منشأ حاکميت سياسي مطلوب از ديدگاه قرآن کريم

منشأ حاکميت سياسي مطلوب از ديدگاه قرآن کريم

بحث از حاکميت سياسي معصومين(ص) را با بررسي مباني حاکميت مطلوب در قرآن کريم آغاز مي کنيم. شناخت مباني مي تواند خطوط کلي حاکميت مطلوب را از ديدگاه قرآن کريم به ما نشان دهد و ما را راهنمايي کند تامنشأحاکميت را دريابيم که آيا برخاسته از اراده الهي و يا به تعبير ديگر، نصب الهي است و يا به انتخاب و اراده مردم بستگي دارد و آنان مي توانند هر نوع حکومتي را در جامعه بر پا کنند. اين بحث، سه محور دارد:

رابطه توحيد ربوبي و حاکميت سياسي، نقش دين در اجتماع، و اوصاف حاکميت مطلوب

 

توحيد ربوبي و حاکميت سياسي

توحيد محور اساسي در همه مباحث قرآن کريم و معيار سنجش ديگر امور است. توحيد ابعاد گوناگوني هم چون توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي وعبادي دارد؛ اما آن چه در بحث حاضر اهميت دارد، اين است که به جايگاه توحيد ربوبي در اين جهت بپردازيم که انسانها در زندگي و امور خويش چگونه بايد رفتار نمايند تا توحيد ربوبي خداوند را در عالم تشريع يعني جايي که اختيار انسان در کار است، محقق کنند.

توحيد ربوبي، يکي از شاخه هاي توحيد افعالي است و به انسان مي آموزد که چون هيچ خالق و آفريننده اي به جز خداوند مستقلاً درعالم عمل نمي کند و اين توحيد در خالقيت است، تدبير و اداره همه امور عالم نيز در دست خداوند است و او در اين زمينه، هيچ شريک وهمتايي ندارد. توحيد ربوبي، در حقيقت، برخاسته از توحيد در خالقيت است. وقتي خداوند خالق همه موجودات است، پس او مالکيت مطلق دارد و تدبير امور هر چيز دراختيار مالک آن است.

بدين ترتيب، امور انساني نيز از قاعده فوق مستثنا نيست و همان طور که خداوند تدبير امور تکويني همه موجودات را در اختيار دارد، تدبير امور انساني يعني اموري که در حيطه اختيار انسان قرار دارد نيز در دست او است؛ اما چون اجبار انسان در اين زمينه، با ماهيت اختياري اين امور منافات دارد، خداوند در آيات بسياري از قرآن کريم، از انسان ها خواسته است تا با پيروي از احکام تشريعي او، که به وسيله پيامبران ابلاغ مي گردد، خود، توحيد ربوبي در زمينه امور اختياري را در زندگي خويش اجرا کنند و غير از او را عبادت نکنند:

(ان الحکم الّا للّه امرا لّا تعبدوا الّا اياه ذلک الدين القيم)(1).

حکم و فرمان مخصوص خداوند است و او دستور داده است که جز او را عبادت نکنيد و آيين استوار همين است.

در آيات ديگر قرآن کريم، ربوبيت خداوند در جنبه تشريعي، در کنار ربوبيت تکويني بيان شده است تا به انسان ها اين حقيقت را بياموزد که هر چند خداوند به آنان اختيار داده است،ولي آنان در جنبه هاي اختياري نيز بايد هم چون جنبه هاي تکويني، بر طبق فرمان او عمل کنند:

(ام اتخذوا من دونه اولياء فاللّه هو الوليّ و هو يحيي الموتي وهو علي کلِّ شي ءٍقدير- و ما اختلفتم فيه من شي ء فحکمه الي اللّه ذلکم اللّه ربّي عليه توکّلت و اليه انيب)(2).

اين آيات، نخست با بيان اختصاص ولايت به خداوند، توحيد ربوبي را در همه ابعاد، مورد توجه قرار مي دهند و بر آن به زنده کردن مردگان و قدرت مطلق او استدلال مي کنند. آن گاه تنها به جنبه تشريعي ربوبيت او مي پردازند و خداوند را تنها حاکم در اختلافات انسان ها مي دانند و در پايان، با نقل دو جمله «عليه توکّلت و اليه انيب» از زبان پيامبر(ص) به انسان ها مي آموزند که آنان نيز با توکل و رجوع به او، عمل خود را مطابق اين واقعيت تکويني قرار دهند. علامه طباطبايي(ره) در اين باره مي فرمايد:

تعلقُ ولايت ربوبيت، به نظام تکوين، به واسطه تدبير امور و تنظيم علت ها و معلول ها است، به صورتي که بدين ترتيب، وجود و بقاي در نظر گرفته شده براي مخلوق مورد تدبير مثل انسان تعين مي يابد و تعلق آن به نظام تشريع، يعني تدبير اعمال انسان، به واسطه قرار دادن قوانين و احکامي است که انسان براي رسيدن به کمال سعادت، با تطبيق اعمالش بر آن ها در طول زندگي، آن ها را مراعات مي کند.

لازمه اين که خداوند، از جهت تکوين، ولي و رب باشد، ارجاع امر تدبير به او است با انقطاع از علت هاي ظاهري واعتماد بر او از جهت اين که او علتي است که مغلوب نمي شود و هر علتي به او منتهي مي شود و اين همان توکّل است و لازمه اين که او از جهت تشريع، ولي و رب باشد، رجوع به او در هر واقعه اي است که انسان در طول زندگي، با آن مواجه مي شود و اين همان انابه است.

پس کلام خداوند، «عليه توکلت و اليه انيب» (يعني در همه امورم رجوع مي کنم) تصريح به ارجاع همه امور تکويني و تشريعي به خداوند دارد.(3).

دو احتمال درباره ربوبيت تشريعي خداوند

از آن رو که انسان ها بر روي زمين، داراي زندگي مادي اند، طبيعي است که در اداره امور زندگي شان بايد با انسان هايي همانند خويش سرو کار داشته باشند.

اين حقيقتي است که خداوند درپاسخ به مشرکان که مي گفتند: چرا ملائکه بر ما نازل نمي شوند و يا چرا رسولان الهي ملائکه نيستند و بدين وسيله، بهانه جويي مي کردند، مطرح مي کند و لزوم سنخيت را در امور، يادآور مي شود:

(قل لو کان في الارض ملائکة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملکا رسولا.)(4).
بگو: اگر برروي زمين فرشتگاني با آرامش گام بر مي داشتند، ما فرشته اي را به عنوان رسول، بر آنان مي فرستاديم.

اکنون با توجه به اين مطلب، ربوبيت خداوند در زمينه امور انساني، به دو شکل ممکن است جاري شود: اول اين که اين امر را به شخص يا گروهي واگذار کرده باشد تا از سوي او عهده دار اين امور باشند.

شکل دوم اين که اين امور، به خود انسان ها واگذار شده باشد؛ به اين معنا که خداوند برخي احکام حلال و حرام را به واسطه پيامبران(ص) براي آنان فرستاده و ديگر امور، اعم از سياست، اقتصاد، مديريت و... را، هم در زمينه حکم و هم در زمينه اجرا، يا فقط در زمينه اجرا برعهده خود آنان گذاشته است.

اين دو احتمال، در قالب دو نظريه، خود را آشکار ساخته است و هر کدام براي مدعاي خويش به آياتي از قرآن کريم، روايات و غير اين دو استدلال کرده اند. در طول قرن ها پس از رحلت پيامبر(ص) کساني که درباره امور اجتماعي مسلمانان و به ويژه، اموري که مربوط به حاکميت سياسي مي شود، بحث کرده اند، اين امور را در زمان پيامبر(ص) در اختيار آن حضرت به نصب از سوي خداوند و جزء لوازم رسالت ايشان مي دانسته اند و شيعيان علاوه بر اين، همين عقيده را درباره ائمه(ع) داشته اند.

نظريه اختصاص اين امور، به خود مردم، هر چند در ميان اهل سنت سابقه اي طولاني دارد (زيرا آنان پس از پيامبر)ص( انتخاب حاکم را در اختيار اجماع امت قرار مي دهند و قائل به نصب کسي نيستند) ولي بحث هايي که در سال هاي اخير توسط علي عبدالرازق در کتاب الاسلام و اصول الحکم مطرح و دين والاتر از دخالت در امور دنيايي مردم تصوير شده است، اين شبهه را ايجاد کرده که او معتقد به انتخابي بودن حاکميت پيامبر(ص) است و نصب ايشان را از سوي خداوند، رد مي کند (البته مي توان در اين نسبت، همان طور که بعداً توضيح مي دهيم، ترديد کرد).

اخيراً در ميان شيعيان نيز افرادي به اين نظريه گرايش پيدا کرده و دعوت پيامبران(ع) را در خدا و آخرت، و وظيفه آنان را در ابلاغ احکام الهي و بشارت و ترساندن منحصر کرده و امور دنيوي را که آنان در اختيار داشته اند، اموري اتفاقي و بر طبق انتخاب مردم دانسته اند.

تفويض امور مربوط به حاکميت و تشريع به خود مردم

هر چند کساني که امور جامعه و حکومت را در اختيار خود انسان ها مي دانند، از آن به تفويض از سوي خداوند تعبير نکرده اند، ولي با توجه به اصل توحيد ربوبي و عدم تغيير محتوايي در اصل بحث، تعبير از سخن آنان به تفويض، منطقي است.

معتقدان به اين نظريه، بر آن دو گونه استدلال کرده اند:

1. استدلال به آيات و رواياتي که يا امور را در اختيار مردم مي داند و ياتسلط پيامبران(ع) را بر آن ها نفي مي کند.
2. استشهاد به شواهد تاريخي و قرآني بر نفي نصب پيامبران(ع) براي حکومت بر مردم و ضررهاي دخالت دين در امور دنيوي.

البته بر اين نظريه، از طريق نگرش برون ديني به مسأله انتظار از دين و محدوده آن نيز استدلال شده است که به علت خروج آن از موضوع بحث، از مطرح کردن آن صرف نظر مي کنيم و در مورد اول نيز در اين جا تنها به بخشي از اين استدلال ها مي پردازيم و بحث از برخي آيات و رواياتي را که درباره نفي تسلط پيامبران(ع) و انحصار وظيفه ايشان در بشارت و ترساندن است، به بخش دوم وا مي گذاريم.

آيات درباره تفويض امور حکومتي به خود مردم

براي اثبات تفويض امور حکومت به خود مردم، به آياتي که مؤمنان را به سوي هم کاري و هم ياري در امور اجتماعي فرا مي خواند و از آنان مي خواهد در کارها با يکديگر مشورت کنند، استدلال شده است.

در کتاب آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء(ع) پس از بيان اين که در هيچ يک از آيات احکام، جهاد، قضا، ارث و امر به معروف و نهي از منکر تصريح و حتي اشاره اي به تسلط و تصرف نشده است، براي اثبات نظريه مقابل آن، به آيه (تعاونوا علي البرّ و التقوي...)(5) استدلال شده است.(6).

در جاي ديگري از اين کتاب، با مذمت قرار دادن امور دنيوي در حيطه برنامه بعثت انبياء(ع) از مضرات آن، فرعي شدن اصل (امرهم شوري بينهم)(7) معرفي مي شود و استدلال مخالفان مشروطيت به آيه (و شاورهم في الامر)(8) بر اين که تصميم نهايي در اختيار پيامبر(ص) است که هر گونه تشخيص بدهد، عمل کند، در اين رابطه تحليل مي شود.(9).

علي عبدالرازق نيز با استدلال به آياتي که به سوي اسلام دعوت مي کند و به مؤمنان وعده مي دهد که آنان را در زمين مستقر سازد و دين آنان را قدرتمند و با شکوه گرداند(10) و بر همه اديان، غلبه دهد،(11)اين آيات را به اخوت ديني تفسير مي کند و اين امر را مستعد مي شمارد که مخاطبان اين آيات تحت يک حکومت واحد در آيند. او آن گاه با استدلال به آيه:

(و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة و لايزالون مختلفين....)(12).

و اگر پروردگارت مي خواست مردم را يک دسته قرار مي داد ولي آنها همواره در حال گروه گروه شدن هستند.
و آيه:

(و لو لادفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض...)(13).

و اگر خداوند گروهي از مردم را با گروهي ديگر باز نمي داشت، زمين پر از فساد مي شد...
نتيجه مي گيرد که خداوند امور حکومتي را به خود مردم واگذار کرده تا بر اساس عقل و دانش و مصلحت ها و خواسته ها و درگيري هايشان، اختلاف و مقابله بين آنان برقرار باشد و به آباداني منجر گردد. آن گاه به حديثي از پيامبر(ص) که فرموده اند: «انتم اعلم بشؤون دنياکم»، بر اين که دنيا و امور آن، پست تر از اين است که پيامبران(ع) و دين، به آن بپردازند، استدلال مي کند.(14).

درباره استدلال به اين آيات هر چند در دلالت بعضي از آن ها بر مطلوب مي توان خدشه کرد، ولي با قبول دلالت همه آن ها بر اين که امور حکومتي در اختيار مردم است، چون محدوده دقيق و روشني در اين آيات براي دخالت مردم مطرح نيست، پس اگر آيات ديگري که بتواند آن ها را محدود کند، وجود نداشته باشد، مي توانيم از آن ها استفاده کنيم که همه امور اجتماعي و دنيوي مردم، در اختيار خودشان است، ولي هر گاه در اين باره، آيات ديگري نيز در کار باشد، بايد با توجه به آن ها به محدوده دخالت مردم در امور و کارهاي خودشان بپردازيم.

 

آيات درباره تفويض امور حکومتي و تشريع به پيامبران

در قرآن کريم آياتي وجود دارد که به اطاعت از پيامبران(ع) دستور مي دهند. در اين باره، آيه اي قانون کلي اطاعت را در مورد همه پيامبران(ع) بيان مي کند:

(و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن اللّه)(15).

و آيات ديگر، آن را درباره پيامبر اکرم(ص) يا پيامبران ديگر(ع) به شکل هاي مختلف آورده است:

(اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم).(16).

از سوي ديگر، قرآن کريم حکم را، که بر طبق اصل توحيد ربوبي، در انحصار خداوند بود:

(ان الحکم الا للّه امر الاتعبدوا الا اياه ذلک الدين القيم).(17).

به کتاب هاي آسماني و پيامبران(ع) نسبت مي دهد:

(انّا انزلنا اليک الکتاب لتحکم بين الناس بما اريک اللّه).(18).

(کان الناس امّه واحدة فبعث اللّه النبيين مبشّرين و منذرين وانزل معهم الکتاب ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه...)(19).

در اين مقام، مفروض مي گيريم که مقصود از اطاعت از رسول، پيروي از دستورهاي شخصي او است نه آن چه مأمور به ابلاغ آن از سوي خداوند است و مقصود از حکم، هر فرماني است که از سوي او صادر گردد نه صرف قضاوت و استنباط احکام ديني و اثبات اين دو را به فصل بعد يعني آيات قران کريم درباره حاکميت سياسي پيامبر(ص)، واگذار مي کنيم.

در اين جا تنها به برداشت علي عبدالرازق از اين آيات نظر مي افکنيم. او با اين که خلافت به معناي مصطلح را از اين آيات، بسيار بعيد مي داند، ولي درباره پيامبر(ص) نوعي سلطنت را اثبات مي کند که مقتضاي مقام رسالت ايشان است و هر چند از سنخ پادشاهي نيست، ولي با توجه به اين آيات، دايره آن، گسترده تر از حاکميت بين حاکم و محکوم و پدر و پسر است و دو جهت ظاهري، مربوط به امور سياسي عمومي، و باطني، مربوط به امور معنوي، يعني دو جهت دنيوي و اخروي را در بر دارد.(20).

بدين ترتيب، از آن زمان که انسان ها نيازمند قانون و حکومت شدند تا به رفع اختلافات آنان بپردازد، خداوند پيامبران(ع) را همراه کتاب هاي آسماني، براي آنان فرستاد تا ايشان براساس کتاب، به حاکميت در ميان مردم بپردازند و اطاعت مردم از آنان را نيز لازم شمرد تابا پيروي از پيامبران(ع) به خير و صلاح خويش برسند.

اين مسأله، با توجه به انحصار واختصاص حاکميت به خداوند، به مقتضاي توحيد ربوبي، حاکي از تفويض آن به پيامبران(ع) است.

مقايسه بين دو دسته آيات

با توجه به لزوم اطاعت مردم از انبياء(ع) و شأن حکمي که خداوند براي آنان قرار داده است، نقش رهبري اجتماعي ايشان روشن مي شود. از اين رو، هر چه به مردم واگذار شده، اختصاص به غير اين مورد داشته و در سايه رهبري آنان قابل بررسي است. اين مقام، در ارتباط با ربوبيت خداوند و ضرورت وجود انبياء(ع) در زندگي انسان است.

علامه طباطبايي در اين باره مي فرمايد:

رسالت از لوازم ربوبيت است که شأن آن، تدبير امور مردم، در راه سعادت و مسيرشان به سوي غايت وجودشان مي باشد.(21).

و در نتيجه، اطاعت مردم از آنان همان طور که آيات نيز بر آن دلالت داشتند از لوازم آن محسوب مي شود. علامه طباطبايي در مقام بيان انفکاک امامت از رسالت، اطاعت مردم را لازمه هر دو مي داند و کساني را که اختلاف اين دو را درباره لزوم اطاعت از امام مي دانند، تخطئه مي کند:

اطاعت، پذيرفتن چيزي است که ديگري ارائه يا دستور مي دهد و آن از لوازم نبوت و رسالت است.(22).

نصب انبيا(ع) براي رهبري اجتماعي، به معناي اجبار مردم بر ايمان و گرايش به دين حق نيست؛ زيرا قرآن کريم بارها گوشزد کرده است که اگر خداوند اين گونه مي خواست، خود به اين کار اقدام مي کرد:

(و لو شاء ربک لآمن من في الارض کلهم جميعا أفانت تکره الناس حتي يکونوا مؤمنين).(23).

اختيار انسان، که از سوي خداوند براي او قرار داده شده است، نيز همين اقتضا را دارد. از اين رو، انبياي بسياري به دست مردمي که براي دعوت آنان فرستاده شدند، کشته يا نافرماني شدند:

(و تلک عاد جحدوا بايات ربهم و عَصَوا رسله و اتبعوا کلّ جبار عنيد).(24).

و اين مسأله در طول تاريخ، از چنان اکثريتي برخوردار بوده که قرآن کريم با حسرت از آن ياد مي کند:

(يا حسرة علي العباد مايأتيهم من رسول الاکانوا به يستهزون).(25).

ولي آن گاه که مردم با اختيار خويش دعوت انبيا(ع) را پذيرفتند و در حقيقت، به آنان ايمان آورده و رهبري ايشان را گردن نهادند، آنان به اداره امور مردم مشغول مي شوند و راه سعادت و بهروزي را در همه زمينه ها به آنان نشان مي دهند. در اين صورت، جامعه اي نو بر اساس قوانين الهي و رهبري انبياء به وجود مي آيد که مقتضياتي جديد دارد و کساني که به مخالفت و يا نابودي چنين جامعه اي دست بزنند، با مجازاتي در خور عمل خويش روبرو مي شوند و اين به معناي اکراه و اجبار بر ايمان نيست، بلکه نفي فساد در زمين، براي باز شدن راه مؤمنان، در جهت بندگي خداوند است:

(انّما جزاؤ الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون في الارض فسادا ان يُقتّلوا او يصلّبوا او تقطّعَ ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض).(26).

يا اجراي حدي از حدود الهي، براي اصلاح جامعه اسلامي است:

(و السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما کسبا...).(27).

و حتي درهمين زمان نيز اختيار از آنان سلب نمي شود و مي توانند با مخالفت خويش ازفرمان انبيا(ع) سرپيچي کنند و راه ديگري غير از آن چه ايشان مي خواهند،بپيمايند:

(قالوا يا موسي انّا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربّک فقاتلا انا هيهنا قاعدون).(28).

ولي در هر مرحله، بايد منتظر نتايج اعمال خويش و عقوبت خداوند، به علت مخالفت باشند.

پاسخ به شبهه زيانهاي دخالت دين در امور مردم

با توجه به آن چه گذشت، پاسخ اين ايراد که «دخالت دين در امور دنيوي به جانشيني زور و استبداد، به جاي ايمان و رأفت و محبت مي انجامد»(29) نيز مشخص مي شود؛ زيرا خشونت، تنها در برابر تخطي کنندگان از قانون الهي و محاربه با خدا و رسول و جامعه اسلامي صورت مي گيرد و در ديگر موارد، محبت و رأفت، اصل و مدار حرکت در جوامعي بوده است که رهبران الهي، مانند پيامبران(ص) و علي(ع) هدايت آن را برعهده داشتند.

زيان هاي ديگري نيز براي دخالت دين در امور دنيوي ادعا شده است که همه آن ها، مانند تبديل توحيد به کفر و شرک (30)و عقب ماندگي و خمودي جوامع اسلامي در طول قرن ها،(31)ناشي از عکس العمل مطرح کنندگان آن ها در برابر حکومت هاي ظلم و جوري است که در طول تاريخ بشر و به ويژه، درتاريخ اسلام، به نام دين، بر مردم حکومت کرده اند و آن گاه اين آثار به دخالت دين در امور انسان ها نسبت داده شده است.

در اين جا در صدد نيستيم که به تفصيل، به بررسي اين آثار، که براي دخالت دين در امور دنيوي مطرح شده، بپردازيم؛ زيرا آن طور که از کلام خود نويسنده نيز ظاهر مي شود، مقصود وي اين است که هر گاه حکومتي به رواج دنيا پرستي دست بزند و انتظارات بي جايي از دين را در مردم به وجود آورد که آنان خود از تلاش و کوشش باز ايستند، اين زيان ها به وجود مي آيد.

از اين رو، اولاً به اصل بحث دخالت دين در امور دنيوي، در مرحله نظري مربوط نمي شود و ثانياً به حکومت هايي که دين و احکام ديني را در راه اقامه عدل و قسط در جامعه بکار مي برند تا زمينه مناسب براي خودسازي انسان ها و صلاحيت براي زندگي جاويد اخروي را فراهم کنند، مربوط نمي شود و خود نويسنده نيز تعاليم دين را در شکوفا سازي جامعه اسلامي در صدر اسلام، بسيار مؤثر مي داند.(32).

 

حاکميت سياسي در بررسي رابطه دين و جامعه

در بحث گذشته، به طور گذرا به زيان هايي که براي دخالت دين در امور دنيوي ادعا شده است، نظر افکنديم و پاسخ آن ها را ارائه کرديم. در اين جا با مراجعه به آيات قرآن کريم و پي جويي نظر دين به جامعه، بحث از حاکميت مطلوب در قرآن کريم را ادامه مي دهيم.

از آن جا که دين چنان نقشي اساسي در زندگي انسان دارد که خداوند از انسان ها خواسته است به گونه اي به آن توجه کنند و از هر چيزي غير از آن، چشم بپوشند که گويا هيچ چيز ديگري، در عالم وجود ندارد:(33).

(فاقم وجهک للدين حنيفا فطرة اللّه الّتي فطرالناس عليها).(34).

شکي نيست که اگر چيزي در محدوده دين مطرح باشد، خداوند به غير آن راضي نبوده و تنها آن را براي انسان مطلوب مي داند.

در قران کريم تعبيرات مختلفي درباره دين آمده است. گاه از دين، با عنوان صراط مستقيم، تسليم، توحيد عبادي و فطرت انساني (35) تعبير شده است و گاه احکام مختلفي که خداوند براي مردم مي فرستد، اسم دين گرفته است.(36) در مواردي دين به صورت مطلق و بدون اضافه به شخص ياگروهي آمده است و در مواردي نيز با اضافه خاصي، به قوم يا يکي از انبيا(ع) نسبت داده شده است.

آيات قرآن کريم، غير از دين، از شريعت نيز سخن به ميان آورده اند:

(لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجا).(37).

علامه طباطبائي با مقايسه دين و شريعت و ملّة، که هر سه به معناي طريقت و راهي است که انسان در زندگي خويش در پيش مي گيرد، به اين نتيجه مي رسد که شريعت، اخص از دين است.(38) آيات قرآن کريم، که از وحدت دين و اختلاف شرايع، سخن مي گويند، در حقيقت، دين را هم چون روحي مي دانند که در زمان هاي مختلف، در قالب شريعتي خاص جلوه گر شده است و هيچ گاه دين، بدون شريعت تحقق نداشته است و به علت ارتباط تنگاتنگ، بلکه اتحاد اين دو، احکام هر يک به ديگري نسبت داده مي شود و قرآن کريم، در موارد بسياري دين را به جاي شريعت به کار مي برد. از اين رو، هر شريعتي در زمان خود دين و صراط مستقيم نيز هست:

(قل انني هديني ربّي الي صراط مستقيم دينا قيّما ملّة ابراهيم حنيفا و ما کان من المشرکين).(39).

و صراط مستقيم، همان تبعيت از پيامبر(ص) است که با عمل و گفتار خويش شريعت الهي رانشان مي دهد:

(واتبعون هذا صراط مستقيم).(40).

بدين ترتيب، آن گاه که به روح دين، يعني توحيد عبادي و پرهيز از شرک در اين زمينه، توجه کنيم، مسأله حاکميت دين بر همه امور زندگي انسان مطرح مي شود؛ زيرا همان طور که در کتاب آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا(ع) نيز آمده است،(41) مطرح کردن شعار «لااله الاّ اللّه» نه تنها رفتن به جنگ همه پادشاهان و فرمانروايان و ديکتاتورها است، بلکه عدم اطاعت از هر شخص يا قانوني است که از سوي خداوند، درباره آن، اجازه اي نيامده باشد و در اين باره انبيا(ع) نيز استثنا نيستند:

(و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه).(42).

(قل آللّه اذن لکم ام علي اللّه تفترون).(43).

البته نويسنده کتاب مذکور، در جاي جاي کتاب خويش از اين خط مشي عدول کرده و مبارزه بت شکن تاريخ بافرعونيت نمرود را فراموش کرده و مي گويد:
او کاري با پادشاهي نمرود نداشت وتنها سخن از پرستش به ميان مي آورد.(44).

و رهبري موسي در مورد قوم بني اسرائيل را ذکر نکرده و تنها به وقايعي بعد از فوت او اشاره مي کند واز مبارزه او با فرعون نيز چشم مي پوشد(45) و همين طور از برگزيدگي طالوت از طرف خداوند، نه انتخاب او به وسيله خود مردم، بلکه اعتراض آن ها به رهبري او.(46)و(47).

با رجوع به احکام تفصيلي دين در مي يابيم که همه شرايع، غير از اين که حاوي مطالب بسياري درباره زندگي اجتماعي مردم، براي بهتر زيستن و تکامل انساني هستند، اساسي ترين مسأله مطرح در آن ها رهبري و اطاعت از رهبران ديني است. پيامبران، اين رسولان خداوند، در ميان هر امتي که آمده اند، آنان را به اطاعت وتبعيت از خود فراخوانده اند(48) و خداوند نيز حکم را براساس کتاب هاي آسماني به آنان نسبت داده است.

پس از آنان، جانشينانشان نيز، مانند هارون، جانشين موسي، استمرار اين امر را در دست داشته اند. در دين اسلام، آن گاه که زمان رحلت پيامبر(ص) فرا مي رسد، دين نيز با مسأله رهبري به اکمال مي انجامد:(49).

(اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا....).(50).

و اصلاً همه رسالت پيامبر(ص) نيز در گرو تعيين رهبري جامعه معرفي مي گردد.

(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تبلغ فما بلّغت رسالته).(51).

 

دين، راه و روش زندگي انسان ها

دين در قرآن کريم، چارچوب راه و روش زندگي انسان ها است. به همين علت، راه و روش زندگي مشرکان و کافران نيز با کلمه دين، بيان شده است. پيامبر(ص) در برابر کافران مي فرمايد:
(لکم دينکم و لي دين).(52).

فرعون نيز، که خدايي جز خود براي جهان نمي شناسد، براي توجيه مقابله خود با حضرت موسي، به مردم مي گويد:

(انّي اخاف ان يبدل دينکم او ان يظهر في الارض الفساد).(53).

خداوند نيز از زبان پيامبرش به مردم، شمّه اي از مسائل و روش زندگي را ارائه مي دهد و آن گاه آن را صراط مستقيم معرفي کرده و از آنان مي خواهد که از راه هاي ديگر پيروي نکنند:

(و انّ هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبيله...).(54).

پس راه و روش زندگي انسان ها تحت عنوان دين، به دو بخش تقسيم مي شود: راه باطلي که به شکل هاي گوناگون جلوه گر است و سردمدارآن، شياطين يا انسان هاي شيطان صفت هستند، و راه حقي که فطرت انسان به آن دعوت مي کند و دين خداوند نيز بر همين اساس قرار گرفته است و رهبران آن، پيامبران و جانشينان آنان هستند.

علامه طباطبائي غير از آن که در موارد مختلف، دين را به سنت هاي اجتماعي رايج در جامعه و راه و روش زندگي انسان تفسير مي کند،(55)در تفسيرآيه 30 سوره روم، که دين را فطري مي داند، با توجه به دو اصل هدايت عامه و طبيعت استخدام گر انسان، انسان را نيازمند تشکيل جامعه و قوانين تشريعي مي داند و توضيح مي دهد که اگر اين قوانين، بر اساس نيازهاي واقعي انسان، بنا نهاده شود که برخاسته از فطرت و هدف خلقت او است و عقل نيز آن هارا تصديق مي کند، اين قوانين، واسطه نيل انسان به کمالاتي مي شود که نقص هاي او را بر طرف مي کند و اين همان مجتمع صالحي است که انسان، در آن تکامل مي يابد.

پس اين که خداوند مي گويد: دين فطري است، مقصود قوانين ومقرارتي است که با خواسته هاي تکويني انسان منطبق است و تشريعي است که با تکوين مطابقت دارد. اين دين فطري، همان اسلام، دين اللّه و سبيل اللّه، به اعتبارهاي مختلف است.(56).

پینوشت ها


(1). يوسف، آيه 40.
(2). شورا، آيه 9 و 10.
(3). تفسير الميزان، ج 18، ص 25.
(4). اسراء، آيه 95.
(5). مائده، آيه 2.
(6). مهدي بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبيا، ص 87.
(7). شورا، آيه 38.
(8). آل عمران، آيه 159.
(9). آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص 93.
(10). نور، آيه 55.
(11). فتح، آيه 28.
(12). هود، آيه 118.
(13). بقره، آيه 251.
(14). علي عبدالرازق، الاسلام و اصول الحکم، ص 77 به بعد.
(15). نساء، آيه 64.
(16). نساء، آيه 59.
(17). يوسف، آيه 40.
(18). نساء، آيه 105.
(19). بقره آيه 213.
(20). الاسلام واصول الحکم، ص 65 به بعد.
(21). تفسير الميزان، ج 16، ص 377.
(22). همان، ج 1، ص 271.
(23). يونس، آيه 99.
(24). هود، آيه 59.
(25). يس، آيه 30.
(26). مائده، آيه 33.
(27). مائده، آيه 38.
(28). مائده، آيه 24.
(29). آخرت وخدا. هدف بعثت انبيا، ص 97.
(30). همان، ص 91.
(31). همان، ص 104.
(32). آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء، ص 104.
(33). اقتباس از تفسيرالميزان، ج 16، ص 178.
(34). روم، آيه 30.
(35). يوسف، آيه 40؛ آل عمران، آيه 19.
(36). توبه، آيه 36.
(37). مائده، آيه 48.
(38). تفسيرالميزان، ج 5، ص 350.
(39). انعام، آيه 161.
(40). زخرف، آيه 61.
(41). آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، ص 62.
(42). نساء آيه 64.
(43). يونس، آيه 59.
(44). آخرت و خدا، هدف از بعثت انبيا، ص 26.
(45). همان
(46). همان، ص 27.
(47). بقره، آيه 247.
(48). شعراء، آيات 108، 110، 126، 131، 144.
(49). در بخش هاي آينده، درباره اين آيات بحث خواهيم کرد. و نيز ر.ک: تفسيرالميزان، ج 6، ص 42 به بعد.
(50). مائده، آيه 3.
(51). مائده، آيه 67.
(52). کافرون، آيه 6.
(53). غافر، آيه 26.
(54). انعام، آيه 153.
(55). تفسيرالميزان، ج 4، ص 122؛ج 16، ص 178.
(56). همان، ج 16، ص 189 به بعد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید