اراده ملت، سرچشمه قدرت است

7. اراده ملت، سرچشمه قدرت است‏

در اين‏كه بايد مسلمانان داراى تشكيلات و سازمان سياسى باشند، سخنى نيست و عقل و خرد، و آيات و روايات اسلامى و ويژگى‏هاى خود احكام اسلام كه بدون وجود قدرت قابل اجرا نيست، لزوم آن را ثابت كرده و روشن نموده است كه وجود دولت، به صورت يك پديده اجتماعى، اجتناب‏ ناپذير است.


مهم در حكومت اسلامى آگاهى از شكل و نوع آن است و اسلامى كه تا اين حد ضرورت آن را يادآور شده است، نمى‏تواند در بيان شكل آن، مهر خاموشى بر لب زند و سكوت انتخاب كند.
از آن جا كه دانشمندان شيعه در گذشته، همواره به حكومت‏هاى ستمگر اعتراض داشته‏ اند و در هر زمان جبهه مخالف يا اپوزيسيون را تشكيل مى‏دادند، به خاطر مساعد نبودن شرايط، كمتر در خصوصيات و ويژگى‏هاى حكومت اسلامى سخن گفته‏اند، ازاين جهت حكومت اسلامى براى برخى از مردم در هاله‏اى از ابهام باقى مانده است و نوع مردم از شنيدن نام «حكومت اسلامى»، جز شيوه حكومت خودكامه‏اى كه امروز در برخى از كشورها به نام اسلام حكومت مى‏كنند، چيزى درك نمى‏كند. و اغلب حكومت‏هايى كه در طول تاريخ با نام اسلام تشكيل شده، حكومت سلاطين و اميران خودكامه بوده و نمى‏تواند بيان‏كننده الگوى حكومتى اسلامى باشد.
حكومت اسلامى، از ابعاد گوناگونى برخوردار است ما از ميان ابعاد مختلف آن، فقط پيرامون موضوع خاصى بحث مى‏كنيم و آن اين است كه:
در حكومت اسلامى سرچشمه قدرت كجا است، و قدرت در دست كيست؟ و چه كسى بايد اعضاى دولت را تعيين كند.
آيا در حكومت اسلامى قدرت در دست فرد است، فردى كه در سايه قدرت شمشير و آتش توپخانه قدرت را در دست بگيرد؟
يا در دست اشراف و برگزيدگان و به اصطلاح غربى «اريستوكرات» ها است، كه تفسير آن گذشت.
يا در دست ثروتمندان است يعنى گروهى كه به خاطر داشتن ثروت، به قدرت مى‏رسند و زمام امور را در دست مى‏گيرند؟
و يا اين‏كه هيچ‏كدام از اين‏ها نيست، بلكه درصورتى‏كه پيشوا و حاكمى از جانب خدا براى اداره امور منصوب نگردد، قدرت در دست مردم است و حكومتى رسميت دارد كه برگزيده مردم و يا مورد پذيرش آنان باشد و در غير اين صورت، اسلام چنين حاكمى را به خاطر تفوق‏ طلبى و سلطه‏ جويى مطرود شناخته است؟
مطالعات عميق نشان مى‏دهد كه حكومت اسلامى از نوع اخير است و در آن، قدرت در دست مردم است.
شما مى‏توانيد اين مطلب را كه سرچشمه قدرت در حكومت اسلامى اراده ملت مسلمان است، از دلايل زير به روشنى به دست ياوريد.

1. تكاليف اجتماعى در اسلام‏

برخلاف نظريه فلاسفه، كه جامعه وجود خارجى ندارد، و آنچه واقعيت دارد همان فرد است و اجتماع چيزى است كه عقل ما آن را از انضمام افراد انتزاع مى‏كند- برخلاف اين نظريه- اجتماع از نظر حقوقدانان، از واقعيت خاصى برخوردار است و براى خود احكام و حقوقى دارد.
هردو نظر درباره اجتماع از نگاره خرد بسيار صحيح و استوار است، زيرا فيلسوف از ديده تكوين به مسئله مى‏نگرد و از اين ديدگاه «جامعه» واقعيتى جدا از افراد، ندارد. هرگاه پنج نفر بر سر ميز غذاخورى بنشينند و غذا بخورند، نمى‏توان «هيئت اجتماعى» را غير از پنج نفر، موجود ديگرى خواند و گفت شش نفر، بر سر ميز غذاخورى نسته‏اند، و آن عبارت است از پنج نفر به اضافه هيئت اجتماعى.
ولى از نظر حقوقى كه غالبا با واقعيت‏هاى عرفى سر و كار دارد «جامعه انسانى» خواه به صورت كوچك مانند «ايل» و «قبيله» و يا به صورت بزرگ مانند «ملّت يك كشور» يا «يروان يك دين»، از يك واقعيت عقلايى و عرفى برخوردار است و براى خود تكاليف و وظايفى دارد، غير از وظايف فردى. و تمام ملل متمدن، جامعه را ازاين ديدگاه به رسميت شناخته‏اند.
آنگاه كه اسلام از ديده حقوقى، به فرد و جامعه مى‏نگرد، هر دو را در موقف خاص خود، به رسميت شناخته، و تكاليفى متوجه هر دو نموده است.
همه ما، از تكاليف فردى اسلام آگاهى داريم، هر فردى بايد نماز گزارد، روزه بگيرد، پيمان خود را محترم بشمارد، پدر و مادر را احترام كند و ....
در عين‏حال اسلام يك رشته تكليفى درا دارد كه متوجه جامعه است و بار تكليف را به دوش اجتماع كه از ديدگاه حقوق‏دانان و جامعه‏شناسان، شخصيت حقوقى دارد، گذارده و به آنان دستور داده است كه:
دست دزد را ببرند «1»، افراد بدكار را تازيانه زنند «2»، مرزهاى كشور را صيانت كنند «3»، با مشرك و منافق نبرد نمايند «4»، با ستمگر تا سر حدّ پذيرش حق نبرد را ادامه دهند «5» و ....
اين‏گونه از تكاليف، كه در فقه اسلامى به آن‏ها واجب كفايى مى‏گويند، تكليف جامعه اسلامى در شعاع كوچك آن روز و شعاع بزرگ امروز است. و حقيقت واجب كفايى جز اين نيست كه خدا، اين وظيفه را از جامعه اسلامى مى‏طلبد، به گونه‏اى كه اگر فردى و يا گروهى قيام به وظيفه كنند و زير با تكليف بروند، تكليف محول به جامعه را، انجام داده‏اند و اگر همه اعضاى جامعه در انجام آن كوتاهى ورزند، همه مسئول خواهند بود.
از آنجا كه وظايف پيشين، متوجه جامعه اسلامى است و جامعه بدون تشكيل دولت به انجام اين وظايف قادر نيست، ازاين جهت بر جامعه لازم است كه براى تحقق بخشيدن، به دستورهاى اجتماعى اسلام، دولتى تشكيل دهد و اين كارها را كه از وظايف جامعه است به دست دولت بسپارد زيرا در غير اين صورت جز هرج‏و مرج، و بر زمين ماندن وظايف اجتماعى اسلام، سرانجامى نخواهد داشت.
ازاين بيان مى‏توان به دست آورد، كه سرچشمه قدرت در تأسيس حكومت، جامعه اسلامى است و جامعه موظف است كه دولت اسلامى را تشكيل دهد.
زيرا جامعه است كه بايد دست دزد را ببرد، بدكار را تازيانه بزند، با دشمن نبرد كند. اسلام كه اين تكاليف را از خود جامعه مى‏خواهد، بايد به خود او نيز اجازه دهد كه تشكيل دولت بدهد زيرا قيام به اين وظايف بدون يك سازمان و تشكيلات ممكن نيست.

2. عقل و خرد يكى از ادلّه استنباط احكام‏

يكى از دلايل چهارگانه در فقه اسلام «عقل» است، عقل با روشنى كامل، حفظ نظام اجتماعى را واجب مى‏داند. و انديشمندان اسلام بر پايه همين حكم عقل، گفته‏اند كه يك قسمت از حرفه‏ها و صنايع، واجب كفايى است. هرگاه حفظ نظام، واجب و لازم باشد و عقل حفظ نظام را از جامعه مى‏خواهد، و از طرفى حفظ و حراست آن بدون وجود دولت نيرومند امكان‏پذير نيست. ازاين جهت جامعه اسلامى به حكم خرد براى نظم و انضباط، و حفظ نظام بايد دست به تأسيس سازمان سياسى بزند كه بتواند به تكليف جامعه عمل كند و اين خود گواه بر اين است كه سرچشمه قدرت خود ملت اسلامى است.

3. تشكيل حكومت، پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و اله و سلم‏

پس از پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و اله و سلم امت اسلامى تصميم گرفت كه رئيس دولت را برگزيند و قدرت‏ها را از طريق گزينش به دولت اسلامى منتقل سازد. اين تصميم گواه بر اين است كه اگر رئيس منصوصى از جانب خدا بر مردم تعيين نشده باشد، راه منحصر به فرد در نظر آنان گزينش رئيس از طرف افكار عمومى بوده است نه راه ديگر.
آنان اگر چه در گزينش امام از طريق ملت راه خطا رفتند زيرا به حكم احاديث قطعى، پيامبر جانشين خود را تعيين كرده بود، ولى اين گزينش هرچند به صورت بسيارنيم بند و خدشه‏دار اين فايده را دارد كه ثابت مى‏كند كه اگر امام تعيين شده از جانب خدا در كار نباشد، راه سومى وجود ندارد و راه، منحصر به انتخاب رئيس از طريق مردم است. (دقت فرماييد)

4. استقلال مالى و جانى افراد

يكى از مسلمات فقه اسلامى اين است كه هر فردى بر مال خود تسلط دارد و اين حكم مضمون حديثى است كه پيامبر گرامى به صورت متواتر نقل شده است و آن عبارت است از:
 «النّاس مسلّطون على أموالهم.»
 «مردم اختيار اموال خود را دارند.»
هدف از نقل حديث جنبه سلبى آن است و آن اين است كه ديگران هيچ نوع سلطه‏اى بر مال مردم ندارند، هرگاه كسى بر مال كسى سلطه‏اى ندارد، قطعا بر جان او نيز به طريق اولى سلطه‏اى نخواهد داشت.
اين حديث با مضمون لفظى خود درباره اموال و با مفهوم اولوى خود درباره جان مى‏رساند كه خداوند، به هيچ‏كس چنين حق و سلطه‏اى نداده است، كه در اموال و جان مردم تصرف كند. شكى نيست كه اثر قطعى هر نظام، به هر شكل و گونه‏اى باشد، يك نوع سلطه بر جان و مال مردم است، اخذ ماليات و محدود كردن صادرات و واردات، اعزام به جهاد و احضار به خدمت و ... كه لازمه حفظ نظام است يك نوع ايجاد سلطه‏اى از غير، بر جان و مال ملت است و خدا چنين حقى را به كسى نداده است.
ولى از طرف ديگر حفظ نظام واجب است و اجراى حدود و حفظ حقوق، و پرورش استعدادها و لياقت‏ها كه از فرايض اجتماعى است و اسلام آن‏ها را از جامعه مى‏خواهد، بدون تشكيل حكومت ممكن نيست.
از ضميمه كردن اين دو مطلب (هيچ‏كس هيچ نوع سلطه‏اى بر جان و مال مردم ندارد، و حفظ نظام بدون ايجاد سلطه ممكن نيست) نتيجه مى‏گيريم كه تسلط هر فردى و گروهى بر اموال و نفوس مردم بايد به اذن و خواست خود آنان صورت بگيرد. و هر دولتى كه روى‏ كار مى‏ آيد، بايد مورد انتخاب و گزينش و يا لااقل مورد پذيرش آنان باشد. تا با قانون عدم تسلط، بر مال و جان افراد سازگار باشد. از اين دلايل نتيجه مى‏گيريم كه سرچشمه قدرت در تشكيل حكومت، خود ملت و اراده و خواست آنان است.

5. اعتبار رأى مردم در انتخاب رهبر

در روايات بسيارى به رأى مردم در مسئله ولايت و رهبرى ارزش و اعتبار زيادى داده شده است به عنوان نمونه:
أ. حضرت امام حسن عليه السّلام به معاويه پيش از آنكه ميان آن دو جنگ آغاز شود، نوشت:
 «انّ علّيّا لمّا مضى سبيله (رحمة اللّه عليه يوم قبض و يوم يبعث حيّا) و لانى المسلمون الامر من بعده ... فادخل فيما دخل فيه النّاس ...». «6»
 «پس از آنكه على عليه السّلام از جهان رفت (رحمت خدا بر او باد، روزى كه از دنيا رفت و روزى كه اسلام آورد و روزى كه برانگيخته خواهد شد) مردم مرا به خلافت برگزيدند ... در آنچه مردم وارد شده‏ اند، تو هم وارد شو ....»
اين عبارت حاكى است كه هرگاه مسلمانان فرد لايقى را جهت امامت و پيشوايى برگزيند، بر اقليت مخالف نيز واجب است، با او بيعت كنند. و امام حسن عليه السّلام معاويه را به اين نكته توجه مى‏دهد. «7»
ب. امام صادق عليه السّلام كسى را كه به زور مردم را به فرمانبردارى خود، مجبور سازد، نكوهش مى‏كند، آنجا كه مردى به امام گفت: «چه بسا ممكن است دو نفر از ياران ما، درباره چيزى باهم اختلاف كنند و براى حل قضيه، به حكميت يكى از شيعيان راضى شوند، آيا در اين اشكالى هست؟
امام فرمود: «ليس هو ذاك انّما هو الّذى يجبر النّاس على حكمه بالسّيف و السّوط» «8» اين، از آن قسم (مذموم) نيست. آنچه مورد نكوهش است، اين است كه كسى مردم را به زور تازيانه و شمشير به تبعيت از خود مجبور نمايد.
ج. امير مؤمنان على عليه السّلام نامه‏اى را كه معاويه درباره قتل عثمان‏ نوشته بود، خواند و در پاسخ معاويه به آن دو نفر نامه را آورده بودند، فرمود: شما وظيفه خود را در ابلاغ پيام معاويه انجام داديد اكنون آنچه مى‏گويم بشنويد، و آن را از من به معاويه برسانيد:
 «در حكم خدا و دين اسلام، بر عموم مسلمان واجب است كه پس از آنكه امام و پيشواى آنها مرد، يا كشته شد، (خواه آن امام گمراه باشد يا هدايت يافته، مظلوم باشد يا ظالم، ريختن خون او حلال باشد يا حرام) هيچ عملى انجام ندهند و به هيچ كارى دست نزنند، پيش از آنكه براى خود و تمام كارهاى اجتماعى خود پيشوايى عفيف و دانشمند و خدا ترس و آشنا به احكام قضا و سنت انتخاب نمايند، تا در بين آنان حكومت نمايد و حق مظلوم را از ظالم بستاند، مرزهاى آنها را پاسدارى كند و ماليات آنان را دريافت نمايد، حج و جمعه را بر پا دارد و حقوق مالى آنها را جمع‏آورى كند، آنگاه مردم در باره پيشواى «به ناحق كشته شده خود» در نزد امام جديد دادخواهى كنند، تا او در اين مورد به حق حكم نمايد. «9»
اين جمله ‏ها حاكى است كه تعيين امام و پيشوا (در صورت نبودن امام منصوب از طرف خداند) وظيفه امت مسلمان است.
د. در تأييد اين مطلب كه (حاكم بايد از طرف مردم انتخاب شود و يا لااقل مورد رضايت مردم باشد) نامه‏اى است كه برخى از رجال كوفه به امام حسين عليه السّلام نوشته‏اند، و تنفر خود را از حكومت بنى اميه به اين نحو شرح داده ‏اند:
 «به نام خداوند بخشنده مهربان. درود بر تو و ما. به درگاه خدايى كه غير از او خدايى نيست، سپاسگزاريم. شكر خدا را كه دشمن جبار و سر سخت شما (معاويه) را هلاك كرد، او با قهر و غلبه بر اين مردم مسلمان مسلط شد و حكومت را به دست گرفت و بودجه عمومى كشور را غصب كرد و برخلاف افكار عمومى و رضايت مردم بر آان حكومت نمود. آنگاه نيكان را كشت و بدان را باقى گذاشت و خزانه مملكت را در انحصار جباران درآورد، هلاك باد معاويه چنانكه قوم ثمود هلاك شدند! ما امام و رهبر نداريم. شما به سوى ما بياييد اميد است خداوند ما را تحت رهبرى آن حضرت بر حق مجتمع سازد.» «10»
امام در پاسخ‏نامه سران كوفه، نوشت: «مسلم بن عقيل پسر عم من و مورد اطمينان من است او را به نمايندگى خود به كوفه فرستادم.
 «فان كتب الىّ انّه قد اجتمع رأى ملئكم و دؤى الحجى منكم على مثل ما قدمت به رسلكم اقدم اليكم»:
 «اگر مسلم بن عقيل به من بنويسد كه پزرگان و خردمندان شما همه بر اين عقيده هستند، كه من به كوفه بيايم، آنگاه به خواسته‏ هاى شما جواب مثبت خواهم داد». «11»
ه. هنگامى كه مهاجر و انصار با على عليه السّلام بيعت كردند، امير مؤمنان بر بالاى منبر قرار گرفت و فرمود:
 «ايّها النّاس عن ملا و أذن انّ هذا امركم ليس لاحد فيه حقّ الّا من امرّتم ..»
 «اى مردم انبوه و هوشمند، امر حكومت از آن شما است هيچ‏كس حق ندارد آن را به خود اختصاص دهد، مگر آن كسى كه شما او را امير و حاكم نماييد.» «12»
سخنانى كه امام عليه السّلام به دنبال اين خطبه فرموده است همه مؤيّد اين مطلب است.
و. امير مؤمنان على عليه السّلام به فرمانداران خود، نامه‏اى نوشته بود و آنان را موظف كرده بود كه در هر جمعه آن را بر مردم بخوانند و اين عبارت در آن نامه جلب توجه مى‏كند:
 «و قد كان رسول اللّه عهد الىّ عهدا فقال يابن ابى طالب لك ولاء امّتى فان ولّوك في عافية و اجمعوا عليك بالرّضا فقم في امرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه فانّ اللّه سيجعل لك مخرجا». «13»
 «پيامر خدا با من پيمانى بست و فرمود: اى پسر ابو طالب، پيشوايى و رهبرى امت من در حقيقت از آن تست (زيرا از همه افراد سزاوارترى) اگر مردم بدون نزاع ولايت ترا پذيرفتند.
در امر حكومت قيام كن و اگر درباره تو اختلاف كردند،آنان را به حال خود واگذار، خدا هم براى تو راه نجاتى قرار مى‏دهد.»
ز. هنگامى كه على عليه السّلام ديده از جهان فرو بست «عبد اللّه بن عباس» از خانه امام بيرون آمد و رو به مردم كرد و گفت: امير مؤمنان در گذشت و فرزندى از خود باقى گذاشته، اگر مى‏خواهيد به مسجد بياييد، با او بيعت كنيد و اگر نمى‏خواهيد هيچ‏كس بر گردن هيچ‏كس حقى ندارد، يعنى افراد در انتخاب حاكم آزاد مى باشند.
ح. نه تنها حكومت حاكم مشروط به رضايت است، بلكه انتخاب امام جماعت هم بايد به دست مردم و اجازه مردم باشد، چنانچه در «مناهى النبي» عليه السّلام آمده است:
 «من امّ قوما بغير رضا منهم ...» «14» از جمله چيزهايى كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و اله و سلم نهى كرده است، يكى هم اين است كه كسى بدون رضايت مردم بخواهد بر آنها امامت كند.
در روايت ديگر چنين آمده است: «و نهى رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم أن يؤمّ الرّجل قوما الّا باذنهم» «15» پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و اله و سلم نهى كرده است از اينكه كسى‏ بر قومى امامت كند، مگر اينكه به اذن و اجازه خود آنها باشد.
و همچنين امام صادق عليه السّلام فرمود: «رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم فرموده است:
 «انّ ائمّتكم وفدكم الى اللّه فانظروا من توفدون في دينكم و صلاتكم».
 «رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم فرمود: امامان شما نمايندگان شما هستند، پس بنگريد چه كسانى را به عنوان نماينده به سوى خدا مى فرستيد.» «16»
در اين‏جا لازم است به پرسشى كه قبلا مطرح كرديم، پاسخ بگوييم، و آن اينكه:
هرچند از نظر دلائل و تصوص قطعى شيعه، امامت امير مؤمنان و امام حسن و امام حسين عليه السّلام مربوط به امر الهى بوده است و دستور الهى بدون چون و چرا بايد اجرا گردد، ولى اگر آنان در اين موارد زمامدارى خود را به رضايت و گزينش مردم منوط دانسته‏اند، نه براى اين است كه امامت آنها از جانب خدا نيست، بلكه هدف توجه به يك نكته اجتماعى است و آن اينكه، اصل ولايت امامان معصوم هرچند انتخابى نيست، بلكه امرى الهى است، ولى تحقق و عينيت يافتن اين ولايت، بدون رضايت مردم امكان‏پذير نيست.
هيچ ولايتى بالاتر از ولايت رسول خدا نيست، ولى اعمال ولايت و زمامدارى بدون پذيرش گروه قابل ملاحظه‏اى كه مخالفان را تحت الشعاع خود قرار دهد امكان‏پذير نمى‏باشد و در غير اين صورت ولايت، عينيت خارجى پيدا نمى‏كند.
اين نوع روايات با عقيده شيعه، مبنى بر اينكه ولايت امامان تنصيصى است و از جانب خدا مى‏باشد، مخالف نيست، زيرا اين احاديث، ناظر به جنبه اجرايى ولايت است نه مشروعيّت ولايت. و اگر رضايت و پذيرش مردم در ولايت‏هاى الهى يك اصل قابل توجه است درباره ولايت‏هاى غير تنصيصى جريان از اولويت بيشترى برخوردار است.
متأسفانه اين نوع روايات كه در كتاب‏هاى حديث و تاريخ وارد شده است؛ دستاويزى براى يك مشت مغرضان شده كه ازاين طريق «تنصيصى» بودن مسأله «امامت» را زير سؤال ببرند، و آيات و روايات فراوانى را كه ولايت و امامت را امرى تنصيصى از جانب خدا مى‏دانند را به دست فراموشى بسپارند. درصورتى‏كه اين احاديث ناظر به اصل مسأله «امامت» نيست، بلكه مربوط به پياده كردن آن در جامعه اسلامى است كه بسان ديگر اصول، محتاج به آمادگى و پذيرش عمومى است و اين روايات ناظر به جنبه‏هاى عملى و به اصطلاح امروز مقبوليت اين مسأله مى‏باشد نه اصل ثبوت و يا مشروعيّت آن.

پاسخ به يك پرسش‏

ممكن است گفته شود حكومت دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و اكثريت قابل ملاحظه به اقليت ناچيز (به صورت حكومت 51 بر 49) يك حكومت ايده‏آل، و صددرصد قرين مصلحت نيست، زيرا يك چنين حكومت، اشكالاتى دراد كه خود «روسو»، آنها را در عناوين زير خلاصه كرده است:
1. جهل اكثريت رأى دهندگان‏
2. خريد آرا
3. ناصالح بودن منتخبين‏
4. ناديده گرفتن حقوق و آراى اقليت‏
پاسخ براى روشن شدن اذهان خوانندگان دو نكته را يادآور مى‏شويم و آن اين‏كه:
اوّلا صالح‏ترين و ايده‏آل‏ترين حكومت، حكومت الهى است حكومتى كه در رأس آن حاكم معصومى باشد كه خداوند به او فرمان حكومت داده باشد و شيعه معتقد است كه شيوه حكومت پس از رحلت پيامبر گرامى تا زمان غيبت امام به خاطر يك رشته مصالح عالى اسلام، همان حكومت الهى و تنصيصى است و در آن عصر هيچ نوع‏ حكومتى جز حكومت تنصيصى نمى‏توانست اهداف الهى را محقق سازد و هيچ نوع حكومتى در جهان، به پايه صلاحيت چنين حكومت نمى‏رسد.
حالا اگر آمديم، به عللى، چنين پيشواى معصومى در اختيار مردم نبود، كم اشكال‏ترين حكومت كه مى‏تواند مايه رضايت خاطر اكثريت قاطع گردد، همان حكومت اكثريت بر اقليت است، نه حكومت‏هاى استبدادى و نه حكومت اشراف و اريستوكرات‏ها و يا حكومت ثروتمندان.
ثانيا بسيارى از اشكالات دموكراسى مربوط به دموكراسى غربى است، كه نه جامعه، تربيت اسلامى و بينش مذهبى دارد كه در برگزيدن افراد، مصالح ملى و الهى را در نظر بگيرد و نه ترس از عذاب الهى آنان از انتخاب افراد صالح باز بدارد تا از خريد و فروش آرا خوددارى كنند، نه در منتخب و حاكم جامعه شرايط قائلند كه او به جاى پيروى از افكار عمومى، از مصالح عمومى پيروى كند.
ولى در محيطهاى اسلامى كه مردم از تربيت اسلامى برخوردارند و افراد صلاحيت‏دار براى حكومت برگزيده مى‏شوند بسيارى ازاين اشكالات منتفى است، و هرچند از نظر «ايده‏آل» بودن به پايه حكومت الهى و تنصيصى نمى‏رسد ولى در صورت نبودن چنين حكومت ايده‏آل، راه و چاره‏اى جز اين نيست.
هرگاه جامعه اسلامى به گونه‏اى باشد كه قرآن ترسيم مى‏كند؛ بسيارى ازاين اشكالات برطرف مى‏گردد هرچند به پايه حكومتى نمى‏رسد كه حاكم آن را خدا تعيين كند. چنان‏كه خداوند متعال در وصف پيامبر صلى اللّه عليه و اله و سلم و يارانش مى‏فرمايد:
محمّد رسول اللّه و الّذين معه أشداء على الكفّار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من أثر السّجود. «17»
 «محمد صلى اللّه عليه و اله و سلم پيامبر خدا است و كسانى كه با او هستند با كافران سرسخت و با يكديگر مهربانند پيوسته آنان را در ركوع و سجود مى‏بينى آنان همواره كرم و رضاى خدا را مى‏طلبند.»
با توجه به ضوابط و معيارهايى كه اسلام براى زمامداران در نظر گرفته است و با توجه به شعور دينى و تربيت مذهبى و هوشيارى انقلابى مى‏توان برخى از اشكالات را مرتفع ساخت. هرچند تمام اشكالات حكومت اكثريت بر اقليّت مرتفع نمى‏گردد.

 

پی نوشت ها
__________________________________________________
 (1). مائده/ 38.
 (2). نور/ 2.
 (3). آل عمران/ 200.
 (4). توبه/ 73.
 (5). حجرات/ 9.
 (6). شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 12.
 (7). در اين‏جا پرسشى مطرح است و آن اينكه از نظر عقيده شيعه كه ولايت و امامت شخصيتى مانند حضرت امام حسن عليه السّلام الهى و آسمانى بوده است، چه لزومى دارد كه امام بر گزينش مردم تكيه كند؟
  پاسخ اين پرسش كه «در امثال اين نوع احاديث مطرح است» در پايان بحث خواهد آمد.
 (8). وسائل الشيعة، ج 18، ص 5 مستدرك الوسائل، ج 3، ص 187 به نقل از دعائم الاسلام.
 (9). پرسشى كه در حديث اول مطرح است، در اين حديث نيز مطرح مى‏باشد و پاسخ پرسش را در پايان بحث خواهيد خواند. امام على عليه السّلام در اين سخنان عالى و ارزنده خود، امر حكومت را از مهمترين فرائض و تعيين امام و خليفه را از تماتم احكام بيشتر مورد توجه و عنايت قرار داده است، به گونه‏اى كه اگر حاكمى نباشد و امر حكومت تنظيم نگردد، قلم نسخ بر تمام احكام دين كشيده مى‏شود، زيرا اكثر احكام حيات بخش اسلام بسته به وجود حاكم و امام است، و چون اين نامه از-- اهميت خاصى برخوردار است لذا در اين‏جا متن آن را نقل مى‏كنيم «و الواجب فى حكم اللّه و حكم الاسلام على المسلمين بعد ما يموت امامهم او قتل ضالا كان او مهديا، مظلوما كان او ظالما، حلال الدم او حرام الدم ان لا يعملوا عملا و يحدثوا حدثا، و لا يقدموا يدا، و لا رجلا، و لا يبدوأ بشيئى قبل ان يختاروا لانفسهم اماما يجمع امرهم عفيفا، عالما، ورعا، عارفا بالقضاء و السنه، يجمع امرهم و يحكم و يأخذ للمظلوم من الظالم و يحفظ اطرافهم و يجبى فيئهم و يقيم حجتهم و يجبى صدقاتهم» (اصل سليم بن قيس، ص 182).
 (10). تاريخ طبرى، ج 4، ص 221؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 266.
 (11). ارشاد، مفيد، ص 183.
 (12). كامل ابن اثير، ج 3، ص 99، چاپ بيروت؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 456.
 (13). كشف المحجة، ابن طاوس، ص 18 چاپ بيروت؛ مستدرك نهج البلاغة، باب دوم، ص 30.
 (14). بحار الانوار، ج 88، ص 8.
 (15). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 448.
 (16). قرب الاسناد، ص 52 ط نجف؛ بحار الانوار ج 88، ص 86.
 (17). فتح/ 29.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید