يكی از جنبه های قابل بحث و بررسی در حكومت علوی(ع) «عوامل ناپايداری» اين حكومت است. بررسی عوامل ناپايداری مترتب بر اين است كه اصل ناپايداری را بپذيريم. يعنی اول بايد اثبات كنيم كه حكومتی ناپايدار است سپس به علل و عوامل آن بپردازيم. البته در يك بررسی صرفاً علمی و ذهنی بدون توجه به واقعيتهای خارجی هم ممكن است به طور كلی «عوامل ناپايداری» را بررسی كنيم، چه بر اين باور باشيم كه از نظر تاريخی و واقعيت خارجی هم چنين ناپايداری وجود داشته يا نه. اما موضوع سخن در اينجا واقعيت خارجی حكومت علوی(ع) است.
1. مفهوم ناپايداری حكومت
اگر پايداری يك حكومت را به معنای دوام و هميشگی آن با ساز و كارها و ساختارهای يكسان بپنداريم هيچ حكومتی به اين معنا پايدار نيست. به قول ابنخلدون دولتها مانند اشخاص عمرهای طبيعی دارند كه با طی كردن آن از بين میروند.[1] اما پايداری میتواند به اين معنا باشد كه حكومت با عمر طبيعی خود باثبات و استوار باشد به گونهای كه بتواند در مقابل حوادث گوناگون مانند جنگهای متعادل، شورشها، نارضايتی های مقطعی و ... خود را حفظ كند و در راستای اهداف تعريف شده خود گام بردارد. در چنين حكومتی اگر دولتمردان آن و بلكه رييس حكومت هم طی حوادث غير منتظرهای از صحنه خارج گردند تزلزل عمدهای حاصل نمیشود. مفهوم ناپايداری حكومت مقابل اين معنا است. حكومتی ناپايدار است كه با حوادثی از اين قبيل متزلزل يا نابود گردد.
2. ناپايداری حكومت علوی(ع)
قبلاً لازم است توجه شود كه اگر از ناپايداری حكومت علوی(ع) سخن میگوييم به معنای غفلت از حقانيت خود اين حكومت چه در معنای فقهی سنّی آن و چه در معنای كلامی و فقهی شيعی آن نيست. پايداری و ناپايداری حكومتها امری است واقعی و خارجی كه تابع علل و عوامل مختلفی است و هم میتواند در باره حكومتهای حق و هم در باره حكومتهای ناحق بررسی شود.
واقعيت اين است كه هر ناظر آگاهی به تاريخ اسلام حكومت چندساله اميرالمؤمنين امام علی بنابیطالب(ع) را حكومتی ناپايدار میبيند، حكومتی كه از ابتدا تا انتهای خود درگير جنگهای داخلی بزرگ و ريشهداری در جامعه اسلامی است نمیتواند حكومت پايداری باشد. شاهد ديگر، تاب نياوردن اين حكومت است پس از شهادت امام علی(ع) با وجود شايستگیهای غير قابل ترديد و احترام عمومی كه برای جانشين آن حضرت، امام حسن مجتبی(ع) به عنوان سبط پيامبر اكرم(ص) سراغ داريم، حكومت اسلامی تحت هدايت ايشان بيش از چند ماه دوام نيافت. سرزنشها و شكايتهای فراوانی كه امام علی(ع) در باره مردمان كوفه در آن زمان دارد نشانه روشن ديگری است از ناپايداری اين حكومت.[2] اين در حالی است كه كوفه نسبت به ساير بلاد اسلامی اقبال بيشتری به اين حكومت داشته است و در واقع كوفه بازوی حكومت علوی(ع) است. اساساً استقرار حضرت در كوفه كه پس از سركوب فتنهگران جنگ جمل صورت گرفت بر پايه اين بينش بود كه برای تثبيت حكومت، مركز قرار دادن كوفه بهترين انتخاب است. وقتی حضرت در ربذه برای تجهيز و آماده كردن نيرو در برابر برافروزندگان جنگ جمل هست، طبق نقل طبری به كوفيان چنين مینويسد:
«... من شما را بر ساير بلاد برگزيدم و از شما برای مقابله با آنچه رخ داده كمك میطلبم. پس دين خدا را ياريگر و ياور باشيد ...».[3]
در نقل ديگری از همين نامه يا نامه ديگری كه در همين جريان به اهل كوفه نوشته شده آمده است:
«... من شما و اقامت در ميان شما را از آنرو برگزيدم كه دوستی و همبستگی شما را با خدا و رسول(ص) میدانم ...».[4]
بنابراين وقتی كوفه با اين امتياز در بين ساير سرزمينهای اسلامی چنين است كه حضرت به ويژه پس از نبرد صفين و نهروان شكايتهای بسيار از آن دارند، حساب بقيه قلمرو اسلامی مانند مدينه، مكه، بصره و مصر روشن است. شام هم كه در مقابل حكومت علوی(ع) صفآرايی داشته است.
3. عوامل ناپايداری
موضوع اصلی سخن در اين مقاله عوامل گوناگون ناپايداری حكومت علوی(ع) است. بررسی اين عوامل هم برای مردمان مؤمنی كه در جامعه اسلامی زندگی میكنند و انتظار دارند در مسير تكاملی خود شايستگی شهروندی حكومتی با الگوی حكومت علوی(ع) را داشته باشند و هم برای حكومتگرانی كه داعيه و انگيزه تشكيل چنين حكومتی را دارند بسيار درسآموز است. نكته مهم در اينجا قبل از بررسی عوامل ناپايداری اين است كه گرچه به حقانيت حكومت علوی(ع) اعتراف و باور داشته باشيم و در نتيجه خواهان تشكيل و پايداری چنين حكومتی باشيم، اما در بررسی عوامل ناپايداری خواهيم ديد كه اين عوامل الزاماً امور منفی و منكری كه بايد از آنها احتراز كرد نيستند. برعكس بعضی از عوامل به دليل شدت اهميت و مطلوبيتی كه داشته اند، در عمل و در شرايط خاصی، منجر به ناپايداری حكومت شدهاند. در ادامه و پس از بررسی عوامل اين مطلب پیگيری خواهد شد.
عوامل ناپايداری حكومت علوی(ع) را ممكن است به چند دسته تقسيم كنيم. دستهای «عوامل داخلی» هستند. منظور از عوامل داخلی وضعيتی است كه در بين كسانی كه طرفداران، كارگزاران و شهروندان يا تبعه حكومت علوی(ع) محسوب میشدند وجود داشته است. دسته دوم «عوامل خارجی» است. منظور از اين عوامل كسانی هستند كه از ابتدا يا در ادامه حكومت علوی عملاً در مقابل اين حكومت دست به اقدام زدند. بنابراين منظور از خارجی در اينجا غير مسلمانان يا ساكنان خارج از قلمرو اسلامی نيستند. دسته سوم عوامل ارزشی است كه مربوطبه شخص حضرت میشود. از اين دسته با عنوان چند نكته «محافظت از ارزشها و اصول» ياد میكنيم.
پيش از بررسی اين عوامل توجه به چند نكته لازم است:
1. در واقع ناپايداری حكومت علوی(ع) چنانكه خواهيم ديد حاصل دست به دست هم دادن همه اين عوامل است. گرچه هر يك از اين دسته عوامل میتواند تزلزل حكومتی را موجب گردد، ولی ناپايداری وقتی اجتنابناپذير است كه اين عوامل با هم باشند. با هم بودن اين عوامل نه فقط در كنار و در عرض هم بلكه برخی از عوامل باعث میشوند كه عوامل ديگر هم در ذات خود بهتر و بيشتر عمل كنند. مثلاً بیوفايی و تفرق دلهای اهل كوفه وقتی با تقيّد حضرت علی(ع) به رعايت صداقت حكومتگران با مردمان خود و يا عدم اجبار آنان به همكاری با هر وسيله ممكن، همراه شود، در ناپايداری حكومت خيلی بيشتر و بهتر كارگر میافتد. از اينرو، تقسيم عوامل و تفكيك آنها برای سهولت بيشتر در گزارش و تحليل و بررسی آنهاست و گرنه، واقعيت از تعامل و همآوايی عوامل مختلف ناشی میشود.
2. عواملی كه در اينجا بررسی میشوند هيچ حصر عقلی ندارند. تنها حاصل كاوشی هستند كه نويسنده در منابع روايی و تاريخی داشته است. ممكن است بتوان با پژوهش و تأمل بيشتر عوامل ديگری را هم رؤيت كرد. البته احتمال دستيابی به عوامل بيشتر ضرری به تحليل و بررسی اين مقدار كه در اينجا میآيد نمیزند.
3. تأثير اين عوامل در ناپايداری حكومت علوی صبغهای عقلايی و به اصطلاح اعتبار عادی دارد. توضيح اينكه برای خواننده دقيق ممكن است اين پرسش به وجود آيد كه چرايی تأثير عناوين ذيل در ناپايداری حكومتها در كجا اثبات شده است تا در اينجا مصاديق آن را برای ناپايداری حكومت علوی(ع) به دست دهيم؟ مثلاً عنوان بیوفايی مردم يا نيرنگبازی دشمنان به عنوان عوامل ناپايداری چه دليلی دارند؟ در پاسخ همين پرسش منطقی است كه بر تلازم عادی اين عنوانها با ناپايداری حكومت تأكيد میكنيم. البته ممكن است در يك بررسی صرفاً نظری تأثير هر يك از اين عوامل را در ناپايداری حكومتها به طور كلی و به اصطلاح از جنبه كبروی به بحث و بررسی بگذاريم. ولی در اينجا با تكيه بر همان تلازم عقلايی و عادی و پيشفرض گرفتن آن قضايای كبروی، به ارائه و تحليل داده تاريخی در موضوع میپردازيم.
الف عوامل داخلی
عوامل داخلی ناپايداری حكومت علوی(ع) را میتوان از روشنترين عوامل قلمداد كرد. چنانكه قبلاً اشاره شد مراد از عوامل داخلی وضعيتی است كه در مردم تحت قلمرو حكومت علوی(ع) وجود داشته است، چه طرفداران آن حضرت، چه كارگزاران و چه مردمی كه تحت اين حكومت زندگی میكردند و رفتارهای جمعی يا فردی آنها در تقويت يا تضعيف حكومت مؤثر بوده است.
غالب عواملی كه ذيلاً میآيد هر يك به نحوی در تشكيل يك عامل مستقيم در ناپايداری حكومت از جهت حوزه داخلی دخالت دارند. اين عامل مستقيم همانا عدم وحدت و همدلی مردم است با حكومت. اختلافها، انتقادها و بلكه تعارضها در هر جامعهای كم و بيش وجود دارد. اما اگر اين وضعيت اصل نظام و حكومت را هدف بگيرد نتيجهای جز ناپايداری و تزلزل آن نظام نخواهد داشت.
عامل مستقيم ديگر در اين حوزه در اختيار نداشتن كارگزاران شايسته است. خواهيم ديد كارگزاران شايستهای هم كه به ندرت وجود داشتند به دلايل مختلف تا اواخر حكومت علوی(ع) غالباً از دنيا رفتند. اكنون به گزارش و تحليل اين عوامل میپردازيم:
اول پراكندگی سياسی در جامعه
جامعه ای كه امام علی(ع) میخواست در آن حكومتی به روش پيامبر اكرم(ص) پياده كند جامعه عصر نبوی(ص) نبود. حوادث مهم و سرنوشتسازی كه در مدت زمان رحلت پيامبر اكرم(ص) تا بيعت مردم با حضرت علی(ع) رخ داد جامعه ای بسيار متفاوت ساخته بود.[5] البته ريشههای بسياری از اين نمودهای تفاوت، در همان عصر نبوی(ص) يا بسيار پيش از آن در تار و پود سوابق فرهنگی، سياسی و اقتصادی اين جامعه وجود داشته است ولی اين حوادث است كه شاخ و برگهای آن ريشهها را هم پرداخت و نمايان میكند.
كاوشی در پراكندگیهای مختلف جامعه و رسيدگی به علل و اسباب آن در دوران حكومت علوی(ع) خود میتواند موضوع مستقلی برای يك مقاله بلكه تحقيق مفصل باشد. اما در اين ميان موضوعی كه بيش از هر چيز ديگر در متون تاريخی به عنوان محور اصلی اختلافات در اين عصر مطرح میباشد رفتارهای عثمان به عنوان خليفه مسلمانها و قتل او به دست معترضان است. البته در مورد كوفه يعنی مركز خلافت امام علی(ع) به طور جداگانه بعداً سخن خواهيم گفت. اكنون به كل قلمرو حكومت امام علی(ع) نظر داريم. موضوع اصلی اختلافات در اين جامعه اقدامات و رفتارهای عثمان به ويژه در چند ساله اخير خدمت او و كشته شدن اوست در طی شورشی كه در مدينه به پا شد. اقدامات عثمان به عنوان خليفه سوم، صرفنظر از اينكه به چه نيت بود، عملاً تخم اختلاف و پراكندگی را در جامعه كاشت. البته ممكن است لااقل زمينهسازی برخی از اين اقدامات را به دوران خلفای پيش از او هم بكشانيم، اما به هر دليل، وحدت نسبی جامعه تا حدود اواسط خلافت او پابرجا بود. قتل عثمان نيز به گونهای كه صورت گرفت خود عامل مستقلی شد در ايجاد اختلاف و آشوب. اساساً اينكه عدهای عمدتاً از خارج مدينه يعنی مركز حكومت اسلامی وارد شوند و پس از چند روز محاصره خليفه را تقريباً بدون مقاومتی از پای درآورند هم بهترين شاهد است بر پراكندگی سياسی و سستی نظام اجتماع و هم مانع مهمی بر سر پايداری و استقرار حكومتی كه میخواهد بر ويرانه های همين حكومت بنا شود و رهبر آن به عنوان چهارمين خليفه قلمداد گردد. اكنون ببينيم عمده اقدامات اختلافبرانگيز عثمان چه بوده است:
1. مخالفت آشكار با برخی از احكام مسلم
دركارنامه خليفه سوم برخی از رفتارهايی كه آشكارا مخالف با احكام مسلم فقهی تلقی میشده ثبت شده است. نمونه معروف آن خواندن نماز چهار ركعتی است در منی. در بسياری از منابع تاريخی و روايی اهل سنت نقل است كه عثمان بر خلاف سيره پيامبر اكرم(ص) و خليفه اول و دوم و همچنين مدتی از اوايل خلافت خود، نمازهای چهار ركعتی را در منی تمام میخواند. نقل بخاری و مسلم چنين است كه عبداللَّه بن عمر میگويد: رسولاللَّه(ص) در منی برای ما (به جماعت) نماز را دو ركعتی میخواند. ابوبكر و عمر و عثمان در اوايل خلافت خود نيز چنين بودند. تا اينكه عثمان چهار ركعتی خواند.[6]
اين مطلب از قول چندين نفر ديگر از صحابه پيامبر اكرم(ص) كه تا آن زمان بودهاند نيز نقل شده است.[7] چنين حركتی اعتراض صحابه را برانگيخت.[8] از جمله گفتگويی در اين باره بين عثمان و عبدالرحمن بن عوف كه در به خلافت رسيدن عثمان نقش تعيين كنندهای داشته نقل شده است. در اين گفتگو وقتی عبدالرحمن استدلالهای عثمان را رد میكند، نهايتاً تنها سخنی كه میشنود اين است كه «هذا رأی رأيته؛ اين نظری است كه من ابداع كرده ام».[9]
علامه امينی در الغدير موارد فراوانی از آرای فقهی خليفه سوم را بر اساس منابع اهل سنت به نقد و بررسی گذاشته است.[10] اعتراضها و اختلافهايی كه اين گونه رفتارها در جامعه ايجاد میكرده دامنهدار و عميق بوده است. در جامعهای كه بنا دارد وحدت و انسجام خود را بر اساس ارزشها و خواستههای دينی بنا كند وقتی احكام دينی اين چنين بدون مبنای پذيرفته شده و قابل دفاع دستخوش تغيير و تحول گردد، همين انسجام و وحدت است كه مورد تهديد قرارمیگيرد.
2. تبعيضها و فسادهای مالی
يكی ديگر از اقدامات اختلاف برانگيز در زمان خليفه سوم تبعيضهايی است كه به نفع افراد يا گروه خاصی صورت میگرفته است. گفته اند نخستين تزلزلی كه در حكومت عثمان واقع شد از آنجا بود كه برخی اموال زكات وقتی برای عثمان آورده شد آن را به يكی از فرزندان حكم بنابیالعاص بخشيد. وقتی عبدالرحمن بنعوف اين واقعه را شنيد آن مال را گرفت و بين مردم تقسيم كرد.[11] از امام علی(ع) در خطبه معروف به شقشقيه نيز بيانی كوتاه و گويا در وصف تبعيضها و دستاندازیها به بيت المال در اين دوره نقل شده است.[12] ابن ابی الحديد در شرح همين بيان، چندين مورد از اين تبعيضها را شمارش میكند و میگويد:
«در اين دوران بنیاميه بر مردم مسلط شدند. خليفه ايشان را بر ولايات گمارد و زمينها را بين آنها تقسيم كرد. وقتی ارمنستان فتح شد خمس اموال به دست آمده را تماماً به مروان بخشيد. همين جا بود كه برخی با اعتراض به او سيره شيخين را به رخ او كشيدند. عبداللَّه بنخالد بناسيد از او صله خواست و چهار صد هزار درهم دريافت كرد. حكم بنابیالعاص كه تبعيدی رسول اللَّه(ص) بود و ابوبكر و عمر هم او را به مدينه راه نداده بودند توسط عثمان برگردانده شد و صد هزار درهم در اختيار او قرار گرفت. مكانی در بازار مدينه كه پيامبر اكرم(ص) برای همه مسلمانها گذاشته بود در اختيار عثمان بنحرث بنحكم برادر مروان بنحكم گذاشته شد. فدك را كه حضرت فاطمه(س) به عنوان ملك يا ميراث خود پس از پيامبر اكرم(ص) مطالبه كرده بود در اختيار مروان گذاشت. مراتع اطراف مدينه را اختصاصی خود و بنیاميه قرار داد و ديگران را از آن منع كرد و ...».[13]
3. كارگزاران ناشايست
سخن ابن ابی الحديد مبنی بر تسلط خاندان بنیاميه در زمان عثمان گذشت. يكی از پژوهشگران تاريخ اسلام در اين باره مینويسد: «مشكل تنها استفاده از اين افراد نبود، بلكه كسانی از اين خاندان بر سر كار گماشته میشدند كه مشكلات علی حده داشتند[14]».
وی آنگاه نمونه هايی از كارگزاران ناشايست و بلكه بدنام را با استناد به منابع تاريخی به دست میدهد. حكم بن ابی العاص تبعيدی پيش گفته كه برای جمع صدقات قبيله خزاعه به كار گماشته شد. حارث بنحكم كه بر بازار مدينه حاكميت يافت. وليد بنعقبة بن ابی معيط كه به نقل بسياری از اسباب النزول، طبق آيه (... ان جائكم فاسق بنبأ ...[15]) فاسق ناميده شده بود به حكومت كوفه رسيد. جانشين او كه به دليل اعتراض مردم از كار بر كنار شد يعنی سعيد بنعاص نيز وضع چندان بهتری نداشت. عبداللَّه بن عامر پسردايی خليفه كه جوانی ناپخته و كارناآزموده بود ولايت بصره يافت و ...[16].
در كنار نقل همه يا غالب آنچه از اقدامات خليفه سوم گزارش شده و نمونههايی از آن در اينجا آمد، اعتراضها، اختلافها و دو دستگیهای مردم نقل شده است. در اين اختلافات همچنان كه صحابه و مردم مدينه درگير هستند، نقاط مهم قلمرو اسلامی نيز به نحوی درگير است. مصريان، كوفيان، بصريان و بلكه شاميها در اين ماجراها به نحوی دخالت دارند.[17]
قتل عثمان نيز عامل مستقلی در پراكندگی و تشتت آرا و موضعگيریها شد. بر پا كنندگان دو جنگ جمل و صفين خود را خونخواهان عثمان معرفی میكردند. جدلها، نزاعها و جنگهای كوچك و بزرگ پس از اين قتل تا سالها بر سر اصل قتل، قاتلان، طرفداران آنها و صاحبان خون او ادامه داشت.[18]
دوم ناراضيان سرشناس از حكومت علوی(ع)
دومين عامل عمده از ميان عوامل داخلی ناپايداری حكومت علوی(ع) را میتوان وجود ناراضيان سرشناس از حكومت دانست. ناراضيانی كه هر يك به نحوی میتوانستند عده ای را به دنبال خود بكشانند. برخی از اينان عملاً در مقابل حكومت دست به شورش زدند و مقابل حضرت ايستادند كه در ضمن عوامل خارجی ناپايداری قابل بررسی هستند. اما برخی ديگر با وجود آنكه به هر دليلی عملاً علم جنگ عليه حكومت به پا نداشتند ولی نارضايتی خود را هم به عناوين مختلف نشان میدادند و به سهم خود نقشی در ناپايداری حكومت ايفا میكردند. كارهايی از قبيل شركت نكردن در بسيج و فراخوانی حضرت در مقابل دشمنان، كوتاهی يا تأخير در بيعت با ايشان، فتنه يا شبهه خواندن برخی از حوادثی كه انتظار میرفت به نفع آن حضرت در آن وارد شوند. عبداللَّه بنعمر، سعد بنابیوقاص، حسان بنثابت، زيد بنثابت و ابوسعيد خدری كه هر يك به نحوی مشهور بودند از جمله اين افراد هستند. در اينجا به ترتيب ذيل قالبهايی از نارضايتی اين افراد را می آوريم:
1. تأخير و سستی در بيعت
به اتفاق همه متون تاريخی، پس از قتل عثمان اين مردم بودند كه سراغ حضرت علی(ع) رفتند و از او خواستند كه بيعت را به عنوان خليفه چهارم بپذيرد و حضرت ابتدا خلافت را رد كردند[19] و بلكه بنا به برخی از نقلها به افراد ديگری ارجاع دادند.[20] با وجود اين برخی از افراد سرشناس كه غالباً از اطرافيان و بهرهمندان از سفره بخششهای عثمان بودند در بيعت با امام علی(ع) تأخير و سستی كردند. برخی هم هرگز بيعت نكردند.[21] حسان بنثابت، كعب بن مالك، مسلمة بنمخلد و محمد بن مسلمه از انصار و عبداللَّه بن عمر، زيد بن ثابت و اسامة بن زيد از غير انصار كسانی هستند كه در زمره مخالفان با بيعت امام علی(ع) به شمار رفته اند.[22] طبری چنين نقل میكند كه مردم با امام علی(ع) در مدينه بيعت كردند مگر هفت نفر: سعد بنابیوقاص، عبداللَّه بنعمر، صهيب، زيد بنثابت، محمد بنمسلمه، سلمة بنوقش و اسامة بنزيد.[23] البته، حداقل برخی از اينها بعداً هر چند با تأخير و سستی بيعت كردند.[24]
2. سرپيچی از شركت در جنگ با شورشيان
يكی ديگر از قالبهای نارضايتی و ناهماهنگی اين افراد عدم شركت در فراخوان برخی از جنگهايی است كه حضرت برای سركوب شورشيان عهدشكن داشتهاند. شيخ مفيد(ره) به نقل عده ای از مورخان مینويسد: وقتی امام علی(ع) برای نبرد جمل راهی بصره میشدند شنيدند كه سعد بن ابی وقاص، ابن مسلمه،[25] اسامة بنزيد و عبداللَّه بنعمر از همراهی خودداری میكنند. از اينرو پی آنها فرستادند و وقتی حاضر شدند فرمودند: به من خبر رسيده كه شما در كار سستی میكنيد كه آن را خوش ندارم. در عين حال و با وجودی كه با من بيعت كردهايد شما را به همراهی خود مجبور نمیكنم. وقتی حضرت را تصديق كردند، فرمود: پس دليل خودداری شما از همراهی من چيست؟ سعد گفت: من از اين میترسم كه در اين نبرد مؤمنی به دست من كشته شود. اگر به من شمشيری میدهيد كه مؤمن را از كافر باز شناسد، با شما همراه میشوم. اسامة بنزيد نيز چنين عذر آورد كه شما گرامیترين مردم نزد من هستيد ولی من با خدا عهد كردهام كه با اهل لا اله الا اللَّه نجنگم. عبداللَّه بن عمر نيز گفت: من از اين جنگ سر در نمیآورم، از شما میخواهم مرا بر چيزی كه نمیدانم نخوانيد. حضرت در پاسخ همه آنها فرمودند: هر فريفته ای سرزنش نمیشود. آيا شما بر بيعت من نيستيد؟ گفتند: آری. فرمود: برويد! خداوند مرا از شما بینياز خواهد كرد.[26]
شيخ مفيد(ره) پس از اين نقل برخی انگيزههای واقعی اين افراد را با استناد به دلايلی بيان میكند. از جمله اميد سعد بنابیوقاص به خلافت خويش را توضيح میدهد. سعد در نقلی ديگر از بيان عذری كه در اينجا آورديم چنين گفته است:
«من گمان نمیكنم با موقعيت و شرايطی كه دارم كس ديگری از من به خلافت سزاوارتر باشد. از وقتی جهاد كردن میدانستهام، (در راه اسلام) جهاد كردهام. اگر كسی از من سزاوارتر بود من خود را سرزنش نمیكردم. به نبرد نمیپردازم مگر به من شمشيری دهيد كه دو چشم و دو لب و يك زبان داشته باشد و بگويد اين مؤمن است و اين كافر[27].»
3. اعتراض به تقسيم اموال عمومی
يك مشكل اساسی برای بسياری از مخالفان و ناراضيان حكومت علوی(ع) روش آن حضرت در تقسيم اموال عمومی بود. در همان نخستين روزهای خلافت، صدای برخی از افراد از نحوه تقسيم اموال بلند شد. امام علی(ع) كه میدانست بسياری روش او را بر نخواهند تابيد ضمن سخنانی كه به نقل ابنابیالحديد روز دوم بيعت با ايشان ايراد شد فرمود:
«... فانتم عباد اللَّه و المال مال اللَّه يقسم بينكم بالسوية لافضل فيه لاحد علی احد و للمتقين عند اللَّه غداً احسن الجزاء و افضل الثواب لم يجعل اللَّه الدنيا للمتقين اجراً و لا ثواباً ... فان عندنا مالاً نقسمه فيكم و لا يتخلفن احد منكم عربی و لا عجمی ...[28]؛ شما بندگان خدا هستيد و مال، مال خداست. به طور مساوی بين شما تقسيم میشود. هيچ برتری برای كسی بر ديگری نيست. و برای پرهيزگاران فردا روز قيامت بهترين پاداش و برترين ثواب فراهم است. خداوند دنيا را برای پرهيزگاران پاداش و ثواب قرار نداده است ... نزد ما اموالی است كه بين شما تقسيم میكنيم و عرب و عجم از آن سهم میبرند ...»
ابنابیالحديد به نقل از استادش میگويد: اين اولين سخنی بود كه مخالفان را ناخوش آمد و كينه در دل آنها كاشت.[29] آنگاه اين افراد را كسانی معرفی میكند كه به نشانه اعتراضبه روش حضرت در تقسيم اموال آن را نپذيرفتند: طلحه، زبير، عبداللَّه بنعمر، سعيدبنعاص، مروان بنحكم و مردانی از قريش و غير آن. سپس جلسه گفتگوی اعتراضآميز آنها را با حضرت در فردای آن روز نقل میكند.[30] در نقلی ديگر، اعتراض طلحهو زبير به شيوه تقسيم اموال آمده است. آنان میگفتند تساوی در تقسيم اموال مخالفبا روش خليفه دوم است. حضرت در پاسخ میفرمود: اين روش پيامبر اكرم(ص) و برآمده از قرآن است.[31]
سوم خصوصيات كوفه مركز خلافت
غالباً عامل عمده ناپايداری و به سامان نرسيدن حكومت علوی(ع) خصوصيات مردمان كوفه دانسته میشود. اين معنا بيش از هر چيز از شكوه ها و سرزنشهای خود حضرت از اين مردم كه انتظار میرفت از ابتدا تا انتها بازوی توانای ايشان در از ميان برداشتن موانع عمده استقرار حكومت باشند آشكار است. البته نه همه كوفيان مذموم بودهاند و نه در همه مقاطع تاريخی برخورد يكسانی داشتهاند.[32] در ابتدای همين نوشته اشاره شد كه در اوايل خلافت امام علی(ع) بيشترين اميد برای ياری امام(ع) در بين مراكز مهم اسلامی آن زمان از همين كوفه میرفت. چنان كه ياری آنها در جنگ جمل و بلكه در صفين تا قبل از قضيه حكميت كارساز و بلكه سرنوشتساز بود. تفرقه و تشتت بعد از حكميت بود كه به اوج خود رسيد. طبری به نقل يكی از حاضران میگويد: كوفيان همراه امام علی(ع) با همبستگی و برادری به صفين رفتند و با دشمنی، تفرقه و كينه همديگر بازگشتند.[33]
همكاری و همياری غالب كوفيان يا لااقل اميد به آن در ابتدا چنان بود كه به نقل برخی از متون تاريخی تمجيد و تشويق امام علی(ع) را برانگيخت. در اين مقطع حضرت كوفيان را با صفاتی همچون «گرامیترين مسلمانان، راه يافتهترين به راه مستقيم، عادلترين در رفتار، صاحب برترين سهم در اسلام و بهترين دوستان پيامبر اكرم(ص) و اهلبيت(ع)» ستوده است[34]. اين در حالی است كه در همين مقطع صحابی نسبتاً با نفوذی مانند ابوموسی اشعری در كوفه، با ايجاد شك و شبهه در مردم آنها را از همراهی امام(ع) بازمیداشت. وی میگفت: «امام علی شما را به نبرد در برابر مادرتان عايشه و طلحه و زبير دو يار رسول خدا(ص) و كسانی از مسلمين كه همراه آنها هستند میخواند. من به اين فتنهها آگاهترم. وقتی رو آورد تيره و تار است وقتی پشت كند نقاب از چهره برمیگيرد. اين فتنه مانند درد شكم در تن فرو میرود و همه جا را با شاخههای خود در بر میگيرد. از اينرو نمیدانيم چه خواهد شد. شمشيرها را غلاف كنيد و نيزهها را كنار گذاريد ...[35]».
البته اين تبليغات در اين مقطع چندان كارساز نبود و نهايتاً سپاهی نسبتاً عظيم از كوفه همراه امام(ع) در جنگ جمل فراهم آمد[36].
اما كوفه تا آخر يكرنگ و يكزبان همراه و همگام امام علی(ع) به عنوان رهبر حكومت اسلامی باقی نماند. ضربه عمده در قضيه حكميت بر وحدت و همدلی اين مردم با امام(ع) وارد آمد. خوارج به طور مشخص و سازمانيافته از همين جا به وجود آمدند؛ هر چند ريشه های فكری و فرهنگی و بروزهای پراكندهای قبلاً وجود داشته است. غير از ايجاد چند دستگی و تفرقه كه در اثر حكميت در سپاه امام(ع) به وجود آمد، روند اجرای آن كه چند ماه به طول انجاميد هم باعث خستگی و دودلی اين سپاه كه با انگيزههايی نه چندان قوی دور هم جمع شده بودند گرديد. همچنان كه نبرد با خوارج در نهروان كه از پیآمدهای همين قضيه بود هم گرچه به پيروزی قاطع و سريع امام علی(ع) انجاميد ولی آثار منفی روانی و عاطفی خود را در مردم كوفه باقی گذاشت.
اين ماجراها برای آشنايان به تاريخ اسلام و بلكه اجمالی از آن برای غالب خوانندگان معروف است. همچنان كه اثرگذاری آن در ناپايداری حكومت علوی(ع) كه مركز آن كوفه بوده روشن است. البته معروف بودن و روشن بودن اين تأثير كه ما را از تطويل سخن بازمیدارد چيزی از اهميت فراوان آن نمیكاهد. در اينجا به يك نمونه از سخنان حضرت در ملامت اين مردم كه نشانی است از سستی و ناتوانی آنها در ياری حكومت مشروع خود بسنده میكنيم. اين مردم همانهايی هستند كه قبلاً تمجيد و اميد ياری آن حضرت را برانگيختهاند. اما گذشت روزگار و كوران حوادث آنها را، البته با زمينه های فكری، فرهنگی، اجتماعی و سياسی خاص، از اين رو به آن رو كرده است:
«... استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا و اسمعتكم فلم تسمعوا و دعوتكم سراً و جهراً فلم تستجيبوا و نصحت لكم فلم تقبلوا شهود كغيّاب و عبيد كارباب اَتلو عليكم الحِكَم فتنفرونمنها و اَعظِكم بالموعظة البالغة فتتفرقون عنها و احثكم علی جهاد اهل البغی فماآتی علی آخر قولی حتی اراكم متفرقين ايادی سبا. ترجعون الی مجالسكم و تتخادعون عن مواعظكم، اقوّمكم غدوة و ترجعون الیَّ عشية كظهر الحنيَّة عجز المقوِّم و اعضل المقوِّم...[37]؛ خواستم تا برای جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد، سخن حق را به گوش شما خواندم نشنيديد. آشكارا و نهانتان خواندم پاسخ نگفتيد. اندرزتان دادم نپذيرفتيد. آيا حاضرانی هستيد دور؟ به گفتار چون اربابان، به كردار چون مزدور؟ سخن حكمت بر شما میخوانم از آن میرميد؟ چنان كه بايد اندرزتان میدهم میپراكنيد؟ به جهاد مردم ستمكارتان برمیانگيزانم سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو میرويد. به انجمنهای خويش بازمیگرديد و خود را فريبخورده موعظت وا مینماييد. بامدادان شما را راست میكنم، شامگاهان چون كمان خميده پشت، سويم باز میآييد. شما را اندرز دادن سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موريانه خورده را با صيقل زدودن[38].»
چهارم نداشتن كارگزاران شايسته
يكی ديگر از پايههای هر حكومت مقتدر داشتن كارگزاران شايسته است. با نگاه به تاريخ اسلام میبينيم كه شرايط از اين جهت در حكومت علوی(ع) چندان فراهم نبوده است. سستی در انجام وظايف، عدم كارآيی و تجربه لازم، نداشتن فرمانبری لازم از حضرت، افتادن در دام نيرنگ دشمنی با تطميع و تهديد، از جمله مشكلات عمدهای است كه حكومت علوی(ع) از جهت كارگزاران با آن روبهروست. هم از وقايع تاريخی و هم از نامهها و خطابههايی كه حضرت با كارگزاران خود دارد اين مشكلات خود را نشان میدهد. علاوه بر اين تعداد انگشتشماری از ياران باوفا و مخلص مانند عمار و مالك نيز يا در صحنه نبرد با دشمن يا در راه انجام وظيفه يا به دلايل ديگر از دست رفتند.
ابن عباس را در مجموع میتوان يكی از كارگزاران نسبتاً شايسته و بلكه از نزديكان امام علی(ع) در حكومت به شمار آورد. اما برابر برخی از نقلها نامهای عتابآور كه در نهج البلاغه هم آمده خطاب به اوست. در اين نامه آمده است:
«من تو را در امانت شريك خود داشتم و از هر كس به خويش نزديكتر پنداشتم و هيچ يك از خاندانم برای ياری و مددكاریام چون تو مورد اعتماد نبود و امانتدار من نمینمود. پس چون ديدی روزگار پسرعمويت را بيازرد و دشمن بر او دست برد و امانت مسلمانان تباه گرديد و اين امت بی تدبير و بی پناه، با پسرعمويت نردِ مخالفت باختی و با آنان كه از او به يك سو شدند به راه جدايی تاختی و با كسانی كه دست از ياریاش برداشتند دمساز گشتی و با خيانتكاران همآواز. پس نه پسرعمويت را يار بودی و نه امانت را كارساز. گويی كوششت برای خدا نبود يا حكم پروردگار تو را روشن نمینمود و يا میخواستی با اين امت در دنياشان حيلهبازی و در بهرهگيری از غنيمت آنان دستخوش فريبشان سازی. چون مجال بيشتر در خيانت به امت به دستت افتاد شتابان حمله نمودی و تند برجستی و آنچه توانستی از مالی كه برای بيوهزنان و يتيمان نهاده بودند بربودی. چنانكه گرگ تيزتك برآيد و بز زخمخورده و از كار افتاده را بربايد. پس با خاطری آسوده آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتی و خود را در گرفتن آن بزهكار نپنداشتی ...».[39]
ابن ابی الحديد میگويد در اينكه مخاطب اين نامه چه كسی است اختلاف است. ولی از عبارتهای به كار رفته در آن روشن است كه وی از نزديكان و معتمدان حضرت بوده است. وی احتمال وضع و جعل در اين نقل را هم از اينرو كه همه آن را نقل كرده اند و در بيشتر متون تاريخی آمده رد میكند. از اينرو نهايتاً با توجه به شأن و منزلت ابنعباس، میگويد من در اين مسأله توقف میكنم[40] (و در آن اظهار نظری نمیكنم).
اين نامه كه به نظر ابن ابی الحديد از سند قابل اعتمادی هم برخوردار است هم نشان از آن است كه در آن زمان تا چه اندازه ياران و كارگزاران حضرت گرفتار خيانت و جدايی از ايشان شدهاند و هم نشان از اينكه وخامت اوضاع تا بدانجا بوده كه ابن عباس يا كس ديگری هم منزلت با او در بين كارگزاران به ناشايستگی میگراييدهاند. مأيوس كننده تر جوابهايی است كه از ابنعباس در پاسخ نامه های حضرت نقل شده است. وی در يك پاسخ خود را نسبت به بيت المال به صورتی كه تصرف كرده محق میداند و بلكه بيشتر از آن را هم حق خود میداند و در پاسخی ديگر با تعريفی، تصرف در بيت المال را از ريختن خون مسلمان شايسته تر میداند.[41] البته ممكن است از جهت فردی و شخصی ابن عباس را با توجه به سابقه و لاحقهای كه دارد هرچند با توبه و بازگشت و يا قابل اغماض بودن چنين رفتارهايی به صورت استثنايی در مورد انسانهای شايسته، تبرئه كنيم. اما غرض انعكاس جوّ و فضايی است كه در حكومت علوی(ع) از جهت شايستگی و همراهی كارگزاران وجود داشته است.
وضعيت برخی ديگر از كارگزاران نيز به طور خاص از نامه هايی كه حضرت به آنها نوشته اند روشن میشود. از جمله منذر بن جارود عبدی،[42] اشعث بن قيس،[43] مصقلة بن هبيرة،[44] كميل بن زياد نخعی.[45] همچنين در برخی از خطابه های آن حضرت برای مردم كوفه چنين نقل شده است:
«... لقد استعملت منكم رجالاً فخانوا و غدروا و لقد جمع بعضهم ما ائتمنته عليه من فيیء المسلمين فحمله الی معاوية و آخر حمله الی منزله تهاوناً بالقرآن و جرأة علی الرحمن ... [46]؛ من عدهای از شما را بر كارها گماردم پس خيانت كردند و نيرنگ زدند. برخی از آنها اموال عمومی مسلمانان را كه من آنها را بر آن ايمن پنداشته بودم گردآوردند و نزد معاويه بردند وبرخی ديگر از روی بیاعتنايی به قرآن و سرپيچی از امر خدای سبحان، اموال را به خانه خودبردند ...».
ب عوامل خارجی
مراد از عوامل خارجی چنانچه قبلاً هم اشاره شد خارج از قلمرو اسلامی يا نامسلمانها نيست. مراد كسانی است كه عملاً با حكومت به جنگ و مبارزه پرداختند. غير از درگيريهای كوچك و بزرگی كه در اطراف و اكناف قلمرو حكومت علوی(ع) توسط دشمنان آن حضرت به وقوع میپيوست، دوران كوتاه اين حكومت با سه نبرد تمام عيار كه حضرت شخصاً در آن حضور داشتند همراه است. نبردهای جمل، صفين و نهروان. در برخی نقلها، حضرت از دشمنان خود در اين نبردها با عنوان ناكثين، قاسطين و مارقين ياد كرده است.[47] نبرد جمل در مقابل ناكثين، با همه دشواريهايی كه داشت با پيروزی قاطع امام علی(ع) پايان يافت. در نبرد نهروان نيز پيروزی قاطع از امام(ع) بود اما پیآمدهای آن تزلزل جدی در تار و پود حكومت و نهايتاً سببساز شهادت آن حضرت بود. جنگ صفين هم كه با ضرب نيرنگ، تهديد و تطميع معاويه و عمرو عاص نهايتاً به نفع آنها پيش رفت، در واقع با انعقاد پيمان صلح معاويه با امام حسن(ع) جانشين امام علی(ع)، در مدت كوتاهی پس از شهادت آن حضرت، به حكومت علوی(ع) پايان داد.
بنابراين نقش و تأثير عوامل خارجی از قبيل آنچه ذكر شد در ناپايداری حكومت علوی(ع) غير قابل انكار است و نياز به بحث و بررسی بيشتری در اين مختصر ندارد.
ج محافظت از ارزشها و اصول
به نظر میرسد خصوصيت و امتياز بارز حكومت علوی(ع) كه عملاً در شرايط زمانی و مكانی، دوران آن به ناپايداری بلكه زوال اين حكومت انجاميد تحفظ و پافشاری امام به عنوان رهبر اين حكومت بر روی دسته ای از اصول ارزشی است. درست است كه عوامل خارجی و داخلی ياد شده نقش عمده ای در ناپايداری اين حكومت داشته اند، اما عامل كليدی و بلكه عامل تيزكننده و شتابدهنده به ساير عوامل همين عامل است. قبل و بعد از حكومت علوی با همين مردم و همين شرايط قلمرو اسلامی شاهد حكومتهای مقتدری همچون حكومت خليفه دوم و حكومت معاويه بوده است كه بيشترين كشورگشايیها را در تاريخ اسلام رقم زده است. اگر اصل برای امام علی(ع) حكومت كردن بود قطعاً میتوانست با همان وسايل و شيوههايی كه معاويه در همان شرايط حكومت مقتدر خود را سامان داد بر كرسی خلافت اسلامی سالها تكيه زند.
در اينجا مبحث مهم محافظت از اصول و ارزشها يا حفظ حكومت مطرح است. روشن است كه حكومت اسلامی با حفظ قدرت خود میتواند بسياری از ارزشهای اسلامی را زنده كند و به حفظ و گسترش آنها بپردازد. اما برخی از اصول ارزشی غير قابل اغماض از ديدگاه اسلام، در شرايطی اصل حكومت و نظام اسلامی را به چالش میگيرد. در كوران حوادث و جريانهای روزگار، گاه میشود كه اگر حكومت اسلامی بخواهد برخی از اين ارزشها را حفظ كند بايد تن به نابودی يا تزلزل خود بدهد. پرسش اساسی اين است كه در اين چالش وظيفه حكومتداران چيست؟ آنچه در روزگار ما به عنوان «مصلحت نظام» گاه گفته میشود كه بر همه امور مقدم است، با سيره علوی(ع) برآمده از متون تاريخی و روايی موجود تا چه اندازه منطبق است؟ البته «مصلحت نظام» در اينجا به معنای مصلحت حفظ حكومت برای خود گرفته میشود و منظور از «خود» كسانی است كه داعيه و وظيفه حفظ اصول ارزشی از ديدگاه اسلام را دارند. و بر اساس همين وظيفهمندی است كه به تشكيل و تثبيت حكومت اسلامی اقدام میكنند. بررسی عوامل ناپايداری حكومت علوی(ع) در بخش عوامل ارزشی میتواند پاسخگوی اين پرسشهاباشد.
برای سامان دادن به پاسخ پرسشهای فوق لازم است به دو نكته توجه شود. اول اينكه اين اصول كدامند؟ و دوم اينكه در چالش بين آنها و پايداری حكومت كدام يك مقدم است؟ در حد تتبع و تأمل نگارنده و حوصله نوشتاری مختصر، به ترتيب زير به بررسی مهمترين آنهامی پردازيم.
1. اجرای قاطع عدالت
عدالت علی(ع) زبانزد دوست و دشمن است. بررسی معنای عدالت و جوانب مختلف آن در عدالت علوی(ع) در اين مختصر نمیگنجد. آنچه در اينجا مورد نظر است شيوه اجرای عدالت است به دست آن حضرت. به طور خاص نيز معنای عدالت اقتصادی و در بعد تقسيم اموال عمومی منظور است. امام علی(ع) معتقد بود اين اموال بايد به طور مساوی بين همه مسلمانان حاضر تقسيم گردد. تقسيم اموال عمومی به طور مساوی در شرايط زمانی و مكانی حكومت علوی(ع) كار آسانی نبود. دشواری عمده آن بود كه اولاً بيش از بيست سال اين اموال با ترتيب و ترجيح خاصی تقسيم میشد. ثانياً كسانی با نفوذ اجتماعی قابل توجه معتقد بودند كه اوصافی مانند عرب بودن، سابقه و قدمت مسلمانی و بلكه حسب و نسب خانوادگی برای آنها موجب امتيازاتی میشود كه بر اساس آن بايد سهم بيشتری از بيت المال داشته باشند. اين باور، به ويژه در چند سال آخر خلافت عثمان بيش از پيش و با شكلی افراطیتر و دايرهای تنگتر از تبعيض خانوادگی، تثبيت شده بود.[48]
قبلاً خطبهای كه امام(ع) روز دوم از بيعت مردم با ايشان به عنوان خليفه چهارم ايراد كردند نقل شد. اين خطبه نشان میدهد كه حضرت با آگاهی كامل از نفوذ و رسوخ فرهنگ تبعيض در تقسيم اموال عمومی و پیآمدهايی كه مبارزه با آن میتواند برای حكومت داشته باشد، با آن مخالفت كردند.
روز بعد از ايراد اين خطبه، وقتی مردم برای گرفتن اموال آمدند، به عبيداللَّه بن ابی رافع كاتب فرمودند: از مهاجران شروع كن و به هر كس كه حاضر است سه دينار بده. سپس انصار را هم به همين شكل و نيز هر كسی از مردم كه حاضر است قرمز و سياه. میگويند سهل بنحنيف عرض كرد: اين بنده ديروز من است كه امروز او را آزاد كردهام، حضرت فرمود: به اوهمان مقدار میدهيم كه به تو و به هر يك سه دينار دادند و كسی را بر كس ديگر برتریندادند.[49]
برابر نقل ديگری در خطبه ای كه پس از بيعت با ايشان ايراد شده آمده است:
«... آگاه باشيد! هر زمينی كه عثمان در اختيار افرادی قرار داده يا هر مالی را از اموال عمومی كه بخشيده است، به بيتالمال مسلمانان برگشت داده میشود. حق هر مدت زمانی هم كه بگذرد چيزی آن را باطل نمیكند. به خدا قسم اگر اين اموال مهر زنان شده باشد يا كنيزان با آن خريداری شده باشند و در شهرها پراكنده شده باشند آن را به حال اول برخواهم گرداند. بدانيد در عدالت وسعتی است و كسی كه حق را برنتابد و عدالت بر او تنگ آيد، ستم بر او تنگتر است. همانا بدانيد خداوند متعال اين امت را با دو دارو مداوا میكند: تازيانه و شمشير و هيچ نرمشی برای كسی در اين دو، نزد امام وجود ندارد ...».[50]
همين روش بود كه عملاً طلحه و زبير را در مقابل امام(ع) قرار داد و نهايتاً جنگ جمل را بر ايشان تحميل كردند. نكته مهم اين است كه حضرت قطعاً میدانستهاند كه اگر تا حدودی در اجرای عدالت تسامح پيشه كنند و به شكلی همان شيوه سابق را ادامه دهند به تثبيت و پايداری حكومت در آن شرايط نابسامان كمك كردهاند.[51] ممكن بود به تدريج و با تدبيرهای معمول در حكومتها بتوان بعداً تقسيم اموال را به گونه عادلانه سامان داد. اما از سخنان بالا چنين برمیآيد كه حضرت به تأخير و حتی تدريج در اين باره كه متضمن برخی ناعدالتیها خواهد بود ولی در عوض مصلحت پايداری و تثبيت حكومت را دارد راضی نبوده اند.
2. نفی استبداد و خشونت غير قانونی
يكی ديگر از اصول غير قابل تسامح در سيره حكومتی امام علی(ع) تن ندادن به استبداد و خشونت غير قانونی است. خواهيم ديد كه مراد از قانون در اينجا همان است كه با عنوان حدود الهی مشخص شده است. حتی در همين جملاتی كه چند سطر قبل، حضرت در آنها سخن از شمشير و تازيانه برای اجرای عدالت بردند، آن را به عنوان دارويی كه خدا با آن مردم را مداوا میكند و امام مسلمين نمیتواند در اجرای آن مسامحه كند مطرح كردند. در جملاتی كه در ادامه خواهد آمد میبينيم كه شمشير را برای امام مسلمين آنجا كه خارج از حدود معين الهی باشد نفی میكنند. همان شمشيری كه مستبدان تاريخ به وسيله آن مردم را رام و مطيع خود میسازند و حكومتهای خود را پايدار و مستقر میكنند.
در فرازی از خطبه ای كه در اواخر خلافت ايشان نقل شده و در آن از بیوفايی، سستی، خيانت و ناهمراهی برخی از ياران خود و مردم كوفه سخن گفتهاند، چنين آمده است:
«ايها الناس انی قد بثثت لكم المواعظ التی وعظ الانبياء بها اممهم و اَدّيت اليكم ما ادّت الاوصياء الی ما بعدهم و عاتبتكُم بمواعظ القرآن فلم انتفعْ بكم و ادّبتكم بالدرِّة التی اعِظ بها السفهاء فلم ترعَوُوا و عاقبتكُم بسوطی الذی اقيم به حدود ربی فلم تستقيموا و حدوتكم بالزواجر فلم تستَوسقوا. للَّه انتم اتتوقعون اماما غيری يطأبكم الطريق و يُرشِدُكم السبيل. اما و اللَّه انی لعالم بما يصلحكم و يقيم اَوَدَكم باذن اللَّه و لكنی لا اری اصلاحكم بافساد نفسی (و لقد علمت ان الذی يُصلحكم هو السيف و ما كنت متحريا صلاحكم بفساد نفسی) و لكن سيسلّط عليكم بعدی سلطان صعب ...؛[52]مردم! من موعظههايی كه پيامبران با آن امتهای خود را موعظه میكنند، در ميان شما پراكندم و آنچه را جانشينان پيامبران به نسل بعدی میرسانند، به شما رساندم و شما را با موعظههای قرآن هشدار دادم ولی سودی نبخشيد. و شما را با تازيانهای كه با آن سفيهان را اندرز میدهند ادب كردم ولی (از راه كج) برنگشتيد. شما را با تازيانهای كه با آن حدود پروردگارم را برپا میدارم مجازات كردم ولی به راه راست نيامديد. همچون شتربانی كه تلاش میكند با آواز مخصوصی شتران را گِرد آب فراهم آورد شما را خواندم ولی گِرد نيامديد. شما را به خدا قسم آيا رهبری غير از من انتظار داريد كه شما را به راه آورد و طريق حق نشان دهد؟ آگاه باشيد، به خدا سوگند من میدانم چه چيز شما را سامان میدهد و كجی شما را به اذن خدا راست میكند ولی من اصلاح شما را به قيمت افساد خودم شايسته نمیبينم (و به تحقيق میدانم آنچه شما را به صلاح میآورد همانا شمشير است ولی من كسی نيستم كه صلاح شما را به قيمت فساد خودم دنبال كنم).
پس از اين فراز، تسلط كسی را پيشبينی میكنند كه به ضرب شمشير و قهر و غلبه مردم را مطيع خود میسازد و آنها را به صحنه های نبرد به نفع خود میكشاند.»[53]
توسل به زور هر چند برای حفظ حكومت حق و مشروعی همچون حكومت امام علی(ع)، در اين جملات ناشايست شمرده شده است. جمله عميق و عبرتآموز «و لكنی لا اری اصلاحكم بافساد نفسی» برای بيان همين معناست. اينكه معروف است «قدرت فساد میآورد» همين نوع قدرتی است كه بر پايه استبداد و خشونت بنا شود و نمونه آن را در ادامه همين خطبه پيشبينی كردهاند. قدرتی كه «احترام بزرگ را نگه نمیدارد و به كوچك ترحم نمیكند. دانشمندان را گرامی نمیدارد. اموال عمومی را بالسويه تقسيم نمیكند. به خشونت و تحقير مردم میپردازد و آنها را برای نبرد در جنگهايی كه میخواهد آماده میسازد و ...[54]».
شيوه حكومت علوی(ع) در مقابل اين شيوه قرار دارد. در اين حكومت همراهی مردم از طريق «موعظه» طلب میشود نه از طريق شمشير. برای حضرت علی(ع) روش موعظه صرفاً يك شيوه و روشی نيست كه اگر در شرايطی مانند شرايط مردم كوفه كارآيی خود را از دست بدهد، به خاطر حفظ اصل حكومت، هر وسيله ديگری هم از جمله زور و خشونت به كار گرفته شود. حضرت علی(ع) حاضر است حكومت حق و مشروع خود را از دست بدهد اما به هر شيوهای و به طور خاص شمشير و زور خارج از حدود و مجازاتهای معين الهی، متوسل نشود، بيان روشهای حفظ حكومت به طريق غير مشروع و روش مستبدان در فراز فوق و اشاره به كارساز بودن آن در حفظ حكومت راه بسياری از توجيهات را میبندد. با اين بيان كسی نمیتواند از تقدم مطلق مصلحت حفظ حكومت اسلامی مشروع بر همه مصالح و ارزشهای اسلامی دفاع كند. حضرت با وجودی كه میداند و در اين جملات هم اعلام میكند كه میتواند حكومت مشروع اسلامی را با روش استبداد و خشونت حفظ كند آن را رد میكند. بنابراين نمیتوان گفت اينكه حضرت از چنين روشهايی استفاده نكردهاند از آنرو بوده است كه در آن شرايط يا توانايی آن را نداشتهاند يا شرايط فراهم نبوده است.
از اينجاست كه میفهميم كه چگونه حفظ ارزش نفی استبداد و خشونت غير قانونی عملاً به ناپايداری حكومت علوی(ع) منجر میشود و در شمار يكی از عوامل مهم و كليدی ناپايداری قرار میگيرد. تقدم چنين ارزشی بر اصل حكومت كه در سخنان فوق به صورت قضيه كلی و نظری آمده، در سيره عملی آن حضرت هم ديده میشود. يك نمونه برخورد حضرت با طلحه و زبير است. جريان نارضايتی و اشاره به برخی از گفتگوهای آنها با امام(ع) قبلاً گذشت. در ادامه همان جريان و مأيوس شدن طلحه و زبير از اينكه بتوانند حضرت را ذرهای از جاده عدالت به نفع خودشان منحرف سازند، نقل است كه از حضرت اجازه خروج از مدينه برای عمره گرفتند. حضرت فرمود: شما قصد عمره نداريد بلكه میخواهيد نيرنگ و خيانت ورزيد، همانا قصد بصره كردهايد. آنان قسم مؤكد خوردند كه توطئهای عليه حكومت نخواهند كرد و بيعت خود را نخواهند شكست. ابنعباس وقتی طلحه و زبير از نزد حضرت بيرون میشدند با آنها برخورد كرد و پرسيد اميرالمؤمنين(ع) به شما اجازه خروج داد؟ گفتند: آری. وقتی خدمت حضرت میرسد، حضرت خطاب به او میفرمايند: به خدا قسم كه اين دو انگيزهای جز فتنه و توطئه ندارند. و سپس چگونگی توطئه آنها را پيشبينی میكنند. ابنعباس عرض میكند اگر اين جريان برای شما معلوم است پس چرا به آنها اجازه داديد؟ چرا آنها را به زندان نمیاندازيد و به زنجير نمیكشيد تا مسلمانها از شر آنها در امان باشند؟ حضرت در پاسخ نمیفرمايند كه شرايط اجازه نمیدهد يا مصلحت حفظ حكومت چنين اقتضا ندارد. آنچه در پاسخ حضرت با وجودی كه پای حفظ حكومت، تزلزل نظام مشروع اسلامی و توطئه عليه آن در ميان بود، اين است:
«... يا ابنعباس أ تأمرنی بالظلم أبدأ و بالسيئة قبل الحسنة و اعاقب علی الظنّة و التهمة و أُآخذ بالفعل قبل كونه؟ كلا! و اللَّه لا عدلت عما اخذ اللَّه علیّ من الحكم و العدل و لا ابتدأ بالفصل...[55]؛ ای ابنعباس! آيا تو مرا به آغاز ستم و به بدی قبل از نيكی دعوت میكنی؟ (آيا مرا میخوانی كه) بر اساس گمان و اتهام كسی را مجازات كنم و قبل از اينكه اقدامی بشود من اقدام كنم؟ به خدا سوگند! از آنچه خدا از من پيمان گرفته، يعنی اجرای حكم خدا و عدالت كوتاهی نمیكنم و آغازكننده جدايی نخواهم بود.»[56]
3. نفی غدر و نيرنگ در حكومتداری
اصل ارزشی پرهيز از غدر و نيرنگ در حكومتداری يكی ديگر از اصولی است كه عملاً به ناپايداری حكومت علوی(ع) كمك كرده است. در خطبهای كه قبلاً فرازهايی از آن نقل شد و گفته شده در روزهای آخر خلافت حضرت ايراد شده، پس از بيان بیوفايی و سستی برخی ياران و مردم كوفه و يأس از ادامه حكومت با آنان، در مقايسه با معاويه كه علايم تحكيم و تثبيت حكومتش در مقابل حكومت امام(ع) روشن شده بود، چنين آمده است:
«ايها الناس! و اللَّه ما معاويه بادهی منی و لكنه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهی الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة الا و ان الغدر و الفجور و الخيانة فی النار ...؛[57] مردم! به خدا سوگند معاويه زيركتر از من نيست. ولی او نيرنگ میزند و حكم خدا را سرپيچی میكند (با خيانت و غير آن). اگر ناشايستگی نيرنگ نبود من زيركترين مردم بودم. ولی هر نيرنگی زير پا گذاشتن حكم خداست و هر سرپيچی از حكم خدا به كفر میانجامد. آگاه باشيد نيرنگ و نافرمانی و خيانت در آتش هستند ...».
ابن ابی الحديد در شرح اين جملات در باره سياست و زيركی اميرالمؤمنين(ع) به تفصيل سخن گفته است. وی ضمن تأكيد بر زيركی و سياستمداری فوقالعاده امام علی(ع)، ايشان را با خليفه دوم كه حكومتی نسبتاً مقتدر و پايدار تشكيل داده بود مقايسه میكند و میگويد:
«به جز شرايط متفاوت كه در ناپايداری حكومت علوی(ع) تأثير بسزايی داشته است، خليفه دوم به قياس، استحسان و مصالح مرسله عمل میكرده و كليات متون دينی (عمومات نصوص) را با رأی شخصی و استنباطهای خود از اصولی كه بر خلاف آن كليات بوده تخصيص میزده است. خليفه دوم با دشمنان خود كيد و نيرنگ میورزيده و اين روش را به كارگزاران خود نيز توصيه میكرده. با تازيانه هر كسی را كه مورد اتهام او بوده تأديب میكرده است. كسانی را كه به لحاظ اجتماعی از احترامی برخوردار بودهاند، اگر مستحق مجازات هم بودهاند میبخشيده. در حالی كه اميرالمؤمنين(ع) چنين روشی را شايسته پيروی نمیديده است. ايشان مطابق نصوص متون دينی و ظواهر آن عمل میكرده است و با آرای شخصی و قياس آنها را كنار نمیگذاشته. امور دنيا را بر دين تطبيق میداده است (نه اينكه دين را ابزاری برای امور دنيا قرار دهد). همه برای او (در مقابل قانون و احكام) مساوی بوده اند ... بنابراين شيوه امام علی(ع) با خليفه دوم در اداره حكومت و سياست متفاوت بوده است ...».[58]
وی آنگاه از قول استادش به مقايسه امام علی(ع) و معاويه میپردازد و میگويد:
«... امام علی(ع) در جنگها فقط آنچه با كتاب و سنت موافق است را به كار میگيرد ولی معاويه هم كتاب و سنت را آويزه خود قرار میدهد و هم به مخالف با آن عمل میكند. همه نيرنگها و تدبيرها را به كار میبرد چه حلال و چه حرام ... علی(ع) به ورع و تقوا محدود و مقيد است. فقط به آنچه خدا راضی است يعنی كتاب و سنت بر آن دلالت میكند پایبند است. به كيد، مكر و نيرنگهايی كه (برای حكومتداران) معمول است روی نمیآورد ...».[59]
همو، بعد از اين، به تفصيل مواردی را می آورد كه لااقل در تعدادی از آنها امام علی(ع) میتوانسته است با بكارگيری برخی از تدبيرهای معمول حكومتگران، بدون توجه به اصول ارزشی خود، به تحكيم و استقرار حكومت خود بپردازد ولی چنين نكرده است[60]. از جمله راضی نشدن به بقای معاويه، اجازه دادن به طلحه و زبير برای خروج از مدينه، در پيش نگرفتن سياست تطميع و تهديد در مقابل تعدادی از ياران كه به دشمن میپيوستند، مانع نشدن از معاويه و سپاه او برای استفاده از آب فرات هنگام نبرد صفين در حالی كه معاويه چنين كرد.
4. درسها و عبرتها از عوامل ناپايداری
عوامل ناپايداری حكومت علوی(ع) را مرور كرديم. عوامل خارجی امری طبيعی مینمايد كه بايد با آن به روشهای مختلف مقابله كرد. درسها و عبرتها بيشتر در عوامل داخلی و «محافظت از ارزشها و اصول» آموختنی است. هم مردم و هم حكومتهای مشروع اسلامی كه خود را پيرو اميرالمؤمنين علی(ع) در حكومتداری میدانند، مخاطب اين عبرتها هستند. بر محور پايداری و ناپايداری حكومت وظايف مردم و حكومت يكسان نيست. اين وظايف را در «عوامل داخلی» يادشده در اين نوشتار برای مردم، و در عواملی كه تحت عنوان «محافظت از ارزشها و اصول» خوانده شد، برای حكومت، میتوان استفاده كرد.
از عوامل داخلی میتوان آموخت كه وقتی حكومت مشروع اسلامی بر سر كار است، لااقل با اين فرضی كه آن حكومت در راستای وظايف خود بر محور «محافظت از ارزشها و اصول» گام برمیدارد، مردم وظيفه همدلی، همراهی و اطاعت از حكومت را بر عهده دارند. حتی انتقاد سازنده تحت عناوين امر به معروف و نهی از منكر، نصيحت ائمه مسلمين و ...، هم در چهارچوب همين وظيفه است. بنابراين بر محور پايداری و ناپايداری حكومت مشروع اسلامی وظيفه مردم، تلاش مطلق در راستای پايداری و تثبيت حكومت اسلامی است. هر يك از عوامل داخلی كه در اين مقاله ياد شد، در واقع، نوعی كوتاهی اختياری يا غير اختياری مردم است در ايفای چنين نقش و وظيفهای.
اما از عوامل ارزشی (محافظت از اصول و ارزشها) چنين میتوان آموخت كه وظيفه حكومتگران به طور مطلق در جهت تثبيت و پايداری حكومت مشروع اسلامی نيست. امام علی(ع) به عنوان حاكم مشروع اسلامی به پيروان خود میآموزد كه اصولاً حكومت مشروع برای رسيدن به يك اهداف معينی است. همچنان كه با روشهای معينی هم میتواند به حيات خود ادامه دهد. سخن دراين باره فراوان است، اما آنچه به طور مشخص از مختصر بررسی كه در اين مقاله داشتيم به دست می آيد اين است كه:
اولاً، عدالت اقتصادی و تساوی مردم در برخورداری از موقعيتهای اقتصادی يكی از اهدافی است كه حكومت اسلامی نمیتواند آن را فدای مصلحت مؤكد و بااهميتی همچون حفظ و پايداری حكومت اسلامی كند. حسب و نسب، سابقه، موقعيت اجتماعی و حتی تقوا و فرهيختگی هم در اينجا موجب برتری و امتياز نمیشود. نكته مهم اين است كه اگر امتيازطلبی بر اساس چنين اموری به صورت فرهنگ و عرف روز هم در آمده باشد به گونهای كه مقاومت در برابر آن میتواند به تزلزل و ناپايداری حكومت منجر گردد باز هم توجيهی برای صحه گذاشتن بر آن نيست. اما ظرافت قضيه در اين است كه با توجه به اصولديگر، حكومت اسلامی نمیتواند حتی برای پياده كردن همين اصل هم به خشونت و زور متوسل شود.
ثانياً، استبداد و خشونت خارج از حدود الهی، در حكومت اسلامی ممنوع است. وقتی اين روش برای تثبيت و پايداری حكومت اسلامی آن هم حكومت آرمانی امام علی(ع) ناپسند و مردود باشد تكليف ساير حكومتهای اسلامی در هر زمان و مكانی و با هر هدفی كه باشد روشن است. روش امام علی(ع) برای تثبيت و پايداری حكومت خود اين است كه با «موعظه» و اجرای مجازاتهای مقرر اسلامی حركت كند. اگر اين ابزارها كارگر نيفتاد لزوم پايداری و حفظ حكومت اسلامی نمیتواند توجيهگر توسل به شمشير باشد. امام علی(ع) در تعبير زيبا و عميق «و لكنی لااری اصلاحكم بافساد نفسی» كه در ذيل بيان روشهای مشروع برای راهاندازی مردم به پيروی از حكومت نقل شده، همين درس را به پيروان خود میدهد.
اما ظرافت مطلب در اينجا اين است كه عدم توسل به شمشير برای اصلاح و به راه آوردن مردم هرگز به اين معنا نيست كه در مقابل اقدام عملی دشمنان و براندازی حكومت سكوت و سكون جايز باشد. جالب است در ادامه همين خطبه ای كه جمله فوق در آن بود، وقتی حضرت از بیوفايی مردم به شدت گله و شكايت میكنند و آنها را به روی كار آمدن حكومتهای جبار و قهار انذار میدهند، و با موعظههای به يادماندنی هشدار میدهند، اشعث بنقيس عرض میكند: (حال كه كار به اينجا كشيده و همراهی عمومی مردم را به هر دليلی از دست داده ايد) چرا همچون عثمان بن عفان عمل نمیكنيد[61]؟ ظاهراً و با توجه به پاسخی كه حضرت میدهند مرادش اين است كه همانند او در خانه بنشينيد و در مقابل اقدام براندازان حكومت كاری نكنيد. در پاسخ حضرت آمده است:
«... من چگونه مانند عثمان رفتار كنم در حالی كه دليل روشن از پروردگارم دارم و حجت در دستانم است و حق با من است؟ به خدا سوگند هر كس اجازه دهد تا دشمن به گوشت و استخوان و پوست او حمله كند و جانش را به خطر اندازد و خون او را بريزد در حالی كه میتواند او را باز دارد، ناتوانيش بزرگ و دلش سست است. تو ای پسر قيس! اگر خواهی چنين (مانند عثمان) رفتار كن اما من به خدا قسم هرگز با دست خود چنين نمیكنم. (اگر مانند عثمان بر من بشورند) چكاچك شمشيرها است كه از آنها مرگ و جراحتهای دست و پا برخواهد خاست؛ آنگاه خدا هر چه خواهد آن كند ...[62]».
در اينجا حضرت به مشروعيت و حقانيت خود استناد میكنند و اقدام قاطع عليه شورشيانی كه دست به شمشير بردهاند را توجيه میكنند. اما در آنجا كه به راه آوردن و مطيع ساختن مردم مطرح است مشروعيت و حقانيت حكومت نمیتواند توجيهگر كاربرد خشونت و شمشير باشد. يعنی در مورد مردمی كه عليه حكومت اقدام عملی نمیكنند اما حتی در زمان حساس جنگ با دشمن هم به همراهی حكومت مشروع اسلامی برنمیخيزند، نمیتوان با استناد به مشروعيت و حقانيت حكومت و اينكه اگر به زور هم كه شده مردم را همراه نكنيم اصل حكومت در معرض زوال و نابودی قرار میگيرد، زور و تحميل را توجيه كرد. در اين مورد موعظه و تبليغ حسن به روش پيامبران الهی و البته اجرای حدود تعريف شده در متون اسلامی است كه مشروعيت دارد. و گرنه سر از «اصلاح ديگران به قيمت افساد خود» در خواهد آورد. امام علی(ع) در اين جملات نورانی[63] همراهی آگاهانه، هدايت شده و گزينشگرانه مردم را طلب میكند.
ثالثاً، كاربرد نيرنگ و عذر كه به نظر میرسد میتوان آن را امروزه «سياسیكاری» ناميدبرای حفظ حكومت مشروع اسلامی ممنوع است. از مقايسه امام علی(ع) خود را با معاويه، بر محور پايداری و ناپايداری حكومت، چنين برداشت میشود كه گويا حضرت میفرمايد: من «علی(ع)» خواهم ماند و هرگز برای حفظ و پايداری حكومت خود «معاويه» تاريخ نخواهم شد.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. ابنخلدون، مقدمه ابنخلدون، تهران، استقلال 1410 ه.ق، ص170. ابن خلدون اين مدعای خود را بر برهانی استوار دانسته كه از مبانی خود او در روند تشكيل و توسعه و زوال حكومتها ناشی میشود. البته درستی مدعا كه در جای خود قابل بررسی است الزاماً به معنای درستی اين مبانی نيست.
[2]. بنگريد نهج البلاغه، خطبههای 34، 69، 71 و 119.
[3]. تاريخ طبری، ج3، ص494.
[4]. همان، ص493.
[5]. بنگريد: ابن ابی الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص275، پايان شرح خطبه 92.
[6]. الغدير، ج 8، ص 145.
[7]. همان.
[8]. طبری، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص322 و ... .
[9]. همان.
[10]. الغدير، ج8، صص331 143. همچنين بنگريد: رسول جعفريان، تاريخ خلفا، صص147 145.
[11]. ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، بيروت، دارالفكر، ج1، ص194 و نيز طبری، ج3، ص399.
[12]. نهجالبلاغه، صبحی صالح، ص49.
[13]. ابنابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص96، در شرح خطبه 3 و نيز بنگريد: الغدير، ج8، صص321 به بعد و رسول جعفريان، تاريخ خلفا، صص150 به بعد.
[14]. رسول جعفريان، تاريخ خلفا، ص147.
[15]. حجرات(49)، آيه 6.
[16]. جعفريان، همان، صص150 148.
[17]. عثمان برخی از ناراضيان حكومت خود را به شام كه عمدتاً به واسطه حضور قوی معاويه نقطه امنی برای او مینمود تبعيد میكرد ولی اينان در آنجا نيز برای او و معاويه مشكلآفرين بودند، همان، صص165 163.
[18]. بنگريد: ابنابیالحديد، ج2، ص290.
[19]. تاريخ طبری، ج3، ص450 به بعد و نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه 92، ص136.
[20]. همان، ص456 و ابنجوزی، تذكرة الخواص، ص57 و ابنابیالحديد، ج1، ص119 (شرح خطبه 22).
[21]. همان، ص452.
[22]. جعفريان، تاريخ خلفا، ص230.
[23]. تاريخ طبری، ج3، ص454؛ الارشاد، ص130 و تذكرة الخواص، ص58.
[24]. ابنسعد، طبقات، ج3، ص31.
[25]. ظاهراً محمد بنسلمه.
[26]. الجمل، صص45 و 46 و نيز بنگريد: تاريخ طبری، ج3، ص466.
[27]. ابنسعد، طبقات، ج3، ص143.
[28]. ابنابیاحديد، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص272، شرح خطبه 92.
[29]. همان.
[30]. همان، و ص273.
[31]. بحارالانوار، ج32، ص30.
[32]. بنگريد: رسول جعفريان، تاريخ خلفا، صص348 343.
[33]. تاريخ طبری، ج4، ص45.
[34]. ارشاد، ص133 و نيز بنگريد: شرح ابنابیالحديد، ج1، ص211، جمل، ص132 و تاريخ طبری، ج3، ص493.
[35]. جمل، ص134 و نيز بنگريد: تاريخ طبری، ج3، ص497.
[36]. جمل، ص136 به بعد و تاريخ طبری، ج3، ص500.
[37]. نهجالبلاغه، صبحی صالح، ص141: خطبه 97. پژوهشگران سختكوش «تمام نهجالبلاغه مشهد و قم مؤسسة الامام صاحب الزمان(عج) 1418، ص524 491» تلاش كردهاند تحت عنوان خطبه 61 مجموعهای گرانبها از منابع متعدد فراهم آورند كه متن نقل شده قسمتی از آن است. به نقل برخی از آن منابع (همان، صص491 و 524) اين خطبه در واپسين روزهای حيات آن حضرت ايراد شده است.
[38]. نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدی، ص89.
[39]. همان، ص313.
[40]. شرح نهجالبلاغه، ج4، صص89 88 و نيز بنگريد: تاريخ طبری، ج4، ص108.
[41]. همان، ص88.
[42]. نهجالبلاغه، ص461، نامه 71.
[43]. همان، ص366، نامه 5.
[44]. همان، ص415، نامه 43 (البته در اين نامه رفتار ناشايست به طور قطعی نسبت داده نمیشود بلكه به صورت خبری كه رسيده است).
[45]. همان، ص450، نامه 61. در اين نامه ناتوانی يا سستی در انجام وظيفه مورد سرزنش است نه خيانت يا عدم موالاتباامام(ع).
[46]. ارشاد، ص148.
[47]. نهجالبلاغه خطبه 3 (معروف به شقشقيه): فلما نهضت بالامر نَكَثتْ طائفة و مرقت اخری و قَسَط آخرون. به نقل از پيامبر اكرم(ص) نيز نبرد با اين سه گروه ياد شده است، ميثم بنعلی بنميثم البحرانی، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص265. و نيز بنگريد: ابن شهرآشوب، المناقب، ج3، ص167 و ابن ابیالحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص96، (شرح خطبه شقشقيه).
[48]. بنگريد: رسول جعفريان، تاريخ خلفا، صص243 241.
[49]. ابن ابی الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 272.
[50]. تمام نهج البلاغه، ص402.
[51]. نصيحت مالك كه میتوان او را وفادارترين يار حضرت دانست. و پاسخ ايشان به او در همين باره را در شرح ابن ابیالحديد ج1، ص215 (شرح خطبه 34) بخوانيد. وی در همين جا، نقل میكند كه مهمترين عامل در رویگردانی عرب از امام(ع) مسأله اموال بوده است.
[52]. تمام نهج البلاغه، ص511.
[53]. همان.
[54]. همان.
[55]. شيخ مفيد، الجمل، ص 89 و ... .
[56]. همين روش برخورد با مخالفان را میتوان در برخورد حضرت با خريت بنراشد كه در تاريخ طبری آمده مشاهده كرد. در آنجا نيز شبيه به اين جملات در مقابل پيشنهاد دستگيری و حبس برخی از كسانی كه متهم و مشكوك به توطئه هستند ولی هنوز اقدامی نكردهاند وجود دارد: تاريخ طبری، ج4، صص88 86.
[57]. تمام نهجالبلاغه، ص514.
[58]. شرح نهجالبلاغه، ج2، ص878.
[59]. همان، ص887.
[60]. همان، ص905 889.
[61]. تمام نهجالبلاغه، ص519. البته سوء نظر اشعث با توجه به وضعيتی كه متون تاريخی در مجموع از او گزارش میدهند در مطرح كردن اين سخن بسيار محتمل است. اما به هر حال، پرسش و پاسخی درسآموز مطرح شده است.
[62]. همان.
[63]. «ايها الناس انی قد بثثت لكم المواعظ ...: تمام نهجالبلاغه، ص511 كه قبلاً ذيل عنوان «نفی استبداد و خشونت غير قانونی» نقل شد.