در تشبيه جامعه به بدن انسان، بخش قانونگذاری مشابه مغز بوده و وظيفه فرمان دادن و تشخيص روش تعيين مقررات مربوط به جامعه را بعهده دارد، و يك بخش اجرايی هم است كه مقررات تعيين شده را به اجرا در میآورد. در نحوه استفاده از اين بخشها بايد دقت شود زيرا همانطوری كه نمیتوان از اندامهای بدن بدون برنامه و مقررات استفاده كرد، در مورد مقررات جامعه هم نبايد افراد هر طور كه مايلند عمل كنند. يعنی رعايت مقررات الزامی است و فقط كسانی كه زنده يا مرده بودن برايشان فرقی نكند، به مقررات هم نياز ندارند، اين بدان معناست كه حتی اگر مرگ را برای خود انتخاب كنند، بايد مسائل مربوط به روش مردن را در نظر داشته باشند. پس جامعهای سالم است كه مقرراتی كامل و دقيق داشته باشد و لذا جوامع بدون نظم نمیتوانند رشد و ترقی كنند و يا عزت و سعادت ابدی داشته باشند.
بطور كلی مقررات اجتماعی براساس مصالح و مفاسد واقعی جامعه میباشد و اگر محدوديتی در روابط انسانها وجود نداشته باشد زندگی اجتماعی مانند جوامع غربی، دچار عواقب وخيمی میشود.
البته گروهی نيز معتقدند مفاهيم ارزشی قابل استدلال نمیباشند و سليقهای است. در كشورهای غربی از زمان هيوم در معرفتشناسی مطرح كردهاند همانطور كه انتخاب رنگها دليل نمی خواهد، مسائل اجتماعی هم طبق سليقه است، ولی در واقع برای وضع هر قانون بايد به نتيجه آن توجه كنيم، نه به خواسته ها و سليقه افراد جامعه، ولو اكثريت هم خواستار آن باشند، قانونگذار بايد با آن مخالفت كند. لذا نظر اسلام در قانونگذاری اين است كه ميان رفتار انسانها رابطه علی و معلولی برقرار است و اول مصلحتها بايد شناسايی شود بعد قانون وضع شود.
مروری بر مطالب جلسات گذشته
همانطور كه مستحضر هستيد موضوع بحث، تبيين نظريه سياسی اسلام بود. عمده مباحث گذشته حول محور قانونگذاری در دستگاه سياسی و حكومتی اسلام مطرح شد. برای اينكه ما جايگاه ارگانهای سياسی و حكومتی را در جامعه، بخصوص از ديدگاه اسلامی بشناسيم از تشبيهی استفاده میكنيم تا بتوانيم اصل موضوع را بهتر درك كنيم.
از ديرباز انديشمندان، جامعه را به پيكر انسان تشبيه كرده اند و گفته اند؛ همانطور كه بدن انسان از اجزاء، اندامهای مختلف و سلولهای فراوان تشكيل شده است، جامعه نيز از نهادها و مؤسسات مختلف بوجود میآيد كه هر كدام دارای قسمتهای گوناگونی میباشد و هر بخشی از يك عده افراد تشكيل شده كه هر فرد، حكم يك سلول را در بدن انسان دارد. البته گاهی در اين تشبيه افراط و تفريط شده و استفاده درستی از آن نمیشود.
معمولا در كارها اعم از علمی و عملی، افراط و تفريط انجام میگيرد و تشخيص حد اعتدال و راه صحيح دشوار است. بعضی در اين زمينه گفتهاند همان طور كه بدن انسان از اندامهای متفاوتی تشكيل میشود و به حسب تكوين با هم فرق دارند و هر كدام فقط میتوانند وظيفه خاصی را عهدهدار شوند، اعضای جامعه هم در اصل تكوين با هم مختلف هستند. هر بخشی از افراد جامعه برای كار معينی ساخته شدهاند، كه فقط بايد همان كار را انجام بدهند و از آن مرز تجاوز نكنند. بعنوان مثال میدانيم كه همه سلولهای بدن انسان ابتدا از يك سلول بوجود میآيد و از تقسيم آن سلول واحد است كه انواع سلولهای سازنده بدن ما بوجود میآيد. بعضی سلولها دارای ساختار ظريف و لطيفی هستند مثل اندام چشم يا سلولهای مغز و بعضی دارای ساختارهای محكمی هستند و مثلا استخوان را تشكيل میدهند. هيچوقت نمیشود سلول اندام استخوان را بجای چشم بكار برد يا وظيفه چشم را از استخوان خواست. با اينكه همه آنها از يك سلول مادر بوجود آمدهاند، هنگام تقسيم اين سلولها آنچنان با هم تفاوت پيدا میكنند كه هر دسته از آنها بطورطبيعی فقط از عهده كاری معين برمیآيند لذا نميشود آنها را جابجا كرد. میگويند افراد جامعه هم بطور طبيعی متفاوت آفريده میشوند. و برای افراد مختلف كارهای گوناگونی تعيين شده است كه ديگری از عهده آن كار برنمیآيد. دانشمندان و فيلسوفانی هم كه معتقدند نژادها و طبقات جامعه مرزهای مشخصی دارند و هر كدام برای كاری آفريده شدهاند و مثلا نژاد سياه برای كارهای بدنی سنگين آفريده شده و نژاد سفيد يا نژاد زرد برای كارهای فكری آفريده شده است، از همين تشبيه استفاده میكردند. آنها فكر میكردند كه اختلاف رنگها، اختلاف نژادها و اختلاف خون انسانها باعث میشود كه هر دستهای از انسانها وظيفه خاصی داشته باشند. ولی نه علم و فلسفه و نه دين اين نظريه را تاييد نمیكنند.
رهيافت اسلام در نگرشی ارگانيك به جامعه
از ديدگاه اسلام همه انسانها از لحاظ ساختار بدنی و روحی قابليت دارند كه كارهای متفاوتی را در جامعه عهدهدار شوند. البته استعدادها و قابليتها تفاوت دارد، اما چنان نيست كه بين دو نژاد مرزی كشيده شده باشد و از اين مرز هيچكدام نتوانند عبور كنند. سياه پوست نتواند كار سفيد پوست را انجام بدهد يا سفيد پوست نتواند كار سياه پوست را انجام بدهد. از ديدگاه اسلامی اين طور نيست و تشبيه جامعه به اعضای بدن كه ساختارهای طبيعی متفاوتی دارند در اين حد صحيح نيست. ولی از طرف ديگر شباهتهايی بين جامعه و پيكره انسان وجود دارد كه برای فهميدن موقعيتهای گروهها و افراد میتوان از آن تشبيه استفاده كرد. در بين جامعهشناسان جديد هم كسانی هستند و میگويند جامعه نيز يك ارگانيزم است. و قشرها و گروههای مختلف جامعه عينا ارگانهای يك پيكر را تشكيل میدهند و رابطه طبيعی مثل رابطهای كه اندامهای بدن با يكديگر دارند افراد را بهم پيوند میدهد. بنظر میرسد كه اين هم يك نظريه افراطی است. آيا رابطه افراد يك جامعه عينا مثل رابطه سلولهايی است كه بافت يك اندام را در يك پيكر واحد تشكيل میدهند؟ يا نه چنين رابطه حقيقی بين سلولها و افراد جامعه نيست.
اثبات اينكه جامعه چنين ارتباطی دارد بسيار كار مشكلی است.
ولی به هر حال شباهتهای بين جامعه و فرد وجود دارد كه از اين شباهتها میشود برای شناختن موقعيتهای اجتماعی استفاده كرد. آن شعر معروف سعدی كه میگويد، «بنی آدم اعضای يكديگرند»
همان تشبيه است، همانطور كه اعضای يك بدن با هم همكاری میكنند، اعضای جامعه هم بايد چنين باشند، اين تشبيه باعث ايجاد يك احساس عاطفی در انسان میشود تا سعی كند رابطهاش را با افراد ديگر تقويت كرده و با آنها همدردی كند و همينطور از منافعی كه ممكن است از ديگران ببرد، محروم نماند. اين يك تشبيه معقول است و استفادههای زيادی هم از آن میشود، ريشهاش هم روايتیاست كه از رسول اكرم صلّی اللّه عليه و اله نقل شده است. البته در آن روايت جامعه اسلامی و جامعه مومنين بصورت يك پيكر واحد تشبيه شده است.
سعدی اين را تعميم داده است و جامعه انسانی را بصورت يك پيكر تصور كرده است. بهر حال اين تشبيه جای خودش را دارد اما بايد توجه داشته باشيم كه در مقام تشبيه همه چيزهای مشبه را به مشبهبه سرايت ندهيم و بالعكس.
وجوه تشابه جامعه و پيكر انسان
كار تشبيه اين است كه يك جهت خاص را كه بين دو موجود مشترك و در يكی از آنها شناخته شده تر هست، مورد توجه قرار دهد تا در آن يكی كه بقدر كافی شناخته شده نيست با استفاده از تشبيه شناخته بشود. از جمله تشبيهاتی كه در مورد جامعه و فرد میشود، اينست كه پيكر يك انسان دارای سيستمها و جهازهای مختلفی است و با هم همكاری دارند و در ادامه حيات و رشد انسان شريك هستند.
جامعه هم همينطور است، دارای نهادهای مختلفی است كه اين نهادها در مؤسسات و سازمانهای مختلفی تبلور پيدا میكند. بعنوان مثال در بدن جهاز گردش خون وجود دارد، دستگاهی كه خون را در اندام بدن به گردش در میآورد مركزش قلب است، قلب خونهای ساخته شده را به گردش در میآورد و در نتيجه، خون جريان پيدا میكند تا به مويرگها میرسد و همه سلولها از آن استفاده میكنند. اين دستگاه يك سری اندامهای پيوسته و يك سری اندامهای وابسته دارد، اندامهای پيوستهاش قلب و عروق است. خونی كه جريان پيدا میكند بايد حاوی اكسيژن باشد، ريه بايد اكسيژن را بوسيله دستگاه تنفس تأمين كند و همينطور بايد مواد غذايی را پخش كند، اين مواد غذايی هم بايد از راه دستگاه گوارش فراهم بشود. پس يك دستگاه گوارش، يك دستگاه تنفس و يك دستگاه گردش خون داريم كه اينها با هم همكاری میكنند و به انسان امكان ادامه حيات میدهند. يك سلسله غدد هستند كه كار خودشان را انجام میدهند و يك سلسله اعصاب هستند كه تحت فرمان مغز فعاليت میكنند و اين اندامها را به حركت در میآورند. حتی قلب هم در حركت خودش تابع همين دستگاه عصبی است. اين نظامی است كه در بدن انسان وجود دارد.
سيستمهای مختلفی هستند كه هر كدام كار مخصوصی انجام میدهند اما اين كارها به هم مرتبط میباشند. مشابه اين مجموعه در جامعه، نهاد اقتصادی است، نهاد اقتصادی كارش اينست كه مواد مورد نياز جامعه را توليد كند و بعد بوسيله دستگاههای توزيعی در جامعه پخش كند، مثل خونی كه در بدن ساخته میشود و بوسيله قلب و عروق به اندامها میرسد. اگر در دستگاه گردش خون اختلالی پيدا شود و خون در آنها درست جريان پيدا نكند باعث اختلال در بدن بيمار میشود. گاهی عضوی كه از غذای خودش محروم میشود، فاسد میگردد و از بين میرود و بايد قطعش كنند همانگونه كه خون بايد بسادگی و براحتی در بدن جريان داشته باشد. در جامعه نيز بايد اموال و مواد مورد نياز دائما در جريان باشد. اگر در مكانی حبس و احتكار شود و راه جريانش مسدود شود، اين جامعه خواه ناخواه بيمار خواهد شد. اگر دستگاه اقتصاد كه شامل توليد و توزيع فرآورده های كشاورزی و صنعتی و خدمات اداری است دچار اختلال شوند، بگونهای كه موارد مورد احتياج جامعه به راحتی در عروق جامعه جريان پيدا نكند، خواه ناخواه اين جامعه بيمار خواهد شد پس اين يك تشبيه صحيح است، يعنی میتوان نهاد اقتصاد جامعه را به دستگاه گردش خون در بدن تشبيه كرد همينطور دستگاه عصبی را كه در واقع فرمانروای بدن است و از دو بخش اعصاب حسی و حركتی تشكيل میشود، به دستگاه حكومت جامعه تشبيه كرد و گفت دستگاه حكومت هم سيستم عصبی جامعه است. جامعه احتياج به مغزی دارد كه فرمان بدهد و كارگزارانی كه آن فرمان را در اندامهای جامعه بحركت در بياورند و اجرا كنند. دستگاه حكومتی هم بايد تشخيص بدهد كه چه حركتی و به چه شكلی بايد انجام بگيرد- كه البته بخشی از كار حكومت است- و هم بايد آنچه را تشخيص میدهد به اجرا در بياورد.
اين همان دو بخش اساسی هر حكومت است؛ بخش قانونگذاری كه تشخيص میدهد مسائل جامعه از چه راهی تأمين میشود و مقرراتی برای آن تعيين میكند و بخش اجرائی كه مقررات و قوانين را به اجرا در میآورد.
اعضای حسی ما زمينه شناخت و اعصاب حركتی ما زمينه اجرا را برای ما فراهم میكند، مقدمات حس را اعصاب حسی فراهم میكند و مغز ابزار انديشيدن و تفكر است، البته روح انسان حقيقت تفكر را دارد ولی ابزارش مغز است. با مغز فكر میشود و بعد دستورات حركتی بوسيله اعصاب حركتی اجرا میشود كه يكی قوه عالمه نفس انسانی است و يكی قوه عامله روح انسانی است، يكی كارش علم است يكی كارش عمل، يكی شناخت است يكی حركت، هر دوی اينها تحت فرماندهی مغز قرار دارند. جامعه هم عينا چنين سيستمی را دارد. آن سيستمی كه كل اندامهای بدن را زير نظر دارد، هم شناختهای لازم را بدست میآورد و هم دستورات لازم را صادر میكند و بوسيله اندامهای عصبی به اجرا در میآورد. آن دستگاه بطور كلی سيستم مغز و اعصاب است. اين تشبيه هم میتواند تشبيه مفيدی باشد تا جايگاه حكومت را در جامعه برای ما مشخص كند.
بهره گيری از روش ارگانيكی جامعه جهت تبيين جايگاه حكومت
ما با استفاده از اين تشبيه بهتر میتوانيم موقعيت حكومت در جامعه را درك كنيم. ملاحظه میفرماييد به زبان دينی، خداست كه اين اندامها را با ويژگيها، استعدادها، قابليتها و با تواناييهای خاصی آفريده است و به زبان علمی طبيعت اينكار را كرده است. در واقع خداست كه اين اندام را آفريده و طبق قوانين و مقررات خاصی اين ساختار انسانی را بوجود آورده است. تازه اين ساختار بدن است و فوق اين ساختار روح است كه بمراتب پيچيدهتر، عظيمتر گستردهتر و عميقتر است. اگر بخواهيم اين اندامهای ساخته شده را كه در اختيار ما قرار میگيرد. درست بكار بگيريم و تا پايان عمر از آن استفاده كنيم و عمر طولانی توام با سلامتی و شادابی داشته باشيم چه بايد بكنيم؟ آيا شيوه استفاده از اين اندامها مهم نيست؟ اگر به هر چه رسيديم بخوريم، هر چه بدستمان آمد بنوشيم، هر كاری هوس كرديم انجام بدهيم و خدای ناكرده از مخدرات و مسكرات استفاده كنيم و از غذای نامتناسب پرخوری كنيم، آيا میتوانيم اميدوار باشيم كه زندگی طولانی و شادی داشته باشيم؟ جواب منفی است.
در صورتی ما میتوانيم با سلامتی عمر طولانی داشته باشيم كه ضوابط بهداشتی را رعايت كنيم. يعنی ابتدا آن آزادی عملی را كه دلخواه است محدود كنيم، اينطور نباشد كه هر چه هوس كرديم بخوريم، هم كيفيت غذا را بايد مورد توجه قرار دهيم و هم كميتش را.
در وقت غذا و نوع غذا دقت كنيم چرا كه همه اينها مقررات دارد. اگر غذاهای غير بهداشتی بخوريم، مسموميت در بدن پيدا می شود و مريض میشويم. پس چنين مقرراتی وجود دارد. كسانی زحمت میكشند و اين مقررات را شناسايی و كشف میكنند و در اختيار ديگران میگذارند كه اگر افراد به اين مقررات عمل كردند از زندگی طولانی توام با سلامتی برخوردار خواهند شد. اگر پزشكی يا متخصص بهداشتی به ما بگويد فلان غذا را نخوريد، از مسكرات و مخدرات استفاده نكنيد زيرا كه دستگاه عصبی شما را مختل میكند و برای ريه، كليه وكبد شما ضرر دارد، ما در مقابلش چه بايد بگوييم؟! يا بايد از او تشكر كنيم زيرا ما را راهنمايی كرده است و راه سلامتی را به ما نشان داده است يا به او اعتراض كنيم كه به شما چه ارتباطی دارد؟ آن كسی كه مقررات بهداشت را در اختيار ما قرار میدهد، خدمت بسيار بزرگی انجام میدهد و به ما راه سعادت را نشان میدهد ما بايد دستانش را ببوسيم. همانطور كه وقتی بيمار میشويم گاهی با خواهش و تمنا میرويم نزد پزشك تا ما را معاينه كند، بعد هم نسخهای بما بدهد و بگرديم دارويش را پيدا كنيم تا سالم بمانيم، چرا؟ چون هدفی در زندگی داريم و میخواهيم رفتارهای زندگی موجب دوام سلامتی و كاميابی باشد اگر چنين هدفی را داشته باشيم بايد آن ضوابط، قواعد و قوانين بهداشتی را رعايت كنيم بايد آزاديهای خودمان را در عمل محدود كنيم اين كارها در واقع ضامن سلامتی ماست، نه مانع خوشی، ما بايد از كسانی كه اين راه را پيش پای ما میگذارند خيلی ممنون باشيم آيا عقلای عالم دستورات بهداشتی را دخالت بیجا در زندگی افراد میدانند يا اين كه بهترين خدمت برای جامعه به شمار می آورند؟ ساير مسائل هم به همين شكل است، اين روند زندگی فردی است يعنی برای اينكه بدن ما سالم بماند لازم است دستورات بهداشتی را رعايت كنيم، به هر صورت كه میخواهيم رفتار كنيم، به هر صورت كه میخواهيم رفتار نكنيم و آزاديهای خودمان را محدود كنيم عينا اين مسئله در جامعه هم وجود دارد. اگر كسی بگويد من اصلا نمیفهمم زندگی چيست و نميخواهم زنده باشم، برای من فرقی نمیكند زنده باشم يا بميرم! در صورتيكه اسمش را انسان عاقل گذاشتيد، لازم نيست رعايت مقررات كند. البته هر حادثهای اتفاق بيافتد باز تابع قانون و مقررات مربوط به خودش خواهد بود. قانونی كه ديگر تحت اختيارش نيست قانون طبيعی است كه تاثير خودش را میبخشد و بالاخره به مرض و مرگ وی منتهی میشود. اگر كسی هدف ندارد و خودش را به دست اتفاقات و حوادث بسپارد هر چه دلش میخواهد بخورد و هر كاری كه میخواهد انجام دهد تا ببيند چه میشود نتيجهای جز بيماری و متعاقبا مرگ نخواهد داشت، اما كسی كه هدف دارد و میخواهد عمر طولانی داشته باشد و سلامتيش محفوظ بماند و از اين سلامتی حيات استفاده كند تا رشد تكاملی پيدا كند و رشد معنوی داشته باشد، نمیتواند نسبت به مقررات بهداشتی بیتفاوت باشد، يعنی بايد به دست خود آزاديهای خودش را محدود كند. طبق چه مقرراتی؟ آن مقرراتی كه كارشناسان آگاه ديكته میكنند، اگر جامه را مانند آن فرد بیهدف فرض كنيم چه میشود؟ مرگ و زندگی برايش مساوی است، نه بقاء و نه شرف خود را میخواهد، نه عزت و نه استقلال خود را میخواهد نه هويت و شرفی و نه آخرت و معنويتی برای خود قائل است. چنين جامعهای هر كاری میخواهد بكند آزادی كامل دارد و لازم نيست هيچ مقرراتی را رعايت كند مانند آن فردی كه مرگ و زندگی برايش يكسان است.
تنها وقتی انسان احتياج به مقررات محدود كننده آزادی ندارد كه مرگ و حيات برايش يكسان باشد. يعنی اگر زنده يا مرده بودن برايش فرقی نكند، ديگر هيچ مقرراتی نمی خواهد، اما اگر مرگ را هم انتخاب كند بايد مقرراتش را رعايت كند، بايد بداند چه كاری انجام دهد تا بميرد. پس هيچ كار هدفمندی بدون مقررات امكانپذير نيست. رسيدن به هر هدفی با آزادی مطلق، امكانپذير نيست اگر هدفی در كار است بايد محدوديتی هم باشد.
بايد مقدمات طبق قوانين و ضوابط خاصی انجام بگيرد، حتی اگر هدف مرگ باشد! جامعه اگر هدفی دارد بايد مقررات را رعايت كند.
يعنی بايد از آزاديهای خود بكاهد و از خواستههای خود صرفنظر كنند. اگر هر چه خواست انجام بدهد، هيچ وقت به هدف نخواهد رسيد. بلی، اگر هيچ هدفی نداشته باشد هيچ مقرراتی هم نمیخواهد. چنين جامعهای هم مانند همان فرد بیهدف در زمان كوتاهی محكوم به مرگ خواهد بود. اما اگر جامعهای بخواهد دوام پيدا كرده و رشد و ترقی كند و عزت و سعادت ابدی داشته باشد بايد مقررات دقيقی داشته باشد. كلام در اين است كه اين مقررات چگونه بايد وضع شود؟ بايد توسط چه كسی وضع شود؟ آيا اين مقررات يك امور واقعی است كه بايد كشف شود يا صرفا يك امر اعتباريست كه بايد فرض شود؟ اين مسئله در فلسفه حكومت بسيار مهم است. ما در طبيعت و در زندگی فردی، يك سری مقررات واقعی داريم كه دانشمندان آنها را كشف میكنند. يعنی اينكه فلان ميكروب موجب پيدايش فلان بيماری میشود اين يك رابطه واقعی است، علت و معلول حقيقی است و در طبيعت وجود دارد و دانشمندان با تجربههای خودشان اين واقعيت را كشف میكنند و بصورت يك قانون بهداشتی در اختيار ديگران قرار میدهند، برای اينكه از فلان بيماری مصون بمانيد بايد از فلان ميكروب پرهيز كنيد. اگر آن بيماری شايع شد بايد واكسيناسيون شويد با از آن بيماری مصونيت پيدا كنيد.
اين يك قانون بهداشتی است و در طبيعت وجود دارد، جامعه هم اگر بخواهد سالم زندگی كند ناچار مقرراتی میخواهد. آيا آن مقررات واقعا در طبيعت وجود دارد و كسانی بايد كشف كنند؟ يا نه اموری اعتباری و قراردادی است يا فرضی است. و برای جلب رضايت مردم میتوان آن مقررات را هر روز عوض كرد؟
يك بعد اين مسئله به فلسفه و بعد ديگرش به انسانشناسی و بخشی هم به معرفت شناسی برمیگردد و همه اينها مسايل پيچيده مربوط به خود را دارد كه بايد در دانشگاهها و رشته های مربوط، آنها را دنبال كرد.
مصالح و مفاسد واقعی، پشتوانه قانون
آيا واقعا رابطه ای بين امنيت و جلوگيری از دزدی بشود يا نه اين يك رابطه قراردادی است. آيا امكان دارد هم امنيت حفظ میشود و هم دزدی باشد؟ آيا جواز آدمكشی واقعا رابطهای با حفظ ناامنی دارد؟ آيا اگر كسی حق داشته باشد هر كسی را كه دلش خواست بكشد واقعا موجب ناامنی میشود يا قراردادی است؟ آيا واقعا ايمان بخدا موجب آرامش دل میشود يا اين امر هم قراردادی است؟ آيا آزادی جنسی باعث متلاشی شدن خانوادهها میشود يا نه؟ آيا اينها همه روابط واقعی است يا نه روابط دلخواهی است؟
يكروز در جامعهای میگويند روابط جنسی آزاد، چون مردم میخواهند. يكروز هم میگويند محدود، چون عدهای و يا اكثريت نمیخواهند. وضع اين قانون كه آزادی جنسی وجود داشته باشد يا نه، آيا صرفا يك امر قراردادی است؟ يعنی يك امر سليقهای است كه مردم خوششان میآيد يا بدشان میآيد و بايد طبق دلخواه آنها قانون وضع شود؟ يا نه يك رابطه جسمی و روانی شايع میشود و اساس خانواده متلاشی میگردد بيماريهای روانی در مرد و زن بوجود می آيد، بچه های بیتربيت، انگل، مفسد و تبهكار به بار می آيند؟ آيا يك رابطه واقعی وجود دارد يا نه؟ كسانی معتقدند كه مقررات اجتماعی تابع مصالح و مفاسد واقعی است، چنين نيست كه فقط به دلخواه باشد بدين صورت نيست كه تابع سليقهها باشد. همانطور كه اگر استفاده از مسكرات رايج باشد، بيماریهای عصبی، عروق وقلب افزايش میيابد؛ آنجايی كه استعمال دخانيات رواج دارد بيماريهای مربوط به آن هم زياد است؛ مسائل اجتماعی هم همينطور است اگر روابط مرد و زن بصورت آزاد و بدون قيد و شرط و بدون محدوديت باشد عواقب وخيمی برای جامعه خواهد داشت نشانهاش در كشورهای غربی وجود دارد چرا كه اين روابط بصورت گسترده در آنجا موجود است.
پس برای اثبات وجود قانون بايد به نتايج آن توجه كنيم نه اينكه بخواسته مردم عمل كنيم و ببينيم كه اكثريت مردم آزادی جنسی را میپذيرند يا نميپذيرند؟ يا اكثريت رأی میدهند كه مواد مخدر آزاد باشد يا نباشد؟ آيا بايد بدين صورت قانون را وضع كرد؟ يا بايد در نظر داشته باشيم كه واقعا مواد مخدر چه ضررهايی برای انسان دارد، و لو اكثريت مردم هم موافق باشند؟ اينكه قوانين اجتماعی براساس رأی مردم باشد يا نباشد يك مبنای زيرين دارد و آن اينست كه آيا واقعا مصالح و مفاسد اجتماعی يك امر واقعی و حقيقی است يا امری اعتباری و سليقه ای؟ حتما شما شنيدهايد كه كسانی بخصوص از زمان هيوم به بعد در مغرب زمين معتقد شدند كه بايدها و نبايدها و مفاهيم ارزشی واقعيت خارجی ندارند و امور عقلانی و استدلال بردار نيستند و بطور كلی در معرفتشناسی اين مبحث را مطرح كردهاند كه مفاهيم ارزشی قابل استدلال نيست، خوب و بدها مثل همان سليقههای است كه مردم در مورد رنگها دارند، اگر يكی مثلا از رنگ صورتی خوشش می آيد نمیشود گفت به چه دليل خوشش میآيد، يكی از اين رنگ خوشش میآيد و ديگری از آن رنگ، آيا مسائل اجتماعی هم سليقهای است؟ و مثل انتخاب رنگها میماند؟
يا نه احكام اجتماعی تابع مصالح واقعی است؟ بين رفتار انسانها و تأثيری كه در زندگی فردی، اجتماعی، مادی و معنويشان دارد، رابطه حقيقی وجود دارد علت و معلول هستند همين كار انسانهاست كه در زمينه فردی و اجتماعی سعادت يا شقاوت میآفريند بايد ديد كدام كار موجب سعادت میشود تا جايز شود و كدام كار موجب شقاوت و بدبختی میشود تا ممنوع شود. بين رفتارهای فردی و اجتماعی انسان رابطه واقعی و حقيقی وجود دارد كه بايد سعی كرد اين روابط را شناخت و براساس آن روابط، قانون وضع كرد. آن وقت سوال میشود كه چه كسی مصالح و مفاسد واقعی را بهتر میشناسد؟ ما مسلمانان معتقديم كه خدا بهتر میشناسد.
بنابر اين در بعد قانونگذاری نظر اسلام اينست كه ميان رفتارهای انسانها در زمينه فردی و اجتماعی با نتايجی كه در سعادت و شقاوت آنها در دنيا و آخرت دارد، رابطه علی و معلولی برقرار است و اسمش میشود مصلحت و مفسده، اين مصلحتها را بايد شناخت و براساس آنها قانون وضع كرد، نه اينكه قانون را براساس هوسها اكثريت مردم قرار داد.