بدينروی ضروری است تا در شناخت وجه تمايز دو طيف از نظامهای سياسی و حقوقی مورد بحث در اين نوشتار، به اين بعد مهم و تأثيرگذاری پرداخته شود.
الف) انسانمداری، بنياد هستیشناختی مشروعيت مردمسالار
براساس مباحث پيشين روشن شد كه مقارن با عصر نوزايی و بعد از روی گرداندن همهجانبه انسان غربی از حاكميتهای تماميّت خواه و انحصارگرا در قرون وسطی، تئوری حاكميت اراده و خواست مردم به عنوان حقيقت بنيادين و بی بديل در اعلام مشروعيت قلمرو و گستردهای از اقدامهای سياسی و اجتماعی، به ويژه در عرصه حاكميت، در مغرب زمين شناخته شد.
در حقيقت، ايده مشروعيت مردمی در جهان معاصر، به ويژه در غرب را، كه به عنوان معقولترين و مقبولترين عنصر حقانيت حكومتها شناخته میشود، را میتوان در هستیشناسی و انسانشناسی خاص حاكم بر انديشه غرب ريشهيابی كرد و آن محوريت بخشی به انسان در مجموعه جهان هستی و توجه افراطی به توانمندیهايش و در نهايت تلاش برای نهادينه ساختن استيلای همهجانبه انسان بر هستی و در واقع به جای خدا نشاندن اوست كه براساس آن، منشأ مشروعيت قدرت و قانون در اختيار امری جز اراده آحاد مردم قرار نمیگيرد. «1»
جنبش انسان محوری يا اومانيسم(Humanism)كه مقارن پايان قرن سيزدهم در جنوب ايتاليا شكل گرفت و سپس در سرار آن كشور گسترش يافت و پس از آلمان، بعد «فرانسه»، «اسپانيا» و «انگلستان» را دربر گرفت، ابتدا به صورت جنبشی ادبی، فرهنگی، فكری و آموزشی رخ نمود و در مراحل بعد جنبه سياسی- اجتماعی به خود گرفت و تقريبا همه مكاتب فلسفی، اخلاقی، هنری، ادبی و نظامهای سياسی را تحت سيطره خود درآورد.
در مورد ريشه يابی و بار معنايی واژه اومانيسم بحثهای نسبتا مفصل و ديدگاههای مختلفی از طرف محققان طرح و ارائه شده است؛ زيرا اين واژه در طول زمان تطورات معنايی گوناگونی را برتافته است؛ «2» اما تأمل در اين معانی ما را به اين نتيجه میرساند كه نظام فكری اومانيسم حاوی يكسری عقايد، روشها و فلسفه هايی است كه در آن با تأكيد اساسی و محوری بر حوزه يا قلمرو انسان، عنصر احترام به حيثيت و تكامل همه جانبه او- با ايجاد شرايط مساعد برای زندگانی فردی و اجتماعیاش- به عنوان هدفی بايسته مورد توجه قرار میگيرد. بر اين اساس، اومانيسم در معنای اعم خود عبارت از هر نظام فلسفی، سياسی، اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی است كه هسته مركزی آن حيثيت انسانی است. «3»
اين جنبش با رويكردی همهجانبه در محوريت بخشی به انسان، به خصوص در عرصه مناسبات سياسی و اجتماعی كه از حدود قرن چهاردهم اكثر مكتبهای فكری را تحت سيطره خود قرار داد، در حقيقت بازگشتی پرشتاب به انسانمداری دوران رم و يونان باستان است؛ «4» دورانی كه در آن توجه به انسان به حد اعلای خود رسيده انسان مقياس همهچيز تلقی گرديد «5» و حتی خدايان، با صورتی انسانی ترسيم و با صفات و سجايای انسانی توصيف شد؛ بهطوریكه در انگاره بسياری، تاريخ و فرهنگ يونانی، تاريخ وقوف به ارزش و منزلت حقيقی انسان و اوج ارجمندی توانمندی ها و استعدادهای او شناخته میشود. «6» با اين باور كه اين ارجمندی، با ظهور اقتدار اربابان كليسا و برقراری تئوكراسی كليسايی، در قرون وسطی پایمال گرديد، دوره ای كه در آن آزادی و اختيار انسانها، چه در ساحت فكر و انديشه و چه در رفتار و عملكرد، توسط حاكميت سياسی و فرهنگی برخاسته از قدرت روحانی پاپ و به نام مذهب، سلب شد و انسان از مقام و منزلت پيشين خود تنزل يافته، حيثيت برتر و كرامت والای او ناديده گرفته شد. ازاينرو، اكنون كه بعد از تحولات اساسی در عرصه حاكميت، انسان توانسته است خود را از سلطه تماميت خواه امپراتوریها و قيموميت كليسا برهاند، ضروری است كه در فضايی جديد و با تمام توان و در همه ابعاد در احيای ارجمندی و قداست از دست رفته انسان همت گمارد و تلاش كند كه سرشت انسانی و حدود و علايق طبيعت خود را موضوع و محور همهچيز، به خصوص قانون و منبع اقتدار هر حكمرانی قرار دهد تا روح آزادی و خود مختاری خود را دوباره بازيابد.
اومانيستها كه به دنبال آزادی خرد و مخالفت با رياضتهای دينی برآمده بودند، در پی آن بودند تا لذتهای مربوط به طبيعت جسمانی را در مقابل توجه افراطی به جنبه روحانی در نظام كليسايی مطرح سازند و حتی آن لذايذ را هدف نهايی فعاليتهای بشر تلقی نموده اصولا نقش زهد و پرهيزگاری را عملی منفی در كسب لذت و سود برشمرند. «7»
بدينسان، توجه تام به اختيار و آزادی انسان، توأم با غفلت از امور ماورايی و نمودهای الهی و تمايل شديد به مادی گری و توجيه دين به عنوان ابزاری برای خدمت به خواسته های انسانی، مرام اصلی جنبشهای اومانيستی قرار گرفت. «8»
البته در تاريخ عصر جديد غرب، اومانيستهايی هم بودهاند كه داعيه دينداری داشتهاند؛ افرادی مثل مارتين لوتر يا اراسموس حتی كشيش بوده اند، اما اينان و ديگر اومانيستهای به اصطلاح مذهبی، در واقع دين و حقيقت تفكر وحيانی را ذيل خود بنيادی بشر معنا و تفسيری از نسبت دين و بشر ارائه میكردند كه مبانی و اركان تفكر دينی بر پايه هدفها و هواهای بشر مورد دخل و تصرف قرار میگرفت و تأويل و حتی تحريف میشد. «9»
تفسير جديد از خدا و تعاليم دينی (پيرايشگری) كه از سوی كسانی مانند لوتر مطرح شد، پذيرش خدا و نفی مداخله خدا و دين آسمانی و از جمله تعاليم مسيحی، روی آوردن به دين طبيعی و خداگرايی طبيعی كه از سوی ولتر و هگل ارائه شد، شكاكيت به دين خدا كه از سوی كسانی مانند هاكسلی مطرح گرديد و انكار كامل دين و خدا كه فوئی باخ و ماركس و وجود گرايان ملحد مطرح گردند، مراحلی است كه جنبش اومانيستی طی كرده است. «10»
اساسا اومانيست از آنجا آدمی را مبنا و معيار حقيقت قرار میدهد و نه خدا را؛ همانگونه كه «تونی ديوس» در كتاب اومانيسم اذعان میدارد كه آنچه در انسانها مشترك است و همه آنها را به اومانيست تبديل میكند، اعتقادشان به محوريت انسان است. «11» و به قول «مارتين فوئر باخ» فيلسوف آلمانی و ماترياليست قرن نوزدهم «برای بشر، خدا همان بشر است.» و نيز چون آدمی را با ساحت ناسوتی و نفسانی اش تعريف میكند، انديشه اومانيستی، بالذات غير دينی و حتی ضد دينی است. «12»
«ارنست كاسيرر» در وصف بينش حاكم بر عصر روشنگری رنسانس كه برخاسته از اومانيسم و در آميخته با آن است، مینويسد:
به نظر میآيد تنها وسيله ای كه انسان را از تعبد و پيشداوری آزاد و راه را برای خوشبختی واقعی او هموار میكند، مردود شمردن كامل اعتقاد مذهبی به طور عام باشد؛ يعنی به هر شكل تاريخی كه ملبّس شود و بر هر شالوده ای كه متكی باشد ... انسان عصر نو میبايد از هرگونه ياری و كمك از سوی آسمان چشم بپوشد. او خود میبايد راه خويش را به سوی حقيقت باز يابد و تنها زمانی میتواند حقيقت را به دست آورد كه آن را با تلاش خوديافته و استوار كرده باشد. «13»
هماكنون اومانيسم يا انسانمداری آشكار يا پنهان به معنای سيطره ساحت نفسانی و ناسوتی وجود آدمی بر ساحت روحانی وجود او و به معنای اسارت در قلمرو نفس اماره، به عنوان اصلیترين شاخص تفكر و تمدن مدرن شناخته میشود.
و دموكراسی به عنوان صورت سياسی اجتماع آن ايدهای بی بديل در اين فرهنگ و تمدن مورد ستايش قرار میگيرد.
در اينجا مؤلفه ها و پیآمدهای جنبش انسانمداری را با توجه به مقاصد، آرمانها و نگرش خاص آن به جایگاه انسان بر میشمريم:
1. خردگرايی «14»
از جمله شاخصههای اساسی در تفكر انسانمداری حاكم بر انديشه غرب، عقلگرايی و اعتقاد به استقلال عقل انسانی در شناخت خود، هستی و ادراك سعادت واقعی انسان و راه وصول به آن است؛ امری كه به واسطه آن بینيازی از آموزههای وحيانی، به ويژه در سامان بخشيدن به زندگی اجتماعی مطلوب، در سر لوحه چنين بينشی قرار میگيرد و تلاش میشود كه با سر پنجه خرد انسانی به همه پرسشها و دغدغهها پاسخ داده شود؛ و همانگونه كه ديويد هيوم اعلام كرد: هيچ پرسش مهمی كه پاسخ در آن علوم انسانی نباشد وجود ندارد، «15» به استقلال عقل انسان، در همه حوزههای معرفتی حتی حوزههای ارزشی رسميت داده میشود و قواعد اخلاقی ضمن مجموعه آموزههای مكاتب صرفا بشری ارائه میگردد. بر اين اساس خرد انسانی برابر با خرد الهی و چه بسا بالاتر از آن قرار میگيرد و عقل انسانی و رهبری بشر را بر عهده گرفته و نه تنها دين را از فرماندهی، هدايت و رهبری خلع میكند، بلكه اساسا در بعد هستی شناختی هرگونه موجود ماورای طبيعی از قبيل خدا، وحی، معاد و اعجاز را آنگونه كه در بينش دينی مطرح است مدعياتی غير قابل اثبات میپندارد.
در پی اين عقلگرايی و تجربه گرايی فراگير است كه تنها تكيهگاه انسان خود بنياد، صرفا عقل خود بنياد و بريده از هدايتهای وحيانی میگردد تا با تلاشی مستقل عرصه های حيات بشری را تدبير و راهبری كند.
2. آزدی خواهی با تأكيد بر اختيار انسان
آزادی مورد نظر در جهانبينی اومانيستی در سايه به رسميت شناختن اختياری حاصل میشود كه براساس آن انسان بتواند آزادی خود را در طبيعت و جامعه تجربه كند، در آنها تصرف و اعمال نفوذ نمايد و خود بر سرنوشت خويش حاكم شود و حقوق خويش را تعيين كند، نه آنكه تكليفی از مافوق برای او تعيين شود. براين اساس، هنجارهايی كه بايد پذيرفته شود و امكان تغيير نداشته باشد، مردود اعلام میشود و ارزشهای اخلاقی و حقوقی نسبی قابل تغيير و غير ثابت تلقی میگردد تا ازآنرو كه انسان آزاد به دنيا آمده است، از هر قيد و بندی جز آنچه خود برای خود تعيين میكند آزاد باشد.
«آربلاستر» دراينباره مینويسد:
براساس اومانيسم، اراده و خواست بشر ارزش اصلی، بلكه منبع ارزشگذاری محسوب شده و ارزشهای دينی كه در عالم اعلی تعيين میشوند تا سرحد اراده انسانی سقوط میكند. «16»
3. طبيعتگرايی
هرچند در جهانبينی اومانيستی روح انسان به دليل قوه اختيار و انتخابگری مورد ستايش است؛ توجه به ارزش لذات جسمانی و تنفر از رياضتهای مطرح در ارزشهای مسيحی قرون وسطی، نشان از طبيعتگرايی در اين بينش است. «17»
مادیگرايی و توجه به اميال و خواستهای طبيعی ناشی از چنين رويكردی، توجه به ماورای طبيعت را برای حل معضلات بشری به شدت تخطئه میكند و آن را حركتی در جهت تضعيف و بی ارزشنمايی عقل بشری میپندارد و میكوشد نيازهای بشر را از طريق توجه به بعد جسمانی و ارضای تمايلات طبيع او برآورده سازد. ازاين رو انسلاخ تمام ابعاد سياسی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بشر، از هر گونه فرمانها و چارچوبهای فوق بشری، از باورهای اساسی در تفكر انسانمداری اومانيستی میباشد.
4. مدارا و تساهل و تسامح
وقتی براساس تفكر اومانيستی، به انسان اصالت داده میشود و بر محوريت هستی او تأكيد میشود، عقايد، باورها و رفتارهای او نيز ارزشمند و شايسته شمرده شده تمام صاحبان فكر و نظر و پيروان اديان به پيشهگيری تساهل و تسامح و همزيستی مسالمتآميز با يكديگر فراخوانده میشوند.
ازاينرو، انديشه انسان محوری حاكم بر غرب، مبتنی بر نفی ادعای انحصاری حقانيت و رستگاری هر نظام ارزشی و دينی بوده، هيچيك از نظامهای ارزشی و معرفتی را حق نمیداند و در واقع به نوعی نسبیگرايی مطلق در ارزش و معرفت معتقد است و به همين دليل، حاكميت هر دين و نظام ارزشی را تنها به خواست و اراده فرد يا جامعه را وامیگذارد. «18»
ب) نقد و ارزيابی مبنای انسانمداری اومانيستی
تفكر انسانمداری كه براساس انديشه انسان سالاری در برابر خداسالاری، درصدد است انسان را به عنوان يگانه عنصر اصيل در عرصه هستی بازشناسد و كرامت و شرافت انسان را از طريق توجه به بعد طبيعی و تمركز بر گرايشهای جسمانی او به فعليت رساند، از جهاتی چند مورد نقد و مناقشه است.
1. نقد خردگرايی و عقل بسندگی
عقيده استقلال عقل و اتكای همهجانبه به فهم بشری در همه حوزه های معرفتی و همتراز دانستن خدا و خرد و يا برتری خرد بر خدا، لازمه صريح بينش اومانيستی، از جهانی چند مورد نقد و چالش میباشد:
نخست ازاينمنظر بیترديد حبّ بقاء و ستيز با نيستی از مهمترين تمايلات درونی انسان است و به طور مسلّم در دايره فناپذير طبيعت، به اين نياز اصيل و فطری انسان پاسخی وجود ندارد؛ لذا از منظر انسان واقعنگر؛ به طور حتم در پس اين دنيا، حياتی پايدار و دائمی در انتظار است و به اميد دستيابی به اهداف ارزشمند و شايسته در آن وادی، زندگی دنيوی او معنادار و هدفمند میشود. امّا فهم حقيقت حيات ابدی و نيز نوع تأثير اعمال دنيوی در آن عالم، از افق فهم و انديشه بشری به دور بوده و ضرورت دستيابی به چنين آگاهی، برای پاسخ دادن به ميل درونی انسان به جاودانگی لزوم بهرهگيری از معارف وحيانی را مسلّم مینمايد.
حال آنكه اتّكا به تمام معنا به انديشه و ادراك بشری و شاخص قرار دادن آن در معرّفی حقايق، جز سركوب نمودن اين ميل مقدس و رهنمودن انسان به پوچی و بی هويتی در دايره بسيار محدود طبيعت نخواهد بود؛ پس نمیتوان مدار و محور ارزيابیها را در فهم و عقل بشری، منحصر دانست.
اينكه مشاهده میشود، انسان صرفا با بسنده نمودن به زندگی محدود به بعد مادی، توانسته است به زندگی ادامه دهد، نبايد چنين زندگیای را با حيات معنادار او خلط كرد و اين همان مسئلهای است كه در كنفرانس وانكاور كانادا در سال (1989 م) مطرح شد. بيانيه اين كنفرانس چنين بود كه: «آيا بشر در قرن 21 خواهد توانست به زندگی خود ادامه دهد؟» در اين بيانيه از صاحبنظران كشورها با كمال اصرار خواسته شده است، پيش از آنكه نتايج انحصار زندگی در بعد مادی، بر حيات بشر بر روی زمين خاتمه دهد، بعد معنوی و فرهنگ مذهبی و اخلاقی او را به حيات وی باز گردانند. «19»
ديگر آنكه، امكان به سامان رسيدن حيات اجتماعی مطلوب، صرفا در پرتو فهم بشری و در محدوده اراده و رضايت انسان در هالهای از ابهام و ترديد میباشد. آيا انسانی كه به جهت دو ويژگی حبّ ذات و استخدمطلبی گرايش اوّلی او تأمين منافع فردی و مقدم نمودن آن، بر مصالح جمعی است به اين هدف خواهد رسيد؟ آيا برای فراگير نمودن مصالح جمعی، توأم با رويكرد همه جانبه به خواست و رضايت انسان ضمانت قابل اعتمادی وجود دارد؟ آيا تشخيص مصالح اجتماعی انسان كه مستلزم اطلاع از نيازهای واقعی جسمی و روحی او، آگاهی از نحوه صحيح تعاملات انسان با ديگر موجودات و تأثير اينروابط بر حيات اجتماعیاش، اطلاع از حوادث آينده - دور يا نزديك- برای تدوين قوانين برخاسته از آيندهنگری و واقعبينی برای حيات اجتماعی انسان و اطلاعاتی از اين دست میباشد، در حيطه آگاهیهای محدود انسان خواهد گنجيد؟ اگر پاسخ منفی يا لااقلّ مورد ترديد است، براساس كدام توجيه میتوان فهم و انديشه بشری را تنها معيار و ميزان درستی و صحت، ارزيابی كرد و برای سامان دادن به حيات بشری از آن مدد چيست؟
به طور مسلم لزوم راهيابی به اين واقعيتها، از يك سو [و] نياز به تحقق ضمانت اجرايی قوی در درون افراد از طرف ديگر، ضرورت بهرهگيری انسان از هدايتهای فوق بشری و وحيانی و بسنده نكردن به انديشه محدود و متغيّر خود؛ در اظهار رأی و اخذ تصميمات سياسی- اجتماعی را به اثبات میرساند.
بدين رو، هرچند عقل بشری از توانندی با ارزشی در رهنمود انسان به سعادت واقعی برخوردار است، ولی هرگز كافی نيست. در واقع آنچه را عقل در اختيار مینهد، اصول كلی و مبهم در تأمين نيازهای انسان و رعايت عدالت و حقوق افراد، آزادی، ارزشهای متعالی انسان و شكوفاسازی و ارضای استعدادهای اوست؛ اما برای رسيدن به سعادت واقعی، ميزان و حدود امور يادشده و مصاديق و موارد آن بايد شناخته شود؛ امری كه از تيررس عقل بشری به دور است و اومانيستها- به ويژه اومانيستهای تجربه گرا- به دليل عدم دسترسی به معرفت يقينی در اين زمينه ها، طرح هرگونه ديدگاه ظنی از سوی مكتبها و اديان مختلف را تجويز میكنند و پلوراليزم فرهنگی و معرفتی را میپذيرند. «20»
از منظر تاريخی نيز چنين علمورزی يكّهتازانه، به جای آنكه آزادی و سعادت را همراه بياورد فجايع و مصايب دهشتناكی را به ارمغان آورده است«21»
2. نقد خودمختاری افراطی
بينش اومانيستی، با اصالت بخشيدن به انسان و اعتقاد به خود بنيادی او نوعی خودمختاری و آزادی افراطی را در افراد معتقد به خود ايجاد میكند و با تأكيد صرف بر تمركز انسان بر حقوق خويش جايی برای تكليف و مسئوليت وی، باقی نمیگذارد و اگر تكليفی هم برتافته شود، تنها برای تأمين حق آزادی انسان است.
آزادی افسارگسيختهای كه در اين بينش تأييد میشود، به جای آنكه فراهم آورنده زمينه های شكوفايی انسان و تأمينكننده حقوق و نيازهای واقعیاش باشد، ابزاری برای ستم بر انسان و ناديده گرفتن حقوق و ارزشهای حقيقی وی میشود.
اين ازآنروست كه اميال و گرايشهای حيوانی در انسان رهاشده و منقطع از هدايتهای الهی، با تسخير عقل و خرد انسانی، هواوهوس را معبود انسان میگرداند و با نگاه خودخواهانه و مغرورانهای كه در انسان به وجود میآورد، نه تنها او را مستعد سركشی و طغيان در برابر خالق خويش میسازد؛ بلكه در برابر ساير انسانها نيز دست او را به هرگونه سلطه گری، حريمشكنی و دستيازيدن به هر جنايتی باز میگذارد.
بدين ترتيب بينش انسانمداری نه تنها انسان را در حرمان سعادت ابدی وا میگذارد، بلكه زندگی دنيايش را نيز به فساد و تباهی میكشاند.
3. نقد طبيعتگرايی
اكثر قريب به اتفاق اومانيستها به نوعی طبيعتگرايی در مورد انسان قائلند. آنان انسان را موجودی طبعی و همتراز حيوانات معرفی كرده، ردهبندی جانوران را- خواه انسان و خواه غير انسان- صرفا قراردادی میدانند. «22»
پیآمدهای اين نوع نگرش به انسان، از يك سو، سودانگاری و اصالت لذت مادی و هواپرستی و فروكاستن انسان از درجات فوق حيوانی و از جانب ديگر، نفی هرگونه ارزش اخلاقی و حقوقی ماورايی، فضايل و كمالات معنوی و سعادت جاودانی است.
4. نقد مداراطلبی
انسانمداران از تساهل و تسامح مطلق جانبداری میكنند و آن را سمبل مبارزه با فرهنگ حاكم در قرون وسطی و رجوع به رم و يونان باستان و مقتضای آزادی و ارج نهادن به انسان میدانند. «23»
پیآمد چنين بينشی، از يك طرف شكاكيت و نسبيت معارف و ارزشها و مردود دانست هر امر كلی، مطلق، پايدار و غير قابل نقض میباشد و از سوی ديگر، قابل تحمل و احترام و گاه ستوده دانستن هرگونه مرام و مسلك و سليقهای، هرچند بیمحتوا و پوچ و خرافی و دون انسانيت انسان میباشد.
ج) جهانبينی الهی بنياد هست شناختی در مشروعيت حكومت علوی
حكومت علوی كه الگويی تمامنما از حكومت دينی و بنانهاده بر اصيل ترين آموزه های وحيانی و برحاسته از متقنترين تعليمات نبوی است، از جهت بنياد فكری در عرصه جهانبينی و انسان شناختی، مشروعيتی استوار بر پايههای جهانبينی الهی دارد.
جهانبينی الهی، يعنی اعتقاد به اينكه جهان براساس مشيت حكيمانه خداوند پديد آمده است و نظام آن براساس خير وجود، رحمت و ايصال موجودات به كمالات شايسته آنها استوار گرديده است «24» و در اين ميان، انسان از شرافت، كرامت و والايی ويژهای برخوردار بوده، رسالتی خطير بر عهد دارد. او مسئول تربيت و تكامل خود در مسيری است كه در حدّ معينی متوقف نمیشود و هرگز بیهويتی و بیهدفی را برنمیتابد.
براساس جهانبينی الهی، انسان و جهان ماهيتی «از اويی» إنّا للّه «25» دارند؛ به اين معنا كه واقعيت جهان مساوی است با از او بودن؛ نه اينكه جهان واقعيتی دارد و اين واقعيت يك نسبت و اضافهای با موجدش؛ آنچنان كه فرزند واقعيتی دارد كه نسبت و اضافهای با شخص ديگری به نام پدر برقرار میكند؛ بلكه واقعيت و ماهيت انسان و جهان، در اين بينش، «عين از اويی»، «عين صدور»، «عين تعلق»، «عين ربط» و «عين اضافه» به اوست. در جهانبينی الهی، انسان و جهان علاوه بر ماهيت از اويی ماهيتی به سوی اويی دارند و إنّا إليه راجعون؛ «26» يعنی كل هستی مجموعه ای هدايت شده است و هر موجودی در هر مرتبه ای متناسب با سعه وجودی خود از هدايت به «سوی اويی» بهره مند است:
و للّه غيب السّموات و الأرض و إليه يرجع الأمر كلّه؛ «27» غيب آسمانها و زمين تنها از آن خداست و همه كارها به سوی او بازگردانده میشود.
نه تنها ظاهر آسمان و زمين از آن خداست، بلكه آنچه پوشيده و باطن اين عالم است نيز از آن اوست؛ كه او آفريده و همو مالك است و همه كارها به او بازمیگردد و هرگز چنين نيست كه بعد از آفريدن، آفريدگان را به حال خود رها گذارد. و او خدايی است كه:
الّذی خلق فسوّی* و الّذی قدّر فهدی. «28»
در جهانبينی الهی، هستی بخش عالم هموست كه مثل و مانندی ندارد:
ليس كمثله شیء. «29»
مستجمع كمالات بوده و از هر نقصی مبرّا و منزه است:
و للّه الأسماء الحسنی. «30»
فسبحان الّذی بيده ملكوت كلّ شیء و إليه ترجعون. «31»
بی نياز مطلق است، همه به او نيازمندند و او از همه بی نياز است:
يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلی اللّه و اللّه هو الغنیّ الحميد. «32»
مالك مطلق است و بر هر چيز احاطه دارد:
و للّه ما فی السّموات و ما فی الأرض و كان اللّه بكلّ شیء محيطا. «33»
راهيابی همه اجزاء هستی به سوی كمالات شايسته خويش، تحت اراده و ربوبيت اوست:
ربّنا الّذی أعطی كلّ شیء خلقه ثم هدی. «34»
علم او بر همه اجزای هستی مسيطر است و از مكنونات قلب و خاطرات ذهن و نيتها و قصدهای انسان آگاه است:
و لقد خلقنا الإنسان و تعلم ما توسوس به نفسه. «35»
و ما تسقط من ورقة إلّا يعلمها. «36»
اما انسان در اين جهانبينی، اشرف مخلوقات بوده، بر جایگاهی بس رفيع نشسته است. انسان همو است كه هستیبخش عالم، او را كرامت و شرافت ذاتی بخشيد؛
و لقد كرّمنا بنی آدم. «37»
خليفه خود بر روی زمين قرار داد:
و هو الّذی جعلكم خلائف الأرض. «38»
بر هر آنچه در آسمانها و زمين است، مسخّر گردانيد:
أنّ اللّه سخّر لكم ما فی السّموات و ما فی الأرض. «39»
و سخّر لكم ما فی السّموات و ما فی الأرض جميعا منه. «40»
با نفخ روح الهی در كالبد او، جایگاهش را بس شايسته گردانيد و ملائك را مأمور به سجده در برابرش كرد:
فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحی فقعوا له ساجدين* فسجد الملائكة كلّهم أجمعون. «41»
هستی او را توان تحمّل بار امانتی الهی بخشيد، تا به آن انسان را به آزادی و اختيار، تعهد و مسئوليت و ولايت الهی بيارايد:
إنّا عرضنا الأمانة علی السّموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان. «42»
درعينحال كه راه صحيح را به انسان نماياند، او را بر سرنوشت خويش حاكم كرد:
إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكرا و إمّا كفورا. «43»
فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر. «44»
حاكميت آن چنانی كه به يمن حسن بهره گيری از آن، خويش را شايسته باريابی به «أعلی علّيّين» «45» نمايد و فرشتگان مقرّب الهی خدمت گزار او شوند يا با سوء اختيار و استخدام آن در مسير خواست و تمايلات طبيعی و نفسانی خويش و اتصاف به اوصاف ناشايست «هلوع»، «جزوع»، «منوع» «46»، «قتور» «47»، «ظلوم» «48»، «جهول»، «عجول» «49» و «طغيانگری» «50» به ورطه أسفل سافلين «51» سقوط كند و فرجامی جز عذاب دوزخ را نصيب خود نسازد:
و لقد ذرأنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الإنس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالأنعام بل هم أضلّ أولئك هم الغافلون. «52»
در هر حال، مقصد انسان را به سوی ابديت و ملاقاست ربّ نهاد:
يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلی ربّك كدحا فسلاقيه«53»
در بينش توحيدی، هويت واقعی انسان كه انسانيت انسان به اوست، ساحت روحانی وی میباشد و جسم، تنها ابزاری برای تكامل روح به شمار میآيد؛ همان حيثيتی كه خداوند در ترسيم مراحل آفرينش انسان، با جمله ثمّ أنشأناه خلقا آخر از آن ياد میكند و آنگاه میفرمايد: فتبارك اللّه أحسن الخالقين «54» چنين گويشی نيست، مگر به دليل ارجمندی ويژه روح انسانی و اصالت آن.
در جهانبنی الهی، انسان مكلّف است كه حقيقت خويش را بازيابد و در پرتو خودآگاهی نيروهای درونیاش را به فعليت رساند و با درك اينكه هرگز مستقل، خود آمده، به خود زيست و به خود رو نيست، زنگارهای نسيان و عصيان را از خود بزدايد و به عنصر تقوا و ايمان راستين آراستهشده و پیگير اعمال صالح شود تا به فوز و فلاح و رستگاری حقيقی نائل شود:
و العصر* إنّ الإنسان لفی خسر* إلّا الّذين منوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر. «55»
ولی سير در چنين مسيری تنها با بهرهمندی از ابرازهای شناخت بشری ميسر نيست و لازم است كه انسان از فرامين و رهنمودهای وحيانی استمداد جويد و در همه ابعاد، خود را تحت ربوبيت تشريعی خداوند قرار دهد:
و من يسلم وجهه إلی اللّه و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقی. «56»
و من يطع اللّه و رسوله فقد فاز فوزا عظيما. «57»
در جهانبينی الهی، مصداق فوز عظيم و كمال نهايی كه كمالی فراتر از آن متصور نيست و بالاترين، نابترين و پايدارترين لذت بوده، همه تلاشها و اوج گرفتنها، برای رسيدن به آن است، قرب خداوند و استقرار در جوار رحمت الهی است:
و مساكن طيّبة فی جنّات عدن و رضوان من اللّه أكبر ذلك هو الفوز العظيم. «58»
إنّ المتّقين فی جنّات و نهر* فی مقعد صدق عند مليك مقتدر. «59»
در جهانبينی الهی زندگی و حيات واقعی در سرای آخرت است:
و إنّ الدّار الآخرة لهی الحيوان. «60»
حياتی فناناپذير و جاودانه: و الاخرة خير و أبقی «61» كه دنيا و بهره های دنيوی در برابر آن، متاعی قليل است:
أرضيتم بالحياة الدّنيا من الاخرة فما متاع الحياة الدّنيا فی الآخرة إلّا قيلی. «62»
و فرحوا بالحياة الدّنيا و ما الحياة الدّنيا فی الآخرة إلّا متاع. «63»
قل متاع الدّنيا قليل و الآخرة خير لمن اتّقی. «64»
و دنيا تنها در صورتی ارزشمند است كه در مسير گرفتن زادراه آخرت بوده باشد و در غير اين صورت، جز افسوس و فغان برای كسانیكه به آن بسنده كنند، نخواهد داشت:
يقول يا ليتنی قدّمت لحياتی. «65»
در بيان نتايج مترتب بر هسستیشناسی الهی كه نمايانگر اتقان، قوت و صحت آن میباشد، میتوان موارد زير را بيان كرد:
1. مدار و محور جهان هستی، وجود بیمثال، غنی بالذات و مقتدر علی الاطلاق است و او، مالك مطلق هستی است و جهان با تمام ابعاد هستیاش، عين ربط، تعلق و اضافه به اوست و هستی «از اويی» و به «سوی اويی» دارد.
2. انسان با برخورداری از شرافت و كرامت ذاتی، به مقام خليفة اللهی باريافته و حائر مقام ارجمندی چون مسجود فرشتگان، شده است. و تمام آنچه در آسمانها و زمين است، به اذن خداوند تحت تسخير انسان میباشد.
3. تمام اجزای هستی براساس تدبير و ساماندهی تكوينی خداوند و متناسب با سعه وجودی خود در حال پيمودن كمالات خود میباشند و كمال و مقصد نهايی انسان- كه بعد روحانی او، هويت واقعی و انسانيت وی را شكل میدهد- قرب خداوند و استقرار در جوار رحمت الهی میباشد و نيل به چنين مقصدی تنها وقتی
ميّسر است كه انسان با حسن بهرهمندی از موهبت آزادی و اختيار، سرنوشت خويشتن را تحت هدايتهای عقل سليم و ولايت تشريعی خداوند قرار دهد.
4. در اين نگرش، حيات واقعی و راستين انسان در سرای آخرت است كه ابدی و پايدار میباشد و اهميت و ارزش حيات دنيوی و بهرهمندی آن صرفا به اين است كه از آن به عنوان ابزاری برای كسب زادراه آخرت استفاده شود.
د) نتيجه گيری
1. مبنای هستیشناختی در نظامهای مبتنی بر ايده مشروعيت مردمی، انسانمداری و خودبنيادی انسان میباشد. امری كه خاستگاه آن جنبش فراگيری بود كه از سده چهاردهم ميلادی، در تلاش برای احيای ارجمندی انسان و اعطای نقش و جایگاه برين او شكل گرفت تا با درهم شكستن پايه های اقتدار كليسايی كه با نام دين و شاخصه های فرابشری درصدد تحديد آزادی و تحقير اراده انسانی برمی آمد، انسان را به والايی از دست رفته دوران رم و يونان باستان بازگرداند و راه را برای تطميع همه جانبه خواستها و تمايلات وی بگشايد.
2. براساس اصل خودبنيادی در بينش انسانمداری، مؤلفهها و اصول ماورايی، يا باطل تلقی شد يا بر پايه اغراض و اهوای بشری مورد تفسير و دخل و تصرف قرار گرفت.
3. مؤلفه ها و پیآمدهای اساسی در هستینگری اومانيستی، عبارتند از:
خردگرايی به اين معنا كه قواعد عقلانی و ادراكهای بشری میتوانند سعادت و راه وصل به آن را ترسيم نمايند؛ آزادی و خودمختاری انسان به اين جهت كه حاكميت انسان بر سرنوشت خود به عنوان اصلیترين سرمايه تكوينی او، تنها در پرتو احترام به آزادیهای او و در تمام عرصه ها قابل تحقق میباشد؛ طبيعتگرايی به معنای توجه تام به لذتهای جسمانی و تمايلات طبيعی انسان برای برآورده ساختن نيازها و حل معضلات زندگی انسان؛ مدارا كه اصالت انسان و محوريت نظر و انديشه او مقتضی چنين اصلی است.
4. معايب و موارد نقد انسانشناسی اومانيستی، از جهاتی چند قابل بررسی است:
نخست، به دليل خردبسندگی اين بينش است كه اولا، عقل را هرگز يارای تصرف افقهای بقاءطلبی انسان و پيمودن مسير ابديت- كه از تمايلات درونی و مقدس انسان است- نمیباشد ثانيا، صرف تمسك به فهم بشری، حتی برای سامان دادن به عرصههای حيات دنيوی و ساحت فناپذير انسان نيز ناكارآمد است.
دوم، از جهت اعتقاد به خودمختاری افراطی انسان و آزادی بیحصر اوست.
اصلی كه براساس آن، انسان بار مسئوليت و تكليفی را مگر در راستای حفظ آزادیهای خويش برنمیتابد. چنين بينشی منشأ خودخواهی ها و غروری خواهد بود كه راه را بر هرگونه سلطه گری و حريمشكنی انسان خواهد گشود.
سوم، به دليل «طبيعتگرايی» است كه براساس آن، اصالت به بعد طبيعی و جسمانی انسان داده میشود و پیآمد آن اصالت لذات مادی و هواپرستی و در حقيقت و فروكاستن انسان از درجات فوق حيوانی و نفی هرگونه فضايل معنوی و مرتبط با سعادت پايدار او میباشد.
چهارم، از جهت تساهل و تسامحی است كه بينش انسانمداری درصدد تثبيت آن است. امری كه با پیآمد نسبيت و شكاكيت خود توان تخريب باورهای بنيادين بشر و فروريختن استدلالهای منتج و مردود انگاشتن هر امر كلی و مطلق به عنوان زير بنای قياسات منطقی و برهانی را داشته و در نهايت تمايل انسان به پذيرش حقانيت هر امر موهوم و خرافی و گرايش به پوچی و بی هويتی را در پی خواهد داشت.
5. تفكر خدامحوری و جهانبينی توحيدی، مبنای هستیشناختی در حكومت علوی است؛ همان حكومت دينی اصيلی كه براساس آموزه های وحيانی و تعليمات ناب نبوی سامان پذيرفت.
6. عمده دلايل امتياز و اهميت جهانبينی توحيدی را میتوان در موارد ذيل برشمرد: نخست آنكه در اين بينش، مدار هستی بر دايره وجودی بی مثال و غنی بالذات و مقتدر مطلق شناخته میشود كه دارا مالكيت طلق بر تمام هستی بوده و كل هستی نسبت به او صرف ربط و عين تعلق بوده و ماهيتی از اويی و به سوی اويی دارند.
دوم، به دليل ارجمندی شايانی است كه در اين بينش برای ذات انسانی بوده كه براساس چنين شرافت مترقّیای، انسان به عنوان جانشين خداوند، مسجود فرشتگان الهی میشود و تمام آسمانها و زمين تحت تسخير او قرار میگيرد.
سوم، آنكه هويت واقعی انسان مربوط به بعد روحانی اوست و منتها مقصد انسان قرب خداوند میباشد كه به شرط بهره مندی از هدايتهای عقل سليم و واقع شدن در مسير ولايت تشريعی حضرت حق، توان رهپويی به اين مقصد والا را خواهد داشت. ازاينرو، انسان به حكم عقل و تأييد و تأكيد وحی، مكلف و موظف است كه سرنوشت خويش را با حسن انتخاب و اختيار خود در نيل به اين هدف، رقم زند.
چهارم، آنكه حيات پايدار اخروی، سرای حقيقی انسان است و ارزش دنيا صرفا به اين است كه بتوان از بهرههای آن زادراه آخرت را جست و در غير اين صورت متاعی گذرا و بیمقدار است و توجه صرف به آن جز افسوس و دريغ برای انسان به بار نخواهد آورد.
7. جهانبينی توحيدی از آنجا كه مقبول عقل و منطق بوده و مستدل و قابل اثبات است و از سوی ديگر، انديشه بيهوده گرايی و پوچی را از اذهان زدوده و آرمانساز و آرزوآفرين است و اهدافی با ارزش و مقدس را در برابر انسان قرار داده و ازاين رو تعهدآور و مسئوليتساز است، بسيار ممتاز و ستوده میباشد.
پی نوشت ها
(1). ر. ك: عباس حسينی قائممقامی، قدرت و مشروعيت، ص 424.
(2). برای آگاهی از اينگونه مباحث لغتشناسی در مورد واژه اومانيسم ر. ك: بابك احمدی، معمای مدرنيته، ص 83- 91.
(3). ر. ك: علی اصغر حلبی، انسان در اسلام و مكاتب غربی، ص 108.
(4). محمود رجبی، انسانشناسی، ص 38- 39.
(5). همانگونه كه «پروتاگوراس» سوفسطايی معروف يونانی در قرن پنجم قبل از ميلاد، چنين اظهار میدارد: «انسان مقياس هر چيز است هر آنچه كه وجود دارد و هر آنچه كه وجود ندارد» ر. ك: شهريار زرشناس، واژهنامه فرهنگی، سياسی، ص 57؛ لوچالز دكرشنتزو، فيلسوفان بزرگ يونان باستان، ترجمه عباس باقری، ص 186.
(6). ر. ك: عبد الرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژهها، ص 40.
(7). مريم صانعپور، نقدی بر مبانی معرفتشناسی اومانيستی، ص 22.
(8). ر. ك: همان، ص 50- 51.
(9). شهريار زرشناس، واژهنامه فرهنگی، سياسی، ص 55.
(10). همو، انسانشناسی، ص 45.
(11). همو، واژهنامه فرهنگی، سياسی، ص 57.
(12). همان، ص 54.
(13). ارنست كاسيرر، فلسفه روشنگری، ترجمه يدالله موقن، ص 211- 212.
(14). Rationalism.
(15) تونی ديويس، اومانيسم، ص 166.
(16). محمود رجبی، انسانشناسی، ص 43، به نقل از: آنتونی آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، ص 140.
(17). ر. ك: همو، نقدی بر مبانی معرفتشناسی اومانيستی، ص 21- 22.
(18). ر. ك: انسانشناسی، ص 44.
(19). ر. ك: تكاپوی انديشه ها، مجموعهای از مصاحبه های انجامشده با استاد علامه آية الله محمد تقی جعفری، ص 527.
(20). انسانشناسی، پيشين، ص 52.
(21). ر. ك: معمای مدرنيته، فصل هفتم.
(22). انسانشناسی، به نقل از: عزت اللّه فولادوند، «سير انسانشناسی در فلسفه عرب از يونان تاكنون»، نگاه حوزه، ش 53 و 54، ص 104- 111.
(23). انسانشناسی، ص 55.
(24). ر. ك: مرتضی مطهری رحمه اللّه، مجموعه آثار، ج 2، ص 83.
(25). بقره، آيه 156.
(26). همان.
(27). هود، آيه 123.
(28). «همان خداوندی كه آفريد و منظم كرد و همان كه اندازهگيری كرد و هدايت نمود». أعلی، آيه 2- 3.
(29). شوری، آيه 11.
(30). اعراف، آيه 180.
(31). يس، آيه 83.
(32). فاطر، آيه 15.
(33). نساء، آيه 126.
(34). «پروردگار ما همان كسی است كه به هر موجودی آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كردهاست.» طه، آيه 50.
(35). ق، آيه 16.
(36). انعام، آيه 59.
(37). «به طور حتم و محققا ما آدميان را كرامت داديم». اسراء، آيه 70.
(38). «او كسی است كه شما را جانشينان خود در زمين ساخت». انعام، آيه 165.
(39). «به درستی كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مسخّر شما كرده است» لقمان، آيه 20.
(40). «خداوند، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه را از سوی خويش مسخّر شما ساخت». جاثيه، آيه 13.
(41). «هنگامیكه كار آن را به پايان رساندم، و از روح خود [روحی شايسته و بزرگ] دميدم، همگی برای او سجده كنيد. همه فرشتگان، بیاستثنا سجده كردند.» حجر، آيه 31.
(42). «ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند؛ اما انسان آن را به دوش كشيد.» احزاب، آيه 72.
(43). «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس.» انسان، آيه 3.
(44). «هركس میخواهد ايمان بياورد [و اين حقيقت را پذيرا گردد» و هركس میخواهد كافر گردد.» كهف، آيه 29.
(45). إنّ كتاب الأبرار لفی علّيّين مطففين، آيه 18.
(46). إنّ الإنسان خلق هلوعا* إذا مسّه الشّرّ جزوعا* و إذا مسّه الخير منوعا معارج، آيه 19.
(47). و كان الإنسان قتورا اسراء، آيه 100.
(48). إنّه كان ظلوما جهولا احزاب، آيه 72.
(49). و كان الإنسان عجولا اسراء آيه 11.
(50). كلّا إنّ الإنسان ليطغی* أن رآه استغنی علق، آيه 6.
(51). ثمّ رددناه أسفل سافلين تين، آيه 5.
(52). «به يقين گروه بسياری از جن و انس را برای دوزخ آفريديم؛ آنها دلهايی دارند كه با آن نمیفهمند و چشمانی دارند كه با آنها نمیبينند و گوشهايی كه با آن نمیشنوند. آنها همچون بهايماند، بلكه گمراهتر اينان همانغافلانند [چرا كه با داشتند همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند].» اعراف، آيه 179.
(53). «ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی كرد.» انشقاق، آيه 6.
(54). «سپس آن را آفرينش تازهای داديم؛ پس بزرگ است خدايی كه بهترين آفرينندگان است.» مؤمنون، آيه 14.
(55). «سوگند به عصر، كه انسانها همه در زيانند! مگر كسانیكه ايمانآورده و اعمال صالح انجام دهند و يكديگر رابه حق سفارشكرده و يكديگر را به شكيبايی و استقامت توصيه نمودهاند». عصر، آيه 1- 3.
(56). «كسی كه روی خود را تسليم خدا كند درحالیكه نيكوكار باشد به دستگيرنده محكمی چنگ زده است.» لقمان، آيه 22.
(57). «هركس از خدا و رسولش فرمانبرداری كند، حقيقتا به كاميابی بزرگی دست يافته است.» احزاب، آيه 71.
(58). «و [خداوند] مسكنهای پاكيزهای در بهشتهای جاودان [نصيب آنها ساخته] و [خشنودی و] رضای خدا [از همه اينها] برتر است و پيروزی و كاميابی بزرگ همين است.» توبه، آيه 72.
(59). «يقينا پرهيزگاران در باغها و نهرهای بهشتی جای دارند؛ در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.» قمر، آيه 54- 55.
(60). «و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر میدانستند» عنكبوت، آيه 64.
(61). «درحالیكه آخرت بهتر و پايدارتر است.» أعلی، آيه 17.
(62). «آيا به زندگی دنيا به جای آخرت راضی شدهايد؟! با اينكه متاع زندگی دنيا در برابر آخرت، جز اندكی نيست.» توبه، آيه 38.
(63). «آنان [كافران] به زندگی دنيا، شاد [و خوشحال] شدند؛ درحالیكه زندگی دنيا در برابر آخرت متاع ناچيز است.» رعد، آيه 26.
(64). «به آنها بگو: سرمايه زندگی دنيا ناچيز است و سرای آخرت برای كسی كه پرهيزگار باشد، بهتر است». نساء، آيه 77.
(65). «انسان میگويد: ای كاش برای زندگیام توشهای پيش میفرستادم» فجر، آيه 24.