1. قرآن مجيد چگونه نازل شد؟ در شب قدر قرآن به صورت دفعی نازل شد يا تدريجی؟ بر اساس آيات قرآن كريم، شب قدر هر سال تكرار میشود؛ منظور از اين تكرار چيست؟ آيا در هر «ليله القدر» قرآن نازل میشود؟ اين پرسش به دو مطلب باز میگردد؛ نخست اينكه قرآن كريم به چه صورت نازل شد؟ ديگر اينكه تكرار ليله القدر چه نقشی دارد؟ درباره نزول قرآن كريم، خداوند در سوره مباركه بقره میفرمايد: شهر رمضان الذی انزل فيه القرءان (1)؛ سپس در سوره مباركه دخان میفرمايد: انّا انزلناه فی ليله مباركه (2)؛ در پايان در سوره مباركه قدر نيز آورد: انّا انزلناه فی ليله القدر. (3) از اين آيات معلوم میشود كه آن ليله مباركه در ماه مبارك رمضان است و شب قدر نيز در همين ماه قرار دارد، پس شب قدر ظرف نزول قرآن كريم است.
از طرفی قرآن كريم در دوران نبوت 23 ساله پيامبراكرمصلی الله عليه و آله و سلم نازل شده است، چنانكه عدهای به آن حضرت اعتراض كردند كه چرا قرآن يكباره و به صورت دفعی نازل نمیشود: لولا نزّل عليه القرءان جمله وحده (4)، پس قرآن يكجا نازل نشده و به صورت تدريجی تنزيل يافته است. خدای سبحان هم اين امر را امضا كرده است: كذلك لنثبّت به فؤادك و رتّلناه ترتيلا. (5)
بر اين اساس، از سويی همه قرآن در شب قدر و در ماه مبارك رمضان نازل شده و از سوی ديگر، براساس تاريخ قطعی اسلام، قرآن كريم طی 23 سال نازل شده است، چنانكه آيات ديگری نيز بر نزول تدريجی قرآن دلالت دارد.
مطلب ديگر اينكه به يقين اختلاف در نزول، به تناقض منتهی نمیشود و حتمًا راه حلی برای آن وجود دارد، زيرا چنين اختلافی در قرآن كريم وجود ندارد: لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا. (6)
طائفهای از ادله قرآنی نشان میدهند كه قرآن به صورت دفعی نازل شده است. گروهی نيز بيانگر اين حقيقتاند كه قرآن به صورت تدريجی نازل شده است و ادله ديگر اختلاف در گفتههای خدا را نفی میكنند، پس همه اين آيات با هم هماهنگ هستند و ما بايد اين هماهنگی را ادراك كنيم.
برای برقراری اين هماهنگی وجوهی بيان شده است:
1. همه قرآن در شب قدر به «بيت المعمور» يا «سماء دنيا» نازل شد؛ آنگاه نزول تدريجی آن از بيت المعمور به عالم طبيعت صورت گرفت، پس نزول دفعی آن، نزول قرآن به آسمان دنيا و نزول تدريجی، نزول آن از آسمان دنيا و بيت المعمور به عالم طبيعت است. (7)
2. عدهای گفتهاند كه نزول قرآن كريم به بيت المعمور هم تدريجی است؛ به اين صورت كه در شب قدر هر سال، آياتی كه در كل سال بايد به صورت تدريجی نازل میشد، به صورت دفعی به بيتالمعمور نزول میيافت. (8)
3. عدهای هم راه حل ديگری ارائه كرده و گفتهاند: «نزول قرآن در شب قدر است؛ يعنی آغاز نزول تدريجی آن در شب قدر است»؛ (9) به عبارت ديگر، هر ممتد دامنهداری آغازی دارد و آغاز نزول قرآن شب قدر است؛ گرچه در شب مبعث، چند آيه از سوره علق نازل شد؛ ولی آغاز نزول استمراری آن شب قدر بود. (10)
4. وجه عميق ديگری هم وجود دارد كه با آن میتوان مسئله را جمع كرد؛ در شب قدر همه قرآن با وجود اجمالی خود كه عين كشف تفصيلی است، بر قلب مطهّر پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم نازل شد، سپس از آن وجود تفصيلی و گسترده طی 23 سال نازل گرديد. (11)
وجوه گفته شده نيز هر يك نقض میشود، زيرا قرآن كريم در سوره مباركه بقره و مانند آن، هنگام طرح مسئله نزول میفرمايد: «اين كتاب برای هدايت مردم نازل شده است». اگر كتابی برای هدايت مردم نازل شده، بايد به مردم برسد و در سطح مردم باشد، پس درست نيست كه بگوييم كتابی كه به بيت المعمور آمده و در آن مانده، برای هدايت مردم نازل شده است.
از طرفی ظاهر آيه انزل فيه القرءان هدی للنّاس و بيّنات من الهدی و الفرقان (12) نشان میدهد كه «همه قرآن» يكجا برای مردم نازل شده است و چون تنها زمانی كه قرآن بر پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم در عالم طبيعت نازل میشود، میتوان گفت كه برای هدايت مردم است، پس قرآن «دفعتاً واحده»، و «جملهً واحده» در شب قدر بر قلب مطهر پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم نازل شد، تا با نورانيت جامع پيامبرصلی الله عليه و آله و سلم، هدايتگر مردم باشد. نزول تدريجی قرآن نيز طی 23 سال صورت گرفت. (13) اين امر میتواند راه جمع ميان انزال دفعی و نزول تدريجی قرآن باشد.
درباره شب قدر، برخی اهل سنّت بر اين باورند كه شب قدر منتفی شده است. قرطبی در الجامع لأحكام القرآن (14) اين قول را نقل كرده است؛ البته اين سخن نادرست است و هر سال شب قدری دارد. مرحوم كلينی (رضوان اللّه عليه) در اصول كافی از ائمه (عليهمالسلام) نقل كرده است:
شما به سوره قدر احتجاج كنيد (15)، زيرا در سوره قدر آمده است كه هر سال ليله القدری دارد.
در شب قدر، فرشتگان با همراهی روح (جبرئيل سلام اللّه عليه)، همه احكام و امور را به زمين میآورند و سپس به كسی میسپارند، چون افراد عادی نمیتوانند ميزبان فرشتگان باشند و احكام صادره را تحويل بگيرند، پس كسی كه در روی زمين حاضر است، يعنی وجود مبارك ولیعصر (ارواحنا فداه)، مهماندار اين فرشتگان و تحويل گيرنده امور و مقدّرات است.
قرآن در شب قدر ظهور تازهای دارد. در حقيقت آنچه فرشتگان در شب قدر به همراه میآورند، همان وعدهها، وعيدها و اخبار قرآنی است. آنان پس از تحويل دادن احكام و امور تحليلهای عقلی و معارف قرآنی را گزارش میدهند.
امام كسی است كه فرشتگان بر او نازل میشوند. البته جريان تشريع در ميان نيست، چون تشريع مخصوص پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم است وپس از رحلت آن حضرت به پايان رسيده است؛ اما امام كه انسان كامل و معصوم است، فرشتگان را درك میكند؛ پيام آنان را میفهمد؛ از علم غيب الهی با خبر میشود؛ از وعدهها، وعيدها و گزارشهايی كه در اين سال محقق میشود، آگاهی میيابد، و به اذن او اين كارها در عالم طبيعت انجام میگيرد.
به اين ترتيب، میتوان گفت كه شب قدر با قرآن ارتباط تنگاتنگی دارد؛ از اينرو هر سال شب قدری دارد و تكرار شب قدر، با تكرار وعدهها و وعيدهای الهی و تحقق اخبار الهی همراه است.
2. پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم فرمودند: «قرآن هر سال يك بار بر من نازل میشد؛ امّا امسال در آخرين سال عمر من، دو بار نازل شد». آيا در بيان فوق، همه قرآن منظور بوده است؟ اگر جواب مثبت است، چرا پيامبر تنها قسمتی از قرآن كريم را برای مردم قرائت میكردند؟
انسان كامل از آن جهت كه ولی اللّه است، آنچه خدای سبحان به او عطا میكند، به صورت كامل دريافت میكند؛ ولی از آن جهت كه رسولاللّه است، بايد به صورت تدريجی به مردم برساند و به اندازه سطح فهم ايشان با آنها سخن بگويد. همهقرآن كريم، هر سال بر پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم نازل میشد؛ امّا به حكم رسالت، تنها بخشهايی از آيات را برای مردم بيان میكردند. آنچه ايشان بيان میفرمود نيز به اندازه فهم مردم بود.
پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم الفاظ را ادا میفرمود؛ ولی هر كس به اندازه ظرفيت خود مطالب را میفهميد، چنانكه وجود مبارك اميرمؤمنان (عليهالسلام) به كميل فرمود: «إنّ هذه القلوب أوعيهٌ فخيرها أوعاها» (16)؛ ای كميل! اين دلها بسان ظرفهايی هستند؛ بهترينِ آن دلی است كه ظرفيتش بيشتر و حافظ اسرار باشد.
بر اين اساس، پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم مأمور بود، هر هفته يا هر ماه، مقدار مشخصی از آيات قرآن كريم را متناسب با قدرت دريافت و درك مردم برای آنان بيان كند.
3. تلاوت آيات قرآن، در صورتی كه انسان معنای آنها را نفهمد، چه اثر و فايدهای دارد؟
اگر اهميّت و فضيلتِ تلاوت قرآن كريم برای ما روشن شود و بدانيم كه تلاوت قرآن، تكلم و سخن گفتن خدا با انسان است، با طهارت باطن و انس با قرآن، لذت تلاوت آن را میچشيم و هيچگاه حاضر نمیشويم كه بين خود و قرآن فاصله بيندازيم و هرگز از فيض عظيم آن (17) محروم نمیشويم.
خدای سبحان پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم را تحت ولايت مستقيم خود معرفی كرده است: انّ وَليّی اللّه الّذی نزّل الكتاب و هو يتولّی الصّالحين (18)؛ اين كريمه بيان كننده چند مطلب است:
1. خدا ولی پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم است: ان وليّی اللّه.
2. همان خدايی ولی رسول اللّهصلی الله عليه و آله و سلم است كه قرآن را نازل فرموده است: الّذی نزّل الكتاب.
3. خداوند متولّی صالحان است: و هو يتولّی الصالحين.
با توجه به اين سه نكته، درمیيابيم كه صالح شدن موجب تولّی خدا بر انسان است. تا انسان صالح نشود، تحت ولايت اللّه نخواهد بود و خدا هم تولی او را نخواهد پذيرفت. بهترين راه صلاح نيز انس با قرآن است.
عبارت «ولی رسول اللّهصلی الله عليه و آله و سلم خدايی است كه قرآن را نازل كرده»، تعليق حكم بر وصف، و مشعر به عليّت است؛ يعنی اگر كسی به قرآن عمل كند، صالح میشود و اگر خداوند بخواهد، ولی كسی بشود، از راه قرآن كريم ولايت و تدبير او را بر عهده میگيرد، از اينرو میفرمايد: فاقرءوا ما تيسّر من القرءان (19)؛ آن مقدار كه برای شما ميسّر است، قرآن تلاوت كنيد و با اين كتاب الهی مأنوس باشيد؛ حتّی اگر معنای بعضی آيات و سورهها برای شما روشن نيست، باز هم قرآن بخوانيد و با آن انس بگيريد، چون قرآن كلام آدمی نيست تا اگر كسی معنايش را نداند، خواندنش بیثمر باشد، بلكه نوری الهی است كه خواندنش عبادت است؛ گرچه به معنايش آگاهی نداشته باشيد.
4. بهترين راه قرائت و فهم قرآن كريم چيست؟ بهترين راه ادراك و فهم قرآن كريم اين است كه انسان همراه با تلاوت آيات و سورههای قرآن، معانی آنها را از ذهن و نظر بگذراند و با هر آيه، در درون و نهاد خود گفتوگو كند؛ يعنی در آيه عذاب از خداوند مغفرت و در آيه رحمت از او گذشت بخواهد؛ بشير و نذير بودن خداوند را در آيات مشاهده، و از هر مطلب قرآنی، نكتهعلمی ويژه آن را برداشت كند.
هنگام تلاوت قرآن، همانطور كه كلمات از راه گوش به سمع انسان میرسد، معنای آن نيز بايد به دل و جان آدمی نفوذ كند. اگر دل بسته باشد، معنا در آن نفوذ نمیكند. قرآن كريم در اين باره میفرمايد: افلا يتدبّرون القرءانَ ام علی قلوبٍ اقفالُها (20)؛ آيا در قرآن تدبّر نمیكنند، يا بر دلها قفلهايی نهاده شده است؟ در آيه ديگر نيز میفرمايد: كلّا بل ران علی قلوبهم ما كانوا يكسبون (21)؛ بر قلبهای آنها، با آنچه كسب كردهاند، زنگار نشسته است.
گناه، غفلت و علائق دنيايی دل را میبندد و در نتيجه معارف قرآنی در آن نفوذ نمیكند. انسان بايد با گشودن دل و زدودن «رين» و «چرك» از آن، زمينه نفوذ معنا به جان را فراهم آورد. با فراهم آوردن اين زمينه، تلاوت آيات قرآن لذّتبخش میشود و فرد با ورود به هر آيه، اگر مشتمل بر خيرات، معرفت، علم و ... باشد، مضمون آن را مسئلت میكند، و اگر به عذاب و ... نظر داشته باشد، نجات از آن را میطلبد.
5. آيا تحريف قرآن صحّت دارد؟ مصحف شريفی كه اكنون در دست ماست، همان قرآنی است كه بر لبهای مطهّر رسول گرامی اسلامصلی الله عليه و آله و سلم جاری شده است و آنچه بر لبهای مطهر آن حضرت جاری شده، همان سخنانی است كه خداوند بر قلب مطهّر ايشان نازل كرده است و آنچه بر قلب مطهر ايشان نازل شده، همان است كه از ذات اقدس اله تنزّل يافته است.
دلايل عقلی و نقلی متعددی بر اين اصل دلالت دارند: يكم. دليل عقلی: خدای سبحان هرگز بندگان خود را بدون هادی و راهنما رها نمیكند؛ انّما انت منذرٌ و لكل قوم هاد (22)؛ اگر دينی خاتم اديان و پيامبر آن خاتم انبيا باشد و اين دين قابل تحريف باشد، به اين معناست كه خدای سبحان از هدايت بشر صرف نظر كرده است، زيرا كتاب و دينی فرستاده كه در گذر حوادث كم يا زياد شده يا از سلامت و صحت آن كاسته شده است؛ يعنی خدا بشر را به حال خود رها كرده كه اين سخن با حكمت او ناسازگار است.
دوم. دليل نقلی: خداوند در قرآن كريم در سوره مباركه حجر میفرمايد: انّا نَحْنُ نَزّلنا الذِّكْرَ و انّا لَهُ لحافِظون (23)؛ ما اين قرآن را خود نازل كرديم و ما خود حافظ آن هستيم. در سوره فصّلت نيز فرمود: و انّه لَكتابٌ عزيزٌ لايأتيهِ الباطلُ من بينِ يَدَيهِ و لا مِنْ خَلفهِ تنزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد (24)؛ اين كتاب آسمانی از عزّت الهی برخورداراست، هيچ بطلانی در آن راه ندارد. اگر قرآن كريم تحريف شود يا بيگانه چيزی از آن كم كند يا بر آن بيفزايد، بطلانپذير میشود، در حالی كه خداوند درباره قرآن كريم فرمود: لايَأتيهِ الباطلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِنخَلفهِ؛ نه در زمان نزول، نه پس از آن و نه پس از رحلت رسول اكرمصلی الله عليه و آله و سلم، چيزی آن را باطل نمیكند. (25)
6. «قرآن برای هدايت همه بشر در همه اعصار آمده است» بر اين اساس حكم مسائل و موضوعات جديد چگونه از قرآن كريم استنباط میشود؛ در حالی كه قرآن كريم به اين امور اشارهای نكرده است؟ قرآن كريم، چون كتاب حيات و رسالت ابد است، تنها خطوط كلی را بيان كرده است. جزئيات نيز به وسيله اهلبيت (عليهمالسلام) برای مردم بازگو شده است. خداوند قرآن را به عنوان قانون اساسی تدوين كرد، سپس خطاب به پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم فرمود: و انزلنا اليكَ الذّكرَ لتُبيّن للنّاس ما نزّل الِيهم (26)، و ايشان را مبيّن و مفسّر آن قرار داد؛ يعنی علوم قرآنی را به پيامبر آموخت و او نيز آن را به اهل بيت و مردم تعليم داد.
بخش مهم اين علوم نزد اهل بيت (عليهمالسلام) است. پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم فرمود: «إنّی تاركٌ فيكُمُ الثّقلَين كتابَ اللّهِ و عِترَتی». (27) از جمع ميان قرآن و روايات اهل بيت (عليهمالسلام)، میتوان حكم هر حادثه را به دست آورد.
از طرفی، قرآن و عترت طاهرين (عليهمالسلام)، هر دو عقل را يكی از منابع محكم دين معرفی كردهاند. امام موسی كاظم (عليهالسلام) میفرمايد: «إنّ لِلّه عَلَی النَّاسِ حُجّتَين» (28)؛ اگر عقل چيزی را زيانبار تشخيص داد، عمل به آن حرام است و اگر آن را سودمند و لازم دانست، عمل به آن واجب يا مستحب است، زيرا اگر عقل حجّت خدا باشد و قطعيت چيزی از طريق آن ثابت شود، عمل به آن شرعی است.
حال با توجه به اين سه نكته، بيان خطوط كلی در قرآن، تبيين جزئيات به وسيله روايات و راهنمايی عقل به مثابه يكی از حجج الهی، انسان تا روز قيامت بر كنار سفره دين نشسته است.
فصل دوم؛ معارف قرآنی
1. در قرآن مجيد به ديوار آهنی ذوالقرنين اشاره شده است كه اين مسئله مورد اعتراض مسيحيان قرار گرفته است. آيا اين ديوار هم اكنون وجود دارد؟ در اين صورت محل آن كجاست؟ قرآن كريم از ديواری آهنی خبر میدهد. آنجا كه ذو القرنين گفت: ءاتونی زُبر الحَديد حَتّی اذا ساوی بَيْن الصّدفَيْن قال انْفُخُوا حَتّی إذا جَعَله ناراً قالَ ءاتونی افرِغ عَلَيه قطراً (29)؛ پارههای آهن و ... را بياوريد تا ديواری فلزی يا آهنی بسازم.
اگر مسيحی يا ديگری اعتراض میكند، بايد ثابت كند كه در طول تاريخ هرگز چنين ديواری ساخته نشد. ممكن است بگويند: ما بخشی از محدوده چين و ... را گشتيم و اين ديوار را نيافتيم، امّا نيافتن دليل نبودن نيست. همچنين نيافتن دليل عدم اصل تحقق نيز نخواهد بود.
چون قرآن كلام خداست، از كذبْ معصوم و منزّه است و ما يقين داريم كه چنين ديواری وجود داشته است. اگر آنها نشانه آن را در بخشی از زمين نيافتهاند، نبايد بگويند كه اصلًا نبوده يا اكنون وجود ندارد؛ آنها نه همه محدوده خاور دور را بررسی كردهاند، و نه از تاريخ آگاهی كافی و جامع داشتهاند. اگر انسان بخواهد آن را بيابد، بايد تمام مناطق كوهستانی، درهها و شيارهای ميان دو كوهها را در خاور دور بررسی كند تا نشانه آن را بيابد.
2. چرا همه خطابهای قرآنی مردانه است؟ در فرهنگ محاوره، كلمه مردم به مردان اختصاص ندارد؛ گاه از كلمه مردان، گاه زنان و گاه از كلمه مردم استفاده میكنند. مردم به معنی همه افراد جامعه، اعم از زن و مرد است. اگر از كلمه مردان استفاده شود، در مقابل زنان قرار دارد و اگر كلمه زنان به كار رود، در مقابل مردان است.
در همه جای جهان به محاوره چنين میگويند: مردم انقلاب كردند؛ مردم مبارزه كردند و ...، پس وقتی از كلمه مردم استفاده میشود، به مردان اختصاص ندارد. قرآن كريم هم سهگونه سخن میگويد: گاهی خطاب با عموم جامعه است و از عبارت «الّذين» و «المؤمنون» استفاده میكند؛ گاهی با كلمه «رجال» وظيفه اختصاصی مردها را ذكر میكند؛ گاهی هم با عبارت «نساء»، وظيفه اختصاصی زنها را بيان میكند.
فرهنگ محاوره فرهنگ مردم است؛ نه مردان. قرآن كريم نيز بر همين اساس سخن میگويد و مريمٍّ و آسيه را نمونه «مردم خوب» معرفی میكند: وضَرَب اللّهُ مثلًا للّذين ءامنوا امْرأهَ فِرعَون. (30) زن نوح و لوط را هم نمونه «مردم بد» میخواند: ضَرَب اللّهُ مثلًا للّذين كَفَرُوا امْرأهَ نوحٍ وَ امْرأهَ لُوطٍ. (31)
ائمه (عليهمالسلام) نمونه مردم خوب هستند و همه افراد جامعه، زن و مرد، بايد به آنها اقتدا كنند. حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) نيز نمونه مردم خوب است؛ نه نمونه زنان خوب. خداوند در آيه پيش گفته، زن فرعون و مريم (عليهماالسلام) را نمونه زنان خوب معرفی نكرد، بلكه فرمود: «مريم و آسيه نمونه «مردم خوب» هستند».
حاصل آنكه انسان خوب (زن يا مرد) الگوی انسانهای ديگر است. خداوند در سوره مباركه نحل میفرمايد: مَنْ عَمِلَ صالحاً منذكرٍ أو انثی و هوَ مؤمنٌ فلنحيينّهُ حيوهً طيّبه (32)؛ ما به هر كس، زن يا مرد كه با عقيده سالم، كارهای صالح انجام داد، حيات طيبه عطا میكنيم.
در آيات پايانی سوره آل عمران آمده است: فاستجاب لهم ربّهم انّی لا اضيعُ عملَ عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثی بعضكم منبعض (33)؛ اگر كسی، زن يا مرد، مؤمن باشد و عمل صالح انجام دهد، اجر او را ضايع نمیكنيم. در سوره مباركه احزاب نيز مردان و زنان را كنار هم ذكر میكند؛ انّ المُسلمينَ و المُسلماتِ و المؤمنينَ و المؤمناتِ و القانتينَ و القانتات ... (34)، بنابراين، خطابهای قرآنی مردانه نيست، بلكه با مردم است.
3. آيا الفاظی چون «لعلّ» و مانند آن، در قرآن نيز به همان معنی كه در ميان مردم رايج است (كه نشانه شك، ترديد و عدم يقين است) به كار رفته است؟ برخی بر اين باورند كه «شايدِ» خدا «بايد» است (35)؛ ولی بايد توجه داشت كه لفظ «شايد»، گاهی به «گوينده» و گاه به «فعل» بازمیگردد. گوينده نيز گاه عالم، گاه جاهل و گاه شاك است. خدای سبحان نيز به چيزی جهل يا شك ندارد؛ انّ اللّه بكلّ شیءٍ عليم (36)، علی كلّ شیء شهيد (37)، بِكلّ شیءٍ مُحيط (38)، پس استعمال چنين كلماتی در قرآن كريم، بر اساس خصوصيّت گوينده آن نيست، بلكه به فعل مربوط است.
گاهی انجام فعل و شدن كاری، پنجاه، هفتاد يا نود درصد هدف است. میگويند شما اين كارها را انجام بدهيد، شايد هدف تأمين شود، زيرا اين پنجاه درصد همه اجزای علت نيست، بلكه بخشی از آن است؛ برای مثال كسی بر اساس اصول كشاورزی زمين را شُخم زده، بذر افشانی، آبياری، سمپاشی و ... كرده است، امّا آيا میتوان با اطمينان گفت كه همه اينها به بار مینشيند؟! مسلمًا جواب منفی است. اگر كسی بخواهد در اين مورد صحبت كند میگويد: «شايد اين بذرها به بار بنشينند» (مقام فعل)، چون عوامل پيشبينی نشدهای در راه است كه ممكن است مانع به بار نشستن شود؛ البته خدای سبحان میداند، كدام يك به بار مینشيند و كدام محصولی نمیدهد؛ ولی شدن كار را برای ما با «لعلّ» بيان میكند.
برای مثال خدای سبحان میفرمايد: روزه بگيريد تا لعلّكُم تَتّقون (39)؛ اين عبارت معاذ اللّه به معنی شك خدا نيست، بلكه او میداند كه روزه حقيقی تقوا را به همراه دارد؛ ولی اين مسئله كه روزه ما با چه حوادث تلخ و ناگواری همراه میشود يا اينكه آيا به درجه قبولی میرسد يا خير، به فعل ما مربوط است.
از طرفی در بسياری موارد، اگر به شخص بگويند كه فلان كار تو به طور حتم آينده شما را تأمين میكند، گرفتار غرور میشود. تدبير اخلاقی برای اينكه او دچار غرور نشود، اين است كه گفته شود: «شايد به مقصد برسی».
به هر حال، كلمات «لعلّ»، «ليتَ» و «عسی» كه در قرآن كريم آمده، هرگز به ساحت الهی بازنمیگردد.
4. اين آيه كه وكانَ عرشه علی الماء (40) به چه معنی است؟ آب مفهوم جامعی است كه مصاديق بسياری دارد؛ برای مثال علم يكی از مصاديق آن است. در حقيقت علم آب زندگانی است و عالِم هميشه زنده است؛ «يا كميل هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقی الدهر، أعيانهم مفقوده و أمثالهم فی القلوب موجوده». (41) منظور از اين علم، تدبير و فرمانروايی است.
در اين آيات: و كان عرشه علی الماء يا ثُمّ استوی علی العرش (42)، آب زندگانی و حيات كه علم و قدرت الهی است، زيربنای همه مسائل عالَم است، زيرا آب ظاهری مانند خاك، هوا و ... بعدها پديد آمد. آب دارای حقيقتی است كه عرش بر آن استوار است، چنان كه آتش، هوا و خاك هم روی آب است، بنابراين آبی كه عرش بر آن استوار است، شیای مادی نيست، بلكه حقيقتی معنوی است.
5. منظور از «تعليم اسماء» در آيه وَ علّمَ ءادمَ الاسماء كُلّها ثُمّ عرضهُمْ علی الملئكهِ فقالَ انبئونی بِاسماءِ هؤلاءِ ان كنتم صادقين (44) چيست؟ تعليم دو قسم است: يكم. علم رسمی كه در حوزه و دانشگاه تعليم میشود. استاد سخنی میگويد يا كتابی مینگارد و مخاطب میشنود يا مطالعه میكند. در اين تعليم، پيك انتقال الفاظ، مفاهيم، نقوش و ... است. اين علم نوعی حرفه است كه گاه با عمل همراه است و گاه خير؛ گاه تا پايان عمر باقی میماند و زمانی از ياد میرود. اين علم، خود وسيله فهم حقايق است.
دوم. علمی كه از نوع لفظ و مفهوم نيست؛ آهنگ نيست تا گوش بشنود؛ رسم و نقش نيست تا چشم ببيند و مفهوم نيست تا ذهن دريابد. گاه انسان كلمه آفتاب را مینويسد يا خورشيد را به تصوير میكشد تا به ديگری بفهماند كه آفتاب چيست؛ زمانی به كودك میگويد: به آفتاب نگاه كن؛ گاه آيينهای در برابر آفتاب میگيرد تا صورت آن در آينه منعكس شود و به چشم برسد.
اين شخص، گرچه آفتاب را به صورت مستقيم نمیبيند؛ ولی با انعكاس آينه، نور را مشاهده میكند. ممكن است نتواند كلمه آفتاب را بنويسد يا الفاظ آفتاب و شمس را بشناسد؛ ولی حقيقت نور را درك كرده است. علومی كه خدای سبحان به اوليای خود عطا میكند، عبری، عربی و فارسی نيست. او حقيقتی را به انسان كامل میشناساند.
اگر ظرفيت انسان بالا باشد، حقيقت را به او ارائه میكند و اگر ظرفيت كمتری داشته باشد، حقيقت را در آينه به او مینماياند. اگر كسی بتواند، به صورت مستقيم و با چشم آفتاب را میبيند؛ هرچند نداند كه در فارسی به اين جرم نورانی آفتاب، و در عربی به آن شمس میگويند و اگر نتواند، با آينه يا عينك مخصوص به آن مینگرد و تصوير آن را میبيند؛ اينگونه علوم را «علم شهودی» يا «حضوری» مینامند؛ يعنی واقعيت از طريق شهود به كسی نشان داده میشود. اين علم در صحنه جانِ انسان میماند و از بين رفتنی نيست.
«علم حصولی» مانند علوم حوزه و دانشگاه است. در اين مراكز انسان میفهمد كه آفتاب از چه چيزهايی تشكيل شده؛ چگونه نوشته میشود و طول و عرض آن چقدر است؛ ولی هيچيك از اينها به انسان نور و گرما نمیدهد.
«تعليم اسماء» از جنس «علم حصولی» نيست. خدای سبحان اسمای حسنای خود را به انسان كامل نشان داد. حضرت آدم (عليهالسلام) مصداقی از انسان كامل است. انسان كامل عصر نيز، وجود مبارك ولی عصر (عج) است كه به اسمای الهی متعلَّم است.
«اسماء» جمع اسم، از سمو يا سمه، به معنی علامت و نشانه است. (45) همهجهان اسمای الهی و نشانه و علامت آن بینشان است. در دعای كميل میخوانيد: «و بِأسمائك الّتی غلبت أركان كلّ شیء». (44) الفاظی كه ما به كار میبريم، نام «الاسماء» است؛ يعنی لفظ آفتاب نام جرمی نورانی است كه ما در ذهن داريم؛ مفهوم ذهنی ما نيز نامی است برای حقيقتی كه در آسمان است و آن حقيقت، نامی از اسمای حسنای الهی است و مسمای آن خدا و هويت الهی است. اين هويت با وصفی كه مشاهده میكنند، اسم الهی است: «غلبت أركان كلّ شیء». آفتاب خارجی اين اسم را به ما نشان میدهد و مفهوم ذهنی، آفتاب خارجی را برای ذهن ما ترسيم میكند و سپس آن را به كلمه آفتاب يا شمس منتقل میكنيم، پس آنچه تحت عنوان آسمان، زمين، ماه، آفتاب و ... مینگاريم، اسمای اسماءاللّه هستند. (46)
بر اين اساس، خداوند «حقايق اسماء» را به انسان كامل نشان داد كه ائمه و همه انبيای الهی (عليهمالسلام) از اين امتياز برخوردارند؛ البته همه در يك درجه و يكسان نيستند.
بنابراين، چند نكته روشن شد:
يك. منظور از «تعليم اسماء» شهود حضوری حقايق است.
دو. «اسماء»، يعنی حقايق الهی كه نشانهخدای بینشان هستند.
سه. آدم (عليهالسلام) در اين آيه، بيانگر انسان كامل است.
هر كس به انسانيت نزديكتر شود، به اين صحنه تعليم نزديكتر است و اسمای بيشتر و كاملتری به او تعليم میشود.
چهار. «تعليم اسماء» قضيهای تاريخی نيست تا در زمان خاصی تحقق يا پايان يافته باشد، بلكه نشئهای است كه هميشه بوده، هست و خواهد بود. كلاس درسی هميشگی است كه خدای سبحان معلم، و انسان كامل شاگرد، و اسمای حسنی برنامه درسی آن است.
اگر كسی به كمال انسانيت بار يافت، در رديف شاگردان اين كلاس قرار میگيرد، سخن خدا را میشنود و با فرشتگان مرتبط میشود. راه نيل به اين مقام برای همه افراد انسانی وجود دارد، پس اگر كسی از مرز حيوانيت گذشت و به مقام انسان رسيد، در كلاس «تعليم اسماء» جای میگيرد. اين كلاس همواره داير است و در زمان و مكان محدود نيست.
نكته ديگر اينكه آشنايی با حقايق عالم مانند آفتاب به انسان نور و گرما میدهد و انسان نيز ديگر احساس پوچی نمیكند و خود را بیهدف، يله و رها نمیبيند. لذت انسان از طهارت، نيكی، خوبی و ... نشانه نماياندن آفتاب بر اوست؛ با آينه يا بیآن.
تأثر از بوی بد گناه و دوری جستن از آن نيز نشانه راه يابی به كلاس «تعليم اسماء» است. اگر صدای داود (عليهالسلام) همه عالم را فرا بگيرد، برای كسی كه گوش شنوا ندارد، فايدهای نخواهد داشت، چنانكه روز روشن و آسمان آبی برای كسی كه چشم بينا ندارد، سودمند نيست. نيز اگر همه عالم مشك ختن باشد، برای كسی كه از شامه قوی بیبهره است، سودی ندارد.
همه تلاشها در پی اين است كه ما چشم، گوش يا شامهای مناسب بيابيم و حقايق را درك كنيم؛ به همين دليل برخی بزرگان تاب تحمل دنيا و ماندن در آن را ندارند، ديدهاند، در دنيا قابل مشاهده نيست. استاد ما مرحوم الهی قمشهای، طی شعری میفرمايد: دليل رانده شدن شيطان از درگاه خدا، سجدهنكردن بر آدم (عليهالسلام) نبود، زيرا بسيارند كسانی كه نماز نمیخوانند و خدا را سجده نمیكنند: جرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد ورنه بر بوالبشری ترك سجود اين همه نيست (47) شيطان و هم مسلكان او به جای آنكه نور اللّه نور السّموت والارض (48) را ببينند، خود را ديدند، وگرنه ترك يك سجده، عذابی جاودانی در پی ندارد.
همه انبيا در تلاشاند تا به ما بفهمانند، سرمايهای چنين عظيم در اختيار داريم، پس بايد راه خدا را پیبگيريم و در غير آن گام برنداريم.
گناه، راه مشاهده حقايق اسمای الهی را میبندد. دستورها و سفارشهای عبادی نيز در پی تحقق اين حقيقت است كه ما راهزن خود نشويم و راه خود را نبنديم. در اين صورت به شاگردی كلاسی میرويم كه معلم آن خداست. گاه انديشهای شما را روشن میكند؛ پيداست كه در آن لحظه، نسيمی از آن كلاس و درس بر شما وزيده است. گاه نيز اين حالت برای عدهای دوام میيابد: «خوشا آنان كه دائم در نمازند».
بنابراين، از حرام و گناه بپرهيزيد تا گاهی به آن كلاس با عظمت راه يابيد؛ روح نشاط و اميد پيدا كنيد و زندگی خود را با راحتی و سلامت پشت سر بگذاريد.
6. آيه و اذْ اخذَ ربُّك مِنْ بنیءادم مِنْ ظُهورهِمْ ذُرّيّتهُمْ وَ اشْهدَهُمْ علی انْفُسَهم ألَسْتُ بِربّكُمْ قالُوا بلی شهدنا (49) را كه به آيه عالم ذرّ معروف است، توضيح دهيد؟ اين آيه از نشئهای سخن میگويد كه در آن انسان از ربوبيّت خدا و عبوديت خود آگاه شد و نسبت به آن تعهد سپرد: واذْ أخذَ ربُّكَ مِنبنیءادم من ظهورهم ذرّيّتهُمْ وَ اشهدهُمْ علی انفُسِهِمْ الَستُ بربّكُمْ قالُوا بلی شهدنا. بر اين اساس، خدای سبحان میفرمايد ما در نشئهای انسانها را گواه خودشان قرار داديم و نفسشان را به ايشان نشان داديم و آنها به ربوبيت خدا و عبوديت خود اعتراف كردند تا در قيامت كه روز حساب است، كسی بهانه نياورد كه من در محيطی غير مذهبی تربيت شدم يا سنّتهای قومی در من اثر گذاشت؛ انْ تقُولُوا يومَ القيامَهِ إنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ (50)؛ به اين ترتيب، بهانههای سياسی، جغرافيايی، قومی و نژادی بیتأثير خواهد بود.
خدای سبحان میفرمايد: در آن نشئه شما به حقيقت خود كه عبد خدا هستيد و او ربّ شماست، پی برديد. اين نشئهای تاريخی نيست تا بگوييد كه آن را فراموش كرديم؛ اكنون هم با شماست و خواهد بود. كلمه «اذْ» در اينجا متعلق به «اذْكُر» است؛ يعنی به ياد آن صحنه باش، يعنی اكنون هم اگر تفكر كنيد، آن را به ياد میآوريد. اين مسئله در عالم ديگری نيست تا از ياد برده باشيد.
خدای سبحان اين مطلب را به صورتی مدلل در سوره اعراف بيان فرمود. اصل توحيد، نبوت، وحی و شريعت در درون هر كسی پيشبينی شده است تا كسی در قيامت نگويد كه ما وارث سنتی باطل بوديم و در محيطی بد تربيت يافتيم: ان تقولوا يوم القيامه انّا كنّا عن هذا غافلين.
7. اگر ارواح در عالم ذر در كمال علم «بلی» گفتند، آيه واللّه اخرجكُمْ من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئا (51) چه توجيهی دارد؟ قرآن كريم دو گونه «معرفت» را به ما معرفی میكند: علم حضوری كه اكتسابی نيست و فطری انسان بوده و هست، و علم حصولی كه از طريق حوزه و دانشگاه كسب میشود. درباره «دانشهای حصولی» در سوره نحل فرمود: واللّه اخرجكم من بُطونِ امّهاتكم لاتعلمون شيئا، اما علم حضوری و فطری كه به ربوبيت خدا و عبوديت خود انسان باز میگردد، همواره با انسان همراه است.
بر اين اساس، اگرچه در سوره نحل فرمود: «خدا شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد، در حالی كه هيچ نمیدانستيد»، در سوره مباركه روم فرمود: فَاقِمْ وَجْهكَ للدّينِ حنيفاً فطرتَ اللّهِ الّتی فطرَ الناسَ عليها (52) و نيز در سوره مباركه شمس فرمود: وَ نفسٍ و ما سوّاها فالهمها فجورها و تقواها. (53) معرفتهای شهودی كه در سورههای روم و شمس بيان گرديد، از آغاز آفرينش با انسان همراه بوده است، امّا دانشهای حصولی را بايد فرا گرفت.
8. با توجه به آيه كريمه لا تَبديلَ لِخَلقِ اللّه، جريان جوان شدن زن عزيز مصر و مسائلی از اين دست چگونه توجيه میشود؟ يك. اين قصه وضع تاريخی خاصی دارد كه بايد درباره درستی يا نادرستی آن بحث كرد.
دو. آيه لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّه (54) به مسئله «فطرت» مربوط است. در اين آيه درباره آفرينش انسان آمده است: هيچ انسانی شبيه ديگری نيست؛ حتی سرانگشتان هر شخص با ديگری تفاوت دارد. از اين رو امضا قابل جعل است؛ ولی اثر انگشت را نمیتوان جعل كرد؛ به ديگر سخن، هر شخص شناسنامهای طبيعی با خود دارد كه جعل شدنی نيست؛ مانند رنگ، لهجه و اثر انگشت. اما همه انسانها از جهت انسانی، فطرت مشتركی دارند كه آيه لاتبديل لخلق اللّه بيانگر آن است.
در سوره مباركه روم فرمود: فَاقِمْ وَجْهكَ للدّينِ حنيفاً فطرتَ اللّهِ الّتی فطرَ النّاس عليها لاتبديل لخلقِ اللّه. (55) از نظر فطری همه انسانها خداجو و خداخواه هستند و هيچكس از حقيقت رویگردان نيست. ممكن است كسی به بيراهه برود؛ ولی هيچكس از حقيقت منحرف نيست و حقيقتخواهی در نهاد انسان وجود دارد و كسی نمیتواند اين آفرينش را تغيير دهد تا مثلًا بعضی خداخواه و عدهای غير آن باشند، چون بهترين آفرينش اين است كه انسان به كمال مطلق توجه داشته باشد و از او خير طلب كند و به غير او تكيه نكند. خداوند اين گرايش را در همه انسانها قرار داد و فرمود: هيچ مبدئی نمیتواند اين فطرت را تغيير دهد و تنها خدا توانايی انجام اين كار را دارد؛ امّا آن را تغيير نمیدهد، چون اين زيباترين خلقت است.
در آيات ابتدايی سوره مؤمنون، پس از ذكر جريان طبيعی خلقت انسان، در بخش فراطبيعی میفرمايد: ثمّ انشأناهُ خلقاً ءاخر فتبارك اللّه احسنُ الخالقين (56).
چون انسان «احسنمخلوقين» است: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقويم (57)، خالق او هم «احسنخالقين» است، پس خدای سبحان اين فطرت را تغيير نمیدهد و غير خدا هم توانايی اين كار را ندارد، از اين رو برای نفی جنس فرمود: لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّه، بنابراين، منظور از جمله لاتَبديلَ لِخَلق اللّه، خلقكردن نيست، بلكه فطرت درونی انسان است.
درباره مسئله جوان شدن سالمند يا به عكس، بايد گفت كه اين مسئله جريانی تاريخی است و اگر از نظر درستی يا نادرستی، وضعيت آن مشخص شود، به آيه لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّه آسيبی نمیرساند، زيرا اين آيه به مسئله فطرت نظر دارد و فطرت انسان هيچگاه تغيير نمیكند.
9. بر اساس آيه و ما رميتَ اذ رميتَ و لكنّ اللّه رَمی (58)، پيروزی رسول خدا پيروزی خداست؛ با اين توصيف، آيا میتوان گفت كه معاذ اللّه شكست پيامبر هم شكست خداست؟
در جهانبينی توحيدی، وقتی میتوان گفت خدا شكست خورده كه شخص تبهكاری كه فاتحانه از ميدان جنگ باز میگردد، از قلمرو قدرت خدا بيرون برود. تنها در اين صورت میتوان گفت: خدا شكست خورده است كه چنين چيزی محال است.
حال آيا كسی كه در جنگ احد يا غير آن، به حسب ظاهر، فاتحانه از ميدان جنگ بازگشت، خدا را شكست داده است؟ يا بر اثر اين تبهكاری، خود هيزم جهنم يا وقود آن شده است؟ آيا میتوان تصور كرد كه چنين كسی خدا را شكست بدهد؟ فرض كنيد در دنيای كنونی كه بيش از شش ميليارد انسان در آن زندگی میكنند، در اثر رشد ارتباطات و علوم مربوط به آن، همه به اعضای يك خانواده تبديل شوند و تنها يك نفر بر آنها حكومت كند. در اين ميان شخصی بيايد و بگويد، من اين حاكم را كه شش ميليارد تابع و طرفدار دارد، قبول ندارم. اين مسئله از نظر عقلی محال نيست؛ ولی آن شخص بلا فاصله بعد از قيام شكست میخورد.
اين مسئله درباره خدای سبحان فرضی ندارد تا كسی بگويد كه من خدا را قبول ندارم يا در برابر او میايستم. اين فرض محال است، چون اين شخص با همه انديشهها و افكاری كه دارد، خود سرباز خداست. قرآن كريم در موارد مختلف فرموده است: و ما يعلمُ جُنودَ ربّك الّا هُو (59) يا وللّه جُنود السّمواتِ والارض (60)؛ يعنی سراسر جهان هستی سربازان خدا هستند.
حضرت علی (عليهالسلام) میفرمايد: «جوارحكم جنودهُ و ضمائركم عيُونهُ و خلواتكم عيانُهُ» (61)؛ اعضا و جوارح شما سربازان خداست؛ دست، پا و چشم شما، همه سرباز خداست. اگر به بيراهه برويد، خدا با اعضای خودتان شما را به بند میكشد.
بنابراين، شخص بايد بتواند در مقابل خدا بايستد؛ با او بجنگد و او را شكست دهد. وقتی شخص با همه هستی خود، در قبضه قدرت خدا و از سربازان اوست، ديگر شكست خدا فرض ندارد و چنين چيزی محال است. در برابر خدا چيزی نيست تا بتواند بگويد: من در برابر خدا میجنگم؛ ليكن شكست میخورم.
يك نَم در برابر يَم يا يك قطره در برابر دريا، چه ارزشی دارد؟ اگر كسی سوزنی را در دريا فرو برد و نوك سوزن را تر كند، آيا تری نوك سوزن میتواند در برابر اقيانوس بايستد و بگويد: من نم هستم و تو دريا، و من تو را قبول ندارم؛ ليكن در نبرد شكست میخورد، چون از او جداست. سخن بنده و خالق سخن نَم و يَم نيست، چون اين شخص از محدوده قدرت خدا بيرون نيست، بلكه سرباز اوست، از اين رو، نه تنها شكست خداوند فرضی محال است، بلكه خود اين فرض محال است.
10. آيات تُعِزُّ مَن تَشاء و تُذِلُّ من تشاء (62) يا ترزقُ من تشاء بغير حساب (63) نشان میدهد كه خداوند به هركس كه بخواهد عزّت عطا میكند و هركس را كه بخواهد در ذلّت مینشاند. همچنين آيه ان الحكمُ الّا للّه (64) نشان میدهد كه جز حكم خدا حكمی نيست. در اين ميان «بنده و عبد» چه نقشی دارند؟ آيا انسان در ذلّت و عزّت خود نقشی ندارد؟ هيچ يك از اين آيات، نقش انسان را در ذلّت يا عزّت خود نفی نمیكند، زيرا آيه ان الحُكم الّا للّه به اين معنی است كه تنها حكم او نافذ است و حاكم سراسر جهانِ امكان خداست.
اين اصلی كلی است؛ ولی خداوند خود حكم كرد كه اگر كسی تلاش و كوشش كند، عزيزش میگردانم و اگر كوشش نكرد، از فيض من بهرهای ندارد. اين حكم خداست و بر اين اساس فرمود: انعُدتم عُدنا (65) و انْ تعودوا نَعُدْ؛ (66) بهشت و جهنم نيز بر اساس حكم خداست. كسی كه ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، اهل بهشت است و كسی كه مسير تباهی را طی كند، در دوزخ جای دارد.
فراهم نمودن زمينه نيز بر اساس حكم خدا صورت میگيرد، پس اگر كسی زمينه را فراهم كند، از رزق برتر و عزّت بيشتر برخوردار میشود.
11. منظور از آيه يُضلّ من يشاء و يهدی من يشاء (67) چيست؟ ظاهر آيه نشان میدهد كه خداوند هركس را بخواهد هدايت، و هر كه را بخواهد، گمراه میكند.
هدايت دو قسم است: ابتدايی و پاداشی.
هدايت ابتدايی يا عمومی سرمايهای است كه خدای سبحان از راه درون (عقل و فطرت) و بيرون (وحی و نبوت) به انسان عطا كرده است. بر اين اساس، خدا همه انسانها را با سرمايههای درونی و بيرونی به راه راست هدايت كرده است. كسانی كه اين هدايت را مغتنم شمرده، به دنبال آن حركت كردهاند، از هدايت پاداشی خداوند برخوردار میشوند و به معارف و فضايل الهی میرسند.
اضلال يا گمراهی ابتدايی از صفات سلبيه است كه در خداوند وجود ندارد و خدا هرگز كسی را گمراه نكرده و نمیكند. خدايی كه عقل و فطرت را از درون و عزيزترين مخلوقات خود، يعنی پيامبران و امامان معصوم (عليهمالسلام) را از بيرون، برای هدايت بشر فرستاده، هرگز كسی را گمراه نخواهد كرد. اگر كسی با همه اين هدايتها به بيراهه برود، خداوند راه توبه و بازگشت را باز گذاشته و اگر با همه اين وسيلهها، باز هم به بيراهه برود، از آن پس، خداوند او را «اضلال» میكند.
البته بايد توجه داشت كه سخن فوق بدان معنی نيست كه خداوند چيزی به عنوان ضلالت به او میدهد، چون ضلالت امری عدمی است. اضلال، يعنی خداوند لطف خود را از او میگيرد و او را به حال خود وا میگذارد. آنگاه اين شخص با شهوت و خشم خود تنها میماند و به هر سو كه اين دو بكشانند، پيش میرود و به آسانی به گناه روی میآورد.
بر اين اساس، هدايت ابتدايی مقابلی ندارد؛ يعنی خداوند بدون استثنا، همگان را هدايت كرده است و منظور از آيه يُضلُّ منْ يشاءُ و يهدی من يشاءُ، هدايت ثانوی (پاداشی) و ضلالت كيفری است. ضلالت (كيفری) در مقابل هدايت ثانوی يا پاداشی قرار دارد، پس هدايت ابتدايی سرمايهای است كه بدون استثنا به همه عنايت شده
است و كسانی كه از اين هدايت استفاده میكنند، از فيضی خاص به عنوان پاداش برخوردار میشوند كه همان هدايت پاداشی است: مَن يُؤمن باللّه يهدِ قَلبهُ (68)، وَ انْ تُطيعوهُ تهتدوا (69) و و الذين اهتدوا زادهم هُدی و اتاهُمْ تَقواهُمْ. (70)
اين گروه از پاداشی الهی برخوردار میشوند و كارها را به آسانی انجام میدهند؛ يعنی اگر در گذشته برای روزهگرفتن يا اقامه نماز دچار سختی میشد، اكنون به راحتی اين امور را انجام میدهد.
همه اضلالها كيفری است؛ يعنی خداوند همه كسانی را كه از هدايت ابتدايی يا عمومی پيروی نكردند، از هدايت پاداشی محروم كرده، به حال خود وا میگذارد؛ در اين حال، او با شهوت و خشم خود تنها میماند و علم او در حس، و عملش در شهوت محدود میشود. البته به لطف الهی، اين اضلال هم قابل جبران است و راه توبه همواره برای بنده باز است. او میتواند از اضلال نجات يابد و در جرگه مؤمنانی كه از هدايت ثانوی يا پاداشی برخوردار هستند، قرار گيرد. خدای سبحان در قرآن كريم میفرمايد: ان عُدتُم عُدنا (71) و انْ تَعُودوا نعُد. (72)
12. بر اساس آيه و لقد كرّمنا بنیءادم (73)، خداوند به انسان كرامت عطا كرده است. پرسش اين است كه چرا انسان كريم است و كرامت او از چيست؟ كرامت آدمی به پاس كرامت خدايی است كه فرمود: انّی جاعلٌ فی الارضِ خليفه (74)؛ كرامت انسان به دليل خلافت و جانشينی خداست. اگر انسان خليفه خداست، بايد حرف خدايی را بزند كه منصب جانشينی او را در اختيار دارد، پس بايد اراده، علم، سيره، سنّت، منطق و روش خدا را تقديس كند؛ نه اينكه نان خلافت را بخورد و حرف خود را بزند.
اگر انسان بر سفره خليفه بنشيند و به ميل خود كار كند، غاصب است. چنين انسانی ديگر كريم نيست و مستحق آن حقوق و مزايا نخواهد بود، بنابراين تازيانه انْ هُمْ الّا كالانعامِ (75) و شياطين الانسِ و الجنّ (76) بر سر اوست.
امام هشتم (عليهالسلام) میفرمايد: مؤمن بايد سه خصلت را در خود جمع كند: سنتی از خدا، سنتی از پيامبر و سنتی از امام؛ «لا يكون المؤمن مؤمناً حتی تكون فيه ثلاث خصال: سُنّه من ربّه و سُنّه من نبيّهصلی الله عليه و آله و سلم و سُنّه من وليّه (عليهالسلام) فأمّا السُنّه من ربّه فكتمان السرّ و أمّا السنّه من نبيّهصلی الله عليه و آله و سلم فمداراه الناس و أمّا السُنّه من وليّه (عليهالسلام) فالصبر فی البأساء و الضرّاء» (77) اگر انسان خليفه خدا شد و سنّتهای خدا را در خود جمع كرد، قهراً سنّت خلفای الهی را هم خواهد داشت. سنّت خدا در مؤمن به معنی داشتن اخلاق خدايی است.
خلافت مؤمن در بهشت به خوبی مشهود است؛ يعنی همان طور كه كار خدا بر اساس انّما امرهُ اذا اراد شيئاً ان يقولَ لَهُ كُنْ فَيكونُ (78) است و نظام هستی بدون عمل مادی با اراده خدا كار میكند، مؤمن نيز در بهشت بر اساس آيه «لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد» (79)، هر كار كه بخواهد با مشيت و اراده انجام میدهد؛ يعنی همهنعمتها با خواست او پديد میآيد و هرچه بخواهد حاصل است. البته هرگز بد نمیخواهد و طغيانگری ندارد.
مرحوم طبرسی در مجمع البيان ذيل آيه يُفجّرونها تفجيرا (80) مینويسد: چشمههای بهشتی تابع مشيت اهل آن است و مانند چشمههای دنيا نيست تا هرجا چشمهای است، مردم در آنجا جمع شوند. در بهشت جاری شدن چشمه با اراده بهشتيان است و به هر صورتی كه آنها بخواهند، چشمه میجوشد. (81) درخت، ميوه، نهر شراب يا عسل: انهارٌ من خَمرٍ لذّهٍ للشاربين و انهارٌ من عسلٍ مصفّی و لهم فيها من كل الثمرات ... (82) همه توسط خود بهشتيها جاری میشود.
آنچه انسانهای عادی در بهشت با قدرت «كُن فيكون» انجام میدهد، اوليای الهی در دنيا انجام میدهند: گوشه بیگوشه دل شه رهی است تا به لا شرقی و لا غرب از مهی است (83) سخن جناب مولوی به اين معنی است كه گوشه دل دل گوشه ندارد چون مجرد است شاهراهی است كه تا «لا شرقی و لا غربی» امتداد دارد؛ يعنی اكنون شما در زمين يا آسمان يا مشرق يا مغرب محصور هستيد؛ امّا گوشه دل بزرگراهی است كه تا لا مكان (لا شرقيه و لا غربيه) امتداد دارد.
حال چگونه بايد به مقام خلافت الهی رسيد؟ كسی كه ما خليفه او هستيم، لا شرقی و لا غربی است: اللّهُ نور السماوات والارض مثلُ نورهِ كمشكاه فيها مصباحٌ المصباحُ فی زُجاجه الزجاجهُ كأنّها كوكبٌ دُرّی يُوقدُ مِن شجرهٍ مُباركهٍ زيتونهٍ لا شرقيهٍ و لا غربيه يكادُ زيتها يُضیءُ و لو لم تمسسهُنارٌ نورٌ علی نور يهدی اللّهُ لنورهِ من يشاء و يضرب اللّه الأمثال للناسِ و اللّه بكلِ شیء عليم. (84) ما هم میتوانيم به اين مقام برسيم.
در حديث قدسی آمده است: آسمان و زمين نمیتواند مرا تحمل كند؛ اما من در قلب شكسته بنده صالح جا دارم: «لم يسعنی سمائی و لا أرضی و وسعنی قلب عبدی المؤمن». (85) همه تلاش و كوشش ما بايد اين باشد كه اين جايگاه را حفظ كنيم؛ يعنی حرف خود را نزنيم، زيرا يا خليفه به حضور صاحب خلافت میرود يا صاحب خلافت به حضور خليفه میآيد، چون خدا هيچگاه خليفه خود را تنها نمیگذارد. گاه خليفه را به حضور خود میبرد و خود ميزبان او میشود و گاه خود ميهمان خليفه میشود: «أنا عِندَ المنكسرهِ قلوبهم» (86) «و سئل أين اللّه؟ فقال: عند المنكسره قلوبهم» (87). وقتی دل انسانی میشكند، ميزبانِ خدا میشود.
همه خلفای الهی نيز به ميهمانی خدا رفتند. حضرت موسی (عليهالسلام) ميهمان خدا بود: و لمّا جاء موسی لميقاتنا. (88) او با پای خود در ميهمانی خدا حضور يافت. وجود مبارك رسول گرامی اسلامصلی الله عليه و آله و سلم هم ميهمان خدا بود. البته درباره آن حضرت با فرستادن مأمور، ايشان را به معراج بردند. ميان معراج پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم و ميقات حضرت موسی (عليهالسلام) تفاوت بسياری وجود دارد، به همان ميزان كه ميان وجود مبارك پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم وحضرتموسی (عليهالسلام) فرق هست: به يكی میگويند بيا: جاء مُوسی لميقاتنا و ديگری را میبرند: سُبحان الّذی اسری. (89)
به هر حال، اين راهها رفتنی است و اگر كسی به كمتر از اين قناعت كند، مغبون شده است. گاه ممكن است ما عوام بميريم، زيرا محصول سالهای متوالی تحصيل برای ما، تنها مجموعهای از مفاهيم است و كتابی كه نوشتهايم يا درسی كه گفتهايم، تنها الفاظ و مفاهيمی بيش نبود.
همه ما حدوثاً عوام بوديم: واللّه اخرجكم من بطونِ امّهاتكم لاتعلمون شيئاً (90)، ممكن است بسياری از ما بقائاً هم عوام بميريم:
و منكم من يتوفّی و منكم من يُردُّ الی ارذلِ العُمرِ لكيلا يعلمَ منْ بعدِ علمٍ شيئاً و .... (91)
بعضی در دوران فرسودگی، همه چيز را از ياد میبرند. شايد همه ما سالمندانی را ديدهايم كه پس از سالها تحصيل و تدريس، از خواندن يك سطر عبارت فارسی عاجزاند. منظور از عالمی كه در قيامت حق شفاعت دارد (92)، كسی است كه عالِم زندگی كرد، عالِم مُرد، عالِم به برزخ رفت و عالِم مبعوث شد؛ نه كسی كه تنها حجمی از معلومات را جمع كرده است. از كسی كه در دنيا عالِم بود؛ اما در آخرت بهرهای از علم خود ندارد، اميد شفاعت نيست. از نظر قرآن هر كس كار خوب بياورد، پاداش نيك میگيرد؛ من جاء بالحسنهِ فله خير منها. (93)
بسياری بيماريها موجب میشود كه انسان محفوظات خود را فراموش كند؛ حال آيا فشار مرگ، علوم حوزوی و دانشگاهی برای ما باقی میگذارد؟! علمی كه «حال» است، رفتنی است؛ علمی كه برای انسان «ملكه» شد، تا مدتی میماند و بعد میرود؛ امّا اگر علم «فصل مقوّم هويت» انسان باشد، باقی میماند كه آن نيز با بحث و درس حاصل نمیشود، بلكه با عمل در درون انسان هويت میيابد يا هويت او را میسازد. تنها در اين صورت، ما عالِم میميريم، عالِم وارد برزخ میشويم، عالِم در قيامت حاضر میشويم و عالِم به بهشت میرويم. به همين دليل در مورد عدهای آمده است: «بعثه اللّه يوم القيامه عالماً فقيها» (94)، پس بايد از خلافت طرفی ببنديم، تا چنين علمی بيابيم. خدای سبحان در قرآن كريم به ما امر كرده است: سعی كنيد آنچه برای شما معلوم شده است، مشهود شما شود.
مرحوم علامه طباطبايی (قدسسرّه) همواره میفرمود: همه تلاش و كوشش ما اين است كه به معلوم برسيم؛ امّا آنچه نصيب ما میشود، تنها مفاهيمی ذهنی است. اگر معلوم در جايی ظهور كند، آدم باقی نمیماند، چرا كه اگر اين قرآن بر كوه نازل میشد، متلاشی میگرديد: لو انزلنا هذا القرءان علی جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشيه اللّه و .... (95)
بر اين اساس، هرچه قرآن بر آن صادق است، خواه همه قرآن و خواه يك سوره يا آيهای از آن، اگر بر كوه نازل شود، متلاشی میشود، چنانكه خدای سبحان به موسی (عليهالسلام) رُخی نشان داد: فلمّا تجلّی ربّه للجبلِ جعلهُ دكّاً و خرّ موسی صعقاً. (96)
ما با الفاظ و مفاهيم قرآنی در مدار علم حصولی سر و كار داريم؛ چه كنيم كه اين مفاهيم «از علم به عين آيد و از گوش به آغوش»؟ چرا كه رسيدن به اين مرحله، تنها با درس و بحث ممكن نيست و انسان تنها با عمل به شهود میرسد. به همين دليل خدای سبحان فرمود: اگر به علم اليقين رسيديد، زمينه شهود مفاهيم و معلومات برای شما فراهم میگردد و بهشت و جهنم را در همينجا میبينيد: كلّا لو تَعلمون عِلم اليقين لتَرونّ الجحيم (97)؛ اگر كسی به علم اليقين نرسد، با وهم، خيال، قياس و گمان رو به روست.
اگر بخواهيم از اصحاب نظر شويم، بايد از غيب به حضور بياييم، و اگر بخواهيم از نظر به بصر برسيم، بايد از حضور به فنا راه يابيم. مقام فنا درجهای است كه در آن وجود مبارك امام سجاد (عليهالسلام) میفرمايد: «انَا ابن مَكّهَ و مِنی، ... أنا ابنُ علیّ المُرتضی، أنا ابنُ فاطمه الزهراء» (98)؛ تمام مكه و منی را ما احيا كرديم.
اگر خلافت، همه هويت انسان كامل را در برگيرد، هنگام معرفی خود، عرض مینمايد: «انَا بعد اقَلُّ الاءقلّين و أذلُ الاذلّين و مثل الذره أو دونها» (99)؛ خدايا در جهان، احدی از من پستتر نيست. اگر بخواهد به زبان كسی كه از سوی او خليفه شده است، حرف بزند، میگويد: مكه و مدينه مال ماست، ما همه اينها را احيا كرديم.
آيه كلّا لو تَعلمون عِلم اليَقين لَتَرونَّ الجَحيم (100)، به حيات پيش از مرگ مربوط است؛ نه پس از آن، چون پس از مرگ كافران هم میتوانند بگويند: رَبّنا ابصرنا و سَمعنا. (101) كافر جهنم را میبيند؛ ولی در خصوص بهشت، انبيا و اوليا نابيناست. او تنها جهنم را میبيند، چون در دنيا غير از بدی كار ديگری انجام نداد.
خداوند در باره كسانی كه همه مظاهر حسن و فضيلت، نظير مساجد، مراكز مذهبی، صُحف انبيای الهی و ساير حقايق جهان را ناديده گرفته، باطل و رذيلت را پیگرفتند، فرمود: ونَحشره يوم القيامه اعمی (102)؛ يعنی «اعمی عن الحقّ». او نسبت به حقايق كور است و فقط جهنم را میبيند، پس ديدن جهنم نصيب همه كفار خواهد شد.
بر اين اساس اين بيان كه اگر علم اليقين داشته باشيد، جهنم را میبينيد، يعنی در اين دنيا، هر جا كه نشستهايد، جهنم را میبينيد. حضرت علی (عليهالسلام) فرمود: متقين گويا بهشت و جهنم و اهل آنها را میبينند. (103)
13. روشهای تفسيری اهل بيت (عليهمالسلام) را ذكر بفرماييد؟ يكم. اهل بيت (عليهمالسلام) ظاهر قرآن، يعنی آنچه از لغت، جمله، قراين، سياق و فرهنگ محاوره به دست میآيد، حجّت میدانستند و با استدلال به آن، آيه را تفسير میكردند. اين راه كه آنها خود در پيش گرفته و امضا كردهاند، راهی عمومی است كه ديگران نيز میتوانند پیبگيرند.
دوم. روش تفسيری ديگر امامان (عليهمالسلام) به تعيين حدودِ احكام و شرايع الهی مربوط است. اين روش به امامان (عليهمالسلام) اختصاص دارد و ديگران از آن بینصيب هستند. ايشان در اين روش، مطلقهای قرآنی را مقيّد كرده، تخصيصات مربوط به عمومات را ذكر میكنند و شرايط يا موانعی را بيان میدارند. اين نوعِ تفسير، از ظاهر و لفظ عبارات قرآنی يا سياق آيات، جملات و كلمات به دست نمیآيد؛ مانند قيد يا شرطی كه برای نماز صبح، ظهر يا عصر ذكر میشود، يا اينكه نماز صبح دو ركعت باشد و بلند خوانده شود.
بسياری اموری كه شرايط، موانع، حدود، قيود و تخصيصات را بيان میدارد و مبهمها را معين میكند، از اين قبيل است. اين نوع تفسير مختص ائمه (عليهمالسلام) است و از راه وحی به دست میآيد. پيامبر اسلامصلی الله عليه و آله و سلم وحی تشريعی را از خدای سبحان دريافت میدارد، امّا امامان معصوم (عليهمالسلام)، چون دارای رسالت و نبوّت نيستند، وحی تشريعی ندارند، امّا از وحی تسديدی، انبائی، الهام و ديگر اقسام آن بهره میگيرند.
سوم. نوع سوم تفسير امامان معصوم (عليهمالسلام) به باطن قرآن مربوط است. نزول قرآن به تجلّی است؛ نه تجافی. نزول قرآن مانند نزول باران نيست، چون باران به تجافی از ابر فرو میريزد. در نزول به تجافی، قطره باران تا زمانی كه در بالاست، در پايين نيست و چون به پايين بيايد، در بالا نخواهد بود. اما نزول قرآن، چنان كه در نهج البلاغه آمده، به تجلّی است. اين حقيقت از بيانات نورانی امام صادق و ديگر امامان (عليهمالسلام) نيز استفاده میشود: «فتجلی لهم سبحانه فی كتابه منغير أن يكونوا رأوه» (104)؛ خدا در كتاب خود قرآن، برای بندگانش تجلی كرده است؛ بیآنكه آنها او را ببينند.
در نزول به تجلّی، آن حقيقت در عين اينكه در مبدأ و منبع است، مرحله وسطی و رقيق شده آن به اوسط مراحل و مرحله نازلتر و رقيقتر آن به پايينترين مراتب میرسد و از اين طريق در اختيار ديگران قرار میگيرد.
اگر انسان پس از پی بردن به يك مطلب عقلی و علمی، آن را نازل كرده، به صورت يك كتاب يا مقاله علمی در بياورد، نزول به تجلّی است. مطالب علمی پس از تنزل از ذهن، مانند اشك از بين نمیرود، زيرا در اين صورت، پس از تنزل مطلب، چيزی در قلب و ذهن فرد باقی نخواهد ماند.
هنگام تنزل يك مطلب علمی، نخست در محدوده خيال، برای آن يك مقدمه، چند فصل، و يك خاتمه، و فارسی يا عربی نوشتن آن منظور میشود. سپس دست به قلم رفته، مقاله يا كتابی تدوين میگردد يا سخنرانی يا گفتاری در يك مدّت معين ارائه میشود. اين سخنرانی يا كتاب كه به تجلّی نازل شده، دارای دو طرف است؛ طرفی از آن در معرض شنيدن و ديدن ديگران قرار میگيرد و طرف ديگر كه صورت بالا و عميق آن است، در ذهن گوينده و نويسنده است و كسی كه آن را شنيده يا میخواند، گاه از فهم آن و صعود به مقصود بازمیماند و گاه به مقصود گوينده و نويسنده راه میيابد.
ريشه اصلی قرآن كريم كه به تجلّی تنزّل يافته است، در امّ الكتاب است و خدای سبحان بدينسان از جايگاه آن خبر میدهد:
و انّه فی امّ الكتاب لدينا لعلی حكيم (105)؛ به درستی كه آن در امالكتاب نزد ماست و همين كتاب در نزول به تجلی، به صورت عربی مبينٍ (106) ظاهر میشود. اين حقيقت در همه مراحلی كه از امّ الكتاب تا عربی مبين، به وساطت فرشتگان، به تجلّی طی میكند، قرآن است، به همين دليل كسی كه با لغت عربی آشناست، در همان محدوده از آن استفاده میكند، و كسی كه به راه نزول قرآن آشنا باشد، از ظاهر به باطن پیمیبرد و از باطن به باطن باطن.
در نظر اهلبيت (عليهمالسلام)، برای قرآن ظاهر و باطنی است و برای باطن آن نيز باطن ديگر، و برای باطن باطن آن نيز بر همين قياس باطنی است. بر اين اساس يكی از روشهای تفسيری اهلبيت (عليهمالسلام) اظهار و بيان باطن قرآن است، زيرا آنها با بطون قرآن انس كامل دارند و با مسيری كه قرآن در آن نزول كرده، آشنا هستند، و طی اين راه تا پايان مختص آنهاست؛ ليكن طی برخی مراحل آن، مقدور صاحبدلانی میباشد كه از راه تهذيب، در خدمت قرآن هستند.
چهارم. روش ديگری كه اهل بيت (عليهمالسلام) در تفسير قرآن پيمودهاند و آن را ترويج، بر آن تكيه و شواهد فراوانی برای آن ارائه كردهاند، همان راهی است كه استاد ما علامه طباطبايی (قدسسرّه) پيمودهاند. در اين روش، برخی آيات قرآن به كمك بعضی ديگر تفسير میشوند.
برای مثال، در بعضی موارد اهل بيت (عليهمالسلام) آيهای را تفسير میفرمودند و وقتی در مورد دليل آن از آنها پرسش میشد، در پاسخ آيهای ديگر را ذكر میكردند، چنان كه در زمان يكی از خلفا، مادری فرزند خود را شش ماه پس از ازدواج به دنيا آورد. خليفه به رجم او حكم كرد و اهلبيت (عليهمالسلام) با حكم خليفه، با استناد به آيات قرآن و از طريق انضمام آيات با يكديگر مخالفت كردند. بدين ترتيب، حكم خدا را بيان و خون بیگناهی را حفظ كردند. (107)
در يك آيه، مجموعه دوران بارداری تا پايان شيرخوارگی كودك سیماه بيان شده است: وحمله و فصاله ثلاثون شهرا (108) و در آيه ديگر، شير خوارگی كامل دو سال معرفی میشود: والوالدات يُرضعن اولدهنّ حولين كاملين (109) و چون دو سال، يعنی بيست و چهار ماه، از سی ماه كم شود، مدّت شش ماه برای حد اقل دوران حمل باقی میماند.
اين روش تفسيری، نظير نوع اول، راهی عمومی است و هر انسانی كه در خدمت قرآن باشد و با آن انس بگيرد، میتواند از ارجاع آيات قرآن به يكديگر و جمع آنها، پيام و كلام خاص را از آن دريافت دارد.
در نوع نخست، به ظاهر يك آيه يا سوره استناد میشود. در آن حال نمیتوان گفت: قرآن در اين مورد اين مطلب را بيان میدارد، بلكه بايد گفت: اين آيه يا آيات چنين پيامی دارند. وقتی میتوان از پيام قرآن درباره يك مطلب سخن گفت كه همه آيات قرآن در كنار يكديگر مورد توجه قرار گرفته، با اجتهاد، از تفسير برخی آيات نسبت به بعضی ديگر استفاده شود.
در اين مرحله نيز نمیتوان گفت: نظر اسلام در مورد اين مطلب همين است، زيرا برای اثبات اين ادعا، بايد رواياتی كه درباره مطلب مورد نظر وارد شده، در كمال اجتهاد بررسی نمود و با استعانت از براهين عقلی، در خدمت قرآن، به جمعبندی و نتيجهگيری همت گمارد.
14. روشهای تفسيری با موضوعات مختلف تفسيری چه تفاوتی دارند؟ علم تفسير، در مورد موضوعات مختلف قرآنی كاوش میكند؛
مانند اينكه برخی مسائل و موضوعات ادبی قرآن را محور بحث قرار میدهند. بعضی هم به نكات فقهی آن میپردازند و آيات الاحكام را مینگارند. برخی ديگر هم به آيات معارف میپردازند؛ برای مثال، زمخشری به مسائل ادبی و خواجه عبداللّه انصاری به مباحث عرفانی نظر دارد. اينگونه اختلافات به روشهای تفسيری مربوط نيست.
روش، راه تفسير است و بين راه تفسير با موضوع تفسيری تفاوت بسيار است. در انواع مختلف روشهای تفسيری، گاه در محدوده ظواهر قرآنی، به ظاهر يك يا چند آيه يا ظواهر همه آيات، در قياس با يكديگر نظر میشود و گاه نيز از راه سير باطنی، معانی قرآن و مقيّدات و مخصصات موجود در آن اظهار میگردد.
روشها و مناهج تفسيری در طول يكديگر قرار دارند و سرآغاز همه روشها حجّيت ظواهر است، به همين دليل بايد به گونهای در خدمت قرآن باشيم كه ظواهر را اصل قرار دهيم؛ ليكن نه به اين صورت كه غير ظاهر را نفی نماييم.
در رواياتی كه از وجود مبارك پيامبر اكرمصلی الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم (عليهمالسلام) رسيده است، لطايف فراوانی در مورد آيات قرآنی وجود دارد كه همه آنها، نه تنها نفی كننده ظاهر قرآن نيست، بلكه با سرپل قرار دادن ظواهر، در طول يكديگر قرار میگيرند. مرحوم صدوقِ نمونهای از اين روايات را از امام رضا (عليهالسلام) نقل میكند:
يكی از شاگردان آن حضرت، در مورد «ابوالقاسم» كه كنيه پيامبرصلی الله عليه و آله و سلم است، از ايشان پرسيد: چرا پيامبرصلی الله عليه و آله و سلم را ابوالقاسم مینامند؟ امام (عليهالسلام) فرمود: به دليل اينكه رسول اللّهصلی الله عليه و آله و سلم فرزندی به نام قاسم داشت. او عرض كرد: اين را میدانم و بيش از اين برای من بفرماييد و امام در پاسخ مطلبی بيان فرمود كه با سه مقدمه تبيين میشود: الف. حضرت علی (عليهالسلام) شاگرد پيامبر بود و در علوم فراوانی از ايشان استفاده كرد.
ب. رابطه استاد و شاگرد رابطه پدر و فرزند است؛ يعنی شاگرد به منزله فرزند روحانی استاد است، پس امام علی (عليهالسلام) فرزند پيامبر و آن حضرت به منزله پدر ايشان است.
ج. تقسيم بهشت و دوزخ به عهده امام علی (عليهالسلام) است و او به اذن خدا، به جهنم دستور میدهد تا دشمنان او را فرا گيرد و از دوستان او برحذر باشد.
وقتی سؤال كننده به سه مقدمه فوق اذعان نمود، آنگاه امام (عليهالسلام) چنين نتيجه گرفت كه پس علی (عليهالسلام) «قاسم» و پيامبرصلی الله عليه و آله و سلم كه به منزله پدر است، «ابوالقاسم» است. (110) معنای لطيف فوق را كه مرحوم صدوق نقل میكند، نمیتوان از ظاهر لفظ ابوالقاسم به دست آورد؛ ليكن اين معنا خلاف ظهور آن (كه در تفسير اول امام (عليهالسلام) مورد نظر بود) نيست، زيرا تفسير دوم در طول آن است.
برخی مشايخ ما (رضوان اللّه تعالی عليهم) میفرمودند: اگر سائل حوصله بيشتری به خرج میداد و تقاضای توضيح و بيان بيشتر میكرد، امام (عليهالسلام) معنای ديگری، در طول دو معنای سابق، اظهار میداشت.
اينگونه تفاسير كه در طول تفسير نخست حاصل میشود، از راه تهذيب نفس و تزكيه به دست میآيد. مفسّر آنچه از اين راه دريافت داشته، ديگر بار به لفظ اظهار میدارد و مستمع آن را میفهمد.
خدای سبحان با برخی سخن میگويد و با عدهای حرف نمیزند. او كه به همه چيز بينا است: إنّه بكلّ شیءٍ بصير (111)، نظر عنايت و لطف خود را از گروهی باز میگيرد؛ چنانكه در قيامت نيز نظر خود را از آنها برگرفته، با آنها حرف نمیزند: لايكلّمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامه و لايزكّيهم (112)؛ در روز قيامت با آنها سخن نمیگويد، به ايشان نمینگرد و آنها را تزكيه نمیكند.
اصحاب خاص حق از گفتوگو با خدا بهره میبرند و سخن خدا هنگام تلاوت آيات قرآن، در باطن و دل آنها ظهور مینمايد و آنها آن را میيابند و ادراك میكنند كه اين گفتار القای شيطانی نبوده يا از راه ديگری نيامده است. آنگاه القائات الهی را كه از اين طريق به دست آوردهاند، با الفاظ و مفاهيم، به ديگران منتقل میكنند.
تجلّی خدا در قرآن و كوری بندگان نسبت به آن كه در نهجالبلاغه (113) آمده است، به روش تفسيری كسانی اشاره دارد كه هنگام تلاوت آيات از آن تجلّی بهره برده، در مواجهه و گفتوگو با او قرار میگيرند؛ البته اين گروه آن حضرت را در مقام فعل میبينند؛ وگرنه بايد به اين نكته توجه داشت كه كنه ذات الهی در دسترس هيچيك از مخلوقات نيست.
حاصل آنكه بايد بين روشهای تفسيری با موضوعات تفسيری تفاوت گذارد؛ موضوعات مختلف در عرض يكديگراند و میتوانند در قالب يك روش يا روشهای مختلف تقسيم شوند. برخی روشها در حوزه الفاظ و ظهورات لفظی است؛ مانند وقتی كه به مفاد ظاهر يك آيه يا به تفسير آيه به آيه پرداخته میشود و برخی روشها به باطن آيات نظر داشته، در طول روش نخستين در مراتب متفاوتی قرار میگيرند.
15. چرا سوره قدر را شناسنامه اهلبيت (عليهمالسلام) مینامند؟
يكم. عترت طاهر همتای قرآن حكيم است.
دوم. فرشتگان در شب قدر، امور تقدير شده را به همراه خود نازل میكنند.
سوم. مهبط ملائكه برای دريافت گزارش مقدرات سالانه، امام معصوم (عليهالسلام) است.
چهارم. شب قدر تا قيامت، در هر ماه مبارك وجود دارد، بنابراين سوره قدر میتواند بخشی از هويّت آلطاها و اهل ياسين (عليهمالسلام) را معرّفی كند.
16. چرا قرآن را ثقل اكبر و اهل بيت (عليهمالسلام) را ثقل اصغر مینامند؟ در نشئه ظاهر و طبيعت، اهلبيت (عليهمالسلام) حافظان قرآن هستند و در راه احيای قرآن شربت شهادت مینوشند؛ امّا حقيقت آنان كه همان ولايت است، همتای قرآن كريم است. اهلبيت (عليهمالسلام) مثلًا حسين بن علی (عليهالسلام) جسم خود را فدای قرآن كردند، نه جان خود را.
هيچكس جانباز نيست؛ سرباز بدن باز است و جانباز نيست. اصلًا جان باختنی نيست. انسان جان خود را فقط به خدا میدهد، نه به ديگری. جان اهلبيت (عليهمالسلام) همتای قرآن كريم است.
17. آيا میتوان اسامی اهلبيت (عليهمالسلام) را به صورت رمز از قرآن استنباط نمود؟
استنباط اسامی شريف اهلبيت (عليهمالسلام) به صورت رمز از آيات قرآن يا خصوص حروف مقطّعه كه در آغاز برخی سورههای مبارك آمده است، عملی است، چنانكه بعضی مجموع حروف مقطعه را به صورت «علی صراط حقّ نمسكه» (114) جمع كردهاند.
18. چرا در قرآن به اسامی مبارك امامان معصوم (عليهمالسلام) تصريح نشده است؟ شايد دشمنی ديرين و كينهتوزی كهن منافقانِ به ظاهر مسلمان و سادهانديشی تازه مسلمانان صدر اسلام، به همراه برخی علل و عوامل ديگر موجب شد كه عدّهای از اصل دين منحرف شوند يا در حضور پيامبرصلی الله عليه و آله و سلم در ميان مسلمانان جنگ داخلی درگيرد، چنانكه از بعضی امامان (عليهمالسلام) پرسيدند: چرا نام علی (عليهالسلام) در قرآن نيامد و آنان در پاسخ فرمودند: «عصاره آن مرقوم شد».
به هر حال، گرچه حقيقت عترت طاهرين (عليهمالسلام) همتای قرآن كريم است و اين دو وزنه وزين، هرگز از يكديگر جدا نمیشوند؛ ليكن اسامی شريف آن ذوات نورانی، به صورت صريح در قرآن كريم نيامده است.
20. آيا شأن نزول بعضی آيات مخصوص اهلبيت (عليهمالسلام) است؟ شأن نزول بعضی آيات قرآن كريم مخصوص اهلبيت عصمت (عليهمالسلام) است (115)؛ مانند آيه مباهله (116)، آيه تطهير (117)، آيات سوره هلاتی (118) و آيات سوره حشر (119) ....
همچنين شأن نزول بعضی آيات قرآن كريم، مخصوص اميرمؤمنان علی بن ابیطالب (عليهالسلام) است؛ يايّها الرسول بلّغ ... (120)، اليوم اكملت لكم دينكم ... (121) و انّما وليّكم اللّه و رسوله .... (122)
__________________________________________________
1- سوره بقره، آيه 185.
2- سوره دخان، آيه 3.
3- سوره قدر، آيه 1.
4- سوره فرقان، آيه 32.
5- همان.
6- سوره نساء، آيه 82.
7- ر. ك: مجمع البيان، ج1، ص 497؛ الميزان، ج 2، ص 15.
8- همان.
9- ر. ك: الميزان، ج 2، ص 16.
10- روض الجنان، ج 3، ص 30.
11- ر. ك: الميزان، ج 2، ص 18- 16.
12- سوره بقره، آيه 185.
13- ر. ك: الميزان، ج 2، ص 15.
14- ج 10، ص 120.
15- الكافی، ج 1، ص 245.
16- نهج البلاغه، حكمت 147.
17- با تلاوت حد اقل پنجاه آيه در شبانه روز؛ الكافی، ج 2، ص 609.
18- سوره اعراف، آيه 196.
19- سوره مزمل، آيه 20.
20- سوره محمدصلی الله عليه و آله و سلم، آيه 24.
21- سوره مطففين، آيه 14.
22- سوره رعد، آيه 7.
23- سوره حجر، آيه 9.
24- سوره فصّلت، آيات 42- 41.
25- برای مطالعه بيشتر ر. ك: نزاهت قرآن از تحريف.
26- سوره نحل، آيه 44.
27- بحار الانوار، ج 23، ص 133؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 355؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 349.
28- الكافی، ج 1، ص 16.
29- سوره كهف، آيه 96.
30- سوره تحريم، آيه 11.
31- سوره تحريم، آيه 10.
32- سوره نحل، آيه 97.
33- سوره آلعمران، آيه 195.
34- سوره احزاب، آيه 35.
35- ر. ك: التفسير الكبير، مج 1، ج 2، ص 110.
36- سوره بقره، آيه 231.
37- سوره حجّ، آيه 17 و ....
38- سوره فصّلت، آيه 54.
39- سوره بقره، آيه 183.
40- سوره هود، آيه 7.
41- نهج البلاغه، حكمت 147.
42- سورهاعراف، آيه 54؛ سوره يونس، آيه 3 و سورهرعد، آيه 2.
43- سوره بقره، آيه 31.
44- ر. ك: المصباح المنير، ص 290، «س م و»؛ ر. ك: تسنيم، ج 1، ص 278.
45- اقبال بالاعمال، ص 220.
46- ر. ك: تسنيم، ج 3، ص 168.
47- ديوان الهی قمشهای، غزل موج دريای وجود، (شماره 67)، ص 516.
48- سوره نور، آيه 35.
49- سوره اعراف، آيه 172.
50- همان.
51- سوره نحل، آيه 78.
52- سوره روم، آيه 30.
53- سوره شمس، آيات 8- 7.
54- سوره روم، آيه 30.
55- سوره روم، آيه 30.
56- سوره مؤمنون، آيه 14.
57- سوره تين، آيه 4.
58- سوره انفال، آيه 17.
59- سوره مدثر، آيه 31.
60- سوره فتح، آيه 4.
61- نهج البلاغه، خطبه 199.
62- سوره آل عمران، آيه 26.
63- آلعمران، آيه 27.
64- سوره يوسف، آيه 67.
65- سوره اسراء، آيه 8.
66- سوره انفال، آيه 19.
67- سوره نحل، آيه 93.
68- سوره تغابن، آيه 11.
69- سوره نور، آيه 54.
70- سوره محمد، آيه 17.
71- سوره اسراء، آيه 8.
72- سورهانفال، آيه 19.
73- سوره اسراء، آيه 70.
74- سوره بقره، آيه 30.
75- سوره فرقان، آيه 44.
76- سورهانعام، آيه 112.
77- تحف العقول، ص 442.
78- سوره يس، آيه 82.
79- سوره ق، آيه 35.
80- سوره انسان، آيه 6.
81- ر. ك: مجمع البيان، ج 10- 9، ص 616.
82- سورهمحمدصلی الله عليه و آله و سلم، آيه 15.
83- مثنوی معنوی، دفتر سوم، بيت 1138، ص 377.
84- سوره نور، آيه 35.
85- بحار الانوار، ج 55، ص 39.
86- منيه المريد، ص 123.
87- بحار الانوار، ج 70، ص 157؛ الدعوات، ص 120.
88- سوره اعراف، آيه 143.
89- سوره اسراء، آيه 1.
90- سوره نحل، آيه 78.
91- سوره حجّ، آيه 5.
92- ر. ك: بحار الانوار، ج 8، ص 34.
93- سوره نمل، آيه 89.
94- الكافی، ج 1، ص 49.
95- سوره حشر، آيه 21.
96- سوره اعراف، آيه 143.
97-سوره تكاثر، آيات 6- 5.
98-بحار الانوار، ج 45، ص 174.
99- صحيفه سجاديه، دعای 47.
100- سوره تكاثر، آيات 6- 5.
101- سوره سجده، آيه 12.
102- سوره طه، آيه 124.
103- «فهم و الجنّه كمن قد رآها فهم فيها مُنعمون و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها مُعذّبون»، نهج البلاغه، خطبه 193.
104- نهج البلاغه، خطبه 147؛ بحار الانوار، ج 89، ص 107.
105- سوره زخرف، آيه 4.
106- سوره شعراء، آيه 195.
107- ر. ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 365؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 86.
108- سوره احقاف، آيه 15.
109- سوره بقره، آيه 233.
110- ر. ك: عيون اخبار الرضا (عليهالسلام)، ج 2، ص 85.
111- سوره ملك، آيه 19.
112-سوره آلعمران، آيه 77.
113- ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 147.
114- مصباح الكفعمی، ص 307؛ بحارالانوار، ج 88، ص 9.
115- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 34750؛ ج 4، ص 27076 و ....
116- سوره آلعمران، آيه 61.
117- سوره احزاب، آيه 33.
118- سوره انسان، آيات 9- 1.
119- سوره حشر، آيات 9، 7، 6.
120- سورهمائده، آيه 67؛ شواهد التنزيل، ص 193- 187.
121- سوره مائده، آيه 3؛ همان، ص 160- 156.
122- سوره مائده، آيه 55؛ همان، ص 169- 161.