فصل دوم: ولايت تكوينى و تشريعى پيامبر (ص) و ائمّه (ع)

فصل دوم: ولايت تكوينى و تشريعى پيامبر (ص) و ائمّه (ع)

 پس از آنكه در فصل گذشته روشن شد كه اصل اوّلى عدم ولايت احدى بر ديگرى است و تنها خدا مالك انسانها است و نيز بيان گرديد كه با اذن پروردگار، ولايت عده ‏اى از قبيل پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) و ... از تحت اصل اوّلى- تخصيصا يا تخصّصا- خارج است، اينك موقع آن رسيده كه ما در زمينه ولايت آنان و كيفيت ولايت و انواع آن سخن گفته و آن را مورد بررسى قرار دهيم؛ زيرا مبحث اصلى كتاب كه اثبات ولايت فقيه است، فرع بر ولايت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) مى‏باشد، لذا نظم و ترتيب اقتضا مى‏كند كه ابتداء ولايت آنان اثبات شود. تا روشن گردد كه ولايت فقيه از كجا و از چه ناحيه‏ اى سرچشمه گرفته و در چه محدوده ‏اى خلاصه مى‏گردد.

 ولايت و حق تصرفی كه برای اين ذوات مقدس متصور است، بر دو نوع تكوين و تشريع تقسيم می‏گردد و ولايت فقيه از سنخ ولايت تشريعی آنان و فرعی از آن اصل و شاخه ‏ای از آن شجره طيّبه بحساب می‏ آيد، نه از ولايت تكوينی آنان. بنابراين، ولايت تكوينی ارتباطی با ولايت فقيه نداشته و اصولا اينها دو سنخ از ولايت هستند، لذا فقها و بزرگان فن در مقام بررسی ولايت فقيه چه در درسها و چه در مقام نوشتن كتاب در اين موضوع متعرض ولايت تكوينی نگرديده بلكه پس از اثبات ولايت تشريعی وارد بحث و بررسی ولايت فقيه می‏گردند، ولی ما به عنوان تيمّن و تبرك و قدردانی از مقام والای‏

ولايت و تكميل كتاب از تمام جهات بطور اجمال و اختصار مسئله ولايت تكوينی را بررسی كرده و در خاتمه آن به مسئله غلّو و اينكه اعتقاد به ولايت تكوينی غير خدا در بينش اسلامی غير از غلوّی است كه در آيات و روايات، كفر به حساب آمده است اشاره خواهيم كرد. بنابراين، فصل دوّم شامل سه مبحث خواهد بود: 1- ولايت تكوينی. 2- غلوّ 3- ولايت تشريعی.

ولايت تكوينی‏

مباحثی كه مربوط به ولايت تكوينی است بسيار است و ما را در اين مختصر نشايد كه تمامی آن مباحث را مورد بررسی قرار دهيم، لذا به بعضی از آنها به صورت اجمال و اختصار اشاره خواهيم كرد.

ولايت تكوينی، يعنی سلطه و قدرت تصرف و نفوذ اراده يك انسان در عالم تكوين و جهان آفرينش، گرچه فی‏الجمله در برخی از اجزای آن باشد.

ولايت تكوينی برخلاف ولايت تشريعی، كمالی است اكتسابی كه انسان در اثر پيمودن راه بندگی به مقام قرب الهی راه يافته و در اثر قرب به خدا، می‏تواند در جهان و انسان تصرف كند، لذا هرگز نمی‏توان محدوده ولايت افراد را مشخص كرد كه چه مقدار است؛ زيرا ولايت هر فردی به مقدار مقام قرب اوست و كمالات روحی انسان مثل كمالات جسمی او نيست كه محدود بحدی باشد، بلكه روح انسان برای ارتباط با موجود لايتناهی (خدا) هرقدر هم كه پرواز كند و به مقام والا و ارجمندی برسد، باز راه باز و ادامه مسير، ميسّر است تا رونده چقدر توان پيمودن راه را داشته باشد، لذا رسول گرامی اسلام از مقام «دنی فتدلّی» گذشت و به مقام «او ادنی» رسيد. و درجات كمال معنوی انسان از نقطه شروع سير از خلق، آغاز، و به نقطه اوج وصل به حق و لقاء اللّه و فناء فی اللّه ختم می‏گردد. قهرا قدرت تصرف اوليائی كه در اين راه طیّ طريق می‏نمايند يكسان نخواهد بود بعضی‏ها از آنچنان قدرتی برخوردارند كه هم بر جهان هستی مسلّط و هم بر ضمائر و قلوب انسانها آگاه و هم ناظر «3» بر اعمال انسانها می‏گردند، و بعضی ديگر درمراتب نازلتر آن قرار دارند. و خلاصه مقام ولايت تكوينی حقيقتی تشكيكی و ذی مراتب است كه از مرتبه عاليه تا مرتبه دانيه آن را شامل می‏شود.

براساس عقيده شيعه در روی كره زمين در هرزمانی يك انسان كامل كه نفوذ غيبی بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب است و دارای نوعی تسلط تكوينی بر جهان و انسان است همواره وجود دارد كه او را «ولیّ اللّه»، «حجّة اللّه»، «خليفة اللّه» و «امام» می‏خوانند و اگر ساعتی در بين مردم نباشد زمين اهلش را هلاك خواهد كرد.

مرحوم كلينی در كتاب شريف خود، كافی در اين زمينه بابی به نام «باب انّ الأرض لا تخلوا من حجّة» منعقد نموده و رواياتی را در آنجا آورده است كه ما به بعضی از آنها به عنوان نمونه اشاره می‏كنيم.

أ- عن ابی جعفر (عليه السلام) قال: لو انّ الإمام رفع من الأرض ساعة لما جت باهلها كما يموج البحر باهله».

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: چنانچه امام از زمين برگرفته شود زمين با اهلش مضطرب گردد چنانكه دريا مضطرب می‏گردد.

ب- عن ابی حمزه قال «قلت لأبی عبد اللّه (عليه السلام) أتبقی الأرض بغير امام؟ قال: لو بقيت الأرض بغير امام لساخت».

ابو حمزه گويد به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: زمين بدون امام می‏ماند؟ فرمود اگر زمين بدون امام باشد فرورود (و نظمش از هم بپاشد).

ج- عن ابی بصير عن ابی عبد اللّه (عليه السلام) قال: «انّ اللّه اجلّ و اعظم من ان يترك الأرض بغير امام عادل».

امام صادق فرمود: خدا برتر و بزرگتر از آنست كه زمين را بدون امام عادل واگذارد.

اين نوع روايات كه در كتب روائی ما بسيارند حاكی از آنند كه انسان كامل و حجّت خدا در روی زمين واسطه فيض است كه به وسيله او به موجودات عالم، فيض وجود ساری و جاری می‏گردد.

و از باب «ابی اللّه ان يجری الأمور الّا باسبابها» اگر روزی اين وسيله و سبب، قطع‏ و اين واسطه از ميان خلق و خالق برداشته شود، ديگر قوابل فيض خود مستقيما قادر بر درك آن از مبدأ فياض نيستند، لذا هرگاه فيض نرسد زمين مضطرب گرديده، اهلش را هلاك خواهد كرد.

پس به جرئت می‏توان گفت، كه نظام آفرينش به واسطه وجود آن انسان كامل، ايجاد و به خاطر يمن وجود او به هستی خود ادامه می‏دهد، لذا خطاب از خالق منان به سيد كائنات رسيد كه «لولاك لما خلقت الأفلاك» و در دعاها نسبت به وجود اقدس حضرت بقية اللّه وارد شده است كه: «و بيمنه رزق الورای، و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء».

ولايت تكوينی ذاتا از آن خداست:

ولايت تكوينی و قدرت بر اماته و احيای موجودات و تدبير در جهان هستی اوّلا و بالذّات از آن خداست، زيرا تنها موجودی كه به خود متكی و مستقلّ از همه و غنّی بالذات است اوست، لذا هر كاری و هر تدبيری كه در جهان هستی انجام گيرد به او منتهی است (توحيد افعالی) اگر غير از خداوند از قبيل ملائكه و اوليای الهی و انبيای عظام، كارهای خارق العاده انجام دهند و يا در جهان هستی تصرفی داشته باشند. به اذن خدا و به قدرت لايزال او تكيه دارند. و به تعبير بهتر: علت فاعلی در ولايت تكوينی خداست، گرچه آن كار عملا از دست نبيّی از انبياء يا وليّی از اولياء انجام گيرد؛ زيرا انسانهای كامل وقتی به كمال برسند قابليّت آن را پيدا می‏كنند كه خداوند كارهايی را به دست آنان انجام دهد. در حقيقت آنان علّت قابلی ولاء تصرّفند، نه علت فاعلی. يا به تعبير ديگر علت قريب ولاء تصرفند ولی علت اصلی آن خداست، لذا در قرآن كريم و يا روايات اهل بيت (عليهم السلام) هرگاه كاری خارق عادت را از كسی نقل كرده‏ اند آن را وابسته به قدرت خدا و اذن الهی دانسته‏ اند، به عنوان نمونه هنگامی كه قرآن كريم به بيان اعجاز عيسی مسيح در مورد شفای بيماران و زنده كردن مردگان و خلقت پرندگان می‏پردازد می‏فرمايد همگی به اذن خدا بوده و عيسی مسيح (عليه السلام) در اين كارها مستقل نبوده، يعنی درحالی‏كه اين كارها به حضرت عيسی (عليه السلام) نسبت داده می‏شود و كار اوست، درعين‏حال كار خداست لذا به زبان عيسی مسيح (عليه السلام)

چنين می‏گويد:

 «انّی اخلق لكم من الطّين كهيئة الطّير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابری‏ء الأكمه و الأبرص و احی الموتی باذن اللّه و انبّئكم بما تاكلون ...»

يعنی عيسی مسيح (عليه السلام) اعلام می‏كرد كه اين قدرت‏ نمائيها كه از من مشاهده می‏كنيد شما را وادار نكند كه مرا از سطح بشری بالاتر برده و خدايم بخوانيد.

اين قدرتها همه از ناحيه پروردگار است سپس اوست كه قابل پرستش است، نه من.

آيات بسياری در قرآن كريم وجود دارد كه در مجموع از آنها امور ذيل استفاده می‏گردد:

1- آفرينش جهان هستی به قدرت اوست

2- حفظ و نگهداری دستگاه عظيم خلقت از آن اوست

3- تسلّط بر اوضاع جهان هستی و تدبير امور آن بر عهده اوست

4- فرشتگان موظف به تحقّق بخشيدن مشيّت او، مأموران تكوينی او می‏باشند

5- مشيّت بالغه او، در اراده و حركت و فعاليّت مأموران، نافذ و كار آنان وابسته به ذن و اراده او می‏باشد.

6- تقسيم كارهای مربوط به اداره جهان، ميان فرشتگان و قدرت تدبير هريك در چهارچوب كار خويش، به دست اوست.

و خلاصه آنكه: حوادث تكوينی جهان خلقت به وسيله فرشتگان و تحت اراده و نظارت خداوند و گاهی به اراده مستقيم حقتعالی انجام می‏گيرد و احدی در آن دخالت ندارد، و اين همان است كه در مسئله خداشناسی به عنوان «توحيد افعالی» مطرح می‏گردد.

مقصود از ولايت تكوينی ملائكه و پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) چيست؟

پس از آنكه ثابت شد ولايت تكوينی و قدرت تصرف در نظام آفرينش، چه در اصل پيدايش و خلقت و چه در تدبير آن، از آن خدا است و هيچ موجودی چه از ملائكة اللّه و چه از انبياء و اولياء (عليهم السلام) مستقلا قدرت تصرف و ولايت تكوينی بر موجودات جهانرا ندارند، اينك جای آن است كه روشن گردد مقصود از ولايت تكوينی ملائكه، يا پيامبر و ائمه طاهرين (علهيم السلام) چيست؟ ما بطور اختصار كه با وضع كتاب مطابقت داشته باشد، در اين موضوع وارد شده و آنرا بررسی خواهيم كرد:

مقصود از ولايت تكوينی ملائكه اين است كه آنها مدبّرات امور عالم و مجريان نظام تكوين‏اند؛ زيرا نظام خلقت براساس اسباب و علل پی‏ريزی شده و ملائكة اللّه نيز جزء علل و اسباب نظام آفرينش‏اند. آيات بسياری در قرآن و روايات بيشماری در كتب حديث بر اين معنا دلالت دارند.

ولايت تكوينی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) به دو نحو قابل تصور است:

1- قدرت تصرف در جهان هستی:

به اتفاق همه كسانی كه معتقد به ولايت تكوينی هستند، رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمّه اطهار (عليهم السلام) قدرت تصرف در عالم هستی را داشته، و خداوند اراده و حكم آنان را در موجودات جهان آفرينش، نافذ قرار داده است كه اگر به قمر امر به انشقاق نمايند، منشق می‏گردد و اگر به درختی امر كنند كه از جا كنده شده به نزد آنان آيد و دو مرتبه به جای اولش برگردد، اطاعت می‏كند»

و اگر به ابر دستور باريدن دهند می‏بارد، و اگر به درخت خشك امر كنند كه سرسبز شده و بارور گردد می‏شود ... كه با مراجعه به زندگی آنان و معجزاتی كه در كتب معتبره از آنان به ثبت رسيده است مدعا روشن می‏گردد.

اين معنا از ولايت تكوينی را عموم مسلمين بلكه همه الهيّين و طرفداران انبياء (عليهم السلام) فی‏الجمله برای انبياء و اوليای الهی معتقدند.

2- مجاری امور تكوين در دست آنان است:

معنای دوّمی كه برای ولايت تكوينی متصور است آنستكه: آنان همچون ملائكه در سلسله اسباب و علل نظام آفرينش قرار گرفته، و جريان امور تكوين چه در اصل خلقت و چه در تدبير و بقای آن در دست آنان و به اختيار آنان است. لذا امام صادق (عليه السلام) فرموده:

«بنا اثمرت الاشجار و اينعت الثمار و جرت الانهار، و بنا ينزل غيث السّماء و ينبت عشب الأرض ...»

و فرازهايی از زيارت جامعه نيز بدين معنا دلالت دارد كه آغاز و انجام عالم و نزول باران و نگهداری آسمانها و برطرف شدن همّ غمها همه و همه به وسيله اين خاندان انجام می‏گيرد چنانكه فرموده: «بكم فتح اللّه و بكم يختم، و بكم ينزّل الغيث، و بكم يمسك السّماء ان تقع علی الارض الّا بإذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ ...»

البته اين معنای از ولايت تكوينی به دو صورت متصوّر است:

اوّل آنكه: خداوند پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) را افريد و سپس اختيار نظام آفرينش و تدبير در آن را به آنان تفويض كرده به طوری كه همه كاره جهان هستی آنان باشند و خداوند به تمام معنا معزول و بركنار از كارهای خلقت باشد. و به تعبير ديگر در تمام مقامات از أماته و احياء گرفته تا خلق رزق قبض بسط، و بطور كلی تدبير امور به دست آنان بوده و خداند از همه مقامات معزول و بركنار بوده و هيچ اراده و اختياری نداشته است.

اين معنای از ولايت تكوينی صداق واقعی «غلو» بوده و كفر بخدا محسوب می‏گردد، و هيچ مسلمانی معتقد به خدا نسبت به پيامبر و آلش (عليهم السلام) چنين اعتقادی را ندارد.

دوّم آنكه: پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و أئمه طاهرين (عليهم السلام) همانند ملائكه جزء مدبرات امر باشند و كارهای تكوين به اذن پروردگار و به دست آنان اجراء گردد،

نه آنكه خداوند كارها را به آنان تفويض كرده، به طوری كه خود معزول و بركنار باشد، بلكه چون نظام عالم براساس اسباب و علل استوار است، آنان نيز در سلسله علل قرار گرفته‏ اند. و به تعبير بهتر: چون عالم طبيعت قدرت و قابليت درك فيض از مبدء فياض را مستقيما نداشته، و خداوند نيز اجلّ و اعلای از آن است كه افعال طبيعی مستقيما و بلاواسطه، و خارج از نظام علّی و معلولی از او صادر شود، اراده خداوند در مقادير امور و تدبير جهان آفرينش ابتدا بر محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و آلش (عليهم السلام) نازل شده و سپس از بيت رفيع آنان به سوی مردم صادر می‏گردد چنانكه امام صادق (عليه السلام) در زيارت امام حسين (عليه السلام) می‏فرمايد:

«ارادة الرّب فی مقادير اموره تحبط اليكم و تصدر من بيوتكم»

اراده پروردگار در تقدير و اندازه‏ گيری امور خلق ابتداء بسوی شما خاندان نبوت از آسمان مشيّتش فرود آمده و پس از منازل شما (بسوی ديگران) صادر ميگردد.

پس آنان به عنوان وسائط فيض شناخته شده، و هر فيضی كه از مبدء فياض ساری و جاری شود ابتداء بر محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهل بيت اطهارش (عليهم السلام) رسيده، و سپس به واسطه آنان به موجودات عالم طبع و طبيعت می‏رسد.

اين معنای از ولايت تكوينی هيچ ايرادی ثبوتی ندارد و مستلزم عزل و بركناری خداوند از مقامات، و تفويض كارها به مخلوقين نيز نيست. گرچه در مقام اثبات بعضی خواسته‏ اند، در دلائل آن از نظر سند و متن، خدشه وارد كرده، و برای اثبات چنين مقامی كافی ندارند.

ولی به نظر نگارنده هيچ ايرادی در اثبات چنين ولايتی برای پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و آلش (عليهم السلام) نيست، و روايات بسياری وجود دارد كه بعضی از آنها صحيح السّند بوده و از نظر دلالت نيز هيچ نقصی ندارند، و اگر آن روايات بخواهند مصداقی در جهان آفرينش داشته باشند مصداق اتمّ و اكمل آنها همان پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و آلش (عليهم السلام) می‏باشند، و ما نيز بخشی از آن روايات را در دلائل ولايت تكوينی بيان خواهيم كرد.

دلائل ولايت تكوينی‏

از تصور معانی ولايت تكوينی و ادعای چنين مقامی برای پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام)، اينك به بيان دلايل اين نوع ولايت می‏پردازيم

همان‏گونه كه قبلا بيان شد، در مقام ثبوت، هيچ مانع عقلی و نقلی در كار نيست كه خداوند چنين ولايتی را به اوليای خود عطا كند، و حتی به تعبير بعضی از روايات «اگر خداوند بخواهد چنين علم و قدرتی را به پشه ‏ای عطا كند مانعی وجود ندارد».

عمده سخن در اين مورد در مقام اثبات است. خوشبختانه دلائل بسياری وجود دارد كه بر اثبات چنين مقامی برای محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهل بيت اطهارش (عليهم السلام) دلالت دارند و ما به گوشه‏ای از آنها اشاره می‏كنيم:

1- روی انّه فی الحديث القدسی انّ اللّه تعالی قال «يابن آدم خلقتك للبقاء و انا حیّ لا اموت، اطعنی فيما امرتك به، و انته عمّا نهيتك عنه اجعلك مثلی حيّا لا تموت انا الّذی اقول للشّی‏ء كن فيكون، اطعنی فيما امرتك به اجعلك مثلی اذا قلت لشی‏ء كن فيكون

همان‏گونه كه از اين حديث شريف قدسی پيداست انسان می‏توان در اثر پيمودن راه عبوديّت و رسيدن به مقام قرب، در جهان هستی تصرف كرده و امر و نهی نمايد، و همه چيز مطيع و فرمانبر او خواهند شد و اگر در بين فرزندان آدم كسی بدين مقام راه يافته و مصداق اين حديث شده باشد قطعا محمد (صلی اللّه عليه و آله) و اهلبيت اطهارش‏ می‏باشند.

2- حضرت سيد السّاجدين زين العابدين (عليه السلام) در دعای خود، ضمن بر شمردن فضائل اهلبيت (عليهم السلام) و حمد ثنای الهی به شكرانه آن فضائل می‏فرمايد:

 «و جعل لنا الفضيلة بالملكة علی جميع الخلق، فكلّ خليقته منقادة لنا بقدرته و صائرة الی طاعتنا بعزّته»

اين جمله كوتاه ولی پرمحتوا به خوبی قدرت و سلطه اهل بيت (عليهم السلام) را نسبت به مخلوقين رسانده، و مطيع بودن موجودات نظام آفرينش را نسبت به آنان اثبات می‏نمايد.

3- زيارت جامعه كه از نظر سند خيلی معتبر و از جهت مضمون و محتوا بسيار ارزنده، و مورد پذيرش بزرگان علم و عمل می‏باشد، از حضرت امام علی النقی (عليه السلام) در فضيلت اهلبيت اطهار (عليهم السلام) وارد شده و جملاتی در آن دعا به كار گرفته شده كه به خوبی و با صراحت كامل ادعای ما را اثبات می‏كند كه ما به دو جمله از آن دعا اشاره می‏كنيم:

 «وذلّ كلّ شی‏ء لكم»؛ يعنی همه موجودات از خرد و كلان، از وضيع و شريف، از موجودات زمينی گرفته تا آسمانی (زيرا همه مصداق «شی‏ء» اند) در برابر شما ذليل و خاضع و فرمانبردارند، و امر شما در آنها نافذ و اطاعت شما در عالم تكوين بر آنها لازم است.

 «بكم فتح اللّه و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث و بكم يمسك السّماء ان تقع علی الارض الّا باذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ»

از اين كلمات نورانی استفاده می‏شود كه: فتح و ختم عالم، بارش باران، نگهداری آسمان از سقوط، و رفع همّ و غم از جوامع بشر همه و همه به وسيله اهل بيت (عليهم السلام) و به وساطت آنان انجام می‏گيرد، و مدّعای ما نيز در ولايت تكوينی بيش از اين نبوده كه‏ اين جملات نورانی به آن دلالت دارند.

4- زيارتنامه‏ ای از حضرت صادق آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) برای حضرت حسين بن علی (عليه السلام) از مرحوم كلينی در كتاب شريف كافی و مجلسی در بحار نقل شده كه مرحوم حاج شيخ عباس قمی نيز آن را به عنوان اولين زيارت در كتاب مفاتيح الجنان نقل كرده كه در آن زيارت به كار گرفته شده كه زائر وقتی در مقابل قبر حضرت ايستاده خطاب به حضرت اين چنين بگويد:

 «بكم فتح اللّه و بكم يختم اللّه و بكم يمحو اللّه ما يشاء و بكم يثبت، و بكم تنبت الارض اشجارها و بكم تخرج الارض ثمارها و بكم ينزّل السّماء قطرها و رزقها و بكم يكشف اللّه الكرب و بكم ينزّل الغيث، و بكم تسّبح الارض الّتی تحمل ابدانكم، و تستقرّ جبالها عن مراسيها ارادة الرّبّ فی مقادير اموره تحبط اليكم، و تصدر من بيوتكم»

آيا اين دستور از ناحيه امام صادق (عليه السلام) كه مؤمنين و شيعيان در موقع زيارت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) اين چنين زيارت كنند، و كلمات اين چنينی را بر زبان جاری نمايند، به عنوان شوخی يا تعارف، و يا معاذ اللّه تقدير و سپاس بی‏جاست؟! يا نه، يك واقعيتی است كه حضرت به دوستانش تعليم می‏دهد؟ جملات اول اين زيارت در زيارت جامعه نيز بود ولی جمله اخيرش كه «اراده پروردگار در مقادير امور و نظام جاری در جهان هستی ابتداء بر محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهلبيتش وارد شده و سپس از بيت رفيع و با فضيلت و شرف آنان به سوی ديگران صادر می‏شود» جمله بسيار بلند و پرمحتوائی است كه عظمت اهلبيت از همين جمله كوتاه فهميده می‏شود. و به‏ همين مضمون روايات بسياری در كتب روائی از جمله در كتاب شريف بحار مرحوم مجلسی (رحمة اللّه عليه) موجود است كه ما را در اين مختصر يارای نوشتن و ضبط آنها نيست و خوانندگان را بدانجا ارجاع ميدهيم و اگر كسی در دلالت اين كلمات و روايات بر ولايت تكوينی ترديد داشته باشد در بينش خود تجديد نظر كرده، و با دقت بيشتری به روايات توجّه نمايد.

5- حديثی قدسی‏ای در رابطه با قرب فرائض از خداوند بزرگ نقل شده كه بسيار عالی و پرمحتوا و ارزنده است:

قال عزّوجلّ: «ما يتقرّب الیّ عبدی بشی‏ء احبّ الیّ ممّا افترضته عليه، و ما زال يتقرّب الیّ عبدی بالفرائض حتّی اذا ما احبّه و اذا احببته كان سمعی الّذی اسمع به، و بصری الّذی ابصر به و يدی الّذی ابطش بها»

براساس اين كلام نورانی، انسان در اثر پيمودن راه عبوديّت و رسيدن به مقام قرب محبوب خدا قرار گرفته، و چشم و گوش و دست او محسوب می‏گردد كه خداوند به وسيله آنان می‏بيند و می‏شنود و كارهای جهان آفرينش را انجام می‏دهد. اين معنا كنايه از ولايت تكوينی است. و اگر بنا باشد كه در بين فرزندان آدم افرادی مصداق اين حديث قدسی قرار گيرند، قطعا محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهلبيت گراميش (عليهم السلام) مصداق اتمّ آن خواهند بود.

6- حديثی از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه همانند جملات زيارت جامعه و زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه نقل شد با صراحت كامل ولايت تكويين آن ذوات مقدس را اثبات می‏كند:

 «عن محمّد بن مسلم قال: «سمعت ابا عبد اللّه (عليه السلام) يقول: انّ اللّه عزّوجلّ خلقا من رحمته، خلقهم من نوره، و رحمة من رحمته لرحمته، فهم عين اللّه النّاظرة، و اذنّه السّامعة و لسانه النّاطق فی خلقه باذنه، و امنائه علی ما انزل من عذر او نذر او حجّة، فبهم يمحو السيئات، و بهم يدفع الضّيم (ای الظلم) و بهم ينزل الرّحمة، و بهم يحيی ميّتا، و بهم يميت حيّا، و بهم يبتلی خلقه، و بهم يقضی فی خلقه قضيّته، قلّت جعلت فداك من هؤلاء؟ قال: الأوصياء»

خلاصه مضمون اين حديث شريف اين است كه: محمد بن مسلم می‏گويد از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه اين چنين فرمود: بر خدا خلقی است كه آنان را از نور خود آفريده و آنان مصداق رحمت او در بين مخلوقين می‏باشند، و آنان به اذن خدا در بين مخلوقين چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويای حضرت حق و امناء او در تمام آنچه كه از انذار و تبشير و دلائل برهان بر مخلوقين نازل كرده می‏باشند، و به وسيله آنان گناهان گنهكاران محو، و ظلم ظالمين را دفع، و رحمت خود را بر مخلوقين نازل می‏كند، و به وسيله آنها مردگان را زنده، و زندگان را می‏ميراند. و به وسيله آنها بندگان خود را امتحان كرده، و قضاء خود را در بين آنها اجراء می‏كند، محمد بن مسلم گفت فدايت شوم آنها چه كسانی هستند؟ فرمود: اوصياء.

از اين حديث شريف نيز مقام و منزلت اهل بيت پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) روشن و ولايت تكوينی آنان اثبات می‏گردد.

7- معاويه نامه‏ای به امير المؤمنين (عليه السلام) نوشت و در آن نامه از فضائل آل ابی سفيان سخن گفت، حضرت در جواب نامه معاويه نامه‏ای نوشته و فضائل اهل بيت را در آن برشمرده است، از جمله فرمود: «فإنّا صنائع ربّنا و النّاس بعد صنائع لنا».

اين جمله كوتاه دارای معنای عميق و ناظر به مطلب بلندی است كه از روايات بسياری نيز استفاده می‏شود، زيرا حضرت می‏فرمايد «ما ساخته پروردگار و مردم بعد از ما، ساخته دست مايند». اين جمله می‏رساند كه آنان اولين مخلوق و سرسلسله علل و واسطه در جهان آفرينش و يا حداقل در جهان انسانيّت‏اند. روايات زيادی نيز همين معنا را می‏رسانند.

امّا بعضی‏ها نخواته از اين جمله ولايت تكوينی استفاده كنند بلكه می‏گويند:

مقصود نظام تشريع است نه تكوين زيرا منظور از «صنيعة» اين است كه تا تربيت يافتگان خدا و مردم، تربيت شده ما هستند. ولی به نظر نگارنده معنای اول مناسب‏تر از معنای دوم به نظر می‏رسد.

8- آخرين دليلی كه به آن اشاره می‏كنم معجزات و خوارق عادات بی‏شماری است كه از آن ذوات مقدّس در حال حيات و حتی بعد از مماتشان صادر شده است، از باب‏ آنكه «بهترين دليل چيزی وقوع آن است» معجزات و كرامات آنها ولايت تكوينی آنان را عملا پياده كرده و به منصّه ظهور رسانده و جای هيچگونه ترديدی باقی نگذاشته است. و اين معجزات در كتبی كه زندگی آنان را نوشته‏ اند، به ثبت رسيده است ولی بهترين و جامعترين كتاب در ثبت و ضبط معجزات و كرامات معصومين (عليهم السلام) كتاب شريف «مدينة المعاجز» بحرانی است كه 555 معجزه از مولی امير المؤمنين (عليه السلام)، و 99 معجزه از امام مجتبی (عليه السلام) و 193 معجزه از امام حسين (عليه السلام)، و 106 معجزه از امام زين العابدين (عليه السلام)، و 118 معجزه از امام باقر (عليه السلام)، و 263 معجزه از امام صادق (عليه السلام)، و 133 معجزه از امام كاظم (عليه السلام)، و 161 معجزه از حضرت رضا (عليه السلام) و 84 معجزه از حضرت جواد (عليه السلام)، و 93 معجزه از امام هادی (عليه السلام)، و 134 معجزه از امام عسكری (عليه السلام)، و 127 معجزه از امام زمان (روحی و ارواح العالمين له الفداه) نقل كرده است.

و مرحوم مجلسی نيز در كتاب شريف بحار در ضمن بررسی حالات هر معصومی معجزات او را نيز ثبت كرده است.

تذكر:

دلائل هشتگانه ‏ای كه برای اثبات ولايت تكوينی اقامه شده، بعضی دليلند بر اينكه آن ذوات مقدّس، قدرت بر تصرّف در جهان هستی را دارند، و اراده آنان در اشياء نافذ و همه موجودات مطيع آنانند همانند دلائل شماره 2 و 3 و 8. و بعض ديگر دلالت می‏كنند كه مجاری امور تكوين به دست آنان است، و آنها سرسلسله اسباب و علل جهان آفرينش قرار گرفته، و وسائط فيض بين مبدء فياض و موجودات عالمند مثل دلائل شماره 3 تا 7.

ضمنا دليل سوم چون بعضی از جملاتش ناظر به معنای اول و بعضی از جملات ديگر ناظر به جريان امور تكوين بوده آن دو را در هردو جا آورده‏ايم.

در مجموع از اين دلائل هشتگانه ولايت تكوينی به هردو معنايش: 1- واسطه فيض بودن و جريان نظام آفرينش بدست آنان، 2- قدرت تصرّف در نظام آفرينش، برای پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و اهلبيت اطهارش (عليهم السلام) به خوبی و به روشنی اثبات‏

به طوری كه برای هيچ مصنفی جای دغدغه و اشكالی باقی نمی‏ماند.

چند نمونه از ولايت تكوينی‏

پس از تبيين معنای ولايت تكوينی و اثبات آن برای اوليای الهی، بجاست كه به عنوان نمونه به بعضی از اين تصرفاتی كه در جهان تكوين به وسيله اولياء الّهی انجام شده است، اشاره كنيم تا روشن گردد كه اوليای الّهی گاهی براساس مصالحی به اذن پروردگار، اعمال قدرت نموده و بر ولايت خود لباس عمل پوشانده‏ اند.

قدرت‏نمائی ياران سليمان:

می‏دانيم كه سليمان (عليه السلام) ملكه «سباء را احضار نمود، ولی پيش از آنكه وی به حضور سليمان برسد، سليمان به حاضران، در مجلس خود چنين گفت: «يا ايّها الملاء ايّكم يأتينی بعرشها قبل ان يأتونی مسلمين».

عفريتی از اجنّه كه حاضر در مجلس بود گفت: «انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انّی عليه لقویّ امين».

و فرد ديگری- كه مفسّران نام او را «آصف برخيا» وزير سليمان و خواهرزاده او می‏دانند- اعلام كرد كه در يك چشم بهم زدن، می‏تواند آن را بياورد، چنانكه خداوند می‏فرمايد: «قال الّذی عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتدّ اليك طرفك، فلمّا رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربّی»

بايد در مفاد اين آيات دقّت كرد تا روشن شود كه عامل اين كارهای خارق العاده (احضار تخت بلقيس از فرسنگها دور از مجلس سليمان در يك چشم بهم زدن) چيست؟

آيا عامل اين كار خارق‏العاده خداست؟ و اوست كه اين جهش را در طبيعت انجام می‏دهد، و آصف برخيا و ديگران تنها نقش يك نمايشگر را بازی می‏كنند و كوچكترين تأثيری در آن كارها ندارند؟ يا اينكه عامل اين كار، بسان ميليونها كارهای كه بشرهای عادّی با قوه و قدرت الهی انجام می‏دهند، خود آنهاست، چيزی كه هست، آنان اين قدرت را از قرب الهی بدست آورده و با اراده نافذ خود، عامل اين نوع كارهای خارق العاده می‏باشند؟

ظاهر آيات سه‏گانه مذكور نظر دوم را تأييد می‏كند؛ زيرا: اولا سليمان كار را از آنان می‏خواهد كه انجام دهند، و آنان را بر اين كار قادر و توانا می‏بيند. ثانيا شخصی كه گفت «من تخت بلقيس را قبل از آنكه سليمان از جای برخيزد می ‏آورم» خود را اين چنين توصيف كرد كه «و انّی عليه لقویّ امين» هرگاه وجود اين شخص و اراده او در اين كار مؤثر نباشد، و نقش او نظير نقش يك نمايشگر صحنه تئاتر باشد ديگر دليل ندارد كه بگويد «من بر اين كار قادر و امينم».

و ثالثا دومی گفت «من آن را در كمتر از يك چشم بر هم زدن می ‏آورم» و اين كار خارق العاده را به خود نسبت داد و گفت «انا آتيك به».

اگر بنا بود قرآن كريم به اين حقيقت تصريح كند كه نفوس اولياء، و اراده و خواست آنان و ديگر شخصيتهای بزرگ در ايجاد معجزه‏ ها و كرامات و تمام خارق العاده‏ ها، مؤثر است، و روشن‏تر از اين چگونه بگويد، تا شكاكان زمان آن را بپذيرند و تأويل نكنند؟

و رابعا خداوند علت توانايی آصف را بر اين كار شگفت‏آور، آشنايی به علم كتاب می‏داند، دانشی كه از اختيار افراد عادی بيرون است و از علومی است كه مخصوص بندگان خاص خدا می‏باشد، و چنين دانشهايی در اثر مقام قرب به خدا حاصل می‏شود.

بنابراين، كارهای خارق العاده گرچه به اذن خداوند است ولی عامل آن، همان ولیّ الهی است نه آنكه مستقيما كار خدا باشد.

قدرت‏نمايی سليمان‏

1- قرآن كريم درباره حضرت سليمان (عليه السلام) با صراحت كامل می‏فرمايد كه‏ باد به فرمان او به هرطرف كه می‏خواست جريان پيدا می‏كرد، مسير باد كه جزء نظام آفرينش است به اراده نافذ سليمان تعيين می‏گرديد؛ چنانكه می‏فرمايد:

 «و لسليمان الريح عاصفة تجری بامره الی الارض الّتی باركنا فيها و كنّا بكلّ شی‏ء عالمين»

نكته قابل توجه اين است كه آيه مذكور با صراحت كامل، جريان باد و تعيين مسير آن را معلول امر و اراده نافذ سليمان می‏داند، چنانكه می‏فرمايد: «تجری بامره» گرچه اصل تسخير باد برای سليمان به فرمان الهی است ولی اين جمله كه به فرمان سليمان حركت می‏كرد و از حركت باز نمی‏ايستاد، صراحت دارد كه امر و اراده سليمان در بهره برداری از اين پديده طبيعی، كاملا مؤثّر بوده است، مثلا تعيين وقت حركت و مسير آن و باز ايستادن آن از حركت بستگی به اراده نافذ سليمان داشت.

ب- از آيات ديگری كه مربوط به سليمان است استفاده می‏شود كه خداوند بسياری از پديده‏ های سركش طبيعی را برای او رام كرد و او به هر نحوی كه می‏خواست از آنها با كمال سهولت و آسانی استفاده می‏كرد. مثلا معدن مس با تمام صلابتی كه دارد برای او به فرمان خدا به صورت چشمه روانی درآمد و هرچه می‏خواست از آن استفاده می‏كرد، چنانكه می‏فرمايد: «و ارسلنا له عين القطر»

ج- موجوداتی كه نظير جن كه با چشم عادی ديده نمی‏شوند، در تسخير سليمان بودند و آنچه از آنها می‏خواست انجام می‏دادند، چنانكه می‏فرمايد:

و من الجنّ من يعمل بين يديه باذن ربّه ... يعملون له ما يشاء

در عين اينكه همه اينها با تسخير الهی بوده ولی اراده سليمان نيز بی‏اثر نبوده، زيرا تا سليمان اراده نمی‏كرد معدن مس به صورت چشمه، روان نمی‏گشت، و جن كاری انجام نمی‏دادند و باد به سمتی معين حركت نكرده و در موقع معيّن از حركت باز نمی‏ايستاد.

تصرف يوسف (عليه السلام) در بينائی پدر

اين داستان معروف است كه حضرت يعقوب (عليه السلام) بر اثر مفارقت از فرزند دلبند خود، آن‏قدر گريه كرد كه در آخر عمر، بينائی خود را از دست داد. پس از ساليان دراز، مژده ‏رسانی از ناحيه حضرت يوسف (عليه السلام) خبری برای يعقوب آورد. يوسف به برادران خود دستور داد كه پيراهن او را بر چهره يعقوب بيفكنند، تا او بينايی خود را باز يابد. قرآن مجيد در اين مورد می‏فرمايد: «اذهبوا بقميصی هذا فالقوه علی وجه ابی يأت بصيرا».

مژده‏رسان آمد، پيراهن يوسف را بر چهره يعقوب افكند، او در همان لحظه بينائی خود را بازيافت چنانكه می‏فرمايد: «فلمّا ان جاء البشير القاه علی وجهه فارتدّ بصيرا»

بايد ديد بازيابی بينائی يعقوب (عليه السلام) چيست؟ آيا اين عمل مستقيما كار خدا بوده و اراده و خواست يوسف (عليه السلام) به هيچ وجه دخالت نداشت؟ يا آنكه معلول اراده و خواست يوسف بود. و او در پرتو قدرتی كه از سرچشمه قدرت كسب كرده بود، قادر و توانا بود كه به اذن خداوند چنين كاری را انجام دهد؟

احتمال اول بسيار سست و بی‏اساس است، زيرا اگر شفای يعقوب فعل مستقيم خدا بود ديگر لازم نبود يوسف برادران خود را دستور دهد كه پيراهن او را بر صورت پدرش بيفكنند و ديگر لازم نبود، بشير بدستور يوسف عمل كند، بلكه كافی بود او دعا كند و دعايش مستجاب شود. بنابراين، چاره‏ای جز اين نيست كه بگوييم اراده و خواست و قدرت روحی يوسف (عليه السلام) در بازگردانيدن بينائی يعقوب مؤثر بوده است و اين همان ولايت تكوينی است كه يوسف واجد آن بود.

تصرّفات حضرت مسيح (عليه السلام)

قرآن مجيد به حضرت مسيح (عليه السلام) يك سلسله كارهايی را نسبت می‏دهد، و می‏رساند كه همه اين كارها از نيروی باطنی و اراده او سرچشمه می‏گرفته چنانكه‏

می‏فرمايد: «انّی اخلق لكم من الطّين كهيئة الطّير، فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابری‏ء الاكمه و الأبرص و احی الموتی باذن اللّه»

در اين آيات اموری را حضرت مسيح (عليه السلام) به خود نسبت می‏دهد:

1- خلق كردن پرنده‏ای از گل‏

2- دميدن در آن‏

3- شفا دادن كور مادرزاد

4- شفا دادن بيماران پيسی‏

5- زنده كردن مردگان‏

حضرت مسيح همه اين كارها را به خود نسبت می‏دهد، نه آنكه من دعا كردم و خدا چنين كرد، البته اين كارها به اذن خدا صورت گرفت، ولی بايد ديد منظور از اذن چيست؟

قطعا منظور از اذن، اذن لفظی نخواهد بود، بلكه اذن باطنی است؛ يعنی خداوند به بنده آن چنان قدرت و نيرويی می‏بخشد كه وی به انجام چنين كارهايی توانا می‏گردد، و شاهد بر اين مدّعا اين است كه بشر نه تنها در امور غيرعادی محتاج به اذن خداست، در كارهای عادی نيز اين چنين است چون چه كسی می‏تواند ادعا كند كه من بدون اذن خداوند مستقل از او حتی قديم برمی‏دارم؟ و جالب اينجاست كه اگر در اين آيه حضرت مسيح اين كارها را به خود نسبت داده در آيه ديگر خداوند نير صريحا اين كارها را به او نسبت داده و اين چنين فرموده: «و اذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير باذنی فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنی، و تبرء الاكمه و الأبرص باذنی و اذ تخرج الموتی باذنی» .

در مجموع ولايت تكوينی عيسی مسيح (عليه السلام) از اين آيات به خوبی قابل استفاده است و كارهايی است كه بدست او صادر شده نه آنكه او دعا می‏كرد و خداوند دعايش را مستجاب می‏فرمود.

موسی كليم و ولاء تصرّف‏

در قرآن كريم به چند مورد از تصرفات تكوينی و ولاء تصرّف موسی كليم (عليه السلام) اشاره شده است:

الف- پيدايش چشمه‏ ها: قوم موسی با كمبود آب، روبرو شدند، و از موسی تقاضای آب نمودند، و موسی (عليه السلام) از خداوند برای آنان طلب آب كرد؛ در اين موقع خداوند به موسی (عليه السلام) دستور داد كه عصای خود را بر سنگی بزند، تا دوازده چشمه از آن بيرون آيد، و هر چشمه‏ای متعلّق به تيره‏ای از بنی اسرائيل گردد: «و اذ استسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كلّ اناس مشربهم»

ب- شكافتن دريا: موسی (عليه السلام) با اين عصا تنها نی كار خارق العاده را انجام نداد، بلكه روزی كه فراعنه بر آنان چيره شدند و برای نابود كردنشان آنان را تعقيب نمودند، و در پيش رويشان دريا نمايان شد و در محاصر قرار گرفتند موسی (عليه السلام) با زدن عصای خويش به دريا، آب دريا را دو نيمه كرد و كف دريا نمايان شد و بنی اسرائيل به راحتی از آن گذشتند، چنانكه قرآن كريم می‏فرمايد:

 «فاوحينا الی موسی ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كلّ فرق كالطّود العظيم»

ج- تصرف در عصا: وقتی موسای كليم برای هدايت فراعنه مأموريت يافت، و در مصر به نزد فرعون آمد و او را به توحيد و يكتاپرستی دعوت نمود فرعون آيتی برای نبوّت از او خواست و موسی عصا را انداخته و به صورت اژدهائی درآمد: «فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبين» با ديدن اين منظره، فرعون به اطرافيانش گفت: به هوش باشيد اين مرد، ساحری بيش نيست و قصد اخراج شما را از اين سرزمين دارد، و سپس دستور داد كه ساحران ماهر و چيره‏دست را از اطراف مملكت جمع كرده، با موسی (عليه السلام) به مبارزه‏ برخيزند. ساحران در روز موعود. جمع شدند و سحرشان را به كار انداختند. وقتی نوبت به موسی (عليه السلام) رسيد، عصای خود را انداخت و به صورت اژدهايی درآمد و سحر ساحران را در كام خود فروبرد، در آن هنگام ساحران به سجده افتاده، به خدای موسی ايمان آوردند.

اينك بايد ديد كه آيا اراده موسی (عليه السلام) نسبت به اين كارهای خارق العاده (پيدايش چشمه‏ های دوازده‏گانه، دو نيمه شدن آب دريا، اژدها شدن عصا، و از بين بردن سحر ساحران) هيچ تأثيری نداشته و او تنها يك نمايشگر صحنه بوده است، و كارها مستقيما از ناحيه پروردگار صورت می‏گرفته؟ يا نه اراده موسای كليم نيز مؤثر بوده؟ ظاهر آيات نظر دوم را تأييد می‏كند، زيرا اگر اين كارها مستقيما از ناحيه خدا بود، ديگر دستور دادن به موسی معنا نداشت؟ و اگر اين عصا در دست يك انسان عادی می‏بود با انداختنش تبديل به اژدها نمی‏گرديد، اين موسی است كه اگر عصا را بيندازد اژدها شده، سحر ساحران را در كام خود فرومی‏برد، نه ديگران.

ابراهيم خليل و احيای پرندگان‏

ابراهيم خليل (عليه السلام) از خداوند، تقاضای رؤيت كيفيّت احيای مردگان را نمود. ندا آمد، مگر معتقد نيستی كه نم بر چنين كاری قادرم؟ عرض كرد بارلها، می‏خواهم از علم اليقين به عين اليقين برسم و با ديدن صحنه كيفيت احيای مردگان اطمينان قلبی پيدا كنم. ندا آمد كه چهار مرغ را گرفته گوشت آنان را به صورت كوبيده درآور و به هم مخلوط نما بطوری كه اجزای هركدام از ديگری مشخّص نباشد، و بعد آن را چهار قسمت نموده بر بالای چهار كوه قرار ده و سپس آنها را بخوان كه با شتاب بسوی تو خواهند آمد: «اذ قال ابراهيم ربّ ارنی كيف نحيی الموتی، قال اولم تؤمن. قال بلی ولكن ليطمئن قلبی، قال فخذ اربعة من الطّير فصرهنّ اليك ثمّ اجعل علی كلّ جبل منهنّ جزء ثمّ ادعهنّ يأتينّك سعيا و اعلم انّ اللّه عزيز حكيم».

در اين واقعه احيای طيور و آمدن آنان، با خواندن ابراهيم صورت گرفته و اراده‏ ابراهيم (عليه السلام) در احيای آنها مؤثر بوده است، و اين نمونه ‏ای از ولايت تكوينی ابراهيم (عليه السلام) و قدرت بر تصرف او، در نظام آفرينش است.

پيامبر اسلام و ولايت تكوينی‏

تصرفاتی كه پيامبر اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) در نظام آفرينش داشته و در موارد مختلف به صورتهای گوناگون ظاهر شده بسيار است كه موارد زيادی از آنها را مرحوم كاشف الغطاء فهرست وار در كتاب شريف «كشف الغطا» آورده و مرحوم مجلسی نيز در كتاب بحار به طور مفصّل بررسی كرده است كه ما به عنوان نمونه به گوشه ‏ای از آنها اشاره می‏كنيم، و طالبين را به كتب مفصّله ارجاع می‏دهيم.

ألف- شق‏ القمر: مساله شق‏القمر يكی از معتقدات اسلامی است كه آيات قرآن نيز بر آن دلالت دارند. طبق نقل ابن عباس عده ‏ای از مشركين قريش به حضرت رسول (صلّی اللّه عليه و آله) گفتند كه اگر پيامبری و از طرف خدا مبعوث شده‏ای امر كن تا ماه دو نيمه شود، آنگاه ما با ديدن چنين كار خارق العاده‏ای به تو ايمان خواهيم آورد. حضرت با انگشت مبارك خود پس از درخواست از حضرت احديث اشاره به ماه نمود و ماه به دو قسمت تقسيم شد. و حضرت عده ‏ای را صدا زد كه شاهد باشيد «3» ولی آن نابخردان، اين اعجاز و قدرت‏نمايی الهی را، به عنوان سحری قوی كه بر همه سحرها غالب است دانسته، و ايمانم نياوردند، چنانكه قرآن كريم، می‏فرمايد: «اقتربت السّاعة و انشقّ القمر يروا اية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر».

همه مفسّران اين آيه را مربوط به معجزه شق‏القمر می‏دانند. فخر رازی می‏گويد:

 «عموم مفسّران معتقدند كه مراد از آيات ياد شده شكافته شدن ماه در زمان رسول اكرم است»

بنابراين، هرگز نمی‏توان دو نيم شدن ماه را در آيه، به روز رستاخيز مربوط دانست زيرا آيه دوّم كه می‏گويد «هنگامی كه نشانه‏ ای می‏بينند روبرگردانده، می‏گويند همگی سحر است» گواه بر اين است كه دو نيم شدن ماه در اين جهان به عنوان اعجاز در برابر ديدگان مخالفان تحقّق يافته، ولی آنها آن را سحر می‏پنداشته‏ اند، وگرنه قيامت روزی نيست كه آيات الهی قابل انكار باشد.

ب- معراج: يكی از مسائل مسلّم و غيرقابل ترديد اسلامی موضوع معراج حضرت رسول است كه بر طبق روايات ما، منكرآن، خارج از ولايت و مذهب تشيّع خوانده می‏شود؛ چنانكه امام صادق (عليه السلام) فرموده: «ليس من شيعتنا من انكر اربعة اشياء:

«المعراج، و المسألة فی القبر، و خلق الجنّة و النّار، و يوم القيمة»

و آيات قرآنی با صراحت كامل بر آن دلالت دارند. مثلا آيه سوره اسراءبر سير از مسجدالحرام به مسجدالاقصی دلالت می‏كند، و آيات سوره و النجم بر رفتن به معراج و رسيدن به مقام قرب و گذشتن از مقام «دنی فتدلّی» و رسيدن به مقام «او ادنی» و ديدن آيات الهی و بهشت و بهشتيان را اثبات می‏نمايد.

معراج حضرت محمد (صلّی اللّه عليه و آله) به هر طريقی كه انجام گرفته باشد، امری خارق العاده و غير طبيعی است زيرا سير از مسجدالحرام به مسجدالاقصی در يك شب و رفتن به آسمانها و ديدن آنچه را كه بايد ببيند (كه در روايات به تفصيل از آنها سخن گفته شده) و بازگشتش در همان شب به مكّه، با توجه به اينكه معاد جسمانی بوده نه روحانی، قهرا با قدرت ظاهری و طبيعی يك انسان انجام چنين كاری ميسّر نيست و قطعا با داشتن نيرويی خارق العاده و قدرتی تكوينی چنين كاری صورت كرفته است، و اين همان معنايی است كه ما درصدد اثبات آن هستيم.

ج- داستان شجره (درخت): امير مؤمنان (عليه السلام) در خطبه قاصعه نهج البلاغه می‏فرمايد: من در حضور پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) بودم كه سران قريش نزد وی آمده، گفتند: ای محمّد! تو ادعای بزرگی كرده‏ای، كه هيچ‏يك از پدران و خاندانت چنين ادعايی نكرده‏ اند، ما از تو يك معجزه می‏خواهيم اگر پاسخ مثبت دهی و آن را به انجام برسانی می‏دانيم كه تو نبیّ و پيامبر هستی، و اگر انجام ندهی بر ما روشن می‏شود كه ساحر و دروغگويی. پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) پرسيد: خواسته شما چيست؟ گفتند: اين درخت را صدا بزنی كه از ريشه برآمده جلو آيد و پيش رويت بايستد!! حضرت فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است، اگر خداوند اين عمل را انجام دهد، آيا ايمان می ‏آوريد و به حق گواهی می‏دهيد؟ گفتند: بلی. فرمود: بزودی آنچه را می‏خواهيد به شما ارائه خواهم داد، و می‏دانم كه شما به خير و نييك باز نخواهيد گشت، و در ميان شما كسی هست كه در درون چاه بدر افكنده خواهد شد، و نيز كسی هست كه نبرد احزاب را براه خواهد انداخت! سپس صدا زد: ای درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان داری و می‏دانی كه من پيامبر خدا هستم از ريشه از زمين بيرون آی و به فرمان خداوند پيش روی من بايست!.

امير المؤمنين (عليه السلام) می‏فرمايد: سوگند به كسی كه پيامبر را به حق مبعوث كرده، درخت با ريشه‏ هايش از زمين كنده شد و پيش آمد و همچون پرندگان به هنگامی كه بال می‏زنند صدايی از به هم خوردن شاخه‏ هايش در هوا پراكنده می‏شد، تا آنكه پيش آمد و در جلو رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) ايستاد و بعضی از شاخه بلند خود را بر روی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و بعضی از آنها را بر دوش من افكند، و من در جانب راست آن حضرت بودم. امّا قريش هنگامی كه اين وضع را مشاهده كردند از روی كبر و غرور گفتند: به درخت فرمان ده! نصفش بماند و نيمی ديگر به جای خود بازگردد.

پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) فرمان داد، درخت نيز اطاعت كرد. بار ديگر خواستند كه پيامبر امر كند آن نيم باقی مانده نيز بجای خود بازگردد پيامبر امر كرد، آن نيم ديگر به جای خود بازگشت ...

با مراجعه به به اصل اين واقعه نكات جالب‏تری از آن استفاده می‏شود و به خوبی و با صراحت كامل ولايت تكوينی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) اثبات می‏گردد، گرچه پس از درخواست قريش پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) كار را به خدا واگذاشته و فرمود: «انّ اللّه‏ علی كلّ شی‏ة قدير» و يا در موقع امر به درخت فرموده به اذن خدا به سوی من آی:

 «فانقلعی بعروقك حتّی تقفی بين يدیّ باذن اللّه» ولی سراسر خطبه حاكی است كه عامل اصلی و واقعی، همان اراده و خواست نافذ پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) می‏باشد، و لذا قريش می‏خواست، و پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) بلافاصله به درخت فرمان می‏داد كه به همان صورت درآيد و اينكه كار را پيامبر باذن خدا واميگذاشت می‏خواست به قريش ب‏فهماند كه من از قدرت بی‏ پايان خداوند استمداد می‏طلبم و هرگز با قدرت محدود بشری دست به اين كار نمی‏زنم.

ما به بيان همين چند نمونه از ولايت تكوينی انبياء اكتفاء می‏كنيم؛ زيرا كه تفصيل بيشتر با وضع اين كتاب كه بنايش بر اختصار است، سازگار نيست و برای توضيح بيشتر بايد به كتب مفصله مراجعه نمود مخصوصا برای توجه پيدا كردن به كارهای خارق العاده‏ای كه از ائمه معصومين (عليهم السلام) صادر شده است به كتاب شريف «مدينة المعاجز» بحرانی (رحمة اللّه عليه) مراجعه كنيد، و كتاب «بحار» مجلسی را نيز در اين زمينه كتابی عالی و سودمند می‏باشد.

توحيد و ولايت تكوينی‏

پس از اثبات ولايت تكوينی برای انبياء و اولياء الهی و اعتقاد به قدرت تصرّف آنان، در جهان هستی، اينك جای اين سؤال است كه آيا اعتقاد به ولايت تكوينی برای بندگان خدا مخالف توحيد نيست؟ و آيا پذيرفتن قدرت اين چنينی برای انسانها كه آنان، همانند خدا بتوانند در اماته و احياء، و قبض و بسط عالم، تصرف داشته باشند منافی با توحيد نخواهد بود؟

جواب اين سؤال منفی است، زيرا جهان آفرينش، جهان اسباب و علل است، و اراده حكيمانه خداوند اين چنين تعلّق گرفته است، كه هر پديده‏ای از علت خاصّ به خود صادر گردد، درعين‏حال همه علل معلولها به خدا منتهی شده و از او نيرويی می‏گيرند.

اوست كه سبب را، سبب آفريده و به آن نيرو بخشيده؛ و هر علتی در تأثيرش و هر فاعلی در فعلش، به او تكيه دارد كه: «اگر نازی كند در هم فروريزند قليانها».

حقيقت توحيد به آن نيست كه ما اسباب و علل را بی تأثير، و همه چيز را از كار بركنار نموده، تنها خداوند را فاعل مستقيم كارها بدانيم، بلكه مقتضای توحيد آن است كه هيچ فاعلی را در فعلش و هيچ علتی را در تأثيرش مستقل ندانيم، بلكه معتقد باشيم هر فاعلی اعم از فاعل طبيعی و يا فاعل ارادی، هركاری كه انجام می‏دهد، نيرو و توانش را از خدا دريافت می‏نمايد. و به تعبير ديگر: همه جنود الهی به حساب آمده و به فرمان او كار می‏كنند كه: «و للّه جنود السّموات و الأرض». و اگر انبياء الهی تصرفاتی در عالم تكوين دارند، در اثر رابطه با خدا و مقام قربی است كه به خدا دارند، نه آنكه خود مستقلا بدون اذن الهی، بتوانند كاری را انجام دهند، و چنين عقيده هيچگاه منافی با توحيد نخواهد بود.

بعضی خيال می‏كنند كه توحيد آن است كه ما كارهای طبيعی و عادی را به خود بندگان نسبت داده، آنان را مستقل در كارشان بدانيم، ولی كارهای بزرگ و غيرعادی و خارج از نظام طبيعت را مستقيما به خدا نسبت دهيم، و نگوييم فلان كار خارق‏العادة را فلان بنده از بندگان خدا انجام داده است، زيرا اين مستلزم شرك و دوگانه ‏پرستی است. غافل از آن كه اين يك اعتقاد عاميانه و در حقيقت شرك است، زيرا مقتضای توحيد آن است كه ما هيچ كاری اعم از عادی و غيرعادی، بزرگ و كوچك (حتی مثل به هم زدن چشم و قيام و قعود) را به بنده مستقلا نسبت داده، و بنده را در تمامی امور محتاج به حول و قوّه الهی، بدانيم و اين همان مسأله «امر بين الأمرين» است كه شيعه به آن معتقد است، زيرا: اشاعره (فرقه‏ای از اهل سنت) همه كارها (حتی مفاسد و گناهان) را به خدا منسوب دانسته و انسان را وسيله ‏ای بيش نمی‏دانند و اين گروه به همين علت (مجبّره) خوانده شده‏ اند.

و معتزله (فرقه‏ای ديگر از اهل سنّت) در برابر آنان، انسان را در كارهايش مستقل و بی نياز از خدا دانسته، می‏گويند: انسان تنها در اصل وجود و پيدايش خود محتاج به خدا است، نه در كارهايی كه انجام می‏دهد، اين گروه را نيز به خاطر اينكه انسان را اختياردار كامل می‏دانند «مفوّضه» خوانده‏ اند.

در برابر اين دو گروه، پيشوايان معصوم شيعه (عليهم السلام) قيام كرده، و ندای «لا جبر و لا تفويض بل منزلة بين المنزلتين» را سرداده‏ اند؛ كه نه خدا را فاعل مستقيم كارها دانسته ونه انسان را مستقل انگاشته‏ اند، بلكه هركاری كه از انسان سرزند، منسوب به حول و قوه الهی است. البته اگر كسی بنده‏ ای از بندگان خدا را (گرچه پيامبر باشد) در عرض خدا، صاحب قدرت و ولايت در جهان آفرينش بداند او را مستقل از خدا كاره‏ای پنداشته، و يا به او صفت خدايی بدهد و يا قدرت او را از خدا دانسته ولی خدا را معزول از همه كارها و بنده را اختياردار در امور بداند، كافر و از ربقه موحّدين خارج خواهد بود.

ريه ولای تصرف:

پس از بررسی و تصوّر معانی ولايت تكوينی و اثبات آن برای حضرت محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهل بيت اطهارش (عليهم السلام) و انبياء و اولياء الهی، در حدّی كه اين مختصر را گنجايش آن بود، در خاتمه جای آن است كه مطلبی را بر مطالب ششگانه قبلی افزوده، و به علت و ريشه پيدايش اين مقام والاء و اينكه چگونه می‏شود يك انسان خاكی ملكوتی شود و يك موجود فرشی حالت عرشی و فرمان‏روايی بخود گيرد، و به چنين مقامی دست يابد اشاره كنيم، تا شايد اين مسأله مهّم ريشه‏يابی شده، و تا حدّی راه ورود در اين صراط مستقيم الهی واضح و آشكار گردد؛ در عين آنكه نگارنده خود را كوچك‏تر از آن می‏داند كه بتواند حق اين مطلب عميق را آنگونه كه بايد، ادا نمايد، زيرا خود را آن چنانكه بايد، اهل اين طريق نمی‏بيند، ولی به اميد آنكه نگارنده، و خواننده در پرتو عنايات خاصّه الهی، در اين طريق گامی برداشته و به سوی محبوب اصلی روانه گرديده و سرانجام به لقاء او نائل آمده و به دست توانای آن ساقی پرمهر و عطوفت شراب طهور نوشيده، و مصداق آيه شريف «و سقاهم ربّهم شرابا طهورا»گردند، و به رجاء آنكه اهل معرفت بر ما خرده نگرفته، لغزشهای ما را با ديده اغماض نگريسته و از آن كريمانه بگذرند. و آن مطلب مهم مربوط به رياضت و تمرين نفس است كه هركس به هر مقام رسيده، در اثر رياضت و ورزش نفس و سركوب هواها و خواهشهای نفسانی است.

رياضت چيست؟

همان‏گونه كه در مباحث گذشته بيان شد، ولايت تكوينی و قدرت تصرف و تدبير در جهان آفرينش ابتداء از آن خدا است، ليكن انسانهايی نيز در اثر پيمودن راه عبوديّت و اطاعت و رسيدن به مقام قرب، در مجرای فيض الهی قرار گرفته، و خداوند تصرّفاتی را به دست آنان انجام می‏دهد.

گرچه ممكن است گفته شود كه نسبت به پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در پيدايش اين قدرت و مقام، حكمتی است كه خداوند اراده كرده است كه آنان دارای چنين قدرتی باشند، ولی بايد گفت كه حكمت و اراده نيز بی ارتباط به مقام عبوديّتشان نيست، زيرا كارهای الهی به صورت گسترده و گزاف انجام نمی‏گيرد كه همانند سلاطين دنيايی به هركس كه خواسته‏ اند پست و مقامی عطا كنند گرچه آن شخص شايسته آن مقام نباشد.

بنابراين، از اينكه در پيدايش اين مقام برای آنان، حكمتی بوده سخنی نيست، نهايت گفته می‏شود كه آن حكمت بی ارتباط با مقام عبوديتشان نبوده است، لذا گفته می‏شود ولاء تصرّف و مقام معنوی انسان در تدبير جهان هستی، محصول مقام قرب، و آن نيز معلول عمل و مجاهدتها و رياضتهای نفسانی است. و خلاصه عبوديت است كه مولويّت می ‏آورد و فرمانبر از فرمان خداست كه فرمان‏روايی نسبت به ديگران را به دنبال دارد، اينجاست كه قرآن كريم هنگامی كه می‏خواهد عظمت و بزرگی رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) را در پيشگاه الهی بيان كند، و واقعه معراج را- كه به حق كسی به چنين مقامی دست نيافته و نخواهد يافت- بازگو نمايد، اين مقام رفيع و كمال منيع را به برجسته‏ترين صفت از صفات آن حضرت، مرتبط دانسته و اين چنين فرموده: «سبحان الّذی اسری بعبده ليلا من المسجد الحرام الی المسجد الأقصی ...»  يعنی اين مقام رفيع از مقام عبوديّت آن حضرت سرچشمه گرفته، اين بنده است كه می‏تواند، در اثر بندگی و اطاعت از فرمان الهی، به مقام «او ادنی» برسد، و در جوار قرب، محرم اسرار گردد، چرا كه نامحرمان را در حرم خلوت الهی راهی نيست.

و مقام بندگی و عبوديّت نيز، با قطع علائق مادّی و ترك لذائذ حسّی، و رو آوردن به معارف الهی و توجه پيدا كردن به لذائذ معنوی، و خلاصه با عروج از ناسوت به عالم جبروت و از ملك به ملكوت حاصل می‏گردد؛ و آن عروج نيز، با دو بازوی علم و عمل‏ ميسر خواهد بود كه «اليه يصعد الكلم الطّيّب و العمل الصّالح يرفعه» ، و به عبارت ديگر آنانكه در مقام عقيده و بينش، مصداق «و المؤمنون كلّ آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرّق بين احد من رسله» باشند، و در ميدان عمل گوی سبقت ربوده، و مشاراليه «اولئك يسارعون فی الخيرات و هم لها سابقون» گردند، قهرا نغمه دلربای «و السّابقون السّابقون اولئك المقرّبون» برای آنان خوانده خواهد شد، و هركس در اين درگه مقرّب‏تر است قدرت و ولايت تكوينی و نفوذ معنوی او نيز بيشتر خواهد بود.

تمام كسانی كه در اين راه بار سقفر بسته و به مقصد اعلی رو آورده‏ اند، توشه راه را، تقوی و خودسازی، و آن را نيز معلول رياضت، دانسته‏ اند، لذا به دنبال رياضت و تمرين نفس رفته‏ اند، نهايت در تبيين معنای رياضت و اينكه رياضت چيست. و با چه عملی و با چه كيفيتی حاصل می‏گردد هر كسی برای خود، رهی را پيموده و آن را تنها راه رسيدن به مقصد معرفی كرده است، چرا كه «الطّرق الی اللّه بعدد انفاس الخلايق»

ولی در مجموع همه سالكان راه رياضت در يك موضوع متّفقند كه رياضت و مجاهدت را برای تمرين و ميراندن نفس، و از بين بردن شهوت و تمايلات نفسانی لازم و ضروری دانسته، و در سير و سلوك و رسيدن به مقامات و احوال، بدان اهميّت فوق‏العاده می‏دهند، لذا از هرنوع رياضت و سختگيری نسبت به نفس فروگزاری نكرده، بطوری كه در بعضی از موارد، رفتار آنان با مقرّرات شرع و شريعت نيز وفق نمی‏دهد.

رياضتی كه مرتاضين و اهل سكوت در پيش گرفته‏ اند، به دو بخش است: 1- رياضتهايی كه با دستورات اسلام و قوانين شرع مقدّس موافقت ندارد (نامشروع) 2- رياضتهائی كه براساس دستورات الهی و مطابق با قوانين شرع انور است (مشروع) نگارنده اميدوار است در پرتو عنايات حضرت حق تا آنجا كه او را توان و اين مختصر را گنجايش باشد، در اطراف اين دو بخش بحث و بررسی نمايد:

1- رياضتهای نامشروع:

سالكان غيرمسلمان همگی (چه آنانكه تابع مسلك بودا و برهمانم و يا آيين چينی و يوگ در هندوستان‏اند، و چه آنان كه پيرو كيش مانی در ايران و چه آنان كه تابع دين مسيح (عليه السلام) در جهان مسيحيّت در يك اصل مشتركند كه پايه و اساس سعادت و نجات انسان، همانا فرار از دنيا و ترك جميع لذّات و مشتهيّات جسمانی، همراه با تعذيب و شكنجه بدنی و استمرار رياضت كشی است. روی اين اصل، بايد نفس را با انواع رياضتهای شاقه و شكنجه‏ ها عادت داد، تا بدين وسيله علاقه او از دنيا و خوشی‏ه ای جسمانی يكجا قطع گردد. و اساس اين آيينها (غير از آيين مسيح (عليه السلام) كه درباره آن سخن خواهيم گفت كه اين بدعتها بعد از آن حضرت پيدا شده است) بر بدبينی نسبت به زندگی مادّی است و سعادت و نجات را تنها در رهايی از تعلّقات جسمانی و بالأخره ترك دنيا می‏دانند، لذا پيروان خود را به زهد و خود فراموشی و كفّ نفس از هرنوع لذائذ مادّی و خلاصه به يك نوع رهبانيّت افراطی از قبيل گرفتن روزه‏ های طولانی، برهنگی، دوره‏گردی، ترك ازدواج و گدائی و دريوزگی نزد اين و آن دعوت می‏كنند تا از اين طريق بر هواهای نفسانی خود غالب آيند. زندگی رهبران اين مسالك همچون: بودا، مانی، ماها ويرا، (رهبر جينيها) و راهبانی كه تابع اين مسلكند، نشانگر اين نوع طرز تفكر است؛ به عنوان نمونه:

 «ماها ويرا» مؤسس آئين جينی دوازده سال در حال زهد، رياضت‏كشی، سكوت، برهنگی و تجرّد بسر برده، و همواره دور از اجتماع زندگی می‏كرده است. و هم‏اكنون نيمی از جينيها تنها با يك لنگ زندگی می‏كنند.

و همچنين در مذهب «يوگ» كه پيروان آن به نام «جوگيان» معروفند، انقطاع از جهان مادّی به وسيله رياضتهای طاقت‏فرسا، و تمرينات شاقه و ترك همه‏ چيز را تنها راه رهائی می‏دانند.

يك نفر «جوگی» مدّتها با بی‏حركتی، قبض حواس، ضبط نفس، تمركز فكر و تلقينات مخصوص، خود را شكنجه و رياضت می‏دهد، و برای آنكه به مقام برهمائی برسد، لازم می‏داند از خانه، و زن و فرزند دست شسته، به دوره‏گردی و دريوزگی، بپردازد، و زهد و رياضت‏كشی را پيشه خود ساخته در اعمال جنگلها به حالت سكوت و روزه‏داری بسر برد.

و در آئين بودائی نيز وضع به همين منوال است كه زندگی راهبان بودائی طوری است كه از مال دنيا، تنها به يك «كاسه گدايی» اكتفاء نموده و در كمال فقر و تجرّد زندگی می‏كنند، و با پای برهنه و وضعی رقت‏بار مرام خود را در شهرها و دهكده‏ ها تبليغ می‏نمايند.

در مسيحيّت نيز وضع زندگی راهبان بهتر از زندگی مرتاضين هندی نيست، و تاركين اين دين معتقدند كه پيرو عيسی مسيح (عليه السلام) بوده، و به تبعيّت از او اين چنين زندگی می‏كنند. دست از خانه و كاشانه خود شسته سر به بيابان نهاده، از اجتماع در حال تجرد بسر می‏برند، و برای سركوبی نفس از خوردن غذاهای مناسب خودداری كرده، ازدواج نيز نمی‏كنند.

ولی بايد توجه داشت و حساب راهبان نادان را از آيين مقدّس مسيح (عليه السلام) جدا دانست، آيينی كه حضرت مسيح (عليه السلام) برای مردم از طرف خداوند آورده قطعا اين چنين نبوده و چنين دستوراتی از طرف پروردگار نخواهد بود، چنانكه قرآن كريم می‏فرمايد: «و رهبانيّة ابتدعوها»  اين نوع رهبانيّت پس از عيسی مسيح (عليه السلام) بدعت‏گزاری شده، و شايد از قرن دوم ميلاد مسيح اين حالت پيدا شده، و در حدود قرن چهارت شدّت يافته، و در قرنهای ششم و هفتم كه مقارن ظهور اسلام بود به اوج خود رسيده. و اگر عيسی مسيح (عليه السلام) از همه مظاهر مادّی و لذائذ آن چشم پوشيده بود و در كمال زهد بسر می‏برد، برای آن بود كه بتواند عملا نيز هدف مقدّس خوتد را به نتيجه مطلوب برساند، زيرا: هنگامی كه حضرت مسيح (عليه السلام) برای ارشاد و اصلاح اوضاع آشفته بنی اسرائيل و يهود، مبعوث گرديد، با شرائط دشواری مواجه بود: قوم يهود قرنها با انحرافات و شهوترانيها و دنياپرستی‏های خود، خو گرفته و مرض فساد و دنياپرستی در اعماق دل، و اجتماع آنان، مانند سرطانی ريشه دوانده، و به يك وضع رقّت‏بار و انحطاط اخلاقی عجيبی دچار ساخته بود.

از طرف ديگر اختلافات شديد طبقاتی كه لازمه نفوذ فساد و مرض نكبت‏بار دنيا پرستی و فريبكاری در پيكر يك اجتماع می‏باشد، قوم يهود را با وضع بحرانی خطرناكی مواجه ساخته بود، كه نجات جامعه يهود از خطرات اين بحران عجيب، جز با تعديل اوضاع اقتصادی و زندگی مردم، و پيروی از يك روش معنوی و اخلاقی و زندگی كه كاملا ساده امكان‏پذير نبود، در يك چنين شرائط سخت و دشواری عيسی مسيح (عليه السلام) كه پيامبر خدا و برای هدايت همان مردم برانگيخته شده بود، مأمور بود كه دستگاه دينی را از لوث فساد و دنياپرستی پاك نمايد، و توده مردم يهود را به جهان آخرت و معنويّات و حقائق روحی متوجه سازد تا شايد اعتدالی در زندگی و روحيه مردم پديد آيد. و اين عمل جز با ساده زيستن و پشت پا زدن خود حضرت مسيح (عليه السلام) به لذائذ مادّی ميسر نبود، لذا عيسی مسيح (عليه السلام) برای رسيدن به هدف اصلی خود كه همان هدايت مردم و نجات آنان از فساد و تباهی بود چاره‏ ای نديد جز آنكه خود از بسياری از مباحات نيز دست شسته و محروم بماند، نه آنكه اصل آئين مسيح دستورش ترك دنيا و اعراض از اجتماع و مجرّد زيستن باشد.

همان‏گونه كه در تاريخ ضبط شده و با مراجعه به كتب مربوطه روشن می‏گردد، اين نوع طرز تفكر و رهبانيّت گاهی از صدر اسلام تاكنون در بين مسلمين نيز ديده شده بعضی از جاهلان صوفی برای دست يافتن به كمالات معنوی، و رسيدن به مقام قرب، كلا ترك دنيا نموده، و دست از همه چيز شسته و دور از اجتماع در حال تجرد و گاهی ترك زن و فرزند و رها كردن آنان، و سر به صحرا نهادن، و معاش‏شان را از اين و آن از راه گدائی و دريوزگی تأمين نمودن روش زاهدانه در پيش گرفته، تا شايد هواهای نفس را كشته و به مقام معنوی و قرب الهی دست يابند. غافل از آنكه اين راهی كه آنان طی طريق می‏نمايند راه الهی نبوده، و هيچگاه به مقصد نمی‏رساند، زيرا دستور اسلام غير از اين و منافی با اين‏روش است لذا وقتی كه عثمان بن مظعون تنها فرزند خود را از دست داد و در اثر ناراحتی راه رهبانيت (بهمين معنا كه گفته شد) را در پيش گرفت و روابط خواد را با مردم قطع نمود و حتی همخوابی و معاشرت با زنش را نيز بر خود حرام كرد و خانه خود را به عنوان مسجد انتخاب نمود و مشغول عبادت شد، رسول خدا (صلّی اللّه عليه‏ و آله) او را از چنين كاری منع فرمود و با گفتن اين كلام نورانی و مبارك «يا عثمان! انّ اللّه تبارك و تعالی لم يكتب علينا الرّهبانيّة، انّما رهبانيّة امّتی الجهاد فی سبيل اللّه». عثمان را از كارش باز داشته و به حال اولش دعوت نمود.

و در بعضی از روايات، رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) رهبانيّت اسلام را معرفی كرده كه چيست و اگر كسی قصد راهب شدن را دارد بايد آن اعمال را انجام دهد، چنانكه فرموده: «... يابن امّ عبد! اتدری ما رهبانيّة امّتی؟ قال: اللّه و رسوله اعلم. قال: الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّوم و الحجّ و العمرة»

پس ترك زن و فرزند و سر به بيابان نهادن و دست از همه لذائذ شستن و كسب و كار را رها كردن، و با گدائی و كلّ بر مردم شدن تأمين معاش نمودن در رهانيت اسلام نيست، و مرضّی رسول خدا نبوده بلكه منهّی او نيز هست.

علی (عليه السلام) در بصره بر علاء بن زياد وارد شد و پس از گفتگوهايی در موضوع خانه‏اش علاء فهميد كه در شرع مقدس اسلام داشتن خانه و زندگی و استفاده از لذائذ مادی منع شرعی ندارد. از برادرش عاصم، نزد علی (عليه السلام) شكايت كرد كه عاصم عبائی بدوش انداخته و از دنيا به اصطلاح كناره گرفته و دست از همه چيز شسته، و تنها به عبادت رو آورده و توجهی به اهل و عيال و سرپرستی آنان ندارد، و زندگی بسيار سختی را در پيش گرفته و قائم الليل و صائم النهار شده است.

هنگامی كه عاصم به نزد علی (عليه السلام) آمد حضرت به او اين چنين خطاب فرمود: «يا عدیّ نفسه لقد استهام بك الخبيث! اما رحمت و ولدك اتری اللّه احلّ لك الطيّبات، و هو بكره ان تأخذها، انت اهون علی اللّه من ذلك».

در اين كلام امير المؤمنين (عليه السلام) و كلمات پيامبر اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) كه خود مظهر زهد و ترك دنيا بوده روشن می‏شود كه منظور از ترك دنيا و زهدی كخه در اسلام مطرح است، غير از رهبانيّت راهبان مسيحی و يا رياضت هندوها است، بلكه منظور، دل نبستن به دنيا و پای‏بند نبودن به آن است، چرا كه «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة» و «الزّهد كلّه بين كلمتين من القرآن، قال اللّه تعالی سبحانه: لكيلا تأسوا علی مافاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و من لم يأس علی الماضی و لم يفرح بلاتی فقد اخذ الزّهد بطرفيه».

پس منظور آن است كه انسان به خاطر دلبستگی به امور مادّی و شهوات نفسانی، دين خود را از دست نداده و از اطاعت و بندگی خداوند سرپيچی ننمايد، نه آنكه از جامعه دوری جسته و كسب و كار را رها كرده، تنها در بيابانها زندگی كند، كه قهرا در يوزگی در پيش گرفته و كلّ بر مردم شده، زيرا هريك از اين امور در اديان آسمانی مخصوصا در دين مقدّس اسلام ممنوع اعلام گرديده است. به عنوان نمونه، ازدواج و تمتع مشروع در بينش اسلامی، نه تنها ممنوع اعلام نشد، بلكه اعراض از آن، مساوی با خروج از سنّت رسول خدا معرفی شده است، چرا كه رسول خدا فرموده است: «من رغب عن سنّتی فليس منّی فانّ من سنّتی النّكاح، فمن احبّنی فليتسنّن لسنّتی» كسی كه از سنّت من اعراض كند از من نيست، و ازدواج كردن جزء سنت منست پس هركس كه به من علاقه‏ مند است سنّت مرا در پيش گيرد (و ازدواج كند).

و در جای ديگر فرموده: «تناكحوا تكثّروا فانّی اباهی بكم الامّم يوم القيمة حتّی با السّقط» ازدواج كنيد تا بر عدد شما امت (به خاطر توالد و تناسل) افزوده شود، چرا كه من در روز قيامت به شما امت حتی جنين ساقط شده شما مباهات و افتخار ميكنم.

و امام صادق (عليه السلام) در فضيلت آن فرموده: «ركعتان يصلّيهما المتزوّج افضل من سبعين ركعة يصلّيها اعزب»  دو ركعت نمازی كه انسان متأهل و ازدواج كرده بجا آورد بهتر و برتر از هفتاد ركعت نمازی است كه انسان عزب بجا آورد.

و رسول خدا در مذمت ترك آن فرموده: «رذّال موتاكم العزّاب» فرومايه ‏ترين مرده‏ های شما عزبها (ازدواج نكرده‏ ها) می‏باشند. آنگاه اين پارسايان دروغين و منحرف از جاده مستقيم الهی نه تنها آن را ترك كرده، بلكه بعضی كه دارای زن و فرزندند، آنها را بی سرپرست، رها كرده و سر به بيابان می‏گذارند و می‏خواهند از اين بيراهه به مقصد برسند.

و نمونه ديگری كه می‏توان روی آن انگشت گذاشت كه اين زاهدان منحرف و ورشستگان دنيا و آخرت، از آن دوری جسته، ولی در اسلام بسيار روی آن سفارش شده است، مسأله تحصيل مال حلال و كسب و كار، و كلّ بر مردم نشدن است. در فضيلت كسب حلال و كوشش برای تحصيل روزی حلال، آن‏قدر روايات وارد است كه انسان را به حيرت وامی‏دارد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «الكادّ لعياله كالمجاهد فی سبيل اللّه» كسی كه در تحصيل روزی برای عيالش (افراد تحت تكفل) كوشش نمايد همانند مجاهد در راه خداست. و از پيامبر گرامی (صلّی اللّه عليه و آله) نيز نقل شده كه «من بات كالا من طلب الحلال، باب مغفورا له» كسی كه در طلب روزی حلال روزش را به شب رساند، به شب رسيد در حاليكه گناهانش بخشسيده شده است.  و امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا نقل می‏كند كه: «العبادة سبعون جزء افضلها طلب الحلال» عبادت هفتاد جزء است كه بهترين جزء آن كوشش در تحصيل روزی حلال است. و در مذمت ترك آن وكلّ بر ديگران شدن و قهرا خود را در برابر ديگران به واسطه تهيّه لقمه نانی به دريوزگی و ذلّت كشاندن رسول خدا فرموده: «معلون من القی كلّه علی النّاس» و «من اذلّ نفسه فهو معلون مطعون» و در مدح ثروت و بی‏نيازی از ديگران رسول خدا فرموده: «نعم العون علی تقوی اللّه الغنی»

در مجموع با ملاحظه به دستورات دينی معلوم می‏گردد، اينكه جاهلان صوفی ترك‏ دنيا نموده و حلال خدا را بر خود حرام كرده‏ اند، و از جامعه دوری گزيده و در گوشه‏ای می‏خزند، و يا خانه بدوش، ديار به ديار می‏گردند تا از اين ره به كمال برسند، اين راه نه تنها آنان را به كمال نرسانده، بلكه هرچه كه سرعت سيرشان بيشتر شود، از مقصود اصلی دورتر می‏گردند، زيرا آنان مطيع خدا نبوده و به فرمان خدا و انبياء الهی عمل نمی‏كنند، بلكه عبد نفس خود و فرمانبر هواهای نفسانی خود می‏باشند، يعنی همانكه آنها سخت‏از او در گريزند، بر آنها وارد می‏شود و اين همان است كه شيطان گفته است كه از چهارسو حمله خواهد كرد، و هر كسی را بيك نحوی هدف قرار داده از پای در می ‏آورد.

2- رياضت مشروع‏

بهترين رياضت برای تمرين نفس، ورام كردن آن و تسخير هواهای نفسانی، عمل به دستورات اسلام و تبعيّت از خاتم انبياء (صلّی اللّه عليه و آله) و اهل بيت اطهارش می‏باشد.

سالك، بدون داشتن مرشد هيچگاه به مقصد نمی‏رسد، زيرا ره تاريك و باريك و دارای گردنه‏ های صعب العبور است؛ و مرشد كه قافله سالار سالكان است بايد گام به گام دست سالك را گرفته، از گردنه‏ ها عبور دهد، تا به مقصد اعلی برساند.

         ترك اين مرحله به همرهی خضر مكن             ظلمات است بترس از خطر گمراهی‏

 اينجاست كه اهل سلوك بايد، در انتخاب پير طريقت، نهايت دقت را به خرج داده هركه را كه از ره رسيده و خود را مرشد و هادی اين ره معرفی كرده به عنوان هادی و راهنمای خود نپذيرند، زيرا چه بسا مدّعيان رهبری اين راه پرخطر، خود، در بين راه، سقوط كرده، و يا بيراه در پيش گرفته و خود و همراهانش را در وادی ضلالت گمراه می‏نمايند.

اينجاست كه ارزش بعثت انبياء مشخص شده، و ارزش وصيّت خاتم انبياء (صلّی اللّه عليه و آله) در حديث ثقلين، روشن و آشكار می‏گردد كه ای امت اسلامی و ای انسانهای در جهان پهناور! دستورالعملی جز از قرآن و رهبری جز از اهل بيت (عليه السلام) نپذيرند كه تنها رهی كه به مقصد ميرسد، ره آنان است؛ و با جمله «ما ان‏ تمسّكم بهما لن تضّلوا ابدا» حقانيّت آنان و به مقصد رساندن ره آنان را تضمين نموده است.

و اينجاست كه ارزش مسأله امامت به مفهومی كه در جهان تشيع مطرح است، برای همه راهيان كوی حق، روشن می‏گردد.

بنابراين تنها رياضتی كه قطعا به ثمر می‏رسد، و عقل را از اسارات نفس رهانيده، و نفس را يكی از جنود عقل قرار می‏دهد، عمل كردن به فرامين اسلام به رهبری محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهل بيت معصومش می‏باشد، و تنها مرشدی كه می‏تواند سالك را از گردنه‏ های صعب‏ العبور گذر دهد، و به سلامت به مقصد برساند رهبران الهی هستند؛ چرا كه «و جعلناهم ائمّة يهدون بامرنا»

عرفای بزرگ اسلامی، و واصلان كوی حق، برای رسيدن به مقصد (براساس تجربه‏ای كه دارند) دستوراتی را داده و عمل به آن را برای نيل به مقصود لازم می‏دانند، و سالك بايد مراحلی را طی نمايد تا لايق آن گردد كه انوار الهی بر قلبش تابيده، و مصداق «و جعلنا له نورا يمشی به فی النّاس» گردد.

اولين گامی كه سالك برمی‏دارد، تهذيب ظاهر است، و آن با انجام واجبات و ترك محرّمات حاصل می‏گردد و اصطلاحا آن را (تجلية) می‏گويند.

دوّمين گام، تهذيب باطن است كه آن با دور كردن صفات و ملكات رذيله از قبيل:

كبر، حسّد، و بخل، ريا، حرص عجب و ... از نفس، حاصل می‏شود؛ يعنی با دور كردن اين رذائل اخلاقی از درون جان، باطن جان را از امراض درونی تطهير نموده، آن را قابل پذير انوار الهيّه می‏نمايد. و اين را اصطلاحا «تخليه» می‏نامند.

سوّمين قدمی كه سالك برمی‏دارد متّصف شدن به صفات پسنديده و جای‏گزين كردن صفات حميده به جای صفات رذيله، می‏باشد. اينجاست كه با متصف شدن به صفات پسنديده، باطن خود را مزيّن به زيور معنويّت نموده است، (تحليه).

و پس از طی اين مقدمات زمينه جان سالك آماده پذيرش انوار الهی گرديده سالك به مقام «فنا» می‏رسد؛ يعنی سالك با حقيقت ايمانش می‏تواند جلال و جمال حق را مشاهده نمايد، اينجاست كه هر قدرتی را در جنب قدرت خداوند ناچيز و هر علمی را در علم خدا مستغرق و هر وجودی را در جنب وجود او فقير و گدا و افاضه‏ای از مبدء فيّاش می‏بيند و خلاصه همه‏چيز را در جنب او وابسته و فانی و تنها او را مستقل و باقی می‏نگرد، (فناء). و برای فنا نيز سه مرحله قائلند: محو، طمس، و محق.

 «محو» را ناظر به توحيد افعالی می‏دانند، يعنی سالك فعل خود را فانی در فعل خدا می‏بيند؛ «و ما رميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمی».

 «طمس» را ناظر به توحيد صفاتی می‏دانند؛ يعنی سالك صفات جمال خود را فانی در ذات حق می‏نگرد «محق» را نظار به توحيدی ذاتی می‏دانند يعنی سالك ذات خود را فانی در ذات حق می‏بيند بدين معنی كه برای خود با قطع نظر از خدا ذاتی نمی‏بيند، وجود خود را وابسته و ربط به وجود حق می‏داند، و بلكه برای غير خدا وجود كه بتوان به نحو حقيقت و كمال شايع آن را وجود خواند نمی ‏آيد.مرحوم سبزواری (رحمة اللّه عليه) اين مراحل را به صورت نظم درآورده فرمود:

             تجلية تخليــــــــة تحليــــــــــــة             ثمّ فنا مراتـــــــــــب مرتقيـــــــــــة

             محو و طمس محق ادر العملا            تجليـــــــــة للشـــــــــــرع ان يمتثلا

             تخلية تهذيب باطـــــن بعـــــــد            عن سوء الاخلاق كبخل و حســــــد

             تحلية ان صار للقلــــب الخلیّ            عن الرزائل الفضائل الحلــــــــــــیّ‏

             بفعله الأفعال يمحو الحـــــــق             فی النّعت طمس فی الوجود المحق «2»

 حاصل آنكه: رسيدن به مقام قرب و دست يافتن به ولاء تصرف، و شهود عالم غيب، تنها در عمل به دستورات الهی آن هم به رهبری محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و اهل بيت اطهارش (عليهم السلام) ميسّر است، و هر راهی به جز اين طريق، محصولش جز گمراهی و نهايتی جز سقوط به قعر جهنم نخواهد بود.

بنابراين، رسيدن به مقام قرب و ولايت تكوينی، تنها با طهارت ضمير و صفای باطن‏ ميسّر است و آن نيز از راه عبوديّت و بندگی و خضوع در برابر حضرت حق بدست می ‏آيد و هركس كه به چنين طهارتی برسد، به چنان مقام نيز خواهد رسيد، گرچه پيغمبر يا امام نباشد.

غلوّ:

مبحث اول اين فصل مطالبی در زمينه ولايت تكوينی اولياء الهی به خصوص پيامبر اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) بيان شد و گفتيم كه ولايت تكوينی در مقام ثبوت، مخصوص پيامبر و امام معصوم (عليه السلام) نيست، چرا كه اين قدرت محصول عبوديّت و توجّه به حضرت حق است، و هركس در اين راه قدمی بردارد مشمول ولايت خاصه خدای منان قرار خواهد گرفت.

و گفتيم كه اين ولايت را نمی‏توان محدود به حدّی دانست، و يا برای همه اوليای الهی يكسان چنين قدرتی را قائل بود، چرا كه دلبستگی به كمالات آنان دارد. يكی ممكن است قدرت تصرّف در مجموع جهان را داشته باشد ولی ديگری در گوشه‏ ای از جهان قدرت‏نمائی كند.

و گفتيم كه گرچه در مقام ثبوت اين مقام برای همه كس ميسّر و هيچ مانع عقلی و يا شرعی ندارد، ولی در مقام اثبات و اقامه دليل تنها كسانی كه يقينا به چنين قدرتی رسيده و به چنين مقامی دست يافته‏ اند، پيامبران الهی و ائمه معصومين‏ اند، ولی برای اولياء ديگر الهی نمی‏توان برهان اقامه كرد كه مثلا فلان ولیّ از اولياء دارای چنين قدرتی است، اگر كسی از وليّی از اولياء تصرّفی در جهان تكوين مشاهده كرده است، فنعم المطلوب، وگرنه ما نمی‏توانيم، برای اشخاص و قدرتشان دليل اقامه كنيم.

و مقصود ما در اين كتاب تنها اين بود كه بگوييم دست يافتن به برخی از اينگونه مقامات، ممتنع نبوده بلكه عقلا ممكن است.

در بخش دوم اين فصل می‏خواهيم بگوييم: عده ‏ای خيال كرده‏ اند كه اعتقاد به ولايت تكوينی و قدرت تصرف در جهان آفرينش، برای رهبران دينی و اوليای الهی، «غلوّ» در حق آنان است، و اگر كسی به چنين قدرتی برای پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و يا امام (عليه السلام) و يا اولياء ديگر معتقد باشد، «غالی» و كافر است. و برخی نظير فرقه وهابی از آنجا كه برای پيامبر و امام چنين مقام و قدرتی را قائل نيستند، توسّل به‏ آنها را نيز جايز ندانسته و حتی متوسّل به آنان را كافر می‏دانند.

لذا ما پس از بحث و اثبات ولايت تكوينی، لازم می‏بينيم كه مختصری در اين زمينه بررسی كنيم، و ببينيم، اصولا غلوّی كه در اسلام مطرح و «غالی» را كه كافر دانسته‏ اند چيست؟ و آيا اعتقاد به ولايت تكوينی غلو است؟ يا نه مسئله طور ديگری است كه ولايت تكوينی ربطی به غلوی كه از آن نهی شده ندارد.

غلو چيست و غالی كيست؟

 «غلو» به يكی از دو راه حاصل می‏گردد:

1- اگر كسی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) يا يكی از ائمه طاهرين (عليهم السلام) مثل حضرت علی (عليه السلام) يا قطبی از اقطاب را از مقام عبوديّت و بندگی بالا برده و صفات و افعال خدا را برای او ثابت دانسته و او را ربّ العالمين و خدای مجسم بداند و قائل به ربوبيّت او باشد، و مثلا بگويد خداوند در لباس جسم به صورت علی (عليه السلام) ظاهر شده است، «غالی» و كافر است.

مرحوم كشف الغطاء در كتاب شريف «كشف الغطاء» خود غلاة را اين چنين تعريف می‏كند: «الغلاة و هم القائلون بانّ واجب الوجود و خالق الخلائق هو علی (عليه السلام) او غيره و المعروف منهم هو القسم الاوّل و هؤلاء كفّار»  غلاة كسانی هستند كه ميگويند به اينكه واجب الوجود آفريننده خلائق علی (عليه السلام) و يا افراد مقدّس ديگری غير از او است ولی معروف همان است كه علی (عليه السلام) را خالق ميدانند و چنين كسانی كافرند.

2- اگر كسی به خدای واحد معتقد باشد ولی برای بنده ‏ای از بندگان خدا، صفات خدائی قائل شده، و كارهای تكوين و تشريع نظام هستی را مفوّض به او دانسته و خدا را معزول و بركنار از همه كارها بداند، مثلا معتقد باشد وقتی خداوند ائمه طاهرين (عليهم السلام) را آفريده است تمام كارها را از مرگ و زندگی گرفته تا خلق و رزق و تدبير جهان، هستی- به آنان تفويض نموده و ائمه طاهرين‏اند كه خالق، رازق، مميت و محيی‏ هستند اين چنين شخصی نيز در اصطلاح «غالی» و كافر است.

مسئله غلوی كه در فقه و قرآن و حديث، مطرح است و ردّ آن سخنانی گفته شده و «غالی»، كافر و خارج از ربقه مسلمين دانسته شده است اين دو نوع غلوی است كه توضيح داده شد.

لذا قرآن كريم با بيانات مختلفی از اين موضوع نهی كرده است، گاهی می‏فرمايد احدی حق دعوت مردم به عبادت خود را ندارد؛ و گاهی خطاب به مردم می‏فرمايد: «در دينتان غلو نكنيد» «و غير از خدا احدی را خدا ندانسته و در برابر او خضوع بندگی نكنيد».

و در روايات از پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در اين موضوع سخنان بسياری رسيده است. گاهی كه می‏شنيدند، بعضی از جهال در حق آنان غلو كرده و نسبت خدايی به آنان می‏دهند، سخت برآشفته می‏شدند، و از آنان بيزاری جسته و آنان را مورد لعن و نفرين خود قرار می‏دادند، و می‏گفتند، دوستان غالی از دشمنان ما بدترند، چرا كه دشمنان ما حق ما را ضايع كرده‏ اند ولی اين‏جاهلان، حق خدا را ضايع می‏كنند و حقّی كه مخصوص خداست از او گرفته به بنده ‏ای كه شايسته آن مقام نيست وامی‏گذارند؛ و در درگاه خدا تضرع و زاری می‏كردند كه خداوندا! ما نه چنين گفته ‏ايم و نه كسی را به عبوديّت خود دعوت كرده‏ايم، اينان از پيش خود چنين می‏گويند، و ما از آنان بيزاريم و ما را به گفته آنان موأخذه مكن.

ما اينك به بعضی از آيات و رواياتی كه در اين باب وارد است اشاره می‏كنيم:

آيات:

 «ما كان لبشر ان يوتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوة، ثم يقول للنّاس كونوا عبادا لی من دون اللّه، ولكن كونوا ربّانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون و لا يأمركم ان تتّخذوا الملائكة و النّبيين اربابا ايأمركم به لكفر بعد اذ انتم مسلمون».

در اين دو آيه مباركه هم انبياء و بزرگان را نهی كرده كه مردم را به بندگی خود دعوت نمايند، و هم مردم را نهی فرموده است كه غير از خدا انبياء يا ملائكه را بعنوان خدايان خود بپذيرند.

 «قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فی دينكم غير الحقّ».

3- «و اذ قال اللّه يا عيسی بن مريم ءانت قلت للنّاس اتّخذونی و امّی الهين من دون اللّه، قال سبحانك ما يكون للی ان اقول ما ليس لی بحقّ، ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسك انّك انت علّام الغيوب» .

در اين دو آيه نيز خداوند به اهل كتاب می‏فرمايد غلو نكنيد و كسی كه شايستگی خدايی را ندارد خدا نخوانيد، و در آيه دوم خطاب به عيسی (عليه السلام) كه آيا تو به اين مردم چنين دستور داده‏ای كه تو و مادرت را به خدايی بپذيرند و بنده شما باشند حضرت عيسی (عليه السلام) در جواب عرض می‏كند كه من مردم را به چنين كاری دعوت نكرده ‏ام.

در مجموع از اين آيات و آيات ديگر روشن می‏شود كه اين عمل، منهیّ پروردگار و مورد رضای اولياء الهی نيست، آنان نيز از داشتن چنين مقامی و يا نسبت چنين مقامی به آنان ناراحتند. چرا كه اين مقام حق مخصوص ذات احديت است و در خور شأن احدی جز خدا نيست.

روايات:

1- كان الرّضا (عليه السلام) يقول فی دعائه: «اللّهم انّی اعوذ بك و ابرأ اليك من الّذين ادّعو لناما ليس لنا بحقّ، اللّهم انّی ابرأ اليك من الّذين قالو فينا ما لم نقله فی انفسنا، اللّهمّ الخلق‏و منك الرّزق و اياك نعبد و ايّاك نستعين، اللّهمّ انت خالقنا و خالق ابائنا الاوّلين و آبائنا الاخرين، اللّهمّ لا تليق الرّبوبية الّا بك و لا تصلح الإلهيّةالّا لك ... اللّهمّ انا عبيدك و ابناء عبيدك، لا نملك‏لا نفسنا نفعا و لا ضرّا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا، اللّهمّ من زعم انّا ارباب فنحن منه براء و من زعم انّ‏الينا الخلق و علينا الرّزق، فنحن براء منه كبراءة عيسی بن مريم (عليه السلام) من النّصاری، اللّهمّ‏انّا لم ندعهم الی ما يزعمون فلا تواخذنا بما يقولون، و اغفرلنا ما يدعون و لا تدع علی الارض منه ديّارا انّك ان تذرهم يضلوّا عبادك و لا يلدوا الّا فاجرا كفّارا».

2- در كلام ديگری حضرت رضا (عليه السلام) غلاة را كفّار و مفوضه را مشرك معرفی فرموده و هرنوع معاشرت با آنان را تحريم كرده است، بطوری كه اگر كسی با آنان مباشرت و مجالستی داشته باشد از تحت ولايت خدا و رسول خدا و ائمه هدی (عليهم السلام) خارج می‏گردد چنانكه فرموده:

عن ابی هاشم الجعفری قال: «سالت ابا الحسن الرّضا (عليه السلام) عن الغلاة و المفوّضة فقال: الغلاة كفّار و المفوّضة مشركون، من جالسههم او خالطهمه او واكلهم او شاربهم او واصلهم‏او زوّجهم او تزّوج اليهم او آمنهم او ائتمنهم علی امانة او صدّق حديثهم، او اعانهم بشطر كلمة، خرج من ولاية اللّه عزّوجلّ و ولاية رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) و ولايتنا اهل البيت (عليهم السلام)».

3- امام صادق (عليه السلام) غلاة را از يهود و نصاری و مجوس و مشركين بدتر دانسته است:

 «الغلاة شرّ خلق اللّه ليصغرّون عظمة اللّه و يدّعون الرّبوبية لعباد اللّه، و اللّه انّ الغلاة لشرّ من اليهودالنّصاری و المجوس و الّذين اشركوا».

4- علی (عليه السلام) می‏فرمايد دو گروه در برخورد با من به هلاكت رسيده‏ اند، دوستان غالی كه در محبّت من غلوّ كرده و مرا از حدّ بندگی در سطح خدائی برده و به‏

خدايی من معتقد شدند، و ديگر دشمنان نادانم كه حتی حق امامت و رهبری را از من دريغ نموده و مرا شايسته خلافت و ولايت نمی‏دانند و اين مضمون را در دو جمله كوتاه بيان فرموده است: «هلك فیّ اثنان: محبّ غال، و مبغض قال»

روايات در اين زمينه بسيار است و در اين مختصر يارانی نقل همه آنها نيست. در مجموع از روايات روشن می‏گردد كه منظور از غلو هريك از آن دو معنايی است كه ما قبلا به آن اشاره كرديم. كه حق خدايی از خدا سلب شده به بنده ‏ای از بندگانش واگذار گردد و يا خدا را معزول و بركنار از كارها دانسته بنده ‏ای از بندگانش را مفوّض در تمام امور بداند، در اين صورت غلو، صادق و شخص معتقد به چنين عقيده‏ای غالی و كافر خوانده می‏شود.

آيا اعتقاد به ولايت تكوينی غلوّ است؟

پس از توضيح معنای غلو، روشن شد كه اعتقاد به ولايت تكوينی برای انبيای عظام (عليهم السلام) و ائمه هدی و يا وليّی از اوليای الهی، هيچ‏گونه ارتباطی به مسئله غلو ندارند، زيرا در غلو با اعتقاد به ربوبيت و الوهيّت بنده ‏ای از بندگان خدا مطرح است (طبق معنای اول) و يا عزل و بركناری خداوند سبحان از تدبير جهان هستی و واگذاری آن بر بنده ‏ای از بندگان خود (طبق معنای دوّم). ولی در ولايت تكوينی، هيچيك از اين دو عقيده وجود ندارد، بلكه:

بنده ‏ای از بندگان خدا در اثر عبادت و توجه به مقام حضرت ربوبی، به مقام قرب رسيده و در حرم كبريائی محرم اسرار شده، و در مأمن رياض قدس نشيمن گزيده است، و چون نظام عالم براساس اسباب و علل تنظيم شده است، اين بنده مقرّب نيز در سلسله كائنات قرار گرفته و خداوند كارهايی را به دست اين عبد مقرّب انجام می‏دهد، و او از مجاری فيض حضرت حق می‏باشد، قدرت و علم آگاهی او در طول قدرت پروردگار قرار دارد و هر كاری نيز از او صادر می‏شود به اذن خدای سبحان است، و هيچ‏گونه تفويضی در كار نبوده بطوری كه خداوند زمام امور عالم تكوين و تشريع را به او سپرده و خود از همه اختيارات معزول و بركنار باشد يك چنين عقيده‏ای به هيچ وجهی غلو نبوده و صاحب اين عقيده غالی و كافر نخواهد بود. چرا كه همان پيشوايان معصومی كه آن‏گونه از دوستان «غالی» خود تبرّی جسته و آنان را مورد لعن خود قرار می‏دادند. چنين مقاماتی را برای خود اثبات نموده‏ اند كه رواياتش قبلا، در ضمن ادلهّ ولايت تكوينی، گذشت. حاصل سخن آنكه: ولايت تكوينی ثابت و اعتقاد به آن لازم و انكار آن، انكار بديهّيات، و هيچ نوع رابطه‏ای با غلوی كه در قرآن و حديث از آن نهی شده ندارد.

ولايت تشريعی‏

در كتابهای علمی از مقامات معنوی اوليای الهی به «ولايت تكوينی» و از مناصب و مقامات رسمی به «ولايت تشريعی» يا «ولايت اعتباری» تعبير می‏شود.

مقصود از «ولايت تشريعی» مقام و منصبی قانونی است كه از طرف خداوند به فردی از افرادی به عنوان يك مقام رسمی عطا شده است. و به عبارت ديگر «ولايت تشريعی» مقام و منصبی قراردادی است كه به خاطر اداره شؤون اجتماعی و سرپرستی اجتماع به گروه برگزيده‏ای از جانب خداوند داده می‏شود، مقام نبوّت، و مقام زعامت و مقام امامت، و امثال اينها كه مشروحا بيان خواهد شد.

اقسام ولايت تشريعی‏

برای ولايت تشريعی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) اقسامی قابل فرض است، كه اينك به صورت اجمالی تا آنجا كه اين مختصر را گنجايش باشد به آنها اشاره خواهد شد.

1- تفويض تشريع احكام‏

تفويض تشريع احكام به پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) بر اساس آنچه كه از روايات بسياری استفاده می‏گردد و مورد پذيرش بزرگان اسلام است اين چنين است كه: اصل تشريع احكام به دست خداست، نهايت، در موارد معدودی، در

خواست پيامبر (صلّ اللّه عليه و آله) را در تشريع قوانين و احكام پذيرفته و تأييد می‏نمايد.

البته تصديق اين مطلب با توجه به عصمت پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) كه هيچگاه از دائره درستی و راستی گام فراتر نمی‏نهند، و مصالح و مفاسد را به خوبی تشخيص می‏دهد و هيچگاه برخلاف اراده خداوندی اراده نمی‏كند، ايرادی نخواهد داشت.

به عبارت ديگر پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) در برخی از موارد تشريع يك رشته از احكام را از خداوند خواسته و خداوند نيز برای ابراز عظمت و بزرگی او، درخواست او را پذيرفته است. و موارد تشريع پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) علاوه بر آنكه محدود است، تحت نظارت خداوند و با امضای اوست.

در اين زمينه روايات بسياری به ما رسيده است كه مرحوم كلينی در كتاب كافی و مرحوم علامه مجلسی در كتاب بحار الانوار آنها را آورده‏ اند و ما به عنوان نمونه به بعضی از آنها اشاره می‏كنيم:

امام صادق (عليه السلام) می‏فرمايد: «خداوند ده ركعت نماز بصورت دو ركعتی در شبانه روز واجب كرده، ولی پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) بر هريك از نمازهای ظهر و عصر و عشاء دو ركعت و در نماز مغرب يك ركعت افزود، و در اينجا مسئله فرض اللّه و فرض النبیّ (صلّی اللّه عليه و آله) پيش آمد، و خداوند نيز آن را تصويب كرد ... پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) نوافل يوميّه را 34 ركعت قرار داد و خداوند آن را پذيرفت ... خداوند هر سال روزه ماه رمضان را واجب كرد، ولی رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) روزه ماه شعبان و سه روز از هر ماه را به عنوان روزه استحبابی بر آن افزود و خداوند آن را قبول كرد، خداوند شراب را تحريم كرده ولی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) هر مست كننده‏ای را تحريم نمود، و خداوند امضاء فرمود ...» و يا آنكه «خداوند برای پدر و مادر در مال، فرزند ارث قرار داده ولی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) برای جدّهم حقی مقرر فرمود، و خداوند مكّه را حرم قرار داده و رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) مدينه را، و خداوند اصل‏ نماز را برای پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) فرستاد ولی اوقاتش را رسول خدا مقرر فرموده است و خداوند حكم رسول خدا را امضاء فرموده است»

و دليل بر امضای حكم پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) از طرف خداوند آيه مباركه «ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» است كه ائمه طاهرين (عليهم السلام) در ضمن روايات نيز به اين آيه شريفه تمسك می‏كردند.

ولايت تشريعی در اين موارد با محدوديت خاصی كه دارد به همان معنا است كه گفته‏ايم، يعنی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) درخواست نموده و خداوند نيز اجابت فرموده است و كار پيامبر جز يك درخواست آن هم به ضميمه انتظار تصويب، چيز ديگری نبوده است، و اين معنا ثبوتا و اثباتا مانع عقلی و شرعی نداشته بلكه دليل بر اثبات آن نيز وجود دارد.

2- زعامت سياسی و اجتماعی‏

دوّمين معنايی كه برای «ولايت تشريعی» قابل تصوّر است، اين است كه پيامبر اسلام (صلیّ اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) از طرف شارع مقدس، زعيم سياسی و رهبر اجتماعی مسلمانان باشند، و اطاعت آنان از ناحيه خداوند بر مردم واجب باشد.

خوشبختانه در اين مورد آيات و روايات بسياری وارد است كه زعامت وسيع و گسترده آنان را در تمام شؤون اجتماع اثبات نموده و اطاعت آنان را بر مردم واجب و مخالتشان را حرام دانسته است.

و ما اينك به بخشی از آن آيات و روايات اشاره كرده و برای به دست آوردن تفصيل آن بايد به كتب مفصل مراجعه نمود:

 «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول و اولی الامر منكم».

 «خدا و پيامبر و فرمانروايان از خود (ائمه طاهرين) را اطاعت كنيد».

 «النّبی اولی بالمؤمنين من انفسهم».

 «پيامبر به مؤمنان اولی و شايسته ‏تر از خود آنان است».

 «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذّين آمنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون»

 «همانا ولی امر شما تنها خدا و رسول او و آن مؤمنانی هستند كه نماز را بپا داشته و به فقيران در حال ركوع زكات می‏دهند».

مفسرين عامه و خاصه متفق‏اند كه مصداق اين آيه علی بن ابی طالب (عليه السلام) است. و منظور از مؤمنين كه به پادارندگان نماز و دهندگان زكات معرفی شده‏ اند بر طبق روايات ما، ائمه طاهرين می‏باشند.

 «لا تجعلوا دعاء الرّسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا ...».

از اين آيه شريفه گرچه تفسيرهای مختلفی شده است (از قبيل آنكه در صدا زدن پيغمبر (صلیّ اللّه عليه و آله) ادب را مراعات كرده پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) را مثل يك فرد عادی صدا نزنيد بلكه او را به لقب «يا رسول اللّه» و امثال آن صدا كنيد. و يا آنكه نفرين پيامبر را مثل نفرين بعضی بر بعضی ديگر ندانيد. ولی اظهر آن است كه بگوييم دعوت و امر پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) را مثل امر مردم عادی ندانسته بلكه اطاعت دعوت و امر رسول خدا واجب و مخالفت امر او (به قرينه ذيل آيه) موجب وقوع در فتنه و ديدن عذاب اليم خواهد بود.

پيامبر اسلام (صلیّ اللّه عليه و آله) در غدير خم در مقام نصب امير المؤمنين (عليه السلام) برای خلافت و وصايت خود، فرمود: «الست اولی بكم من انفسكم؟ قالوا بلی» و سپس فرمود: «من كنت مولاه فعلیّ مولاه» در اين عبارت كوتاه پيامبر اسلام علاوه بر اثبات ولايت خود نسبت به مردم، ولايت امير المؤمنين (عليه السلام) (و قهرا ولايت ائمه طاهرين (عليهم السلام) را نيز اثبات نموده است.

از شؤون رهبری و زعامت در اجتماع، اداره امور مالی و در اختيار داشتن شؤون اقتصادی است كه پيامبر اسلام شخصا در دوران حيات خود آن را اداره نموده، و در آيات قرآنی گرفتن زكات از نه چيز «4»، و خمس از هفت چيز و اختيار انفال كه بخش عظيمی از اقتصاد و امور مالی دولت اسلام است، به دست او سپرده شده، و بعد از او به جانشينان به حقش منتقل گرديده است.

قرآن كريم در آيه 103 سوره توبه پيامبر را مأمور به گرفتن «زكات» و آيه 41 سوره انفال مأمور به گرفتن «خمس» نموده، و در آيه 1 سوره انفال، «انفال» را در اختيار رسول خدا قرار داده و در آيه 7 سوره حشر «فی‏ء» را از آن رسول خدا دانسته است و اينها در واقع تأمين بودجه مالی دولت اسلام است، و در اختيار قرار دادن اين اموال برای پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) و سپس به اوصياء گرامش، نشانگر زعامت و رهبری آنان از ناحيه خداوند نسبت به مردم است.

از مجموع آيات و روايات وارده در اين باب، ولايت پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) و زعامت و رهبری آنان در امور اجتماعی و سياسی و آنچه كه برای يك حاكم لازم است، اثبات شده و اطاعت آنان نيز واجب و مخالفت آنان حرام شمرده شده است.

3- مرجعيّت در قضا و فصل خصومت‏

يكی از مناصبی كه برای رسول خدا (صلیّ اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) از طرف خداوند، اعتبار شده، ولايت بر قضا و فصل خصومت است، البته اين منصب شاخه‏ای از زعامت گسترده آنان است كه زعيم و رهبر مسلمين كه از طرف خداوند سرپرستی اداره امور اجتماع را به عهده گرفته است، مردم موظّفند در مخاصمات و امور حقوقی به آنان مراجعه نموده، و بی‏چون‏وچرا، دستورات و حكم آنان را بپذيرند.

پيامبر گرامی اسلام (صلیّ اللّه عليه و آله) در دوران حيات خود، دادگستری اسلام را چه به وسيله خويش و چه با تعيين دادرسانی در خارج، اداره می‏كرد و امير المؤمنين (عليه السلام) در خلافت چند ساله خود نيز چنين بود، و خلفاء ديگر كه خود را خليفه پيامبر می دانستند نيز اين منصب را برای خود قائل بوده و به آن عمل می‏كردند.

آيات و روايات فراوانی در اين باب وارد است كه همگی دلالت دارند كه اين منصب ابتداء و اصالة از آن پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) و اوصياء اطهارش می‏باشد و اگر آنان خود در جائی نتوانستند متصدّی اين كار شوند، افرادی را برای اين كار نصب می‏كردند، و يا به فرماندارانش در بلاد دستور می‏دادند كه افرادی را برای دادرسی و

فصل خصومت به عنوان قاضی در بين مردم نصب كنند، نظير آنچه كه امير المؤمنين (عليه السلام) به مالك فرمود: «ثمّ اختر للحكم بين النّاس افضل رعيّتك فی نفسك ممن لا تضيق به الامور ...».

سپس از ميان مردم، برترين فرد در نزد خود را برای قضاوت برگزين از كسانی كه مراجعه فراوان آنها را در تنگنا قرار ندهد.

ما اينك به بعضی از آن آيات و روايات كه دلالت می كنند بر اينكه اين منصب برای آنان از طرف خداوند جعل شده و مردم موظفند در اختلافاتشان به آنان مراجعه نمايند اشاره می‏نماييم.

 «فلا و ربّك لا يومنون حتّی يحكمّوك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا فی انفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما».

 «قسم به خدای تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمی‏شوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها ترا حاكم كنند و آنگاه به هر حكمی كه (به سود يا زيان آنها) كنی هيچگونه اعتراضی در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند».

 «و انزلنا اليك الكتاب بالحقّ مصدّقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه، فاحكم بينهم بما انزل اللّه و لا تتّبع اهوائهم عمّا جائك من الحقّ»

 «ما اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو فرستاديم كه تصديق به درستی و راستی همه كتب كه در برابر اويند نموده و بر حقيقت كتب آسمانی پيشين گواهی می‏دهد، پس حكم كن ميان آنها به آنچه خدا فرستاده و در اثر پيروی از خواهشهای آنان حكم حقی را كه به تو نازل شده وامگذار».

 «يا ايّها الذّين آمنوا اطيعوا اللّه الرّسول و اولی الامر منكم فان تنازعتم فی شی‏ء فردّوه الی اللّه و الرّسول ان كنتم تومنون باللّه و اليوم الآخر»

 «ای اهل ايمان! فرمان خدا و رسول خدا و فرمانداران (از طرف خدا و رسول را) اطاعت كنيد، و اگر در چيزی از كارتان نزاع واقع شد به حكم خدا و رسول باز گرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد».

قال امير المؤمنين (عليه السلام) لشريح: «يا شريح! قد جلست مجلسا لا يجلسه الّا نبیّ او وصیّ او شقیّ»

امير المؤمنين (عليه السلام) به شريح قاضی فرمود: «در جايی نشسته‏ای كه نمی‏نشيند در آنجا مگر پيامبر يا وصی پيامبر، و يا شقی»؛ يعنی اين مقام از آن پيامبر و وصی اوست، غير آنان هر كه باشد جزء اشقيا است.

عن ابی عبد اللّه (عليه السلام) قال: «اتّقوا الحكومة، فانّ الحكومة للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمين كنبیّ او وصیّ نبی» امام صادق (عليه السلام) فرمود: «از حكومت بپرهيزيد، زيرا حكومت از آن امامی است كه عالم به مسائل قضاء و عادل در بين مسلمين است همانند پيامبر يا وصی او».

4- مرجعيّت در معارف و بيان احكام‏

شكی نيست كه رهبری پيامبر (صلیّ اللّه عليه و آله) و جانشينان به حق او منحصر در امور سياسی و اجتماعی و قضائی نبوده بلكه به گواهی آيات قرآن و روايات، معلّم و آموزگار كتاب آسمانی و مبيّن مشكلات قرآنی و بازگو كننده سنن و احكام الهی نيز بوده‏ اند، و مردم در اخذ معارف و احكام الهی نبايد به غير آنان رجوع كرده و از ديگران اخذ نمايند؛ زيرا اين پيامبر است كه مدينه علم، و علی است باب آن، و قرآن كتاب صامت و علی كتاب ناطق خوانده شده‏ اند.

اخذ معارف از غير آنان جز به بيراهه رفتن و نتيجه‏ای جز ضلالت و عاقبتی جز هلاكت و مأوايی جز در جهنّم نخواهد داشت.

اينك به بعضی از آيات و رواياتی كه آنان را مبيّن احكام معرفی كرده و به آنان دستور تبيين احكام می‏دهد، و مردم را در اخذ معارف به آنان ارجاع می‏دهد، اشاره می‏كنيم: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم و لعلهّهم يتفكّرون».

 «قرآن را (كه جامع و كاملترين كتاب الهی است) بر تو نازل كرديم تا بر امت آنچه فرستاده شده بيان كنی، باشد كه عقل و فكر خويش را به كار بندند».

 «فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون».

 «سؤال كنيد از اهل ذكر، اگر نمی‏دانيد».

 «هو الّذی بعث فی الاميّيّن رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة».

 «اوست خدايی كه ميان عرب امّی، پيغمبری بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا بر آنخان آيات خدا را تلاوت كند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت كتاب سماوی و حكمت الهی را بدانها بياموزد».

عن ابی جعفر (عليه السلام) فی قول اللّه عزّوجلّ: «فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون، قال:

قال رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) الذّكر انا و الائمّة اهل الذّكر»

امام باقر فرمود «رسول خدا فرموده است منظور از ذكر در آيه منم و اهل ذكر ائمه اطهارند كه بايد معارف از ما پرسيده شود».

خلاصه، از آيات و روايات به خوبی استفاده می‏شود كه منصب مرجعيت در معارف و بيان احكام برای پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) قرار داده شده است و در اين موضوع نسبت به رسول خدا در بين مسلمين اختلافی وجود ندارد گرچه نسبت به اوصياء گرامش اتفاقی وجود ندارد آن هم از باب خطاء در تطبيق و عدم شناخت وصی است كه ديگران را وصی و خليفه انگاشته و سپس آنان را مرجع احكام و مبيّن معارف الهی دانسته‏ اند، وگرنه، در اينكه پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و خلفائش مرجع احكام و مبيّن معضلات قرآن و حلّال مشكلات علمی و دينی مردمند، احدی از مسلمين مخالفت ندارد.

دو نكته:

1- از مباحث گذشته ما روشن گرديد كه ولايت پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) از تحت اصل اولی (عدم ولايت احدی بر احدی) خارج و به تعبير ديگر آن قاعده اوّليه كه در فصل اول بيان شده بود نسبت به پيامبر و ائمه قطعا تخصيص خورده‏ است (و يا به تعبير دقيق‏تر تخصصا خارج است) و برای آنان از طرف خداوند ولايت و سرپرستی در امور چهارگانه مذكور جعل و مقرر گرديده است و مخالفت دستورات آنان بر مردم حرام و موجب عذاب اليم خواهد بود.

2- ولايت فقيهی كه موضوع اصلی بحث كتاب است، شاخه‏ای از ولايت تشريعی پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) به حساب می ‏آيد، و همانگونه كه بررسی گرديد برای ولايت تشريعی اقسام چهارگانه قابل تصوّر بود، كه بعضی از آن اقسام قطعا برای فقها ثابت نيست واحدی نيز ادّعای چنان مقامی را برای فقيه نكرده است.

همانند ولايت بر تشريع احكام كه فقها همانند پيامبر اسلام بتوانند احكام و قوانينی را بر احكام الهی بيفزايند و از خداوند تقاضای امضای آن را بنمايند. اين مقام گرچه برای ائمه طاهرين از ناحيه پروردگار ثابت بود ولی آنان نيز (تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد) چيزی بر احكام و قوانين اسلام نيفزوده و از خدا تقاضای امضای آن را ننموده‏ اند.

و بعضی از مناصب قطعا برای فقيه ثابت و ادلّه بسياری بر آنها دلالت داشته، و احدی از فقها نيز مخالفت نكرده‏ اند، و آن منصب قضا و فصل خصومت، و مرجعيّت در فتوا و تبيين قوانين و احكام الهی است.

تنها منصبی كه برای پيامبر و ائمه طاهرين ثابت بوده، و برای فقيه نفيا و اثباتا مورد اختلاف بين علمای بزرگ است- كه عدّه‏ای آن را كلّا از فقيه سلب كرده، و عده ‏ای ديگر اثبات می‏كنند، و در بين مثبتين نيز اختلاف ديگری در حدود آن است كه آيا همه آنچه كه برای معصومين (عليهم السلام) ثابت است برای فقيه نيز ثابت است؟ و يا فی‏الجمله بعضی از شاخه‏ های آن منصب برای فقيه ثابت است؟ منصب زعامت سياسی و اجتماعی بر مردم است كه آيا فقيه نيز همانند پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (علهيم السلام) حق تشكيل حكومت و انجام كارهای مربوط به آن را دارد يا نه؟ اصل اين كتاب برای روشن شدن همين جهت تدوين شده و مسئله ولايت فقيه مورد نزاع بين فقها نيز همين قسم است نه اقسام سه‏گانه ديگر.

ما در اين كتاب به خواست خداوند با دلائل محكم و متقن اين مقام و منصب را نيز برای فقيه در زمان غيبت ثابت نموده و می‏گوييم تمامی آنچه كه از شؤون حكومتی مربوط به پيامبر و ائمه طاهرين بوده است برای فقيه نيز ثابت است، مگر بعضی از اموری كه دليل خاصی داشته باشيم كه آن حكم مخصوص امام معصوم است.

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید