حاكميت عبارت است از قدرت عالی دولت كه قانونگذاری و اجرای قانون را برعهده دارد و بالاتر از آن، قدرتی نيست.[1]
بدين ترتيب، هرچند واژه «حاكميت» بر اساس اصطلاح علوم سياسی جديد بهطور مطلق نيز میتواند گويای موضوع بحث بوده و نشان دهد كه ما در اين مباحث، در پی تبيين اين مسأله هستيم كه آيا اداره امور جامعه اسلامی و قانونگذاری و اجرای آن، برعهده معصومين(ع) بوده و به آنان اختصاص داشته است يا نه و اگر اختصاص داشته، نحوه اختصاص آن چگونه بوده و در زمان بركناری ايشان از حكومت، مشروعيت حكومتهای وقت چگونه بوده است، ولی چون واژه «حكومت» در لغت عربی و متون اسلامی، غير از قدرت عالی دولت، كاربردهای ديگری، مانند قضاوت و حتی اقتدار معنوی نيز دارد، برای رفع اشتباه و مشخص شدن موضوع، صريحترين عنوان، يعنی «حاكميت سياسی» را میگزينيم تا كاملاً واضح باشد كه مقصود ما از حاكميت معصومين(ع) رابطه آنان با جامعه، از نظر اداره و اقتدار بر امر قانونگذاری و اجرای قانون است؛ زيرا واژه «سياست»، هم در لغت عرب، به معنای حاكم شدن بر امور جامعه و اداره آن است و لذا روايت «كان بنو اسرائيل يسوسهم انبياؤهم؛ بنیاسرائيل را، انبيا اداره میكردند» را به سرپرستی امور مردم حمل كرده و كار آنان را شبيه كار امرا و حكّام معرفی میكنند[2] و هم در علم سياست، به معنای حاكم شدن بر امور جامعه و راه و رسم حكومت و به كار بردن قدرت است.[3]
با اين توضيح درباره حاكميت سياسی، موضوع بحث حاضر نيز تا حدودی روشن میشود. بحث حاضر، به تحليل واژههايی اختصاص دارد كه در باب «حاكميت»، در متون اسلامی، بهويژه منابع اوليه، مانند قرآن كريم و احاديث مطرح است و احياناً در اين زمينه، به آنها استدلال شده است. اين بحث به واژههای «ولايت»، «امامت» و «خلافت» اختصاص دارد، هر چند واژههايی ديگر، مانند «حكومت» و «امارت» نيز در همين معنا به كار رفتهاند؛ زيرا اين سه واژه، بهصورت شايع در منابع اسلامی به كار رفته و بهدست مفسران و اهل لغت، مورد جرح و تعديلهای فراوان قرار گرفتهاند و تبيين معنای آنها در بحث حاضر، ضروری است؛ ولی واژههای «امارت» و «حكومت»، هم كمتر در اين زمينه استفاده شدهاند و هم كمتر معنای آنها مورد گفتوگو و بحث بوده است. از اين رو، اگر در جايی نيازمند شويم، به معنای آنها خواهيم پرداخت.
1. ولايت
به كار بردن كلمه «ولايت» و مشتقات آن، به معنای تسلط بر امور يك فرد يا گروهی از انسانها، نه تنها منشأ قرآنی و روايی دارد، بلكه در ميان اعراب قبل از ظهور اسلام نيز رواج داشته است. اعراب برای مالك بندگان و كنيزان تحت فرمان او، كه از خود هيچ اختياری نداشتند، واژه «مولی» را بهكار میبردند و قرآن كريم نيز در تبيين اهداف خويش، برای تمثيل، از همين رابطه استفاده كرده است:
(و ضرب اللَّه مثلاً رجلين احدهما ابكم لايقدر علی شیء و هو كلّ علی موليه).[4]
و خداوند دو نفر را مثال میزند كه يكی بنده كوری است كه هيچ كاری از او بر نمیآيد و سربار مولای خود است.
همچنين قرآن كريم امور سفيهان، مهجوران و ضعيفان را، كه توانايی اداره امور شخصی يا اجتماعی خويش را ندارند، برعهده ولی و سرپرست آنان میداند تا با عدالت، كارهای ايشان را انجام دهد و بر امور آنان مسلط باشد:
(فان كان الذی عليه الحق سفيها او ضعيفاً او لايستطيع ان يملّ هو فليملل وليّه بالعدل).[5]
همين مسأله، در ابواب مختلف فقه نيز مطرح است و در موارد مختلف، ولی حق تصرف در امور افرادی را دارد. اين امور، گاهی تنها مربوط به يك فرد است و گاه امور اجتماعی است و به افراد مختلف مربوط میشود.[6]
الف. معنای لغوی ولايت
نكته مهم درباره واژه «ولايت» بررسی ابعاد گوناگون آن است تا روشن شود كه اين كلمه، در لغت و سنت اسلامی، چه نقشی دارد. ابن منظور برای كلمه «مولی» شانزده مصداق ذكر كرده است كه عبارتند از: ناصر و ياریكننده، پروردگار، مالك، سيد، بنده، بخشنده، بخشيده شده، آزادكننده برده، برده آزاد شده، دوست، تبعيتكننده، همسايه، پسر عمو، همقسم، همپيمان و داماد.[7]
اما مسلّماً نه تنها همه اين معانی، حقيقی نيستند، بلكه بعضی مجازیاند و به كار بردن واژه «مولی» در آنها به علت مناسبتی است كه با معنای اصلی دارند. گفتنی است كه «مولی» از واژههايی است كه در دو معنای متقابل به كار میرود و همانطور كه در معانی آن ديديم، هم به معنای مالك و هم به معنای برده به كار برده میشود؛ اما در اينجا ما تنها به معانی خاص اين واژه توجه داريم كه مصدر آن، يعنی ولايت نيز در آن، به كار میرود؛ زيرا واژه «ولايت» به معنای ناصر، پروردگار، مالك، سيد و... كاربرد دارد، نه در معنای بنده، تبعيتكننده و برده آزاد شده.
محققان برای واژه «ولايت» سه معنا بيان كردهاند و مصاديق فوق را در بيشتر آنها گنجاندهاند: سرپرستی امور، دوستی و ياری كردن، سه معنايی هستند كه در موارد مختلف كاربرد اين كلمه و مشتقات آن، مورد استناد قرار گرفته اند؛[8] مثلاً بيشتر مفسران اهل سنت، واژه «ولی» در آيه (انّما وليكم اللَّه و رسوله و الذّين آمنوا...) را به معنای ياری كردن گرفته اند و مفسران شيعه، آنرا بر سرپرستی امور مسلمانان حمل كرده اند.
اما به نظر میرسد كه معنای ولايت، دارای يك ريشه اساسی است كه اين سه محور نيز از آن منشعب میشود. ولايت به معنای قرب و نزديك شدن است.[9] راغب نيز ضمن تأكيد بر اينكه ولايت به معنای نزديك شدن است، آنرا نزديك شدن و قرب خاص به چيز يا كسی میداند كه در آن، بين دو طرف، هيچ چيز بيگانهای قرار نگيرد.[10] علامه طباطبائی؛ برطرف شدن موانع بين دو طرف ولايت را موجب اين میداند كه ولايت به هر علتی كه تحقق يابد، تأثير آن حتمی باشد:
ولايت گونهای از نزديك شدن است كه موجب برداشته شدن موانع و پردهها بين دو طرف از جهتی میشود كه به خاطر آن، بههم نزديك شدهاند. پس اگر از جهت حفاظت و ياری باشد، «ولی» كسی است كه هيچ چيز او را از ياری كردن كسی كه به او نزديك شده، باز ندارد و اگر از جهت يگانگی در معاشرت و محبت، كه جذبه روحی است، باشد، پس ولی محبوبی است كه انسان، بدون اختيار، از اراده او منفعل میشود و هر چه خواست او است، به او میدهد و اگر از جهت خويشاوندی باشد، پس «ولی» كسی است كه بدون مانع از مولّیعليه ارث میبرد و اگر از جهت طاعت باشد، پس «ولی» كسی است كه در امور مولّیعليه هر حكمی بخواهد، میكند.[11]
بدين ترتيب، دو نكته مهم درباره واژه ولايت بهدست می آيد:
1. ولايت هيچگاه از يك جنبه عملی در زندگانی انسان خالی نيست و حتی اگر مقصود از آن، تنها ياری كردن يا محبت باشد، باز هم اين واژه، با كلماتی همچون «نصرت» و «محبت» تفاوت دارد. پس ولايت از جهت محبت نيز صرف دوست داشتن در قلب، بدون ظهور عملی آن در زندگی نيست، بلكه بين دو طرف در ولايت، جذبه روحی و تأثير و تأثرمعنوی به گونهای وجود دارد كه دوستدارنده، بدون اختيار، از محبوب خويش و اراده او منفعل میشود.
2. هر چند ممكن است در بعضی موارد، تنها يكی از جهات مطرحشده برای ولايت، در زمينه قرب و نزديكی مقصود باشد، ولی چون معنای حقيقی اين كلمه، قرب و نزديكی است ممكن است در مواردی همه جهات مذكور يا بسياری از آنها قصد شده باشد و ضرورتی ندارد كه در همه جا تنها يكی از جهات مطرح شده، اراده شده باشد و ما نيز به دنبال تعيين آن جهت باشيم. بدين ترتيب، اگر در موردی قرينه و دليلی بر تعيين يكی از اين جهات يا خارج شدن يكی از آنها داشته باشيم، از مدلول دليل تبعيت میكنيم وگرنه هيچ اشكالی وجود ندارد كه در آن مورد، همه جهات مذكور، مقصود باشدو لذا ابن اثير میگويد در حديث «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» كلمه «مُولی» در بيشتر مصاديق مطرحشده برای آن، به كار رفته است.[12]
ب. ولايت در قرآن كريم
قرآن كريم مهمترين منبع موثق برای شناخت معانی لغات عرب و كاربردهای اسلامی آنها است و همه كتابهای لغت نيز در تعيين معانی لغات، به آيات آن استشهاد میكنند. از اين رو، تحقيق درباره ولايت، در قرآن كريم نيز روشنكننده معنای آن خواهد بود. قرآن كريم ولايت را در چند مورد بيان كرده است:
1. رابطه خداوند و موجودات جهان، كه او بهعنوان تنها ولی، برای آنها مطرح میشود:
(ام اتخذوا من دونه اولياء فاللَّه هو الولیّ).[13]
2. رابطه خداوند و پيامبرش با مؤمنان و رابطه شيطان و طاغوت و كافران با پيروانشان، كه خداوند و رسول، ولی مؤمنان و شيطان و طاغوت و كافران، اوليای طرفدارانشان هستند:
(اللَّه ولی الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الی النور و الّذين كفروا اولياءهم الطاغوت).[14]
3. رابطه مؤمنان با يكديگر و رابطه منافقان و كافران با يكديگر، كه مؤمنان ولی يكديگر و كافران و منافقان نيز همينگونه هستند:
(و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض).[15]
(والّذين كفروا بعضهم اولياء بعض).[16]
4. رابطه بين مؤمنان با كافران و منافقان كه به شدت از رابطه ولايی بين آنان نهی شده است و هر كس به هر علت، در صدد تحقق اين رابطه بر آمده است، مذمت شده و حتی از جمع مسلمانان اخراج و با كافران پيوند داده شده است:
(يا ايها الّذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصاری اولياء، بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فهو منهم ان اللَّه لايهدی القوم الظالمين).[17]
5. رابطه ملائكه، بهعنوان كارگزاران خداوند با مؤمنان:
(نحن اولياؤكم فی الحيوة الدنيا و فی الاخره...).[18]
ولايت خداوند، پيامبر(ص) و طاغوت
در آيات دسته اول، كه بيشتر مربوط به ولايت تكوينی خداوند است، قبل يا بعد از آيهای كه در آن، مسأله ولايت الهی مطرح شده، سخن از قدرت عظيم خداوند و زنده كردن و ميراندن و كارهايی است كه ويژه خداوند است و ديگران از انجام دادن آنها عاجزند و اين امر، حاكی از حق تصرف و مالكيت تام او بر جهان بوده و در نتيجه، ولايت در آنها نيز به همين معنا است.
در آيات دسته دوم نيز ولايت خاصی از سوی خداوند و پيامبر(ص) بر مؤمنان مطرح شده و آثار وجودی بسياری بر آن مترتب گرديده است كه از جمله آنها خارج كردن آنان از ظلمتها به سوی نور است و در طرف مقابل، طاغوت و شيطان پيروان خويش را از نور به سوی ظلمتها روانه میكنند:
(اللَّه ولی الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الی النور و الذين كفروا اولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الی الظلمات).[19]
خداوند سرپرست مؤمنان است و آنان را از تاريكیها به سوی نور بيرون میبرد و سرپرستان كافران، طاغوت است كه آنان را از نور به سوی تاريكیها میبرد.
در سوره جاثيه، خداوند خويشتن را ولی متقين میداند كه اين حق را برای هدايت، به پيامبر اكرم(ص) عرضه كرده است و از آن حضرت میخواهد كه تنها تابع شريعت الهی باشد و از خواستههای ظالمان تبعيت نكند؛ زيرا ظالمان بر يكديگر ولايت و سرپرستی دارند و مؤمن نبايد تحت سرپرستی و تبعيت از ظالمان قرار گيرد:
(ثم جعلناك علی شريعة من الامر فاتبعها و لاتتبع اهواء الذين لا يعلمون * انهم لنيغنوا عنك من اللَّه شيئاً و انّ الظالمين بعضهم اولياء بعض واللَّه ولی المتقين).[20]
ما تو را بر راهی از دين قرار داديم. پس، از آن پيروی كن و از خواستههای نادانان پيروی نكن. آنان در برابر خداوند كاری برای تو نمیتوانند انجام دهند. همانا ستمگران سرپرست يكديگرند و خداوند سرپرست متقين است.
اين رابطه ولايی بين خداوند و مؤمنان و شياطين و گمراهان، در بسياری آيات ديگر نيز در قرآن كريم تصوير شده است. در سوره اعراف، آيه 27 خداوند از يك عمل تكوينی خويش درباره كافران خبر میدهد كه شياطين را سرپرست آنان قرار داده است و به انسان هشدار میدهد كه شيطان و لشكريانش در صدد گمراهی او هستند. پس بايد هر لحظه مواظب باشد كه تحت سرپرستی آنها قرار نگيرد:
(يا بنی آدم لايفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة... انا جعلنا الشياطين اولياءللذّين لايؤمنون).[21]
ای فرزندان آدم! شيطان شما را فريب ندهد، همانگونه كه پدر و مادر شما را از بهشت خارج كرد... همانا ما شياطين را سرپرست كسانی قرار داديم كه ايمان نمی آورند.
و در سوره عنكبوت، با تشبيه جالبی، هم معنای ولايت و رابطه ولايی بين شياطين و كافران را به تصوير میكشد و هم خبر میدهد كه هر كس، غير از خداوند را سرپرست خويش بگيرد، به پناهگاه بسيار سستی تكيه و اعتماد كرده كه همچون خانه عنكبوت است و هرگز نمیتواند برای او كاری انجام دهد:
(مثل الذين اتخذوا من دون اللَّه اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و انّ اوهن البيوت لبيت العنكبوت * لو كانوا يعلمون).[22]
رابطه ولايی بين مؤمنان و كافران
از آيات دسته سوم، دو آيه در سوره توبه آمده كه يكی، رابطه ولايی بين مؤمنان و ديگری رابطه ولايی بين منافقان را توضيح میدهد اين ارتباط، در مورد مؤمنان، در مسأله امر به معروف، و در ميان كافران و منافقان، در عكس آن يعنی امر به منكر تجلّی يافته است:
(المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف... و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللَّه و رسوله...).[23]
مردان و زنان منافق، بعضی مسلط بر بعض ديگرند و به بدی فرمان میدهند و از خوبی بازمیدارند... و مردان و زنان مؤمن، بعضی سرپرست بعض ديگرند و به نيكیها فرمان میدهند و از بدی باز میدارند و نماز را بهپا میدارند و زكات میپردازند و از خداوند و رسولش اطاعت میكنند.
در آيه ديگری نيز خداوند تنها گروهی از مؤمنان را كه ياور يكديگر بوده و جهاد و هجرت كردهاند، ولی يكديگر معرفی میكند و رابطه ولايی آنان را با آن دسته از مؤمنانی كه هجرت نكردهاند، قطع نموده است؛ اما آنان را ملزم ساخته است كه به مؤمنان غيرمهاجر نيز ياری برسانند.
در ادامه اين بحث، قرآن كريم در آيهای ديگر، كافران را ولی يكديگر معرفی كرده و سپس به مؤمنان هشدار میدهد كه رابطه ولايی بين كافران بايد بين خودشان محصور باشد و به مؤمنان سرايت نكند و مؤمنان حتماً بايد بين خويش رابطه ولايی برقرار كنند وگرنه فتنه و فساد عظيمی بر روی زمين رخ میدهد:
(انّ الذين آمنوا و هاجروا وجاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبيل اللَّه و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين آمنوا و لميهاجروا مالكم من ولايتهم من شیء حتی يهاجروا و ان استنصروكم فی الدين فعليكم النصر... والذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوا تكن فتنة فی الارض و فساد كبير).[24]
همانا كسانی كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با جان و مال، در راه خداوند جهاد كردند و آنان كه همدلی و ياری نمودند، بعضی ولی بعض ديگرند و مؤمنانی كه هجرت نكردند، شما درباره ولايت آنان هيچ مسؤوليتی نداريد تإ؛هه اينكه هجرت كنند؛ اما اگر از شما طلب ياری كردند تا دين خود را محفوظ دارند، بر شما لازم است كه آنان را ياری كنيد... و كافران بعضی سرپرست بعض ديگر هستند. اگر اين امور محقق نشود، در زمين فتنه و فساد بزرگی روی خواهد داد.
در آيات دسته چهارم، رابطه خاصی بين مؤمنان و كافران مطرح میشود؛ مثلاً در سوره ممتحنه، پس از نهی از ولی قرار دادن دشمنان، استدراك از محبت و نيكی به آنان شده ومیفرمايد:
خداوند شما را از نيكی و احسان به كسانی كه با شما در دين نجنگيدهاند، نهی نمیكند. همانا شما را از ولی قرار دادن كسانی كه با شما در دين جنگيدهاند و شما را از شهر و ديارتان اخراج كردهاند يا بر اين كار كمك كردهاند، نهی میكند.[25]
همانطور كه در اين آيات، ملاحظه میشود، خداوند نه تنها نيكی و محبت به كافران غيرمحارب را روا میدارد، بلكه نخواسته است كه به كافران محارب هم نيكی نشود و تنها از اينكه آنان ولی قرار داده شوند، نهی كرده است.
در آيات ديگری به نيكی و محبت به پدر و مادر سفارش میشود حتی در صورتی كه كافر و مشرك باشند؛ ولی در صورتی كه سعی كنند انسان را به سوی شرك بكشانند، از اطاعت آنان[26] و از اينكه انسان آنان را ولی قرار دهد، منع شده است.[27]
در اين آيات، دو رابطه را بين مؤمنان و كافران مشاهده میكنيم: رابطهای كه در آن، كافر مورد مهر و محبت مؤمنان قرار میگيرد و رابطهای كه به شدت از آن نهی شده است و آن رابطهای است كه كافر، ولی مؤمن قرار گيرد. رابطه دوم، در آيات ديگر، واضحتر تبيين شده و مقصود از ولايت، روشنتر بيان گرديده است. در سوره آل عمران، نخست مؤمنان از اطاعت از كافران نهی میشوند و بلافاصله خداوند، مولی و بهترين ياریكننده آنان معرفی میشود.[28] از اين دو آيه، استفاده میشود كه «مولی» كسی است كه اطاعت شود و اكنون كه خداوند، مولای مؤمنان است، تنها بايد از او اطاعت كنند و مطيع غير او نشوند. همچنين هر جا خداوند از ولی قرار دادن كافران و منافقان و مشركان، نهی كرده، مقصود مواردی است كه رابطه با آنان به سر حد اطاعت و زير سلطه رفتن برسد.
در سوره اعراف نيز به همين مطلب توجه شده و مؤمنان از تبعيت اوليايی غير از آنچه بر آنان نازل شده، منع شدهاند:
(اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لاتتبعوا من دونه اولياء قليلاً ما تذكرون).[29]
از شواهد بر اين مطلب، اينكه هر جا مسأله عدم اطاعت از خداوند و پيامبر(ص) يا حكمی از احكام الهی يا عهد و پيمانی كه خداوند با گروهی از بندگانش بسته است، مطرح میشود، از همين ماده (ولی) استفاده میشود:
(قل اطيعوا اللَّه و الرسول فان تولّوا فانّ اللَّه لايحب الكافرين).[30]
بدين ترتيب، ماده «ولايت» تنها يك معنا دارد. اين معنا همان طور كه علامه طباطبائی(ره) فرموده است، نحوه ای از نزديك شدن به چيزی است كه موجب نوعی حق تصرف و مالكيت اداره امور میشود.[31] حال اگر علت اين نزديك شدن، مشخص باشد، مثلاً اگر به علت دوستی باشد، پس حق تصرف نيز از همين جهت ثابت میشود ؛ همان طور كه در آيه (يا ايّها الّذين آمنوا لا تتخذوا عدوّی و عدوّكم اولياء تلقون اليهم بالموّده...)[32] وجه نزديك شدن و ولايت و حق تصرف، هر دو بيان گرديده است؛ زيرا دوستی باعث ايجاد حقی برای دوست میشود و مالكيتی به او در جهت تدبير امور دوستش میدهد. تأثير دوست بر روحيات، اخلاق و زندگی دوست، مسلّم است. روايات بسياری درباره افرادی كه معاشرت با آنان جايز نيست در كتابهای روايی نقل شده است. گاهی علت نزديك شدن، طلب ياری معرفی شده است كه حق تصرف و مولويت نيز به همين علت ثابت میشود:
(و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون اللّه).[33]
اما اگر در جايی ماده «ولی» و «مولی» و به طور كلی، «ولايت» به كار رفته وعلتی برای آن ذكر نشده باشد و قرينه آشكاری نيز آن را به جهتی منصرف نكند، حق تصرف و تسلط در همه وجوه ممكن وقابل تصور، ايجاد میشود. ظاهراً كسانی هم كه برای ولايت، چند معنا ذكركرده اند و از جمله، ياری و محبت را نيز جزء معانی آن دانسته اند، همين مطلب را اراده كرده اند.
نتيجه گيری
با توجه به وجوه گوناگونی كه برای كلمه «ولايت» در قرآن كريم بيان شد و نيز معنای تسلط بر امور كه از موارد آن، استظهار كرديم، اين واژه در غير از مواردی كه در ولايت تكوينی به كار رفته است، دو جامعه را برای ما تصوير میكند: جامعهای كه افراد آن را مؤمنان تشكيل میدهند و جامعهای كه متعلق به كافران، مشركان ومنافقان است و هر دو گروه، واليانی دارند كه آنان را به سوی هدفشان هدايت و در امورشان تصرف میكنند. جامعه كافران، اوليای متعددی دارد و لذا متشتت و پراكنده است (اولياؤهم الطاغوت) و جامعه مؤمنان منسجم و دارای يك والی است (اللّه ولی الذين آمنوا...) كه او ولايت خويش رابه افرادی مانند پيامبر(ص) كه ولايتشان در طول ولايت او است، تفويض كرده است (انما وليكم الله و رسوله...).علاوه بر اين، در اين دو جامعه، افراد در حد خاصی بر يكديگر ولايت دارند ؛ ولی رابطه ولايی دو جامعه بايد به گونهای باشد كه كافران هيچ حق تصرف و تسلطی بر مؤمنان نداشته باشند ؛ همان طور كه در آيات ديگر نيز اين مسأله، به گونهای ديگر بيان شده است:
(حتی يؤتوا الجزية عن يدوهم صاغرون).[34]
2. امامت
الف. امامت در لغت و اصطلاح
واژه «امامت» را از ابعاد گوناگون میتوان تجزيه و تحليل كرد. از لحاظ لغوی و كلامی، بين شيعه و اهل سنت، درباره معنای امامت اختلافی نيست. در كتابهای اهل لغت، «امام» به شخصی اطلاق میشود كه به او اقتدا میكنند و وی را در امور، مقدم میدارند. از اين رو، خداوند در آيه شريفه (انیّ جاعلك للناس اماما) حضرت ابراهيم(ع) را امام معرفی كرده است تا مردم به او اقتدا و از او تبعيت كنند.[35] در بحثهای كلامی، متكلمان شيعه و اهل سنت، امام را شخصيتی میدانند كه به نيابت از پيامبر (ص) رياست دين و دنيای مسلمانان را بر عهده دارد و به حفظ دين و دنيای آنان میپردازد.
ابن خلدون نخست خلافت را به «نيابت از صاحب شريعت، در حفظ دين و سياست دنيا» تعريف میكند و پس از آن میگويد:
اين مقام را خلافت و امامت و متصدی آن را امام و خليفه ناميدهاند. از اين رو، به او امام میگويند كه مانند امام در نماز جماعت، از او تبعيت و به او اقتدا میكنند و از اين رو به او خليفه میگويند كه جانشين پيامبر اكرم در امت او است.[36]
ماوردی نيز همين تعريف را برای امامت ذكر كرده است.[37] علامه حلی امامت را به «رياست عامه در دين و دنيا، برای شخصی از اشخاص» تعريف كرده است.[38] شيخ مفيد امامان را جايگزينان پيامبران(ص) در روان كردن احكام و برپا داشتن حدود الهی و پاسداریازشرايع و تربيت كردن نوع بشر میداند.[39] عبدالجبار نيز امام را كسی میداند كهبرامتولايت دارد و به گونه ای در امور آنان تصرف میكند كه دستی بالای دست اونيست.[40]
بدين ترتيب، با وجود اين كه از نظر اوصاف و شرايط، اختلاف بسياری بين شيعه و اهل سنت درباره امامت وجود دارد و شيعه امام را شخص منصوب از سوی خداوند و پيامبر اكرم(ص) و دارای صفات ويژه ای، هم چون علم كامل و عصمت میداند، در حالی كه اهل سنت هر شخصی را مجاز برای تصدی اين مقام میدانند، اما مفهوم امامت و وظايفی كه در آن نهفته، نزد هر دو گروه، يكسان است. در تعريفهای شيعه و اهل سنت، دو بعد تسلط بر امور دينی و دنيوی، درباره امام مطرح است و او تفسير احكام دينی و تصرف در امور اجتماعی را بر عهده دارد. مارتين مكدورت نيز با همين برداشت از مقام امامت، میگويد:
با اين تعريف، امام نه تنها رئيس اداری و قضايی و نظامی امت است، بلكه معلم پرقدرت توده مردم نيز هست.[41]
بنابراين، آن چه درمقام اعتراض به اهل سنت گفته شده است كه آنان در تعريف امامت، آن را مترادف خلافت گرفتهاند، در حالی كه اين دو از يكديگر، تفكيك پذيرند، درست به نظر نمیرسد؛ زيرا مقام رهبری جامعه اسلامی، نزد شيعه و اهل سنت، مقام واحدی است كه از آن به امامت و خلافت تعبير میشود و اين مسأله، ربطی به جريان تاريخی خلافت ندارد كه در آن، واژه خلافت و خليفه، بر افراد مختلفی اطلاق گرديده كه بعضی از آنان شرايط امامت را نزد شيعه ندارند ؛ زيرا همان طور كه در بحث بعد خواهد آمد، اين افراد، از نظر شيعه، در واقع، خليفه نيز نيستند.
بدين ترتيب، امامت عظمی يا به تعبير فلاسفه، «رئيس اوّل» مقامی است كه رهبری جامعه، درهمه ابعاد، در آن نهفته است و متكلمان و مفسران شيعه و اهل سنت، با توجه به معنای لغوی و حقيقت اين مقام در مكتب اسلام، آن را به جانشينی رسول خدا(ص) در رياست عام بر امور دنيوی و دينی مردم تفسير كردهاند. بنابراين، نظريهای كه امامت راصرفاً آگاهی و علم به حقايق و اراده تشريعی خداوند تفسير كرده و وظيفه امام را تنها ابلاغ احكام الهی دانسته، هم چنان كه وظيفه نبی را نيز تنها در انذار و رساندن احكام الهی خلاصه كردهاند، با حقيقت لغوی اين كلمه و كاربرد آن در قرآن و روايات، تناسبی ندارد، هر چند كه علم حقيقی به امور دينی و دنيوی مردم، يكی از شرايط امامت است ؛ زيرا هدايت امور دنيوی و اخروی، بدون علم ممكن نيست.
ب. امامت در قرآن و سنت
قرآن كريم در چند آيه، واژه «امام» را به صورت مفرد، و در چند آيه، به صورت جمع به كار برده است. اين واژه، هم درباره پيامبران و علما به كار رفته است و هم درباره فرعون و ديگر سردمداران جوامعی كه شيوه كفر را پيشه كردهاند. حضرت ابراهيم(ع) پس از اين كه از آزمايشهای الهی موفق بيرون آمد، به مقام امامت منصوب شد. او اين مقام و رتبه را برای فرزندانش نيز طلب كرد و خداوند به او پاسخ داد كه اين مقام در دست ظالمان قرار نمیگيرد:
(و اذا ابتلی ابراهيم ربّه بكلمات فاتمهنّ قال انّی جاعلك للناس اماما قال و من ذريتی قال لاينال عهدی الظالمين).[42]
«ائمه كفر» و «ائمه ای كه به سوی آتش دعوت میكنند» تعبيراتیاند كه قرآن كريم درباره رهبران جوامع كفر پيشه به كار میبرد و فرعون را شخصی معرفی میكند كه مردم تابع خويش را در روز قيامت به سوی آتش راهنمايی میكند:
(و جعلنا هم ائمة يدعون الی النار و يوم القيمة لا ينصرون).[43]
(فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النار).[44]
در روايات نيز امامان به دو دسته تقسيم میشوند: امامانی كه به سوی خداوند دعوت میكنند و امامانی كه به سوی آتش میخوانند. امام باقر(ع) درباره آيه (يوم ندعو كلّ اناس بامامهم)[45] از پيامبر اكرم(ص) نقل میكند كه بعد از ايشان دو دسته امام در جامعه اسلامی وجود خواهند داشت: يك دسته، امامانی منصوب از سوی خداوند واز اهل بيت او كه مردم آنان را تكذيب میكنند و دسته ديگر امامان گمراهی و كفر، كه به ستم در حق دسته اول میپردازند. امام صادق(ع) نيز در تفسير آيات 21 سوره مزّمل و 41سوره قصص به تبيين ويژگیهای هر يك از اين دو دسته امام پرداخته است.[46]
بدين ترتيب، قرآن كريم، امام را رهبر يك جامعه كوچك يابزرگ میداند كه به تدبير امور مردم آن جامعه میپردازد و مردم نيز از او تبعيت میكنند. خداوند بدين علت فرعون را امام جامعه خويش میداند كه او فرمان میداد و مردم از دستورهای او پيروی میكردند. امامان بر حق و منصوب از سوی خداوند نيز كار هدايت را در همه جوانب آن بر عهده داشتند. در روايات نيز شأن امام با تبعيت مردم پيوند خورده است و اين در حقيقت، همان معنای لغوی امام است. در پايان اين بحث، بيان دو نكته ضروری است:
اول اين كه كاربرد لفظ «امام» درباره امام منصوب، كه نتواند بالفعل رهبری همه جامعه را بر عهده بگيرد، با معنای لغوی امامت منافاتی ندارد؛ زيرا در اين شكل از امامت، شأن رهبری از سوی خداوند، برای چنين امامی قرار داده شده است و بر مردم نيز لازم است از او پيروی كنند، هر چند در عمل، چنين امری صورت نپذيرد. از سوی ديگر تبعيت گروهی از مردم نيز در اين كه آنان حتی به صورت بالفعل امام و رهبر باشند، كافی است. نكته دوم، شأن خاص امامت در قرآن كريم است كه خداوند به حضرت ابراهيم(ع) فرمود كه اين مقام به ظالمان نمیرسد. اين مطلب با كاربرد لفظ «امام» در قرآن كريم، در معنای لغوی منافاتی ندارد؛ زيرا در كاربرد الفاظ در يك ديدگاه خاص، بسيار شايع است كه لفظی را در معنای لغوی آن، كه معهود بين مردم است، به كار میبرند؛ ولی برای مورد صحيح و پذيرفته آن، شرايطی قرار میدهند تا اين مصداق از ديگر مصاديق مشخص شود. قرآن كريم نيز درباره لفظ «امام» و بيشتر الفاظ، همين شيوه را در پيش گرفته است.
3. خلافت
الف. خلافت در لغت و اصطلاح
خلافت در لغت، به معنای جانشين شدن است؛ ولی اين جانشين شدن، آن گاه كه در خارج تحقق يابد، به يكی از دو صورت جلوه گر میشود: يا به اين شكل است كه عدهای از جايی يا كاری كنار روند و عده ديگری جانشين آنان شوند و يا اين كه شخص يا گروهی تدبير امری را از سوی شخص ديگری، برعهده گيرند.[47] در قرآن كريم اين واژه به شكلهای مختلف، به كار رفته كه در بسياری موارد، معنای اول مقصود است:
(و اذكروا اذجعلكم خلفاء من بعد قوم نوح).[48]
و در بعضی معنای دوم اراده شده است؛ اما در هر دو دسته، حالتی از تسلط بر امری يا چيزی نهفته است و خليفه، در هر حالت بر چيزی مسلط میشود. علامه طباطبايی در اين باره میفرمايد:
معنای اين كه مردم خلائف در زمين هستند، اين است كه هر دسته لاحقی در مقام سابقين برخيزد و بر تصرف و انتفاع از زمين، همان طور كه گذشتگان مسلط بودند، مسلط شود.[49]
شاهد بر اين مطلب، اين است كه در بسياری موارد، اين ماده با «علی» متعدی میشود. دركتابهای لغت آمده است: «خلفه علی اهله و مات عنها زوجها فخلف عليها فلان اذاتزوجها بعده».[50]
علاوه بر اين، هر گاه جانشين بودن خليفه را لحاظ كنيم، اين معنا در آن نهفته است كه آن چه برای خليفه و جانشين كسی تحقق داشته باشد، برای خود او نيز وجود داشته، بلكه برای او بالاصاله و برای جانشين او بالتبع محقق است.
درباره معنای اصطلاحی خلافت، در بحث قبل گفتيم كه اهل سنت، امامت و خلافت را دو اسم برای يك منصب و مقام میدانند. ابن خلدون خلافت را نيابت از صاحب شريعت، در حفظ دين و سياست دنيا میداند.[51] هر چند اين تعريف، به صراحت، بر امر حكومت و كشور داری دلالت دارد، اما بايد بدانيم كه اين تعريف سالها بعد از تحقق مصداق خارجی آن در مدينه واستمرار آن به شكلهای گوناگون، به دست متكلمان و تاريخ نويسان ارائه شده است و از اين رو نمیتواند تبيين كننده ذهنيت مردم، درباره واژه خلافت، پس از رحلت پيامبر(ص) به هنگام آغاز خلافت ابوبكر باشد؛ بلكه با رجوع به سخنان خود صحابه، در میيابيم كه آنان كلمه «خليفه» را نخست با آن چه از حكومت پيامبر(ص) در ذهن داشتند، در معنای لغوی بهكار بردهاند.
ب. منشأ خلافت
تاريخ نويسان منشأ ظهور كلمه «خليفه» را اين میدانند كه ابابكر از همان ابتدا با لقب خليفه رسول الله(ص) كار خويش را آغاز كرد و برای توجيه حكومت خويش، درخطبهای خطاب به مردم میگويد: «شما اكنون در خلافت نبوت هستيد»[52] و هنگامی كه میخواهد عمر را به جانشينی خويش بگمارد، در عهد خود از كلمه «استخلفت» استفاده میكند.[53]
در آغاز حكومت عمر، شخصی به او میگويد: «ياخليفة، خليفة رسول اللّه!» و عمر ناخشنودی خويش را از اين لقب، اين گونه اظهار میدارد كه اين سخن، بسيار طولانی و در آينده نيز مشكل سازتر خواهد شد و خود، لقب «اميرالمؤمنين» را بر میگزيند.[54] حتی خود عمر نيز به هنگام تدبير برای جانشينی خود، كلمه «استخلاف» را به كار میبرد واز مقامی به نام خلافت نام نمیبرد[55] و دست كم تا پايان خلافت عمر به موردی كه از آن بتوان استفاده كرد كه واژههای «خلافت» و «خليفه» از معنای لغوی خود عدول كرده و تبديل به اصطلاح سياسی شده باشند بر نمیخوريم؛ زيرا در همه موارد كاربرد آن، كه برخی از آنها رابيان كرديم، تنها برای رساندن اين معنا كه حكومت فعلی، جانشينی پيامبر(ص) و استمرار حكومت او است، به كار رفته است و تنها در سخنان حضرت علی(ع) به واژه «الخلفاء» بر میخوريم.[56] اكنون با پذيرش اين كه اولين كاربردهای كلمه «خليفه» هرگز اصطلاحی سياسی نبوده است، آيإ؛هه میتوان سخن افرادی را كه میگويند: اين كلمه، تنها از عرف و معنای لغوی برخاسته است و به هيچ وجه، رنگ و بوی دينی نداشته است،[57] پذيرفت؟ رواياتی كه درباره خليفه و خلافت، در كتابهای روايی نقل شدهاند، هرگز اين امر را تأييد نمیكنند، بلكه حكايت از اين دارند كه خلافت به معنای استمرار امر نبوت، از آغاز نبوت پيامبر اكرم(ص) مطرح بوده و تا آخرين روزهای حيات آن حضرت، استمرار داشته است.
آن حضرت، در آغاز آشكار ساختن رسالت خويش و پس از نزول آيه (و انذر عشيرتك الاقربين) در جمع اقوام خويش اين مطلب را بيان میكند كه هر كس مرا در اين كار ياری كند و اولين مؤمن باشد، برادر، وصی، وزير و جانشين من است:
«فمن يؤازرنی عليه يكن اخی و وصيّی و وزيری و خليفتی».[58]
كه در اين جلسه، تنها حضرت علی(ع) ايمان خويش به آن حضرت را ابراز میكند و پيامبر اكرم(ص) نيز او را خليفه و جانشين خويش معرفی میكند. پيامبر در طول دوران زندگی خويش نيز بارها خلافت حضرت علی(ع) را به مردم گوشزد كرده است.[59]
بدين ترتيب، اين نظريه را نيز نمیتوان پذيرفت كه نزد شيعه، خلافت و امامت متفاوتند و «امام» صاحب حق شرعی در رياست بر مسلمانان است، چه بالفعل حاكم باشد و چه نباشد و «خليفه» صاحب سلطنت بالفعل است، چه حق باشد و چه نباشد؛[60] زيرا بر طبق روايات نقل شده، همان طور كه امامت اختصاص به حضرت علی(ع) داشت، خلافت نيز مخصوص آن حضرت بود. از اين رو، شيعه معتقد به غصب خلافت است. آری اگر مقصود، اصطلاح سياسی باشد كه بعدها وضع گرديده، يا مقصود، آن امری باشد كه پس از رحلت رسول خدا(ص) اتفاق افتاد، درست است كه شيعه نيز برای حاكمان، بر طبق اصطلاح، اين واژه را به كار میبرد، ولی اين مطلب ربطی به اختصاص خلافت به ائمه معصومين(ع) و غصب آن از سوی ديگران ندارد؛ همان طور كه به كار بردن واژه «امام» بر طبق معنای لغوی آن، درباره اين خلفا[61] ربطی به اختصاص امامت به آنان ندارد.
4. تلقیهای مردم از ولايت و امامت، در دوران معصومين(ع)
در تشخيص معانی الفاظ، درك صاحبان آن زبان، اهميت ويژهای دارد. اين تشخيص، در ارتباط با معنای متبادر از لفظ است كه در اصول فقه برای تشخيص معنای حقيقی الفاظ به كار میرود. در بحث امامت و ولايت نيز بإ؛هه استفاده از فهم اصحاب پيامبر(ص) و تابعين، كه خود، عرب اصيل بوده و در سخنوری مهارت تام داشتهاند، میتوانيم معانی حقيقی اين دو لفظ را به دست آوريم.
مشهورترين واقعهای كه در آن، از ولايت بحث شده، واقعه غدير است. در اين روز، پس از اجتماع اصحاب به دستور پيامبر(ص)، ايشان خطبهای خواندند و در بخشی از آن، خطاب به مردم فرمودند. «من كنت مولاه فهذا علی مولاه». پس از پايان خطبه، مردم برای بيعت كردن، به سوی حضرت علی(ع) شتافتند كه اولين آنان عمر بود كه با اين كلمات به ايشان تبريك گفت: «بخّ بخّ لك يا اميرالمؤمنين اصبحت مولای و مولی كل مؤمن».[62] و سپس ديگران نيز به سوی ايشان آمده و با جملاتی شبيه به آن، به حضرت تبريك گفتند و سپس جملگی با آن حضرت بيعت كردند.[63] آنگاه عمر با لقب «اميرالمؤمنين» آن حضرت را خطاب كرد، لقبی كه در زمان خلافت خودش آن را به جای «خليفه» میپسندد و از آن پس به حكمرانان همين لقب داده میشود.
در همين زمان، حسان بن ثابت، شاعر پيامبر(ص) از ايشان اجازه میخواهد كه واقعه غدير را در قالب شعر بريزد و هنگامی كه به او اجازه داده میشود. اين گونه میسرايد:[64]
يناديهم يوم الغدير بينهم
بخم و اسمع بالرسول مناديا
فقال من مولاكم و وليكم
فقالوا ولم يبدوا هنالك التعاديا
الهك مولانا و انت ولينا
و لا تجدن منا لك اليوم عاصيا
فقال له هم يا علی فاننی
رضيتك من بعدی اماماو هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له انصار صدق مواليا
هنالك دعا اللّهم وال وليه
و كن للذی عادی عليا معاديا
سالها بعد، كميت بن يزيد نيز واقعه غدير را به نظم میكشد و اين گونه مفهوم مولی را بيان میكند:[65]
و يوم الدوح، دوح غدير خم
ابان له الولايه لواطيعا
و لكن الرجال تبايعوها
فلم ارمثلها خطراًمبيعا
فلم ابلغ به لعنا ولكن
اساء بذلك اولهم صنيعا
قيس بن عباده، از اصحاب حضرت علی(ع) درتوصيف آن حضرت، به ايشان لقب امام میدهد و آن را برداشت خود از حديث غدير ذكر میكند:[66]
وعلی امامنا امام لس'
و انا اتی به التنزيل
يوم قال النبی من كنت مولا
فهذا مولاه خطب جليل
ان ما قاله النبی علی الامة
حتم مافيه قيل و تحميل
به اين ترتيب، همه رويدادهای پس از غدير، بيعت با حضرت علی(ع)، لقب اميرالمؤمنين دادن به ايشان، تبريك به مناسبت ولايت و اشعاری كه درباره آن حضرت سروده شده، همگی «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» را درباره امامت و حكومت و اداره جامعه، دانسته و معنای ديگری از آن، برداشت نكرده اند.
به هنگام نزاع در سقيفه، بين عمر و حباب بن منذر سخنانی رد و بدل میشود كه در آن، با استفاده از واژه «ولايت» و مشتقات آن، درباره امر حكومت و امير و حاكم بعد از پيامبر(ص) بحث شده است. عمر در رد سخن حباب بن منذر، كه گفته بود: «از ما اميری و از شما نيز اميری» میگويد:
هيهات! لا يجتمع اثنان فی قرن و اللّه لاترضی العرب ان يؤمركم و فيها من غيركم و لكن العرب لايمتنع ان تولی امرها من كانت النبوة فيهم و ولی امورهم منهم.[67]
ابوبكر پس از تصدی مقام خلافت، در خطبهای میگويد: «وليت عليكم ولست بخيركم»[68] «من متصدی امور شما شده ام، حال آنكه بهتر از شما نيستم» اخطل به هنگام مدح عبدالملك مروان، با برداشتی مشابه آن چه بيان شد، «مولی» را برخليفهای كه مقام حكومت را در دست دارد، حمل میكند:
فاصبحت مولاها من الناس كلهم
واحری قرين ان تهاب و تحمد[69]
زبير نيز مقام ولايت و امارت را يكی دانسته و در هنگام تشكيل شورای شش نفره، برای تعيين خليفه پس از عمر، اين گونه خطبه میخواند:[70]
لولا حدود اللّه فرضت و فرائض اللّه حدّت تراح علی اهلها و تحيا لاتموت لكان الموت من الامارة نجاة و الفرار من الولاية عصمة لكن للّه علينا اجابة الدعوة واظهار السنة لئلانمومت ميةعمية.
در همين شورا حضرت علی(ع) عثمان و عبدالرحمان بن عوف نيز سخن میگويند. عبدالرحمان امام را اين گونه توصيف میكند: «امام كسی است كه با امر او مردم بر میخيزند و مینشينند». آن گاه به اهل شورا میگويد: «شما ائمهای هستيد كه به شما اقتدا میشود. پس يك نفر را از ميان خود برگزينيد»[71] عثمان جمع حاضر را ائمه میخواند و میگويد: «جعلنا اللّه لفضله ائمة و بطاعته امراء».[72] حضرت علی(ع) نيز پس از برشمردن فضائل خويش و تبيين جايگاه خود در ميان امت اسلام، گروهی از اهل شورا را ائمه اهل ضلالت میخواند كه در آينده، مردم را گمراه میكنند.[73]
هنگامی كه عمر در بستر مرگ افتاده است، به اطرافيان سفارش میكند كه سه روز نگذرد مگر اين كه شما اميری داشته باشيد.[74] سپس با انتخاب شورايی به زمينه سازی برای انتخاب خليفه پس از خود دست میزند و عبدالرحمان بن عوف را در اين امر، محور قرار میدهد. عبدالرحمان بنا بر وصيت عمر به صهيب میگويد: سه روز با مردم نماز بخوان تا آنان بر سر امامی اتفاق كنند.[75]
در جريان سقيفه، مهاجران برای استوار ساختن جايگاه خويش و پيشبرد هدفی كه در نظر داشتند، به حديثی از پيامبر(ص) استناد كردند كه گذشته از صحت و سقم آن، نشانگر برداشت آنان از امام، به عنوان امير و حاكم جامعه است. آنان گفتند: پيامبر(ص) فرموده است كه «الائمه من قريش...» و سپس با استناد به آن، خلافت ابابكر را تثبيت كردند.
محمد بن حنفيه روايت میكند كه پس از مرگ عثمان با پدرم بودم. او برخاست و به درون خانه رفت. اصحاب رسول خدا(ص) به خدمت آن رسيدند و گفتند: اين مرد كشته شده است و مردم حتماً بايد امامی داشته باشند....[76]
در اين گفته ها و استشهادها به لفظ «امام» مسأله اصلی اگر همه مقصود نباشد حاكميت سياسی فردی است كه از آن، به امامت و از آن شخص، به امام تعبير شده است. از اين رو، در عرف صحابه و تابعين، امام كسی بوده است كه حاكم جامعه محسوب میشده است و اين وظيفه از مسؤوليتهای او بوده است.
از سوی ديگر، در طول تاريخ، نزاعها و مباحثات درباره امامت، به اندازهای زياد بوده است كه در اين باره گفته شده است: «ما سل سيف كما سل فی الامامة». در همه اين نزاعها كه از زمان رحلت پيامبر(ص) آغاز شد و سپس گسترش يافت و اكنون نيز ادامه دارد و غالباً بين شيعه و اهل سنت جريان داشته، محور اصلی اختلاف، حاكميت سياسی بوده است؛ زيرا اگر اين محور حذف گردد وامامت، نزد شيعه، به مقامی تفسير شود كه هيچ نقشی در امور دنيا ندارد و تنها به هدايت و ارشاد دينی میپردازد، در حالی كه اين مقام، نزد اهل سنت، همان مقام خلافت و حكومت و كشورداری است، همه اين نزاعها بی مورد و بی موضوع بوده و با اندك توضيحی درباره كلمات، قابل رفع بوده است. در حالی كه اين نزاعها در طول تاريخ، در حضور ائمه(ع) جريان داشته و ايشان نيز با شدت تمام، مبانی انتخابی بودن امام را نفی كردهاند كه در فصلهای بعدی، روايات نقل شده در اين زمينه را بررسی خواهيم كرد.
پینوشت ها
[1]. محمود طلوعی، فرهنگ جامع سياسی، ص413.
[2]. مجمع البحرين، ج4، ص78، ماده «سوس».
[3]. محمود طلوعی، فرهنگ جامع سياسی، ص578.
[4]. نحل، آيه 76.
[5]. بقره، آيه 282.
[6]. جواهر الكلام، ج29، كتاب النكاح، ص170.
[7]. لسان العرب، ج15، ص409.
[8]. راغب اصفهانی، المفرادات فی غريب القرآن، ص533.
[9]. معجم مقاييس اللغة، ج6، ص141.
[10]. راغب اصفهانی، المفردات فی غريب القرآن، ص533.
[11]. تفسير الميزان، ج5، ص368.
[12]. لسان العرب، ج15، ص410.
[13]. شورا، آيه 9؛ و نيز انعام، آيه 62؛ توبه، آيه 74.
[14]. بقره، آيه 257؛ و نيز جاثيه، آيه 19؛ مائده، آيه 55؛ اعراف، آيه 27.
[15]. توبه، آيه 71؛ و نيز انفال، آيه 72؛ جاثيه، آيه 19.
[16]. انفال، آيه 73.
[17]. مائده، آيه 5؛ و نيز آل عمران، آيه 28؛ نساء، آيه 139 و 144.
[18]. فصّلت، آيه 31.
[19]. بقره، آيه 257.
[20]. جاثيه، آيه 18 و 19.
[21]. اعراف، آيه 27.
[22]. عنكبوت، آيه 41.
[23]. توبه، آيه 67 و 71.
[24]. انفال، آيه 72 و 73.
[25]. ممتحنه، آيه 9 1.
[26]. لقمان، آيه 15.
[27]. توبه، آيه 23.
[28]. آل عمران، آيه 149 و 150.
[29]. اعراف، آيه 3؛ و نيز بقره، آيه 246؛ آل عمران، آيه 20؛ مائده، آيه 92.
[30]. آل عمران، آيه 32.
[31]. تفسيرالميزان، ج6، ص12.
[32]. ممتحنه، آيه 1.
[33]. شورا، آيه 46.
[34]. توبه، آيه 29.
[35]. راغب اصفهانی، مفردات، ص 24؛ اقرب الموارد. ج1. ص19؛ مجمع البحرين، ج6، ص10؛ الكشاف، ج1، ص184.
[36]. مقدمه ابن خلدون، ص 198.
[37]. الاحكام السلطانيه، ص5.
[38]. منهاج اليقين فی اصول الدين، ص 439.
[39]. مارتين مكدورت، انديشههای كلامی شيخ مفيد، ترجمه احمد آرام، ص141.
[40]. همان، ص142.
[41]. همان، ص141.
[42]. بقره، آيه 124.
[43]. قصص، آيه 41.
[44]. هود، آيه 97 و 98.
[45]. اسراء، آيه 71.
[46]. اصول كافی، ج 1، ص215، ح 1 و 2.
[47]. مجمع البحرين، ج 5، ص50.
[48]. اعراف، آيه69.
[49]. تفسير الميزان، ج17،ص 52.
[50]. اساس البلاغه، ص 119.
[51]. مقدمه ابن خلدون، ص 198.
[52]. تاريخ طبری، ج 3. ص226؛ احمد، زكی، صفوت، جمهرة خطب العرب الزاهرة، ج1، ص183.
[53]. تاريخ طبری، ج3، ص429.
[54]. همان، ج4، ص208.
[55]. همان، ص227.
[56]. نهجالبلاغه، نامه 28.
[57]. حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت، ص 53 به بعد.
[58]. شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص7؛ كشف الغمة، ج 1، ص62.
[59]. كشفالغمه، ج1، ص62.
[60]. محمد فاروق نهبان، نظام الحكم فی الاسلام، ص 440؛ ابراهيم امينی، بررسی مسائل كلی امامت، ص26.
[61]. نهج البلاغه، خ 164(وانی انشدك اللّه الاتكون امام هذه الامة المقتول).
[62]. بحارالانوار، ج 21، ص386، ح 10.
[63]. همان، ج37، ص108، ح 1و ص142، ح 36.
[64]. شيخ مفيد، رسالة فی معنی الولاية (من مجموعة مصنفاته)، ص31 (به نقل از مناقب خوارزمی، فرائد السمطين)، مقتل حسين خوارزمی و ارجح المطالب.
[65]. همان، ص20.
[66]. همان، ص21.
[67]. جمهرة خطب العرب الزاهرة، ج1، ص176؛ تاريخ طبری، ج3، ص220.
[68]. جمهرة خطب العرب الزاهرة، ص180؛ تاريخ طبری، ج3، ص210.
[69]. همان.
[70]. همان، ص236.
[71]. همان، ص235.
[72]. همان.
[73]. همان، ص237.
[74]. همان، ص229.
[75]. همان، ص230.
[76]. همان، ص427.