فصل سوم‏؛ آزادى و دين‏ سالارى‏

فصل سوم‏؛ آزادى و دين‏ سالارى‏

در بررسى پيشين يادآور شديم: دستيابى به يك تعريف جامع در باب آزادى كه با تمام جهان‏بينى‏هاى گوناگون سازگار باشد امرى مشكل و دشوار است. زيرا ديدگاه‏هاى مختلف درباره انسان، مانع از آن است كه به تعريف يكسانى در مورد آزادى، دست يابيم، ولى درعين‏حال مى‏توان آزادى را به گونه‏اى تعريف نمود كه با همه ديدگاه‏ها به نوعى سازگار باشد. در فصل گذشته، آزادى را چنين تعريف كرديم: مساعد بودن شرايط براى شكوفايى استعدادها و رفع هر نوع مانع در راه پيشرفت فرد و جامعه.

 

اكنون تعريف‏های ديگر را مطرح می‏كنيم:

1. نفی سلطه بيرونی.

اين تعريف، مشهورترين تعريف آزادی است كه مورد پذيرش می‏باشد.

2. نبودن مانع خارجی كه از جنبش جلوگيری می‏كند. «1»

3. هر انسانی بتواند مصلحت خويش را به شيوه مورد نظر خود دنبال كند مشروط بر اين‏كه به مصالح ديگران آسيبی نرساند. «2»

4. فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای انسان. «3»

كثر اين تعريف‏ها كه در مورد آزادی انجام گرفته است، از حدّ يك تعريف لغوی و به اصطلاح تعريف لفظی تجاوز نمی‏كند.

مثلا تعريف نخست، كه معروف‏ترين برای آزادی است، بيشتر جنبه تعريف لغوی دارد و از دو نظر نارسا است:

1. نفی سلطه خارجی كاملا جنبه سلبی دارد، و بايد جنبه ايجابی آزادی نيز در كنار آن گفته شود، فرض كنيد در جامعه‏ای زندگی می‏كنيم كه سلطه خارجی در آن وجود ندارد و بر فرض وجود، نمی‏تواند در خواسته ‏های ما اثر بگذارد، بالأخره بايد تحت عاملی زيست كنيم و از آن الهام بگيريم، و در غير اين صورت از زندگی فردی و اجتماعی بازمانده و در نيمه راه متوقف می‏شويم.

چيزی‏كه می‏تواند، جنبه ايجابی آن را بيان كند و اين است كه بگويم: «پس از نفی سلطه و جبر، به مقتضای طبيعت خود عمل‏ كنيم».

2. كاستی ديگری در اين تعريف است كه بايد «عمل به مقتضای طبيعت» از نظر حدّ، ارزيابی شود و برای آن حد و مرزی تعيين گردد، حدی كه در تعريف چهارم به آن اشاره شده است، يعنی مشروط براين‏كه به مصالح ديگران آسيبی نرساند.

تعريف دوم، درحالی‏كه به جنبه‏های سلبی (نبودن مانع خارجی) و ايجابی (از جنبش جلوگيری نكند) اشاره می‏كند، ولی دايره آزادی را به نهضت‏ها و جنبش‏های اجتماعی و سياسی اختصاص داده و از تبيين آزادی فردی چشم پوشيده است.

تعريف سوم هرچند جامع‏تر از دو تعريف نخست است، ولی از نظر ديگر كاستی دارد، زيرا ضرر نزدن به مصالح ديگران كافی در آزادی مطلوب نيست زيرا افزون بر آن، بايد بر سعادت فردی خويش ضرر نزند.

مثلا تحريم مواد مخدر در تمام جامعه‏های الهی و الحادی از اين قيد سرچشمه می‏گيرد، كه اين نوع آزادی بر مصالح فرد ضرر وارد می‏سازد.

تعريف چهارم به نوعی به تعريف نخست بازگشت می‏كند.

ازآنجاكه تعريف نخست، معروف‏ترين تعريف، برای آزادی است، شايسته است پيرامون آن، بحث بيشتری صورت گيرد.

تحليل تعريف مشهور آزادی‏

1. آزادی: رهايی از جبر غير و عمل به اقتضای ماهيت و طبيعت خويش.

اين تعريف مركب از دو جزء است:

1. جزء سلبی.

2. جزء ايجابی.

جزء نخست ناظر به رفع موانع است كه نمی‏گذارد انسان به اقتضای طبيعت خود عمل كند، و در حقيقت جلوی مقتضی را می‏گيرد، و مانع از تأثير آن می‏شود، غالبا اين «غير» همان حاكمان مستبد و فرمانروايان خودخواه هستند كه اراده خود را بر انسان تحميل كرده و انسان را از عمل به خواسته‏های طبيعی خود باز می‏دارند.

در گذشته غالبا جبر غير به صورت حاكمان مستبد ترسيم می‏شد امّا پس از پيوستگی جوامع و گسترش صنعت، عوامل «جبر آفرين» ديگری نيز پديد آمدند، كه اختيار را از كف انسان‏ها می‏ربايند و چه بسا انسان فكر می‏كند كه آزادانه عمل می‏كند امّا غافل از آن‏كه عواملی بی‏اختيار مانند رسانه‏ها و تبليغات گمراه‏كننده، فكر و انديشه سپس گزينش را در مغز او پديد می‏آورند.

در انتخابات غرب كاملا اين مسأله مشهود است، سرمايه‏داران بزرگ برای انتخاب شدن نمايندگان مورد نظر خود، از ابزارهای‏

گوناگونی حتی ستارگان سينما بهره گرفته و آنچنان جامعه را برای دادن رأی به منتخبان مورد نظر خود، آماده می‏سازند كه حتّی خود رأی دهنده از عوامل جبرآفرين بی‏خبر می‏باشد.

اكنون به جزء دوم برگرديم فرض كنيد از «جبر غير» آزاد شويم ولی نمی‏توان در يك حالت بی‏تفاوتی زيست طبعا بايد به نقطه‏ای پناه برد و آن زندگی در پرتو اقتضاء طبيعت انسانی است.

نقطه مهم در تشخيص اقتضای طبيعت و ويژگی ذاتی اوست، در اينجا جهان‏بينی‏های مختلف به شدت در تشخيص مقتضای طبيعت تأثيرگذارند.

انسان نهاد الهی دارد

در جهان‏بينی الهی بشر مخلوق جهان بالاست و قدرت عظيمی او را از عدم به وجود آورده، و هر نوع كمالی را از عقل و هوش، بينايی، و شنوايی به او داده و خوان نعمت طبيعت را، در برابر او گسترانيده است.

وابستگی او به جهان بالا دقيقترين وابستگی‏ها است كه نمی‏توان برای آن نظيری در طبيعت جست، تنها مثالی كه می‏تواند وابستگی انسان را به خدا به نوعی ترسيم كند وابستگی صور و مفاهيم ذهنی با نفس انسانی است زيرا اين صور و مفاهيم مخلوق ذهن بوده و نفس انسانی پس از يك رشته تمرينها، آنها را در صقع ذهن می‏آفرينند، به‏

گونه‏ ای كه اگر رابطه مفاهيم و صور با نفس انسانی قطع شود، چيزی از آنها باقی نمی‏ماند.

انسان نيز شبيه اين رابطه را با خالق خود دارد كه هرلحظه از او وجود و هستی، نعمت و كمال دريافت می‏كند، كه اگر انقطاعی رخ دهد در جانب انسان چيزی باقی نمی‏ماند.

در جهان‏بينی الهی طبيعت انسان يك طبيعت وابسته است، رابطه آن دو با هم، رابطه خالق و مخلوق است و هرچه دارد از آفريدگار خود دارد.

و به تعبير ديگر: او دارنده حقيقت خداگونه‏ ای است كه به وجود او كاملا وابستگی دارد.

از اين بيان سه چيز نتيجه می‏گيريم:

1. از آنجا كه واقعيت خود، يك واقعيت وابستگی به مقام ربوبی است، خداخواهی، يعنی خودخواهی، و خدافراموشی يعنی خود فراموشی است برخلاف آنچه كه ماركس می‏گفت: «خداخواهی، خود فراموشی است».

دراين‏جا، دو جهان‏بينی مطرح است، در جهان‏بينی الهی، واقعيت انسان، جدا از وجود خدا نبوده و به او قائم است قهرا هر چه به مركز كمال نزديك شود بر كمال خود می‏افزايد، درحالی‏كه در جهان‏بينی الحادی، انسان يك موجود بريده از جهان غيب است و

اصولا جهان غيبی وجود ندارد كه انسان به او وابسته گردد.

2.از آنجا كه، غنی و بی‏نياز مطلق، و خواهان كمال مخلوق خود است، قهرا رقيب انسان و دشمن او نيست بلكه آفريدگار و مربی و توان‏بخش اوست و خواهان سعادت و سلامت و كمال او می‏باشد.

و به ديگر سخن: مقام ربوبی و خدايی در عرض انسان و خواسته‏های او نيست بلكه مقام ربوبی بسان يك مربی دلسوز، معلم دل‏آگاه، خواسته‏های خود را بر او املا كرده تا سعادت او را تضمين كند.

3. از آنجا كه انسان وابسته به جهان بالاست طبيعت او طبيعت دين‏سالاری و دين‏مداری و وابستگی به خدای دانا و تواناست، هرگاه قوانينی از طريق پيامبران برای بشر وضع گردد و محدوديت‏هايی برای او در زندگی قائل شود نمی‏توان آن را «جبر غير» دانست، كه در عرض انسان می‏باشد بلكه اين محدوديت لازمه وجود و چگونگی هستی اوست.

از اين بيان روشن می‏شود كه آزادی با دين‏سالاری كاملا همسو بوده و مقتضای طبيعت انسان می‏باشد، و اگر در آيين الهی تكاليف و بايد و نبايدهايی برای انسان وضع شود كه طبعا ضامن سعادت و خوشبختی اوست، با آزادی خردورزانه او كاملا همسو می‏باشد او بايد آزادی انديشه و عمل را در چارچوب اين قوانين رعايت كند، آنگاه برای‏ زندگی فردی و اجتماعی و سياسی برنامه‏ريزی نمايد.

برای اين‏كه همسويی آزادی با دين‏سالاری كاملا روشن شود به بيان زير می‏پردازيم.

آزادی و محدوديت در جامعه مدنی.

در «جامعه مدنی» انسان‏ها از روی آزادی دست به تأسيس نظامهای اجتماعی می‏زنند و حكومتی را با تمام شاخه‏ های خود پديد می‏ آورند و مجلسی را برای قانون‏گذاری فراهم می‏سازند كه تمام افراد آزادی خود را با اين قوانين تطبيق دهند.

تفاوت جامعه مدنی با دين‏سالاری در اين است كه اصول و كليات قوانين در جامعه دينی از جانب خداست درحالی‏كه جامعه مدنی مشروعيت خود و قوانين حاكم بر جامعه را از رأی مردم می‏گيرد و درهرحال آزادی‏ها محدود می‏شود و افراد مختلف مجازات می‏گردند.

آزادی به معنی فارغ شدن از هر نوع قانون و حد و مرز، قابل پذيرش نيست بالأخره بشر در زندگی اجتماعی خود بی‏نياز از مقررات نيست زيرا در پرتو آن مقررات می‏توان منافع جمعی را تأمين كرد.

پذيرفتن جامعه مدنی پذيرفتن قوانين و مقررات آن و در نتيجه محدوديت آزادی است.

اومانيسم يا انسان‏ محوری‏

گروهی كه در غرب «خداخواهی» را با «اصالت انسان» در تضاد می‏بينند پديدآورندگان مكتب اومانيسم هستند، از نظر جهان‏بينی الهی خداخواهی جزء خصيصه ذات انسان و لازمه اقتضای طبيعت اوست درحالی‏كه در اين مكتب، اصالت از آن انسان بوده و كمال انسان در اين است كه خود سرنوشت خود را رقم بزند و از مقامی الهام نگيرد.

حقيقت اين است كه غرب پس از نفی عوالم طبيعی، در خود يك فقر معنوی عجيبی احساس كرد زيرا انكار خدا و تفسير جهان و انسان با قوانين خشك طبيعی، هر نوع عاطفه را از جامعه برچيد، و ارزش انسان با ارزش ماشين، يكسان گرديد، اين كار سبب شد كه او برای جبران عدم معنويت و عاطفه، اصلی به نام اصالت انسان را مطرح كند تا از خشكی و جمود زندگی بكاهد ازاين‏جهت مكتبی به نام «اصالت انسان» پديد آمد كه اصالت را به مخلوق می‏دهد و آن را از خالق سلب می‏كند.

درحالی‏كه ميان اين دو اصالت كمترين تضادی نيست زيرا اين دو، رقيب هم و دشمن يكديگر نيستند كه بگوييم خدا يا انسان، بلكه انسان بر اثر پيوستگی به آن دريای نامتناهی از او مدد می‏گيرد و سعی می‏كند كه خود را به مركز كمال نزديك سازد، تعبير قرآن در اين‏ مورد اين است:

يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلی ربّك كدحا فملاقيه.

 «اين انسان تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‏روی و او را ملاقات خواهی كرد».

در حقيقت كمال انسان قطره‏ای است از آن دريا، و اگر به آن دريا بپيوندد ديگر قطره نيست، بلكه دريا است و در حد تعبير آن گوينده:

         قطره دريا است اگر با درياست             ورنه او قطره و دريا دريا است   ‏

 رنسانس در غرب هرچند نوآوری‏هايی در علوم طبيعی و فلكی پديد آورد، و قوانين پوشيده را آشكار ساخت ولی بر اثر غفلت از آموزه‏های الهی يك نوع انحطاط فكری درباره شناخت انسان و ماورای طبيعت به بار آورد كه هرگز قابل جبران نيست.

ارزش‏گذاری: خدا يا انسان‏

باتوجه به اين‏كه خدا در مكتب الهی مربی آگاه و تواناست و خواهان كمال انسان می‏باشد و هيچ فردی به خصوصيات مصنوع خود مانند صانع او آگاه نيست، او از زيروبم زندگی بشر و خواسته‏ های درونی و برونی او آگاه است طبعا ارزش‏گذاری او مطابق فطرت و كمال او خواهد بود ولی در اينجا برخی از غريبان كه تحت تأثير انتقام از كليسا قرار گرفته اصالت را به انسان می‏دهند و می‏گويند كمال مطلوب انسان آن است كه خود ارزش‏گذار باشد نه اين‏كه از ارزش‏های وضع شده ديگران تبعيت و اطاعت كند.

اين گروه اطاعت از خدا را با ميل به رهايی و آزادی و حتّی نيرومندی مغاير می‏دانند.

ژان پل سارتر كه از پيشروان اين انديشه است می‏گويد:

قول به آزادی انسان مستلزم اين است كه افراد بشر ملعبه خدايان يا هر قوه ديگری ماسوای خود نيستند بلكه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غير متعلق و غير مرتبطند و خلاصه به حال خويشند آينده به كلی باز و غير مسدود است، اگر خدايی بود كه همه‏چيز را مقدور می‏كرد يا حتی همه‏چيز را می‏دانست، آينده به ضرورت چنان می‏بود كه خدا در علم قبلی خويش می‏ديد. ازاين‏رو، نفی خالقی عليم، شرط عقل و منطق حريت كامل انسان است. «3»

در نقد نظريه «سارتر» چهار نكته را يادآور می‏شويم:

1. نظريه «سارتر» بسان كسی است كه قبلا مدعی را تنظيم كرده‏ و به دنبال دليل آن است و لذا به خاطر اثبات مدعای خود همه اصول عقلی و فلسفی را ناديده می‏گيرد، از آنجا كه او خواهان آزادی مطلق انسان است و كمال را در آزادی مطلق می‏داند ازاين‏جهت وابستگی انسان را به خدا نوعی ملعبه تلقی می‏كند و در تصور خود با نفی آن به مقصود خود می‏رسد.

2. با نفی خدا نيز آزادی مطلق انسان تأمين نمی‏شود، مسلّما نه! زيرا خصوصيات وجودی او به گونه‏ای است كه تكوينا محدوديت آفرين است، او نمی‏تواند بدون وسيله در هوا بپرد، يا هر نوع غذا و شرابی را بخورد يا بنوشد، زيرا اين نوع آزادی به قيمت مرگ او منتهی می‏شود، اگر اين نوع محدوديت‏های تكوينی با آزادی او سازگار است، محدوديت وابستگی او به خدای جهان نيز با آزادی او منافاتی نخواهد داشت و همگی از خصيصه وجود انسان سرچشمه می‏گيرد، زيرا وجود امكانی او بدون علت، امكان‏پذير نيست.

3. سارتر تصور كرده علم پيشين خدا از انسان سلب آزادی می‏كند، و به افعال بشر ضرورت و ناچاری می‏بخشد، درحالی‏كه از نظر فلسفی اين نظريه منحط، كاملا مردود است، بلكه خواهان آزادی در مقام عمل اين انديشه را مطرح می‏كنند و می‏گويند:

         می‏خوردن من حق ز ازل می‏دانست             گر می‏نخورم علم خدا جهل بود   

 

4. سارتر آزادی را هدف انديشيده درحالی‏كه آزادی وسيله رسيدن به كمال است، يك فيلسوف نبايد به خاطر حفظ وسيله، همه نوع اصول را زير پا نهد و بگويد نفی خالق عليم شرط عقل و منطق حريت كامل انسان است. ولی اگر آزادی مطلق هدف بود ناچار بايد وجود خدايی را كه در زندگی انسان محدوديت ايجاد می‏كند نفی كنيم.

محدوديت‏هايی از روی عشق و رغبت‏

در عرفان اسلامی معرفت يك فرد موحد به پايه‏ای می‏رسد كه به خدای خود عشق می‏ورزد و در سرتاپای وجود خود جز خدا نمی‏يابد، و با كمال رغبت و فرورفتگی در محبت خدا، اعمال و وظايف خود را انجام می‏دهد. و به تعبير امير مؤمنان عليه السّلام‏كه می‏فرمايد:

 «ما عبدتك خوفا من نارك، و لا طمعا في جنّتك بل وجدتك أهلا للعبادة».

 «من تو را ای خدا به خاطر ترس از آتش و يا آز در بهشت نمی‏پرستم بلكه انگيزه من برای پرستش اين است كه تو را شايسته آن يافتم».

كشش اين نوع افراد به سوی خدا و فرمانبری آنها كاملا لذت بخش بوده و هرگز آن را با آزادی خود در تضاد نمی‏بينند.

كسانی كه بر اثر محدودنگری، هستی را در چهارچوب ماده و انرژی منحصر كرده‏اند و هدف از وجود انسان را در لذت‏گرايی انديشيده‏اند برای آن نامحرمان، سخن گفتن از عشق به خدا و از عرفان اسلامی دور از بلاغت است‏

پاورقی


(1). هابر- لويتان به نقل از آزادی و تربيت، ص 9.
(2). جان استوارت ميل، درباره آزادی.
(3). آنيرابرلين چهار مقاله در باب آزادی، ص 46.
(4). ژان پل سارتر، نوشته كريسين موريس: ص 66، چاپ تهران، 1349.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید