معنی نظريه نخست اين است كه انسان كه گل سرسبد خلقت است بايد از تمام مواهب كه در طريق تكامل و خوشبختی او است، بهره بگيرد، دراين صورت، آزادی بسان ديگر مواهب بايد در خدمت انسان باشد و اگر روزی آزادی همانند ديگر نعمتهای الهی، سعادت جسمی و روانی او را به خطر انداخت، بايد آن را محدود ساخت، مثلا انسان به وسيله خوردنیها و نوشيدنیها زنده است، بايد از خوردنی ها و نوشيدنیها در جهت رفع نياز و سعادت خود بهره بگيرد، ولی اسراف و زيادهروی، مايهی بدبختی او است، از اينرو بايد از آن پرهيز نمايد، و به همين شيوه است «موهبت آزادی».
در نظريه ی دوم، انسان بندهی آزادی و مقهور او میباشد، اين نوع آزادی به صورت ظاهر آزادی است و در واقع نوعی بندگی است كه «من» واقعی، اسير گرايشهای پايين و پست میشود و نمیتواند خود را از بند رها سازد.
آزادی كه امروزه زبانزد افراد جوان و ناپخته است، جز بندگی شهوت، و گرايشهای پست چيز ديگری نيست.
«ويل دورانت» نويسنده ی كتاب «لذّات فلسفه» با شناختی كه از جوامع غربی دارد، در اين مورد چنين میگويد:
«واضح است كه اگر امريكايی از «نبودن آزادی» شكايت كند مقصودش آزادی معده است نه آزادی فكر؛ چند سال پيش در يكی از جلسات، اتحاديهی كارگران امريكايی تهديد به انقلاب كردند، امّا نه برای باز بودن و زيادی وقت كار كارگاهها بلكه برای بسته بودن ميخانه ها».
«آزاديخواهی بزرگ در امريكا محدود به اين شده است كه شراب را اوّلين واجبات يك مرد و وسعت نظر را اوّلين واجبات يك زن بدانند».
«چه اهمّيتی دارد كه نزديك بود يك مهاجر لهستانی را دادگاه «ماساچوست» محكوم به اعدام كند برای آنكه در ايمان كهنهای شك آورده بود يا آنكه در پنسيلوانيا قوای دولتی از يك اجتماع صلحجويانه جلوگيری كردند؟ يا آنكه متدينين برای آرام ساختن وحشت پيری با ايمان، كودكانه همهجا پيشنهاد میكنند كه زيستشناسی غير قانونی شمرده شود و عقايد داروين با رأی قوهی مقننه رد گردد؟ اگر در شرابخواری آزادی هست از دست رفتن آزادی فكر چه باك! به جای آن كه بگويند اوّل زندگی و بعد فلسفه، میگويند اوّل شراب و بعد فلسفه».
«قانون، آزادی را از دست ما نگرفته است بلكه فكر كند از كار افتادهی ما، موجب از دست رفتن آزادی میگردد؛ تربيت يكسان و قدرت روزافزون تمايلات عامه در يك تودهی رو به افزايش، شخصيت و صفات بارز و فكر آزاد را از دست ما میگيرد؛ هرچه عوام افزونتر میشوند، خواص از ميان میروند. سهولت ارتباطات، تقليد و پيروی را آسان میسازد و ما به سرعت شبيه هم میشويم. همه آشكارا از يكسانی در لباس و آداب و اخلاق و تزئينات داخلی خانه و مهمانخانه و از يكسانی در تفكّر و تعقّل خوشحاليم. شايد آزادی اخلاقی ما هم نوعی تقليد باشد و ويسكی هم مانند شهوت پرستی باشد كه بیآن، كسی را مرد نتوان گفت». «1»
اين گروه، كه آزادی را در معده و نظاير آن خلاصه میكنند، آزادی را اصل تلقّی كرده و مدّعیاند كه همه چيز بايد از مسير خود مختاری او صورت پذيرد، درحالیكه اصالت از آن انسان است و بايد «خودمختاری» در خدمت او باشد.
جامعه دينی و جامعه ليبرال و سكولار
گاهی در موضوع آزادی، در جامعه دينی و پايبند به قوانين الهی، سخن گفته میشود، و گاهی در جامعه ليبرال و سكولار كه پایبند به قوانين الهی نبوده و به دين و مذهب يا اعتقاد ندارد، و يا آن را يك امر فردی و درونی تلقّی میكند.
در مورد نخست چون انسان با كمال آزادی، دين را پذيرا میباشد، طبعا هر نوع محدوديت دينی، برای او خلاف انتظار نيست و طبعا هر نوع قيدوبند در زندگی از مجرای «خودمختاری» او عبور میكند، دراينصورت مخالفت با اين نوع محدوديتها، نوعی مخالفت با آزادی و خودمختاری انسان است.
مورد دوم هرچند، محدوديت دينی را پذيرا نمیباشد، ولی ازمحدوديتهای اجتماعی كه زاييدهی حكومت اكثريت است، گريزی ندارد و بايد پذيرای آن باشد، و اين محدوديت نيز به نوعی از مجرای «خودمختاری» عبور كرده و به دست و پای او بسته میشود، زيرا با كمال آزادی به دموكراسی رأی داده و آن را پذيرفته است.
بنابراين هيچ جامعهای اعم از دينی و الحادی نمیتواند از «آزادی مطلق» بهره بگيرد، بلكه بايد با «خودمختاری خويش» آن را محدود سازد.
ذوی الحقوق چهارگانه
انسان بالطبع خداخواه و خداجو است، بنابراين او در إعمال هر نوع آزادی بايد، حقوق خدا، و جامعه، و سعادتفرد، و مصلحت محيط زيست را در نظر بگيرد و بهرهگيری از آزادی، بايد با رعايت حقوق اين چهار ذی حقّ صورت پذيرد.
مثلا عبادت و پرستش از آن كسی است كه انسان را آفريد و اسباب زندگی را در اختيار او نهاده، و او جز خدا كسی نيست.
بنابراين هر نوع نظام و يا گروه خاصی كه بخواهد، غير او را بپرستند به حقوق خدا نوعی تجاوز و ظلم صورت گرفته است.
و به تعبير كلام حق إنّ الشّرك لظلم عظيم «2»، بنابراين آزادی تا آنجا محترم است كه در آن به حقوق خدا، تجاوزی صورت نپذيرد.
حق طاعت از آن كسی است كه بر جهان و انسان سلطهی تكوينی دارد، و هرگاه پيامآوران از جانب او انسان را بر انجام اموری، و ترك امور ديگری الزام كنند، نبايد به بهانهی آزادی از آنها شانه خالی كرد، زيرا، بیاعتنايی به قوانين الهی خود تجاوز به حقوق الهی است.
محور دوم كه حق بر گرد او میچرخد، جامعه است كه فرد جزيی از آن میباشد، و طبعا برای خود حقوقی دارد كه بايد رعايت شود، و انسان نمیتواند به بهانهی آزادی، به حقوق جامعه تجاوز كند، و سعادت جامعه را به خطر بيفكند. مثلا:
دعوت به «نيهليسم» و پوچگرايی، و تشكيل عشرتكده و كانونهای فساد و فحشاء كه با سعادت جامعه در تضاد است، نمیتوان برای اين نوع اعمال، تحت عنوان آزادی مجوّز صادر كرد، زيرا اين نوع اعمال تجاوز به حقوق جامعه، و نتيجهی آن مايهی فروپاشی خانوادهها و گسترش انواع بيماری جسمی و روحی میباشد.
محور ديگر، حق فرد و سعادت او است، آيا او حق دارد كه خودكشی كند، و يا به هر عملی كه مايهی بدبختی است دست يازد؟
تصور نمیكنم هيچ ليبرالی، برای اين كار مجوّز صادر كند.
محيط زيست چهارمين محور حق است، جنگلها و معادن و درياها و نظاير آنها ثروت ملی است كه به نسل انسانی متعلّق است، نسل حاضر حتّی به اتفاق آرا نمیتواند جنگل را آتش بزند، آبها و نهرها را آلوده سازند، و به تاراج محيط زيست بپردازد.
از اين تحليل میتوان نتيجه گرفت كه آزادی به معنی يله بودن و رهايی از هر نوع قيدوبند تحت عنوان «خودمختاری»، مورد پذيرش هيچ فيلسوفی نيست.
آزادی كه امروز مورد گفتگوی فيلسوفان است، آزادی است كه در خدمت سعادت فرد و جامعه باشد، نه اينكه انسانيت و اخلاق را، در مسلخ آزادی، قربانی كند؛ نتيجه آنكه: و سرانجام بايد در اين «خودمختاری» به مرزهای چهارگانه تجاوز نشود.
بينشهای محدود مكتبهای بشری
سعادت انسان در مكتب «ليبراليسم»، محصول بينش تنگ خرد انسان است، كه روشنگری او كاملا محدود میباشد، و لذا هرروز مكتبی پشت سر مكتبی، و به اصطلاح «ايسمی» به دنبال «ايسمی» پديد میآيد، و هريك به خودنمايی، پرداخته سپس به زبالهدان تاريخ ريخته میشوند، تجربه و يا مرور زمان زيانبار بودن همهی مكتبهای ساخته انديشه انسان را روشن میسازد، درحالیكه سعادت انسان در بينشهای دينی نتيجهی احكامی است كه از عقل كل صادر میگردد كه هم انسان و طبيعت را آفريد، و هم از راز برخورد هر دو آگاه است. از نظر خرد، از كدام يك بايد پيروی كرد، بينشهای محدود، يا بينش مطلق و عميق؟
كانت در باب آزادی و اختيار انسان به قدری پيش رفته است كه تمام قوانين را میخواهد از مجرای آزادی و اختيار انسان معتبر بداند.
او همچنين هر قانونی را كه نتواند با اين معيار سازگار باشد غير اخلاقی میداند.
بر اساس اين اصل، او قوانين الهی را كه از مجرای خودمختاری انسان عبور نكرده فاقد ارزش میداند و آنها را تحت اصول دگرآيينی میگنجاند.
دراينجا میپرسيم: روی سخن ايشان جامعههای دينی است يا الحادی؟ در بخش نخست تمام قوانين الهی- به حكم- پذيرايی دين- از مجرای «خودمختاری» میگذرد، زيرا جامعهی دينی با كمال اختيار، آيين الهی را پذيرا میباشد، قوانين الهی برای او از جانش شيرينتر و گرانبهاتر است، امّا در جامعههای الحادی فرد معتقد به خدا نيست تا قانون را از كليسا و مسجد بگيرد و آن را برخلاف آزادی بينگارد.
برتراند راسل فيلسوف معاصر از «كانت» پا فراتر نهاده و دربارهی متديّنان كه به قوانين الهی عمل میكنند چنين میگويد: دين مانع میشود كه فرزندان ما از آموزش عقلانی برخوردار باشند. دين مانع میشود كه ما علل اصلی جنگ را از ميان برداريم و ...
اشتباه «راسل» در اينجا است كه دين واقعی را با دين كليسا يكی گرفته و لذا میگويد «دين مانع میشود كه فرزندان از آموزش عقلانی برخوردار باشند»، و اگر نزد عالمان واقعی دين، زانوی آموزش خم میكرد، اينگونه سخن نمیگفت.»
در آيين كليسا، اصول مسيحيت جنبهی رمزی دارند و دور از عقلانيّت میباشند، مانند «يكی بودن خدا در عين سه تا بودن»، «يا مرگ فديه وار عيسی مسيح»، «گناه موروثی انسان» و مانند آنها.
مسلّما چنين آيينی مانع از آن میشود كه فرزندان ما از آموزش عقلانی برخوردار باشند، ولی آيينی كه اصول تعاليم آن بر برهان و دليل استوار است و پيوسته به مخالفان میگويد هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين «3» روح عقلانيت را در انسان پرورش داده، و از خرافات به دور میسازد.
در منشور جاودان اسلام، مادّهی «علم» صدها بار تكرار شده، و مردم را به تعقّل و تدبّر در آيات الهی دعوت میكند و تفكر در كاخ آفرينش، را از ويژگیهای بندگان خردمند میداند و چنين میفرمايد:
و يتفكّرون فی خلق السّموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلا «4»، صاحبان خرد در آفرينش آسمانها و زمين می انديشند، سپس میگويند: بارالها! اين جهان را باطل و بی هدف نيافريدهای.
اكنون به تحليل و نقد پرسشها و يا مغالطه ها و دستاويزهای كسانی كه خواهان آزادی فراتر از مرزهای الهی و عقلانی هستند میپردازيم:
1. دستاويزی به نام آزادی خوارج در حكومت امام
طرفداران مماشات و تساهل و به اصطلاح آزادی فزون از حد، مماشات امام را با خوارج دستاويز قرار داده، میگويند. تمام احزاب و گروهها با انديشههای متضاد و مخالف خود، بايد آزاد باشند تا آنجا كه دست به شمشير نزنند، و برضدّ نظام، مسلّح نگردند، همچنان كه امام علی عليه السّلام با مخالفان خود چنين رفتار كرد.
روزی امام عليه السّلام بر كرسی خطابه قرار داشت و مردم را پند میداد.
ناگهان يك نفر از خوارج از گوشهی مسجد فرياد زد: «لا حكم إلا للّه». وقتی شعار او تمام شد فرد ديگری برخاست و همان شعار را تكرار كرد و بعد گروهی برخاستند و همان شعار را سر دادند.
امام عليه السّلام در پاسخ به آنان فرمود: سخنی است به حق، امّا از آن معنی نادرستی اراده میشود باطلی را دنبال میكنند. سپس فرمود: «أما إنّ لكم عندنا ثلاثا ما أصبحتمونا» يعنی: تاوقتیكه با ما
هستيد از سه حق برخورداريد (و جسارتها و بیادبیهای شما مانع از آن نيست كه شما را از اين حقوق محروم سازيم).
1. «لا نمنعكم مساجد اللّه أن تذكروا فيها اسمه»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگيری نمیكنيم تا در آنجا نماز بگزاريد.
2. «لا نمنعكم من الفیء ما دامت أيديكم مع أيدينا»: شما را از بيت المال محروم نمیكنيم مادامی كه در مصاحبت ما هستيد (و به دشمن نپيوسته ايد).
3. «لا نقاتلكم حتّی تبدؤونا»: تا آغاز به جنگ نكرده ايد با شما نبرد نمیكنيم. «5»
ولی اين دستاويز مغالطهای بيش نيست زيرا معارضان امام، در اصول، با وی مخالفت نبوده و آزاد گذاردن آنان لطمه به توحيد و نبوت، و يا اصول اجتماعی و اخلاقی اسلام وارد نمیساخت، آنان با حكومت امام مخالف بودند دراينصورت بايد آزاد باشند، مگر اين كه با اصل مورد نظر، به مخالفت عملی برخيزد.
درحالیكه مخالفان نظام اسلامی با برافراشتن پرچم الحاد، به جنگ اصول رفته و میخواهند شعلههای توحيد و وحی، را خاموش ساخته و نظام غربی را جايگزين نظام اسلامی سازند، آيا اگر امام زنده بود، به چنين گروه يا گروههايی آزادی میداد!.
2. انسان گل سرسبد خلقت
انسان گل سرسبد خلقت و معجزهی آفرينش است و خدا به او برتری بخشيده است، چنانكه میفرمايد:
و لقد كرّمنا بنی آدم حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيّبات و فضّلناهم علی كثير ممّن خلقنا تفصيلا. «6»
«ما فرزندان آدم را گرامی داشتيم و آنها را در خشكی و دريا و بر مركبهای راهوار حمل كرديم و از انواع روزیهای پاكيزه به آنان روزی داديم و آنها را بر بسياری از موجودات برتری بخشيديم».
اكنون كه انسان گل سرسبد باغستان آفرينش است، بايد در كمال حريت و آزادی، زندگی كند، و محدوديت با كرامت او سازگار نيست.
اين نيز مغالطهای بيش نيست، خدايی كه به او كرامت بخشيده؛ راه و رسم زندگی را نيز به او آموخته و راه سعادت را از طريق پيامبران ارايه نموده است. و هشدار داده است كه از شاهراه سعادت كه عمل به تعاليم اسلام است، منحرف نگردد.
خدايی كه به انسان كرامت بخشيده، در پيام ديگر خود، برخی از نعمتهای خود را كه به او ارزانی داشته است، يادآور میشود، و میفرمايد:
و اللّه أخرجكم من بطون أمّهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّكم تشكرون. «7»
«خدا شما را از شكمهای مادرانتان بيرون آورده در حالی كه چيزی نمیدانستيد، و برای شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، تا سپاسگزار باشيد».
هدف از آفرينش اين نعمتهای بزرگ كه مايهی كرامت انسان است، اين است كه آنها را در جايگاه مناسب خود مصرف كند، و شكر نعمت از نظر بزرگان جز اينكه از مواهب الهی در تأمين سعادت خود بهره بگيرد چيز ديگری نيست. مثلا خداوند چشم داده كه به جهان آفرينش بنگرد، و گوش داده كه سخنان خوب و زيبا را بشنود، دل داده است كه دربارهی آنچه كه میبيند و يا میشنود، بينديشد.
بنابراين، كرامت انسان در اين نيست كه هرچه خواست انجام دهد، و نعمتهای الهی را در هر موردی مصرف كند، بلكه بايد آنها را در مسير تأمين سعادت به كار ببرد.
حفظ كتب ضلال
در كتابهای فقهی موضوعی به نام «كتب ضلال» مطرح شده و فقيهان اسلام میگويند، حفظ و نگهداری چنين كتابهايی ممنوع است.
اكنون اين سؤال مطرح میشود كه آيا اين تحريم با آزادی انديشه و بيان چگونه سازگار است؟
در تحليل اين پرسش، نخست بايد مقصود از «كتب ضلال» را بيان كرد، سپس به بيان علّت اين ممنوعيت پرداخت. در تفسير كتب ضلال سه احتمال وجود دارد:
1. مقصود از «ضلال» انديشههای باطل و بیپايه است هرچند به عقيده و شريعت ارتباطی نداشته باشد.
مسلّما حفظ يا نشر اين نوع كتابها حرام نيست، فرض كنيد فرضيهی بطلميوس امروز به صورت يك انديشهی باطل و بیاساس درآمده است؛ ولی نه نشر آن حرام است و نه حفظ آن، بلكه بايد در تبيين سير افكار بشر در تشريح جهان، به اين نوع كتابها مراجعه كرد و سير دانش بشری را تبيين نمود.
گذشته از اين، بايد اين نوع آثار را به عنوان تكريم از مؤلّفان حفظ كرد و به نسل حاضر تفهيم كرد كه اين انديشههای غلط وسيلهی رسيدن به دانشهای كنونی بوده و اگر چنين روزگاری بر بشر
نمیگذشت هرگز از نردبان علم بالا نمیرفت.
2. مقصود از كتب ضلال كتابهايی است كه در عين حق بودن محتوا، مايه گمراهی گروهی میگردد، مانند كتابهای عرفا كه از نظر محتوا نزد اهل معرفت مفهوم صحيحی دارد امّا اگر در دست افراد ناوارد قرار گيرد مايهی گمراهی آنها میشود.
شيخ محمود شبستری در گلشن راز میگويد:
روا باشد أنا الحقّ از درختی چرا نبود روا از نيكبختی
ظاهر اين شعر جز حلول خدا در بدن عارف چيز ديگری نيست ولی هيچ انديشمندی چنين انديشه را در سر نمیپروراند تا چه رسد به عارفان الهی كه در درجه والايی از معرفت قرار دارند، امّا افراد ناآگاه از مطالعه اين كتابها جز حلول و امثال آن چيزی دستگيرشان نمیشود.
جلوگيری از نشر اين كتابها امكانپذير نيست ولی بايد در اختيار ناآگاهان و لغزندگان قرار نگيرد.
3. كتابهايی كه اصولا برای گمراه كردن مسلمانان نوشته شده و نويسنده از طريق اغوا و تحريف حقايق میخواهد سيمای تابناك اسلام را كريه نشان دهد يا در پوشش اسلام مكتبهای باطل را ترويج كند، مسلّما نشر اين كتابها برای باورهای اسلامی مضر بوده و افراد را به گمراهی میكشد.
حكم اين نوع كتابها، حكم داروهای سمّی است كه در تمام داروخانهها در قفسه معيّنی با علامت خاص، قرار میگيرند.
درست است انديشه و بيان بايد آزاد باشد البته مشروط بر اينكه نويسنده لااقل هدف صحيحی را تعقيب كند نه اينكه در استخدام حزبهای باطل درآمده و برای پياده كردن افكار آنان به خدعه و حيله دست بزند.
همهی كتابهايی كه از طرف گروهكها و بالأخص ماركسيستها دربارهی اسلام نوشته شده جز بدبين كردن و ياسوزاندن باورها هيچ هدفی را تعقيب نمیكنند.
اصولا اسلام برای اصول خود ارزش والايی قايل است.
هرگاه نشر كتابهای ضلال با اين اصول در تضاد باشد مفاد آن اين است كه اسلام به مخالف اجازه دهد كه آن را از بين ببرد و در هيچ نقطهی جهان چنين آزادی نه مترقّب و نه ميسور و نه ممكن است.
امروز مسايلی از قبيل تعدّد قرائتها يا تجربهی دينی يا پلوراليسم و امثال آنها به گونهای كه مطرح میشود جز تزلزل ايمان و نابودی باورها نتيجهای ندارد، چگونه يك ليبراليست از اسلام انتظار دارد كه به او تا اين حد آزادی دهد كه منتهی به فنای او گردد.
آيا يك ليبراليست اين آزادی را به ديگری میدهد كه او را نابود سازد؟! امروز اصول ليبراليسم در جهان از قداست خاصی برخوردار است كه كسی امكان مبارزه با آن را ندارد.
ايمان و اخلاق جامعه در نظام اسلامی از ارزش بالای برخوردار است، آزادی انديشه و قلم نيز احترام خاصی دارد امّا بايد آزادی انديشه و بيان در مسير سعادت بشر قرار گيرد.
در پايان نكتهای را متذكّر میشويم:
پس از پيدايش اينترنت سخن دربارهی نشر كتب ضلال يا حفظ آن ديگر مطرح نيست، امروز جهان به صورت دهكدهی واحدی درآمده و همهی افكار اعم از صحيح و باطل میتواند بدون مانع و مزاحم در اختيار همگان قرار گيرد، البته با اين تفاوت كه اين پديده فعلا در اختيار همگان نيست ولی در آيندهی نزديك فراگير میشود و اين انديشه فعلا نبايد دستاويزی برای نشر كتب ضلال قرار گيرد.
پديده بردگی در اسلام
از مسايلی كه با آزادی به نحوی در تضاد است پديدهی بردگی است كه اسلام آن را به گونهای به رسميت شناخته است.
پيش از آنكه ما به ماهيّت بردگی در اسلام بپردازيم قبلا ديدگاه اسلام را دربارهی نوع بشر بيان میكنيم.
در اسلام همه انسانها بايد بندهی خدا باشند نه بندهی بشر، جز پرستش حق، چيز ديگری را نپرستند و قرآن اهل كتاب را به اين اصل
مشترك دعوت میكند و میفرمايد:
قل تعالوا إلی كلمة سواء بيننا و بينكم ألّا نعبد إلّا اللّه. «8»
«بگو ای پيروان انجيل و تورات بياييد همگی بر محور پرچم توحيد گرد آييم و آن اينكه جز خدا را نپرستيم و بندهی او باشيم».
اصولا هدف از بعثت پيامبران و بالأخص پيامبر اسلام صلی اللّه عليه و اله جز اين نيست كه انسانها را از بندگی مردم به بندگی خدا سوق دهد، امير مؤمنان عليه السّلام دربارهی انگيزه بعثت اين جمله را دارد:
«بعث اللّه محمدا ليخرج عباده من عبادة عباده إلی عبادته، و من طاعة عباده إلی طاعته، و من ولاية عباده إلی ولايته». «9»
خدا پيامبران را برانگيخت تا بندگان را از پرستش بندگان، به پرستش خويش، و از اطاعت بندگان به طاعت خويشتن، و از ولايت بندگان به ولايت خويش، سوق دهد.
تمام انسانها از نظر اسلام حر و آزاد آفريده شده اند
امام علی عليه السّلام در يكی از سخنان خود میگويد:
«لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا». «10»
«بندهی كسی مباش درحالیكه خدا تو را آزاد آفريده است».
باز امام علی عليه السّلام میفرمايد:
أيّها الناس أنّ آدم لم يلد سيّدا و لا أمة و انّ الناس كلّهم أحرار و لكن اللّه خول بعضكم بعضا. «11»
«هان مردم! بدانيد آدم و حوا دو نوع فرزند به بار نياوردهاند گروهی حرّ و آزاد، و گروهی ديگر عبد و برده باشند بلكه همگان آزاد چشم به دنيا گشودند ولی در زندگی برخی بر برخی برتری داده است (كه از يكديگر به صورت متقابل بهره بگيرند)».
اين ديدگاه اسلام دربارهی بشر است. بنابراين، تصور اينكه اسلام بردگی را تجويز كرده افترايی بيش نيست، بردگی در صدر اسلام و قبل و بعد آن جز تسلّط اقويا بر ضعفا و زورمندان بر ناتوانان چيزی ديگر نبود و تا چندی قبل در غرب و زادگاه دموكراسی (امريكا) كاملا رايج بود، و سياهان امريكايی امروز فرزندان بردگانی هستند كه نياكان آنها را به زور از افريقا به امريكا آوردهاند تا در كشتزارها و كارگاهها ازوجود آنها بهره گيرند، مسلّما چنين بردگی با ماهيّت اسلام كه منادی آزادگی است، سازگار نيست.
اگر اسلام به نوعی از بردگی به صورت يك پديدهی اضطراری صحّه نهاده است اين است كه در نبردهای آزادیبخش، گروهی از سربازان دشمن اسير میشوند، دراينصورت اسلام چند راه در پيش پای خود دارد:
1. همه اسيران را سربهنيست كند، و اين با كرامت بشر و علو انديشه اسلامی سازگار نيست.
2. همگان را زندانی يا روانه اردوگاههای كار اجباری كند.
مسلّما زندانی كردن گروه بیشمار علاوه به هزينهی سنگين بر دولت اسلامی، مايهی فساد اخلاق و مشكلات ديگر میشود.
3. آنان را رها كند تا به كشورهای خود بازگردند، در اين مورد بيم آن هست بار ديگر دست به حمله جديد بزنند.
4. آنان را در ميان مسلمانان رها سازد بدون اينكه خانه و كاشانهای برای آنها ترتيب دهد مسلّما اينروش نيز خطرناك بوده و جان آنها را تهديد میكند.
5. آخرين چاره اين است كه آنها را به عنوان نيروی كار در ميان مسلمانان تقسيم نموده كه به انگيزهی بهرهگيری از كار آنها، از آنها حفاظت كنند و از زندگی مناسب بهرهمند شوند، و در نهايت به عنوان عضو خانواده با روح اسلام و آداب آن آشنا گردد.
آنگاه به همين اكتفا نكرده و با طرق گوناگون اسباب آزادی تدريجی آنها را فراهم ساخته است.
برنامه های اصلاحی اسلام دربارهی بردگان
برنامه ی اصلاحی اسلام در مورد بردگان اين است كه سرانجام، گرد بندگی را از چهرهی آنان پاك سازد كه ما به برخی از آنها اشاره میكنيم:
1. در درجهی نخست محور فضيلت را تقوا معرّفی میكند و مولا و برده در اين محور يكسان میباشند: چنانچه میفرمايد: إنّ أكرمكم عند اللّه أتقاكم. «12»
2. به مسلمانان دستور میدهد با زيردستان كاملا مدارا كنند و از آنچه كه میخورند به آنها نيز بدهند و از آنچه میپوشند به آنها نيز بپوشانند. «13»
3. برنامه وسيعی برای آزاد شدن آنان فراهم كرده تا آنجا كه، گاهی آنان بدون تمايل و خواست مولا آزاد میشوند. اينك ما به اين قسمت اشاره میكنيم:
1. اگر كسی قسمتی از بندهی خود را آزاد كند به بقيه نيز سرايت كرده تمام او آزاد میشود.
2. اگر مردی پدر يا مادر يا اجداد يا فرزندان يا عمو و عمه يا دايی و خاله يا برادر و خواهر يا برادرزاده و خواهرزاده خود را مالك شود، خواه از طريق ميراث خواه از طريق خريد، خودبهخود آزاد میشوند.
3. هرگاه بنده، نابينا يا زمينگير شود، خودبهخود آزاد میگردد دراينصورت نيازهای او بايد از بيت المال تأمين شود.
4. هرگاه بنده قبل از آقای خود اسلام بياورد آزاد میشود.
5. هرگاه مولايی گوش و بينی بندهی خود را قطع كند، خود به خود آزاد میشود.
6. هرگاه آقايی از كنيز خود صاحب فرزندی شود حق فروش آن را ندارد و بايد پس از مرگ مولی، مادر از ارث فرزند آزاد گردد.
7. در مواردی به مسلمانان دستور داده است كه بندگان را آزاد كنند و آزادسازی آنها را، كفّارهی گناهانی مانند شكستن نذر و خوردن روزه و قتل خطأی قرار داده است.
از اين بيان نتيجه میگيريم: پديده ی بردگی به صورتی كه در غرب و يا پيش از اسلام بوده، مورد تصويب اسلام نمیباشد. اگر در برخی از مراحل، بردگی را امضا كرده مقصود اسيران جنگی است
كه بهترين راه برای حفظ و نگهداری و هدايت و آشناسازی آنان آنان به مبانی اسلام اين بوده كه آنها را در ميان خانودههای مسلمان جای دهد تا با هم زندگی كنند، و ضمن استفاده از نيروی كار آنها به تدريج و به بهانههای مختلف آزاد شوند.
در اينجا پاسخ يك پرسش باقی است كه چرا اسلام پس از انتشار و پس از به قدرت رسيدن، بردگی پيشين را يك روزه و به صورت انقلابی لغو نكرد؟
چنين فكری بسيار خام و ناپخته است و حاكی از عدم تجربه در امور اجتماعی و انقلابی است زيرا با در نظر گرفتن وسعت و رواج كامل بردگی در آن روز و سر و كار غالب مردم با خريد و فروش بنده ها، و اين كه سرمايهی عدّهای را همين بردهها تشكيل میداد، تحقق عملی آن امكانپذير نبود.
راستی عجيب است موقعی كه میخواستند بردگی را در آمريكا الغا كنند، يك جنگ خونين چهار سالهای رخ داد و عدّهی زيادی به خاك و خون كشيده شدند، بااينحال چطور میتوان باور كرد كه الغای دفعی قانون بردگی هنگام ظهور اسلام، در آن دنيای تاريك و آشفته قابل عمل باشد و عكس العملهای سختی به دنبال نداشته باشد؟!
پاورقی
(1). لذّات فلسفه، ص 316، چاپ هشتم.
(2). لقمان/ 13.
(3). بقره/ 111.
(4). آل عمران/ 191.
(5). تاريخ طبری: ج 4، ص 53.
(6). اسراء/ 70.
(7). نحل/ 78.
(8). آل عمران/ 64.
(9). كافی، ج 8، ص 386؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 367.
(10). نهج البلاغه، نامه 31.
(11). روضه كافی، ص 69.
(12). حجرات/ 14.
(13). بحار الأنوار: 15/ 41.