چاپ کردن این صفحه

فصل دوم: حاكميّت خدا؛ راه تحقق عبوديت‏

فصل دوم: حاكميّت خدا؛ راه تحقق عبوديت‏

 

 حاكميّت خدا، يعنى نجات و سعادت انسانها. حاكميت دين خدا، يعنى پاسخگويى به نيازهاى اساسى انسانها. هر نيازى كه انسانها دارند- نيازهاى معنوى، نيازهاى مادى، فردى، اجتماعى، دنيوى، اخروى و همه و همه- در ظلّ حاكميت دين خدا تأمين مى‏شود.

 

 سرّ، معنا و باطن زندگی و حيات انسان، اين است: متوجه يك مبدأ و تكليف بودن. منتظر يك الهام بودن. گوش به فرمان يك مبدأ حاكم و قادر و صاحب اختيار از غيب بودن. اين، اصل قضيه است.

اگر كسی اين سئوال را بكند كه «به چه دليل می‏گوئيد ولايت امر در اختيار خدا و مال خداست؟» جواب اين است كه اين ناشی از يك فلسفله طبيعی است كه در جهان‏بينی اسلام مشخص و معين شده‏است؛ در جهان بينی اسلام، همه چيز عالم از قدرت پروردگار ناشی می‏شود: «وَ لَهُ ما سَكَنَ فِی اللَّيْلِ وَ النَّهارِ»؛ «3» هر آنچه در روز و شب آرميده است، از آنِ خداست. وقتی كه همه پديده‏های خلقت مال اوست و حكومت تكوينی بر همه چيز در اختيار اوست حكومت قانونی و تشريعی هم بايد در اختيار او باشد ...

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»؛ همانا خدا شما را فرمان می‏دهد كه‏ امانتها را به اهلش برگردانيد، «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»؛ و چون ميان مردم داوری و حكومت و قضاوت می‏كنيد بر طبق عدل و داد حكومت و قضاوت بكنيد. «إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ»؛ همانا پروردگار به چه نيكو چيزی شما را پند می‏دهد و موعظه می‏كند، «إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً»؛ همانا پرودگار شنوا و بيناست؛ پس آنچه كه به شما فرمان می‏دهد از روی شنوائی و آگاهی و دانش كامل است. چون شنوای نيازهای درونی شماست، چون بينای سرنوشت شماست، لذا آنچه را كه احتياج داريد به شما می‏دهد و می‏بخشايد.

اين آيه اول است كه درباره امانت صحبت می‏كند و ميگويد امانت‏ها را به اهلش بدهيد و در حقيقت يك زمينه چينی برای آيه دوم است و بايد اين يادآوری را بكنم كه امانت فقط اين نيست كه من يك تومان دست شما دارم اين يك تومان را به دست من برگردانيد؛ مهمترين نشانه ها و نمونه های امانت، اين است كه آنچه امانت خدا در ميان مردم است، آن را انسان به جايش و به اهلش برساند؛ «اطاعت» كه ميثاق و پيمان خدا با آدمی‏است، آن را در جايش مصرف كند و خرج كند؛ اطاعت از خدا بكند و از آنچه كه خدا فرموده كه اطاعت بشود، اطاعت كند. اين مهمترين مصداق امانت است.

در آيه بعد يعنی آيه 59 سوره نساء می‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای كسانی كه ايمان آورده‏ايد، «أَطيعُوا اللَّهَ»؛ اطاعت كنيد از خدا «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»؛ و اطاعت كنيد از پيامبر خدا «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ و اطاعت كنيد از صاحبان فرمان از ميان خودتان؛ يعنی آن كسانی كه در ميان شما صاحبان فرمان هستند.

 شايد بتوان گفت كه هدف از همه‏ی زحماتی كه پيغمبراكرم و بزرگان‏ دين و انبياء الهی (عليهم الصّلاه‏و السّلام)، متحمّل شده‏اند، استقرار ولايت الهی بوده‏است. گويا در روايتی از امام صادق (عليه الصّلاه‏و السّلام) است كه در مقام هدف جهاد فی سبيل‏اللّه مجموعه‏ی تلاشهايی كه برای دين می‏شود فرموده‏اند: «ليخرج الناس من عباده العبيد الی عباده اللّه و من ولايه العبيد الی ولايه اللّه.» هدف اين است كه انسانها را از ولايت بندگان و بردگان- با معنای وسيعی كه اين كلمه دارد- خارج سازند و به ولايت‏اللّه نائل كنند. منتها در موضوع عيد غدير، اين نكته هم وجود دارد كه در باب ولايت، دو قلمرو اساسی هست: يكی قلمرو نفس انسانی است كه انسان بتواند اراده‏ی الهی را بر نفس خودش ولايت بدهد و نفس خود را داخل ولايت اللّه كند. اين، آن قدم اوّل و اساسی است و تا اين نشود، قدم دوم هم تحقّق پيدا نخواهد كرد.

 ... جانب و مرحله‏ی دوم اين است كه محيط زندگی را در ولايت‏اللّه داخل كند. يعنی جامعه، با ولايت الهی حركت كند. هيچ ولايتی ولايت پول، ولايت قوم و قبيله، ولايت زور، ولايت سنّتها و آداب و عادات غلط نتواند مانع از ولايت‏اللّه شود و در مقابل‏ولايت‏اللّه عرض اندام كند.

 مسئله‏ی حكومت در اسلام يك شكل بسيار زيبا و با شكوهی دارد. اساساً از نظر اسلام افراد بر يكديگر حكومت نمی‏توانند بكنند؛ بشر آزاد است. حاكم حقيقی بر بشر خداست؛ منتهی حكومت خدا بر مردم، بايد به شكل حكومت يك انسان بر مردم كه بر طبق معيارهای الهی باشد تجسّم پيدا كند؛ بدون آن حكومت خدا بر مردم معنا ندارد. اين انسان، پيغمبران الهی هستند كه برای حاكميّت بين مردم آمدند و در غيبت پيغمبران، جانشينان، اوصياء، فقها امت، دين شناسان، آگاهان، آن كسانی كه منصب ولايت را و امامت را از پيغمبر و از ائمه به ارث بردند؛ كه باز در همين روايت می‏فرمايد: «إِنَّ الْإِمَامَهَ‏خِلَافَهُ اللَّهِ وَ خِلَافَهُ الرَّسُولِ» اين معنای امامت است. 

1. توحيد در حاكميّت‏

 توحيد عبارتست از حاكميت اللَّه بر زندگی انسانها، نه فقط اينكه انسان معتقد باشد كه يك خدايی هم هست. خب خود كفار قريش مگر معتقد به خدا نبودند البته آنها شريك قائل بودند برای خدا، آن شركا را هم شفعای خودشان می‏دانستند پيش پروردگار. توحيد به آن حادّ معنای توحيد عبارت از اين است كه در جامعه حاكميت خدا باشد، خب حاكميت خدا به چيست؟ حاكميت خدا به اين است كه اولًا قوانين الهی در جامعه جاری بشود، آن چيزی كه قانون الهی است او در جامعه اجرا بشود نه قوانين خاصّ آمريكا يا قوانين خاصّ شوروی يا قوانين غربی و قوانين بشری، قوانين منطبق باشد با كتاب اللَّه ...

 هر نوع سلطه‏ی معنوی و مادی از نظر اسلام بر انسانها ممنوع است؛ هم سلطه‏ی فكری و هم سلطه‏ی مادی؛ مادامی كه منتهی به خدا نباشد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛ يعنی سلطه‏ی فكری و روحی رهبان و احبار هم ربوبيت است و ممنوع است؛ سلطه‏ی مادی فرعونی هم ربوبيت است و ممنوع است. و حكومت، حق ذات مقدس پروردگار است بر انسانها و لا غير. كه در اين آيه‏ای كه در سوره‏ی يوسف از قول حضرت يوسف ذكر شده اين معنا بطور كامل روشن می‏شود: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ‏الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»؛

 بيشتر مردم نمی‏دانند كه دين قيم و استوار اين است كه حكم و حكومت فقط متعلق به خداست. علت اينكه اكثر مردم نمی‏دانند شايد اين است كه مردم عادت به غير اين كردند؛ انسانها عادت به حكومت افراد بشر كردند و نمی‏توانند قبول كنند كه افراد بشر هر چه قدرتمند، هر چه ثروتمند و هر چه دارای شرافت قبيله‏ای و نسبی و غير اين، نمی‏توانند حاكم و مسلط بر امور آنها باشند.

 در قرآن، حكومت در اصل متعلق به خداست و هيچ شريكی را خدای متعال در حكومت خود قبول نمی‏كند آيات متعددی شايد دهها آيه در قرآن اين مطلب را برای ما توضيح می‏دهد كه اين عباراتی را كه من از آيات انتخاب كردم چند جمله را می‏خوانم ببينيد به ذهن شما آشناست: «لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِی الْمُلْكِ»؛ در حكومت هيچ كس شريك خدا نيست. آن كسانی كه خودشان را دارای حكومت مستقل از خدا می‏دانستند و می‏دانند يا حكومت بر دلهای مردم را متعلق به خدا و حكومت بر صحنه‏ی زندگی را متعلق به خودشان می‏دانستند، اينها انداد اللَّه هستند؛ شريك اللَّه هستند. خدا آنها را رد می‏كند. «لا يُشْرِكُ فی حُكْمِهِ أَحَداً»؛  هيچ كس را خدای متعال در حكومت با خود شريك نمی‏كند. «وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ»؛ هيچ ولّی غير از خدا انسانها ندارند. «قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ آيا من غير از خدا كسی را به عنوان ولی انتخاب بكنم در حالی كه آفريننده‏ی آسمان و زمين‏ خداست؟! اگر انسان زير بار حكومت كسی قرار است برود، بايد زير بار حكومت آن كسی برود كه قدرت در سراسر آفرينش در قبضه‏ی اوست. كه اين آيه، استدلالی هم در كنار مسئله دارد. خب، اين حكومت الهی.

 ما می‏خواهيم «ولی» را بشناسيم و بتوانيم ارائه دهيم.

... قرآن پاسخش در اينجا يك كلمه است، می‏گويد: آن كسی كه ولیّ واقعی جامعه است، او «خدا» است. حاكم در جامعه اسلامی غير از خدای متعال شخص ديگری نيست. اين مطلبی است كه توحيد هم همين را به ما می‏گفت و نبوت هم همين اصل را برای ما مسلّم می‏كرد.

حالا می‏بينيد كه ولايت هم اين مطلب را به ما می‏گويد: اساساً هميشه بايد اصول يك مكتب و يك مسلك همين‏طور باشد، كه هريك از اصل‏ها، نتيجه‏ای بدهد كه اصل‏های ديگر، آن نتيجه را می‏دهند و اين‏طور نباشد كه از يكی از اصول مكتب، ما يك استناجی بكنيم كه ضد آن را از اصل‏های ديگرِ آن، استنتاج می‏كنيم و متأسفانه در اسلامی‏كه در ذهن و دل بعضی از ساده‏دلان مسلمان امروز هست، از بعضی از اصولش چيزهائی استنتاج و استنباط می‏شود كه ضد آن را می‏توان از اصول ديگر آن استنباط كرد. بنابراين آن كسی كه در جامعه اسلامی حق امر و نهی و فرمان و حق اجرای اوامر و معين كردن خط مشی جامعه و خلاصه حق تحكّم در همه خصوصيات زندگی انسانها را دارد، خداست؛ «وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنينَ». بنده در آياتی كه تعبير ولی و اولياء داشت، تدبّر كردم و همه را تقريباً يك مطالعه اجمالی كردم و ديدم اين تعبير كه «خدا ولیّ جامعه اسلامی است» و «مؤمنين جز خدا ولی و ياوری ندارند» و «خدا حاكم همه امور بشر بايد باشد»، مسأله‏ای است كه در قرآن جزو مسلّمات است.

                       

2. واگذاری حق حاكميّت خدا به پيامبران‏

 صحبت بر سر اين است كه قوانين زندگی انسانها و روابط فردی و اجتماعی جامعه بشر هم بايد از خدا الهام بگيرد، يعنی حاكم و فرمانروای قانونی در جامعه‏الهی، اسلامی، قرآنی و در ظلّ نظام اسلامی و حكومت و نظام عِلوی فقط خداست.

حالا اين سئوال پيش می‏آيد كه «حاكم خداست» يعنی چه؟ خدای متعال كه با مردم روبرو نمی‏شود تا امر و نهی بكند و از طرفی انسانها هم احتياج دارند كه يك انسانی بر آنها حكومت بكند، يك انسانی لازم است كه سر رشته كار انسانها را بدست بگيرد. والا اگر چنانچه در ميان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد و لو آن قانون از طرف خدا باشد، ولی اميری، فرمانروائی، يا يك هيئتی نباشد كه حكومت كند و خلاصه اگر ناظری بر اجرای قانون درجامعه بشری نباشد انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است. اما اين انسان چه كسی می‏تواند باشد؟ آن انسان يا انسانهائی كه قرار است بر بشر و جامعه بشری عملًا فرمانروائی بكنند، عملًا ولیّ جامعه باشند، عملًا ولايت جامعه را بعهده بگيرند اينها چه كسانی می‏توانند باشند؟ پاسخهای گوناگون به اين سئوال داده‏اند. پاسخ واقعيت‏های تاريخی هم به اين سئوال گوناگون بوده است. عده‏ای گفته‏اند: «الْمُلْكُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ»؛ يعنی هر كه غالب شد، يعنی حكومت جنگل، يك عده‏ای گفته‏اند هركسی كه دارای تدبير بيشتری هست، عده‏ای گفته‏اند هركسی كه از طرف مردم مورد قبول باشد، يك عده‏ای گفته‏اند كه هركس كه از دودمان چنين و چنان باشد، يك عده‏ای سخنان ديگری گفته‏اند و منطق ها و سليقه های ديگری ابراز كرده‏اند.

پاسخ دين و مكتب باين سئوال اين است كه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» آن كسی كه عملا درجامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم بدست می‏گيرد «رسول» اوست. لذا در جامعه وقتی كه پيغمبری آمد معنی ندارد كه با بودن پيغمبر حاكم ديگری بجز پيغمبر بر مردم حكومت بكند. پيغمبر يعنی همان كسی كه بايد زمام قدرت را در جامعه بدست بگيرد. حاكم باشد اما وقتی كه پيغمبر از دنيا رفت تكليف چيست؟ و وقتی كه پيغمبر خدا مثل همه انسانهای ديگر از دنيا رفت و جان به جان آفرين تسليم كرد آنجا چه كنيم؟ آيه قرآن پاسخ می‏دهد: «والذّين آمنوا»، مومنان ولی شما هستند. كدام مومنان؟ هركه به مكتب و دين ايمان آورد او ولی و حاكم جامعه اسلامی است؟! اين كه لازم است كه به عدد همه نفوس مومن حاكم داشته باشيم. آيه قرآن می خواهد ضمن آنكه روی انسان معلوم مشخصی انگشت می گذارد و كسی را كه در نظر شارع و قانونگذار اسلام مشخص است بر مردم حكومت ميدهد، می خواهد علت انتخاب يا انتصاب او را هم بگويد و به اين وسيله معيار بدست بدهد ... بنابراين در اسلام ولیّ امر آن كسی است كه فرستاده خداست؛ آن كسی است كه خود خدا معين می‏كند. چون فرض اين است كه به حسب طبيعت خلقت و آفرينش، هيچ انسانی حق تحكّم بر انسان‏های ديگر را ندارد. تنها كسی كه حق تحكم دارد، خداست و چون خدا حق تحكم دارد، خدا می‏تواند طبق مصلحت انسانها اين حق را به هركسی كه می‏خواهد بدهد و می‏دانيم كه كار خدا بيرون از مصلحت نيست؛ ديكتاتوری نيست؛ قلدری نيست؛ زورگويی نيست؛ كار خدا طبق مصلحت انسانها است. و چون طبق مصلحت انسانهاست پس بنابراين او معين می‏كند و ما هم تسليم می‏شويم.

او پيغمبر و امام را معين می‏كند و برای بعد از امام نيز صفاتی را معين می‏كند كه اينها بعد از ائمه هداه معصومين، حاكم بر جامعه اسلامی هستند. پس ولی را خدا معين می‏كند؛ خودش ولیّ است؛ پيغمبرش ولیّ است؛ امام‏ها ولی هستند. امام‏های خاندان پيغمبر تعيين شده‏اند كه دوازده نفرند و در رتبه بعد، كسانی كه با يك معيارها و ملاك‏های خاصی تطبيق بكنند و جور بيايند، آنها از برای حكومت و خلافت معين شده‏اند. البته اين يك آيه بود كه برای شما ذكر كردم. آياتی ديگر هم در قرآن هست كه بعضی از آنها را در اين گفتارها آورديم و بعضی از آن را هم بايد خودتان در قرآن جستجو كنيد و پيدا كنيد؛ آيات فراوانی در اين باره داريم.

 حكومت خدا آن وقتی تحقق پيدا می‏كند كه يك انسان از طرف خدای متعال عملًا و در واقعيت جامعه زمام قدرت مردم را به دست بگيرد. خوارج برای اينكه حكميت را و در حقيقت حاكميت اميرالمومنين را رد بكنند می‏گفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»؛ بله اميرالمومنين تصديق می‏كند؛ می‏گويد من هم قبول دارم كه «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»، اما شما اين را نمی‏خواهيد بگوئيد؛ شما می‏خواهيد بگوئيد كه: «لا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّه»؛ يعنی اميرِ مومنان و حاكم و زمامدار مردم، خداست. خب حالا هر كسی خودش را به خدا نسبت خواهد داد، در جامعه، «حكومت خدا» بايد در حكومت و امارت و ولايت يك انسانی مجسّم بشود.

پس خدای متعال اين حكومت را تفيذ می‏كند به انسانهايی. اين انسانها كه هستند؟ پيغمبران؛ در درجه‏ی اول، حاكم الهی پيغمبرانند كه باز اين هم در قرآن در آيات متعددی مورد توجه قرار گرفته: يك جا از قول مؤمنين خطاب به خدای متعال می‏فرمايد كه مؤمنين به خدا عرض كردند: «وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا»؛ برای ما از سوی خود يك ولی و حاكم قرار بده. يا در آيه‏ی ديگر می‏فرمايد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ ولی شما، خدا و رسولند. نه اينكه رسول، شريك خداست- چون خدا شريك را قبول نمی‏كند- رسول نايب خداست؛ جانشين خداست؛ مظهر حاكميت و ولايت خداست. يا در يك آيه‏ی ديگر «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ اين آيه يك نكته‏ای دارد، می‏فرمايد آنچه را كه پيامبر به شما گفت، آن را از او بپذيريد؛ آنچه شما را از آن نهی كرد از آن اجتناب كنيد. ظاهر اين سخن نشان می‏دهد كه اين سخن، خطاب به مؤمنينی است كه اصل وحی خدا و دين خدا را قبول كردند؛ وحی خدا را از پيغمبر گرفته‏اند؛ آيات قرآن را و احكام الهی و شرعی را پذيرفتند؛ به اينها خدا می‏گويد: هر چه پيغمبر گفت قبول كنيد. پس روشن است كه هر چه پيغمبر گفت، منظور احكام شرعی نيست- چون اين مردم احكام شرعی را از پيغمبر گرفتند به آن ايمان آوردند به آن عمل هم كردند- اين يك چيز اضافه را به مردم می‏گويد؛ می‏گويد: اگر اين پيغمبر به شما حكمی داد، دستوری داد، اجرای كاری را خواست، دخالت جان و نفس و مال شما كرد، شما بايد آن را قبول كنيد؛ يعنی همان حكم حكومتی؛ يعنی آن دخالت اجرايی در امور مردم. خب، پس ولايت الهی به پيغمبر منتقل شد.

 خدای متعال خطاب به حضرت داود می‏كند: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَهً فِی الْأَرْضِ»؛ ما تو را خليفه‏ی روی زمين قرار داديم؛ يعنی اگر جعل الهی نباشد و اگر خدای متعال داود را با همه‏ی فضايلش خليفه نكند و جانشين خودش نكند، داود چنين حقی را ندارد.

• حكومت سلطانِ اسلام، «ظلّ اللَّه» است. معنی «ظل» اين است كه حركتی ندارد خودش؛ حركت به حركت اوست. سايه آدمْ خودش كه حركتی ندارد؛ هر حركتی آدم می‏كند سايه هم [می‏كند]؛ دستش را اين جور می‏كند، سايه هم همان طور. «ظلّ اللَّه» اين است؛ آن كسی را كه اسلام به «ظلّ اللّهی» شناخته است، اين است كه از خودش يك چيزی مايه نگذارد، به تَبَع احكام اسلام حركت بكند، حركتْ حركت تَبَعی باشد. رسول اللَّه اين طور بود؛ «ظلّ اللَّه» بود.

3. انتقال حق حاكميّت پيامبر اكرم (صلی الله عليه وآله وسلم) به ائمه اطهار (عليهم السلام)

 ولايت الهی به پيغمبر منتقل شد. از پيغمبر هم- به اتفاق همه‏ی مسلمين- ولايت و حكومت به غيرِ پيغمبر منتقل شده است. حالا به كی منتقل شده؟ اين، بين فِرَق مسلمين، محل اختلاف است. شيعه در اين بين، معتقد است كه ولايت پيغمبر منتقل شده است به ائمه‏ی معصومين كه دوازده نفرند. برادران اهل سنت اين را اعتقاد ندارند و معتقدند ولايت از سوی پيغمبر به خلفای چهارگانه و بعد از آن هم به كسانی كه دارای ولايت امر و حكومت بوده‏اند منتقل شده.

 قضيه‏ی نصب اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) به ولايت و خلافت، آن قدر مهم است كه ... اصل رسالت پيغمبر، با انجام ندادن اين كار، مورد خدشه قرار می‏گيرد و پايه‏اش متزلزل می‏شود. احتمال اين هم هست. كأنّه اصل رسالت، تبليغ نشده‏است! ... يعنی موضوع تشكيل حكومت، امر ولايت و امر مديريّت كشور، جزو متون اصلی دين است و پيغمبر، با اين عظمت، اهتمام می‏ورزد و اين رسالت خود را در مقابل چشم آحاد مردم، به كيفيّتی انجام می‏دهد كه شايد هيچ واجبی را اين گونه ابلاغ نكرده‏است!

 پيغمبر برای اين مبعوث شده بود كه مردم را تعليم دهد و تزكيه كند؛ «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ وَ يُزَكِّيهِمْ»؛ يا در جای ديگر «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ». بايد انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزكيه شوند، تا اين كره‏ی خاكی و اين جامعه‏ی بزرگ بشری بتواند مثل يك خانواده‏ی سالم، راه كمال را طی كند و از خيرات اين عالم بهره‏مند شود.

پيغمبر خاتم اگر بخواهد انسانها را به مقتضای دين خاتم به اين‏جا برساند، بايد چه كار كند؟ بايد اين تربيتی كه او ارزانی انسانها كرده‏است، مستمر و طولانی باشد و چندين نسل را پی‏درپی شامل شود. خود پيغمبر اكرم(ص) كه از دنيا خواهد رفت- «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ!»- پس بايد كسی را نصب كند كه بعد از خود او دقيقاً همان راه و همان جهت و همان شيوه‏ها را مورد استفاده قرار دهد، و او علی‏بن‏ابی‏طالب است. معنای نصب غدير اين است. اگر آن روز امّت اسلامی، نصب پيغمبر را درست و با معنای حقيقیِ خودش درك می‏كرد و تحويل می‏گرفت و دنبال علی‏بن‏ابی‏طالب (عليه‏السّلام) راه می‏افتاد و اين تربيت نبوی استمرار پيدا می‏كرد و بعد از اميرالمؤمنين هم انسانهای معصوم و بدون خطا، نسلهای بشری را مثل خودِ پيغمبر، پی‏درپی زير تربيت الهیِ خويش قرار می‏دادند، بشريت بسيار زود به آن نقطه‏ای می‏رسيد كه هنوز به آان نقطه نرسيده‏است. علم و فكر بشری پيشرفت می‏كرد؛ درجات روحی انسانها بالا می‏رفت؛ صلح و صفا در بين انسانها برقرار می‏شد و ظلم و جور و ناامنی وتبعيض و بی‏عدالتی از بين مردم رخت برمی‏بست. اين‏كه فاطمه‏ی زهرا سلام‏اللّه‏عليها- كه در آن زمان عارف‏ترين انسانها به مقام پيغمبر و اميرالمؤمنين بود- فرمود اگر دنبال علی راه می‏افتاديد، شما را به چنين سرمنزلی هدايت می‏كرد و از چنين راهی می‏برد، به همين خاطر است. ولی بشر زياد اشتباه می‏كند ...

 وقتی پيامبر از دنيا می‏رفت، اين حكومت، حكومت مستقری بود كه می‏توانست الگوی همه‏ی بشريت در طول تاريخ باشد؛ و اگر آن حكومت با همان جهت ادامه پيدا می‏كرد، بدون ترديد تاريخ عوض می‏شد؛ يعنی آنچه كه بنا بود در قرنها بعد از آن- در زمان ظهور امام زمان در وضعيت فعلی- پديد آيد، در همان زمان پديده آمده بود. دنيای سرشار از عدالت و پاكی و راستی و معرفت و محبت، دنيای دوران امام زمان است كه زندگی بشر هم از آن‏جا به بعد است. زندگی حقيقی انسان در اين عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است كه خدا می‏داند بشر در آن‏جا به چه عظمتهايی نايل خواهد شد. بنابراين، اگر ادامه‏ی حكومت پيامبر ميسر می‏شد و در همان دوره‏های اول پديد می‏آمد و تاريخ بشريت عوض می‏شد، فرجام كار بشری مدتها جلو می‏افتاد؛ اما اين كار به دلايلی نشد.

 مسأله ولايت به آن صورتی كه از قرآن استنباط می‏كنيم غالباً كمتر مطرح می‏شود ... می‏خواهم درباره مفهوم «ولايت» از ريشه حرف بزنم. می‏خواهيم معنی ولايت را از آيات كريمه قرآن بيرون بكشيم و استنباط و استخراج كنيم تا ببينيد كه اصل ولايت چه اصل مدرن مترقی جالبی است و چگونه يك ملت، يك جمعيت، پيروان يك فكر و عقيده، اگر دارای ولايت نباشند سرگردان هستند.

 اگر ... به استنتاجی كه از آيات قرآن می‏شود خوب توجه كنيد، خواهيد فهميد، مسأله ولايت در دنباله بحث نبوت است، يك چيز جدای از بحث نبوت نيست؛ مسأله ولايت در حقيقت تتمه و ذيل و خاتمه بحث نبوت است ... اگر ولايت نباشد نبوت هم ناقص می‏ماند.

• روز عيد غدير روزی است كه پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله و سلم) وظيفه حكومت را معين فرمود و الگوی حكومت اسلامی را تا آخر تعيين فرمود و حكومت اسلام نمونه اش عبارت است از يك همچو شخصيتی كه در همه جهات مهذب، بر همه جهات معجزه است و البته پيغمبر اكرم اين را می دانستند كه به تمام معنا كسی مثل حضرت امير (سلام الله عليه) نمی تواند باشد لكن نمونه را كه بايد نزديك به يك همچو وضعی باشد از حكومت ها تا آخر تعيين فرمودند، چنانچه حضرت امير خودش هم برنامه اش را در آن عهدنامه مالك اشتر بيان فرموده است كه حكومت و آن اشخاصی كه از طرف ايشان حاكم بر بلاد بودند تكليفشان در اين جهات چه هست.

• ما معتقد به «ولايت» هستيم؛ و معتقديم پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله) بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده‏است. آيا تعيين خليفه برای بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه نمی‏خواهد. خود آن حضرت بيان احكام می‏كرد. همه احكام را در كتابی می‏نوشتند، و دست مردم می‏دادند تا عمل كنند. اينكه عقلًا لازم است خليفه تعيين كند، برای حكومت است. ما خليفه می‏خواهيم تا اجرای قوانين كند. قانون مجری لازم دارد. در همه كشورهای دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايی فايده ندارد و سعادت بشر را تأمين نمی‏كند. پس از تشريع قانون، بايد قوه مجريه‏ای به وجود آيد. در يك تشريع يا در يك حكومت اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارد است. به همين جهت اسلام‏ همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده‏است. «ولیِّ امر» متصدی قوه مجريه قوانين هم هست. اگر پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله) خليفه تعيين نكند، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ.» «رسالت» خويش را به پايان نرسانده‏است. ضرورت اجرای احكام و ضرورت قوه مجريه و اهميت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عادلانه‏ای كه مايه خوشبختی بشر است سبب شده كه تعيين جانشين مرادف اتمام رسالت باشد.

4. استمرار حاكميّت الهی در زمان غيبت، توسط فقها

 در اسلام ولیّ امر، آن كسی است كه فرستاده خداست، آن كسی است كه خودِ خدا معين می‏كند ... او پيغمبر و امام را معين می‏كند و برای بعد از امام نيز صفاتی را معين می‏كند كه اينها بعد از ائمه هداه معصومين حاكم بر جامعه اسلامی هستند. پس «ولی» را خدا معين می‏كند؛ خودش ولیّ است، پيغمبرش ولیّ است. امام‏ها ولی هستند، امام‏های خاندان پيغمبر، تعيين شده‏اند كه دوازده نفرند و در رتبه بعد كسانی كه با يك معيارها و ملاك‏های خاصی تطبيق بكنند و جور بياند. آنها از برای حكومت و خلافت معين شده‏اند.

 ... اما در دوران غيبت يعنی در همان دورانی كه ما هم معتقديم كه امام معصومی در جامعه وجود ندارد آن حكومت متعلق به كی باشد بهتر است؟ عقيده‏ی ما و اعتقاد به ولايت فقيه اين را می‏گويد كه همان حكومتی كه متعلق به خدا بود و منتقل به پيغمبران و پيغمبر اسلام شد، در اين دوران منتقل می‏شود به يك انسانی كه طهارت و تقوا در حدّ عدالت داشته باشد؛ انسان پاكيزه و با تقوايی باشد؛ گناه نكند؛ ظلم نكند؛ گرايش به دشمنان خدا پيدا نكند؛ مطيع امر خدا باشد؛ با هوای نفس خود مخالفت كند؛ بر نفس خود كنترل داشته باشد؛ اين يك شرط. علاوه‏ی بر آن، به احكام اسلامی و به قرآن كاملًا مسلط باشد؛ يعنی قدرت فقاهت داشته باشد؛ بتواند اسلام را بفهمد؛ دين را بشناسد؛ احكام الهی را از مستندات آن كشف كند؛ با قرآن مأنوس باشد؛ با سنّت انس داشته باشد و توانايی استنباط داشته باشد. علاوه‏ی بر آن- يعنی از غير فقاهت و عدالت- درايت و كفايت هم لازم است؛ انسانی باشد كه دارای درايت لازم باشد؛ هوشمند باشد؛ زمان را بشناسد؛ دشمنان اسلام را بشناسد؛ دنيا را بشناسد.

شرط اساسی، يعنی فقاهت، عدالت و كفايت- كه خود اين كفايت، كفايت ذهنی و كفايت عملی است؛ هم درايت بايد داشته باشد و هوشمند باشد و هم قدرت اداره و تدبير داشته باشد- اين سه شرط است كه يك انسان را شايسته می‏كند و لايق می‏كند كه ولايتی را كه متعلّق به خداست، به پيغمبر است، در اختيار بگيرد.

 علماء دين در اسلام، پيشروان اصلاح و ترقی و پيشرفت ملتند. اين مسئوليت بر عهده‏ی عالمان دين گذاشته شده‏است. اينكه در خطبه‏ی نهج البلاغه هست كه: «مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی كِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»؛ يعنی عالم دين در مقابل ظلم، بی‏عدالتی، تجاوز انسانها به يكديگر نميتواند ساكت و بيطرف بماند. بيطرفی در اينجا معنا ندارد. فقط مسئله اين نيست كه ما حكم شريعت و مسئله‏ی دينی را برای مردم بيان كنيم. كار علماء كار انبياء است. «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِيَا». انبياء كارشان مسئله‏گوئی فقط نبود. اگر انبياء فقط به اين اكتفا ميكردند كه حلال و حرامی را برای مردم بيان كنند، اين كه مشكلی وجود نداشت؛ كسی با اينها در نمی‏افتاد. در اين آيه شريفه‏ «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ»، اين چه تبليغی است كه خشيت از مردم در او مندرج است كه انسان بايد از مردم نترسد در حال اين تبليغ. اگر فقط بيان چند حكم شرعی بود كه ترس موردی نداشت كه خدای متعال تمجيد كند كه از مردم نميترسند؛ از غير خدا نميترسند. اين تجربه‏های دشواری كه انبياء الهی در طول عمر مبارك خودشان متحمل شدند، برای كی بود؟ چه كار ميكردند؟ «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا». چی بود اين رسالتی كه بايد برايش جنگيد؟ بايد جنود الله را برای او بسيج كرد، پيش برد؛ فقط گفتن چند جمله‏ی حلال و حرام و گفتن چند مسئله است؟ انبياء برای اقامه‏ی حق، برای اقامه‏ی عدل، برای مبارزه‏ی با ظلم، برای مبارزه‏ی با فساد قيام كردند، برای شكستن طاغوتها قيام كردند. طاغوت آن بتی نيست كه به فلان ديوار يا در آن زمان به كعبه آويزان ميكردند؛ او كه چيزی نيست كه طغيان بخواهد بكند. طاغوت آن انسان طغيانگری است كه به پشتوانه‏ی آن بت، بت وجود خود را بر مردم تحميل ميكند. طاغوت، فرعون است؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَهً مِنْهُمْ». اين، طاغوت است. با اينها جنگيدند، با اينها مبارزه كردند، جان خودشان را كف دست گذاشتند، در مقابل ظلم ساكت ننشستند، در مقابل زورگوئی ساكت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سكوت نكردند. انبياء، اينند. «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِيَاء». ما اگر در كسوت عالم دين قرار گرفتيم- چه زنمان، چه مردمان، چه سنی‏مان، چه شيعه‏مان- ادعای بزرگی را با خودمان داريم حمل ميكنيم. ما ميگوئيم نحن ورثه الأنبياء. اين وراثت انبياء چيست؟ مبارزه‏ی با همه‏ی آن چيزی است كه مظهر آن عبارت است از طاغوت؛ با شرك، با كفر، با الحاد، با فسق، با فتنه؛ اين وظيفه‏ی ماست. ما نميتوانيم آرام بنشينيم، دلمان را خوش كنيم كه ما چند تا مسئله گفتيم. با اين، تكليف برداشته نميشود. اين، قدم اول.

• «فقها» اوصيای دست دوم رسول اكرم (صلی الله عليه و آله) هستند، و اموری كه از طرف رسول اللَّه (صلی الله عليه و آله) به ائمه (عليه السلام) واگذار شده، برای آنان نيز ثابت است، و بايد تمام كارهای رسول خدا را انجام دهند؛ چنانكه حضرت امير (عليه السلام) انجام داد.

• فقها از طرف امام (عليه السلام) حجت بر مردم هستند.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)