اينجاست تز اسلامی با بعضی از تزها و ايدهها ديگر وجه تمايز و محل افتراقش معلوم میشود. تز اسلامینمیگويد روزی خواهد بود كه حكومت لازم نباشد، و ايده اسلامیپيش بينی نمیكند آن روزی را كه در جامعه دولت و حكومت نباشد؛ درحالی كه بعضی از مكتبها پيش بينی میكنند آن روزی را كه جامعه، جامعه ايده آل و يكی از خصوصياتش اين است كه ديگر دولت و حكومت در آن جامعه نيست؛ ولی اسلام اين را پيش بينی نمیكند. خوارج به بهانه حكومت الهی گفتند: علیّ بن ابيطالب بايد نباشد. آنها میگفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»؛ حكومت مال خداست. ولی امير المؤمنين در جواب اين ميگويد: «كلمه حق يراد بها الباطل»؛ سخن، سخن درستی است و حاكم واقعی خداست؛ آن كسی كه مقررات را میگويد و سررشته زندگی را به دست میگيرد واقعاً خداست، اما آيا شما میگوئيد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» یا میگوئيد: «لَا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّهِ»؟! «1» قانون و حكومت مال خداست، اما مجری قانون كيست؟ آيا شما اين را هم میگوئيد كه غير خدا كسی نبايد مجری قانون باشد؟! لذا در جواب اين سخن میگويد: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ»؛ بالأخره انسانيت و جامعه بشری، امير لازم دارد. حاكم و فرمانروا لازم دارد؛ اين طبع انسانی است كه بايد زندگیاش با يك مجری قانون همراه باشد. بودن قانون كفايت نمیكند؛ بايد كسی باشد تا [در جايگاه] مجری، قانون را اجرا كند و بر اجرای دقيق و صحيح اين قانون نظارات كند.
• بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهای افراد را از طريق اجرای احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود میآيد، و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پديد میآيد. پس، برای اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگی پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چارهای نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموری كه در كشور جريان میيابد.
2. اقسام حكومت
امام بزرگوار ما در اين مدت در عين هدايت مردم و گستردن دامنهی آگاهی همگانی و كشاندن تودهی ميليونی به مبارزه، انديشهی حكومت اسلامی رانضج و قوام بخشيد و در مقابل دو مكتب رائج سياسی عالم يعنی حكومت ديكتاتوری حزبی كمونيستی در شوروی سابق و چين و اقمار آنها در اروپا و آفريقا و ديگر نقاط، و حكومت های پارلمانی غربی كه سلطهی سرمايهداران و كمپانيها بر فكر و اخلاق و سرنوشت مردم بنام دموكراسی بود، راه اسلامی را مطرح كرد كه در آن بر دو عنصر دين و انسان بطور اساسی تكيه شده و ايمان دينی و ارادهی مردمی بزرگترين شاخصهی آن است. نظام اسلامی در مكتب امام خمينی نظام عدل و ايمان و عقل و آزادگی و مردمگرايی است، و استقلال ملی و رد نظام سلطهی بينالمللی.
در كنار نظامهای استبدادی و ديكتاتوری، نظامهايی هستند كه ولو ظاهرشان مردمسالارانه و دموكراسی است؛ اما باطنشان متكی به ثروت و به پول و به منافع طبقات خاص است. اين نظامها نيز مقابل مردم قرار دارند؛ چه اقرار كنند، چه اقرار نكنند؛ ليكن در نظام اسلامی حكومت عامل مردم است؛ دست مردم است؛ نماينده و خادم و كارگزار مردم است؛ صاحب حق، مردماند. «2»
2- 1. حكومت زورمداری (استبدادی)
بشر در طول تاريخ، بيشترين خطا و گنهكاری و بیتقوايی خود را در عرصهی حكومتداری نشان دادهاست. گناهانی كه از سوی حاكمان و زمامداران و مسلطان بر سرنوشت مردم سرزدهاست، با گناهان بسيار بزرگ افراد معمولی و عادی قابل مقايسه نيست. در اين عرصه، بشر كمتر از خرد و اخلاق و حكمت بهره بردهاست. در اين عرصه، منطق خيلی كمتر از عرصههای ديگر زندگی بشری حاكم بوده است. كسانی كه خسارت اين بیخردی و بیمنطقی و فساد و گناهآلودگی را پرداختهاند، آحاد افراد بشر- گاهی مردم يك جامعه و گاهی مردم جوامع متعدد- بودند. اين حكومتها در آغاز به شكل استبداد فردی بودند؛ بعد با تحول جوامع بشری، به صورت استبداد جمعی و سازمانيافته درآمدند.
... در اين كشور، ولايتْ ولايتِ امريكا و صهيونيستها و اعداءالله بود و نظام اجتماعی، تحت تأثير افكار و فرهنگ و رفتار و خواست و اراده وعاطفهی دشمنان خدا قرار داشت.
يك نظامیای در يك كشوری كودتا میكند، بعد هم به حكم غلبه میگويد: من آمدم اين رئيس را، اين رئيس جمهور را، اين رژيم را محصور كردم؛ نابود كردم؛ به حكمی كه غالب شدم. بنابراين حكمرانی میكنم؛ فرمانروايی میكنم؛ كشورهای دنيا هم قبول میكنند؛ میشناسند. نگاه نمیكنند ببينند آيا او حق دارد يا نه!
در حكومتهای بشری، آنچه كه از به خود بستن و نشان دادن مظاهر اقتدار و سلطنت و سلطه و زورگويی و برای خود خواستن و غير خود را نفی كردن هست، نقطهی مقابلش در حكومت الهی است؛ مظهر آن هم اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) است. «3»
• سلطنت و ولايتعهدی همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقی و مصر و يمن برانداختهاست. رسول اكرم (صلی الله عليه و آله) در مكاتيب مباركش كه به امپراتور روم شرقی (هراكليوس) و شاهنشاه ايران نوشته، آنها رادعوت كرده كه از طرز حكومت شاهنشاهی و امپراتوری دست بردارند؛ از اينكه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود كنند دست بردارند؛ و بگذارند مردم خدای يگانه و بیشريك را، كه سلطان حقيقی است، بپرستند.
2- 2. حكومت دموكراسی
... يكی از ملاكها هم همين است كه پنجاهويك درصد مردم، يك نفری را قبول داشته باشند. خب اين هم يك ملاكی است. البته در هيچ كشوری، 51 درصد مردم- كه اكثريت باشد- غالباً تشكيل نمیدهند، كسانی را كه رأی میدهند، چون رأیدهندهها همه مردم كشور نيستند، عدهيی از مردم كشور رأی میدهند. در خيلی از انتخابات دنيا سی درصد، سیوپنج درصد، چهل درصد از كسانی كه میتوانند رأی بدهند، شصت درصد مثلًا- حداكثر در اين حدودها- رأی میدهند. از آن شصت درصد يا پنجاه درصد يا هفتاد درصد، پنجاهويك درصد اگر چنانچه يك نفر را قبول كردند، اين مورد قبول است. خب اين امروز مترقّیترين است!
امروز در دنيا برادران عزيز! من به شما به عنوان يك آدم مطلع عرض میكنم، در دموكراسیترين كشورهای جهان، يعنی كشورهايی كه با همين دموكراسی غربی دارند اداره میشوند، مثل كشور امريكا، نقش مردم و حضور مردم در ادارهی كشور و هدايت كشور، به قدر ايران نيست. اگر میخواهيد بدانيد، هست كتابهايی و گزارشهای بسيار روشن و روشنگری از آنچه كه در انتخاباتهای حزبی در دنيای دموكراسی امروز دارد میگذرد در همين دنيای دموكراسی غرب، تا ببينيد آنجا مردم واقعاً نقشی دارند يا ندارند. حقيقتاً بايد گفت آنجاها مردم به معنای حقيقی كلمه، به معنای حقيقی كلمهی «مردم»، و به معنای حقيقی كلمهی «نقش در انتخاباتی كه انجام میگيرد»، نقشی ندارند؛ هيچ تأثيری ندارند؛ يك تأثير صوری است كه البته بسيار رندانه، زيركانه، شكلِ حضور مردم به آن داده شده، اين است.
امروز قدرتمندان بزرگ مادی عالم، يعنی همان كسانی كه در كشورهای خودشان داد دموكراسی زدهاند و ادعای دموكراسی و يكسانی حقوق افراد جامعه را مطرح كردهاند و با استبداد حكومتها- البته در ادعا و در لفظ- مخالفند، همانها، در سطح عالم، دموكراسی را از بين بردهاند.
يك برههای از زمان، نگاه به پيشرفت، نگاه غربی بود؛ يعنی همان راهی كه آنها رفتند، اينها هم بايد بروند؛ تصورشان اين بود. خودشان را در حد انگليس و فرانسه و آلمان هم نمیديدند؛ در حد همين كشورهائی مثل كرهی جنوبی میديدند. اين هم رد شد. امروز در ذهن و فكر مسئولان و به صورت يك گفتمان عمومی در ذهن نخبگان و فرزانگان، نقشهی پيشرفت غربی كشور ردشده است؛ غلط از آب درآمدهاست. علتش هم اين است كه انتقاد از نقشهی پيشرفت به شيوهی غربی، امروز مخصوص ملتهای شرق نيست، مخصوص ما نيست؛ خود انديشمندان غربی، خود فرزانگان غربی، زبان به انتقاد گشودهاند؛ هم در زمينههای اقتصادی، هم در زمينههای اخلاقی، هم در زمينههای سياسی. همان چيزی كه به آن افتخار ميكردند به عنوان ليبرال دموكراسی، امروز مورد انتقاد است؛ پس اين هم نقشهی پيشرفت نيست. امروز ما اينها را ميدانيم. البته نقشهی پيشرفت اسلامی- ايرانی چيست؟ اين بايد تدوين شود، بايد روشن شود، بايد ابعاد و زوايايش مشخص شود؛ اين كار به طور كامل انجام نگرفته است و بايد بشود. اما همينی كه ما فهميدهايم كه بايد برگرديم به نقشهی اسلامی- ايرانی، اين خودش موفقيت بزرگی است. اين موفقيت را امروز داريم.
پژوهشگر ما تحقيقی كرده و به نقطهيی رسيده- همان چيزی كه ما میخواهيم- و مرزی را باز كرده كه با خاستگاه اين دانش- كه غرب است و با ارزشهای آن هماهنگ است- سازگار نيست؛ لذا مقاله را چاپ نمیكنند! اين هم پاسخ سادهلوحی بعضیها كه خيال میكنند دنيای ليبرال- دموكراسی به معنای واقعی كلمه باز است و هركس هرچه میخواهد، میتواند بگويد؛ نه، آنها حتی پژوهش علمی را هم با ميزان كار میكنند! اين، از جملهی چيزهای هشداردهنده و عبرتانگيز است. اگر شما اطلاع نداريد، تحقيق كنيد؛ خواهيد رسيد به آنچه من عرض میكنم.
... ما شنيده بوديم كه زمان استالين میگفتند حكومت استالين به پژوهشگاههای علمی خود میگويد من اين نتيجه را میخواهم دربياوريد! علم، آزاد نبود. البته اين قضيه را هم امريكايیها و غربیها میگفتند. آنوقتها ما يقين میكرديم كه همينطور است، ولی الان بنده شك میكنم. از بس میبينم حرفهای خلاف میزنند، میگويم شايد اين هم تهمت به استالين بوده! میگفتند- راست يا دروغ- اگر يك كاوش علمی، نتيجهاش برخلاف اصول ديالكتيك درمیآمد، استالين اين را قبول نمیكرد؛ میگفت بايد طوری تحقيق كنيد كه به اين نتيجه برسد! الان ما در دنيای ليبرال- دموكراسی اين را به چشم خودمان داريم میبينيم؛ منتها به شكل مدرن و منظم و با نزاكت و اتوكشيده و كراوات بستهاش! تحقيق علمی پژوهشگر مسلمانی كه در فلان موضوع برخلاف چارچوبهای داوران I. S. I حرفی زده، قابل درج در آن مجله نيست!
انتخابات در خيال خام اشغالگران، هدف ديگری دارد. آنان میخواهند زير نام انتخاب مردمی، مزدوران خود را كه غالبا بخاطر سوابق وابستگی شان به حزب بعث، ذليل و رام دست اشغالگران اند، بر مردم حاكم كنند. میخواهند هزينهی حضور نظامی را از دوش خود بردارند و به دست مزدوران خود هرچه را هم هزينه كردهاند، از جيب و نفت عراق جبران كنند. میخواهند استعمار را در شكل كاملا جديد آن در عراق مستقر سازند. در اين استعمار فرا نوين، مزدوران بيگانه مانند گذشته بطور مستقيم از سوی استعمارگران به كار گماشته نمیشوند، بلكه در انتخاباتی كه رأی مردم با تقلب و خدعههای رائج ناديده گرفته شده، كسانی بنام منتخب مردم بر سركار میآيند. نام و ظاهر كار دموكراسی و باطن آن، حاكميت مطلق بيگانه بر ملت مظلوم است
2- 3. حكومت دينی
در جامعهيی كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد. يعنی مكتب اسلام و شريعت اسلامی و احكام و مقررات اسلامی بايد بر زندگی مردم حكومت كند.
ولايت، يعنی حاكميت و سرپرستی در جامعهی اسلامی، طبيعتا چيزی جدا از ولايت و سرپرستی و حكومت در جوامع ديگر است. در اسلام، سرپرستی جامعه، متعلق به خدای متعال است. هيچ انسانی اين حق را ندارد كه ادارهی امور انسانهای ديگر را بهعهده بگيرد. اين حق، مخصوص خدای متعال است كه خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالك امور انسانها، بلكه مالك امور همهی ذرات عالم وجود است. خود اين احساس در جامعهی اسلامی، چيز كمنظيری است. هيچ قدرتی، هيچ شمشير برايی، هيچ ثروتی، حتی هيچ قدرت علم و تدبيری، به كسی اين حق را نمیدهد كه مالك و تصميمگيرنده دربارهی سرنوشت انسانهای ديگر باشد. اينها ارزش هستند. حق توليت امور و زمامداری مردم را به كسی اعطا نمیكند. اين حق، متعلق به خداست.
خدای متعال، اين ولايت و حاكميت را از مجاری خاصی اعمال میكند. يعنی آن وقتی هم كه حاكم اسلامی و ولی امور مسلمين، چه بر اساس تعيين شخص- آنچنانكه طبق عقيدهی ما، در مورد اميرالمؤمنين و ائمه (عليهمالسلام) تحقق پيدا كرد- و چه بر اساس معيارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی اين اختيار به او داده میشود كه امور مردم را اداره بكند، باز اين ولايت، ولايت خداست؛ اين حق، حق خداست و اين قدرت و سلطان الهی است كه بر مردم اعمال میشود. آن انسان- هركه و هرچه باشد- منهای ولايت الهی و قدرت پروردگار، هيچگونه حقی نسبت به انسانها و مردم ديگر ندارد. خود اين، يك نكتهی بسيار مهم و تعيينكننده در سرنوشت جامعهی اسلامی است.
اين، يك بُعد واقعهی غدير است؛ يعنی امضاء و اثبات اين فضايل و اينكه اين فضايل و ارزشها، به حكومت و به اين ارزش قراردادی در جامعهی اسلامی منتهی میشود. اين بُعد، بُعد بسيار مهمی است و معلوم میشود كه در اسلام، طبق ديد پيامبر و وحی الهی، حكومت تابع ارزشهاست؛ تابع چيزهای ديگر نيست. اين، خود يك اصل اسلامی است.»
در جامعه ای كه مردم اعتقاد به خدا دارند و اعتقاد به دين و شريعت اسلامی دارند، حاكم و ولی امر بايد كسی باشد كه تجسّم مكتب باشد؛ يعنی حكومت او، حكومت مكتب باشد. البته نوع حكومت او هم با نوع حكومتهای معمولی در عالم متفاوت است؛ حكومت او حكومت جبر و زور نيست؛ حكومت اخلاق است؛ حكومت دين است؛ حكومت حكمت است؛ حكومت معرفت است؛ حكومت برادری است؛ يعنی امام و ولیامر در جامعهی اسلامی با انسانهای ديگر برادر است؛ با آنها با عاطفهی برادری و با رابطهی برادری زندگی میكند. اين حكومت كه حكومت ولی امر و حكومت مكتب در جامعهی اسلامی است بايد در همهی مراكز اساسی و مهم اين جامعه تجسّم پيدا بكند.
2- 3- 1. برتريهای حكومت دينی نسبت به ديگر انواع حكومت
اگر ولايت اسلامی باشد، زندگی زير سايهی اميرالمؤمنين، برای همه حاصل خواهد شد- برای مؤمن، برای فاسق و برای كافر- حتی كفّار هم در آن، راحت زندگی میكنند. اين طور نيست كه در آن، فقط آدمهای پرهيزكار، راحت باشند، غير پرهيزكار هم از امنيت آن محيط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوی در آن محيط، استفاده میكند. اگر حكومت الهی نشد، جامعه، جامعهی تبعيضآميز است. تبعيض هم انواعی دارد.
اكنون مدنّيت بشری، شاهد آن است كه كشوری با نظام ولايت فقيه- يعنی حاكميت دين و تقوا- اداره میشود. اين، برای بشريت كه انواع نظامهای بشری را آزموده و در هيچيك، درمان دردهای اساسی خود را نيافته، آزمايشی مهم و تعيينكننده است.
مردمسالاری حقيقی همان مردمسالاری دينی است كه با پشتوانهی ايمان و مسئوليت دينی مطرح میشود و همانطور كه در ايران اسلامی مشهود است بسيار مطمئنتر و صادقانهتر و مردمیتر از دموكراسی امثال آمريكا عمل میكند.
اين دموكراسیای كه امروز در ايران است، هيچ وقت در تاريخ ايران وجود نداشتهاست. هيچ وقت در دورانهای گذشتهی ايران، چنين آزادیای كه امروز هست، نبودهاست. نمونهاش انتخابات و حضور مردم در صحنه است.
در نظام اسلامی يك خصوصياتی وجود دارد كه نمیتواند مثل نظام های استبدادی حركت بكند- چه استبدادیهای قديم كه علناً، صريحاً دهان ها را می بستند و دهانها را می شكستند و انسانها را نابود میكردند، چه ديكتاتوری به سبك جديد كه در كشورهايی كه ظاهراً دموكراسی هستند، باطناً استبدادی حكمفرماست- چون اينها خلاف شرع است؛ چون تعرّض به حيثيت انسانهاست. همچنين نمیتواند مثل نظامهايی كه حقيقتاً دموكراسی در آنجا برقرار است- به معنای حاكميت و آزادی مطلق انسانها در همهی زمينهها، جز آن چه كه به مصالح كشور مربوط باشد- اين را هم نمیتواند نظام اسلامی تحمل بكند. يعنی فرض بفرماييد كه كسی در خفاء يك گناهی كرده است، اقامهی بينه میشود پيش شما، شما حدّ بر او جاری میكنيد؛ خب اينكه علی الظاهر يك امر شخصی است. يا انسان ها اگر چنانچه گناهكار باشند، نظام اسلامی میخواهد آنها را از ظلمات گناه به نور هدايت الهی و تقوا رهنمون بشود. اين جزو وظايف است؛ اين جزو وظايف دولت سوئد نيست؛ جزو وظايف دولت امريكا نيست. اين [را] برای خودشان وظيفه نمیدانند، اما در نظام اسلامی اينها هست. پس حفظ آزادیها از يك طرف، حفظ حيثيت انسانها از يك طرف، حفظ جهتگيری صحيح انسانها از يك طرف. خب در كنار اين همه، مقابلهی اين نظام است با همهی ارزشهای رايجی كه امروز قدرتهای مسلّط عالم، چهاردستی به آن چسبيدهاند و میخواهند آنها را بر همهی دنيا تحميل كنند؛ مثل همين آزادیهای فردیِ خلاف مصلحت و خلاف حق. مثل تعرّض به انسانهای ضعيف، مثل ميداندادنِ مطلق به سرمايه و پول؛ كه امروز در نظام های سرمايهداری عالم، مطلقاً پول مسلّط است، حتی در ميدان قانونگذاری و ميدان قضاوت. خب با همهی اين ارزشهای باطل اين نظام دارد مقابله میكند و ارزش الهی را دارد در مقابل چشم انسانها قرار میدهد و اينجا هم او را تطبيق میكند با واقعيت و آن را پياده میكند. «1»
2- 3- 2. حكومت دينی؛ ضرورت مسلمان زيستن
اقامهی دين، وظيفه است. حاكميت دين، هدف مهم همهی اديان است؛ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». قيام به قسط، قيام به عدل و حاكميت الهی، هدف بزرگ اديان است. اصلًا ائمهی ما (عليهم الصّلاهو السّلام) تمام زجر و مصيبتشان به خاطر اين بود كه دنبال حاكميت الهی بودند؛ والّا اگر امام صادق و امام باقر (صلواتاللّهعليهما) يك گوشه مینشستند و چند نفر دور خودشان جمع میكردند و فقط يك مسألهی شرعی میگفتند، كسی به آنها كاری نداشت. خود امام صادق در يك حديث میفرمايد: «هَذَا أَبُو حَنِيفَهَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ لَهُ أَصْحَاب»؛ ابوحنيفه اصحاب دارد، حسن بصری اصحاب دارد. پس، چرا به آنها كاری ندارند؟ چون میدانند كه آن حضرت داعيهی امامت دارد؛ اما آنها داعيهی امامت نداشتند. ابوحنيفه داعيهی امامت نداشت. اين علمای معروف اهل سنت- محدثان و فقهايشان- داعيهی امامت نداشتند. اينها امام زمان را كه هارون، منصور و عبدالملك بود، قبول داشتند.
اينها ادعای امامت نداشتند؛ كسی كه ادعای امامت داشت، او همين امام مظلوم و عزيز ما بود؛ امام صادق (عليهالسّلام)، امام باقر (عليهالسّلام)، امام موسیبنجعفر (عليهالسّلام). آنها اين را میفهميدند؛ يعنی واضح بود. البته گاهی در مقابل خلفا تقيه میكردند، اما معلوم بود كه داعيهی امامت داشتند. شيعيان آنان در همهجا تعبير اين معنا را میكردند.
پس درست توجه كنيد، مسأله، مسألهی داعيهی خلافت و امامت بود. در راه اين داعيه، ائمهی ما كشته شدند، يا به زندان رفتند. امامت يعنی چه؟ آيا يعنی همين كه مسأله بگويی، و دنيا را ديگری اداره كند؟ آيا معنای امامت در نظر شيعه و در نظر مسلمين، اين است؟ هيچ مسلمانی اين را قايل نيست؛ چهطور من و شمای شيعه میتوانيم به اين معنا قايل باشيم؟ امام صادق دنبال امامت بود- يعنی رياست دين و دنيا- منتها شرايط جور نمیآمد؛ اما ادعا كه بود. برای خاطر همين ادعا هم آن بزرگواران را كشتند.
پس، اين معنای حاكميت دين است كه پيامبران برايش مجاهدت كردند، و ائمه برايش كشته شدند. حالا حاكميت دين، در بلد و در وطن خود ما- نه آن سر دنيا- به وجود آمدهاست؛ آيا میشود يك نفر بگويد من ديندارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز اين دين نداند؟ مگر چنين چيزی میشود؟ هر كسی كه ادعای دينداری كند و حاكميتی را كه بر مبنای دين است، از خود نداند و دفاع از آن را وظيفهی خود نشمارد، دروغ میگويد. وقتی كه میگوييم دروغ میگويد، يعنی اشتباه میكند و خلاف واقع میگويد؛ ولی نمیفهمد. بعضيها ملتفت نيستند، تشخيصشان چيز ديگر است و منكرند كه اين برنامهها بر اساس دين است.
اگر ما اين اشتباه را میكرديم و بكنيم كه در مسألهی حكومت و مديريت جامعه، ملاك و معيار اسلامی را فراموش بكنيم و به سمت همان فرمهای رايج دنيايی برويم، معنای جامعهی اسلامی ما از بين خواهد رفت. اين نقطه، تعيينكننده است. شايد اين حديث را ماها بارها گفتهايم و شنيدهايم و نقل كردهايم كه «لاعذّبنّ كلّ رعيّه فیالاسلام اطاعت اماما جائرا ليس من اللَّه عزّ و جل و ان كانت الرّعيّه فی اعمالها برّه تقيّه ولاعفونّ عن كلّ رعيّه فیالاسلام اطاعت اماما هاديا من اللَّه عزّ و جل و ان كانت الرّعيّه فی اعمالها ظالمه مُسِيئَه»؛ حاصل، اينكه اگر دستگاه مديريت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهای متن جامعه، قابل اغماض است و در مسير جامعه، مشكلی بهوجود نخواهد آورد. اما اگر مديريت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در ميان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنهی مردم، نمیتواند اين جامعه را به سرمنزل مطلوب هدايت كند. يعنی تأثير رأس قله و هرم و مجموعهی مديريت و دستگاه اداره كننده در يك جامعه، اينقدر فوقالعاده است.
غدير در آثار اسلامی ما به «عيداللّه الاكبر»، «يوم العهد المعهود» و «يوم الميثاق المأخوذ» تعبير شدهاست. اين تعبيرات كه نشان دهندهی تأكيد و اهتمامی خاص به اين روز شريف است، خصوصيتش در مسألهی ولايت است. آن عاملی كه در اسلام ضامن اجرای احكام است، حكومت اسلامی و حاكميت احكام قرآن است، والّا اگر آحاد مردم، ايمان و عقيده و عمل شخصی داشته باشند، ليكن حاكميت- چه در مرحلهی قانونگذاری و چه در مرحلهی اجرا- در دست ديگران باشد، تحقّق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن ديگران بستگی دارد. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ مسألهی حكومت، اساس قضايای همهی پيغمبران بودهاست.
• هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامی ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجرای احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگی دين مبين اسلام را انكار كردهاست.
• از غيبت صغرا تا كنون كه بيش از هزار سال میگذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كاری خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينی كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجرای آن 23 سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط برای مدت محدودی بود؟ آيا خدا اجرای احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرا اسلام ديگر همه چيزش را رها كردهاست؟
دركتاب اصول كافی شريف كه از معتبرترين و قديمیترين كتب شيعه است اين حديث را با چند زبان نقل كردهاست ... امام صادق (عليه السلام) میفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِی أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّهً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّهً تَقِيَّهً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِی أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّهً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَهً مُسِيئَهً».
عجيب حديثی است؛ اين حديث میگويد: آن مردمی كه در تحت ولايت ولیّ الله زندگی میكنند، اهل نجات هستند؛ اگر چه در كارهای شخصی و خصوصی گناههائی هم گاهی داشته باشند. و آن مردمی كه در تحت ولايت شيطان و طاغوت زندگی میكنند، اهل بد بختی و عذاب هستند؛ اگر چه در كارهای شخصی و در اعمال خصوصی، اهل نيكو كاری و كارهای خوب هم باشد. اين خيلی عجيب است؛ البته همانطور كه گفتيم حديث به چند زبان است ولی همه زبانها همين معنا را میدهد.
من هميشه مفهوم اين حديث را به ماشينی تشبيه میكنم كه شما مثلٌا به قصد رفتن به نيشابور سوار شدهايد. اگر چنانچه اين ماشين به طرف نيشابور برود، شما حتما به هدف میرسيد و اگر اين ماشين مثلًا به طرف طبس يا قوچان برود، مسلم است كه شما به هدف نمیرسيد. حال اگر در ماشينی كه بطرف نيشابور میرود، مردم با آداب انسانی با هم معاشرت كردند، چه بهتر و اگر به آداب انسانی و انسانيّت و نيكی واحسان با هم معاشرت نكردند، بالاخره به نيشابور میرسند؛ به هدف میرسند؛ اگر چه در بين راه يك قدری بدی كرده باشند- آن بديها هم البته يك اقتضاهائی را خواهد داشت و يك آثار و نتايجی خواهد داشت كه مجبور هستند متحمل بشوند- اما به هدف میرسند؛ بر خلاف آن ماشينی كه بايد شما را به نيشابور برساند، اما به نقطه مقابل نيشابور میبرد. اگر در اين ماشين، همه افراد، مؤدب، با نزاكت، با احترام به همديگر رفتاركنند؛ با خوشروئی با همديگر عمل كنند و میبينند اين ماشين بجای نيشابور، بطرف قوچان میرود، اما در مقابل اين حادثه، هيچ عكس العملی نشان نمیدهند، اينها خيلی آدمهای خوبی هستند، خيلی باهم مهربان هستند، اما آيا به هدف خواهند رسيد؟ پيدا است كه نه. در مثال اول، راننده، يك راننده امين بود؛ يك راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛ آنها را به هدف اگر رساند؛ اگر چه [مسافران] بد اخلاق بودند؛ «إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَهً مُسِيئَهً».
در مثال دوم، راننده راه را بلد نبود، راننده امينی نبود؛ راننده هویپرستی بود؛ مست بود؛ راه را گم كرده بود؛ در قوچان كاری داشت و كار خودش را بر خواسته مردم مقدم میداشت. اينها مسلّم به هدف نخواهند رسيد؛ هر چند كه اينها در داخل ماشين، با هم خيلی مهربان و خوش اخلاق بودند؛ «إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّهً تَقِيَّهً»؛ اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسيد. بنابراين يك جامعهای كه با ولايت طاغوت اداره میشود، مثل همان ماشينی كه با رانندگی آدم غير امين دارد رهبری میشود، انسانها به هدف نخواهند رسيد؛ نمیتوانند مسلمان بمانند.
جامعه اسلامیچيست و دارای چه ماهيتی است؟ ... جامعه اسلامی يعنی آن جامعهای، آن تمدنی، كه در رأس آن جامعه، خدا حكومت میكند؛ قوانين آن جامعه، قوانين خدايی است؛ حدود الهی در آن جامعه جاری میشود؛ عزل و نصب را خدا میكند- در مخروط اجتماعی- اگر جامعه را به شكل مخروط فرض و ترسيم كنيم- همچنانكه معمول و مرسوم عدهای از جامعه شناسان است- در رأس مخروط خدا است و پايين تر از خدا همه انسانيت و همه انسانها هستند. تشكيلات را دين خدا به وجود میآورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهی ايجاد میكند، روابط اجتماعی را، اقتصاد را، حكومت را، حقوق را، همه و همه را دين خدا تعيين میكند و دين خدا اجرا میكند و دين خدا دنبال اين قانون میايستد اين جامعه اسلامی است.
همچنانكه پيغمبر به مدينه آمد و در مدينه يك جامعهای تشكيل داد كه در رأس آن جامعه خدا حكومت میكرد و عملًا سر رشته حكومت، به دست نايب خدا، يعنی رسول الله بود كه مقررات را وضع و اجرا میكرد و هدايت و رهبری و اداره جامعه را به عهده داشت. در يك چنين جامعهای كه همه چيز از خدا است، نماز جماعت و خطبه پس از نماز با سرود ميدان جنگ يكی است؛ در همان مسجدی كه پيغمبر خدا در آنجا میايستاد و اقامه نماز جماعت میكرد و برای مردم منبر میرفت و صحبت میكرد و درس میداد و تزكيه و
*
تعليم میكرد، در همان مسجد بود كه عَلَم جهاد را میآوردند و پيغمبر آن را میبست و به دست اسامه بن زيد و يا به دست يك فرمانده مؤمن ديگر میسپرد كه برويد «انطلقوا علی اسم الله»؛ با نام خدا حركت كنيد و آن گاه دستورات لازم را برای پيروزی بر دشمن صادر میفرمود. در همين مسجد بود كه پيغمبر خدا حد جاری می كرد؛ در همين مسجد بود كه دادگستری پيغمبر تشكيل میشد؛ در همين مسجد، اداره كار و اقتصاد پيغمبر تشكيل می شد؛ در همين مسجد زكات جمع و پخش میشد؛ هم درس بود، هم نماز و نيايش بود، هم سرود ميدان جنگ بود، هم مال و اقتصاد بود و خلاصه هم دنيا و هم آخرت يكپارچه و يك كاسه زير رهبری پيغمبر در خانه خدا انجام میشد؛ اين جامعهاسلامیاست.
پيغمبران میآيند كه يك چنين جامعهای درست كنند. در اين جامعه هر كه بيايد انسان میشود؛ اگر انسان كامل هم نشود، مجبور میشود به رفتار انسانها حركت كند. هركه بخواهد درجامعه پيغمبر خوب باشد، میتواند خوب باشد؛ درحالی كه در جامعههای غير الهی اين چنين نيست.
در جامعههای غير اسلامی و غير الهی، آدمها میخواهند خوب باشند، ولی نمیتوانند؛ می خواهند متدين باشند، ولی نمی توانند؛ میخواهند ربا ندهند و ربا نخورند، میبينند نمیشود؛ زن دلش میخواهد از عفت اسلامیخارج نشود، محيط او را در فشار میگذارد؛ همه عوامل و انگيزهها، انسان را از ياد خدا دور میكند؛ عكسها و نمايشها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها، همه انسان را از خدا دور میكند و ذكر خدا را با دل انسان بيگانه میكند. ولی در جامعه اسلامی عكس اين قضيه است.
در جامعه اسلامی، بازاراش، مسجدش، دارالحكومهاش، رفيقش، خويشاوندش، پدر خانواده، جوان خانواده، همه و همه انسان را به ياد خدا میاندازند؛ به طرف خدا میكشانند؛ با خدا آشتی میدهند؛ با خدا رابطه ايجاد میكنند؛ بنده خدا میسازند و از بندگی غير خدا دور میكنند. اگر جامعه اسلامی زمان پيغمبر، پنجاه سال ادامه پيدا میكرد و همان رهبری بر سركار میماند و يا بعد از پيغمبر، علی بن ابيطالب (عليهالسلام)- يعنی همان رهبری كه پيغمبر معين كرده بود- جای پيغمبر مینشست، مطمئن باشيد كه بعد از پنجاه سال، همه آن منافقين به مؤمنين واقعی تبديل میشدند. اگر میگذاشتند كه حكومت نبوی و علوی دنبال يكديگر ادامه پيدا بكنند، آن جامعه انسانساز، به طور قهری همه آدمهای غشدار را هم بیغش میكرد؛ همه دلهای منافق را هم مؤمن میساخت؛ همه كسانی كه روحشان با ايمان آشنا نبود، نيز آشنا با خدا و با ايمان میشدند؛ اين طبع جامعه اسلامیاست. پيغمبرها میآيند كه يك چنين جامعهای درست كنند؛ وقتی اين جامعه درست شد، مثل كارخانه انسانسازی، گروه گروه و خيل خيل مردم مسلمان میشوند؛ هم مسلمان ظاهری در ظاهر امور اسلامی و هم مسلمان و مؤمن قلبی و واقعی و باطنی. پس پيغمبر برای يك چنين كاری میآيد.
چرا بايد انسان از ولايت طاغوت وشيطان بگريزد؟ جواب اين سوال در گروی جواب سئوال ديگری است ... آيا نمیتوان در ولايت طاغوت بود و مسلمان بود؟ آيا نمیشود كه يك مسلمان تحت ولايت شيطان زندگی بكند اما بنده رحمان باشد؟ چنين چيزی میشود يا نه؟ آياممكن است در جايی كه بر سراسر آفاق و مناطق زندگی انسان، يك عامل غير الهی مشغول فرمانروائی است و جسم انسان را يك عامل غير الهی اداره میكند، فكر انسانها را يك عامل غير الهی اداره میكند، روحيه وعواطف و احساسات افراد جامعه را همان عامل باين سو و آن سو میكشاند ودر حالی كه انسان در قبضه قدرت اين چنين عوامل طاغوتب و شيطانی زندگی میكند در عين حال میتواند بنده خدا باشد، مسلمان باشد، آيا چنين چيزی ممكن است يا ممكن نيست؟
... اين يك سئوال است كه از دو جزء تركيب يافته است و ما بايد اين دو جزء را درست تجزيه كنيم و ببينيم كه معنايش چيست. جزء اول اينست كه كسی ولايت شيطان باشد اما تحت ولايت شيطان باشد يعنی چه؟ اگر آن معنائی را كه ما برای ولايت از آيات قرآن استفاده كرديم در كنار اين جمله «ولايت شيطان» بگذاريم. آنوقت معلوم میشود كه ولايت شيطان يعنی چه ولايت شيطان معنايش اين است كه شيطان به همان معنای كلی شيطان كه بارها گفتهام- به تمام نيروهاو استعدادها و ابتكار ها كارها در وجود آدمی مسلط بشود آنچه انسان انجام میدهد در آن خطی باشد كه شيطان معين كردهاست، آنچه میانديشد در آن راهی باشد كه شيطان میخواهد، يا برسيم میكند همچون آدمیكه در جريان يك رودخانه تندی كه در بستر سيلی كه از كوهسار پائين میآيد قرار گرفته باشد البته مايل نيست كه به صخره های تنومند و تناور اصابت بكند و سرش بشكند، البته مايل نيست كه با اين آب برود و توی باتلاق بيفتد، البته مايل نيست كه در لابه لای امواج اين آب خفه بشود اما با انكه مايل نيست، اين جريان تند آب، بی اختيار او را میبرد، دست و پا هم میزند. خود را به اين طرف و آنطرف هم میچسپاند، به هر خارو خسی متشبث هم میشود، اما جريان آب، جريان تندی است؛ بی اختيار او را ميبرد. ولايت طاغوت و ولايت شيطان يك چنين چيزی است. لذا آيه قرآن میفرمايد: «پيشوايان و رهبرانی وجود دارند كه پيروان و افراد تحت فرمان خود فرمان خود را بطرف آتش دوزخ و بد بختی میكشانند.» آيه ديگر قرآن میفرمايد: «آيا نمینگری به آن مردمیكه نعمت پروردگار را كفران كردند؟ اين نعمتی كه كفران كردند چه بوده است؟ نعمت قدرت كه مظهر قدرت پروردگار است، قدرتهای دنيوی، نعمت سررشتهداری اداره امور انسان، نعمت دردستداشتن استعدادها و انديشهها ونيروها وانرژيهای فراوان از انسانها، اينها همه اش نعمت است سرمايه هائی است كه میتواند برای انسانيت منشأ خبر باشد
8. هركس از اين انسانها كه تحت اختيار آن مردمیهستيد كه در اين آيه مورد اشاره هستند میتوانستند انسانهای بزرگی باشند، میتوانستند به عاليترين مدارج كمال برسند اما اين ها باين نعمتها كفران يا كفران كردند و در راهی كه بكار نينداختند، در دنبالش میفرمايد: خودشان به دَرَك! قوم خود را و مردم تحت فرمان خود را بديار نيستی و نابودی و هلاكت كشاندند «و به جهنم كشاندند كه در آن سرازير و افكنده خواهند شد و چه بد جايگاه و محل استقراری است». اين آيه را موسی بن جعفر (عليه السلام) برای هارون خواندن و به هارون فهماند كه تو همان كسی هستی كه قومت را و خودت را به بدترين منزلگاه و هلاكبارترين جايگاهها خواهی افكند چون چون هارون سئوال كرده بود مگر ما كافر هستيم و منظورش اين بود كه مگر ما معتقد بخدا و پيغمبر و دين نيستيم لذا امام (عليه السلام) در جوابش اين آيه راخواندند تا به او بفهماند كه كافر فقط آن كسی نيست كه راست و صاف و صريح میگوبد: خدانيست، قرآن دروغ است، يا پيغمبر مثلا افسانه است كه اين كه اين كی كافر است و يهترين نوع كافر است كه صريحا حرف خودش را میزند و آدم او را میشناسد ومو ضعگيری خودش را با او درست تنظيم میكند.
كافر بدتر آن كسی است كه اين نعمتهای عظيمیرا كه در اختياراو است كفران میكند و رد مجرای غير صحيح بكار میاندازند و نه فقط خود را به جهنم میبرد. ولايت طاغوت يك چنين چيزی است، آن كسی كه تحت ولايت طاغوت زندگی میكند گوئی او اختياری از خود ندارد، نمیگويم بكلی بی اختيار است بعد كه آيه قرآن را كه معنا كردم تفسير مطلب روشن میشود اما در جريان سيل گرفته و دارد میميرد میخواهد دست و پايی بزند اما نمیتمیتواند، میخواهد از راه جهنم بر گردد و میبينيد كه هم افراد دارند بطرف جهنم میروندو اورا هم با خودشان میكشانند آيا به آن جاهايی كه جمعيت زيادی هست رفتهايد؟ دلت میخواهد ازاين طرف بروی اما جمعيت بی اختيار تو را مثل پر كاهی به طرف ديگر میبرد، كسی كه تحت ولايت طاغوت است میخواهد خوب باشد، خوب زيست كند، انسان زندگی كند مسلمان بماند و مسلمان بميرد اما نمیتواند، يعنی جريان اجتماعی او را میكشد و میبرد، آنچنان میبرد كه كه دست و پائی هم نمیتواند بزند اگر دست وپا هم بزند جز هدر دادن يك مقدارانرژی كار ديگری از پيش نبردهاست، نه فقط نمیتواند دست و پا بزند، دردناكتر اينست كه حتی گاهی نمیتواند بفهمد.
نمیدانم اين ماهيهايی را كه از دريا صيد میكنند ديدهايديا نه، گاهی هزاران ماهی در يك تور ميافتد كه از وسطهای دريا آنها را به ساحل میكشند اما هيچيك از ماهی ها نمیفهمند كه آنها را بكجا میبرند و هر يك فكر میكند، كه خودش مقصدی را با اختيار ميرود اما در واقع بی اختيار است، مقصد او همان جا است كه مقصد آن صياد صاحب تور است. اين تور نامرئی نظام جاهلی، آن تورمايل هستند آدم را میكشاند كه آدم نمیفهمد كجا میرود، گاهی هم خيال میكند كه بطرف سر منزل سعادت ورستگاری میرود غافل از اين كه دارد به جهنم ميرود، اين ولايت طاغوت و ولايت شيطان است ... با اين وصف آيا میشود كه در ولايت طاغوت مسلمان زيست؟ اصلا مسلمان زيستن چيست؟ مسلمان زيستن يعنی تمام امكانات و انرژيها و نيروها وقدرتها و استعدادها ی انسان د ر بست در اختيار خدا بودن، مالشان و همه چيزشان د راختيار خدا، جانشان در اختيار خدا، انديشه و فكر شان در اختيار خدا، در اين باره، هم در اجتماعات به صورت جامعه و مدنيت مثال داريم و هم در گروههای عصيانگر كه از نظام های طاغوتی بيرون آمدندو گريختند و هجرت به خداكردند. اولين مثال، جامعه مدينه در زمان حيات پيغمبر است. مدينه يك جامعه بنده خدا بود يك جامعه مسلمان بود، آنجا هر قدمیكه بر میداشتی در راه خدا بود، آنجا يهودی و مسيحيش هم اگر تحت فرمان اسلام زندگی میكرد، زندگيش زندگی اسلامی بود، در جامعه اسلامی، يهودی مسيحی تحت ذمه اسلام هم در راه اسلام حركت میكند از لحاظ اعمال، يك شخص يهودی است، اما از لحاظ يك عضو اجتماعی خيلی مسلمان تر از ان مسلمانی است كه در نظام جاهلی زندگی میكند، در زمان پيغمبر پول در راه خدا، شمشير در راه خدا، فكر و انديشه در راه خدا، هر كاری بود، در زمان اميرالمومنين هم كم و همينطور بود برای خاطر اينكه اميرالمومنين (صلوات الله عليه) خودش از اين كه حتی حاكم الهی و ولی خدا بود با پيغبر فرقی نداشت اما او وارث بد جامعهای بود وارث آن نابسامانيها و پريشانيها بود، و خود پيغمبر هم اگر به جای امير المومنين (عليه السلام) بود و بعد از سال 25 سال آمده بود، مسلم يا همان مشكلات امير المومنين روبرو بود اين در اجتماعات.
يك عدّه هستند كه تصوّر میكنند میشود ملتی مسلمان بود؛ امّا به احكام اسلامی عمل نكرد! اين تصوّر، معنايش جدايی دين از سياست است. معنايش اين است كه اسمتان مسلمان باشد، امّا به احكام اسلامی عمل نكنيد و سيستم بانكداری، اقتصاد، آموزش و پرورش، شكل و محتوای حكومت و ارتباطات فرد و جامعهتان، به خلاف اسلام و طبق قوانين غير اسلامی و حتّی ضد اسلامی باشد. البته، اين، در مورد كشورهايی است كه قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست يك انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضی كشورهای اسلامی، حتّی قانون هم نيست؛ حتّی قانون غير اسلامی هم وجود ندارد و ارادهی اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت يك نفر نشستهاست و دستور میدهد: اينطوری شود، آنطوری شود. نمیشود كه ما فرض كنيم عدّهای مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال اين چيزها را دارند. در جوامعی كه میخواهند مسلمان باشند، اسلام بايد حاكم باشد. غدير، اين پيام را داشت. امروز بسياری از جوامع، چوب عدم اعتقاد به اين معنا را میخورند. ببينيد ماجرای غدير، اينجا چقدر میتواند الهامبخش باشد!
در جامعهيی كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد. يعنی مكتب اسلام و شريعت اسلامی و احكام و مقررات اسلامی بايد بر زندگی مردم حكومت كند.
2- 3- 3. انواع حكومت دينی
2- 3- 3- 1. حكومت دينی با رهبری منصوب
حكومتهای الهی در طول تاريخ و هركدام از پيامبران و اوليا كه به حكومت رسيدند، همينطور بودهاند. ثروتها و امكانات جامعه در اختيار آنها بوده، ولی خود را از آن جدا میكردهاند؛ مثل اميرالمؤمنين (عليه الصلاهو السلام) كه ثروت شخصی هم داشت و دايما تحصيل میكرد و صدقه میداد. ثروتهای جامعه و بيتالمال هم در اختيار او بود، هرچه كه میخواست، میتوانست مصرف بكند؛ اما از اين غنا و ثروت، خودش را جدا میكرد.
در اين سورهی مباركهی نمل، من تأمل میكردم. ماجرای سليمان پيامبر (علی نبينا وعليه السلام) كه در اين سوره، مقداری از آن ذكر شده، خيلی عجيب است. تقريبا همهی قضايا، دور همين محور دور میزند. سوره، با ماجرای موسی شروع میشود و به فرعون- كه علو و استكبار فرعونی را ذكر میكند- منتهی میشود. يعنی اينكه يك انسان، به قدرت و عزت ظاهری خود، آنقدر ببالد كه دنيايی از او بهوجود بيايد كه از فرعون بهوجود آمد. بلافاصله وارد قضايای سليمان و داود میشود: «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً». خدای متعال، علم و ملك و قدرت را به اينها داد؛ تا جايی كه سليمان به مردمی كه در اطرافش بودند، خطاب كرد و گفت: «وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَیْءٍ». همهی امكاناتی كه برای يك قدرت يگانه لازم است، خدای متعال به سليمان عطا كرده بود. ملك سليمانی، حكومت سليمانی، محصول تلاش چندصد سالهی بنیاسرائيل است؛ يعنی حق، همان حقی كه موسی آن را بر فرعون عرضه كرد. آن كلمهی توحيدی كه در بنیاسرائيل، ساليان درازی تعقيب شد، مظهر حكومت اين حق و كلمهی توحيد، حكومت داود است و بعد از او، حكومت سليمان پيامبر كه حكومت عجيبی است.
خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جای ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جای شرك و تفرقهی فكری انسان، متكی بر توحيد و تمركز بر عبوديت ذات مقدس پروردگار بود. به جای جهل، متكی بر علم و معرفت بود. به جای كينهورزی انسانها با هم، متكی بر محبت و ارتباط و اتصال و رفق و مدارا بود؛ يعنی يك حكومت از ظاهر و باطن آراسته. انسانی كه در چنين حكومتی پرورش پيدا میكند، انسانی باتقوا، پاكدامن، عالم، بابصيرت، فعال، پرنشاط، متحرك و رو به كمال است «3»
2- 3- 3- 1- 1. حكومت پيامبران
• حكومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگيری از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعی همان است كه مثل سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام (صلی الله عليه و آله) و اوصيا بزرگوارش برای آن كوشش میكردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است.
• اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتی و حكومتهای متداول است كه برای متصدی خود مايه مالاندوزی و كامرانی میشود. وضع زندگی پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله) بسيار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگی مادی استفاده نكردند تا چيزی از خود به جای گذارند. و آنچه را كه باقی گذاشتند علم است كه اشرف امور میباشد.
2- 3- 3- 1- 2. حكومت ائمه هدی (عليهم السلام)؛ «اولوا الامر»
• خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول (صلی الله عليه و آله) اطاعت كنيم؛ چنانكه مأموريم از «أولو الامر»- كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه (عليهم السلام) میباشند- اطاعت و پيروی نماييم. اطاعت از «أولو الأمر» كه در اوامر حكومتی میباشد، نيز غير اطاعت خداست. البته از باب اينكه خدای تعالی فرمان داده كه از رسول و أولو الأمر پيروی كنيم، اطاعت از آنان در حقيقت اطاعت خدا هم میباشد.
آيه قرآن میگويد: «أَطيعُوا اللَّهَ»؛ اطاعت كنيد خدا را «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»؛ از رسول اطاعت كنيد، «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ و صاحبان فرمان از ميان خودتان را هم فرمان ببريد.
اما صاحبان فرمان يعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خيال میكند كه صاحب فرمان يعنی هركسی كه میتواند فرمان بدهد و هر كس كه زورش برای فرمان دادن میچربد، او «اولی الامر» است. ما میگوئيم: نه، او اولی الامر نيست. اگر بنا باشد هركسی كه میتواند فرمان بدهد، اولی الامر باشد و از طرف قرآن به رسميت شناخته شده باشد، پس در فلان كوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان میدهد، آنهم در آنجا همه كاره است، پس در آنجا او اولی الامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولی الامری كه شيعه به آن معتقد است، آن اولی الامر است كه خدا منشور فرمان را بنام او كرده باشد، شيعه اين را میخواهد. آن انسانی است كه اگرچه «منكم» است و جزو انسانها، اما ولايت را از خدا گرفته باشد؛ كه صاحب ولايت كبری خداست.
... پس منطق شيعه در اين مسئله، بسيار منطق ظريف و دقيقی است. ضمن اينكه نصب خدا را از قرآن استنباط میكند، معيارها و ملاكها را هم به دست مردم میدهد كه مردم فريب نخورند. و نگويند علیّ بن ابی طالب روی سرِما، روی چشم ما، جانشين او هارون الرشيد هم همينطور! منصور عباسی میگفت كه امام حسن را به عنوان خليفه قبول داريم اما ايشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است، پس حق خلافت ندارد و ما هم از آنهائی كه خلافت را به آنها فروخته بود، خلافت را به زور گرفتيم؛ اين مال ماست. حرف آنها اين بود كه علی بن ابی طالب را برحسب ظاهر قبول میكردند و بعد منصور عباسی را هم به نام جانشين علی بن ابيطالب میپذيرفتند و هيچ منافاتی بين اين دو نمیديدند.
اما شيعه میگويد: اين حرف درست نيست و اگر تو حكومت علی را قبول داری، بايد معيارهای خلافت و ولايت را هم قبول داشته باشی؛ بايد قبول داشته باشی كه علیّ بن ابی طالب به خاطر جمع بودن اين معيارها به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر كسی در او اين معيارها نبود يا ضد اين معيارها در او بود، اين آدم حق ندارد كه جانشين علیّ بن ابی طالب، خودش را معرفی كند؛ حق ندارد ولايت شيعه را و ولی امر بودن را، ادعا كند و كسی حق ندارد از او بپذيرد؛ اين اولين مطلبی است كه دراين زمينه در پيرامون مسئله ولايت پيش میآيد ...
در ماجرای غدير، حقايق بسياری نهفته است. صورت قضيه اين است كه برای جامعهی نو پای اسلامی در آن روز، كه در حدود ده سال از پيروزی اسلام و تشكيل آن جامعه گذشته بود، نبی مكرم صلی اللّه عليه وآله وسلم، موضوع حكومت و امامت را- با همان معنای وسيعی كه دارد- حل میكردند و در غدير خم و در بازگشت از حج، اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) را به جانشينی خود نصب میفرمودند. خود همين ظاهر قضيه، البته بسيار مهم است و برای كسانی كه در مسائل يك جامعهی انقلابی، اهل تحقيق و تدبر باشند، يك تدبير الهی است. ولی ماورای اين ظاهر، حقايق بزرگی وجود دارد كه اگر امت و جامعهی اسلامی به آن نكات برجسته توجه كند، خط و راه زندگی روشن خواهد شد. اساساً اگر در قضيهی غدير، عموم مسلمين- چه شيعيان كه اين قضيه را قضيهی امامت و ولايت میدانند و چه غيرشيعيان كه اصل قضيه را قبول دارند، اما برداشت آنها از اين موضوع، امامت و ولايت نيست- بيشتر توجه خودشان را امروز متوجه و متمركز به نكاتی كنند كه در قضيهی غدير است، برای مصالح مسلمين دستاوردهای زيادی خواهد داشت ... يكی از اين نكات مهم، عبارت است از اينكه، با مطرح كردن اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) و با نصب آن بزرگوار برای حكومت، معيارها و ارزشهای حاكميت، معلوم شد.
در موضوع غدير، نبیّ مكرم اسلام به پيروی از امر خدا و به خاطر عمل به آيات صريح قرآن، يكی از بالاترين واجبات را انجام داد: «وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلّغْتَ رِسالَتَهُ». قضيهی نصب اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) به ولايت و خلافت، آن قدر مهم است كه اگر آن را انجام ندهی، رسالت خود را انجام ندادهای! يا مراد اين است كه رسالت در اين قضيهی بخصوص را انجام ندادهای؛ چون خداوند متعال دستور دادهاست كه «اين كار را انجام بده.» يا از اين بالاتر، اصل رسالت پيغمبر، با انجام ندادن اين كار، مورد خدشه قرار میگيرد و پايهاش متزلزل میشود. احتمال اين هم هست. كأنّه اصل رسالت، تبليغ نشدهاست!
اين اهرمنها بودند كه با جامعه اسلامی بازی كردند و برای بالا بردن نام خودشان كه مثلًا در زمان خليفه چندم عباسی صورت گرفته دست به ترجمه كتب ميزدند. اگر به جای اين همه فعاليت طبيعی، رياضی، نجومی، ادبی، فقهی، تجربی و غيره اجازه میداند كه حكومت علوی سر كار بيايد، امام صادق سر كار بيايد، نشاطها و نيروها را امام صادق (عليه السلام) در اختيار بگيرد- حتی اگر بفرض محال از لحاظ علمی، ادبی و از لحاظ اين مسائل كه دنيا امروز به آنها میبالد و افتخار میكند، صد سال هم عقب میماند- باز بسود انسانيت بود و انسانيت رشد میكرد، اسلام گل میكرد، انرژيها و استعدادها در راه صحيح بكار میرفت و اين طور نبود كه كتاب ترجمه كنند، طب و پيشرفت علمی را به منتها درجه برسانند، اما از لحاظ اخلاقی اخلاق اجتماعی، آنقدر ضعيف باشند كه اختلاف طبقاتی آنها هنوز هم جزو افسانه های تاريخ بشمار بيايد؛ عينا مثل تمدن كثيف و ننگين دنيای معاصر ما كه قدرتهای بزرگ جهانی به كتشافات و اختراعات محيرالعقولشان میبالند كه ما فلان دارو را كشف كرديم، فلان امور را بوجود آورديم، فلان كار را از لحاظ علمیكرديم، اما از لحاظ انسانی و اخلاقی، هنوز كه هنوز است در دورانهای تاريخی هزاران سال پيش زندگی میكنند، هنوز ثروتهای افسانهای در كنار گرسنگی ها و فقرهای افسانهای هست.
2- 3- 3- 1- 3. حكومت فقهای عادل
ولی فقيه در دوران غيبت، در دوران عدم حضور امام معصوم همان مقام حاكميت را داراست. اين ريشه و مبنای فكری حكومت اسلامی و ولايت فقيه است.
همه میدانند و صاحبنظران جهانی هم میدانند كه اين مسأله از ابتكارات بسيار برجسته و نمايان و ممتاز اسلام است. فكر حكومت ولی فقيه- به معنای درست اين كلمه- فكری است كه امروز پاسخگوی نيازهای حقيقی بشر است. بشر امروز از بیتقوايیها رنج میبرد؛ از بیتوجهی به معنويات رنج میبرد. زندگی انسانها دستخوش غرقه شدن در مادّيات است. اگر حكومتی تشكيل بشود كه در رأس آن حكومت- كه طبيعی است بيشترين تأثير را حكومت در وضع زندگی، در سرنوشت مردم دارد- در رأس حكومت كسی قرار داشته باشد- كه فرض اين است كه عالم به دين است، عالم به معنويات است، خويشتندار در مقابل گناه است، مطيع خداست- اگر اين حقيقت تحقق پيدا بكند، هيچ چيز برای بشريت از اين مفيدتر، نجاتبخشتر و انجام آن برای بشريت فوریتر و ضروریتر نيست.
اصلًا ولايت فقيه يعنی چه؟ ولايت فقيه كه ولی بايد فقيه باشد- يعنی آگاه به دين، بهترين دينشناس، بهترين دينگرا- و فرمانده كل قوا هم باشد؛ يعنی كليد جنگ و صلح دست اوست؛ و بسيج عمومی و چه ... اين يك پديده است.
مسألهی رهبری كه همان ولايت فقيه است جزو مترقیترين مسائل اجتماعی و سياسی امروز است. و تِز جمهوری اسلامی، يكی از پيشروترين تِزهاست. بعضی خيال میكنند، ولايت فقيه يك چيزی است كه داخل مدارس- مدارس طلبگی- بحث ولايت فقيه را درست كردهاند؛ اينجور نيست. ولايت فقيه مترقیترين و مدرنترين تزهای حكومتی امروز است. ولايت فقيه يعنی حاكميت آن انسانی كه در تفكر و ايمان و ايدئولوژی حاكم بر جامعهی خودش از همه بهتر وارد است و بهتر میشناسند. يك چنين كسی بايد در يك جامعه حكومت بكند؛ يك چنين انسانی میتواند اين جامعه را به فلاح و نجات و به تكامل مادی و معنوی برساند.
اين چيزهايی كه ناشی از اصل ولايت در اسلام است، چهقدر برای انسانها مفيد، پُردرخشش، زيبا و جاذبهدار است ... اگر ملتها، قطع نظر از مذاهب و اديانی كه بر آنها حاكم است، بخواهند راه سعادت را پيدا كنند، بايد به ولايت اسلامی برگردند.
البته اين ولايت اسلامی بهشكل كامل، در يك «جامعهی اسلامی» عملی است؛ چون ولايت براساس ارزشهای اسلامی- يعنی عدالت اسلامی، علم اسلامی و دين اسلامی- است؛ اما بهشكل غير كامل، در همهی ملتها و در ميان همهی جوامع عملی است. اگر میخواهند كسی را به عنوان رهبر و حاكم بر جامعه انتخاب كنند، سراغ آن كسی كه سرمايهداران معرفی میكنند، نروند؛ سراغ پارساترين و پاكترين و بیاعتناترين انسانها به دنيا بروند؛ آن كسی كه قدرت را سرمايهی شخصی خود به حساب نمیآورد و از آن برای سود شخصی خويش استفاده نمیكند.
اين، رشحهيی از رشحات ولايت در اسلام است و دمكراسيهای جاری عالم از آن بینصيبند. اين، از بركات اسلام است. لذا از اول انقلاب هم همين عنوان ولايت و ولايت فقيه- كه دو مفهوم است؛ يكی خود مفهوم ولايت، يكی اينكه اين ولايت متعلق به فقيه و دينشناس و عالم دين است- از طرف كسانی كه درحقيقت تحمل اين بافت ارزشی كامل را نمیتوانستند و نمیتوانند بكنند، مورد تعرض شديد قرار گرفت. امروز هم همينطور است. خوشبختانه مردم اين راه را شناختهاند. اين، از بركات غدير و اسلام و زندگی اميرالمؤمنين و نيز حكومت كوتاه آن بزرگوار است.
آن چيزی كه میتواند همهی اين ارزشها را مورد نظر قرار دهد و در همهی زمينهها پيشرفت را شامل حال همهی آنها [افراد و جناحهای جامعه] كند، چيزی است كه در قانون اساسی و در فقه ما پيشبينی شده است و آن اين است كه يك فقيه عادلِ زمانشناسی در جامعه حضور داشته باشد كه انگشت اشاره و هدايت او بتواند كارها را پيش ببرد.
2- 3- 3- 2. حكومت به ظاهردينی با رهبری غيرمنصوب
خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جای ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت ... با گذشت پنجاه سال، قضايا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامی بود؛ اما باطن ديگر اسلامی نبود. به جای حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد. به جای برابری و برادری، تبعيض و دودستگی و شكاف طبقاتی به وجود آمد. به جای معرفت، جهل حاكم شد. در اين دورهی پنجاه ساله، هرچه به طرف پايين میآييم، اگر انسان بخواهد از اين سرفصلها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اينها را برای ذهنهای جوان و جوينده روشن كنند.
• به حسب آن تعيين رسول اكرم الگوی خلافت را، و برنامه حضرت برای كيفيت ولايتِ ولات بر افراد، آنطور كه بيان فرموده اند، تمام اين حكومت ها كه سركار آمده اند تا حالا، از بعد از حضرت امير و يك چند روزی هم امام حسن (سلام الله عليه) تمام حكومت هايی كه تا حالا سركار آمده اند چه حكومت هايی باشد كه تا حدودی مثلا اگر هم كه چيزی پيدا بشود- تا حدودی مؤدب به آداب حكومت ها بوده است و آن الگوی رسول الله بوده است و چه اينهائی كه اصلا نبوده اند، هيچ كدام اين حكومت ها لياقت حكومت نداشته اند و خود حضرت امير (سلام الله عليه) قيام كردند بر ضد معاويه، در صورتی كه معاويه هم تشرف به اسلام داشت و كارهای اسلامی را می كرد و شايد اعتقادات اسلامی هم داشته است، شايد، شايد هم نه.
بعضی از كشورهايی كه به نحوی خودشان را مقيد به احكام اسلامی نشان میدهند، برای مسائلشان، به آيه و روايتی استناد میكنند؛ چهار نفر عمامه به سر را هم به خدمت میگيرند، برای اينكه در جايی برايشان فتوايی بدهند و كاری كنند. اين كشورها، اگر چه به ظاهر چيزی مثل حاكميت اسلامی دارند، اما حاكميت اسلامی با ارزشها و معيارهای نبوی و ولوی، علم و تقوا، عدالت، عبوديت خدا و خشيت الهی و «ترتعد فرائسه فی المحراب»، كه روش انبيا و اوليا و مقربترين افراد به خدا بودهاست، در جامعهشان مطرح نيست. اگر تعبيرات تندتر و واضحتری نخواهيم بكنيم، آنها يك عده آدمهای دور از دينند.
2- 3- 3- 2- 1. حكومت خلفا
آنچه كه در اسلام روی آن تكيه شده اين است كه زمام امر مردم دست آنكسانی نيفتد كه انسانها را به دوزخ میكشانند.
و مگر تاريخ اين مطلب را به ما نشان نداد؟ مگر نديديم كه با جامعه اسلامی اندكی بعد ازصدر مشعشع اسلام چه كردند و چه شد؟ و چه بر سر اين جامعه آمد؟ آن جامعه ای كه در آن، مردم قدر مردان نيك را ندانند، جامعهای كه مردم معيارهای نيكی را عوضی بگيرند و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند، چقدر بايد روی آن كار كرده باشند كه به اينجا رسيده باشد؟! تبليغات زهرآگينی كه از طرف دستگاههای قدرت ظالمانه و جابرانه در ميان جامعه اسلامی انجام گرفت، به قدری افق معلومات و بينش مردم را عوض كرد و آنها را به وضعی رساند كه گويی سياهی را سفيدی و سفيدی را سياهی میديدند؛ به يك چنين حالتی در آمده بودند. لذا آدمی وقتی تاريخ قرنهای دوم و سوم را میخواند و فجايع دستگاه قدرت و خلافت را با آن بیاعتنائی و بیتفاوتی مردم مطالعه میكند، حسرت میخورد و تعجب میكند كه آيا اينها همان مردمی هستند كه در مقابل حوادث زمان عثمان صبر نكردند و از اطراف او را محاصره كردند و با آن وضع فجيع او را از خلافت خلع و عزل كردند؟! آيا اينها همانها هستند كه حالا در شب عروسی خليفه عباسی، خرج گزافی را كه میتوانست يك جناح عظيمی از جامعه اسلامی را اداره كند، میبينند كه دارد خرج چه عياشیها و چه كارهائی میشود و دم بر نمیآورد؟! چگونه بيتالمال مسلمين دارد صرف مسائل شخصی میشود و كاری به درست و نادرستی آن ندارند؟! پولی است مال هزار نفر و حالا يك نفر آدم اين پول را فقط صرف خودش بكند؛ نمیگوئيم صرف عياشی خودش بكند، بلكه صرف نماز و روزه خودش بكند، آيا اين كار جايز است؟! مردم میديدند كه در متن واقعيت جامعه اسلامی دارد اين كارها انجام میگيرد و در عين حال غافل و بی خبر به سر میبردند ...
• خدا به وجود حضرت امير المؤمنين) عليه السلام (بر متخلفين و آنها كه كجروی داشتند احتجاج میكند، بر متصديان خلافت، بر معاويه، و خلفای بنی اميه و بنی عباس، و بر كسانی كه طبق خواستههای آنان عمل میكنند، احتجاج میشود كه چرا زمام مسلمين را غاصبانه به دست گرفتيد. شما كه لياقت نداشتيد چرا مقام خلافت و حكومت را غصب كرديد
2- 3- 3- 2- 2. حكومتهای پادشاهی و موروثی
• سلطنت و ولايتعهدی همان طرز حكومت شوم و باطلی است كه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) برای جلوگيری از برقراری آن قيام فرمود و شهيد شد. برای اينكه زير بار ولايتعهدی يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدی ندارد.
• آنچه مردود است حكومت های شيطانی و ديكتاتوری و ستمگری است كه برای سلطه جويی و انگيزه های منحرف و دنيايی كه از آن تحذير نمودهاند جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرايی است و بالاخره دنيايی است كه انسان را از حق تعالی غافل كند.
... يا حكومتهای موروثی مثل سلطنت؛ اين سلطنتهای موروثی كه از جملهی ارتجاعیترين و عقبافتادهترين و منحطترين شيوههای حكومتی دنيا، همين حكومتهای موروثی است. يك بچه كوچكی، يك انسان نالايقی، يك آدم نامناسبی، ناشايستی، تصادفاً- مثل آن افسانههای قديمی كه بازِ دولت بر سر يك آدمی تصادفاً مینشست- تصادفاً اين در رأس يك مقام به اين عظمت قرار میگيرد؛ اين، خب در دنيا معمول است.
ماهيت امامت، با ماهيت سلطنت، مغاير و متفاوت و مناقض است. اين دو ضدّ همند. امامت، يعنی پيشوايیِ روحی و معنوی و پيوند عاطفی و اعتقادی با مردم. اما سلطنت، يعنی حكومت با زور و قدرت و فريب؛ بدون هيچگونه علقهی معنوی و عاطفی و ايمانی. اين دو، درست نقطهی مقابل هم است. امامت، حركتی در ميان امت، برای امت و در جهت خير است. سلطنت، يعنی يك سلطهی مقتدرانه عليه مصالح مردم و برای طبقات خاص؛ برای ثروتاندوزی و برای شهوترانی گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين میبينيم، دومی است، نه آن اوّلی. يعنی يزيدی كه بر سر كار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهيزگاری و پاكدامنی و پارسايی داشت، نه سابقهی جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّهای به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن و نه گفتار او گفتار يك حكيم بود. هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطی، برای كسی مثل حسينبنعلی- كه خود او همان امامی است كه بايد به جای پيامبر قرار گيرد- فرصتی پيش آمد و قيام كرد.