چاپ کردن این صفحه

بخش اول فصل سوم: انسان و حكومت‏

 بخش اول  فصل سوم: انسان و حكومت‏

 

1. ضرورت تشكيل حكومت‏

 مهمترين و حساسترين مسأله‏ى هر ملتى، همين مسأله‏ى حكومت و ولايت و مديريت و حاكميتِ والاى بر آن جامعه است، اين تعيين‏كننده‏ترين مسأله براى آن ملت است. ملتها هركدام به نحوى، اين قضيه را حل كرده‏اند؛ ولى غالباً نارسا و ناتمام و حتّى زيانبخش.

 

 اينجاست تز اسلامی با بعضی از تزها و ايده‏ها ديگر وجه تمايز و محل افتراقش معلوم می‏شود. تز اسلامی‏نمی‏گويد روزی خواهد بود كه حكومت لازم نباشد، و ايده اسلامی‏پيش بينی نمی‏كند آن روزی را كه در جامعه دولت و حكومت نباشد؛ درحالی كه بعضی از مكتبها پيش بينی می‏كنند آن روزی را كه جامعه، جامعه ايده آل و يكی از خصوصياتش اين است كه ديگر دولت و حكومت در آن جامعه نيست؛ ولی اسلام اين را پيش بينی نمی‏كند. خوارج به بهانه حكومت الهی گفتند: علیّ بن ابيطالب بايد نباشد. آنها می‏گفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»؛ حكومت مال خداست. ولی امير المؤمنين در جواب اين ميگويد: «كلمه حق يراد بها الباطل»؛ سخن، سخن درستی است و حاكم واقعی خداست؛ آن كسی كه مقررات را می‏گويد و سررشته زندگی را به دست می‏گيرد واقعاً خداست، اما آيا شما می‏گوئيد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» یا می‏گوئيد: «لَا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّهِ»؟! «1» قانون و حكومت مال خداست، اما مجری قانون كيست؟ آيا شما اين را هم می‏گوئيد كه غير خدا كسی نبايد مجری قانون باشد؟! لذا در جواب اين سخن می‏گويد: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ»؛ بالأخره انسانيت و جامعه بشری، امير لازم دارد. حاكم و فرمانروا لازم دارد؛ اين طبع انسانی است كه بايد زندگی‏اش با يك مجری قانون همراه باشد. بودن قانون كفايت نمی‏كند؛ بايد كسی باشد تا [در جايگاه‏] مجری، قانون را اجرا كند و بر اجرای دقيق و صحيح اين قانون نظارات كند.

• بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهای افراد را از طريق اجرای احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود می‏آيد، و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پديد می‏آيد. پس، برای اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگی پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چاره‏ای نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموری كه در كشور جريان می‏يابد.

2. اقسام حكومت‏

 امام بزرگوار ما در اين مدت در عين هدايت مردم و گستردن دامنه‏ی آگاهی همگانی و كشاندن توده‏ی ميليونی به مبارزه، انديشه‏ی حكومت اسلامی رانضج و قوام بخشيد و در مقابل دو مكتب رائج سياسی عالم يعنی حكومت ديكتاتوری حزبی كمونيستی در شوروی سابق و چين و اقمار آنها در اروپا و آفريقا و ديگر نقاط، و حكومت های پارلمانی غربی كه سلطه‏ی سرمايه‏داران و كمپانيها بر فكر و اخلاق و سرنوشت مردم بنام دموكراسی بود، راه اسلامی را مطرح كرد كه در آن بر دو عنصر دين و انسان بطور اساسی تكيه شده و ايمان‏ دينی و اراده‏ی مردمی بزرگترين شاخصه‏ی آن است. نظام اسلامی در مكتب امام خمينی نظام عدل و ايمان و عقل و آزادگی و مردمگرايی است، و استقلال ملی و رد نظام سلطه‏ی بين‏المللی.

 در كنار نظامهای استبدادی و ديكتاتوری، نظامهايی هستند كه ولو ظاهرشان مردم‏سالارانه و دموكراسی است؛ اما باطنشان متكی به ثروت و به پول و به منافع طبقات خاص است. اين نظامها نيز مقابل مردم قرار دارند؛ چه اقرار كنند، چه اقرار نكنند؛ ليكن در نظام اسلامی حكومت عامل مردم است؛ دست مردم است؛ نماينده و خادم و كارگزار مردم است؛ صاحب حق، مردم‏اند. «2»

2- 1. حكومت زورمداری (استبدادی)

 بشر در طول تاريخ، بيشترين خطا و گنهكاری و بی‏تقوايی خود را در عرصه‏ی حكومتداری نشان داده‏است. گناهانی كه از سوی حاكمان و زمامداران و مسلطان بر سرنوشت مردم سرزده‏است، با گناهان بسيار بزرگ افراد معمولی و عادی قابل مقايسه نيست. در اين عرصه، بشر كمتر از خرد و اخلاق و حكمت بهره برده‏است. در اين عرصه، منطق خيلی كمتر از عرصه‏های ديگر زندگی بشری حاكم بوده است. كسانی كه خسارت اين بی‏خردی و بی‏منطقی و فساد و گناه‏آلودگی را پرداخته‏اند، آحاد افراد بشر- گاهی مردم يك جامعه و گاهی مردم جوامع متعدد- بودند. اين حكومتها در آغاز به شكل استبداد فردی بودند؛ بعد با تحول جوامع بشری، به صورت استبداد جمعی و سازمان‏يافته درآمدند.

 ... در اين كشور، ولايتْ ولايتِ امريكا و صهيونيست‏ها و اعداءالله بود و نظام اجتماعی، تحت تأثير افكار و فرهنگ و رفتار و خواست و اراده وعاطفه‏ی دشمنان خدا قرار داشت. 

 يك نظامی‏ای در يك كشوری كودتا می‏كند، بعد هم به حكم غلبه می‏گويد: من آمدم اين رئيس را، اين رئيس جمهور را، اين رژيم را محصور كردم؛ نابود كردم؛ به حكمی كه غالب شدم. بنابراين حكمرانی می‏كنم؛ فرمانروايی می‏كنم؛ كشورهای دنيا هم قبول می‏كنند؛ می‏شناسند. نگاه نمی‏كنند ببينند آيا او حق دارد يا نه!

 در حكومت‏های بشری، آنچه كه از به خود بستن و نشان دادن مظاهر اقتدار و سلطنت و سلطه و زورگويی و برای خود خواستن و غير خود را نفی كردن هست، نقطه‏ی مقابلش در حكومت الهی است؛ مظهر آن هم اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) است. «3»

• سلطنت و ولايتعهدی همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقی و مصر و يمن برانداخته‏است. رسول اكرم (صلی الله عليه و آله) در مكاتيب مباركش كه به امپراتور روم شرقی (هراكليوس) و شاهنشاه ايران نوشته، آنها رادعوت كرده كه از طرز حكومت شاهنشاهی و امپراتوری دست بردارند؛ از اينكه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود كنند دست بردارند؛ و بگذارند مردم خدای يگانه و بی‏شريك را، كه سلطان حقيقی است، بپرستند.

2- 2. حكومت دموكراسی‏

 ... يكی از ملاكها هم همين است كه پنجاه‏ويك درصد مردم، يك نفری را قبول داشته باشند. خب اين هم يك ملاكی است. البته در هيچ كشوری، 51 درصد مردم- كه اكثريت باشد- غالباً تشكيل نمی‏دهند، كسانی را كه رأی می‏دهند، چون رأی‏دهنده‏ها همه مردم كشور نيستند، عده‏يی از مردم‏ كشور رأی می‏دهند. در خيلی از انتخابات دنيا سی درصد، سی‏وپنج درصد، چهل درصد از كسانی كه می‏توانند رأی بدهند، شصت درصد مثلًا- حداكثر در اين حدودها- رأی می‏دهند. از آن شصت درصد يا پنجاه درصد يا هفتاد درصد، پنجاه‏ويك درصد اگر چنانچه يك نفر را قبول كردند، اين مورد قبول است. خب اين امروز مترقّی‏ترين است!

 امروز در دنيا برادران عزيز! من به شما به عنوان يك آدم مطلع عرض می‏كنم، در دموكراسی‏ترين كشورهای جهان، يعنی كشورهايی كه با همين دموكراسی غربی دارند اداره می‏شوند، مثل كشور امريكا، نقش مردم و حضور مردم در اداره‏ی كشور و هدايت كشور، به قدر ايران نيست. اگر می‏خواهيد بدانيد، هست كتابهايی و گزارشهای بسيار روشن و روشنگری از آنچه كه در انتخابات‏های حزبی در دنيای دموكراسی امروز دارد می‏گذرد در همين دنيای دموكراسی غرب، تا ببينيد آن‏جا مردم واقعاً نقشی دارند يا ندارند. حقيقتاً بايد گفت آن‏جاها مردم به معنای حقيقی كلمه، به معنای حقيقی كلمه‏ی «مردم»، و به معنای حقيقی كلمه‏ی «نقش در انتخاباتی كه انجام می‏گيرد»، نقشی ندارند؛ هيچ تأثيری ندارند؛ يك تأثير صوری است كه البته بسيار رندانه، زيركانه، شكلِ حضور مردم به آن داده شده، اين است.

 امروز قدرتمندان بزرگ مادی عالم، يعنی همان كسانی كه در كشورهای خودشان داد دموكراسی زده‏اند و ادعای دموكراسی و يكسانی حقوق افراد جامعه را مطرح كرده‏اند و با استبداد حكومتها- البته در ادعا و در لفظ- مخالفند، همانها، در سطح عالم، دموكراسی را از بين برده‏اند.

  يك برهه‏ای از زمان، نگاه به پيشرفت، نگاه غربی بود؛ يعنی همان راهی كه آنها رفتند، اينها هم بايد بروند؛ تصورشان اين بود. خودشان را در حد انگليس و فرانسه و آلمان هم نمی‏ديدند؛ در حد همين كشورهائی مثل كره‏ی جنوبی می‏ديدند. اين هم رد شد. امروز در ذهن و فكر مسئولان و به صورت يك گفتمان عمومی در ذهن نخبگان و فرزانگان، نقشه‏ی پيشرفت غربی كشور ردشده است؛ غلط از آب درآمده‏است. علتش هم اين است كه انتقاد از نقشه‏ی پيشرفت به شيوه‏ی غربی، امروز مخصوص ملتهای شرق نيست، مخصوص ما نيست؛ خود انديشمندان غربی، خود فرزانگان غربی، زبان به انتقاد گشوده‏اند؛ هم در زمينه‏های اقتصادی، هم در زمينه‏های اخلاقی، هم در زمينه‏های سياسی. همان چيزی كه به آن افتخار ميكردند به عنوان ليبرال دموكراسی، امروز مورد انتقاد است؛ پس اين هم نقشه‏ی پيشرفت نيست. امروز ما اينها را ميدانيم. البته نقشه‏ی پيشرفت اسلامی- ايرانی چيست؟ اين بايد تدوين شود، بايد روشن شود، بايد ابعاد و زوايايش مشخص شود؛ اين كار به طور كامل انجام نگرفته است و بايد بشود. اما همينی كه ما فهميده‏ايم كه بايد برگرديم به نقشه‏ی اسلامی- ايرانی، اين خودش موفقيت بزرگی است. اين موفقيت را امروز داريم.

 پژوهشگر ما تحقيقی كرده و به نقطه‏يی رسيده- همان چيزی كه ما می‏خواهيم- و مرزی را باز كرده كه با خاستگاه اين دانش- كه غرب است و با ارزشهای آن هماهنگ است- سازگار نيست؛ لذا مقاله را چاپ نمی‏كنند! اين هم پاسخ ساده‏لوحی بعضی‏ها كه خيال می‏كنند دنيای ليبرال- دموكراسی به معنای واقعی كلمه باز است و هركس هرچه می‏خواهد، می‏تواند بگويد؛ نه، آنها حتی پژوهش علمی را هم با ميزان كار می‏كنند! اين، از جمله‏ی چيزهای هشداردهنده و عبرت‏انگيز است. اگر شما اطلاع نداريد، تحقيق كنيد؛ خواهيد رسيد به آنچه من عرض می‏كنم.

... ما شنيده بوديم كه زمان استالين می‏گفتند حكومت استالين به پژوهشگاه‏های‏ علمی خود می‏گويد من اين نتيجه را می‏خواهم دربياوريد! علم، آزاد نبود. البته اين قضيه را هم امريكايی‏ها و غربی‏ها می‏گفتند. آن‏وقت‏ها ما يقين می‏كرديم كه همين‏طور است، ولی الان بنده شك می‏كنم. از بس می‏بينم حرفهای خلاف می‏زنند، می‏گويم شايد اين هم تهمت به استالين بوده! می‏گفتند- راست يا دروغ- اگر يك كاوش علمی، نتيجه‏اش برخلاف اصول ديالكتيك درمی‏آمد، استالين اين را قبول نمی‏كرد؛ می‏گفت بايد طوری تحقيق كنيد كه به اين نتيجه برسد! الان ما در دنيای ليبرال- دموكراسی اين را به چشم خودمان داريم می‏بينيم؛ منتها به شكل مدرن و منظم و با نزاكت و اتوكشيده و كراوات بسته‏اش! تحقيق علمی پژوهشگر مسلمانی كه در فلان موضوع برخلاف چارچوب‏های داوران I. S. I حرفی زده، قابل درج در آن مجله نيست!

 انتخابات در خيال خام اشغالگران، هدف ديگری دارد. آنان می‏خواهند زير نام انتخاب مردمی، مزدوران خود را كه غالبا بخاطر سوابق وابستگی شان به حزب بعث، ذليل و رام دست اشغالگران اند، بر مردم حاكم كنند. می‏خواهند هزينه‏ی حضور نظامی را از دوش خود بردارند و به دست مزدوران خود هرچه را هم هزينه كرده‏اند، از جيب و نفت عراق جبران كنند. می‏خواهند استعمار را در شكل كاملا جديد آن در عراق مستقر سازند. در اين استعمار فرا نوين، مزدوران بيگانه مانند گذشته بطور مستقيم از سوی استعمارگران به كار گماشته نمی‏شوند، بلكه در انتخاباتی كه رأی مردم با تقلب و خدعه‏های رائج ناديده گرفته شده، كسانی بنام منتخب مردم بر سركار می‏آيند. نام و ظاهر كار دموكراسی و باطن آن، حاكميت مطلق بيگانه بر ملت مظلوم است

2- 3. حكومت دينی‏

 در جامعه‏يی كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد. يعنی مكتب اسلام و شريعت اسلامی و احكام و مقررات اسلامی بايد بر زندگی مردم حكومت كند.

 ولايت، يعنی حاكميت و سرپرستی در جامعه‏ی اسلامی، طبيعتا چيزی جدا از ولايت و سرپرستی و حكومت در جوامع ديگر است. در اسلام، سرپرستی جامعه، متعلق به خدای متعال است. هيچ انسانی اين حق را ندارد كه اداره‏ی امور انسانهای ديگر را به‏عهده بگيرد. اين حق، مخصوص خدای متعال است كه خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالك امور انسانها، بلكه مالك امور همه‏ی ذرات عالم وجود است. خود اين احساس در جامعه‏ی اسلامی، چيز كم‏نظيری است. هيچ قدرتی، هيچ شمشير برايی، هيچ ثروتی، حتی هيچ قدرت علم و تدبيری، به كسی اين حق را نمی‏دهد كه مالك و تصميم‏گيرنده درباره‏ی سرنوشت انسانهای ديگر باشد. اينها ارزش هستند. حق توليت امور و زمامداری مردم را به كسی اعطا نمی‏كند. اين حق، متعلق به خداست.

خدای متعال، اين ولايت و حاكميت را از مجاری خاصی اعمال می‏كند. يعنی آن وقتی هم كه حاكم اسلامی و ولی امور مسلمين، چه بر اساس تعيين شخص- آن‏چنان‏كه طبق عقيده‏ی ما، در مورد اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم‏السلام) تحقق پيدا كرد- و چه بر اساس معيارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی اين اختيار به او داده می‏شود كه امور مردم را اداره بكند، باز اين ولايت، ولايت خداست؛ اين حق، حق خداست و اين قدرت و سلطان الهی است كه بر مردم اعمال می‏شود. آن انسان- هركه و هرچه باشد- منهای ولايت الهی و قدرت پروردگار، هيچ‏گونه حقی نسبت به انسانها و مردم ديگر ندارد. خود اين، يك نكته‏ی بسيار مهم و تعيين‏كننده در سرنوشت جامعه‏ی اسلامی است. 

 اين، يك بُعد واقعه‏ی غدير است؛ يعنی امضاء و اثبات اين فضايل و اين‏كه اين فضايل و ارزشها، به حكومت و به اين ارزش قراردادی در جامعه‏ی‏ اسلامی منتهی می‏شود. اين بُعد، بُعد بسيار مهمی است و معلوم می‏شود كه در اسلام، طبق ديد پيامبر و وحی الهی، حكومت تابع ارزشهاست؛ تابع چيزهای ديگر نيست. اين، خود يك اصل اسلامی است.»

 در جامعه‏ ای كه مردم اعتقاد به خدا دارند و اعتقاد به دين و شريعت اسلامی دارند، حاكم و ولی امر بايد كسی باشد كه تجسّم مكتب باشد؛ يعنی حكومت او، حكومت مكتب باشد. البته نوع حكومت او هم با نوع حكومت‏های معمولی در عالم متفاوت است؛ حكومت او حكومت جبر و زور نيست؛ حكومت اخلاق است؛ حكومت دين است؛ حكومت حكمت است؛ حكومت معرفت است؛ حكومت برادری است؛ يعنی امام و ولی‏امر در جامعه‏ی اسلامی با انسانهای ديگر برادر است؛ با آنها با عاطفه‏ی برادری و با رابطه‏ی برادری زندگی می‏كند. اين حكومت كه حكومت ولی امر و حكومت مكتب در جامعه‏ی اسلامی است بايد در همه‏ی مراكز اساسی و مهم اين جامعه تجسّم پيدا بكند.

2- 3- 1. برتريهای حكومت دينی نسبت به ديگر انواع حكومت‏

 اگر ولايت اسلامی باشد، زندگی زير سايه‏ی اميرالمؤمنين، برای همه حاصل خواهد شد- برای مؤمن، برای فاسق و برای كافر- حتی كفّار هم در آن، راحت زندگی می‏كنند. اين طور نيست كه در آن، فقط آدمهای پرهيزكار، راحت باشند، غير پرهيزكار هم از امنيت آن محيط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوی در آن محيط، استفاده می‏كند. اگر حكومت الهی نشد، جامعه، جامعه‏ی تبعيض‏آميز است. تبعيض هم انواعی دارد.

 اكنون مدنّيت بشری، شاهد آن است كه كشوری با نظام ولايت فقيه- يعنی حاكميت دين و تقوا- اداره می‏شود. اين، برای بشريت كه انواع نظام‏های‏ بشری را آزموده و در هيچيك، درمان دردهای اساسی خود را نيافته، آزمايشی مهم و تعيين‏كننده است.

 مردمسالاری حقيقی همان مردمسالاری دينی است كه با پشتوانه‏ی ايمان و مسئوليت دينی مطرح می‏شود و همان‏طور كه در ايران اسلامی مشهود است بسيار مطمئنتر و صادقانه‏تر و مردمی‏تر از دموكراسی امثال آمريكا عمل می‏كند.

 اين دموكراسی‏ای كه امروز در ايران است، هيچ وقت در تاريخ ايران وجود نداشته‏است. هيچ وقت در دورانهای گذشته‏ی ايران، چنين آزادی‏ای كه امروز هست، نبوده‏است. نمونه‏اش انتخابات و حضور مردم در صحنه است.

 در نظام اسلامی يك خصوصياتی وجود دارد كه نمی‏تواند مثل نظام های استبدادی حركت بكند- چه استبدادی‏های قديم كه علناً، صريحاً دهان ها را می بستند و دهان‏ها را می شكستند و انسان‏ها را نابود می‏كردند، چه ديكتاتوری به سبك جديد كه در كشورهايی كه ظاهراً دموكراسی هستند، باطناً استبدادی حكم‏فرماست- چون اينها خلاف شرع است؛ چون تعرّض به حيثيت انسان‏هاست. هم‏چنين نمی‏تواند مثل نظام‏هايی كه حقيقتاً دموكراسی در آن‏جا برقرار است- به معنای حاكميت و آزادی مطلق انسان‏ها در همه‏ی زمينه‏ها، جز آن چه كه به مصالح كشور مربوط باشد- اين را هم نمی‏تواند نظام اسلامی تحمل بكند. يعنی فرض بفرماييد كه كسی در خفاء يك گناهی كرده است، اقامه‏ی بينه می‏شود پيش شما، شما حدّ بر او جاری می‏كنيد؛ خب اين‏كه علی الظاهر يك امر شخصی است. يا انسان ها اگر چنان‏چه گناهكار باشند، نظام اسلامی می‏خواهد آنها را از ظلمات گناه به نور هدايت الهی و تقوا رهنمون بشود. اين جزو وظايف است؛ اين جزو وظايف دولت سوئد نيست؛ جزو وظايف دولت امريكا نيست. اين [را] برای خودشان وظيفه نمی‏دانند، اما در نظام اسلامی اينها هست. پس حفظ آزادی‏ها از يك طرف، حفظ حيثيت انسان‏ها از يك طرف، حفظ جهت‏گيری صحيح انسان‏ها از يك طرف. خب در كنار اين همه، مقابله‏ی اين نظام است با همه‏ی ارزش‏های رايجی كه امروز قدرت‏های مسلّط عالم، چهاردستی به آن چسبيده‏اند و می‏خواهند آنها را بر همه‏ی دنيا تحميل كنند؛ مثل همين آزادی‏های فردیِ خلاف مصلحت و خلاف حق. مثل تعرّض به انسان‏های ضعيف، مثل ميدان‏دادنِ مطلق به سرمايه و پول؛ كه امروز در نظام های سرمايه‏داری عالم، مطلقاً پول مسلّط است، حتی در ميدان قانون‏گذاری و ميدان قضاوت. خب با همه‏ی اين ارزش‏های باطل اين نظام دارد مقابله می‏كند و ارزش الهی را دارد در مقابل چشم انسان‏ها قرار می‏دهد و اين‏جا هم او را تطبيق می‏كند با واقعيت و آن را پياده می‏كند. «1»

2- 3- 2. حكومت دينی؛ ضرورت مسلمان زيستن‏

 اقامه‏ی دين، وظيفه است. حاكميت دين، هدف مهم همه‏ی اديان است؛ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». قيام به قسط، قيام به عدل و حاكميت الهی، هدف بزرگ اديان است. اصلًا ائمه‏ی ما (عليهم الصّلاه‏و السّلام) تمام زجر و مصيبتشان به خاطر اين بود كه دنبال حاكميت الهی بودند؛ والّا اگر امام صادق و امام باقر (صلوات‏اللّه‏عليهما) يك گوشه می‏نشستند و چند نفر دور خودشان جمع می‏كردند و فقط يك مسأله‏ی شرعی می‏گفتند، كسی به آنها كاری نداشت. خود امام صادق در يك حديث می‏فرمايد: «هَذَا أَبُو حَنِيفَهَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ لَهُ أَصْحَاب»؛ ابوحنيفه اصحاب دارد، حسن بصری اصحاب دارد. پس، چرا به آنها كاری ندارند؟ چون می‏دانند كه آن حضرت داعيه‏ی امامت دارد؛ اما آنها داعيه‏ی امامت نداشتند. ابوحنيفه داعيه‏ی امامت نداشت. اين علمای معروف اهل سنت- محدثان و فقهايشان- داعيه‏ی امامت نداشتند. اينها امام زمان را كه هارون، منصور و عبدالملك بود، قبول داشتند.

اينها ادعای امامت نداشتند؛ كسی كه ادعای امامت داشت، او همين امام مظلوم و عزيز ما بود؛ امام صادق (عليه‏السّلام)، امام باقر (عليه‏السّلام)، امام موسی‏بن‏جعفر (عليه‏السّلام). آنها اين را می‏فهميدند؛ يعنی واضح بود. البته گاهی در مقابل خلفا تقيه می‏كردند، اما معلوم بود كه داعيه‏ی امامت داشتند. شيعيان آنان در همه‏جا تعبير اين معنا را می‏كردند.

پس درست توجه كنيد، مسأله، مسأله‏ی داعيه‏ی خلافت و امامت بود. در راه اين داعيه، ائمه‏ی ما كشته شدند، يا به زندان رفتند. امامت يعنی چه؟ آيا يعنی همين كه مسأله بگويی، و دنيا را ديگری اداره كند؟ آيا معنای امامت در نظر شيعه و در نظر مسلمين، اين است؟ هيچ مسلمانی اين را قايل نيست؛ چه‏طور من و شمای شيعه می‏توانيم به اين معنا قايل باشيم؟ امام صادق دنبال امامت بود- يعنی رياست دين و دنيا- منتها شرايط جور نمی‏آمد؛ اما ادعا كه بود. برای خاطر همين ادعا هم آن بزرگواران را كشتند.

پس، اين معنای حاكميت دين است كه پيامبران برايش مجاهدت كردند، و ائمه برايش كشته شدند. حالا حاكميت دين، در بلد و در وطن خود ما- نه آن سر دنيا- به وجود آمده‏است؛ آيا می‏شود يك نفر بگويد من ديندارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز اين دين نداند؟ مگر چنين چيزی می‏شود؟ هر كسی كه ادعای دينداری كند و حاكميتی را كه بر مبنای دين است، از خود نداند و دفاع از آن را وظيفه‏ی خود نشمارد، دروغ می‏گويد. وقتی كه می‏گوييم دروغ می‏گويد، يعنی اشتباه می‏كند و خلاف واقع می‏گويد؛ ولی نمی‏فهمد. بعضيها ملتفت نيستند، تشخيصشان چيز ديگر است و منكرند كه اين برنامه‏ها بر اساس دين است.

  اگر ما اين اشتباه را می‏كرديم و بكنيم كه در مسأله‏ی حكومت و مديريت جامعه، ملاك و معيار اسلامی را فراموش بكنيم و به سمت همان فرم‏های رايج دنيايی برويم، معنای جامعه‏ی اسلامی ما از بين خواهد رفت. اين نقطه، تعيين‏كننده است. شايد اين حديث را ماها بارها گفته‏ايم و شنيده‏ايم و نقل كرده‏ايم كه «لاعذّبنّ كلّ رعيّه فی‏الاسلام اطاعت اماما جائرا ليس من اللَّه عزّ و جل و ان كانت الرّعيّه فی اعمالها برّه تقيّه ولاعفونّ عن كلّ رعيّه فی‏الاسلام اطاعت اماما هاديا من اللَّه عزّ و جل و ان كانت الرّعيّه فی اعمالها ظالمه مُسِيئَه»؛ حاصل، اين‏كه اگر دستگاه مديريت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهای متن جامعه، قابل اغماض است و در مسير جامعه، مشكلی به‏وجود نخواهد آورد. اما اگر مديريت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در ميان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنه‏ی مردم، نمی‏تواند اين جامعه را به سرمنزل مطلوب هدايت كند. يعنی تأثير رأس قله و هرم و مجموعه‏ی مديريت و دستگاه اداره كننده در يك جامعه، اين‏قدر فوق‏العاده است. 

 غدير در آثار اسلامی ما به «عيداللّه الاكبر»، «يوم العهد المعهود» و «يوم الميثاق المأخوذ» تعبير شده‏است. اين تعبيرات كه نشان دهنده‏ی تأكيد و اهتمامی خاص به اين روز شريف است، خصوصيتش در مسأله‏ی ولايت است. آن عاملی كه در اسلام ضامن اجرای احكام است، حكومت اسلامی و حاكميت احكام قرآن است، والّا اگر آحاد مردم، ايمان و عقيده و عمل شخصی داشته باشند، ليكن حاكميت- چه در مرحله‏ی قانونگذاری و چه در مرحله‏ی اجرا- در دست ديگران باشد، تحقّق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن ديگران بستگی دارد. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ مسأله‏ی حكومت، اساس قضايای همه‏ی پيغمبران بوده‏است.

• هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامی ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجرای احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگی دين مبين اسلام را انكار كرده‏است. 

• از غيبت صغرا تا كنون كه بيش از هزار سال می‏گذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كاری خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينی كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجرای آن 23 سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط برای مدت محدودی بود؟ آيا خدا اجرای احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرا اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده‏است؟

 دركتاب اصول كافی شريف كه از معتبرترين و قديمی‏ترين كتب شيعه است اين حديث را با چند زبان نقل كرده‏است ... امام صادق (عليه السلام) می‏فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِی أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّهً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّهً تَقِيَّهً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِی أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّهً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَهً مُسِيئَهً»

عجيب حديثی است؛ اين حديث می‏گويد: آن مردمی كه در تحت ولايت ولیّ الله زندگی می‏كنند، اهل نجات هستند؛ اگر چه در كارهای شخصی و خصوصی گناههائی هم گاهی داشته باشند. و آن مردمی كه در تحت ولايت‏ شيطان و طاغوت زندگی می‏كنند، اهل بد بختی و عذاب هستند؛ اگر چه در كارهای شخصی و در اعمال خصوصی، اهل نيكو كاری و كارهای خوب هم باشد. اين خيلی عجيب است؛ البته همانطور كه گفتيم حديث به چند زبان است ولی همه زبانها همين معنا را می‏دهد.

من هميشه مفهوم اين حديث را به ماشينی تشبيه می‏كنم كه شما مثلٌا به قصد رفتن به نيشابور سوار شده‏ايد. اگر چنانچه اين ماشين به طرف نيشابور برود، شما حتما به هدف می‏رسيد و اگر اين ماشين مثلًا به طرف طبس يا قوچان برود، مسلم است كه شما به هدف نمی‏رسيد. حال اگر در ماشينی كه بطرف نيشابور می‏رود، مردم با آداب انسانی با هم معاشرت كردند، چه بهتر و اگر به آداب انسانی و انسانيّت و نيكی واحسان با هم معاشرت نكردند، بالاخره به نيشابور می‏رسند؛ به هدف می‏رسند؛ اگر چه در بين راه يك قدری بدی كرده باشند- آن بديها هم البته يك اقتضاهائی را خواهد داشت و يك آثار و نتايجی خواهد داشت كه مجبور هستند متحمل بشوند- اما به هدف می‏رسند؛ بر خلاف آن ماشينی كه بايد شما را به نيشابور برساند، اما به نقطه مقابل نيشابور می‏برد. اگر در اين ماشين، همه افراد، مؤدب، با نزاكت، با احترام به همديگر رفتاركنند؛ با خوشروئی با همديگر عمل كنند و می‏بينند اين ماشين بجای نيشابور، بطرف قوچان می‏رود، اما در مقابل اين حادثه، هيچ عكس العملی نشان نمی‏دهند، اينها خيلی آدمهای خوبی هستند، خيلی باهم مهربان هستند، اما آيا به هدف خواهند رسيد؟ پيدا است كه نه. در مثال اول، راننده، يك راننده امين بود؛ يك راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛ آنها را به هدف اگر رساند؛ اگر چه [مسافران‏] بد اخلاق بودند؛ «إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَهً مُسِيئَهً».

در مثال دوم، راننده راه را بلد نبود، راننده امينی نبود؛ راننده هوی‏پرستی بود؛ مست بود؛ راه را گم كرده بود؛ در قوچان كاری داشت و كار خودش را بر خواسته مردم مقدم می‏داشت. اينها مسلّم به هدف نخواهند رسيد؛ هر چند كه‏ اينها در داخل ماشين، با هم خيلی مهربان و خوش اخلاق بودند؛ «إِنْ كَانَتْ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّهً تَقِيَّهً»؛ اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسيد. بنابراين يك جامعه‏ای كه با ولايت طاغوت اداره می‏شود، مثل همان ماشينی كه با رانندگی آدم غير امين دارد رهبری می‏شود، انسانها به هدف نخواهند رسيد؛ نمی‏توانند مسلمان بمانند.

 جامعه اسلامی‏چيست و دارای چه ماهيتی است؟ ... جامعه اسلامی يعنی آن جامعه‏ای، آن تمدنی، كه در رأس آن جامعه، خدا حكومت می‏كند؛ قوانين آن جامعه، قوانين خدايی است؛ حدود الهی در آن جامعه جاری می‏شود؛ عزل و نصب را خدا می‏كند- در مخروط اجتماعی- اگر جامعه را به شكل مخروط فرض و ترسيم كنيم- همچنانكه معمول و مرسوم عده‏ای از جامعه شناسان است- در رأس مخروط خدا است و پايين تر از خدا همه انسانيت و همه انسانها هستند. تشكيلات را دين خدا به وجود می‏آورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهی ايجاد می‏كند، روابط اجتماعی را، اقتصاد را، حكومت را، حقوق را، همه و همه را دين خدا تعيين می‏كند و دين خدا اجرا می‏كند و دين خدا دنبال اين قانون می‏ايستد اين جامعه اسلامی است.

همچنانكه پيغمبر به مدينه آمد و در مدينه يك جامعه‏ای تشكيل داد كه در رأس آن جامعه خدا حكومت می‏كرد و عملًا سر رشته حكومت، به دست نايب خدا، يعنی رسول الله بود كه مقررات را وضع و اجرا می‏كرد و هدايت و رهبری و اداره جامعه را به عهده داشت. در يك چنين جامعه‏ای كه همه چيز از خدا است، نماز جماعت و خطبه پس از نماز با سرود ميدان جنگ يكی است؛ در همان مسجدی كه پيغمبر خدا در آنجا می‏ايستاد و اقامه نماز جماعت می‏كرد و برای مردم منبر می‏رفت و صحبت می‏كرد و درس می‏داد و تزكيه و

*                       

 تعليم می‏كرد، در همان مسجد بود كه عَلَم جهاد را می‏آوردند و پيغمبر آن را می‏بست و به دست اسامه بن زيد و يا به دست يك فرمانده مؤمن ديگر می‏سپرد كه برويد «انطلقوا علی اسم الله»؛ با نام خدا حركت كنيد و آن گاه دستورات لازم را برای پيروزی بر دشمن صادر می‏فرمود. در همين مسجد بود كه پيغمبر خدا حد جاری می كرد؛ در همين مسجد بود كه دادگستری پيغمبر تشكيل می‏شد؛ در همين مسجد، اداره كار و اقتصاد پيغمبر تشكيل می شد؛ در همين مسجد زكات جمع و پخش می‏شد؛ هم درس بود، هم نماز و نيايش بود، هم سرود ميدان جنگ بود، هم مال و اقتصاد بود و خلاصه هم دنيا و هم آخرت يكپارچه و يك كاسه زير رهبری پيغمبر در خانه خدا انجام می‏شد؛ اين جامعه‏اسلامی‏است.

پيغمبران می‏آيند كه يك چنين جامعه‏ای درست كنند. در اين جامعه هر كه بيايد انسان می‏شود؛ اگر انسان كامل هم نشود، مجبور می‏شود به رفتار انسانها حركت كند. هركه بخواهد درجامعه پيغمبر خوب باشد، می‏تواند خوب باشد؛ درحالی كه در جامعه‏های غير الهی اين چنين نيست.

در جامعه‏های غير اسلامی و غير الهی، آدمها می‏خواهند خوب باشند، ولی نمی‏توانند؛ می خواهند متدين باشند، ولی نمی توانند؛ می‏خواهند ربا ندهند و ربا نخورند، می‏بينند نمی‏شود؛ زن دلش می‏خواهد از عفت اسلامی‏خارج نشود، محيط او را در فشار می‏گذارد؛ همه عوامل و انگيزه‏ها، انسان را از ياد خدا دور می‏كند؛ عكس‏ها و نمايش‏ها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها، همه انسان را از خدا دور می‏كند و ذكر خدا را با دل انسان بيگانه می‏كند. ولی در جامعه اسلامی عكس اين قضيه است.

در جامعه اسلامی، بازاراش، مسجدش، دارالحكومه‏اش، رفيقش، خويشاوندش، پدر خانواده، جوان خانواده، همه و همه انسان را به ياد خدا می‏اندازند؛ به طرف خدا می‏كشانند؛ با خدا آشتی می‏دهند؛ با خدا رابطه ايجاد می‏كنند؛ بنده‏ خدا می‏سازند و از بندگی غير خدا دور می‏كنند. اگر جامعه اسلامی زمان پيغمبر، پنجاه سال ادامه پيدا می‏كرد و همان رهبری بر سركار می‏ماند و يا بعد از پيغمبر، علی بن ابيطالب (عليه‏السلام)- يعنی همان رهبری كه پيغمبر معين كرده بود- جای پيغمبر می‏نشست، مطمئن باشيد كه بعد از پنجاه سال، همه آن منافقين به مؤمنين واقعی تبديل می‏شدند. اگر می‏گذاشتند كه حكومت نبوی و علوی دنبال يكديگر ادامه پيدا بكنند، آن جامعه انسان‏ساز، به طور قهری همه آدم‏های غش‏دار را هم بی‏غش می‏كرد؛ همه دلهای منافق را هم مؤمن می‏ساخت؛ همه كسانی كه روحشان با ايمان آشنا نبود، نيز آشنا با خدا و با ايمان می‏شدند؛ اين طبع جامعه اسلامی‏است. پيغمبرها می‏آيند كه يك چنين جامعه‏ای درست كنند؛ وقتی اين جامعه درست شد، مثل كارخانه انسان‏سازی، گروه گروه و خيل خيل مردم مسلمان می‏شوند؛ هم مسلمان ظاهری در ظاهر امور اسلامی و هم مسلمان و مؤمن قلبی و واقعی و باطنی. پس پيغمبر برای يك چنين كاری می‏آيد.

 چرا بايد انسان از ولايت طاغوت وشيطان بگريزد؟ جواب اين سوال در گروی جواب سئوال ديگری است ... آيا نمی‏توان در ولايت طاغوت بود و مسلمان بود؟ آيا نمی‏شود كه يك مسلمان تحت ولايت شيطان زندگی بكند اما بنده رحمان باشد؟ چنين چيزی می‏شود يا نه؟ آياممكن است در جايی كه بر سراسر آفاق و مناطق زندگی انسان، يك عامل غير الهی مشغول فرمانروائی است و جسم انسان را يك عامل غير الهی اداره می‏كند، فكر انسانها را يك عامل غير الهی اداره می‏كند، روحيه وعواطف و احساسات افراد جامعه را همان عامل باين سو و آن سو می‏كشاند ودر حالی كه انسان در قبضه قدرت اين چنين عوامل طاغوتب و شيطانی زندگی می‏كند در عين حال می‏تواند بنده خدا باشد، مسلمان باشد، آيا چنين چيزی ممكن است يا ممكن نيست؟

 ... اين يك سئوال است كه از دو جزء تركيب يافته است و ما بايد اين دو جزء را درست تجزيه كنيم و ببينيم كه معنايش چيست. جزء اول اينست كه كسی ولايت شيطان باشد اما تحت ولايت شيطان باشد يعنی چه؟ اگر آن معنائی را كه ما برای ولايت از آيات قرآن استفاده كرديم در كنار اين جمله «ولايت شيطان» بگذاريم. آن‏وقت معلوم می‏شود كه ولايت شيطان يعنی چه ولايت شيطان معنايش اين است كه شيطان به همان معنای كلی شيطان كه بارها گفته‏ام- به تمام نيروهاو استعدادها و ابتكار ها كارها در وجود آدمی مسلط بشود آنچه انسان انجام می‏دهد در آن خطی باشد كه شيطان معين كرده‏است، آنچه می‏انديشد در آن راهی باشد كه شيطان می‏خواهد، يا برسيم می‏كند همچون آدمی‏كه در جريان يك رودخانه تندی كه در بستر سيلی كه از كوهسار پائين می‏آيد قرار گرفته باشد البته مايل نيست كه به صخره های تنومند و تناور اصابت بكند و سرش بشكند، البته مايل نيست كه با اين آب برود و توی باتلاق بيفتد، البته مايل نيست كه در لابه لای امواج اين آب خفه بشود اما با انكه مايل نيست، اين جريان تند آب، بی اختيار او را می‏برد، دست و پا هم می‏زند. خود را به اين طرف و آنطرف هم می‏چسپاند، به هر خارو خسی متشبث هم می‏شود، اما جريان آب، جريان تندی است؛ بی اختيار او را ميبرد. ولايت طاغوت و ولايت شيطان يك چنين چيزی است. لذا آيه قرآن می‏فرمايد: «پيشوايان و رهبرانی وجود دارند كه پيروان و افراد تحت فرمان خود فرمان خود را بطرف آتش دوزخ و بد بختی می‏كشانند.» آيه ديگر قرآن می‏فرمايد: «آيا نمی‏نگری به آن مردمی‏كه نعمت پروردگار را كفران كردند؟ اين نعمتی كه كفران كردند چه بوده است؟ نعمت قدرت كه مظهر قدرت پروردگار است، قدرتهای دنيوی، نعمت سررشته‏داری اداره امور انسان، نعمت دردست‏داشتن استعدادها و انديشه‏ها ونيروها وانرژيهای فراوان از انسانها، اينها همه اش نعمت است سرمايه هائی است كه می‏تواند برای انسانيت منشأ خبر باشد

 8. هركس از اين انسانها كه تحت اختيار آن مردمی‏هستيد كه در اين آيه مورد اشاره هستند می‏توانستند انسانهای بزرگی باشند، می‏توانستند به عاليترين مدارج كمال برسند اما اين ها باين نعمتها كفران يا كفران كردند و در راهی كه بكار نينداختند، در دنبالش می‏فرمايد: خودشان به دَرَك! قوم خود را و مردم تحت فرمان خود را بديار نيستی و نابودی و هلاكت كشاندند «و به جهنم كشاندند كه در آن سرازير و افكنده خواهند شد و چه بد جايگاه و محل استقراری است». اين آيه را موسی بن جعفر (عليه السلام) برای هارون خواندن و به هارون فهماند كه تو همان كسی هستی كه قومت را و خودت را به بدترين منزلگاه و هلاك‏بارترين جايگاهها خواهی افكند چون چون هارون سئوال كرده بود مگر ما كافر هستيم و منظورش اين بود كه مگر ما معتقد بخدا و پيغمبر و دين نيستيم لذا امام (عليه السلام) در جوابش اين آيه راخواندند تا به او بفهماند كه كافر فقط آن كسی نيست كه راست و صاف و صريح می‏گوبد: خدانيست، قرآن دروغ است، يا پيغمبر مثلا افسانه است كه اين كه اين كی كافر است و يهترين نوع كافر است كه صريحا حرف خودش را می‏زند و آدم او را می‏شناسد ومو ضعگيری خودش را با او درست تنظيم می‏كند.

كافر بدتر آن كسی است كه اين نعمتهای عظيمی‏را كه در اختياراو است كفران می‏كند و رد مجرای غير صحيح بكار می‏اندازند و نه فقط خود را به جهنم می‏برد. ولايت طاغوت يك چنين چيزی است، آن كسی كه تحت ولايت طاغوت زندگی می‏كند گوئی او اختياری از خود ندارد، نمی‏گويم بكلی بی اختيار است بعد كه آيه قرآن را كه معنا كردم تفسير مطلب روشن می‏شود اما در جريان سيل گرفته و دارد می‏ميرد می‏خواهد دست و پايی بزند اما نمی‏تمی‏تواند، می‏خواهد از راه جهنم بر گردد و می‏بينيد كه هم افراد دارند بطرف جهنم می‏روندو اورا هم با خودشان می‏كشانند آيا به آن جاهايی كه جمعيت زيادی هست رفته‏ايد؟ دلت می‏خواهد ازاين طرف بروی اما جمعيت‏ بی اختيار تو را مثل پر كاهی به طرف ديگر می‏برد، كسی كه تحت ولايت طاغوت است می‏خواهد خوب باشد، خوب زيست كند، انسان زندگی كند مسلمان بماند و مسلمان بميرد اما نمی‏تواند، يعنی جريان اجتماعی او را می‏كشد و می‏برد، آنچنان می‏برد كه كه دست و پائی هم نمی‏تواند بزند اگر دست وپا هم بزند جز هدر دادن يك مقدارانرژی كار ديگری از پيش نبرده‏است، نه فقط نمی‏تواند دست و پا بزند، دردناكتر اينست كه حتی گاهی نمی‏تواند بفهمد.

نمی‏دانم اين ماهيهايی را كه از دريا صيد می‏كنند ديده‏ايديا نه، گاهی هزاران ماهی در يك تور ميافتد كه از وسطهای دريا آنها را به ساحل می‏كشند اما هيچيك از ماهی ها نمی‏فهمند كه آنها را بكجا می‏برند و هر يك فكر می‏كند، كه خودش مقصدی را با اختيار ميرود اما در واقع بی اختيار است، مقصد او همان جا است كه مقصد آن صياد صاحب تور است. اين تور نامرئی نظام جاهلی، آن تورمايل هستند آدم را می‏كشاند كه آدم نمی‏فهمد كجا می‏رود، گاهی هم خيال می‏كند كه بطرف سر منزل سعادت ورستگاری می‏رود غافل از اين كه دارد به جهنم ميرود، اين ولايت طاغوت و ولايت شيطان است ... با اين وصف آيا می‏شود كه در ولايت طاغوت مسلمان زيست؟ اصلا مسلمان زيستن چيست؟ مسلمان زيستن يعنی تمام امكانات و انرژيها و نيروها وقدرتها و استعدادها ی انسان د ر بست در اختيار خدا بودن، مالشان و همه چيزشان د راختيار خدا، جانشان در اختيار خدا، انديشه و فكر شان در اختيار خدا، در اين باره، هم در اجتماعات به صورت جامعه و مدنيت مثال داريم و هم در گروههای عصيانگر كه از نظام های طاغوتی بيرون آمدندو گريختند و هجرت به خداكردند. اولين مثال، جامعه مدينه در زمان حيات پيغمبر است. مدينه يك جامعه بنده خدا بود يك جامعه مسلمان بود، آنجا هر قدمی‏كه بر می‏داشتی در راه خدا بود، آنجا يهودی و مسيحيش هم اگر تحت فرمان اسلام زندگی‏ می‏كرد، زندگيش زندگی اسلامی بود، در جامعه اسلامی، يهودی مسيحی تحت ذمه اسلام هم در راه اسلام حركت می‏كند از لحاظ اعمال، يك شخص يهودی است، اما از لحاظ يك عضو اجتماعی خيلی مسلمان تر از ان مسلمانی است كه در نظام جاهلی زندگی می‏كند، در زمان پيغمبر پول در راه خدا، شمشير در راه خدا، فكر و انديشه در راه خدا، هر كاری بود، در زمان اميرالمومنين هم كم و همينطور بود برای خاطر اينكه اميرالمومنين (صلوات الله عليه) خودش از اين كه حتی حاكم الهی و ولی خدا بود با پيغبر فرقی نداشت اما او وارث بد جامعهای بود وارث آن نابسامانيها و پريشانيها بود، و خود پيغمبر هم اگر به جای امير المومنين (عليه السلام) بود و بعد از سال 25 سال آمده بود، مسلم يا همان مشكلات امير المومنين روبرو بود اين در اجتماعات.

 يك عدّه هستند كه تصوّر می‏كنند می‏شود ملتی مسلمان بود؛ امّا به احكام اسلامی عمل نكرد! اين تصوّر، معنايش جدايی دين از سياست است. معنايش اين است كه اسمتان مسلمان باشد، امّا به احكام اسلامی عمل نكنيد و سيستم بانكداری، اقتصاد، آموزش و پرورش، شكل و محتوای حكومت و ارتباطات فرد و جامعه‏تان، به خلاف اسلام و طبق قوانين غير اسلامی و حتّی ضد اسلامی باشد. البته، اين، در مورد كشورهايی است كه قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست يك انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضی كشورهای اسلامی، حتّی قانون هم نيست؛ حتّی قانون غير اسلامی هم وجود ندارد و اراده‏ی اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت يك نفر نشسته‏است و دستور می‏دهد: اين‏طوری شود، آن‏طوری شود. نمی‏شود كه ما فرض كنيم عدّه‏ای مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال اين چيزها را دارند. در جوامعی كه می‏خواهند مسلمان باشند، اسلام بايد حاكم باشد. غدير، اين پيام را داشت. امروز بسياری از جوامع، چوب عدم اعتقاد به‏ اين معنا را می‏خورند. ببينيد ماجرای غدير، اين‏جا چقدر می‏تواند الهامبخش باشد!

 در جامعه‏يی كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد. يعنی مكتب اسلام و شريعت اسلامی و احكام و مقررات اسلامی بايد بر زندگی مردم حكومت كند.

2- 3- 3. انواع حكومت دينی‏

2- 3- 3- 1. حكومت دينی با رهبری منصوب‏

 حكومتهای الهی در طول تاريخ و هركدام از پيامبران و اوليا كه به حكومت رسيدند، همين‏طور بوده‏اند. ثروتها و امكانات جامعه در اختيار آنها بوده، ولی خود را از آن جدا می‏كرده‏اند؛ مثل اميرالمؤمنين (عليه الصلاه‏و السلام) كه ثروت شخصی هم داشت و دايما تحصيل می‏كرد و صدقه می‏داد. ثروتهای جامعه و بيت‏المال هم در اختيار او بود، هرچه كه می‏خواست، می‏توانست مصرف بكند؛ اما از اين غنا و ثروت، خودش را جدا می‏كرد.

در اين سوره‏ی مباركه‏ی نمل، من تأمل می‏كردم. ماجرای سليمان پيامبر (علی نبينا وعليه السلام) كه در اين سوره، مقداری از آن ذكر شده، خيلی عجيب است. تقريبا همه‏ی قضايا، دور همين محور دور می‏زند. سوره، با ماجرای موسی شروع می‏شود و به فرعون- كه علو و استكبار فرعونی را ذكر می‏كند- منتهی می‏شود. يعنی اين‏كه يك انسان، به قدرت و عزت ظاهری خود، آن‏قدر ببالد كه دنيايی از او به‏وجود بيايد كه از فرعون به‏وجود آمد. بلافاصله وارد قضايای سليمان و داود می‏شود: «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً». خدای متعال، علم و ملك و قدرت را به اينها داد؛ تا جايی كه سليمان به مردمی كه در اطرافش‏ بودند، خطاب كرد و گفت: «وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَیْ‏ءٍ». همه‏ی امكاناتی كه برای يك قدرت يگانه لازم است، خدای متعال به سليمان عطا كرده بود. ملك سليمانی، حكومت سليمانی، محصول تلاش چندصد ساله‏ی بنی‏اسرائيل است؛ يعنی حق، همان حقی كه موسی آن را بر فرعون عرضه كرد. آن كلمه‏ی توحيدی كه در بنی‏اسرائيل، ساليان درازی تعقيب شد، مظهر حكومت اين حق و كلمه‏ی توحيد، حكومت داود است و بعد از او، حكومت سليمان پيامبر كه حكومت عجيبی است.

 خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جای ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جای شرك و تفرقه‏ی فكری انسان، متكی بر توحيد و تمركز بر عبوديت ذات مقدس پروردگار بود. به جای جهل، متكی بر علم و معرفت بود. به جای كينه‏ورزی انسانها با هم، متكی بر محبت و ارتباط و اتصال و رفق و مدارا بود؛ يعنی يك حكومت از ظاهر و باطن آراسته. انسانی كه در چنين حكومتی پرورش پيدا می‏كند، انسانی باتقوا، پاكدامن، عالم، بابصيرت، فعال، پرنشاط، متحرك و رو به كمال است «3»

2- 3- 3- 1- 1. حكومت پيامبران‏

• حكومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگيری از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعی همان است كه مثل سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام (صلی الله عليه و آله) و اوصيا بزرگوارش برای آن كوشش می‏كردند از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است.

• اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتی و حكومتهای متداول است كه برای متصدی خود مايه مال‏اندوزی و كامرانی می‏شود. وضع زندگی‏ پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله) بسيار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگی مادی استفاده نكردند تا چيزی از خود به جای گذارند. و آنچه را كه باقی گذاشتند علم است كه اشرف امور می‏باشد.

2- 3- 3- 1- 2. حكومت ائمه هدی (عليهم السلام)؛ «اولوا الامر»

• خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول (صلی الله عليه و آله) اطاعت كنيم؛ چنانكه مأموريم از «أولو الامر»- كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه (عليهم السلام) می‏باشند- اطاعت و پيروی نماييم. اطاعت از «أولو الأمر» كه در اوامر حكومتی می‏باشد، نيز غير اطاعت خداست. البته از باب اينكه خدای تعالی فرمان داده كه از رسول و أولو الأمر پيروی كنيم، اطاعت از آنان در حقيقت اطاعت خدا هم می‏باشد.

 آيه قرآن می‏گويد: «أَطيعُوا اللَّهَ»؛ اطاعت كنيد خدا را «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»؛ از رسول اطاعت كنيد، «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ و صاحبان فرمان از ميان خودتان را هم فرمان ببريد.

اما صاحبان فرمان يعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خيال می‏كند كه صاحب فرمان يعنی هركسی كه می‏تواند فرمان بدهد و هر كس كه زورش برای فرمان دادن می‏چربد، او «اولی الامر» است. ما می‏گوئيم: نه، او اولی الامر نيست. اگر بنا باشد هركسی كه می‏تواند فرمان بدهد، اولی الامر باشد و از طرف قرآن به رسميت شناخته شده باشد، پس در فلان كوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان می‏دهد، آنهم در آنجا همه كاره است، پس در آنجا او اولی الامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولی الامری كه شيعه به آن معتقد است، آن اولی الامر است كه خدا منشور فرمان را بنام او كرده باشد، شيعه اين را می‏خواهد. آن انسانی است كه اگرچه «منكم» است و جزو انسان‏ها، اما ولايت را از خدا گرفته باشد؛ كه صاحب ولايت كبری خداست.

... پس منطق شيعه در اين مسئله، بسيار منطق ظريف و دقيقی است. ضمن اينكه نصب خدا را از قرآن استنباط می‏كند، معيارها و ملاك‏ها را هم به دست مردم می‏دهد كه مردم فريب نخورند. و نگويند علیّ بن ابی طالب روی سرِما، روی چشم ما، جانشين او هارون الرشيد هم همينطور! منصور عباسی می‏گفت كه امام حسن را به عنوان خليفه قبول داريم اما ايشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است، پس حق خلافت ندارد و ما هم از آنهائی كه خلافت را به آنها فروخته بود، خلافت را به زور گرفتيم؛ اين مال ماست. حرف آنها اين بود كه علی بن ابی طالب را برحسب ظاهر قبول می‏كردند و بعد منصور عباسی را هم به نام جانشين علی بن ابيطالب می‏پذيرفتند و هيچ منافاتی بين اين دو نمی‏ديدند.

اما شيعه می‏گويد: اين حرف درست نيست و اگر تو حكومت علی را قبول داری، بايد معيارهای خلافت و ولايت را هم قبول داشته باشی؛ بايد قبول داشته باشی كه علیّ بن ابی طالب به خاطر جمع بودن اين معيارها به عنوان «ولیّ» انتخاب شده، پس اگر كسی در او اين معيارها نبود يا ضد اين معيارها در او بود، اين آدم حق ندارد كه جانشين علیّ بن ابی طالب، خودش را معرفی كند؛ حق ندارد ولايت شيعه را و ولی امر بودن را، ادعا كند و كسی حق ندارد از او بپذيرد؛ اين اولين مطلبی است كه دراين زمينه در پيرامون مسئله ولايت پيش می‏آيد ...

 در ماجرای غدير، حقايق بسياری نهفته است. صورت قضيه اين است كه برای جامعه‏ی نو پای اسلامی در آن روز، كه در حدود ده سال از پيروزی اسلام و تشكيل آن جامعه گذشته بود، نبی مكرم صلی اللّه عليه وآله وسلم، موضوع حكومت و امامت را- با همان معنای وسيعی كه دارد- حل می‏كردند و در غدير خم و در بازگشت از حج، اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) را به جانشينی خود نصب می‏فرمودند. خود همين ظاهر قضيه، البته بسيار مهم است و برای كسانی كه در مسائل يك جامعه‏ی انقلابی، اهل تحقيق و تدبر باشند، يك تدبير الهی است. ولی ماورای اين ظاهر، حقايق بزرگی وجود دارد كه اگر امت و جامعه‏ی اسلامی به آن نكات برجسته توجه كند، خط و راه زندگی روشن خواهد شد. اساساً اگر در قضيه‏ی غدير، عموم مسلمين- چه شيعيان كه اين قضيه را قضيه‏ی امامت و ولايت می‏دانند و چه غيرشيعيان كه اصل قضيه را قبول دارند، اما برداشت آنها از اين موضوع، امامت و ولايت نيست- بيشتر توجه خودشان را امروز متوجه و متمركز به نكاتی كنند كه در قضيه‏ی غدير است، برای مصالح مسلمين دستاوردهای زيادی خواهد داشت ... يكی از اين نكات مهم، عبارت است از اين‏كه، با مطرح كردن اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) و با نصب آن بزرگوار برای حكومت، معيارها و ارزشهای حاكميت، معلوم شد.

 در موضوع غدير، نبیّ مكرم اسلام به پيروی از امر خدا و به خاطر عمل به آيات صريح قرآن، يكی از بالاترين واجبات را انجام داد: «وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلّغْتَ رِسالَتَهُ». قضيه‏ی نصب اميرالمؤمنين (عليه الصّلاه والسّلام) به ولايت و خلافت، آن قدر مهم است كه اگر آن را انجام ندهی، رسالت خود را انجام نداده‏ای! يا مراد اين است كه رسالت در اين قضيه‏ی بخصوص را انجام نداده‏ای؛ چون خداوند متعال دستور داده‏است كه «اين كار را انجام بده.» يا از اين بالاتر، اصل رسالت پيغمبر، با انجام ندادن اين كار، مورد خدشه قرار می‏گيرد و پايه‏اش متزلزل می‏شود. احتمال اين هم هست. كأنّه اصل رسالت، تبليغ نشده‏است!

  اين اهرمنها بودند كه با جامعه اسلامی بازی كردند و برای بالا بردن نام خودشان كه مثلًا در زمان خليفه چندم عباسی صورت گرفته دست به ترجمه كتب ميزدند. اگر به جای اين همه فعاليت طبيعی، رياضی، نجومی، ادبی، فقهی، تجربی و غيره اجازه می‏داند كه حكومت علوی سر كار بيايد، امام صادق سر كار بيايد، نشاطها و نيروها را امام صادق (عليه السلام) در اختيار بگيرد- حتی اگر بفرض محال از لحاظ علمی، ادبی و از لحاظ اين مسائل كه دنيا امروز به آنها می‏بالد و افتخار می‏كند، صد سال هم عقب می‏ماند- باز بسود انسانيت بود و انسانيت رشد می‏كرد، اسلام گل می‏كرد، انرژيها و استعدادها در راه صحيح بكار می‏رفت و اين طور نبود كه كتاب ترجمه كنند، طب و پيشرفت علمی را به منتها درجه برسانند، اما از لحاظ اخلاقی اخلاق اجتماعی، آنقدر ضعيف باشند كه اختلاف طبقاتی آنها هنوز هم جزو افسانه های تاريخ بشمار بيايد؛ عينا مثل تمدن كثيف و ننگين دنيای معاصر ما كه قدرتهای بزرگ جهانی به كتشافات و اختراعات محيرالعقولشان می‏بالند كه ما فلان دارو را كشف كرديم، فلان امور را بوجود آورديم، فلان كار را از لحاظ علمی‏كرديم، اما از لحاظ انسانی و اخلاقی، هنوز كه هنوز است در دورانهای تاريخی هزاران سال پيش زندگی می‏كنند، هنوز ثروتهای افسانه‏ای در كنار گرسنگی ها و فقرهای افسانه‏ای هست.

2- 3- 3- 1- 3. حكومت فقهای عادل‏

 ولی فقيه در دوران غيبت، در دوران عدم حضور امام معصوم همان مقام حاكميت را داراست. اين ريشه و مبنای فكری حكومت اسلامی و ولايت فقيه است.

 همه می‏دانند و صاحب‏نظران جهانی هم می‏دانند كه اين مسأله از ابتكارات بسيار برجسته و نمايان و ممتاز اسلام است. فكر حكومت ولی فقيه- به معنای درست اين كلمه- فكری است كه امروز پاسخگوی نيازهای حقيقی بشر است. بشر امروز از بی‏تقوايی‏ها رنج می‏برد؛ از بی‏توجهی به معنويات رنج می‏برد. زندگی انسانها دستخوش غرقه شدن در مادّيات است. اگر حكومتی تشكيل بشود كه در رأس آن حكومت- كه طبيعی است بيشترين تأثير را حكومت در وضع زندگی، در سرنوشت مردم دارد- در رأس حكومت كسی قرار داشته باشد- كه فرض اين است كه عالم به دين است، عالم به معنويات است، خويشتندار در مقابل گناه است، مطيع خداست- اگر اين حقيقت تحقق پيدا بكند، هيچ چيز برای بشريت از اين مفيدتر، نجات‏بخش‏تر و انجام آن برای بشريت فوری‏تر و ضروری‏تر نيست.

 اصلًا ولايت فقيه يعنی چه؟ ولايت فقيه كه ولی بايد فقيه باشد- يعنی آگاه به دين، بهترين دين‏شناس، بهترين دين‏گرا- و فرمانده كل قوا هم باشد؛ يعنی كليد جنگ و صلح دست اوست؛ و بسيج عمومی و چه ... اين يك پديده است.

 مسأله‏ی رهبری كه همان ولايت فقيه است جزو مترقی‏ترين مسائل اجتماعی و سياسی امروز است. و تِز جمهوری اسلامی، يكی از پيشروترين تِزهاست. بعضی خيال می‏كنند، ولايت فقيه يك چيزی است كه داخل مدارس- مدارس طلبگی- بحث ولايت فقيه را درست كرده‏اند؛ اينجور نيست. ولايت فقيه مترقی‏ترين و مدرن‏ترين تزهای حكومتی امروز است. ولايت فقيه يعنی حاكميت آن انسانی كه در تفكر و ايمان و ايدئولوژی حاكم بر جامعه‏ی خودش از همه بهتر وارد است و بهتر می‏شناسند. يك چنين كسی بايد در يك جامعه حكومت بكند؛ يك چنين انسانی می‏تواند اين جامعه را به فلاح و نجات و به تكامل مادی و معنوی برساند.

  اين چيزهايی كه ناشی از اصل ولايت در اسلام است، چه‏قدر برای انسانها مفيد، پُردرخشش، زيبا و جاذبه‏دار است ... اگر ملتها، قطع نظر از مذاهب و اديانی كه بر آنها حاكم است، بخواهند راه سعادت را پيدا كنند، بايد به ولايت اسلامی برگردند.

البته اين ولايت اسلامی به‏شكل كامل، در يك «جامعه‏ی اسلامی» عملی است؛ چون ولايت براساس ارزشهای اسلامی- يعنی عدالت اسلامی، علم اسلامی و دين اسلامی- است؛ اما به‏شكل غير كامل، در همه‏ی ملتها و در ميان همه‏ی جوامع عملی است. اگر می‏خواهند كسی را به عنوان رهبر و حاكم بر جامعه انتخاب كنند، سراغ آن كسی كه سرمايه‏داران معرفی می‏كنند، نروند؛ سراغ پارساترين و پاكترين و بی‏اعتناترين انسانها به دنيا بروند؛ آن كسی كه قدرت را سرمايه‏ی شخصی خود به حساب نمی‏آورد و از آن برای سود شخصی خويش استفاده نمی‏كند.

اين، رشحه‏يی از رشحات ولايت در اسلام است و دمكراسيهای جاری عالم از آن بی‏نصيبند. اين، از بركات اسلام است. لذا از اول انقلاب هم همين عنوان ولايت و ولايت فقيه- كه دو مفهوم است؛ يكی خود مفهوم ولايت، يكی اين‏كه اين ولايت متعلق به فقيه و دين‏شناس و عالم دين است- از طرف كسانی كه درحقيقت تحمل اين بافت ارزشی كامل را نمی‏توانستند و نمی‏توانند بكنند، مورد تعرض شديد قرار گرفت. امروز هم همين‏طور است. خوشبختانه مردم اين راه را شناخته‏اند. اين، از بركات غدير و اسلام و زندگی اميرالمؤمنين و نيز حكومت كوتاه آن بزرگوار است.

 آن چيزی كه می‏تواند همه‏ی اين ارزشها را مورد نظر قرار دهد و در همه‏ی زمينه‏ها پيشرفت را شامل حال همه‏ی آنها [افراد و جناحهای جامعه‏] كند، چيزی است كه در قانون اساسی و در فقه ما پيش‏بينی شده است و آن اين‏ است كه يك فقيه عادلِ زمان‏شناسی در جامعه حضور داشته باشد كه انگشت اشاره و هدايت او بتواند كارها را پيش ببرد.

2- 3- 3- 2. حكومت به ظاهردينی با رهبری غيرمنصوب‏

 خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جای ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت ... با گذشت پنجاه سال، قضايا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامی بود؛ اما باطن ديگر اسلامی نبود. به جای حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد. به جای برابری و برادری، تبعيض و دودستگی و شكاف طبقاتی به وجود آمد. به جای معرفت، جهل حاكم شد. در اين دوره‏ی پنجاه ساله، هرچه به طرف پايين می‏آييم، اگر انسان بخواهد از اين سرفصلها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اينها را برای ذهنهای جوان و جوينده روشن كنند.

• به حسب آن تعيين رسول اكرم الگوی خلافت را، و برنامه حضرت برای كيفيت ولايتِ ولات بر افراد، آنطور كه بيان فرموده اند، تمام اين حكومت ها كه سركار آمده اند تا حالا، از بعد از حضرت امير و يك چند روزی هم امام حسن (سلام الله عليه) تمام حكومت هايی كه تا حالا سركار آمده اند چه حكومت هايی باشد كه تا حدودی مثلا اگر هم كه چيزی پيدا بشود- تا حدودی مؤدب به آداب حكومت ها بوده است و آن الگوی رسول الله بوده است و چه اينهائی كه اصلا نبوده اند، هيچ كدام اين حكومت ها لياقت حكومت نداشته اند و خود حضرت امير (سلام الله عليه) قيام كردند بر ضد معاويه، در صورتی كه معاويه هم تشرف به اسلام داشت و كارهای اسلامی را می كرد و شايد اعتقادات اسلامی هم داشته است، شايد، شايد هم نه.

 بعضی از كشورهايی كه به نحوی خودشان را مقيد به احكام اسلامی‏ نشان می‏دهند، برای مسائلشان، به آيه و روايتی استناد می‏كنند؛ چهار نفر عمامه به سر را هم به خدمت می‏گيرند، برای اين‏كه در جايی برايشان فتوايی بدهند و كاری كنند. اين كشورها، اگر چه به ظاهر چيزی مثل حاكميت اسلامی دارند، اما حاكميت اسلامی با ارزشها و معيارهای نبوی و ولوی، علم و تقوا، عدالت، عبوديت خدا و خشيت الهی و «ترتعد فرائسه فی المحراب»، كه روش انبيا و اوليا و مقربترين افراد به خدا بوده‏است، در جامعه‏شان مطرح نيست. اگر تعبيرات تندتر و واضحتری نخواهيم بكنيم، آنها يك عده آدمهای دور از دينند.

2- 3- 3- 2- 1. حكومت خلفا

 آنچه كه در اسلام روی آن تكيه شده اين است كه زمام امر مردم دست آن‏كسانی نيفتد كه انسان‏ها را به دوزخ می‏كشانند.

و مگر تاريخ اين مطلب را به ما نشان نداد؟ مگر نديديم كه با جامعه اسلامی اندكی بعد ازصدر مشعشع اسلام چه كردند و چه شد؟ و چه بر سر اين جامعه آمد؟ آن جامعه ای كه در آن، مردم قدر مردان نيك را ندانند، جامعه‏ای كه مردم معيارهای نيكی را عوضی بگيرند و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند، چقدر بايد روی آن كار كرده باشند كه به اينجا رسيده باشد؟! تبليغات زهرآگينی كه از طرف دستگاه‏های قدرت ظالمانه و جابرانه در ميان جامعه اسلامی انجام گرفت، به قدری افق معلومات و بينش مردم را عوض كرد و آنها را به وضعی رساند كه گويی سياهی را سفيدی و سفيدی را سياهی می‏ديدند؛ به يك چنين حالتی در آمده بودند. لذا آدمی وقتی تاريخ قرن‏های دوم و سوم را می‏خواند و فجايع دستگاه قدرت و خلافت را با آن بی‏اعتنائی و بی‏تفاوتی مردم مطالعه می‏كند، حسرت می‏خورد و تعجب می‏كند كه آيا اينها همان مردمی هستند كه در مقابل حوادث زمان عثمان صبر نكردند و از اطراف‏ او را محاصره كردند و با آن وضع فجيع او را از خلافت خلع و عزل كردند؟! آيا اينها همان‏ها هستند كه حالا در شب عروسی خليفه عباسی، خرج گزافی را كه می‏توانست يك جناح عظيمی از جامعه اسلامی را اداره كند، می‏بينند كه دارد خرج چه عياشی‏ها و چه كارهائی می‏شود و دم بر نمی‏آورد؟! چگونه بيت‏المال مسلمين دارد صرف مسائل شخصی می‏شود و كاری به درست و نادرستی آن ندارند؟! پولی است مال هزار نفر و حالا يك نفر آدم اين پول را فقط صرف خودش بكند؛ نمی‏گوئيم صرف عياشی خودش بكند، بلكه صرف نماز و روزه خودش بكند، آيا اين كار جايز است؟! مردم می‏ديدند كه در متن واقعيت جامعه اسلامی دارد اين كارها انجام می‏گيرد و در عين حال غافل و بی خبر به سر می‏بردند ...

• خدا به وجود حضرت امير المؤمنين) عليه السلام (بر متخلفين و آنها كه كجروی داشتند احتجاج می‏كند، بر متصديان خلافت، بر معاويه، و خلفای بنی اميه و بنی عباس، و بر كسانی كه طبق خواسته‏های آنان عمل می‏كنند، احتجاج می‏شود كه چرا زمام مسلمين را غاصبانه به دست گرفتيد. شما كه لياقت نداشتيد چرا مقام خلافت و حكومت را غصب كرديد

2- 3- 3- 2- 2. حكومت‏های پادشاهی و موروثی‏

• سلطنت و ولايتعهدی همان طرز حكومت شوم و باطلی است كه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) برای جلوگيری از برقراری آن قيام فرمود و شهيد شد. برای اينكه زير بار ولايتعهدی يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدی ندارد.

•  آنچه مردود است حكومت های شيطانی و ديكتاتوری و ستمگری‏ است كه برای سلطه جويی و انگيزه های منحرف و دنيايی كه از آن تحذير نموده‏اند جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرايی است و بالاخره دنيايی است كه انسان را از حق تعالی غافل كند.

 ... يا حكومت‏های موروثی مثل سلطنت؛ اين سلطنت‏های موروثی كه از جمله‏ی ارتجاعی‏ترين و عقب‏افتاده‏ترين و منحطترين شيوه‏های حكومتی دنيا، همين حكومت‏های موروثی است. يك بچه كوچكی، يك انسان نالايقی، يك آدم نامناسبی، ناشايستی، تصادفاً- مثل آن افسانه‏های قديمی كه بازِ دولت بر سر يك آدمی تصادفاً می‏نشست- تصادفاً اين در رأس يك مقام به اين عظمت قرار می‏گيرد؛ اين، خب در دنيا معمول است.

 ماهيت امامت، با ماهيت سلطنت، مغاير و متفاوت و مناقض است. اين دو ضدّ همند. امامت، يعنی پيشوايیِ روحی و معنوی و پيوند عاطفی و اعتقادی با مردم. اما سلطنت، يعنی حكومت با زور و قدرت و فريب؛ بدون هيچ‏گونه علقه‏ی معنوی و عاطفی و ايمانی. اين دو، درست نقطه‏ی مقابل هم است. امامت، حركتی در ميان امت، برای امت و در جهت خير است. سلطنت، يعنی يك سلطه‏ی مقتدرانه عليه مصالح مردم و برای طبقات خاص؛ برای ثروت‏اندوزی و برای شهوترانی گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين می‏بينيم، دومی است، نه آن اوّلی. يعنی يزيدی كه بر سر كار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهيزگاری و پاكدامنی و پارسايی داشت، نه سابقه‏ی جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّه‏ای به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن و نه گفتار او گفتار يك حكيم بود. هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطی، برای كسی مثل حسين‏بن‏علی- كه خود او همان امامی است كه بايد به جای پيامبر قرار گيرد- فرصتی پيش آمد و قيام كرد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)