أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَتَسْلُكُ سَبِيلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِيَما رُقِّيَ إِلَيَّعَنْكَ لاَتَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً، وَلاَ تُبْقِي لاَِخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بَخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِدِينِكَ.
وَلَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَشِسْعُنَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ، وَمَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ يُعْلَی لَهُ قَدْرٌ، أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ، أَوْ يُؤْمَنَ عَلَی خِيَانَةٍ فَأقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هذَا إِنْ شَاءَ اللهُ.
وَالمنذر هذا هو الذي قال فيه أميرالمؤمنين عليه السلام : إنه لنظّارٌ في عِطْفَيْهِ مُختالٌ في بُرْدَيْه تَفّالٌ في شِرَاكَيْهِ
ترجمه
از نامه های امام عليه السلام به«منذر بن جارود عبدی»كه در كار فرمانداری خويش خيانت كرده بود. [1]
اما بعد!شايستگی پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوشبينی ساخت [2]
و گمان كردم تو هم پيرو هدايت او هستی و از راه او می روی.ناگهان بمن خبر دادند كه تو در پيروی از هوا و هوس فرو گذار نمیكنی!و برای آخرتت چيزی باقی نگذاشته ای.دنيايت را با ويرانی آخرت آباد میسازی.و پيوندت را با خويشاوندانت،به قيمت قطع دينت بر قرار میكنی. اگر آنچه از تو بمن رسيده درست باشد شتر(باركش)خانواده ات و بند كفشت از تو بهتر است!و كسی كه همچون تو باشد نه شايستگی اين را دارد كه حفظ مرزی را به او بسپارند،و نه كاری بوسيله او اجرا شود،يا قدرش را بالا برندو يا در امانتی شريكش سازند و يا در جمع آوری حقوق بيت المال به او اعتماد كنند به مجرد رسيدن اين نامه بسوی من حركت كن انشاء الله.
شريف رضی میگويد:«منذر ابن جارود»همان كسی است كه امير مؤمنان عليه السلامدرباره اش فرمود:«او آدم متكبری است،پی درپی باين طرف و آن طرفش مينگردهمچون متكبران گام بر میدارد،و مواظب استبر كفشش گرد و غبار ننشيند»!
توضيحات
[1]اين نامه را ابن واضح در تاريخ خود ج 2 ص 192 و193 آورده و بلاذریدر كتاب انساب الاشراف ص13 چاپ اعلمی آن را با كمی اضافه تر نقل كرده است.
(مصادر نهج البلاغه ج3 ص 472)
[2]«شايستگی پدرت مرا فريفت»،اين جمله اشاره به زندگی پدر منذر يعنی جاروداست كه فردی كاملا صالح و شايسته بود،وی در سال نهم يا دهم با جماعتی از عبد قيس نزد پيامبر آمدند،او مسلمان شد و اسلام او هم نيكو شد او در بصره ساكن شد و در يكی از جنگهای ناحيه فارس در سال 21 شركت كرد و شهيد شد او مردی صالح و شايسته بود كه امام(ع)در نامهای كه به منذر مینويسد اشاره به ايمان و صلاحيت جارود نيز مینمايد.
عمر ابن خطاب میگويد:
اگر نبود اينكه من شنيدم رسول خدا میفرمود:اين امر(خلافت)جز درقريش نمیباشد.
در مورد خلافت از جارود عدول نمیكردم و شك و ترديدی هم در اين اموربرای من پيدا نمیشد.
«جارود»در ميان قومش مورد احترام بود هنگامی كه پيامبر از دنيا رفتو گروه زيادی از عرب مرتد شدند او برای قوم خود سخنرانی كرد و گفت اگرمحمد صلی الله عليه و آله و سلم مرده خدای او نمرده استبه دين خود پايبند باشيد و اگر در اين فتنه ای كه به وجود آمده به كسانی صدمه رسيد من دو برابر آن را تضمين ميكنم لذا از قبيله عبد قيس كسی مخالفت نكرد. اما فرزندش منذر در زمان پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم متولد شد و در جنك جمل در خدمت علی(ع)حضور داشت پس از آن حضرت او را فرماندار«اصطخر»نمود.
سپس وی را از آنجا عزل كرد،(بعد از امام(ع)عبيد الله ابن زياد ازطرف يزيد ابن معاويه او را فرماندار نمود،وی در سال 61 هجری از دنيا رفت.
منذر در دينش متهم بود.
گفته میشود از كارهای بدی كه انجام داد اين بود كه فرستاده امام حسين(ع)را گرفت و تحويل عبيد زياد داد،و ابن زياد او را به دار آويخت،حسين(ع)به وسيله شخصی بنام سليمان نامه ای به منذر نوشته بود و او را دعوت به ياری خويش نموده بود،اما منذر نه تنها پاسخ مثبت به امام(ع)نداد،بلكه رسول او را تسليم چوبه دار كرد،و اين نخستين رسولی است كه در زمان حكومت اسلام بدار آويخته شده است.
گرچه بعضی خواسته اند اين عمل را توجيه كنند كه منذر خيال میكرد اين فرد را عبيد زياد فرستاده تا از عقايد او در مورد همكاری با امام حسين(ع)مطلع شود ولی اين توجيه درست نيست زيرا او میتوانست نامه را پاره كند ونسبتبه فرستاده نيز با خشم رفتار نمايد تا ابن زياد آگاهی پيدا نكند،نه اينكه او را گرفته و همراه نامه تسليم ابن زياد نمايد دليل ديگری برای نادرستی آنوجود دارد و آن اينكه:همان روزها ابن زياد با دختر منذر ازدواج نموده بود.
(مصادر نهج البلاغه ج3 ص 470 و شرح ابن ابی الحديد ج 18 ص57)