فصل پنجم پشتوانه نظام در حكومت اسلامى

فصل پنجم؛ پشتوانه نظام در حكومت اسلامى‏

جايگاه مشورت‏

يكى از اساسى‏ترين پايه‏هاى استوارى نظام حكومت در اسلام، گسترش دامنه مشورت در تمامى ابعاد زندگى از جمله شؤون سياسى- اجتماعى است. قرآن در اين‏باره در توصيف مؤمنان مى‏فرمايد:
 «و أمرهم شورى بينهم» «1».
واژه «امرهم» از نظر ادبى اسم جنس است كه به ضمير جمع اضافه شده، بنابراين شامل تمامى شؤون مربوط به زندگى بويژه در رابطه با زندگى گروهى كه در رأس آن شؤون سياسى اجتماعى است، خواهد بود.
خداوند در اين آيه مؤمنان را مورد ستايش قرار داده كه در تمامى ابعاد حيات فردى و اجتماعى، شيوه مشورت را رهنمود خود قرار مى‏دهند و در ضمن رابطه تنگاتنگ ميان ايمان و ضرورت مشورت را گوشزد مى‏كند و در حقيقت، اين يك دستور شرعى محسوب مى‏شود.
كارها بويژه امور مربوط به مسائل جامعه، اگر با مشورت انجام گيرد، احتمال خطاى آن كمتر است.
 «من شاور الرّجال شاركها فى عقولها» «2».
هركه با رجال كارآزموده به كنكاش بنشيند، از خرد و كاردانى آنان بهره كامل برده است.
 «من شاور ذوى الألباب دلّ على الرشاد» «3».
هركه با صاحبان خرد به شور بنشيند، به راه راست هدايت گرديده است.
مشورت در نظام اسلامى يك اصل و پايه است. بويژه مسؤولان امر، صريحا دستور مشاورت دارند. خداوند، پيامبر اسلام را مخاطب قرار داده مى‏فرمايد:
 «و شاورهم فى الأمر فإذا عزمت فتوكّل على اللّه» «4» در اينجا سه مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد:
اول: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله داراى سه شخصيّت بوده است:
1- محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب، يك از افراد برجسته قبيله قريش كه در جزيرة العرب مانند ديگر مردم زندگى روزمره خود را داشت و به عنوان يك فرد ممتاز از آحاد مردم بوده و اين جهت، شخصيّت حقيقى و فردى و جنبه شخصى او را تشكيل مى‏دهد.
2- پيامبر خدا و حامل رسالت الهى بود كه شريعت اسلام را به عنوان يك پيام آسمانى به مردم تبليغ و تبيين مى‏نمود.
 «و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون» «5».
3- علاوه بر دو مورد گذشته ولىّ امر مسلمين و زعيم سياسى امّت بود كه با ايجاد وحدت ملّى (براساس برادرى اسلامى) و تشكيل دولت (براساس عدالت اجتماعى) رهبرى سياسى امّت را بر عهده گرفته بود و اين حق را به اقتضاى مقام نبوّت خويش دريافت كرده بود، زيرا خود صاحب شريعت بود و خود را موظّف مى‏دانست كه مسؤوليّت اجرايى آن را نيز بر عهده گيرد. چنانكه خداوند مى‏فرمايد:
 «إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك اللّه» «6».
و آيه «النبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم» «7» نيز اشاره به همين حقيقت است.
اكنون، مورد خطاب در دستور «و شاورهم فى الأمر» كدامين شخصيّت پيامبر اكرم است، شخصيّت فردى او يا شخصيّت رسالى يا شخصيّت سياسى و مقام رهبرى او؟
بدون شك، شخصيّت سياسى او در اين آيه مورد خطاب قرار گرفته است، زيرا مقصود از «امر» امور شخصى وى نيست و نيز در امر رسالت و شريعت با كسى مشورت نمى‏كند، بلكه تنها امر زعامت است كه زمينه مشورت دارد و از همين‏رو تمامى مسؤولين سياسى و رهبران امّت مورد خطاب قرار گرفته‏اند و اين دستور به پيامبر اكرم اختصاص ندارد.
دوم: ضمير «هم» اشاره به كيست؟
بدون ترديد مرجع اين ضمير امّت‏اند، به دليل صدر آيه:
 «فيما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لا تفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الأمر ...»
كه مدارا كردن با مردم و در همين راستا طرف مشورت قرار دادن آنان را دستور مى‏دهد.
البته چگونگى مشاورت با مردم در برنامه‏هاى سياسى به موضوع مورد مشورت بستگى دارد و به اقتضاى هر موضوع يا به رأى عمومى گذاشته مى‏شود، يا با نخبگان و نمايندگان مردم در ميان نهاده مى‏شود، كه شرح آن خواهد آمد.
سوم: همان‏گونه كه روشن شد، مقصود از «امر» شؤون سياسى و ادارى كشور و امّت است، زيرا در امور شخصى، مشاورت با عامّه مردم مفهومى ندارد و در امر نبوّت نيز پيامبر تنها با وحى در ارتباط است و جائى براى مشورت در امور مربوط به پيامبرى نيست.
در نتيجه تمامى مسؤولين امر و دست‏اندركاران سياسى و ادارى در نظام اسلامى شرعا موظّفند تا در تمامى شؤون سياسى- ادارى، در كنار مردم باشند و آنان را كاملا در جريان بگذارند و همواره رأى اعتماد مردم را پشتوانه اقدامات خود قرار دهند. و اين خود، مجال دادن به مردم است تا پيوسته در صحنه سياست حضور فعّال داشته باشند.
علاوه كه اين كار، بها دادن به جايگاه مردم و حركت در راستاى خواسته‏هاى مشروع امّت خواهد بود. و بدين‏سان مردم همواره خود را در حكومت سهيم مى‏دانند و حكومت مردمى به معناى درست كلمه نيز همين است و بس.
در اينجا اين نكته قابل يادآورى است كه عبارت ذيل آيه: «فاذا عزمت فتوكّل على اللّه إن اللّه يحبّ المتوكّلين» را برخى چنان تفسير مى‏كنند كه دستور مشاورت تنها براى دلجويى از مردم، يا آگاه شدن ولىّ امر است، ولى تصميم‏گيرى با خود او است و هرگونه صلاح بداند رفتار مى‏كند، همان‏گونه كه امروزه مرسوم است و بيشتر رؤساى جمهور، مشاوريتى دارند و تنها براى روشن شدن با آنان مشورت مى‏كنند، ولى رأى نهايى با خود آنها است و مسأله تنفيذ رأى اكثريّت مطرح نيست.
ولى خواهيم گفت كه اين تفسير، مخالف آيه «و امرهم شورى بينهم» مى‏باشد و در مواردى مايه بى‏اعتبار نمودن آراى عمومى و وقع ننهادن به نظرات صاحب‏نظران مربوطه خواهد بود. درصورتى‏كه آيه فوق به مردم بها مى‏دهد و آراى آنان را ارج مى‏نهد. و أساسا تفسير ياد شده مخالف مفهوم «شور» در متعارف و عرف عقلا است كه معمولا پس از مشورت، رأى اكثريّت را مورد تنفيذ قرار مى‏دهند. و شرع نيز تشخيص اين‏گونه مفاهيم را به عرف واگذار كرده است.
بنابراين تفسير آيه چنين خواهد بود:
در موقع تنفيذ رأى اكثريّت- طبق معمول- هيچ‏گونه نگرانى به خود راه نده و اگر در واردى احتمال صواب را در خلاف رأى اكثريّت مى‏بينى، نگران نباش، زيرا اين دغدغه بر اثر سنگينى بار مسؤوليّت بر تو رخ داده، پس آسوده‏خاطر باش و بر خدا توكّل نما كه خداوند كارساز تو خواهد بود، زيرا طبق روال معمول رفتار كرده‏اى و به وظيفه محوّله درست عمل كرده‏اى و خداوند مددكار درست‏كاران است.
روايات در اين زمينه همين معنى را مى‏رساند.

مشورت با مردم در روايات‏

1- امام جعفر بن محمد صادق از پدرش امام محمد بن على باقر عليهم السّلام روايت مى‏كند كه فرمود:
 «قيل لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: ما الحزم؟ قال: مشاورة ذوى الرأى و اتّباعهم» «8».
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله پرسيده شد: حزم (استوارى در تصميم) چيست؟
پيامبر فرمود: مشورت با صاحب‏نظران و پيروى كردن از نظرات ايشان است.
در اين گفت ‏وشنود، دو نكته جالب وجود دارد:
نخست آن‏كه سه واژه از لحاظ مفهوم نزديك به يكديگر و قريب الأفق هستند:
عزم، جزم، حزم.
- عزم، مطلق قصد و تصميم است.
- جزم، قاطعيت در قصد و تصميم‏گيرى است.
- حزم، قاطعيت در تصميم گرفته شده براساس حكمت و انديشه درست است.
و در اين‏روايت از «حزم» سؤال شده كه تصميم‏گيرى حكمت‏آميز چگونه است؟
نكته دوم آن‏كه پيامبر در اين‏روايت علاوه بر آن‏كه راه كنكاش با انديشمندان مربوطه را پيشنهاد كرده، متابعت و پذيرفتن آراء صواب آنها را نيز توصيه فرموده است يعنى، حكمت عملى اقتضا مى‏كند كه تصميم‏گيرنده از رأى صاحب‏نظران پيروى كند، نه آن‏كه پس از مشورت، آنچه به نظر خودش رسيد، عمل كند و اين همانگونه كه خواهيم گفت، متابعت از رأى اكثريّت قاطع صاحب‏نظران است.
به همين جهت است كه حضرت امير عليه السّلام مى‏فرمايد:
 «الخلاف يهدى الرأى» «9».
مخالفت با رأى اكثريّت، مايه تباهى رأى تصميم‏گيرنده است.
و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
 «من استبد يرأيه هلك» «10».
هر كه رأى خود را بپسندد و به آراى ديگران بها ندهد، راه نابودى را در پيش گرفته است.
2- پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
 «الحزم، أن تستشير ذا الرأى و تطيع أمره، و قال: إذا أشار عليك العاقل الناصح فاقبل، و إياك و الخلاف عليهم، فإنّ فيه الهلاك» «11».
تدبير حكمت‏آميز آن است كه كار را با صاحب‏نظران در ميان‏گذارده و از صلاحديد آنان پيروى كنى و هرگاه خردمند صاحب‏نظرى دلسوزانه و از روى پند و اندرز پيشنهادى داد، آن را بپذير و مبادا با چنين كسانى مخالفت ورزى كه راه نابودى خود را هموار ساخته ‏اى!
نكته قابل توجه اين است كه «عاقل ناصح» در اينجا عنوان كلى دارد و فرد مراد نيست، به دليل ضمير جمع «و إياك و الخلاف عليهم» كه براساس آن در صورت مشاورت با انديشمندان بايد به آراى آنان ارج نهاده شود و مورد عمل قرار گيرد و لازمه آن پيروى از رأى اكثريّت قاطع است.
و لذا امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد:
 «المستبد برأيه، موقوف على مداحض الزّلل» «12».
هركه بر رأى خود پافشارى كند و به آراى ديگران بها ندهد، بر لبه پرتگاه لغزشگاهها قرار گرفته است. جالب آن‏كه «مداحض الزلل- لغزشگاهها» به صورت جمع آمده، يعنى: چنين كسى لغزشهاى فراوانى در پيش‏رو خواهد داشت.
و مولا امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:
 «لا رأى لمن انفرد برأيه» «13» هركه خود رأى باشد، رأى او نادرست آيد.
3- رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
 «استرشدوا العاقل و لا تعصوه فتتدموا» «14» با خردمندان به كنكاش بنشينيد و با آنان به مخالفت نورزيد كه پشيمانى در پى دارد.
و در حديث ديگر فرمود:
 «مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن، و توفيق من اللّه، فإذا أشار عليك الناصح العاقل، فإيّاك و الخلاف، فإنّ فى ذلك العطب» «15».
مشورت با فرهيختگان فرزانه مايه پيشرفت و بركت و موفّقيّت است و همواره عنايت الهى را همراه دارد. پس هرگاه خردمندان خيرانديش، پيشنهادى ارائه دادند، زنهار كه سرپيچى نكنى كه دچار رنج و دشوارى خواهى گرديد.
4- امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:
 «لا ظهير كالمشاورة» و نيز «لا مظاهرة أوثق من مشاورة» «16».
هيچ پشتوانه‏ اى همچون مشاورت نيست. و پشتوانه ‏اى مستحكم‏تر از مشاورت نيست.
5- و نيز فرمود:
 «من شاور الرجال شاركها فى عقولها».
هركه با مردان كارآزموده به كنكاش بنشيند، از انديشه و خرد آنان سهمى براى خود فراهم ساخته است.
6- همچنين فرمود:
 «من استقبل وجوه الآراء، عرف مواقع الأخطاء».
هركه آراى گوناگون را دريافت كند و مورد بررسى و سنجش قرار دهد، نقاط ضعف و قوّت آنها بر او روشن مى‏گردد.
آنچه امام فرموده است در رابطه با مسائل علمى است كه با مراجعه به آراء مختلف، راه انتخاب درست، بهتر آشكار مى‏شود.
7- و در جاى ديگر فرمود:
 «الإستشارة عين الهداية».
مشورت كردن، عين هدايت است. يعنى: راه بردن به سوى هدايت، از طريق مشورت ميسّر است.

لزوم مشورت دولتمردان‏

اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه اين همه سفارشها كه از پيامبر اكرم و اوصياى اطهار وى درباره مشورت آمده يا آيه مباركه كه مؤمنان را در مشورت نمودن مورد ستايش قرار داده و ترغيب نموده، آيا مخصوص عامّه مردم است، يا آن‏كه به اولويّت قطعى شامل اولياى امور و مسؤولان كشور نيز مى‏گردد؟ پاسخ، قطعا مثبت است.
به همين دليل است كه امام جعفر بن محمد صادق عليه السّلام مى‏فرمايد:
 «لا يطمعنّ القليل التجربة المعجب برأيه فى رئاسة» «17».
هرگز كسى كه پيشينه آزمودگى ندارد و شيفته رأى خويشتن است، در پى عهده‏دارى رياست و رهبرى نباشد.
البته كسانى را بايد طرف مشورت خويش قرار داد كه علاوه بر آزمودگى، همواره خدا را در نظر داشته باشند.
امام صادق عليه السّلام به سفيان ثورى مى‏فرمايد:
 «و شاور فى أمرك الذين يخشون اللّه عزّوجل» «18».
و مولا امير المؤمنين عليه السّلام مى‏فرمايد:
 «شاور فى حديك الذين يخافون اللّه» «19».
امام صادق عليه السّلام نيز مى‏فرمايد:
 «استشر العاقل من الرجال الورع، فانّه لا يأمر إلّا بخير، و إيّاك و الخلاف، فإنّ خلاف الورع العاقل، مفسدة فى الدين و الدنيا» «20».
با مردان فرزانه پارسا به كنكاش بنشين، زيرا آنان جز به نيكى دستور نمى‏دهند و زنهار كه با آنان مخالفت ورزى، كه دين و دنياى خود را تباه ساخته ‏اى.
نكته مهم ديگرى كه در اينجا هست اين است كه مشاورت هرگز پشيمانى ندارد:
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله هنگامى كه على عليه السّلام را به سوى يمن روانه ساخت، به او سفارش فرمود:
 «يا علىّ، ما حار من استخار، و لا ندم من استشار» «21».
هرگز سرگردان نخواهد ماند كسى كه از خداوند درخواست رهنمود كند و هرگز پشيمان نمى‏گردد كسى كه مشورت نمايد.
مولا امير مؤمنان عليه السّلام خود مى‏فرمايد:
 «من لم يستشر يندم» «22».
هركه مشورت نكند پشيمان خواهد گرديد.
امام موسى بن جعفر عليهم السّلام مى‏فرمايد:
 «من استشار لم يعدم عند الصواب مادحا، و عند الخطاء عاذرا» «23».
هركه با مشورت كارها را انجام دهد، اگر درست درآيد. كار او ستوده خواهد بود و اگر نادرست آيد، مورد نكوهش قرار نخواهد گرفت و معذور خواهد بود.
در همين رابطه مولا امير مؤمنان عليه السّلام درباره مواردى كه نص شرعى درباره آن نرسيده باشد، از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مى‏پرسد:
 «يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله أرأيت اذا نزل بنا أمر ليس فيه كتاب و لا سنّة منك، ما نعمل به؟
پيامبر در جواب مى‏فرمايد:
 «اجعلوه شورى بين المؤمنين. و لا تقصرونه بأمر خاصّة» «24».
آن را با مشورت انجام دهيد. سپس اضافه مى‏فرمايد: مشورت را در همه موارد بكار بريد. يعنى: همه كارهاى مسلمين بايد با شور انجام گيرد.
خلاصه آن‏كه روايات درباره دستور مشورت فراوان است و در درجه اول، مسؤولان امّت را شامل مى‏گردد كه در تمامى كارها با فرزانگان خبرانديش و كارشناسان كارآزموده همواره به شور بنشينند و هرگز مسؤولان دولت در حكومت اسلامى، ازاين قاعده مستثنى نيستند.

روش مشورت‏

شارع مقدس، تنها دستور مشورت داده تا جامعه اسلامى در تمامى ابعاد زندگى و از همه مهمتر در شؤون سياسى با شور و كنكاش به تصميم‏گيرى بپردازند، ولى اين‏كه طريقه شورى چگونه است، به خود مردم واگذار شده، تا آن را مطابق شيوه خردمندان و معمول و متعارف جهانيان كه اصطلاحا «سيره عقلائيّه» گفته مى‏شود، انجام دهند.
اصولا اسلام، در موضوعات خارج از محدوده عبادات دخالتى ندارد، مگر آن‏كه شرط با قيدى اضافه كند يا اعتبارى را لغو نمايد. بنابراين اگر از جانب شرع در رابطه با يك موضوع عرفى، دستورى صادر شود و راجع به آن موضوع نظرى ندهد، تعيين چارچوبهاى آن موضوع كاملا به خود عرف واگذار شده است.
اكنون چگونگى مشورت و مواردى كه به مشورت نياز دارد و صلاحيّتهايى كه در افراد طرف مشورت شرط است و چگونگى عمل به آراى مشاوران و هرگونه مسائلى ازاين دست به مرسوم عقلا ومعمول عرف بستگى دارد.
و از جمله اين‏كه چه مسائلى به آراى عمومى گذارده مى‏شود و چه مسائلى با خبرگان منتخب مردم يا با كارشناسان مربوطه است و در پستهاى مختلف دولتى، مشورت در چه محدوده‏اى انجام گيرد و سرانجام موارد مختلف كه براساس مقتضى، نحوه مشورت در آن تفاوت مى‏كند، همه‏وهمه به نظر عقلا و نظام داخلى هر كشور بستگى دارد.
آنچه مهم است اين است كه رأى اكثريّت بويژه مسائلى كه به آراى عمومى گذارده مى‏شود همواره لازم الإتّباع است.
و در مجلس شوراى قانونگذارى، هيأت وزيران، مجلس خبرگان، شوراى نگهبان، مجمع تشخيص مصلحت و همه هيأتهاى مشورتى كه در نظام جمهورى اسلامى بازوى تواناى مقام رهبرى محسوب مى‏شوند، بايد به رأى اكثريّت عمل شود و اساسا همان‏گونه كه اشارت رفت، بها دادن به آراى طرف مشورت، متابعت از رأى اكثريّت است كه در روايات بر آن تأكيد شده و با عرف متداول خردمندان نيز موافق است.
در آيه و رواياتى كه دستور مشاورت داده، دو نكته مورد توجه است:
اولا: همين دستور مشاورت با مردم و افراد داراى صلاحيّت، ضرورت بها دادن به آراى آنان را مى‏رساند و لازمه بها دادن، پيروى از آراى آنان مى‏باشد. اما اينكه با آنها مشورت شود، سپس مشورت‏كننده آنچه خود صلاح ديد عمل كند، اگرچه بر خلاف اراى انبوه مشورت‏شوندگان باشد، نوعى بى‏اعتنايى به موقعيّت آنان مى‏باشد و شايد هتك حرمت آنان نيز محسوب گردد. علاوه آن‏كه سبب خواهد شد تا در آينده حسّاسيّت چندانى نشان ندهند و در نتيجه نقض غرض خواهد بود و نتيجه معكوس خواهد داد.
زيرا مسأله مشورت از آن جهت مطرح است كه مردم در اداره كشور سهيم بوده و در صحنه سياست حضور فعّال داشته باشند، نه آن‏كه تنها از آنان به عنوان ابزار استفاده شود و فرمايش امام امير المؤمنين عليه السّلام:
 «و الزموا السواد الأعظم، فإنّ يداللّه على الجماعة» «25».
با انبوه مردم همگام باشيد، زيرا دست عنايت الهى بر سر انبوه امّت است. يا
 «الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة» «26».
آنچه بافت جماعت بر آن است، به آن چنگ زنيد.
اشاره به همين حقيقت است و مقصود ازاين عبارات ارج نهادن به آراى عمومى است و پيشتر گذشت كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله دستور مى‏دهد با افراد شايسته مشورت كنيد، و از ايشان پيروى نماييد و مخالفت نورزيد.
ثانيا: متابعت از مشورت‏شوندگان به يكى از سه شكل زير است:
1- متابعت آراى تمامى مشورت‏شوندگان، كه البته امكان ندارد، زيرا به‏طور معمول اختلاف نظر ميان آنان پديد خواهد آمد و كمتر اتفاق مى‏افتد كه اتفاق نظر پيدا شود.
2- متابعت از رأى اقليّت، و اين از نظر عقلا ترجيح مرجوح است.
3- باقى مى‏ماند، متابعت از رأى اكثريّت قاطع كه شيوه عقلا و روش مورد پسند عقل و شرع است و آيه كريمه و دستورات شرعى نيز ناظر به همين حقيقت هستند.

مصونيّت جماعت‏

احترام گذاردن به آراى عمومى، بها دادن به رأى اكثريّت است و اين خود همبستگى ايجاد مى‏كند و ميان مردم و دولت مردان علقه و رابطه مستقيم فراهم مى‏سازد و اساسا اعتماد به رأى اكثريّت قاطع مردمى، مصونيّت ايجاد مى‏كند كه از آن با نام «حبل اللّه المتين» (ريسمان ناگسستنى الهى) ياد شده و همبستگى با انبوه امّت (جماعت مسلمين) خود، نيرويى قدرتمند و گزندناپذير است.
خداوند در قرآن مى‏فرمايد:
 «و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا» «27».
به ريسمان ناگسستنى الهى چنگ بزنيد، و از هم پراكنده نگرديد.
جمله «و لا تفرقوا» مقصود از «حبل اللّه» را روشن مى‏سازد كه جماعت مسلمانان است چنانچه در كلام مولا امير مؤمنان عليه السّلام آمده است:
 «و الزموا السواد الأعظم، فإنّ يد اللّه على الجماعة. و إياكم و الفرقة، فإنّ الشاذ للشيطان، كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب» «28».
با انبوه مردمى همراه باشيد، زيرا دست عنايت الهى بر سر جماعت است. زنهار كه از پراكنده شدن بپرهيزيد. كه نصيب شيطان خواهيد شد، همان‏گونه كه گوسفند جدا از گله نصيب گرگ مى‏شود.
در جاى ديگر، «حبل اللّه» را همان «حبل الجماعة» دانسته و مى‏فرمايد:
 «الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة، و بنيت عليه أركان الطاعة» «29».
در بافت جماعت مسلمين بپيونديد، كه پايه طاعت و ديندارى بر آن استوار است.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مى‏فرمايد:
 «إنّ اللّه وعدنى فى امّتى، و أجارهم من ثلاث: لا يعمّهم بسنة، و لا يستأصلهم بعدوّ، و لا يجمعهم على ضلالة» «30».
خداوند نويد داده كه امّت اسلامى از سه آفت مصون باشند:
1- هيچ‏گاه قحطى و خشكسالى آنان را فرانگيرد.
2- هيچ‏گاه دشمن بر گستره قلمرو اسلامى چيره نگردد.
3- هيچ‏گاه بر امر باطلى اتفاق نظر ننمايند.
و مسأله «لا تجتمع امّتى على ضلال» واقعيتى است انكارناپذير كه با در نظر گرفتن مسأله حكمت الهى و قاعده لطف كاملا قابل توجيه است و اگر برخى ازاين عبارت سوء استفاده كرده‏اند، اين حاكى از سوء فهم آنان مى‏باشد، زيرا در مصاديق عبارت فوق و نيز در تفسير محتوايى آن به اشتباه رفته‏اند.
توضيحا بايد گفت مورد نظر روايات ياد شده، ذاتا بها دادن به آراى عمومى و راجع شمردن نظرات گروهى كه آزادانه بيانديشند و از روى ايمان و اخلاص و تعهّد اخلاقى و انسانى نظر دهند و هيچ‏گونه تحميل يا اجبار و اكراه در كار نباشد، يا تحت تأثير تبليغات سوء قرار نگرفته باشد، و حتّى مسائلى از قبيل مليّت‏گرايى يا نژادپرستى يا صنفى يا گروهى و هرگونه گرايشهاى بيرون از حوزه نظر خواهى، تأثيرگذار نباشد.
از پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله در همين رابطه سؤال شد، فرمودند:
افرادى حق‏گو و حقيقت‏گرا باشند.
ابو جعفر برقى از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏كند، فرمود:
 «نسئل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله من جماعة أمّته. فقال: جماعة أمّتى أهل الحق و إن قلّوا» «31».
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله درباره «جماعت امّت» كه راه ضلالت نپويند، و جز حقيقت نگويند، سؤال شد؟
فرمودند: جماعت امّت من، كسانى‏اند كه اهل حقّ باشند، و حقيقت را يافته باشند، گرچه اندك باشند.
لذا در روايت ديگر، كه همين سؤال مطرح شده:
 «ما جماعة امّتك؟»، فرمود: «من كان على الحق، و ان كانوا عشرة» «32».
هركه بر حق باشد، گرچه ده نفر باشند.
امام ابو جعفر باقر عليه السّلام از پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله روايت مى‏كند فرمود:
 «إنّ القليل من المؤمنين كثير» «33».
مؤمنان گرچه اندك باشند، بسيارند.
و اساسا، دين‏باوران، و حق‏گرايان، امّت پيامبر را تشكيل مى‏دهند. زيرا امّت به كسانى گفته مى‏شود، كه پيروان راستين پيامبر باشند، سياهىّ‏لشكر نيايد بكار. و اينانند كه مورد عنايت حق قرار مى‏گيرند، و هرگز بيراهه نمى‏روند.

اجماع در خلافت‏

در اينجا بد نيست به نكته‏ اى اشاره شود:
اجماعى كه درباره خلافت مطرح شده، هيچ‏گونه تناسبى با مسأله «جماعت أمّت» و حديث «لا تجتمع أمّتى على ضلال» ندارد.
زيرا فرضا اگر اجماعى بوده، ولى در مقابل نصّ صريح فاقد ارزش است. و ثانيا اجماع امّت نبوده، بلكه صرفا رؤساى قبايل چندى از انصار، و چند نفر از شخصيات مهاجرين، بدور از مردم و ديگر بزرگان صحابه، باهم ساختند، و سپس نظر خود را بر ديگران تحميل كردند. ثالثا اگر بر اين باورند، پس چرا درباره ديگر خلفا بكار گرفته نشد؟! جز درباره مولا امير مؤمنان عليه السّلام كه فرمود:
 «الآن اذ رجع الحق إلى أهله ...» «34».

اجماع در فقه‏

و امّا اجماعى كه در فقه مطرح مى‏كنند، اگر براى اثبات حكم كلى شرعى باشد، خارج از دائره موضوع رواياتى است كه درباره امور سياسى و تدبير امور وارد شده است. زيرا هرگز نمى‏توان با اتفاق آراى امّت، حكم الهى را بدست آورد. آرى اگر براى فهم موضوعات عرفيه باشد، داخل در حوزه روايات است و فقه اماميه اجماع را در همين زمينه بكار مى‏برد.

اكثريّت در قرآن‏

در اينجا اين پرسش تداعى مى‏كند كه در برخى آيات قرآنى بيشتر مردم زمانه را گمراه شمرده، و پيروى از آنان را ضلالت دانسته:
 «و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل اللّه» «35».
 «و ما أكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين» «36».
و نيز آيه‏ هائى از قبيل:
 «و لكن أكثر الناس لا يعلمون».
 «أكثرهم لا يعقلون».
 «و أكثرهم للحق كارهون».
 «أكثرهم كاذبون».
 «بل أكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون» ... و غيره.
و اين مى‏رساند كه بيشتر مردم زمانه، شناخت ندارند، حقيقت را خوشايند نداشته، از حقّ روى گردانند. و چگونه ممكن است به آراى چنين مردمى، بها داده شود، يا از آن پيروى گردد؟!
به گفته برخى نويسندگان، امروزه پاره‏اى از آزادى‏ستيزان، جفاكارانه (و گاه مزوّرانه) بدين آيات توسل مى‏جويند، تا حقوق اكثريّت را پايمال كنند، و مشاركت سياسى مردم در سرنوشتشان را بى‏منطق و ناروا جلوه دهند. بدين بهانه كه اكثريّت نه عقل دارند و نه شعور. و لذا چوپانى را بايد بر آنان گماشت، تا آنان را گله ‏بانى كند!
حقيقتا چنين تفيرى، جز جفا كردن در حق اين آيات نيست. بايد به همه آياتى كه چنين تعابيرى دارند، مراجعه شود تا معلوم گردد كه همه آن‏ها به موارد ويژه‏اى نظر دارند، و از گروه يا نكته خاصى سخن مى‏گويند. و به هيچ‏وجه تعميم نداشته و به كلّ جامعه عربى، و از آن بالاتر به كلّ جامعه بشريّت، و براى هميشه، تعلق نمى‏يابند.
و به اصطلاح، از قضاياى خارجيّه كه جنبه خاصّ دارند شمرده مى‏شوند، و نبايستى آن را از قضاياى حقيقيّه كه جنبه عام و شمولى دارند- به‏شمار آورد.
در قرآن، بسيارى از تعابير، گرچه به‏صورت كلّى آمده، ولى به موارد خاصّ نظر دارد، و نبايستى از آن، كليّت فهميد «37» و اين‏گونه قضايا، همانند قضاياى شخصيّه است، كه به شخص خاص تعلّق داشته «38»، و هيچ‏گونه تعميم در آن، راه ندارد.
مثلا به اين آيه توجه كنيد:
 «و لكنّ الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب و أكثرهم لا يعقلون» «39».
كافران كه به خدا دروغ بندند، و بيشترشان خرد نمى‏ورزند.
اشاره به كافرانى است كه در آن عهد، بر خدا دروغ مى‏بستند، از قبيل گفتارشان درباره عبادت بتان:
 «ما نعبدهم إلّا ليقرّبونا إلى اللّه زلفى» «40».
بتان را نمى‏پرستيم مگر به جهت آن‏كه ما را به خدا نزديك كنند.
لذا خداوند، اينان را با عنوان «كاذب كفّار» ياد مى‏كند.
يا اينكه گويد:
ما تعبدون من دونه إلّا اسماء سمّيتموها أنتم و اباؤكم ما أنزل اللّه بها من سلطان» «41».
آنچه را مى‏پرستيد، خود چنين نام هايى روى آنها گذارده ‏ايد، و هرگز خداوند دليلى بر آن نازل نكرده.
و نيز آيه:
 «أ رأيت من اتّخذ إلهه هواه أفأنت تكون عليه وكيلا. أم تحسب أنّ أكثرهم يسمعون أو يعقلون إن هم ألّا كالأنعام بل هم أضلّ سبيلا» «42».
آن‏كه هوسش خداى خود قرار داده، آيا تو مى‏توانى عهده‏دار او باشى، يا گمان‏دارى كه بيشترشان مى‏شنوند يا خرد مى‏ورزند. اينان در بى‏خردى همچون چارپايانند، بلكه گمراه ‏ترند.
پر روشن است كه آيات ياد شده، به گروه و افراد خاصّى نظر دارد، كه راه بى‏خردى را پيش گرفته بودند.
البته اين نكته پوشيده نباشد، كه همين آيات ناظر به موارد خاصّ- حامل پيام است، كه بطن قرآن را تشكيل مى‏دهد. و با توجه به علل و اسباب گمراهى افراد مورد نظر، و جهت نكوهش قرآن از آنان، پيام آيه روشن مى‏شود. و گر نه حكايتى بيش نبود.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرموده: «ما من آيه فى القرآن إلّا و لها ظهر و بطن».
تمامى آيات قرآنى، داراى ظاهر و باطنى هستند.
كه مقصود از «بطن» همان پيامهاى نهفته در ريزه ‏كاريها و نكته‏ هاى ظريف آيات است.

نظارت همگانى مردم‏

يكى ديگر از اصول نظام اسلامى كه عامل بازدارنده نيرومندى در برابر لغزش مسؤولين أمر محسوب مى‏شود و جلو هرگونه خطا و اشتباه را در اجراى سياسيتهاى اتخاذ شده مى‏گيرد، مسأله «نظارت همگانى» است. يكايك آحاد امّت مسؤوليّت نظارت را بر عهده دارند و مسأله «نصح الأئمة» يكى از فرائض اسلامى است.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در اين زمينه مى‏فرمايد:
 «من أصبح و لم يهتمّ بأمور المسلمين فليس منهم» «43».
هركه روزانه درباره شؤون مسلمين اهتمام نورزد، از آنان شمرده نمى‏شود.
عبارت «من اصبح»، مفاد «روزانه» را مى‏رساند يعنى هرروز كه از خواب برمى‏خيزد، اوّلين چيزى كه بايد درباره آن بيانديشد، همانا امور جارى در رابطه با شؤون عامّه مسلمانان است.
و اين‏گونه اهميّت دادن به شؤون مسلمين، بايد عملكرد پيوسته و هميشگى هر فرد مسلمان باشد و عبارت «أمور المسلمين» تمامى شؤون مسلمانان را در رابطه با مصالح عامّه شامل مى‏شود كه از مهم‏ترين آنها جريانات سياسى، فرهنگى، اقتصادى هستند و هرچه ازاين قبيل بوده و از شؤون عامّه محسوب مى‏گردد، زيرا «شؤون» عام است و به- مسلمين كه كلمه جمع است- اضافه شده است. بنابراين مصالح همگانى مورد نظر است. پس هر مسلمانى بايد همواره در صحنه حاضر باشد و خود را در اداره شؤون امّت سهيم بداند و با چشمى باز و بينشى عميق، ناظر بر جريانات باشد.
در روايت ديگرى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى‏گويد:
 «ثلاث لا يغلّ عليها قلب أمرء مسلم: إخلاص العمل للّه. و النّصيحة لأئمة المسلمين. و اللزوم لجماعتهم» «44».
سه چيز است كه وجدان پاك يك فرد مسلمان، از آن فروگذارى نمى‏كند و بر خود روا نمى‏دارد كه درباره آن كوتاهى نمايد:
- خلوص نيّت در رفتار و كردار خويش و پيوسته خدا را در نظر داشتن.
- ادرز پاك و درو از آلايش، نسبت به مؤولان امر روا داشتن.
- پيوستن به بافت جماعت مسلمان و از ايشان كناره نگرفتن.
و اين يك وظيفه شرعى است كه آحاد مسلمينن، بايستى همواره در جريان امور باشند و نسبت به جريانات كشور بى‏تفاوت نباشند و كشور و دولت را از خود بدانند و خود را صاحبان حقيقى كشور و مصالح امّت بدانند و دولت مردان را خدمت‏گذاران مخلص ملّت دانسته، علاوه بر همكارى و وفادارى نسبت به آنان، بر رفتار و كردار آنان نظارت كامل از خود نشان دهند، تا دولت‏مردان پيوسته احساس كنند كه صاحبان حقيقى كشور شاهد و ناظر رفتار آنان مى‏باشند.
در مقابل، وظيفه دولت‏مردان است كه همواره مردم را در جريانات كارها در تمامى ابعاد سياست‏گذارى قرار دهند و هرگز از آنان فاصله نگيرند و آنان را بيگانه ندانند.
و اين همكارى و وفادارى توأم با نظارت و حسن مراقبت، بهترين و مستحكم‏ترين پشتوانه‏اى است، كه يك دولت مردمى مى‏تواند بدان اعتماد كند و پايه‏هاى حكومت و دولت را براساس آن هرچه استوارتر سازد، لذا بايد اين اعتماد و حسّ همگارى دو طرفه باشد.
مولا امير مؤمنان عليه السّلام مى‏فرمايد:
 «فإذا عملت الخاصة بالمنكر جهارا، فلم تغيّر العامّة ذلك، استوجب الفريقان العقوبة من اللّه» «45» هرگاه خواصّ مرتكب خلاف شوند و عامّه مردم بر آنان خرده نگيرند، هر دو گروه دچار سوء عاقبت خواهند گرديد.

مسؤوليّت رهبر در پيشگاه خدا و مردم‏

مسأله مسؤوليّت مقام رهبرى در پيشگاه خدا و مردم از همين وظيفه متقابل رهبر و مردم نشأت گرفته، زيرا مقام رهبرى در پيشگاه الهى مسؤوليّت دارد تا مجرى‏ عدالت باشد و احكام اسلامى را بدون كم‏وكاست اجرا نمايد و بدين جهت است كه افزون بر علم و اقتدار، عدالت و تقوا نيز در مقام رهبرى شرط است.
او همچنين در مقابل ملّت نيز مسؤوليّت دارد و بايد جوابگوى نيازهاى عمومى باشد و در تأمين مصالح همگانى در همه زمينه‏ ها بكوشد و اگر كوتاهى كند يا كوتاه آيد و نتواند از عهده آن برآيد، از جانب مردم به وسيله خبرگان منتخب آنان بركنار مى‏شود كه در اصل يكصدويازدهم قانون اساسى شرح آن آمده است.
امام امير مؤمنان عليه السّلام در رابطه با حقّ متقابل رهبر و مردم و مسؤليّتى كه در مقابل يكديگر دارند، مى‏فرمايد:
 «أيها النّاس إنّ لي عليكم حقّا، و لكم علىّ حقّ. فأمّا حقّكم عليّ فانصيحة لكم، و توفير فيئكم عليكم، و تعليمكم كى لا تجهلوا. و تأديبكم كيما تعملوا. و أمّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب. و الإجابة حين أدعوكم. و الطاعة حين آمركم» «46».
اى مردم، همانگونه كه من بر شما حقى دارم، شما نيز بر من حقى داريد.
حق شما بر من آن است كه هيچ‏گاه از رهنمودهاى خالصانه دريغ نورزم و در تأمين رفاه زندگى شما بكوشم و در تربيت و تعليم همگانى كوتاهى نكنم.
امام عليه السّلام در اين سخن، سه موضوع مهم را مطرح مى‏كند:
1- رهنمودهاى خالصانه، پدرانه و حكيمانه، بدون جهت‏گيرى. كه همه آحاد ملّت مدّنظر باشند.
2- تأمين رفاه در زندگى در سطح عموم و ايجاد اشتغال و رونق دادن به كشت و كار و صنعت و تجارت و بالا بردن سطح درآمدها.
3- تعليم و تربيت به صورت فراگير و فراهم نمودن امكانات پيشرفت بسوى مداجر عاليه دانش و ايجاد پژوهشگاههاى علمى در تمامى زمينه‏ها. البته اين با قطع نظر از ديگر وظايف نظام حكومت اسلامى از قبيل حراست از سرزمين اسلامى و ثروت ملّى و ارزشهاى دينى و فرهنگى و نيز بالا بردن توان سياسى و نظامى و اقتصادى كشور است كه در ديگر كلمات مولا امير مؤمنان عليه السّلام آمده است.
و اما حق رهبر بر ملّت، يعنى مسؤوليّت امّت در مقابل دولت حاكم، اين است كه‏ به پيمان خود وفادار باشند و اگر كاستيهايى مى‏بينند، در حضور مسؤولان يادآور شوند و در غياب آنان درصدد افشاى عيوب و اشكالات نباشند و دستورات را به طور كامل انجام دهند.

پی نوشت ها


 (1) سوره شورى 42: 38.
 (2). نهج البلاغة. قصار الحكم: 161.
 (3). بحار الانوار ج 72 (مؤسسه الوفاء- بيروت) ص 105 رقم 39 از كنز الفوائد كراجكى.
 (4). آل عمران 3: 159.
 (5). سوره نحل 16: 44.
 (6). سوره نساء 4: 105.
 (7). سوره احزاب 33: 6.
 (8). بحار النوار (مؤسسه الوفاء بيروت) ج 72 ص 100 محاسن برقى.
 (9). بحار الانوار ج 72 ص 105 از نهج البلاغة.
 (10). همان ص 104.
 (11). بحار الانوار ص 105 رقم 41.
 (12). بحار النوار ج 72 ص 105.
 (13) همان ص 105 رقم 39.
 (14). بحار الانوار ج 72 ص 105.
 (15). همان ص 105 رقم 39
 (16). همان ص رقم 37 از نهج البلاغة.
 (17). بحار الانوار ج 72 ص 98 رقم 2 از خصال صدوق.
 (18). همان ص 98 رقم 5 از خصال صدوق.
 (19). همان ص 98 رقم 3 از خصال صدوق.
 (20). همان ص 101- 102 رقم 26 از محاسن برقى.
 (21). همان ص 100 رقم 13 امالى شيخ طوسى.
 (22) بحار الانوار ج 72 ص 104 رقم 35 از تفسير عياشى.
 (23). همان رقم 37 از الدرة الباهرة.
 (24). تفسير فرات بن ابراهيم كوفى ص 615.
 (25). نهج البلاغة خطبه: 127- ابن ابى الحديد ج 8 ص 112.
 (26). همان: 151 و شرح محمد عبده ص 243.
 (27). سوره آل عمران 3: 102.
 (28). نهج البلاغة خطبه: 127.
 (29). نهج البلاغة خطبه: 151.
 (30). سنن دارمى ج 1 ص 25 باب 8 از مقدمه.
 (31). كتاب المحاسن- برقى ج 1 ص 346 رقم 720/ 122.
 (32). همان رقم 721/ 123.
 (33). همان رقم 722/ 124.
 (34). نهج البلاغة خ 2.
 (35). انعام 6: 116.
 (36). يوسف 12: 103.
 (37). مانند «الأعراب أشدّ كفرا و نفاقا و أجدر أن لا يعلموا حدود ما أنزل اللّه على رسوله» (توبه 9: 97). اشاره به گروه خاصى است، به دليل «و ممّن حولكم من الأعراب منافقون و من أهل المدينة مردوا على النفاق له تعلمهم نحن نعلمهم سنعذّبهم مرّتين ثم يردّون الى عذاب عظيم» (توبه: 101) و دليل بر عدم تعميم آيه ديگر است: «و من الأعراب من يؤمن باللّه و اليوم الآخر و يتخذ ما ينفق قربات عند اللّه و صلوات الرسول. ألا إنها قربة لهم سيد خلهم اللّه فى رحمته إنّ اللّه غفور رحيم» (توبه: 99).
علّامه طباطبائى در ذيل آيه 6 سوره بقره، و نيز در تفسير سوره كافرون، به اين مطلب تصريح دارند. (ج 1 ص 50 و ج 20 ص 526).
 (38). مانند «تبّت يدا ابى لهب»
 (39). مائده 5: 103.
 (40) زمر 39: 3.
 (41) يوسف 12: 40.
 (42). فرقان 25: 44.
 (43). كافى شريف ج 2 ص 163.
 (44). بحار الانوار ج 75 ص 66 رقم 5.
 (45). وسائل الشيعة باب 4 (امر به معروف) ج 16 ص 136 رقم 1.
 (47). نهج البلاغة: خطبه 34 (صبحى صالح) ص 79.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید