فصل دوم: اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى دوره اخوان الصفا

فصل دوم: اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى دوره اخوان‏ الصفا

مقدمه

 بى‏ ترديد رسائل‏اخوان‏ الصفا از مهم‏ترين آثار اسلامى و شايد از مهم‏ترين آثار علمى عالم است،(18) كه حاوى انديشه‏ هاى مهمّ دينى و اسلامى در مورد مسائل اجتماعى و سياسى دوره‏اى خاص از تاريخ اسلامى است. اين انديشه‏ هاى دينى و فلسفى نتيجه عمل و فكر جمعىِ گروهى از انديشمندان مسلمان است كه داراى هدف خاص سياسى بوده و تغيير اوضاع سياسى و اجتماعى آن عصر را هدف قرارداده بودند؛ تبديل دولت شرّ يا مملكت اهل ارض به مملكت الله يا دولت اهل خير موردنظر آنان بوده است.
بررسى تاريخ انديشه‏ ها بدون توجّه به دوره خاص فكرى و سياسى و اجتماعى آن افكار، يقيناً در به دست آوردن نتيجه مطلوب از تحليل آن انديشه‏ ها اثر مى‏گذارد و بى‏توجهى به آن، شناخت جامع را به دست نخواهد داد، زيرا تاريخ و انديشه هر فرد و جمعى متأثّر از ويژگى و وضعيت سياسى و اجتماعى عصرى است كه انديشمند در آن زيست مى‏كند. تحليل انديشه‏ ها مجرّد از وضعيت خاص دوره زيست انديشمندان و حوادث آن، شناخت ناقصى به دست خواهد داد، زيرا حوادث و ويژگى سياسى و فكرى عصر انديشمند در نوع انديشه وى تأثير مى‏گذارد. تاريخ هر جماعت و نحله فكرى و سياسى زاييده مجموعه‏اى از عناصر و اسباب مادّى و معنوى است كه شناخت آنها محقق و پژوهشگر را در تحليل آرا كمك مى‏كند، چون محقّق خود را در فضاى فكرى آن دوره قرار داده و متناسب با آن فضاى فكرى كه در ذهن او نقش بسته، به تحليل آن مى‏پردازد. شايد قابل تصوّر نباشد كه يك پديده سياسى و اجتماعى را مستقل و مجرّد از آنچه كه بوده و آنچه كه شده است تحليل كرد و حتماً در تحليل پديده ‏ها بايد به سابق و لاحق آن توجّه داشت.

1. تحولات حكومت و خلافت تا قرن چهارم هجرى

باتوجّه به مطالب ذكر شده، ظهور اخوان‏ الصفا را نمى‏توان مجرّد و فارغ از واقعيت تاريخ سابق و لاحق آن تحليل كرد، زيرا آنان نتيجه علل و اسباب متعدّدى هستند كه در تكوين انديشه و تعيين اهداف آنان مؤثر بوده است.(19) يكى‏از علل و اسبابى كه شناخت آن در تحليل انديشه ‏ها و آراى اخوان‏ الصفا مهم است، ويژگى سياسى و اجتماعى دوره اخوان‏ الصفاست. اين فصل درصدد تحليل و تبيين آن وضعيت است.
در قرن چهارم هجرى همزمان با ايام ظهور اخوان‏ الصفا، جهان اسلام با دو پديده متناقض روبه‏روست‏(20): از يك طرف مسلمانان شاهد انحطاط سياسى بودند كه چهره ناپسند و ناخوشايند آن دوره است و از طرف ديگر شاهد شكوفايى و اعتلاى عقلى بودند كه دوره‏اى پر نعمت و ارزشمند و نتيجه بخش براى مسلمانان است. در رسائل ‏اخوان‏ الصفا اين دو پديده به وضوح نشان داده شده است. نشانه انحطاط سياسى اين دوره، فساد و تباهى دستگاه خلافت است كه دچار تزلزل سياسى شده است. با نگاهى به تاريخ سياسى مسلمانان تا قبل از دوره اخوان‏ الصفا، شاهد حاكميت امويان هستيم كه داراى روحيه‏ اى عربى‏گرا و عجم ‏ستيز بودند، على‏رغم تسليم مناطقى مانند ايران به مسلمانان كه از سابقه تاريخى و تمدّن ديرينه برخوردار بودند امويان به آنها (غير عرب‏ها) كمتر اعتنا مى‏كردند، به همين دليل معمولاً واليان و كارگزاران و رؤساى دولت اموى، از عرب‏ها بودند و موالى، شهروندان درجه دو محسوب شده و جايگاه كمترى در حكومت و سياست داشتند. اين گرايش ضد عجمى اموى‏ ها نوعى بدبينى سياسى و اكراه از پذيرش عمومى را در ميان مواليان به وجود آورد و آنان مترصد فرصتى براى سقوط امويان بودند.
علويان و شيعيان آنها از دشمنان ديرينه اموى‏ها بودند و وجودشان خطر بالقوّه براى امويان به حساب مى‏آمد. سابقه خصومت علويان با بنى‏اميّه ريشه در مخالفت‏هاى معاويه با على(ع) دارد كه آثار سياسى و فكرى خاصى در تاريخ اسلام گذارده است؛ از ثمرات فكرى اين تنازعات، پيدايش نحله ‏هاى اشعرى و اعتزالى و شيعه اثنا عشرى در تاريخ اسلام است كه تا عصر اخوان‏ الصفا تداوم داشت.
با توجّه به نوع برخورد امويان با موالى كه از آن به روحيه عجم‏ستيز امويان تعبير كرديم، موالى به‏ ويژه فارس‏ها مترصد فرصتى براى سرنگونى بنى‏اميه بودند، لذا جنبش‏هايى به ‏ويژه در مناطق خراسان عليه امويان شكل گرفت. هدف اصلى اين جنبش‏ها در وهله اوّل حاكميّت آل‏البيت بود، بدون توجّه به اين‏كه از بنى‏هاشم يا بنى‏عباس باشند، ولى به دلايل گوناگونى، از جمله عدم اعتماد ائمه‏ا طهار(ع) به اين‏گونه قيام‏ها، عباسيان قدرت يافته و با مدد و همراهى ايرانيانى مانند ابومسلم و ساير موالى غير فارس، بر بنى‏ اميه غلبه يافتند. عباسيان در ابتدا در قبال علويان سياست رأفت و مدارا در پيش گرفتند و درصدد نزديكى به آنان برآمدند و اقداماتى كه نشان دهنده نيكويى آنان در حق علويان باشد، انجام دادند، از جمله برگرداندن اموالى از آنان كه در دوره بنى‏ اميّه غصب شده بود. امّا عباسيان همواره از علويان در خوف و هراس بودند و آنان را زير نظر داشتند و گاه آنان‏را تحت فشار و آزار و اذيّت قرار مى‏دادند.
با روى كارآمدن منصور دوانيقى اختلافات علويان با عباسيان اوج گرفت. در اين زمان علويان يقين پيدا كردند كه اميدى به خلافت علوى‏ها نمى‏توانند داشته باشند.(21) بنى‏عباس كاملاً بر خلافت مسلّط شده و به قلع و قمع علويان و حركت‏هاى آنان مى‏پرداختند. در اين زمان يكى از اولاد على(ع) به نام محمد بن عبداللَّه بن حسن بن على(ع) معروف به «نفس زكيّه» عليه منصور، خليفه عباسى، قيام كرد و در برخى نقاط اقداماتى عليه او انجام داد. منصور، پدر نفس زكيّه به نام عبداللَّه و ساير خاندان او را در كوفه به زندان انداخت تا او را تحت فشار قرار دهد، سپس سپاهى را براى سركوبى او اعزام كرد. سپاهيان منصور او را شكست دادند(22) و نفس زكيّه به قتل رسيد و سر او را براى منصور آوردند. اين‏گونه برخورد با علويان به مراتب شديدتر از دوره اموى‏ ها بود، لذا اعلامى براى علوى‏ها بود كه خطر عباسيان را مهم‏تر و شديدتر تلقّى كنند و با اين تلقّى بود كه همواره يكى از معارضات شديد در دوره عباسيان، تعارض علويان با دستگاه خلافت بود.
عباسيان در اين دوره به‏ويژه با ائمه اطهار(ع) كه مركزيت فكرى جنبش‏هاى علوى را به‏ عهده داشتند، با شدّت بيشترى برخورد مى‏كردند و تا زندان و شكنجه و شهادت آنان پيش رفتند. اين تعارض موجب سستى پايه ‏هاى اقتدار دستگاه خلافت و ضعف و فتور مركزيت آن شد.
همان‏گونه كه قبلاً اشاره شد، ايرانيان در روى كار آمدن عباسيان نقش مهمّى داشتند و سياست اموى‏ها كه به نوعى دور كردن عموم موالى و مخصوصاًايرانيان از دستگاه حكومت و سياست بود و همان هم عامل مهمّى بودبراى روى‏گردانى ايرانى‏ ها از آنان، حال كه عباسيان روى كار آمده بودند، بايدپاسخى به اين نياز موالى و ايرانى‏ ها مى‏دادند كه همانا حضور مستقيم در سياست‏ و حكومت بود. براى پاسخ به اين نياز و تمايل اجتماعى و نيز نيازمندى خود عباسيان به حضور ايرانى ‏ها براى تقويت پايه ‏هاى حكومت خود، و بهره‏گيرى از دانش آنان براى اداره امور، عباسيان سياست ركون و اعتماد به ايرانى ها را در پيش گرفتند كه‏(23) لازمه اين سياست، دورى كردن از عرب‏ها و بى‏ توجهى به آنان در سياست و حكومت بود.
عباسيان شايد چاره‏ اى جز گرايش به اين سياست نداشتند، زيرا از يك طرف با فشار ايرانيان روبه‏رو بودند كه با جنبش و مساعدت آنان روى كار آمده بودند و از سوى ديگر با مقاومت‏هايى به‏ صورت جنبش‏هاى علوى در مركزيت خلافت روبه‏رو بودند كه در واقع از درون، مشروعيت آنان را مورد شبهه و تنش قرار مى‏داد. برخى از تحليل‏گران معتقدند كه اين دو امر، يعنى تنش و معارضه با علويان و تمايل و ركون به ايرانى‏ها، دو عامل مهمّ تحوّلات سياسى مربوط به دوره عباسيان است كه نتايج آن در قرن چهارم هجرى نمايان شد و زوال و فساد سياسى از بارزترين آن آثار است. به هر حال دولت عباسيان مبناى سياست خود را بر انكار عرب و اعتماد بر ايرانى‏ها قرار داد.
سياست‏هاى اموى گرايش‏هايى را در ايران به وجود آورده بود كه درصدد القاى اين انديشه بود كه ايرانيان به دليل شكست از مسلمانان هويّت ايرانى‏شان آسيب ديده و به گذشته خويش با حقد و حسرت قلبى مى‏نگريستند و لذا به دليل سياست‏مدارى عباسيان نسبت به ايرانى‏ ها، آنان نيز سياست همكارى و مساعدت با حكومت عباسى را برگزيدند. و همان‏گونه كه ذكر شد، عباسيان به آنان اعتماد كرده و واليان و فرماندهان سپاه و عمّال خراج و رؤساى دولت را از آنان قرار دادند. نتيجه اين اعتماد زياده از حدّ، نفوذ و رسوخ ايرانيان در دستگاه حكومت و سياست عباسى بود كه بعداً از عوامل مهم دگرگونى‏هاى سياسى در جامعه اسلامى شد.
از طرف ديگر به اين مسأله نيز بايد توجه داشت كه بعد از گسترش فتوحات اسلامى و حاكميّت سياسى مسلمانان عرب بر جهان اسلام مخصوصاً مناطق ثروتمند شامات و ايران و سرازير شدن خراج و ثروت به سوى مراكز حكومت و خلافت، در شيوه زندگى عرب‏هاى حاكم تغيير محسوسى به‏ وجود آمد و آنان به عيش و عشرت تمايل پيدا كردند و اين فساد اخلاقى در اشعار معترضان به دستگاه ‏هاى سياسى آن دوره، از جمله اشعار موالى و زنادقه و در اصول و مرام جنبش‏هاى انقلابى انعكاس يافت‏(24)، و در واقع فساد سياسى كه اوج آن در قرن چهارم هجرى است، از تبعات اين فساد اخلاقى است.
بررسى فساد اخلاقى و سياسى دستگاه خلافت در قرن چهارم هجرى، يك ويژگى خاص به آن قرن مى‏دهد و آن رسوخ و نفوذ ايرانيان در دستگاه سياسى است كه يقيناً در مقابل اين فساد، عكس العمل نشان مى‏دادند و آن استقلال‏طلبى در برابر حكومت عباسيان بود، زيرا دو امتياز مهم در دست ايرانى‏ها بود: يكى قدرت نفوذ ايرانيان و ديگرى فساد سياسى حكومت كه نيازمندى آنها را به ايرانيان دو چندان مى‏كرد و ايرانيان به واقع مى‏توانستند از اين وضعيت بهره گيرند. استقلال طلبى‏هاى ايرانيان براى دست‏يابى به حكومت مستقل در برابر دستگاه خلافت از جمله تحوّلات مهم اين دوره است كه مفصّل‏تر بحث خواهد شد.

2. حكومت‏هاى ايرانى در مقابل خلافت

همان‏گونه كه ذكر شد، عكس‏العمل فساد سياسى حكومت و نفوذ و رسوخ ايرانيان در دستگاه سياسى عباسيان - بعد از دوره‏اى محروميت از نقش سياسى درجه اوّل در امر حكومت و سياست - شكل‏گيرى اعتراضات عليه خلافت عباسى بود كه طبيعتاً حكومت هم در قبال آن بايد عكس‏ العمل نشان مى‏داد. عكس‏العمل خلفا عدم اعتماد به انصار و جنود عرب خويش بود، زيرا آنها را اساساً طرفدار حكومت بنى‏اميه مى‏ديد و به همين دليل آنها را از ايفاى نقش در حكومت و سياست محروم كرده بود. اكنون نيز كه اعتراض‏ها بالا گرفته بود، نمى‏توانست به آنها اعتمادى داشته باشد و از سويى به دليل بدبينى به ايرانيان به آنان نيز نمى‏توانستند اعتماد نمايند.
در تحليل نقّادانه از عملكرد عباسيان تا قرن چهارم، مى‏توان به اين نكته رسيد كه عملكرد آنها در اعتماد به ايرانيان و سپردن امور مهم سياسى و دولتى به آنها و دورى جستن از عرب‏ها، عملى اشتباه بوده و با خرد سياسى تناسب نداشته‏است، ولى آيا خلفاى عباسى از اين تجربه تاريخى پند مى‏گيرند، وسياست‏هاى آنها براى تداوم حكومت چيست؟
در اين‏گونه مواقع معمولاً حكومت‏ها منافع آنى و زودگذر فردى خويش را درنظر مى‏گيرند، به‏ ويژه در ساختارهاى تصميم‏گيرى فردى و استبدادى كه انديشه حكومتگران حلّ بحران مقطعى است؛ دستگاه خلافت عبّاسى مرتكب خطاى سياسى ديگرى نيز شد كه برايش جبران‏ ناپذير بود و آن استفاده گسترده از تركان در دستگاه حكومتى خود بود. آنها از اختيارات كاملى در دستگاه خلافت برخوردار شدند به‏ گونه ‏اى كه شؤون دولت در دست آنها قرار گرفت‏(25). عزل‏ ونصب‏ها و قتل‏ها و ... هيبت خلافت را از خليفه كه مظهر اقتدار حكومت بود گرفت.
واليان در گوشه و كنار سرزمين‏هاى اسلامى به ضعف خليفه پى برده و فهميدند كه او از اقتدار لازم براى خلافت برخوردار نيست و بر امور احاطه لازم را ندارد، از اين‏رو حكومت‏هايى كه در گوشه و كنار بلاد اسلامى بودند، زمزمه جدايى از سيطره خلافت بغداد را آغاز كردند(26). در ايران نهضت‏هايى باگرايش‏هاى ملى و مذهبى شكل گرفت كه هدف آنها حركت عليه سلطه خلافت عباسى بود. ثمره اين جنبش‏ها در گوشه و كنار، افزايش ولاياتى بود كه درصدد استقلال از دولت بغداد بودند؛ هر اميرى در نقطه ‏اى كه حكومت مى‏كرد، علم جدايى و استقلال را برافراشته بود و بدين ترتيب اميرنشين‏ها و سلطان‏هاى كوچك در شرف تكوين بودند. شايد آنها يك مشكل داشتند و آن مسأله مشروعيّت حكومتشان بود كه بايد خليفه حلّ مى‏كرد، خلفا نيز در واقع چاره‏اى نداشتند جز اين‏كه آنها را تأييد كنند و در عوض تنها به اين راضى باشند كه در مجامع رسمى و اعياد، خطبه به نام آنان خوانده شود و سكّه ‏ها به نام آنها مزيّن‏گردد. شايد اين تنها چيزى بود كه براى خلفا باقى مانده بود و آنها را راضى‏مى‏كرد.
قرن چهارم هجرى اوج ضعف و فساد سياسى خلفاست و زندگى عمومى مردم نيز از اين آشوب سياسى مصون نمانده است. در اين قرن و در دوره خلافت مقتدر باللَّه، عباسيان در بدترين شرايط سياسى به سر مى‏بردند. اين دوره دوره هرج و مرج سياسى است، در اين زمان خليفه ‏ها بازيچه دست مردان و زنان قصر خويشند،(27) اسراف و تبذير رواج دارد، رشوه در ميان كارگزاران سياسى خلافت در اوج خود است، حتّى منصب وزارت نيز با رشوه به دست مى‏آيد و يا از دست مى‏رود، خيانت گسترش يافته و همه درصدد تأمين منافع خويشند.
ورود احمد بن آل بويه به بغداد همراه با سپاه جنگى و غلبه او بر مستكفى باللَّه خليفه وقت، دوره جديدى از زوال قدرت را براى خليفه به ارمغان آورد(28)، زيرا خليفه به‏ ناچار با او به توافق رسيده و سلطنت او را به رسميّت شناخت و در عوض او نيز با خليفه بيعت كرده و خلافت او را به رسميّت شناخت. سلاطين آل‏بويه از اين به بعد از طرف خليفه ملقّب به القابى، مانند عمادالدوله و ركن‏الدوله و معزّالدوله شدند و اين نشانه پيوستگى و ارتباط آنان با مركزيت حكومت اسلامى است. اثر اين معامله دو جانبه از بين رفتن سمت‏هاى سياسى خليفه است، زيرا او ديگر از امارت و وزارت و فرماندهى برخوردار نبود و تنها يك سمت داشت و آن رياست دينى كه نقشش مشروعيت بخشيدن به حكومت‏هاى محلى بود. تمام قدرت در دست وزير او قرار گرفت، لذا معزالدوله وزير او، تمام همّ و غمّ خويش را به از بين بردن خلافت عبّاسى و اعطاى ولايت به علويان معطوف كرد، زيرا آنها شيعى مذهب بودند و از ديدگاه آنها بنى‏عباس غاصب خلافت بوده و شايستگى حكومت را نداشتند. از اين به بعد كه اختيارات در دست آنها قرار گرفت، هرگونه كه مى‏خواستند مى‏توانستند در دستگاه خلافت اعمال قدرت كنند و همين كار را هم كردند، زيرا بعد از چهل روز از ورود آنها به بغداد و با وجود بيعت با مستكفى باللَّه، او را به قتل رسانده و به‏جاى او المطيع باللَّه را نشاندند. نتيجه اين‏گونه عمل سياسى آل بويه در بغداد و ضعف و سستى شديد عارض بر خليفه، افزايش آشوب و هرج و مرج در بغداد بود.
از علل فزونى هرج و مرج و فساد سياسى مى‏توان به تركيب سپاهيان آل بويه كه در بغداد حضور داشتند اشاره كرد، زيرا سپاهيان آنها از ترك‏ها و ديلميان تركيب يافته بود و اختلاف در بين آنها به دليل تعارض اغراض و منافع امرى طبيعى و قابل انتظار بود. علاوه بر اين به يك موضوع مهم ديگر بايد اشاره كرد و آن اختلاف دينى و مذهبى بود كه بيشتر عراق را مورد تهديد قرار مى‏داد، زيرا اكثريت مردم بغداد سنّى مذهب بودند، ولى آل بويه مذهب شيعى داشتند و تعصّب شديدى به كيش خويش مى‏ورزيدند كه فتنه و آشوب سياسى را خود به خود افزايش مى‏داد. نتيجه اين آشوب‏هاى سياسى وخامت اوضاع اقتصادى نيز بود؛ در بغداد فقر و مرض و قحطى شدّت گرفته و گروه زيادى از گرسنگى جان باختند، حتى مردم عراق فرصت دفن مردگان خويش را نداشتند، همين وضعيت در بصره و كوفه نيز وجود داشت.
شكل‏گيرى دولت‏هاى محلى محدود به نواحى ايران نبوده و در ساير نقاط نيز دولت‏هايى مستقل از بغداد به وجود آمدند و در برابر خلافت مركزى سر به شورش برداشتند: اندلس در خارج از حيطه قدرت خلافت و به‏ دست اموى‏ها اداره مى‏شد. مصر در دست اخشييدى‏ها و حلب در دست سيف‏الدوله حمدانى و مناطق بين‏ النهرين در دست ناصرالدوله حمدانى بود. مناطق عراق در دست ديلميان و عمان و بحرين و يمامه و بصره در دست قرامطه بود. در فارس و اهواز على بن بويه و در رى و مناطق مركزى ركن‏الدوله بويهى بودند و ماوراءالنهر در دست سامانيان قرار داشت و آل سبكتكين در هند و افغانستان حاكميّت داشتند(29) و علويان در طبرستان حكومتى را به‏وجود آورده بودند. بدين ترتيب دولت مقتدر اسلامى پاره پاره شد و به دولت‏هاى كوچكى تبديل شد. در اين مقطع، تمدّن اسلامى دچار ضعف گرديد و شأن و عظمت دين از بين رفت و به تعبير اخوان‏ الصفا زمانه علاوه بر فساد سياسى، در يك تحيّر فكرى نيز غوطه ‏ور شد.
بديهى است كه در چنين وضعيت سياسى و فكرى شاهد ظهور نهضت‏هاى فكرى باشيم كه پاسخ‏گوى بحران سياسى و فكرى زمانه باشند. آرا و مرام و اهداف اخوان‏ الصفا در چنين فضاى سياسى و فكرى قابل تحليل است. بنابراين عصر اخوان‏ الصفا، دوره دسته‏بندى‏ها و پراكندگى‏ها و جدال‏ها بود. در اين دوره عصبيّت‏هاى متعدد پديد آمد و طبعاً انديشه ‏ها و طبايع مردم به تفرقه گرايش پيدا كرد. هر ملّتى حزبى ويژه و دولتى مخصوص خود به وجود آورد. مردم به مذاهب و نحله ‏هاى دينى و مذهبى گوناگون گرايش پيدا كردند و هر گروه و قومى‏با گرايش‏هاى دينى و مذهبى خويش در پى غلبه بر ديگران برآمد.(30) همان‏گونه كه ذكر شد سلطنت و قدرت خلفاى عبّاسى از بين رفت و خلافت جنبه تشريفاتى يافت، و نتيجه آن از بين رفتن وحدت امّت و تحليل نيروى امّت اسلامى بود كه موجب شد دشمنان در آن طمع كنند.
در چنين اوضاع آشفته‏اى، اخوان‏ الصفا كه گروهى از نخبه‏گان دردآشناى به مسائل اجتماعى بودند براى از بين بردن تفرقه و تشتّت و ايجاد انسجام و نظام در جامعه اسلامى به انديشه پرداختند. با توجّه به ويژگى خاص آن دوره، اصول اساسى انديشه اخوان را وحدت تشكيل مى‏داد و به‏ نظر مى‏رسد تأكيد آنها بر وحدت حاكم بر روابط موجودات، به‏گونه روابط اعداد با يكديگر است كه داراى رابطه‏اى منطقى و منسجم مى‏باشد؛ رابطه اعداد با يكديگر مبتنى بر اين اصل است كه عدد يكى است و ساير اعداد از آن نشأت مى‏گيرد و رابطه موجودات با يكديگر نيز داراى نظم ويژه ‏اى است، موجودات از خداوند يگانه، ريشه مى‏گيرند و همه چيز به او تعلّق دارد و فيض از اوست، جهان نيز از خداست و با وجود كثرت اعضا همه‏گويى واحدند و انديشه واحد بودن در ديدگاه آنان در مورد روابط ملّت‏ها و امّت‏ها نيز وجود دارد، زيرا بشريّت واحد است و همچنين حقيقت واحد است، گرچه شريعت‏ها و اديان مختلف وجود دارد.
به‏طور كلى با توجّه به پراكندگى و تفرّق كه ويژگى آن دوره است، آنان درصدد رفع اختلاف، نفاق، دشمنى، جدال و نزاع در ميان اديان و مذاهب و عقايد مختلف بودند. همچنين با عنايت به فضاى سياسى و اجتماعى آن دوره، وظيفه مسلمانان خوددارى از نفاق و نزاع و تلاش براى يگانگى قلوب و دفاع از شهرهاى خود در برابر دشمنان بود و اخوان‏ الصفا راه‏حل رسيدن به وحدت را، آگاهى و دورى از جهل مى‏دانستند، بنابراين در رسائل بر آموختن فلسفه تأكيد شده است. از نظر آنان دين و فلسفه يكى است و حكمت يكى از راه ‏هاى اصلى رسيدن به علم و دانش است؛ هدف تمام انبيا و فلاسفه نجات روح است. به‏هرحال ويژگى اساسى انديشه آنان در چنين دوره‏اى ايجاد وحدت است و لذا روش مبارزه خويش را در يك كار جمعى و منسجم برنامه‏ريزى كردند و در درون اين اجتماع به طبقه‏بندى اصحاب و ياران خويش به گروه ‏هاى چهارگانه و با شرايط ويژه‏اى پرداختند. اساس اين طبقه ‏بندى را بر وحدت و برادرى قراردادند و برادران خويش را از ميان مردم برگزيدند.
آنان خود گفته‏ اند كه داراى اصحابى در ميان فرزندان ملوك و رؤسا هستند و تلاش اصلى آنها ايجاد همدلى و وفاست. تمايل آنان به وفا و همدلى در انتخاب نام گروه به نام اخوان‏ الصفا و خلّان‏الوفا تجلّى يافته است. مرحوم حميد عنايت ويژگى اجتماعى و سياسى آن دوره را اين‏گونه ترسيم كرده است:
سده چهارم هجرى را بايد بى‏گمان نقطه عطفى در تاريخ اسلام، خاصه در سرزمين‏هاى خاورى آن دانست، در آن زمان بود كه همه دگرگونى‏هايى كه از روز درگذشت پيامبر(ص) در زندگى سياسى و اقتصادى و روانى مسلمانان روى داده بود، به صورت بحران اجتماعى و معنوى دامنه‏دارى جلوه‏گر شد. مسلمانان آگاه و مؤمن آشكارا مى‏ديدند كه پس از گذشت سيصد سال از زمان پيدايى اسلام، نه فقط آرمان‏هاى قرآنى دادگرى و برابرى و برادرى و پرهيزگارى بر زندگى آنان فرمانروا نشده، بلكه جامعه اسلامى درست به همان زيان‏هايى دچار گشته است كه رسالت محمدى براى ريشه‏كن كردن آنها پا به ميدان نهاده بود، دروغ و ستم و دورويى و زهد ريايى جاى راستى و داد و يكرنگى و پاك‏دامنى را گرفته است، فرمانروايان زرپرست به پشتوانه تأييد فقيهان قشرى بر جان و آبروى مردمان چيره شده‏اند و از اسلام جز پوسته‏اى‏از آيين‏هاى ظاهرى و باورهاى خشك و پندارهاى خرافى چيزى باقى نمانده است.(31)
همو در توصيف آشفتگى سياسى آن دوره مى‏نويسد:
پراكندگى سياسى جامعه عباسى كه با نيرومندى جنبش‏هاى آزادى‏خواهانه ايرانيان آهنگ تندترى به خود مى‏گرفت، به آشفتگى‏ها بيشتر دامن مى‏زد و حرمت و اعتبار موازين اخلاقى را در گذرگاه ترديد مى‏انداخت.
وى با اشاره به نقد اخوان از وضعيت جامعه اسلامى آن دوره به‏ويژه‏انحطاط محيط اجتماعى كه اخوان در آن نفوذ داشته و رشد كرده است‏مى‏گويد:
«فورى‏ترين و نمايان‏ترين مظاهر بحران سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى در انحطاط محيط بلافصل اخوان يعنى شهر بصره انعكاس مى‏يافت.(32)»
و در ادامه در مورد اوضاع اجتماعى بصره قبل از قرن چهارم و در دوره اخوان چنين مى‏گويد:
بصره در گذرگاه راه ‏هاى عمده بازرگانى قرار داشت و از همين رو با گذشت مدت كوتاهى از ظهور اسلام به مركز اقتصادى و پررونق و بركتى مبدّل شد. نهادهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى گوناگون در بصره پديد آمد و شكل‏هاى پيچيده به خود گرفت، به نحوى كه زمانى كه اخوان جنبش خود را آغاز كردند، سياست و اقتصاد چندان در ميان مسلمانان حوزه ايشان پيش رفته و نشيب و فراز پيموده بود كه دست‏كم پاره‏ اى از رموز ترقى و انحطاط را در اين دو زمينه زندگى اجتماعى به ايشان آموخته باشد... .
ولى بصره زمان اخوان از آن همه رونق و جوش و خروش افتاده و دست‏كم قدرت اقتصادى و اهميّت سياسى خود را از دست داده بود. همچنان كه در اغلب بحران‏هاى بزرگ اقتصادى و اجتماعى روى داده است، طبقات متوسط از آن انحطاط بيش از ديگران زيان بردند و اين امر شايد در گرايش مذهب شيعه به آرمان‏هاى انقلابى براى بيان ناخرسندى روزافزون پيشه‏وران و صنعتگران ميانه حال تا اندازه‏اى مؤثر بود. در رسائل، اشاره ‏هاى گوناگون و فراوان به تضادهاى زندگى اجتماعى مسلمانان مى‏توان يافت.(33)
گزارش دقيق اخوان از پيشه‏ وران و حرفه ‏هاى رنگارنگ زمان خود نشانه پيچيدگى ساخت طبقاتى جامعه اسلامى‏سده سوم و چهارم هجرى است. اخوان ازميان گونه ‏هاى بى‏شمار گروه ‏هاى اجتماعى، تنها شش گروه بزرگ را نام برده‏ اند:1.پيشه‏وران و صنعتگران؛ 2. بازرگانان و كاسبكاران؛ 3.شهرياران و سپاهيان‏ وسياست‏مداران (ارباب السياسات)؛ 4. كارگزاران و كارمندان و روزمزدان؛5.از كار افتادگان و بيكاران و تن آسايان؛ 6. اهل دين و دانش و به‏كارگيرندگان مردم.(34)
با وجود چنين پيچيدگى اجتماعى و بحران سياسى، دكتر عنايت پيدايش نام‏ آوران دانش و ادب و بيدارى و بارورى انديشه ‏ها را از ويژگى‏هاى ممتاز آن دوره مى‏داند و مى‏گويد:
سده چهارم با همه اين ناروايى‏ها و بيراهه ‏روى‏ ها، مانند بيشتر روزگاران پرتب و تاب تاريخ، زمانه برانگيختگى و بيدارى و بارآورى انديشه ‏ها بود. كمتر دوره‏اى از تاريخ ايران پس از اسلام به داشتن اين همه از ناموران دانش و ادب ممتاز است؛ ابوحيان توحيدى مقاله‏نويس و اديب، ابن نديم صاحب الفهرست، صاحب بن عباد نويسنده و به روايتى فراهم آورنده كلام معتزله، مسكويه تاريخ ‏نويس، فارابى بنيادگذار فلسفه سياسى، ابن هيثم و بيرونى هر دو از دانشمندان بلند پايه، باقلانى متكلم اشعرى، ابن‏سينا فيلسوف و سرانجام گروه اخوان‏ الصفا در بغداد و بصره، كه رسائل آنان مركب از پنجاه و يك گفتار در زمينه ‏هاى گوناگون دانش‏هاى نظرى و عملى، و نخستين دائرةالمعارف تاريخ اسلام و شايد جهان به شمار است.(35)

3. اوضاع فرهنگى دوره اخوان‏ الصفا

ظهور اخوان‏ الصفا نتيجه دو پديده سياسى و فكرى - علمى قرن چهارم هجرى است؛ ويژگى خاص سياسى آن دوره كه زمينه ‏هاى ظهور آنان را به‏وجود آورد، بيان شد. اما اين دوره از ويژگى عقلى و فكرى خاصى برخوردار بود كه يكى از عوامل مهم پيدايش اخوان‏ الصفاست، از اين‏رو تحليل اجمالى حيات فكرى آن دوره در شناخت معارف و افكار اخوان‏ الصفا و نهضت فرهنگى آنان مهم و مؤثّر است.
نهضت پرخروش اسلامى‏از يك طرف، موجب گسترش محدوده جغرافيايى و بسط قلمرو حكومتى آن شد و از طرف ديگر، حيات عقلانى جديدى را براى مسلمانان پديد آورد كه جلوه ‏هاى آن در تمدّن اسلامى نمايان شد. روند اين تحول عقلانى جديد از فتح بخش‏هاى زيادى از مناطق آباد و متمدن شروع شد، زيرا مسلمانان با نيّت بسط و گسترش اسلام و انجام وظيفه دينى خويش در ابلاغ رسالت و تبليغ دين، حركت خويش را به سمت مناطقى كه در قلمرو حكومت‏هاى ايران و روم قرار داشت، آغاز كردند و در اين راه توانستند بخش وسيعى از سرزمين‏هاى كفر را فتح كنند، و گروه ‏هاى زيادى از مردم آن مناطق يا به اسلام گرويدند و يا حاكميت سياسى مسلمانان را پذيرا شدند، در نتيجه مسلمانان با فرهنگ‏هاى مختلفى كه تاكنون با آن آشنايى نداشتند، روبه‏ رو شدند؛ فرهنگ‏هايى كه در بسيارى جهات با فرهنگ عربى مسلمانان شبه جزيره تباين و تفاوت داشت. لازمه چنين اختلاط، با وجود تعارض‏هاى فرهنگى، كوشش در از بين بردن اختلافات و تفاوت‏هاست، كه از طريق آميختگى فرهنگى و ايجاد وحدت فرهنگى يا از طريق پذيرش آن فرهنگ امكان‏پذير خواهد بود. به نظر مى‏رسد مسلمانان براى دست‏يابى به اين هدف از هر شيوه‏اى استفاده كردند و گاهى در اين كار موفق شدند و زمانى در حصول اتحاد به توفيقى دست نيافتند. نتيجه اختلاط فرهنگى مسلمانان با سرزمين‏هاى فتح شده، آشنايى ملّت‏هاى مختلف با يكديگر و به وجود آمدن نوعى ائتلاف و علاقه به يكديگر بود.
يكى از محققان در اين باره مى‏گويد:
ميان اين ملت‏ها در جنب روابط سياسى موجود كه دين اسلام و فتوحات مسلمانان به‏وجود آورد، روابط ذهنى و عقلى نيز پديدار شد كه شباهت بسيارى داشت به آنچه كه به هنگام يورش اسكندر مقدونى به شرق و بسط سلطه روميان در جهان كهن به وجود آورده بود. زبان عربى زبان رسمى اين ملت‏ها گرديد و ترجمان روابط سياسى و دينى و ذهنى و عقلى آنها شد. هر يك از اين ملت‏ها كوشيدند تا تأثير آشكارى بر اين زبان بر جاى گذارند. اعراب نيز مى‏كوشيدند كه زبانشان، بهترين مظاهر تمدن‏هاى اين ملت‏ها از ادب و هنر گرفته تا علم و فلسفه را دارا باشد. ترجمه ‏هاى فراوانى از زبان‏هاى فارسى و هندى و سريانى و يونانى به زبان عربى صورت گرفت و مطالعات و بررسى‏ها و شرح‏ها و تفسيرها بر اين كتب فزونى يافت و اين همه، حيات عقلانى مسلمانان را تحت تأثير قرار داد و آثار آن در فلسفه و كلام و علوم و ادبيات آنها جلوه‏گر شد.(36)
مهم‏ترين تحوّل فرهنگى كه مسلمانان با آن روبه‏ رو شدند، فراغت آنان از فتح سرزمين‏ها و توسعه قلمرو اسلام بود كه فرصتى به وجود آورد تا به اصول اعتقادى خويش با نگرش فلسفى و عقلى بنگرند. پشتوانه فكرى اين رويكرد جديد، دعوت قرآن از مسلمانان براى ابلاغ رسالت خويش از طريق حكمت و موعظه نيكو و جدل احسن بود.(37)
مسلمانان در هنگامه استقرار و آرامش در سرزمين‏هاى فتح شده، مجبور بودند با پيروان ساير اديان و مكاتب زندگى كنند؛ مسيحيان، يهوديان، زرتشتى‏ها، دهريون، صابئين، برهمن‏ها از پيروان اديان و مكاتبى بودند كه مسلمانان در سرزمين‏هاى تازه فتح شده با آنان تعامل فكرى و اعتقادى داشتند. نتيجه اين اختلاط، تأثيرپذيرى مسلمانان از انديشه ‏هايى نظير جبر و اختيار و تناسخ و ساير انديشه ‏هاى رايج در ميان آن اديان و مذاهب بود. در واقع مسلمانان با مسائل و مشكلات فكرى جديدى روبه‏رو مى‏شدند كه برخورد با آن مسائل و پاسخ‏گويى به آنها، نيازمند توانايى‏هاى علمى و فكرى بود. شبهات موجود اقتضا مى‏كرد كه مسلمانان با معارف ساير اديان نيز آشنا شوند و استدلال‏هايشان را با دلايل عقلى و فلسفى، محكم و استوار كنند، لذا به فلسفه و منطق و برهان روى آوردند كه آنان‏را در مقابله با خصم توانا مى‏كرد. از اين‏رو مباحث كلامى و عقلى نظير جوهر و عرض وارد مقولات علمى جهان اسلام شد و گروه ‏هايى مانند معتزله با ماهيّت عقل‏گرايانه ظهور كردند. منشأ فكرى اين مباحث در انديشه ‏هاى غربى بود، زيرا همان‏طور كه از شرق حرير و ساير كالاها به بلاد غرب برده مى‏شد، انديشه ‏هاى يونانى نيز از اسكندريه و انطاكيه به شرق سرازير مى‏شد.
نتيجه اين تعامل، انتشار افكار عقلى غرب در اين مناطق بود و مراكز فرهنگى و علمى و مدارس مهم در مناطق رُهى‏، نصيبين، حرّان، جندى‏شاپور و ساير مناطق به‏ وجود آمد(38) كه تبادل افكار و انديشه ‏ها و غور در متون يونانى از وظايف عمده آنها به شمار مى‏رفت. نتيجه اين تبادل علمى ترجمه كتب فلسفى و منطقى يونان و انتقال مبادى آن به شرق بود. بى‏شك از گذشته ‏هاى دور در اين مراكز علمى و فرهنگى، علماى نصرانى و ساير اديان و مذاهب از انديشه ‏هاى يونانى تأثير پذيرفته بودند و با آنها آشنايى داشتند، حتى برخى اصول اخلاقى و الهى آن اديان رنگ و صبغه يونانى گرفته بود.
اكنون كه آن سرزمين‏ها جزو قلمرو اسلام گرديده بود، از يك طرف، ضرورت آشنايى با آن علوم و از سوى ديگر، نياز به پاسخ به شبهات جديدى كه با روح و فضاى فرهنگى متفاوتى از فضاى فكرى و فرهنگى مسلمانان رشد يافته بود، آغازگر نهضت ترجمه در جهان اسلام شد.
براى اوّلين بار در عهد خالد بن يزيد بن معاويه معروف به حكيم آل مروان، گروهى از فلاسفه يونانى كه در مناطق مصر مى‏زيستند و با زبان عربى آشنايى داشتند، كتبى در زمينه طبيعيّات و كيميا از يونانى به عربى ترجمه كردند. همچنين در عهد امويان كتبى از فارسى و رومى به عربى ترجمه شد و در بلاد اسلامى مورد استفاده قرار گرفت. در دوره بنى‏عباس نيز ترجمه كتب يونانى و غير آن در بلاد اسلامى ادامه يافت، به ويژه در عصر خلافت مأمون، كه مدارس و مراكزى علمى به نام بيت‏الحكمه به‏وجود آمد و علما و مترجمان و مؤلفان مشغول بحث و ترجمه و تأليف در زمينه ‏هاى حكمت و فلسفه يونانى و غير آن شدند. در اين زمان، كتب زيادى مانند كتاب جمهور افلاطون و سياست و منطق ارسطو كه در زمينه قياس، جدل، شعر، كون و فساد، حيوان و ساير مباحث بود، به عربى ترجمه شد. مترجمان و عالمان مشهورى نظير متى بن يونس و سنان بن ثابت بن قره و يحيى بن عدى كتب زيادى در زمينه ‏هاى رياضيات، نجوم، اصول، هندسه اقليدس و موسيقى را از يونانى به عربى ترجمه كردند.(39)
به هر حال فلسفه يونانى با تكيه به آراى افلاطون و ممزوج به انديشه ‏هاى فيثاغورثى و نو افلاطونيان، باعث نگرش‏هاى جديدى در عالم اسلام در زمينه زهد، تصوّف، روح، يگانگى خدا، قدم و حدوث عالم، نفس و اخلاق شد. در نتيجه فلاسفه مسلمان براى حل مشكلات فكرى به بهره‏گيرى از فلسفه يونان پرداختند، به‏ويژه در زمينه دينى اختلاطى بين فلسفه و دين به‏وجود آمد و تلاش‏هاى علمى به تفسير دين با فلسفه معطوف گشت و كتاب الجمع بين رأيى الحكيمين فارابى در جهت فهم بهتر فلسفه و تفسير دين از طريق آن نوشته شد. در انديشه جماعت اخوان‏ الصفا چون شريعت با جهل و ضلالت‏ها همراه شده و سبب انحراف گرديده است، راه تطهير آن از طريق فلسفه امكان‏پذير است.(40) تأكيد آنان بر مشرب فلسفى يونان بود و علّت اهميّت دادن آنان به عدد، الهام از افكار فيثاغورثى است.
در هر صورت فلسفه يونان با اقبال عمومى مسلمانان روبه‏رو شد و فِرَق‏شيعه و غير آن توجّه جدّى به آن مبذول داشتند. دانشمندان مسلمان گرچه با ذوق و شوق زياد به تعليم و يادگيرى و فهم متون قديمى يونان پرداختند، ولى اين ذوق و شوق آنان همواره با تفقه و تعقّل همراه بود و فلاسفه مسلمان تقليدگر صرف فلسفه يونان نبودند، بلكه صاحب نظريات جديد و بديع در فلسفه يونان شدند و دست به نوآورى‏هايى مطابق با اصول دينى خود زدند. دانشمندان بزرگى، مانند يعقوب‏بن اسحاق‏كندى اوّلين عالم مسلمانى كه داراى مشرب فلسفى - اسلامى مستقل بود و در قرون وسطى از مهم‏ترين فلاسفه محسوب مى‏شد و سپس فارابى كه با تصحيح و شرح كتب ارسطو، نهضت علمى مهمّى را در عالم اسلام به‏وجود آورد، به گفته ابن‏خلّكان بزرگ‏ترين فيلسوف اسلامى بود و كسى به‏قدر و رتبه او در فلسفه نرسيد(41) و احصاء العلوم اثرى ابتكارى و بديع از سوى اوست.
مجموعه رسائل اخوان‏ الصفا نيز، حاصل حيات عقلى قرن چهارم هجرى است كه بيانگر نگرش عقلى نويسندگان آن و نيز پاسخ به تزلزل فكرى و فرهنگى آن دوره است.

 

پی نوشت ها


 

1. ذبيح‏الله صفا، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ص 296.
2. ترجمه رسائل‏اخوان‏ الصفا، به اهتمام ميرزا محمد ملك، ص‏159.
3. همان.
4. همان.
5. عارف تامر، رسائل اخوان‏ الصفا، مقدمه، ص 16.
6. ادريس عمادالدين، عيون الاخبار، ج 4، به نقل از عارف تامر، رسائل‏اخوان‏ الصفا، مقدمه، ص 16.
7. سيد حسين نصر، نظر متفكران اسلامى درباره طبيعت، ص 48.
8. جمال‏الدين أبوالحسين على بن يوسف قفطى، تاريخ الحكماء، ص 82.
9. شمس‏الدين محمد بن محمود شهرزورى، نزهة الارواح و روضة الافراح، ص 368.
10. محمد فريد حجاب، الفلسفه السياسيه عند اخوان‏ الصفا، مقدمه.
11. على‏اكبر دهخدا، لغت‏نامه، حرف الف.
12. جلال‏الدين همايى، غزالى نامه، چاپ سوم، تهران، 1368.
13. هانرى كربن، تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه جواد طباطبايى، ص 189.
14. حناالفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آيتى.
15. على‏اصغر حلبى، گزيده رسائل اخوان‏ الصفا.
16. يوحنا قمير، اخوان‏ الصفا يا روشنفكران شيعه مذهب، ترجمه محمدصادق سجادى.
17. همان، ص 9.
18. محمد فريد حجاب، الفلسفة السياسية عند اخوان‏ الصفا، ص 5.
19. عمر الدسوقى، اخوان‏ الصفا، ص 8.
20. يوحنا قمير، اخوان الصفا يا روشنفكران شيعه مذهب، مترجم محمد صادق سجادى، ص‏13.
21. همان، ص 9.
22. همان.
23. همان، ص 10.
24. همان، ص‏10.
25. همان، ص‏11.
26. همان.
27. يوحنا قمير، اخوان‏ الصفا يا روشنفكران شيعه مذهب، ترجمه محمدصادق سجادى، ص 10.
28. همان.
29. همان، ص‏14.
30. همان، ص 59.
31. حميد عنايت، «بينش سياسى اخوان‏ الصفا»، ترجمه و تحشيه فرزين غفورى، اطلاعات سياسى - اقتصادى، سال دوازدهم، ش 9 و 10 (خرداد و تير 1377).
32. همان.
33. همان.
34. همان.
35. همان.
36. يوحنا قمير، اخوان‏ الصفا يا روشنفكران شيعه مذهب، ترجمه محمدصادق سجادى، ص 12.
37. (اُدع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن) (نحل (16) آيه 125).
38. همان، ص‏33.
39. عمر الدسوقى، اخوان‏ الصفا، ص 33.
40. رسائل اخوان‏ الصفا، ج 1.
41. عمر الدسوقى، اخوان‏ الصفا، ص 39.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید