فصل سوم: انسان شناسى سياسى اخوان الصفا
ضرورت بحث از انسان
تاكنون اصول كلى انديشه اخوان الصفا در مورد عالم هستى و نيز مبانى معرفتى آنان در مورد شناخت عالم را كه برگرفته از اصول فكرى و نگرششان به عالم هستى است مورد بررسى قرار داديم. مبناى اساسى انديشه اخوان الصفا به ويژه در مورد نظام هستى، پيوستگى و ارتباط ناگسستنى بين عوالم وجود است، بين عقل كلى كه عالى ترين مرتبه وجود بعد از خالق يكتاست تا معادن و نبات و حيوان كه به تعبير اخوان الصفا مكوّنات و مولّداتى هستند كه از تركيب عناصر چهارگانه آب و خاك و آتش و هوا به وجود آمده اند و در آخرين مرتبه وجود قرار دارند پيوستگى و ارتباط وجود دارد. آنگونه كه در مباحث فلسفى جهان شناختى در انديشه اخوان الصفا بيان شد، اين پيوستگى ريشه در نوع رابطه موجودات عالم تحت القمر و ارضى با موجودات فوق طبيعى دارد؛ عقل كلى و نفس كلى هر دو از فيض الهى سرچشمه گرفته اند و نور محض الهى هستند و به نسبت قرابتشان با خالق يكتا كه نور محض است داراى شرافت رتبه و فضيلت هستند.
اين موجودات روحانى با هيولا و جسم مطلق و افلاك و نيز اجسام تحت القمرى داراى ارتباط متقابل تأثيرگذار و تأثيرپذير هستند. هر حركت و هر صورتى در عالم طبيعت و اجسام، نماد و مثالى از عالم فوق طبيعى و افلاكى است و انسان نيز به عنوان موجودى از موجودات تحت القمرى در اين گردونه به هم پيوسته مانند سنگ آسياب(1) در چرخشى دايمى و هدف مدار است. وجه اشتراك حيوان با معادن و نباتات در مادّه تركيبى آن از عناصر اصلى چهارگانه است و وجه تمايز آن در نسبت تركيبى آن عناصر است كه باعث شرافت و فضيلت حيوان از همگنان خويش شده است. در ميان حيوانات نيز انسان به همگنان خويش مزيّت و شرافت دارد و علّت آن، تفاوت او در صفات و نيز عناصر تركيبى اش است كه او را موجودى خارق العاده و عجيب و داراى تمايلات و انگيزه ها و غرايز و نوع زندگى و ... متمايز از ساير حيوانات گردانده است.
اين بخش از كتاب درصدد تبيين جايگاه انسان در نظام هستى و توضيح ويژگىها و صفات و تمايلات و خواسته هاى اوست.
بحث از انسان در مباحث فلسفه و فلسفه سياسى بنا به ضرورت شناخت ماهيّت و حقيقت انسان است. موضوع اصلى سياست انسان است، زيرا برگشت اصلى بحث از حاكمان، شرايط حاكميت، قدرت، قانون و ... - چه در نگرشهاى جديد به علم سياست و چه در نگرشهاى كلاسيك و قديمى - به انسان است و محور عمل سياسى، هم از ناحيه سياستمداران و هم از ناحيه سياست شوندگان، انسان مىباشد. با اين برداشت عام از سياست، جايگاه بحث از انسان در فلسفه و انديشه سياسى آشكار مىشود. هدف اصلى اين كتاب نيز پىريزى مبنايى فكرى از رسائل اخوان الصفا براى انسان در بعد نظرى و عملى است.
جايگاه انسان در نظام خلقت
در فصول گذشته به اين نكته اشاره شد كه عالم از دو بخش عالم علوى و عالم سفلى تشكيل شده است. عالم علوى، عالم روحانيات است و عالم سفلى عالم مركّب از جسم و روحانيات است و انسان بهعنوان يكى از موجودات عالم تحت القمرى تركيبى از روحانيت و جسمانيّت است.
بنابراين انسان موجودى دو بعدى است و از دو ويژگى متضاد تشكيل يافته است، اين تضاد صفات، اخلاقيات متضادى را نيز براى او به ارمغان آورده است و افعال و تمايلات متضادى نيز در او وجود دارد، هم خواهان بقا در دنياست و هم خواستار جاودانگى در آخرت، هم حيات دارد و هم مرگ، هم داراى علم است و هم جهل و نيز عقل و حماقت و بخل و سخاوت و ترس و شجاعت و خير و شرّ به صورتى متضاد در او وجود دارد. علّت اين صفات و رفتارهاى دوگانه، دوگانگى ناشى از مجموعه تركيبى اوست، زيرا كه مجموعه اى است از نفس و جسد:
بأنّ الإنسان لمّا كان هو جملة مجموعة من جسدٍ جسمانى، و نفس روحانيّة، وهما جوهران متباينان فى الصفات، متضادّان في الأحوال، و مشتركان فى الأفعال العارضة والصفات الزائلة(2)؛ انسان مجموعه اى است مركب از جسد جسمانى و نفس روحانى كه اين دو، دو جوهر متباين در صفات و متضاد در احوال و امور هستند و نيز آن دو در افعال عارضى و صفات زايل شدنى مشترك مىباشند.
با توصيف ذكر شده از ماهيّت انسان، تمايلات او نيز دوگانه خواهد بود كه هركدام از آنها به صفت جسمانى يا صفت روحانى او ارتباط پيدا مىكند؛ اعمال و افعال بُعد مادى انسان، مادى و جسمانى است، به عبارتى افعال جسمانى او داراى رنگ و صفت طبيعى و مادى است، چون از ويژگى هاى اركان چهارگانه آتش و هوا و آب و زمين برخوردار است و نيز اثر رطوبت و برودت و حرارت و يبوست در آن افعال و اعمال مشهود است و اين ويژگىهاى اشياى مادى است كه زوال و تغيير در آنها راه دارد؛ اما افعال و صفات مختص به نفس و روح او به دليل جوهر روحانى و نورانى داشتن، نه تنها زوال ندارد بلكه زنده و فعّال و داراى بقا و دوام است. اين ويژگى دوام و بقا، مكمل و متمم وجه جسمانى انسان است.
با توجه به ماهيّت دوگانه انسان، تمايلات و خواسته هاى او نيز دوگانه و متفاوت است، تمايل او به مال و متاع دنيا، نماد ماهيّت جسدى و جسمانى اوست و تمايل او به علم و دين، نماد تمايلات روحانى و نفسانى اوست. انسان همانگونه كه از خوردنىها و آشاميدنى ها در زندگى دنيايى به لذّتى دنيايى مىرسد، از طريق علم، به راه آخرت رهنمون مىشود و از طريق دين به آخرت مىرسد، لذا از شنيدن علم و حكمت، نفس او به لذت روحانى مىرسد.(3)
همچنين با عنايت به اينكه انسان تركيبى از بدن جسمانى و نفس روحانى است، نيازهاى او نيز متناسب با اين دو تركيب مختلف است، نيازهاى معنوى او را نفس روحانى برآورده مىكند و نيازهاى جسمانى او را جسد جسمانى.(4)
و نيز متناسب با آن تركيب متضاد، هيكل جسمانى و نفس روحانى نيز شكل گرفته است و اين تناسب هيكل و نفس او، او را در عالم هستى از جايگاهى مهم برخوردار كرده است، زيرا تمام ويژگىهاى روحانى و مادى حاكم بر عالم هستى در اين مجموعه مركّب از روح و جسم وجود دارد، لذا اخوان الصفا از انسان به «عالم صغير»(5) تعبير كرده اند. علت اين نامگذارى در نزد آنان اين است كه هيكل جسمانى انسان به منزله مدينه فاضله اى است كه همه امور مادى مربوط به يك مدينه را داراست و نفس او به منزله پادشاه و سلطان حاكم بر مدينه است كه تمام ويژگىهاى يك حاكم را داراست.(6)
اخلاط چهارگانه از ديگر ويژگىهاى جسمانى طبيعت مادى انسان است كه متناسب با اين تركيب جسمانى، اعضا و اعصاب و رگ و پى و ساير قواى جسمانى او، تركيب متناسبى را به منزله يك شهر با تمام كارويژه هاى شهرى در وجود جسمى انسان فراهم آورده است و در رأس اين قواى جسمانى، سلطانى واحد كه يگانه رئيس وجود اوست بر امور جسمانى او حاكميّت دارد، نام اين رئيس واحد، عقل(7) است كه از طرف خداوند سلطنت يافته و مأمور حفظ امور اوست و از طرف خدا سياست امور انسان را به عهده دارد.(8)
بنابراين هركدام از اعضا و جوارح و مفاصل در انسان، نظمى ويژه و قانونى خاص و وظيفه اى مشخص دارد كه همانند گردش امور در افلاك و موجودات تحت القمرى از قانون و نظم ويژهاى تبعيت مىكند و از اين روست كه عالم نيز به مانند انسانْ كبير است، زيرا داراى ويژگىهاى جسمى و نفسى و حياتى انسان است.(9)
همانگونه كه مادّه و جوهره حاكم بر امور كل طبيعت با توجه به وجود نفوس روحانى و جسمانى در آن، امورى روحانى و جسمانى است، در وجود انسان نيز اين امور آشكار و نمايان است كه وجود نفوس متعدد و سلسله مراتب موجود در بين آنان، گوياى اين تعدّد تمايلات و نيز اسباب و علل آن است كه بحث از انسان را در گسترهاى فراتر از ساير مباحث اقتضا مىكند و توصيف و تبيين نفوس و تمايلات او رويكردى فلسفى است به انسان كه روشى اساسى در مباحث فلسفه سياسى محسوب مىشود، زيرا برگشت مباحث در عرصه نظر و عمل به انسان است و اينگونه مباحث، پايه و اساس مباحث فلسفه سياسى است و در تبيين مباحث دولت و حاكميّت و اختيارات حاكم و ... از جايگاهى ويژه برخوردار مىباشد، به دليل آنكه برگشت اصلى آن مباحث، در نظر و عمل، به انسان است.
از اينرو ضرورى است كه در كنار بحث از ماهيّت انسان، به حقايق وجود او نيز آگاهى يابيم. اين حقايق در برگيرنده صفات و ويژگىهاى انسان است كه باتوجّه به ماهيّت دوگانه او خصلتهاى متفاوتى را در او به وجود مىآورد و شكلگيرى روابط اجتماعى، قوانين، آداب و رسوم، كلاً سياسات ريشه در اين خصلتهاى متفاوت او دارد. تمايلات متعدّد نفسانى در انسان گوياى اين گوناگونى خصلتهاست و تفاوت و تمايز انسانها از يكديگر نيز ريشه در گوناگونى و تفاوت خصلتها دارد و منشأ اين رفتارها و تمايلات متفاوت نيز نفس انسان است كه نفوس متعدّد او، رفتارهاى متفاوتى را باعث مىشود و لازمه شناخت رفتارها و تمايلات او شناخت نفس و ويژگىهاى آن است.
نفوس انسان و مراتب آن
تاكنون روشن شد كه انسان از جهتى برخوردار از ويژگى ملائكه و از جهتى برخوردار از ويژگى شيطانى است، چون ملائكه مظهر روحانيت او و شيطان مظهر مادّيت اوست، بنابراين انسان واسطه ميان دو عالم با دو صفت متضاد است. گرچه تاكنون حكما در ماهيّت انسان و حقيقت او به توافق نرسيده و از جهاتى انسان ناشناختهترين موجودات است، ولى به طور كلى در ماهيّت انسان، سه گونه نظر و ديدگاه وجود دارد و اخوان الصفا در رسائل خويش بحث از انسان را با توجّه به اين سه نظرگاه متفاوت ارائه داده اند.(10)
براساس ديدگاهى، انسان مجموعه اى مركّب از امور جسمانى محض است. در اين بينش انسان مجموعه اى است شامل گوشت و خون و استخوان و آنچه كه در واقع براى قوام جسمانى انسان لازم و ضرورى است. مطابق اين بينش تمام تمايلات او نيز مادى محض خواهد بود. در تفسير مادى از انسان، رفتارها و روابط و آداب و رسوم الهام گرفته از ماهيّت مادى انسان است.
در بينش دوم، انسان مجموعه اى مركب از جسم و روح است كه داراى تمايلات مادى و معنوى است و نيز نفس روحانى دارد كه وجه تمايز او از سايرموجودات جسمانى است، همچنين داراى ادراك و انگيزه و تمايل مىباشد. در اين تفسير، رفتارها و روابط اجتماعى و آداب و رسوم و قوانين او با تمايلات مادى و معنوى او تناسب دارد و اين امور بايد در بر گيرنده اين دوويژگى انسان باشند.
اساس نظريه سوم بر اين است كه حقيقت انسان نفس ناطقه اوست و جسد به منزله لباسى است كه نفس را در بر گرفته و عارض بر آن است.(11)
در ماهيّت نفس نيز بين حكما اختلاف وجود دارد، شايد علّت تفاوت آرا در ماهيّت نفس بىربط با اختلاف در ماهيّت انسان نباشد. در ماهيّت نفس نيز سه ديدگاه مختلف وجود دارد: دسته اى نفس را جسم تلقّى كرده اند، اما جسمى كه داراى ظرافتو لطافت است و قابل ديدن و محسوس نيست؛ گروهى نفس را جوهرروحانى قابل تعقّل و غير محسوس كه بعد از مرگ نيز باقى است تلقّىكرده اند؛ و بعضى نفس را امرى عرضى و همراه با جسم به حساب آورده اند كه از جسم انسان به وجود مى آيد و همراه با تلف شدن آن، از بين مىرود، زيرا جسم ازبين رفتنى است.(12)
با توجه به ويژگى دوگانه ماهيّت انسان، نفس انسان در واقع بيانگر ويژگى روحانى انسان است، زيرا حيات معنوى انسان به وجود نفس است و بدون حيات معنوى، انسان از پويايى و تكامل در زندگى باز مىماند. بنابراين تأكيد بر ويژگى روحانى نفس به دليل نقش حيات دهى آن براى زندگى انسان است، زيرا ادراك انسان و حيات معنوى او وابسته به وجود نفس است، لذا اخوان الصفا حقيقت انسان را عبارت از نفس ناطقه دانسته اند و در تعريف نفس، از آن به جوهرى آسمانى، روحانى داراى حيات ذاتى و بالقوّه برخوردار از ادراك و بالطبع فعّال تعبير كرده اند. برخوردارى انسان از اين جوهر سماوى سبب شده است كه نفس همواره ميل به صعود به افلاك داشته باشد و تجرّد نفس از شهوات، صعود به افلاك است و عشق انسان به خروج از عالم ماده و گرايش او به ابديت و جاودانگى به دليل برخوردار بودن از اين روح آسمانى است.(13) آنچه كه در علوم الهى بر آن تأكيد شده، شناخت جوهر نفس است و با شناخت آن جوهرمعنوى، تمايلات مادى انسان مانع تعقّل او در جهت سعادت اخروى اش نخواهد بود.
يكى از مباحث مهم در بحث نفس، شناخت مراتب نفوس است، با پى بردن به مراتب نفس انسانى و ويژگىهاى آن مىتوان به ملاكهاى فضيلت در انسان و نيز ملاك تمايز انسانها از يكديگر و نوع روابط و سلسله مراتب اجتماعى آنها پى برد، زيرا مثلاً روح سياست و رياست طلبى انسانها كه نوعى از عمل انسانى اوست به نوع خاصى از نفس او ارتباط دارد(14) و شناخت انواع نفوس و مراتب و ويژگىهاى آن از اين نظر حائز اهميّت است.
در بحث از مراتب نفوس، اخوان الصفا به نكته مهمّ و ظريفى اشاره كرده اند كه علّت آن ريشه در مبانى فكرى و فلسفى آنان دارد و آن، خلقت موجودات برحسب نظام عدد است، به عبارت فشرده و ساده نظام خلقت موجودات براساس نظام موجود در ميان اعداد است كه از پيوستگى و انسجام و سلسله مراتب خاصى برخوردار است، ويژگى انسجام و پيوستگى در مورد مراتب نفس نيز در اين نظام عددى وجود دارد.
وجود اين نظام در انديشه اخوان الصفا سبب مىشود كه بين كلّيه مراتب نفوس ارتباط برقرار باشد و پايينترين مرتبه نفس كه نفس حيوانى است باعالىترين مرتبه آن كه نفس ملكى است در ارتباط باشد و نتيجه آن، تمايلمراتب پايين نفس براى ارتقا به مرتبهاى عالىتر است و هركدام از مراتب نفوس نسبت به مرتبه پايينى خود حالت انقياد و اطاعت و نسبت به مرتبه بالاتر، وضعيت خادم و مطيع بودن را داشته باشد و سلسله مراتب رياست درارتباط بين مراتب نفوس مشاهده شود، همانطور كه در عدد اين سلسله مراتب وجود دارد.
سرّ كمالطلبى انسان و نامحدود بودن كمال او تا حد رسيدن به خالق يكتا در همين سلسله مراتب حاكم بر روابط نفوس است، زيرا هر كدام از نفوس براى رسيدن به مرتبه بالاتر از خود در تلاش است و چون هر نفسى به نوعى از امور اختصاص دارد، مجموعاً سلسله روابط محكمى را به وجود مىآورند كه مجموعه اخلاق و رفتار و طبايع و غرايز انسان را شكل مىدهد. اين مجموعه امور كه مرتبط با نفوس انسانى است، شامل جميع امور و اعمال ارادى و اختيارى انسان و همچنين صنايع و حكمت و اوهام و شعور و امور مربوط به ناموس و سياسات است، و دليل اهميّت آشنايى به مراتب نفوس و اعمال آنها، شناخت پيدا كردن به منشأ امور و ويژگى آنهاست.
مراتب نفوس در انديشه اخوان الصفا سه نوعند كه عبارتند از: مراتب نفسانسانى، نفوس مافوق نفس انسانى و نفوس مادون آن. نفوس فوق انسانى، نفوس ملكى و نفوس قدسى است و نفوس مادون انسانى عبارتند از نفوس نباتى وحيوانى.(15)
نفوس ملكى آميخته با حكمت است و شأن اين نفوس حِكَمى بودن است، جايگاه اصلى حكمت از حق تعالى است و رتبه قدسى نفوس اختصاص به نبوّت و ناموس دارد كه حكمت نبىّ برگرفته از حكمت آن است. نبىّ واضع ناموس الهى است، چون جايگاه او جايگاه مرتبط با حكمت الهى است، به عبارتى ديگر شأن ملكى در حكمت خاصه است و اين حكمت خاصه در نفس قدسى سارى و جارى است. بنابراين عالىترين مرتبه نفوس، نفس ملكى است و سپس نفس قدسى و پايينتر از آن، مرتبه نفس انسانى است. نفس انسانى با حكمت و نور الهى كه جايگاهى است برگرفته از نفس ملكى و قدسى آميخته است. آميختگى نفس انسان با ويژگى ملكى و قدسى، يعنى بُعد روحانى نفس انسان، جايگاهى والا به او مىدهد. بخشى از سياست انسان در امور خويش ريشه در اين بعد معنوى انسان دارد و ناموس و نبوّت نيز بيانگر سياستهاى روحانى و قدسى براى انسان است. ويژگى اين سياست، حكمى بودن آن است، چون - همانگونه كه گفته شد - اوّلين رتبه فوق انسانى، نفس ملكى است كه رتبه حكمى دارد.(16) ناموس شريعت را كه سياست كلى خداوند براى انسانهاست نبىّ از آن مقام و جايگاه حكمى مىگيرد.
با اين توصيف روشن مىشود كه وجه روحانى نفس انسانى، ارتباط آن با جايگاهى فراتر از خود با ويژگيى روحانى و حكمى است، امّا وجه ديگر نظر به نفس انسانى، ويژگى مادّى آن است كه نفس نباتى و نفس حيوانى بيانگر اين بُعد از نفس انسانى است. مباحث مربوط به خيرات و شرور در انسان و افعال مربوط به نفوس شريره نظير قتل و خصومت و عداوت(17) و تمايل نفس به لذّات روحانى كه از طريق مفارقت نفس از شهوات به دست مى آيد بيانگر افعال و اعمال شرّ و خير در انسانهاست.
بخش عمده خصلتهاى انسان كه اعمال و رفتار او را شكل مىدهد ريشه در نفس حيوانى او دارد. اين خصلتها بهصورت غريزى در نفس حيوانى او وجود دارد، از جمله اين صفات غريزى شهوت جنسى است كه در طبيعت انسان وجود دارد و علت وجودى آن تناسل و بقاى نسل است. شهوت انتقام در انسان از ديگر غرايز نفس حيوانى اوست كه به دفع مضرّات از انسان مىپردازد. اخوان الصفا راه هاى دفع مضار را قهر و غلبه، جنگ و فرار، ايجاد حصن و حصار و مكر و حيله مىدانستند.(18) اين امور بيانگر نياز انسان به نفس حيوانى براى اداره بخشى از امور دنيايى خويش است. غريزه رياستطلبى انسان از ديگر غرايز نفس حيوانى است، چون لازمه امر سياست، گرايش انسان به رياستطلبى است. اخوان الصفا در اين زمينه به اين نكته ظريف اشاره كرده اند كه تتميم سياست به وجود غريزه رياست در انسان بستگى دارد.(19)
مطلب فوق مبيّن اين است كه انسان داراى روح سياسى است و اين روح سياسى انسان به مفهوم عمل كردن او در جهت تدبير براى اصلاح مىباشد. انسان موجودى سياسى است و اين سياسى بودن در جبلّه و ذات او نهاده شده، زيرا اساس عمل او غريزهاى از غرايز اوست و عمل غريزى گريزناپذير است، اما كنترل اين عمل در دست نفس فاضله انسان است تا مسير سياست او را، مسير اصلاح و فضيلت قرار دهد، زيرا سياست در اين معنا، مفهومى عام دارد كه غرض از آن -بهگفته اخوان الصفا - اصلاح و بقاى موجودات در بهترين حالات و كاملترين آرمانهاست.(20)
وجود نفس ناطقه در انسان سبب تمايل او به علوم و معارف است و نتيجه علم براى انسان، تمايل به صنعت و صنعتگرى است، غرض از صنعت هم انجام هرگونه عملى - چه يدى و چه ذهنى - مىباشد. بنابراين تمايل انسان به عمل براساس زمينهاى علمى است كه از نفس ناطقه بهدست مى آيد، به عبارتى گرايش به عمل از علم حاصل مىشود و انگيزه انسان براى عزت و رفعتطلبى و ترقّى و نهايتاً رسيدن به غايت مطلوبش از كار عملى اوست. به بيانى ديگر اعمال نشانه علم انسان و بيانگر تلاش او براى زندگى است، از تلاشهاى او مظاهر صنعت در جوامع است. البته اعمال ظاهرى مظاهر زندگى انسان نتيجه غريزه علمآموزى اوست كه ريشه در نفس ناطقهاش دارد، ولى وجه ديگر مظاهر مربوط به نفس ناطقه، امور معنوى انسان است، از جمله تجليّات معنوى نفس انسانى فرح و سرور معنوى نفس است كه اوج ترقّى معنوى انسان مىباشد.
به طور خلاصه مراتب نفوس نزد اخوان الصفا پنج مرتبه است كه عبارتند از:
1. نفس نباتيه، معروف به نفس شهوانى است كه تمايلات شهوى از صفات آن به شمار مى آيد.
2. نفس حيوانى، به آن نفس غضبيه نيز گفته مىشود و ويژگى عمده آن دفعمضرّات از نفس جسدى است كه از طريق قهر و غلبه و فرار و نيرنگ انجاممىگيرد. شهوت رياست كه منشأ سياست در انسان است از اين نفس نشأتمىگيرد.
3. نفس ناطقه انسانى، كه تمايل به علوم و معارف و صنايع به مفهوم عام آن ازويژگى اين نفس است. تمايل به عزّت و شوكت كه مظاهر اخلاق جميله بهشمارمىآيند نيز از طريق اين نفس است.
4. نفس ملكى حكمى، ويژگى اصلى آن برخوردارى از حكمت است كه همه خصال پسنديده به اين نفس نسبت داده مىشود.
5. نفس ملكى قدسى، مرتبه نبوّت و ناموس است. تمايل به قرب به پروردگار و قبول فيض و افاضه بر ابناى بشر از اين جايگاه صورت مىگيرد، به عبارتى مرتبه ناموس الهى است كه متولى امور پروردگار مىباشد و سياست بر خلق از جمله آن امور است كه از طريق نبوّت و شريعت او انجام مىگيرد.
مراتب انسانها
با توجّه به ويژگىها و صفات گفته شده براى نفس، تمايز انسانها از يكديگر نيز با توجّه به ويژگى اخلاقى آنهاست، زيرا انسان مجموعه اى است مركّب از نفوس روحانى و نفوس جسمانى كه متناسب با آن، نوع عمل و اخلاق انسانها نيز متفاوت مىشود و تفاوت عمل و اخلاق نشانه وجود نوعى رابطه سلسله مراتبى بين انسانهاست.
با عنايت به مبانى فكرى اخوان الصفا، اعمال انسان يا ناشى از نفس نباتى شهوانى اوست كه در اين صورت مظاهر اعمال او مأكولات و مشروبات و منكوحاتاند و يا اعمال او مظاهر نفس غضبى و حيوانى او مىباشند كه قهر و غلبه و حُبّ رياست نشانه اين وجه اعمال اوست و يا دوستدار معارف و كسب فضايل است كه مظاهر نفس ناطقه است.(21) اين ويژگىهاى نفسانى گوناگون، باعث شرافت و فضيلت برخى بر سايرين شده است، براى مثال شرف و فضيلت انبيا بر ساير افراد بشر به سبب علوم و معارف و اخلاق نيكوى صادره از آنهاست.(22) و انسان هرچه از استعداد خويش براى كسب فضيلت و شرف بيشتر بهره گيرد به همان نسبت بر درجه افضليت و اشرفيت او افزوده مىشود. قبول يا رد فضيلت و عمل يا عدم عمل به آن، ملاك تمايز و تشخّص انسانها از ساير همنوعان خويش است، بر اين اساس است كه درجات و طبقات در زندگى انسانها به وجود مى آيد كه در واقع نظامى دايرهوار را كه دواير بر يكديگر احاطه دارند به وجود مىآورند. درجات دايرهاى طبقات زندگى انسان همانند احاطه دواير موجود در عالم هستى است كه در نظام سلسله مراتبى از عالم بالا به يكديگر احاطه دارند.
از نظر اجتماعى، انسانها به دو دسته خواص و عوام تقسيم مىشوند(23) كه ملاك اين تقسيمبندى ويژگى نفس آنهاست؛ دسته عوام كسانى هستند كه بهره كمترى از نفس ناطقه خويش برده اند و دليل آن عدم همراهى معرفت آنان با حكمت است. تعبير اخوان الصفا از اين گروه اين است كه مصنوعات نيكو را وقتى مىبينند به خود مصنوع دلبستگى پيدا مىكنند و به درك خالق مصنوع توجهى ندارند، ولى خواص كسانى هستند كه معرفت آنان با حكمت آميخته است، زيرا در مشاهده مصنوعات نيكو كه مراد از آن كلّيه مظاهر آفرينش است، تنها به مصنوع توجّه ندارند، بلكه به صانع حكيم آن نيز توجّه مىكنند و اشتياق نفس آنان اقتدا به آن صانع حكيم است و در اين صورت، علم و عملشان را به مانند او مىكنند.(24)
علّت اشتياق گروه خواص به توانمندى خالق مصنوع و تلاش براى همسانى با آن، آشنايى آنها با حكمت است، زيرا در انديشه اخوان الصفا، حكمت عبارت است از تشبّه به خدا برحسب طاقت انسانى، و اين تشبّه از طريق حكمتْ به انسان ويژگى خداگونگى مىدهد، يعنى انسان مرز توانمندى هايش تا مرز خداست به شرطى كه با عقل راجح و عمل صالح و سياسات محكمه همراه باشد، در اين صورت عمل او از اتقان و استوارى برخوردار خواهد بود. اتقان و استوارى، ويژگى اصلى عمل خداست و با اين ويژگى، انسان تشبّه به خداوند دارد،(25) البته ميزان اتقان و استوارى عمل انسان تا حدّ توان اوست و نشانه نهايت توان او، بهره گيرى از تمام ويژگىهاى نفس ناطقه است كه در اينصورت انسان به مقام عالى انسانى مىرسد. همانگونه كه گفته شد، ميزان استعداد انسانها در بهره گيرى از توانمندى الهى، ملاك فضيلت و شرف آنهاست كه سلسله مراتب را به وجود آورده است و عموماً وجود دو دسته عوام و خواص از آثار تفاوت استعدادهاست. طبقات اجتماعى گوناگون در زندگى انسانها، اشكال مختلفى از دو دسته كلى عوام و خواص است. البته گروهى را نيز كه متوسط بين عوام و خواص هستند مىتوان به اين تقسيمبندى كلى اضافه كرد كه به اختصار برخى از ويژگىهاى آنها را ذكر مىكنيم.
1. مرتبه خواص
ويژگى مرتبه خواص در ديدگاه اخوان الصفا، اطاعت از رئيس واحد براساس علم و عمل و آگاهى است. لازمه اين اطاعت، معرفت به علومى است كه عوام از آن برخوردار نيستند، مانند آشنايى با طلسمات و علم كيميا. اطاعت از رئيس واحد براساس علم و عمل و معرفت به علوم، برخوردارى از مرتبهاى از فضيلت است كه در سايه تعقّل بهدست مى آيد، لذا اين گروه به تعبير اخوان الصفا به اسرار دين و باطن امور و اسرار مكنون آگاهى دارند و به مرتبه آگاهى به باطن امور و مرتبهاى از تأويل نايل آمده اند. اخوان الصفا در تعبيرى زيبا مرتبه خواص را اينگونه بيان كرده اند: «خواص عقلاء متدينون اخيار فضلاء». با توجه به ويژگىهاى بالا براى خواص، اخوان الصفا اين گروه را به چهار دسته تقسيم كرده اند:
1) عقلا: عقلا كسانىاند كه شايسته مقام تكليف هستند، لذا امر و نهى و وعده و وعيد و مدح و ذم و ترغيب و ترس متوجّه آنان است.(26)
2) مؤمنان: در قاموس الهى بعد از تعلّق تكليف، بايد شايستگان از عقلا را مشخّص كرد؛ اين گروه كسانى هستند كه قابليت عمل به اوامر و نواهى را دارند و اقرار به تكليف الهى مىكنند. همچنين مؤمنان مطيع احكام ناموس كه مطابق با عقول و منطبق با تمايلات به وجود آمده است، هستند.
3) علما و فقها: در ميان مؤمنان نيز گروهى هستند كه از فضيلت برخوردارند و نسبت به سايرين برترى دارند، اينان علما و فقها هستند كه ويژگى اصلى آنها اجتهاد در يادگيرى اوامر و نواهى و احكام ناموس است و حدود و شرايط واجب بودن احكام را مىدانند.
4) زاهدان و عابدان: در ديدگاه اخوان الصفا، صالحان و زاهدان و اهل ورع و تقوا و عبادت از ميان فقها و علما داراى مرتبهاى بالاتر بوده و از فضيلت بيشترى برخوردارند. جايگاه ويژه زهّاد و عبّاد به دليل اقدام آنان در عمل به واجبات احكام ناموس است. از ميان مراتب خواص، اين مرتبه، عالىترين مرتبه و غايت نهايى شرف بشرى است، زيرا مجموعه شرايط موجود در مراتب گوناگون خواص در اين گروه گرد آمده است، چون هم امر و نهى و خطاب متوجّه آنان شده و هم آنان اقرار بدان كرده و به طور كامل آن تكاليف را انجام داده اند و در دنيا نيز از زهد و عرفان برخوردارند.
2. مرتبه عوام
ويژگى اصلى اين گروه را با توجّه به آراى اخوان الصفا مىتوان چنين توصيف كرد: در درجه اوّل اينان از دقايق علوم آگاهى ندارند و به تعبير اخوان الصفا استحقاق تعلّم ندارند، اهل به كارگيرى علوم در زندگى خويش نيستند و لذا از علوم كيميا و طب و خواص معدن برخوردار نيستند. علّت عدم برخوردارى آنها از علوم اين است كه از نفس ناطقه خويش در جهت كسب علوم و معارف استفاده نمىكنند و به ساير غرايز به ويژه غرايز مادّى تمايل دارند و اين گرايش به ماديّات، باعث دورى آنها از كسب علوم و معرفت شده است، از اينرو آنان در ديدگاه اخوان الصفا از مرتبه عقلى بالايى برخوردار نيستند. عمدتاً عوام به سوء اخلاق و عادات ناپسند گرايش دارند و علّت اين گرايش، اهتمام به شهوات است، از نشانه هاى سوء اخلاق آنان، عدم توجّه به دين و دانش و بىتوجهى به واجبات و نهى از منكرات است، لذا اخوان الصفا از اين گروه به «اشرار» تعبير كرده اند: «فإنّ أهل هذه المرتبة أغبياء أشرار أردياء».
علت اين جايگاه، عدم آشنايى و تفقه آنان در كلام انبياست، بنابراين تنها بهظاهر امور توجّه دارند و از درك حقيقت غافل و ناتوانند. آنان گرچه عقل دارند، ولى از آن بهره نمىگيرند، بدين جهت اخوان الصفا از آنان به «ضعفاءالعقول» تعبير كرده اند. در ديدگاه اخوان آنان رسولان الهى و احكامِشان را تصديق كرده و برطبق آن عمل مىكنند، ولى در آن تعقّل ندارند، چون توجّه آنان فقط به ظواهر امور است و از درك جزئيات غافلند، لذا به زيادى روزه، صدقه، نماز، قرائت، تسبيح، عبادات واجب و مستحبّ اهميت مىدهند.
3. مرتبه متوسطين
در ديدگاه اخوان الصفا، مرتبه سومى كه حدّوسط بين عوام و خواص است وجود دارد. ويژگى اين گروه اين است كه از مرتبه عوام بودن خارج شده ولى به صفات لازم خواص دست نيافته اند. افراد اين مرتبه در واقع به منزله خواص از ميان عوام هستند. از نظر دينى، اينان به ظواهر شريعت عمل مىكنند و در مورد باطن دين تكذيب و انكارى ندارند گرچه آنرا نمىفهمند، زيرا به باطن امور آگاهى ندارند و در اسرار و رموز متحيّر هستند. در ميان اين گروه نيز كسب علوم رايج است، ولى تنها به ظواهر علوم اهميّت مىدهند، به تعبير اخوان الصفا تفقّه اينان در احكام، در واقع تفقّه در الفاظ است نه معانى. اينها به سيره عادله توجّه دارند ولى نه براى كشف حقيقت آن، بلكه نظرشان به سيره عادله، از باب اهميّت به ظواهر است. بنابراين اين گروه بهرهاى از علم و فهم و درك دارند، لذا از گروه عامّه متمايزند، ولى در زمره خواص نيز نيستند چون به حقيقت كه معرفت حق تعالى باشد معرفت قلبى ندارند و شناختشان نهايى نيست.
تأكيد بر وجود سلسله مراتب در افراد بشر و طبقات گوناگون در زندگى اجتماعى انسان، از اين نظر است كه اين سلسله مراتب ريشه در ويژگىهاى انسانى و تفاوت و تمايز استعداد آنها دارد. معيار تمايز و تفاوت استعدادها، نوع و ميزان بهره گيرى از نفوس انسانى است كه هركدام از آن نفوس، ويژگى خاصى دارد و هر رفتارى از انسان نيز ريشه در نوع برخوردارى و گرايش انسانها به نفوس گوناگون دارد، بر اين اساس انسانها داراى رفتارهايى محدود در چهارچوب نفوس و روانشان هستند.
حركت انسانها يا گرايش به وجهه مادّى روان آنهاست كه در اين صورت از درك مراتب عالى انسانى عاجزند و يا حركت آنها گرايش به وجهه قدسى و الهى است كه در اينصورت جامعند و در واقع حركت آنان كمال بخش و در جهت كمال انسانى است و يا تركيبى از هر دو وجهه مادّى و معنوى است. با توجّه به حالات ذكر شده، رفتار جمعى و تشكّل اجتماعى انسان از اين سه حالت خارج نخواهد بود. در انديشه اخوان الصفا، دولت اخوان الصفا داراى مدينه كريمه اى است كه گوياى اجتماع كامل انسانى است، زيرا بر آن، مظاهر نفس ناطقه حاكميّت دارد كه عبارت از معرفت و علم و كمال است. در مدينه جائره، نفوس شريره حاكميّت دارند كه عداوت و عدوان و قهر و غلبه از ويژگىهاى آن است.
در اين باب در ساير مباحث به تفصيل سخن خواهيم گفت، ولى بار ديگر تأكيد مىكنيم كه رفتار فردى و اجتماعى انسانها و نظام مراتب فردى و اجتماعى او، مرتبط با نفوس انسانى و گرايشهاى مختلف غريزى اوست كه هركدام گوياى صفت ويژهاى در انسان است و رفتار او با آن صفت نفسانى در ارتباط مىباشد، همچنين تقسيمبندى انسانها از نظر سعادت و عدم آن با توجّه به نوع رفتار و صفات نفسانى او صورت مىگيرد.
اخوان الصفا مردم را از حيث سعادت يا عدم سعادتمندى به چهار دسته مختلف تقسيم كرده اند و معيار اين تقسيمبندى، برخوردارى انسان از صفات نفسانى است كه هم صفات مادّى انسانى بهعنوان ملاك لحاظ شده است و هم صفات معنوى و روحانى او، لذا سعادت هم با توجّه به تمايلات او، دنيايى و اخروى است. اين چهار دسته عبارتند از:(27)
1. گروهى كه در دنيا و آخرت سعادتمند هستند. اين گروه از مال و متاع و صحت و ثروت به اندازه نياز برخوردارند و در ضمن اهل قناعت هستند، امّا همه اين امور را در خدمت آخرت خويش قرار داده اند، به عبارتى آنچه در اين دنيا دارند در خدمت نفس روحانى آنهاست. از نظر اخوان الصفا براى اين دسته، مدينه روحانى در آخرت آماده است كه تمثّل اعمال آنان در اين دنياست. به طور خلاصه، اينها سعادتمند هستند، چون نفوس اينها گرايش به طرف فضيلت دارد.
2. گروهى كه در دنيا سعادتمند و در آخرت شقىّ هستند. اينان از تمام مظاهر مادّى دنيا يعنى مال و ثروت و صحت و لذّت برخوردارند و در اوج هم قرار دارند، ولى از امر و نهى ناموس پيروى نكرده و از حدود اوامر ناموس دورى گرفته اند. اينها مصداق اسراف در معارف دينى هستند.
3. گروهى كه در دنيا سختى ديده اند و در آخرت سعادتمند هستند. اينها با وجود كثرت عمر و زيادى مصايب در دنيا و در عين حال داشتن همّتى عالى درآن، از لذّات دنيا كمتر برخوردار شده اند، امّا از حدود ناموس الهى دورىنگرفته اند.
4. گروهى كه در دنيا شقىّ هستند و در آخرت نيز از سعادت برخوردار نيستند. اينها در دنيا با وجود تحمّل سختى، نعمتهاى دنيايى را به دست نياورده و از عمر طولانى هم برخوردار شده، ولى به هيچ خيرى نرسيده اند. از ويژگى اينها عمل نكردن به اوامر ناموس و تجاوز از حدود آن و عدم كوشش در حفظ اركان ناموس است. اينان مصداق «خسر الدنيا والآخرة» هستند.
نياز انسان به زندگى اجتماعى
شكّى نيست كه انسان موجودى اجتماعى است، امّا درباره منشأ اين زيستجمعى او ديدگاه هاى گوناگونى وجود دارد. در اينجا اين موضوع از ديدگاه اخوان الصفا و بدون پرداختن به نظرگاه هاى ديگر بررسى مىشود. در آراى اخوان الصفا منشأ زيست جمعى انسان نيازهاى طبيعى اوست و چون اين نيازها زياد است و انسان بهتنهايى قادر به رفع آنها نيست دست به تشكيل اجتماعى مىزند كه در آن بتواند از عهده حاجات طبيعى برآيد، زيرا در اجتماع، وظايفمختلف بين افراد توزيع مىشود و از همكارى جمعى آنها نيازهايشان بهراحتى تأمين مىگردد. بنابراين منشأ زندگى اجتماعى انسان، نياز او به همكارى و تعاون است.
اخوان الصفا در اين مورد مىگويند:
إعلَم يا أخى - ايّدك اللَّه و ريّانا بروحٍ منه - أنّ الإنسان الواحد لا يقدر أن يعيش وحده إلا عيشاً نكداً؛ لانّه محتاج إلى طيب العيش من أحكام صنائع شتّى، و لا يمكن الإنسان الواحد أن يبلغها كلّها؛ لأنّ العمر قصير والصنائع كثيرةٌ، فمن أجل هذا اجتمع في كل مدينةٍ أو قريةٍ أناس كثيرون لمعاونة بعضهم بعضاً(28)؛ بدانكه انسان بهتنهايى قادر به زندگى نيست و زندگى او در اينصورت با سختى همراه است، زيرا او براى زندگى راحت نياز به صنايع گوناگونى دارد و براى انسان تنها، امكان رسيدن به آنها نيست، چون عمر كوتاه و صنايع زيادند و به اين دليل مردمان زيادى در شهرها و روستاها اجتماع كردند و علت اجتماع، يارى رساندن آنها به همديگر است.
با شكلگيرى زندگى جمعى انسان، به دليل گوناگونى نيازها، وظايف متعددى براى افراد به وجود مى آيد و هر فردى در دستهاى از شغلها و وظايف به كار گمارده مىشود. در اين تحليل عامل همبستگى انسانها، تقسيم كار است، زيرا لازمه انسجام اجتماع و بقا و تداوم آن، برآورده شدن حاجات است و حاجات تنها با به كار افتادن بخشهاى مختلف كارى برآورده مىشود، تعبير اخوان الصفا از كار به مفهوم عامّ آن صنعت است. بخشى از صنايع، امور مربوط به معيشت انسانهاست، نظير تجارت و زراعت و آبيارى و برخى از صنايع، تدبير و سياسات است. لازمه اين امور شكلگيرى جماعات است، لذا بازرگانان و صنعتگران و برزگران و سياستمداران كه تدبير امور اجتماع به دست آنهاست به وجود مىآيند. در اين بينش، اجتماع انسانها با اينكه در اثر نوعى جبر طبيعى - تعاون اجتماعى به وجود آمده، امّا از انسجام لازم و همبستگى بالايى برخوردار است، چون سستى در انجام امور در نيل به هدف كه برآورده شدن حاجات است خلل به وجود خواهد آورد و ترس از خلل در امور، همبستگى و انسجام لازم را براى بقاى اجتماع به دست مىدهد تا همه دست در دست هم، در انجام وظيفه اجتماعى موفّق شوند.
در قرائت اخوان الصفا عامل انسجام اجتماعى، پيوندى معنوى است. اثر اين پيوند معنوى معاونت در امور معيشت است. اشاره اخوان الصفا در اين مورد لطيف و زيباست، آنان مىگويند:
مثلهم في ذلك كمثل إخوةٍ من أبٍ واحدٍ في منزلٍ واحد، متعاونين في معيشتهم، كلّ منهم في وجه منها(29)؛ انسانها در اجتماع مانند برادرانى از پدرى واحد و در منزلى واحد هستند كه در معيشت خويش مددكار هم هستند و هركدام صورتى از صور معيشت را به عهده دارند.
نتيجه اين قرائت اخوان الصفا در مورد انسان اين است كه انسان ماهيتاً موجودى اجتماعى است و اجتماع او داراى انسجام و عامل انسجام هم پيوندى معنوى است، امّا لازمه يك زندگى جمعى وجود قوانين اجتماعى است. اين قوانين اجتماعى به دليل نوع زندگى اجتماعى انسان لازم و ضرورى است و در واقع با شكلگيرى قانون اجتماعى مفهوم سياسى بودن انسان عينى مىشود، زيرا نتيجه نياز به قانون به وجود آمدن سياست است. در تحليل اخوان الصفا، لازمه تعاون اجتماعى قانون اجتماعى است و اقتضاى قانون، سياست است كه در امور انسانها اثرگذار مىباشد؛ سياست در عمل و صنايع و تعاون اجتماعى انسان اثر مىگذارد. بنابراين انسان سياسى است، زيرا اجتماعى است و به دليل اجتماعى بودن، سياست به وجود آمده است و وجه اصلى سياست، بحث قانون است كه تنظيم كننده روابط اجتماعى انسانهاست. اخوان الصفا فلسفه به وجود آمدن كيل و وزن و به وجود آمدن قانون(30) و سياست را اينگونه بيان كرده اند:
فأمّا مااصطلحوا عليه من الكيل والوزن والثمن والأجرة، فإنّ ذلك حكمةٌ و سياسةٌ؛ ليكون حثّاً لهم على الاجتهاد في أعمالهم، و صنائعهم و معاوناتهم، حتى يستحق كلّ إنسان من الأجرة بحسب اجتهاده فيالعمل، و نشاطه فى الصنائع(31)؛ امّا رواج كيل و وزن و قيمت و اجرت در ميان انسانها، از روى حكمت و سياست است تا انگيزهاى باشد براى اعمال و پيشه ها و مساعدت و همكارىهاى آنان و هر انسانى اجرتى متناسب با تلاش و نشاطش در كار و پيشه دريافت نمايد.
فلسفه به وجود آمدن قانون، تنظيم روابط اجتماعى انسانهاست و نيازمندى انسانها به قانون به دليل كاربرد اجتماعى آن است و انسان را از اين عامل گريزى نيست، چون انسانها واجد صفات و ويژگىهايى هستند كه داراى دو قوّه ماديّت و معنويت است و نفس آنها بالقوه گرايش به هر دو سو دارد و معمولاً نفسانيات مادّى داراى جذبه و كشش بيشترى است، يعنى در وجود انسانها نوعى خودخواهى در قلمرو ثروت و مالكيت وجود دارد، از اينرو روح همبستگى در ميان آنها دچار خدشه مىشود و روابط آنها دچار آسيب و ويرانى مىگردد و پريشانىهاى اجتماعى به بار مى آيد. آغاز اين پريشانى اجتماعى انسانها، به عقيده اخوان الصفا از هبوط آدم است، وگرنه جايگاه انسان، مملكت ناموس اكبر و مدينه روحانى(32) بود. در مملكت روحانى عداوت و تفرقه وجود نداشت، اما آدم و حوا گرفتار خدعه ابليس شدند و به محنت عالم كون و فساد دچار گرديدند. هبوط نتيجه جنايت(33) و عصيان آدم است و ثمره اين جنايت، افتادن انسان در زندان دنياست و به نظر اخوان الصفا طبيعت بشرى از جنايت آدم، فاسد شده است.(34)
انسان خود را در زندان طبيعت و در جوار شياطين، غريب احساس مىكند، علت اين احساس غربت، خروج او از عالم واقعى اوست. اخوان الصفا در اين مورد مىگويند:
نحن ههنا غرباء فى (35)؛ ما در اينجا در زندان طبيعت و در جوار شياطين غريبيم، زيرا از عالم خويش به سبب جنايت آدم خارج شديم.
آيا خروج از عالم روحانى به معناى اين است كه خداوند او را به حال خويش رها كرده است، در غير اينصورت ملاك عمل او در اين سراى غريب چيست؟
در آراى اخوان الصفا انديشه ترك انسان به حال خويش با حكمت الهى سازگارى ندارد و براى او بايد و نبايدهايى وجود دارد كه لازمه زندگى او در حيات اجتماعى اوست و شكل گرفتن قانون هم كه قوام زندگى اجتماعى انسان به آن است ناشى از اين بايد و نبايدهاى لازم زندگى جمعى است.
درباره ملاك و معيار اين بايد و نبايدها، نظر اخوان الصفا اين است كه انسان از قوّه و استعدادى برخوردار است كه او را همواره به سوى كمال سوق مىدهد، به عبارت واضحتر هيأت تركيبى انسان، كمالطلبى اوست(36) كه او را به سوى كمال و پويايى سوق مىدهد، اما اينكه پويايى را چگونه انجام دهد، خداوند به حكمت خويش عقل را ملاك تشخيص قرار داده است، وظيفه عقل نجات دادن انسان است و عقل اين توانايى را دارد، زيرا با حكمت خاصى همراه است. يكى از كاربردهاى عقل، در روابط اجتماعى انسان است و نيز با اين ملاك عقلى، قانون نواميس الهى و تبعيّت از اصحاب ناموس، لذّت بخشترين اعمال بهحساب مى آيد، چون انسان با عقل آميخته به حكمت به دنبال تعديل قواى متعارض وجودى خويش است. اين تعارض در عرصه اجتماعى بيشتر خود را نشان مىدهد، ولى او با قانون نواميس اين تعارضها را تعديل مىكند.
فلسفه نبوّت و قانون شريعت و التزام انسان به آن، تلاشى براى تكميل سياست جسمانى و نفسانى اوست و در اينصورت است كه او استحقاق انسانيت را پيدا مىكند.(37) نياز انسان به سياست جسمانى و نفسانى به دليل وجود منافع جسمانى و نفسانى است. يكى از عرصه هاى منافع جسمانى او، عرصه اجتماعى انسان است كه بخش اعظم منافع او در آن عرصه و مرتبط با آن است. تركيب سياست جسمانى و نفسانى، از انسان موجود كاملى مىسازد و در آنصورت او بهكمال انسانى مىرسد. ديدگاه اخوان الصفا در اين مورد چنين است:
فاعْلَمْ أنَّ منفعة الإنسان تكون من وجهتين لا ثالث لَهُما، دنيوية و أخروية، و جسمانية ونفسانيّة، وإذا كَمُلَتْ للإنسان هاتان السياستان استحقّ اسم الإنسانيّة(38)؛ بدان كه انسان داراى دوگونه منفعت است و سومى براى او نيست، كه عبارتند از منافع دنيوى و جسمانى و اخروى و نفسانى، و وقتى اين دو سياست تكميل شد او استحقاق نام انسانيّت را پيدا مىكند.
از مفاهيم ديگرى كه در رسائل اخوان الصفا مشعر به ويژگى خاص اجتماعى انسان و گوياى كمال انسانها در صورت تكميل دو سياست جسمانى و نفسانى است، مفهوم عالم صغير در مورد انسان است. اين مفهوم بارها در رسائل اخوان الصفا به كار رفته و با تعابير گوناگونى آنرا توضيح داده اند. مفهوم عام اين اصطلاح، مماثل بودن هيأت تركيبى انسان با صورت عالم كبير است(39) كه در آن نيروهايى با اعمال و صفات متضاد وجود دارد كه برخى خير و شبيه اعمال ملائكه است و برخى شرّ و شبيه شياطين مىباشد و در مفهوم خاصتر، غرض اخوان الصفا اين است كه تركيب مادّى هيأت انسانى شبيه مدينه فاضله اى است كه نفس ملك و سلطان آن است.(40)
در هيكل مادى انسان، جميع امورى كه در يك مدينه سارى و جارى است وجود دارد. در درون انسان قوايى وجود دارد كه به منزله رؤسا در اجتماع هستند. وظيفه آن قوا مصالحه در مدينه و اصلاح به هنگام فساد در مدينه است: كار ويژه قوايى به منزله افعال تجار و فروشندگان و واردكنندگان كالاها به مدينه است؛ قوايى كارشان نظير مفسدان در مدينه است؛ قوايى نيز اعمال سلطان و جنگاوران را در مدينه برعهده دارند؛ قوايى هم به منزله قضات و مصلحان در مدينه هستند.(41)
بنابراين اساساً هيأت تركيبى انسان، هيأت اجتماعى است كه تمثّل آن در زندگى اجتماعى او نيز وجود دارد. با دقّت در ديدگاه اخوان الصفا درباره انسان مىتوان به اين نظر رسيد كه خلقت و اساس وجود جسمانى و روحانى انسان به گونه اى است كه تمام تجليّات آن در زندگى اجتماعى بروز مىكند، همانگونه كه بدن جسمانى او شبيه مدينه اى است كه تمام امور در آن جريان دارد، اجتماع او نيز نمادى از هيأت وجود اوست كه مدينه، رئيس، لشكر، قاضى، قانون، هنجار، ناهنجارى و ... در آن وجود دارد. اين هيأت وجودى انسانى بايد در محيطى بزرگتر به نام اجتماع خود را نشان دهد.
بنابراين بنيان انسان بر اجتماع و جمع است، زيرا هيكل او عالم صغيرى است كه نمادى از عالم كبير است و شكلگيرى اين عالم صغير همان اجتماع و زندگى اجتماعى اوست كه همه امور لازم مدينه در آن وجود دارد. اگر انسان از همه قوا متناسب با نيازهاى مدينه بهره گيرد از مرتبه بالاى مدنيّت برخوردار خواهد بود كه با توجّه به اصول كلى انديشه اخوان الصفا در اهميّت دادن به حكمت و عقل، ويژگى اساسى مدنيّت بهره گيرى از علم است و آرمان اخوان در اين مورد مدينه كريمه است كه رياست آن با رئيس فاضل است و تجلّى آرمانى چنين مدينه اى دولت اخوان الصفا يا «دولت اهلالخير» است. در مقابل مدنيّت، بدوّيت قرار دارد كه ويژگى اساسى آن جهل است و مدينه جائره تجلّى مدينه اى است كه در آن جهل وجود دارد و «دولت اهل الشر» نماد اين مدينه است.
طبق انديشه اخوان الصفا انسانها قادر به زندگى فردى نيستند و نيازهاى آنها در جمع برآورده مىشود و لازمه حيات جمعى انسان، گرايش او به زندگى در جمع است، اين گرايش را ويژگىهاى نفسانى او به او مىدهد كه مجموعه اى است از گرايشهاى نفسانى و جسمانى و هر دوى اين گرايشها بهصورت غريزه در وجود انسانها هست و عامل غريزى همبستگى اجتماعى را به وجود مىآورد. تعديل اجتماعى انسانها نيز با كمك قواى نفسانى او صورت مىگيرد و درك و معرفت كه مرتبط با قوّه ناطقه اوست به او قانون و ناموس و شريعت را مىآموزد و تعديل غرايز انسان از راه نواميس الهى انجام مىگيرد. حيات اجتماعى انسان در مدينه و رياست رئيس فاضل تجلّى مىيابد. در رسائل اخوان الصفا ضرورت زندگى جمعى انسان بدينسان توصيف شده است:
فاعتبر، فكما أنّك لاتقدر على أنْ تعيش وحدك إلّا عيشاً نكداً، ولاتجد عيشاً هنيئاً إلّا بمعاونة أهل مدينة، و ملازمة شريعة، فهكذا ينبغي لك أن تَعْتَبر لتعلم بأنّك محتاجٌ إلى إخوان أصدقاء متعاونين لتنجو بشفاعتهم من جهنّم، و تصعد إلى ملكوت السموات بمعاونتهم، و تدخل الجنّة بلا حساب(42)؛ پند بگير، همانگونه كه به تنهايى قادر به زندگى نيستى مگر با سختى و رنج، و نمىتوانى بهراحتى زندگى كنى مگر با همراهى اهل مدينه و شريعت، همچنين سزاست كه پند بگيرى كه نيازمند برادرانى صدّيق هستى تا با همراهى آنان و شفاعتشان از جهنم نجات يابى و با كمك آنان به ملكوت آسمانها صعود كنى و بدون حساب وارد بهشت گردى.
تأكيد اساسى بحث گذشته بر ماهيت اجتماعى و حيات سياسى انسان بود و حال با توجّه به اين ويژگى، صفات كلى انسان را كه با ماهيّت اجتماعى او مرتبط است از رسائل اخوان الصفا و با توضيحاتى اجمالى ذكر مىكنيم.
1. كمالجويى انسان
با توجّه به اصول كلى انديشه اخوان الصفا كه عالم تحتالارضى را مثالى از عالم فوق طبيعى دانسته اند، موجودات اين جهان يا به تعبير اخوان الصفا نفوس جزئى، نمادهاى كمال يافتگى خويش را در موجودات فوق طبيعى مىبينند و اشتياق انسان به عنوان يكى از نفوس جزئى و موجودات ارضى، شبيه به موجودات سماوى است،(43) زيرا دنيا را در مقايسه با عالم روحانى كه جايگاه اصلى او قبل از هبوط بود، ناقص ديده(44) و تمايل دارد كه از نقص به كمال و از حالت مراتب پايين به مراتب مهمتر و كاملتر راه يابد.
الگوى انسان براى كمال، خالق اوست كه در انديشه اخوان انسانها به دليل برخوردارى از صفات الهى از همان توانمندى برخوردارند و از طريق حكمت و فلسفه مىتوانند به خالق يكتا تشبّه پيدا كنند؛ خداگونگى او با تدبير سياست رُبُوبى و از طريق سياسات محكمه امكانپذير است.(45) از دلايل كمال انسان مىتوان به تشخيص عقلى او اشاره كرد كه انسان را بر حيوان و نبات و معادن حاكم كرده است،(46) و غايت نهايى كمال براى انسان اين است كه بر كل عالم، خيركامل حاكم باشد و عجز و نقص و شرّ از بين برود.(47) در اينصورت انسان به دو منزلت رسيده است: يكى انسانيّت كامل و ديگرى فلسفه فاضله در دنيا.(48)
2. سعادتخواهى
سعادت از مهمترين امورى است كه انسان به آن توجّه دارد. در تقسيمبندى اخوان الصفا سعادت دو نوع است: داخلى و خارجى.
سعادت داخلى خود به دو دسته تقسيم مىشود: سعادت مربوط به جسد و سعادت(49) مربوط به نفس. سعادت جسمانى شامل امورى مانند جمال و زيبايى و سلامتى است و سعادت نفسانى به امورى نظير زيركى و حسن خلق اطلاق مىشود. اين دو بخش از سعادت در حيات انسانها از اهميّت برخوردار است و در واقع بخش مهم زندگى عينى و ملموس آنها را تشكيل مىدهد و برخوردارى يا عدم برخوردارى از آنها در زندگى انسانها تأثير دارد و نشانه كمال و نقص آنان در حيات دنيايىشان است. تدبير انسانها در امور معيشتى كه به تعبير اخوان الصفا شامل سياستهاى جسمانى آنهاست، براى رسيدن به اين دو سعادت است. نوع سياست و برنامه ها و ملاك و محورهاى سياستگذارى با اين امور در ارتباط مىباشد.
اما سعادت خارجى امورى اعتبارى است كه متعلّق به انسانهاست و انسانها درصدد به دست آوردن آنها هستند، مالكيت بر اموال و متاع دنيا(50) و نيز دلبستگى به همنوعان و خويشان و دوستان و همسر و پدر و مادر و معلّم و ارباب و سلطان از جمله اين امور است. اين سعادت در واقع شامل دلبستگىهاى خارج از فرد است نياز انسان، فراتر از فرديت، نيازمندى به همنوعان است. بخشى از اين نياز، نياز روانى است كه به صورت غريزه در وجود انسان هست؛ تمايل به داشتن ثروت و مال و ارتباط با ساير افراد و تأمين خواسته هاى فردى از تمايلات موجود در انسان است كه بخش اعظم انگيزه و هدف او را اين امور شكل مىدهند. انسانها داراى تمايل اقتصادى نيز هستند كه آن تمايل نوع روابط اقتصادى آنان را شكل مىدهد. همچنين در انسان نياز عاطفى براى برقرارى روابط با اقران و همنوعان وجود دارد كه روابط اجتماعى او را شكل مىدهد.
انسانها براى روابط اجتماعى خويش نياز به تعليم دارند و معلّم آن نقش را عهدهدار است و نيز نياز به سلطان دارند و تنظيم بخشى از روابط اجتماعى او در دست سلطان است. سعادت خارجى هم بخش ديگرى از تدبير و سياست جسمانى انسان است كه با سعادت داخلى، سعادت جسمانى انسان كامل مىشود. امّا در ديدگاه اخوان الصفا برترين سعادتها براى انسان، برخوردارى از معلّمى است كه او را به حقايق امور آشنا كند. اين نظرگاه ناظر به نياز و برخوردارى انسان از سياست ربّانى است كه او را به عالم روحانيات پيوند مىدهد. آيين نبوى و شريعت و صاحب ناموس كه شارع است از اين نوع سياست برخوردار مىباشند. انسان با برخوردار شدن از دو سياست جسمانى و ربّانى به مراحل عالى كمال مىرسد، اخوان الصفا در مورد برترين سعادت مىگويند:
فَمِنْ أَسْعَد السعادات أن يتفّق لك يا أخي معلم رشيد عالم عارف بحقائق الأشياء والأمور، مؤمنٌ بيوم الحساب، عالم بأحكام الدين، بصيرٌ بأُمور الآخرة، خبيرٌ بِأَحوال المعاد، مرشدٌ لك إليها، وَ من أَنْحس المناحس أَن يكونَ لك ضدّ ذلك(51)؛ بهترين سعادتها اين است كه از راهنمايى توانا و عالم و عارف به حقايق اشيا و امور و مؤمن به روز حساب، عالم به احكام دين، بصير در امور آخرت و آگاه به احوال معاد و راهنمايى كننده به سوى آن، برخوردار شوى و بدترين نحوس، امورى است كه ضدّ اين چيزهاست.
در تعابير ديگرى اخوان الصفا به اين نوع سعادت، سعادت كبرا(52) اطلاق كرده اند. يكى از نكات مهمّ در آراى اخوان الصفا، توجه به علم نجوم و هيئت و مباحث افلاك و ستارگان است. در انديشه اخوان الصفا افلاك عموماً در عالم تحت القمرى و خصوصاً در سعادت و شقاوت انسان تأثيرگذار است. تأثير افلاك در امور زندگى دنيايى و اخروى انسانها يكى از مباحث مرتبط با بحث ماست.
درباره رابطه افلاك با اختيار و اراده انسان و نيز بحث توانمندى و خداگونگى انسان ابهامات زيادى وجود دارد. براى روشن شدن بحث، ابتدا چكيده انديشه آنان را مطرح مىكنيم و از زبان آنان به علّت اين مسأله خواهيم پرداخت. در انديشه اخوان الصفا، آفرينش موجودات داراى دو حكمت ظاهر و باطن است. حكمت ظاهرى موجودات را مىتوان با حسّ درك كرد، ولى حكمت باطنى آنها با حواس قابل درك نيست. ستارگان و سيارات از جمله ماه و خورشيد و مشترى و زهره و زحل و مريخ داراى دو حكمت ظاهر و باطن هستند. حكمت ظاهرى آنها، نور و اشراق و روشنايى است و حكمت باطنى، تأثير آنها در سعادت و شقاوت انسانهاست.
مشترى و زهره دو سيارهاى هستند كه يكى دلالت بر سعادت ابناى بشر در دنيا دارد و ديگرى در آخرت؛ اگر زهره بر انسان به هنگام تولد تأثير بگذارد او از نعمتهاى دنيا نظير خوردنىها و آشاميدنىها و ساير تمايلات مادّى برخوردار مىشود و در واقع به بخشى از سعادت دنيايى مىرسد و اگر مشترى بر او مستولى شود از اخلاق صالح و صحّت، دين و صدق و ورع و تقواى محض برخوردار خواهد بود و از سعادتمندان در آخرت مىشود.
زحل و مريخ از سيارگانى هستند كه دلالت بر نحوست دارند، زحل بر شقاوت و فقر و مرض و سختى در دنيا دلالت دارد و مريخ بر فسق و فجور و قتل و سرقت و فساد در زمين دلالت مىكند. فقر و شقاوت و سختى در دنيا، ناشى از تأثير زحل است كه نشانه شقاوت دنيايى است و اگر بر كسى مريخ تأثير گذاشته باشد از شقاوت اخروى نيز زيان خواهد ديد. كسى كه هم مشترى و هم زهره بر او تأثير گذارد، هم در دنيا و هم در آخرت سعادتمند است و تأثير زحل و مريخ دلالت بر نحوست در دنيا و آخرت دارد، و همچنين هركدام از سيّارات تأثير خاصى بر زندگى و سرنوشت انسان دارند، از جمله اولاد ملوك و رؤسا و اولاد تجّار و دهقانان و اولاد فقرا و مساكين و گدايان، شكلى از افلاكِ تأثيرگذار است و حتّى ارتقاى مثلاً اولاد تجّار به مرتبه اولاد ملوك و رسيدن به سرير ملك و سلطنت يا افتادن از آن، ناشى از سعادت فلك يا نحوست آن است.(53)
اين بحث در آراى اخوان به تفصيل بيان شده است و تفصيل آنرا مىتوان در رسائل مطالعه كرد. امّا مبناى فكرى اين انديشه چيست، آيا اساساً اين انديشه درست است، آيا با دايره اختيار و اراده انسان در تعارض و تنافى نيست؟ براى پرهيز از اطاله كلام، به اختصار به چكيده انديشه آنان اشاره مىشود و آن اينكه نحوست و سعادت افلاك به قصد اوّل و ذاتى آنها نيست، بلكه علل و اسبابى عارضى هستند(54) كه از خارج بر سرنوشت انسان تأثيرگذار مىباشند؛ عامل اوّل در سرنوشت انسان، اختيار و اراده اوست و در قصد اوّل، خداوند انسان را مختار و آزاد آفريده است، امّا در قصد ثانى، نقص و كمال مربوط به هيولاست، و آن تأثيرپذيرى از عوالم خارج است و تأثير افلاك از عوامل خارجى تأثيرگذار بر سرنوشت انسان مىباشد.
علل گوناگونى اخلاق و طبايع انسانها
انسان تا چه حدّ مسؤوليت دارد؟ قابليتهاى او براى اصول اخلاقى تا چه ميزان است؟ ارزشهاى اخلاقى چه چيزهايى هستند؟ علل و عوامل گوناگون اخلاق و سجاياى بشرى چيست؟ و سؤالاتى از اين دست، از مسائلى است كه در بحث از انسان از جايگاه مهمّى برخوردار است. براى پاسخ به دايره مسؤوليت و قابليتهاى انسان براى اصول اخلاقى، بايد به فلسفه خلقت و هدف از آفرينش انسان توجّه داشت.
به طور اشاره بايد يادآور شويم كه جايگاه انسان در نظام خلقت، خلافت او از طرف خداوند بر روى زمين است و اخوان الصفا هدف خلافت را عمران زمين بيان كرده اند،(55) لذا خداوند در تحت القمر موجودات گوناگونى خلق كرد. محفوظ ماندن نظام آفرينش نيازمند حركت آن براى رسيدن به غايت نهايى و كاملترين حالات و اهداف آن است و اين هدف، نيازمند ترتيبى است كه سياسات ناموسى و ملكى و فلسفى و عام و خاص آنرا ايجاد مىكنند.(56) براى رسيدن به سياسات مذكور، خداوند از ميان مخلوقات گوناگون خود، به انسان از روح خود دميد. دميدن روح به انسان باعث شرافت و فضيلت او بر ساير موجودات شد و او مالك همه حيوانات در عالم تحت القمر گشت. دميده شدن روح در انسان، در كنار نفس جسدى او، نفس روحانى را به وجود آورد كه آماده قبول تمام اخلاقياتى شد كه در وجود خداوند هست. همين ويژگى، يعنى ظرفيت پذيرش اخلاقيات منسوب به خداوند، وجه تمايز و برترى انسان از ساير موجودات مىباشد. امكان پذيرش اخلاقيات و آموختن جميع علوم و آداب و رياضيات و معارف و سياسات به او توانايى تشبّه به خدا را داده است و با اين تشبّه، انسان بايد آباد كننده عالم و مالك و سائس موجودات ارضى باشد.(57) اين توانمندى خاص در جبلّه و سرنوشت اوست.
تنظيم اعمال براساس سرشت يا عكس آن، توصيف انسان اخلاقى يا ضدّ اخلاقى است. گوناگونى اخلاق انسانها چهار علت دارد(58) كه عبارتند از: 1.گوناگونى طبايع؛ 2. تأثير بلاد و اختلاف آب و هوا؛ 3. آداب و رسوم ناشى از دينها و آيينها و معلمان؛ 4. تأثير بر نطفه و مواليد.
1. گوناگونى طبع و مزاج انسانها
يكى از علل گوناگونى اخلاق انسانها، تفاوت مزاج آنان است. رطوبت طبعى، خشك طبعى، گرم طبعى و سرد طبعى، طبايع چهارگانه در وجود انسان است. همچنين ماده تركيبى خلقت انسان، آب و خاك است و نيز انسان داراى نفس است كه در آن روح دميده شده است. خشكى طبع انسان از وجود خاك در هيأت تركيبى او، رطوبت آن از آب، حرارت آن از نفس و برودت طبع از روح است. وجود اين چهار طبع مختلف در انسان، باعث اعتدال در وجود او شده است و در اخلاق او نيز تأثير دارد، عزم و سختكوشى انسان از خاك و خشكى و نرمخويى او از ماده تركيبى آب، روحيه حدّت و شدت او از حرارت، و وقار و بردبارى انسان از برودت ناشى مىشود.
اين ويژگىهاى متفاوت، رفتارهاى گوناگونى را ايجاد مىكنند و با دميده شدن روح در انسان، فهم و درك و تعليم و تعلّم و حيا و حلم و وقار و عفّت و رفق و صبر و مدارا در روح انسان به وجود آمده كه تمايلات و اخلاقيات خاكى انسان را معتدل مىكند.
به هر حال اختلاف مزاج و طبع و نيز مادّه تركيبى خلقت انسان، دو علّت مهم گوناگونى و تنوّع اخلاق و رفتار انسانهاست.
2. گوناگونى جغرافيايى و تفاوت بلاد و شهرها
از ديگر عوامل گوناگونى اخلاق و رفتار انسانها، اختلاف طبيعت بلاد و تفاوتهاى ناشى از آن است. در عقيده اخوان الصفا محيط جغرافياى طبيعى يكىاز عوامل تأثيرگذار در تربيت و اخلاق انسانهاست كه انسان در آن رشدونموّ مىيابد. محيطهاى جغرافيايى مختلف داراى آب و هوا، خاك و شرايط اقليمى خاص و متفاوت و متمايز از يكديگر هستند. آب و هواى نواحى جنوبى و شمالى و شرقى و غربى هر يك داراى ويژگىهاى خاصى است؛ مناطق كوهستانى، درّه ها، سواحل دريا، رودخانه ها، بيابانها، صحارى و سرزمينهاى ريگزار و نمكزار هر كدام داراى نوع خاصى از آب و هوا و ويژگىهاى اقليمى است. همچنين جهت وزش بادها و چگونگى تابيدن شعاع و افق ستارگان از عواملِ مؤثر در گوناگونى آب و هوا و خاك است.(59) تفاوت خاك و آب و هوا منجر به اختلاف طبايع و اختلاف در مزاجها مىشود و آن نيز سبب اختلاف در اخلاق مردمان آن مناطق مىگردد:
فإنّ أهوية البلاد والبقاع تختلف بحسب اختلاف تصاريف الرياح الأربع و نكباواتها، و بحسب مطالع البروج عليها، و مطارح شعاعات الكواكب عليها من آفاقها، و هذه كلّها تؤدّي إلى اختلاف أمزجة الأخلاط، و اختلاف أمزجة الأخلاط يؤدّي إلى اختلاف أخلاق أهلها، و طباعهم، وألوانهم، و لغتهم، و عاداتهم، و آرائهم، و مذاهبهم، و أعمالهم، و صنائعهم، و تدابيرهم و سياساتهم لا يشبه بعضها بعضاً، بل تنفرد كلّ أمّة منها بأشياء من هذه الّتي تقدّم ذكرها لا يشاركها فيها غيرها(60)؛ اختلاف آب وهواى بلاد و اماكن به حسب اختلاف وزش بادهاى چهارگانه و تغيير مسير وزش و به حسب تابش افق ستارگان است. اينها منجر به اختلاف طبايع و مزاجها شده و آن نيز منجر به اختلاف اخلاق اهالى و طبايع و رنگ و زبان و عادات و آرا و مذاهب و اعمال و صنايع و تدابير و سياسات مردمان آن مىشود كه به همديگر شبيه نيست، بلكه هركدام از آنها به امّتى خاص اختصاص دارد و ديگران با آنها مشاركتى و شباهتى ندارند.
نتيجه گوناگونى اخلاق و ارتباط آن با آب و هوا و جغرافيا، تفاوت خلق و خوها در بلاد گرم و سرد و معتدل و غير آن است و علاوه بر خلق و خوى، از جهت ظاهرى نيز در شكل و شمايل انسانها تأثير دارد؛ تفاوت رنگ و مو و چشمان انسانها در نقاط مختلف، نتيجه اين گوناگونى آب و هواست و همچنين تأثيراتى نظير شجاعت و ترس و ساير صفات و ويژگىها در اثر آن تفاوتهاست.(61)
3. گوناگونى اخلاق و ارتباط آن با تأثيرات احكام نجوم
همانگونه كه قبلاً بيان شد، در انديشه اخوان الصفا حركات نجوم تأثير مهمى در زمين دارند، از جمله در رفتار و اخلاق انسانها حتى شقاوت و سعادت آنها تأثير مىگذارند. تأثير نجوم در انسان، مربوط است به اينكه انسان در كدام حالت فلكى و وضعيت ستاره ها به دنيا آمده باشد؛ ستارگان در مزاج و طبايع انسانها تأثير مىگذارند، لذا در رفتار آنها مؤثر هستند، مثلاً مريخ باعث صفرايى مزاج و حرارتى بودن انسان مىشود و زهره سبب سودايى مزاج شدن است، زيرا مريخ از ستارگان نارى و زهره از ستارگان غير نارى و رطوبى هستند، لذا رفتار ويژه اى را در انسان سبب مىشوند و در اعتدال يا عدم اعتدال رفتار او تأثير دارند.(62)
4. تأثير آداب و رسوم و تربيت
از ديگر عواملى كه در انديشه اخوان باعث تنوّع و گوناگونى اخلاق و رفتارها مىشود، تربيت و عادات جارى در ميان انسانهاست. به عقيده اخوان همانگونه كه مداومت در صنعتى باعث كسب مهارت در آن صنعت مىشود، اخلاق و سجايا نيز از طريق مداومت و مدارست به دست مى آيد. در آراى اخوان، تربيت از عوامل مهم و تأثيرگذار در رفتارهاى اخلاقى يا ضد اخلاقى انسانهاست، لذا اخلاق آبا و اجداد و والدين و برادران و خواهران و دوستان و معلمان و اساتيد در نوع اخلاق انسانها تأثير دارد، همچنين همنشينى با شجاعان و رزمآوران و اهل جنگ و سلاح، در نوع رفتار انسان تأثير مىگذارد.(63)
از جمله امور مهم تأثيرگذار در اخلاق و رفتار انسان، مذاهب و اديان هستند، زيرا مذهب با دستورها و احكام خاص خود الگوهاى رفتارى را به انسان منتقل مىكند. در طول تاريخ، مذهب از عوامل مهم و مؤثر در شكلگيرى عادات جارى انسانها بوده است. در تقسيمبندى اخوان، انسانها از نظر اعتقادى به دو دسته تقسيم مىشوند:
واعلم يا أخى بأنَّ من الناس من يكون اعتقاده تابعاً لأخلاقه، و منهم من تكون أخلاقه تابعةً لاعتقاده(64)؛ بدان كه برخى انسانها، اعتقادشان تابع اخلاقشان است و برخى اخلاقشان تابع اعتقادشان.
اين ديدگاه را اخوان الصفا اينگونه تفسير كرده اند: نوع طبايع انسانها در تمايل آنان به مذاهب خاص مؤثر است؛ انسانهايى كه داراى طبايع مريخى هستند، به مذاهبى تمايل دارند كه تعصب و جدال و خصومت در آن بيشتر است و انسانهايى كه متأثر از سياره مشترى هستند از نظر نفسانى به مذاهبى گرايش دارند كه زهد و ورع و نرمى در آن بيشتر است. بنابراين اعتقادات و مذهب مردم مطابق با اخلاق طبعى آنهاست، زيرا طبع آنها اين ويژگىها را داراست.
امّا انسانهايى كه اخلاقشان تابع اعتقادشان است هنگامى كه به رأى و مذهبى گرايش پيدا كردند سعى مىكنند اخلاق خويش را با اعتقادشان تطبيق دهند و در اين صورت، همّ و غمّ خويش را در خدمت يارى به دين قرارمىدهند.(65) در انديشه متناسب با اين اعتقاد، مجازاتها و وعده و وعيدها و به طور كلى آداب و رسوم شكل مىگيرد و هركسى به معتقدات خويش تعصب مىورزد. در اين باره اخوان الصفا حكايتى شيرين را از زبان فردى مجوسى از اهلكرمان و فردى يهودى از اصفهان بيان كرده اند كه در سفرى با يكديگر همراهشده اند كه گوياى تأثير آموزشهاى دينى و مذهبى در پيدايش عادات و سرشتهاست و منش و رفتارهاى انسان براساس آن شكل مىگيرد.(66)
پی نوشت ها
________________________________________
1. از تعبيرات اخوان الصفا در مورد گردش افلاك و اقمار آن به دور يكديگر.
2. رسائل، ج 1، ص 253 - 254.
3. رسائل، ج 1، ص 255.
4. همان، ج 2، ص 316.
5. همان، ص 304 و 352.
6. «وَ أَنَّ بنيةُ هيكله تشبه مدينةً فاضلةً وَ أَنَّ نفسه تشبه ملكاً فى تلك المدينة ...» (همان).
7. رسائل، ج 2، ص 294 و 295.
8. همان.
9. همان، ص 88.
10. رسائل، ج 3، ص 306.
11. همان.
12. همان.
13. همان، ج 1، ص 156 - 157.
14. رياستطلبى انسان مرتبط با نفس حيوانى است.
15. رسائل، ج 1، ص 298.
16. همان.
17. همان، ج 3، ص 66.
18. همان، ج 1، ص 300.
19. همان.
20. همان.
21. رسائل، ج 3، ص 224.
22. همان، ج 2، ص 18.
23. همان، ج 3، ص 232.
24. همان.
25. همان، ج 5، رساله جامعه، ص 62.
26. رسائل، ج 1، ص 331.
27. همان، ص 313.
28. رسائل، ج 1، ص 123.
29. همان.
30. اخوان الصفا الفاظ كيل و وزن و ثمن و اجرت را به كار برده اند.
31. رسائل، ج 1، ص 123.
32. همان، ج 4، ص 20.
33. رسائل، ج 1، ص 123.
34. علىاصغر حلبى، گزيده رسائل اخوان الصفا، پيشين.
35. رسائل، ج 4، ص 33.
36. همان، ص 89.
37. همان.
38. همان.
39. همان، ج 5، ص 162.
40. همان، ج 2، ص 304.
41. همان، ص 298 - 302، در اين صفحات اعمال قوا يا مدينه به تفصيل بيان شده است.
42. رسائل، ج 2، ص 129.
43. همان، ج 1، ص 216.
44. همان، ص 225.
45. همان، ص 288.
46. رسائل، ج 4، ص 89.
47. همان، ج 5، ص 26.
48. همان، ص 142.
49. همان، ج 4، ص 47.
50. همان.
51. همان.
52. همان، ج 5، ص 41.
53. رسائل، ج 1، ص 158 - 170.
54. همان، ص 163. تفصيل اين بحث در رساله آراء و مذاهب، ج 3، ص 389 و درباره علل شرور به تفصيل بيان شده است معناى قصد اول، يعنى آنچه كه از طرف خداست و ابداع و ايجاد و اختراع اوست و به قصد ثانى، يعنى آنچه كه ناشى از نقص هيولا است (همان، ج 3، ص 392).
55. همان، ج 1، ص 287.
56. همان.
57. همان.
58. همان، ص 289.
59. همان، ص 292.
60. همان.
61. تفصيل تفاوتها در رسائل اخوان الصفا مطالعه شود.
62. براى تفصيل بيشتر اين مباحث به رسائل اخوان الصفا مراجعه شود.
63. رسائل، ج 1، ص 295.
64. همان.
65. ر . ك: رسائل، ج 1، ص 295.
66. براى تفصيل اين حكايت ر . ك: همان.