وضعیت دینداری ایرانیان در ابعاد مختلف مناسک، اعتقادات و اخلاق را چگونه ارزیابی میکنید؟
این مسئله باید با یکسری سؤالات مشخص شود و اولین سؤال این است که منظور ما از دینداری چیست؟ با چه شاخصی میخواهیم وضعیت دینداری را مشخص کنیم؟ بحث دینداری در ایران را با شاخصهای مختلفی میتوان بیان نمود، چون سؤال شما بحث دینداری در ایران است. اگر منظور ما دین اعتقادی است، در مورد اعتقادی سؤال میپرسیم که منظور شما از اعتقاد به دین کدامیک از ابعاد اعتقادی است؟ فرضاً منظور شما بُعد فلسفی و مثلاً توحید است. البته فلسفه و قرآن کریم درجایی به هم نزدیک میشوند. مثلاً «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»، آیا ما میتوانیم توقع داشته باشیم که عامه جامعه به بسیاری از مسائل توحید دقیق عقلی که در حوزه فلسفه و در برخی از آیات قرآن کریم آمده، چنین باور عقلی دقیق داشته باشند و به چنین توحیدی رسیده باشند؟ این کار، غیرممکن است. اصلاً نمیتوان چنین توقعی را از عرف داشت که به توحید با این ظرافت اعتقاد داشته باشند. پس این بُعد اعتقادی است.
یا در بحث نبوت، میدانیم که یک پیامبری آمده و رسالتی را آورده است، میتوانیم اینکارهای ساده را در نظر بگیریم، اما وقتی بهواسطه فیض الهی در نظر بگیریم و آن اعتقادی که در حوزه فلسفه و کلام بررسی میکنیم که رابط بین نظام هستی و خالق هستی است، آیا عموم جامعه چنین اعتقادی دارند؟ اصلاً چنین چیزی را نمیدانند.
مثال دیگری که میتوان برای روشن شدن بحث مطرح کرد، در مورد شفاعت یا در مورد توسل است. آیا عموم جامعه میتوانند آن دقت نظر را داشته باشند؟ یا وقتی از اعتقاد عامه مردم میپرسیم، آیا میتوانند چنین شاخصهایی را بگویند؟ وقتی ما کار توسل را در عرف میبینیم یا ناقد ما بهعنوان وهابیت وقتی به توسل ما نگاه میکند، اصلاً این را در سایه شرک میبیند.
حالا فرض کنید زیارت که بخشی از این توسل به اهلبیت (ع) است که اینها بهعنوان واسطه فیض الهی هستند. عرف جامعه به دنبال چیست؟ آیا از این زیارت به دنبال آن تقرب و رسیدن به آن توحید دقیق است که گفتیم؟ آیا این زیارت و توسل مسیری برای آن است؟ یا اینکه به قول حافظ «من که در دنیا بهشت نقدم حاصل میشود / وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟». وقتی به عرف نگاه میکنیم، مردم از توسل بیشتر سلامتی، رزق و روزی و حل مشکلات عمومی خود را میخواهند. این بحث اعتقادی است.
در بُعد مناسک هم همین چالشها در سنجش دینداری جامعه وجود دارد. البته ما میتوانیم شاخصهای عمومی برای سنجش در نظر بگیریم که در ادامه خواهم گفت.
قبل از هر چیزی بگویم که جامعه ایران، یک جامعه دیندار است؛ اما چرا؟ این چرایی برای من با این نظرسنجیهایی که انجام میشود، متفاوت است. مثلاً در نظرسنجیها به فرد میگویند خدا را قبول داری؟ او هم میگوید بله، قبول دارم. چطور قبول داری؟ آیا واقعاً خدا است یا گاهی اوقات ما یک بتی را در ذهنمان ساختیم و آن را خدا کردهایم. میخواهم بگویم ما نباید فریب این اتفاقات را بخوریم که جامعه ایران مثلاً ازنظر دینداری ضعیف شده یا کاهش پیداکرده است. حالا من هم یک معیاری میدهم، آن معیار هم قابل نقد است، ولی من به این نتیجه میرسم که جامعه ایران جامعه دیندار است، منتها با این شاخصهای رایج نمیخواهم به آن برسم.
برای روشن شدن موضوع، کمی به بعد مناسک هم میپردازم. در رابطه با مناسک، با سؤال از افراد که نمیتوان به حقیقت دستیافت؛ زیرا خیلی از افراد شاید واقعیت را نگویند. باید در مناسک عمومی دید؛ مثل کاری که ما در وزارتخانه انجام میدهیم و آن اینکه میرویم و میپرسیم که مثلاً فرد نماز میخواند و به خداوند اعتقاد دارد؟ مثلاً میگویند من ندیدم که نماز بخواند، این جمله دلیل بر نماز نخواندن نیست. ما یکسری مناسک عمومی داریم که باید به اینها، مراسم را هم اضافه کرد. مرحوم شهید مطهری وقتی میخواهد در مورد اقبال صحبت کند، میگوید اقبال یک شخص و فرد شرقی، تحصیلکرده در غرب است. منظور چیست؟ ببینید هویت شرق اینطور است که مراسم محور هستند. وقتی اقبال خواست اولین شعرش را بگوید، 10 هزار نفر جمع شدند که به این شعر گوش دهند. بحث گرد هم آمدن اینقدر اهمیت دارد. در هویت شرقی مثل ایران، افغانستان، هندوستان و پاکستان و این موارد، شما انواع مختلف اعتقادات با انواع مراسم را میبینید.
مثل همین عاشورا... .
بله، وقتی به اعتقادات هم نگاه کنید، میبینید مراسم محور هستند و دورهم جمع میشوند. آن مراسم که ایراد نداشته باشد و هویتهای فردی را زیر سؤال نبرد، در آن مراسم بیشتر شرکت میکنند. بخشی از گرایش به درویشی آن تساهل و تسامحی است که در آنجا شما خدایی را دارید که کاری به کار شما ندارد و خیلی هم نیازی نیست که خیلی از چیزها را رعایت کنید. عشق است و عشق است و همهچیز را میپذیرد و دل شما هر چه بخواهد همانطور است و طبیعتاً گرایش به آن سمت وجود دارد. بههرحال هویت شرقی اینطور است.
در بحث مناسک، ما مناسک فردی و مناسک جمعی داریم و مراسم را هم باید به اینها اضافه کرد، مراسمی مثل محرم و اربعین، نمونههایی از آنها به شمار میروند. ایرانیها به این سمت گرایش خیلی بیشتری دارند. با مناسکی که جمعی ولی خشک هستند، کمتر ارتباط دارند، ولی با مواردی که احساسی است، بیشتر گرایش دارند.
در حوزه اخلاق، باز مشکل اعتقادات را داریم. منظور از اخلاق، آن اخلاق تخصصی و آن محور اخلاق که ساختن نفس و پیرایش نفس از هرگونه زنگاری است. ما در علم اخلاق میخوانیم که یک مسیر و یک مقصد داریم که در این علم به دنبال آن هستیم. ما چه از مسیر دین و از بُعد مناسکی دین و چه از مسیرهای دیگر مثل رعایت حق دیگران و هزاران توصیههای اخلاقی میخواهیم به آن مقصد برسیم که صیقل نفس و بالا بردن هویت نفس انسان است که به ارتقاء اخلاقی و به یک مقام اخلاقی برسد. ما در حوزه اخلاق به دنبال این موارد هستیم. در جامعه «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِي الشَّكُورُ» همینها هستند که افراد خیلی محدودی میتوانند اینگونه به حوزه اخلاق نگاه کنند.
اما اگر بحث اخلاق را مسائل کمتری مثل رعایت حق همسایه و غیره در نظر بگیریم، از این منظر دین هم میخواهد به این سمت حرکت کنیم و این، یک خروجی دین است که بُعد فردی دین باید افراد را به این نتیجه برساند، ازاینجهت شاید ضعفهایی وجود داشته باشد.
بنابراین جمعبندی این سه مورد اعتقادات، مناسک و اخلاق این میشود که اگر نگاه عمیقی به هر یک داشته باشیم، اصلاً نمیتوان شاخصی داد، ولی اگر بخواهیم بهظاهر و عرف جامعه نگاه کنیم، شما معتقدید که جامعه ما دیندار است.
من معتقدم اصلاً اینها شاخص دینداری نیستند؛ اما چرا اعتقاد من این است که میگویم جامعه ایران، جامعه دیندار است؟ برای پاسخ به این سؤال، بنده به برخی شاخصها بابیان دو مثال، اشاره میکنم.
اولاً ما باید نتیجه محور و خروجیمحور به قضیه نگاه کنیم. درواقع یکی از شاخصها، دیدن نتیجه مسئله است.
در 200 سال گذشته دو اتفاق در جامعه ما افتاده است که همین دو اتفاق برای من بهترین شاخص است که جامعه ایران یک جامعه دیندار و دینمحور است. یکی از این اتفاقات به نزاع بین سنت و مدرنیته برمیگردد که نمایندگان مدرنیته در ایران منوّرالفکرها و روشنفکرهای اولیه بودند که آنها هم به سه دوره تقسیم میشوند. جامعه سنت هم جامعه دینی ایران بوده است. البته ما نمیخواهیم آن سنت و مدرنیتهای که در غرب اتفاق افتاده را به همان صورت در ایران کپی کنیم، مثل خیلی از کارهایی که این نویسندگان ما انجام میدهند، به این صورت نیست. ولی بالأخره نمایندگان مدرنیته آن جریان منوّرالفکر بودند.
جریان اول منوّرالفکری از کجا شروع شد؟ تعدادی از دانشجویان در دوره قاجار به غرب رفتند و یکسری ظواهری را از غرب دیدند. آنها بیشتر علاقه داشتند که این ظواهر را به ایران منتقل کنند. ولی در دوره دوم مثل فروغی و مثل دیگران، اینها واقعاً در مقابل سنت ایستادند و حتی باعث تغییر نگرش رضاخان نیز شدند؛ چون طبق خاطرات تاجالملوک، رضاشاه مثل همین دینداران سنتی بود، در هیئت شرکت میکرد و عزاداری میکرد و به این مسائل اعتقاد داشت. تاجالملوک میگوید که فروغی رضاشاه را بیدین کرد. اصلاً جریان تلاش برای اینکه بهجای ایدئولوژی دینی ما یک ایدئولوژی ملیگرایی بگذاریم، کار فروغی و امثال اینها بود که در اطراف رضاشاه بودند. در این دوره دقیقاً در مقابل دین میایستند و سعی میکنند که اصلاً ایدئولوژی دین را از ذهن مردم پاک کند.
همین جریان روشنفکری در دوره سوم، به روشنفکری دینی تبدیل میشود. چرا؟ چون جامعه ایران پاسخ مثبتی به روشنفکری ضد دینی نمیدهد. چرا امثال بازرگان و امثال جلال آل احمد و شریعتی و دیگران، روشنفکری را در سایه دین میبینند؟ اینها روشنفکری را تلفیقی از روشنفکری و دین، به نام روشنفکری دینی میبینند. چون در جامعه ایران جایی برای روشنفکری مدرنیته ضد دین وجود ندارد. این، بهترین شاخص است. مثلاً مرحوم شریعتی میخواهد از تلفیقی از دین و عدالتخواهی که در ذهنش از مارکسیست است، استفاده کند و یک اتفاقی را رقم بزند و بهعنوان دینداری به جامعه تحویل بدهد. مهندس بازرگان حتی ترمودینامیک را بهعنوان یک مسیر دینی تلقی میکرد. مهم این است که اینها در کنار روشنفکری، دین را هم قرار میدهند یا تلفیقی از دین و مدرنیته یا پیشرفت و دین را تحویل میدهد، البته منظور از پیشرفت به معنایی است که آنها میگویند. چرا اینها تلفیق میکنند؟ چون در جامعه ایران، روشنفکری بهتنهایی جایی ندارد. این، بهترین معیار است که جامعه ایران یک جامعه دینمحور است.
مثال دوم منازعات اجتماعی است. این بخش که گفتم بخش علمی و فکری بود که من بیشتر فکری را بیان کردم. یکبخشی هم اجتماعی است. از دوره قاجار که جامعه ما یک جامعه سنتی محض بوده، نگرشهای غربی نیز بهتدریج به آن راه یافت. اواخر قاجار، جریان نزاعهای سیاسی شروع میشود و ما میبینیم که خروجی این نزاعها انقلاب اسلامی میشود؛ یعنی در کل اعتماد جامعه ما به دینداری و باورهای دینی بیشتر از نگرشهای روشنفکرانه صرف بوده است.
شما تاریخ قبل از انقلاب اسلامی و تاریخ مبارزه را نگاه کنید، بیشتر این مبارزههای با استبداد رضاخانی و استبداد پهلوی را نگاه کنید، شما میبینید که احزاب گوناگونی در ایران چه بهصورت رسمی و چه بهصورت غیررسمی فعالیت میکنند و سعی میکنند که اجتماعات و راهپیماییها را راه بیندازند. تا زمانی که یک مرجع دینی وارد ماجرا نشده است، این گردهماییها از چند صد نفر تجاوز نمیکند و راهپیماییها از هزار یا دو هزار نفر تجاوز نمیکند، البته شاید وجود داشته باشد ولی محدود است. ولی وقتیکه یک مرجع دینی وارد میشود، تظاهرات و راهپیماییها ملی میشود. این مسئله نشاندهنده این است که جامعه ایران چه درگذشته و چه در حال، دینی است؛ بنابراین از این شاخص نتیجهگیری میکنیم که جامعه، جامعه دینداری است.
البته بیان کردم که در حوزه اعتقاد، مناسک و اخلاق ضعفهایی هم وجود دارد و وقتی بیشتر بهدقت عقلی نگاه میکنیم، میبینیم که مثلاً در حوزه اعتقاد، جامعه نمیتواند با آن دقت عقلی، به بحث دینداری، جامه عمل بپوشاند. در حوزه مناسک میبینیم که گرایشهای شرقی در شرکت در مناسک و حتی شرکت در مراسم تأثیر دارد. در حوزه اخلاق هم باز آن دقت اخلاق تخصصی را نمیتوانیم از جامعه توقع داشته باشیم، ولی یکسری ضعفهایی داریم که آنها به دینداری مردم برنمیگردد و عوامل دیگری دارد.
از باب نمونه میتوانید به برخی از آنها اشارهکنید؟
مثلاً ما میبینیم در جامعه ما به بیتالمال چندان توجه نمیشود. در اینجا ما مشکلاتی داریم، پیامبر (ص) فرمودند «الناس علی دین ملوکهم». وقتی نگاه مردم اینطور باشد که در حاکمیتی که به نام دین حضور دارد، حاکمانش توجه به بیتالمال ندارند، درنتیجه آنان نیز بیتوجه خواهند شد. البته من با واقعیت قضیه کاری ندارم، این نگاهی است که برای مردم درستشده است.
من صحبتهایم را جمعبندی کنم؛ ببینید ما یک دینداری تخصصی داریم و یک دینداری عرفی داریم. توقعی که میتوان از جامعه داشت، دینداری تخصصی نیست و دینداری عرفی است.
اگر بخواهیم دینداری عرفی را در نظر بگیریم، جامعه ما به دلیل آن شاخصهایی که عرض کردم، دیندار است. یکی از آن شاخصها این بود که جریان روشنفکری جامعه مجبور میشود علیرغم مبارزه، تقریباً چیزی حدود 100 سال، به سمت روشنفکری دینی گرایش پیدا کند که اینها جایگاه اجتماعی ندارند و به دنبال تثبیت جایگاه اجتماعی خودشان هستند و جامعه دین را میپذیرد. اینیک شاخص بود.
دوم هم موضوعات اجتماعی و سیاسی است که آن نزاعهای اجتماعی و سیاسی منجر میشود که وقتی یک مرجع دینی وارد میشود و به زبان عرف صحبت میکند. در عین اینکه در اوج دقت فلسفی و تخصصی است، به زبان مردم همصحبت میکند، در اینجا میبینیم که هم مبارزات نتیجه میدهد و هم مردم بهصورت عرفی دین را میپذیرند.
به نظر شما علل و عوامل افزایش یا کاهش میزان دینداری در جامعه چیست؟
اولاً در مورد اصل افزایش یا کاهش صحبت کنیم. در مورد برخی از مسائل، اصلاً ما نمیتوانیم نظر دهیم که آیا افزایش یا کاهش داشتیم؛ مثلاً در بُعد اعتقادی، اصلاً امکان اینکه ما نظر دهیم، نیست. در بُعد مناسک هم در زمینه برخی از مناسک نمیتوانیم نظر دهیم که آیا افزایش یا کاهشی داشتیم. چرا؟ به این دلیل است که ما یک شاخص قبل از انقلاب و یک پژوهش میدانی قبل از انقلاب نداریم که بگوییم مثلاً قبل از انقلاب اینطور بوده و بعد از انقلاب اینطور شده است. یافتههای ما همین ظواهری است که میبینیم. در ظواهری هم که میبینیم یکبخشی از آن، افزایش است؛ بهعنوانمثال در مناسک افزایش میبینیم و دلیل هم این است که بالأخره جامعه به سمتی رفته است که خیلی از مسائلی که میتوانستند در راستای تقابل اجتماعات دینی قرار بگیرند، اینها از بین رفتهاند. فرصت حضور بلا رقیب اجتماعی اینها فراهمشده است و لذا میتوانیم این را بهعنوان عامل افزایش ببینیم.
پس در بخشی از اینها ما اصلاً نمیتوانیم بگوییم که افزایش یا کاهش داشته است.
مثلاً قبل از انقلاب اصلاً اربعین نبوده است، چون صدام اجازه نمیداد.
بله، یک نظامی هم در ایران بود که اصلاً به این مسئله کاری نداشت. شما اگر فیلمهای سینمایی قبل از انقلاب را ببینید متوجه میشوید که سرگرمی جوانان و جامعه بیشتر به کدام سمتوسو، سوق داده میشد. گاهی اوقات که حوزه یک اعتراضی در مورد یک فیلمی میکند، وقتی من با فیلمهای قبل از انقلاب مقایسه میکنم، میبینم که واقعاً اگر مراجع ما، آن سینمای قبل از انقلاب را ببینند که چه خبر بوده است، به سینمای امروز نه بهعنوان یک هدف ولی حداقل بهعنوان یک وسیلهای که خیلی از مسائل را کنار زده است، بهعنوان یک جریان مثبت نگاه میکنند. آقایان شاید از آنها اطلاع ندارند. قطعاً سینمای ما مستهجن بود و شما هیچ فیلم سینمایی را نداشتید که در آن فیلم رقص لخت وجود نداشته باشد. شما کمتر فیلم سینمایی میبینید، فیلمهایی مثل سوتهدلان و چنین چیزهایی بود که خیلی کم بودند. ببینید آن فیلمها از میدان رفتند یا مراکزی که مراکز ترویج برخی از بیاخلاقیها بودند از بین رفته است. گرچه برخی تلاش میکنند و میگویند که اینها زیرپوستی و زیرزمینی شده است، البته اینها تلاشهایی است که آنها میخواهند به مقاصد خودشان برسند. البته ما نمیخواهیم به این مباحث وارد شویم.
درمجموع باید بگویم که در برخی از مسائل نمیتوانیم نظر دهیم و در برخی از موارد اگر افزایشی بوده، بالأخره طبیعت نظام دینی باید منجر به این افزایش میشد. ولی در برخی جاها میتوانیم بهصورت قطعی بگوییم که ما افزایش چشمگیری داشتیم. مراسم دینی و مناسکی که مراسم محور هستند، قطعاً افزایشیافته است. مثلاً در زمان گذشته، تعداد حجاجی که ما میفرستادیم چقدر بود و الآن چقدر است؟ متقاضی چقدر است؟ صف رفتن چقدر است؟ گرچه همه اینها را نمیتوان آن دینداری تخصصی در نظر گرفت. بالأخره در حوزه دینداری عرفی که ما تقسیم کردیم، حاجی گفتن به فرد خیلی مهم است. برای فرد مهم است. کسی را دیدم که به عمره رفته بود و برگشته بود و فرد دیگری که به تمتع رفته بود، در جمعی بودند و آن فردی که به تمتع رفته بود میخواست آن جمع را متقاعد کند که بگوید عمره حج نیست و تمتع درست است. افراد میخواهند هویت اجتماعی خودشان را در راستای دین پیدا کنند. خود این مسئله امر مثبتی است که همان گرایش دینداری هویتی جامعه است. اگر بهصورت زبان تخصصی بخواهیم بگوییم که مراسممحوری و دینداری عرفی گسترشیافته است، هویت دینی خیلی در این گسترش تأثیر میگذارد که یعنی مثلاً به فرد حاجی بگویند یا اینکه مثلاً شبهای قدر و حضور در مراسم شب قدر را ببینید، گرچه بازهم میگویم که انگیزه عرف شاید بیشتر رفع مشکلات روزمره باشد و ... .
در حقیقت شما معتقدید یکی از انگیزهها، رفع مشکلات مردم است. پس صد درصد ما یکسری عللی داریم که باعث افزایش دینداری میشود و یکسری علل هم داریم که باعث کاهش دینداری میشود.
هدف اصلی من از ارائه این بحث گرفتن این نتیجه است که اصلاً افزایش یا کاهشی داشتهایم یا خیر. درست است که در سخنانم، اشاره به افزایش دینداری کردم اما آنهم نیاز به تقسیمبندی و ارائه مباحث و شرایط دارد.
در بخش عرفی دین، افزایش بوده است، البته منظور بخش تخصصی نیست. هرچند میتوان گفت که در حوزه تخصصی هم بهمرورزمان، فرضاً افراد به سمت بحثهای علمی بیشتر روی آوردند و درنتیجه، دینداری تخصصی و نزدیک به تخصصی هم با افزایش مواجه بوده است؛ بهعنوانمثال، قبل از انقلاب چند نفر داشتیم که از فلسفه اطلاع داشته باشند؟ اصلاً خود حوزه با فلسفه مخالفت میکرد؛ نمونه بارز آن علامه طباطبایی است که به جهت همین مخالفتها از قم به تهران میآمد. آن نکتهای هم که در رنجنامه امام وجود دارد که کوزه را آب کشیدند. در آن زمان با آن بخش تخصصی مقابله میشد. ولی الآن واقعاً اینطور نیست. پس ما در حوزه هم با افزایش مواجه هستیم.
متأسفانه در بعد اخلاق، با افزایش مواجه نبوده و در این زمینه افت داشتیم. اینها نشان میدهد که باید ابعاد مختلف را بهصورت انفرادی موردبررسی قرار دهیم.
پس شما در ابتدا علل افزایش مناسک و اعتقادات را بگویید و بعد علل کاهش اخلاقیات را بفرمایید.
مهم همین است. اصلاً طبیعت جامعهای که یکسری از مسائل در آن جمع میشود، باعث ایجاد ماهیت دینگریزی در آن میشود. دینگریزی، به معنای اینکه فرصتهای سرگرمی را برای بخشی از جامعه ایجاد میکند که بهصورت طبیعی اینها به آنجا میروند و خودشان را با مسائل غیراخلاقی و غیردینی سرگرم میکنند. وقتی چنین مسائلی در یک جامعه جمع میشود، بهصورت طبیعی باید گرایش به این سمت بیشتر شود. وقتی رسانه به این سمت گرایش پیدا میکند، مطمئناً تأثیر منفی خود را به جامعه هم تحمیل میکند؛ البته عکس این مسئله هم صادق است؛ مثلاً شما میبینید که در رسانه، برنامهای با عنوان «سمت خدا» پخش میشود و بینندههای زیادی دارد، البته قابلمقایسه با برنامههای سرگرمی دیگر نیست، ولی بینندههای زیادی دارد. بهصورت طبیعی اینها یکسری باورها و رفتارها را به خانوادهها و جامعه منتقل میکنند، پس این رشد در بحث اعتقاد و دینداری عرفی، یک رشد طبیعی بوده است.
اما در بحث اخلاق ما تا حدودی میتوانیم بگوییم که یک مقداری پایبندیها کاهش پیداکرده است، البته ما بازهم پژوهشی نداریم که بتواند این مسائل را دقیق تبیین کند، مثالی که من زدم همان بخشهای اعتقاد به حلال و حرام و اعتقاد به بیتالمال است.
در مورد این قضیه، من دو دلیل ذکر میکنم؛ یکی تقابل بین جامعه و دولت است که یک مسئله تاریخی است که دولت را از خود نمیدانند و وقتی دولت را از خود ندانستید، بهصورت طبیعی برای اموال و هنجارهای آنهم خیلی ارزش و احترام قائل نیستید. این مسئله ریشه تاریخی در تشیع دارد که نمونه بارز آن در ایران، دوره شاهنشاهی بوده است. در ایران، خصوصاً بعد از ورود اسلام به ایران، اصلاً برخی از حکام مثلاً عرب بودند و یک تقابل ملیتی هم در اینجا وجود دارد، کما اینکه مثلاً شما ببینید که تقابل هویت ملی و هویت دینی ما هم یک مسئله تاریخی است که باید به این مسائل توجه کنیم.
دلیل دیگر هم رفتار مسئولان است که به این قضیه دامن میزند و شاید تأثیر این مسئله هم تأثیر خیلی عمیقتری باشد. وقتی مردم میبینند که حتی پایینترین رده مسئولان در یک روستا از یک امکانات خاصی برخوردار هستند و مثلاً یک فردی که مسئول است، حتماً ماشین و امکاناتی دارد، حتماً یک دستاندازیها و اتفاقاتی میافتد. وقتی این دقت وجود ندارد، این مسئله باعث میشود که مردم دولت را از خودشان ندانند. به یک تعبیر دیگر رفتار کسانی که در نظام دینی مسئول هستند، در رفتار اجتماعی در این بخش اخلاقی کاملاً تأثیرگذار هستند و این هم تبعات خاص خود را دارد.
با توجه به شرایط و وضعیتی که ذکر کردید، آینده را چطور ارزیابی میکنید؟
پیش از بررسی وضعیت آینده، اجازه دهید دو نکته مهم را بیان کنم.
یک نکته این است که آیا در آینده، مثلاً دینداری در ایران یا در بخش شرق ضعیف خواهد شد؟ من فکر میکنم که در مورد ضعف دینداری این اتفاق نخواهد افتاد. اینیک نکته است؛ یعنی مردم این حد از دینداری عرفی که دارند را تغییر نخواهند داد. علت این مسئله آنکه یکبخشی از این مسئله، به هویت شرقی شرقیها برمیگردد.
شما ببینید چرا مثلاً در جامعه حجاز، وهابیت بهراحتی رشد میکند؛ اما در جامعه ایران، وهابیت جایی ندارد؟ آن تفکر خشک شبهجزیره حجازی چطور در آنجا رشد کرد؛ ببینید، وقتی این هویت شرقی میآید یا وقتی دین یا اعتقادی، وارد یک ملیت و هویت ملی میشود، طبیعتاً همه آن شالودههای ملی را از بین نمیبرد و به تعبیری، آن نگاه نازکاندیشانه آن مجموعه، دین را بهنوعی تحلیل میکند. این جامعه، ضمن اینکه اصول دین را میپذیرد، وقتی به ایدئولوژیها و باورهای دیگرش میرسد، تلاش میکند آن را بهنوعی حفظ نماید. از همین رو است که افراطگرایی در پاکستان بیشتر وارداتی دانسته میشود.
منظور من این است که در این بخش، بالأخره آن هویت ایرانی، یک هویتی است که به دنبال دین است. این منحصر به ایران نیست بلکه حتی در شرق، معمولاً اینطور است.
نکته دوم آنکه مرجع دینی، خودشان را حفظ خواهند کرد. (به معنای دین عمومی که گفتیم)، من در اینجا باز توضیحی بدهم. ببینید دینی که بیشترین آسیبها را در حوزه بُعد اجتماعی دیده است، کلیسا و مسیحیت بوده است، اما کلیسا از بین نرفت؛ اما کلیسا با چه کارکردها و خروجیهایی ماند؟ اینیک نکته دیگری است که باید به آن توجه شود.
بنابراین باید گفت اگر ما بهدرستی روی مسائل و نقاط قوت و ضعفمان کار نکنیم، به این معنا نیست که مثلاً حوزه علمیه و مرجعیت شیعه از بین خواهد رفت. آنها از بین نخواهد رفت، اما طبیعتاً کارکرد این مرجعیت، یک کارکرد محدود در حوزه، یعنی همان توسلات و تبرکات خواهد شد.
با توجه به این دو نکته، آینده را چطور ارزیابی میکنید؟
در میان بیان همین دو نکته، دیدگاه خودم درباره آینده را هم ذکر کردم. بحث این است که در آینده گرایش دینی از بین نمیرود. چون بحث هویت دینخواهی وجود دارد و تاریخ هم این مسئله را نشان داده است و الآن هم میبینیم. البته شاید روش مناسک و مراسم ما تغییر پیدا کند و این بستگی به این دارد که چه جریان سیاسی و جریان رسانهای بر کشور حاکم شود؛ البته همه اینها، در فرازوفرود این قضیه تأثیرگذار هستند، ولی یکسری مسائل هم هست که اگر ما دقت نکنیم احتمال دارد که بهکلی تغییر یابد؛ مثلاً آیا دین میتواند بخشهای مختلف جامعه را مدیریت کند؟ شاید این اعتقاد عوض شود.
به نظر من، ما باید بسیاری از این قضایا را تخصصی کنیم؛ مثلاً در بحث افتا، جایی که تخصصی نیست و ارتباطی با فتاوا ندارد ورود نکنیم و سعی نکنیم که فتواها را به قانون تبدیل کنیم.
شما فکر میکنید که سنخ غالب جامعه ایران از چه نوع سنخی است؟ آیا از سنخ عاطفه محوری است یا عقلی است؟
به نظرم نوع دینداری ما، شرقی است.
مرحوم شهید مطهری وقتی میخواهد در حوزه اخلاق جنسی کتاب بنویسد، اخلاق جنسی اسلام و غرب را مینویسد. منظور او از اسلام، اسلام شرق و نه اسلام حوزه مرکز است؛ زیرا نگاه اسلام شرق، با آن طبع نازکاندیشانه حوزه دین، بیشتر رابطه برقرار میکند. ازاینرو، اگر این بخش مناسک و مراسم دینی را در نظر بگیریم، در این بخش بیشتر از هر جای دیگری استقبال خواهیم داشت و تأثیرگذاری آنها را هم خواهیم دید.
درواقع شما معتقدید سنخ جامعه ما، عاطفی است که البته عقل معاش هم به آن اضافهشده است؟
ببینید وقتی ما آن تقسیمبندی عرفی و تخصصی را داشتیم حتی عقل به آن معنای دینی و آن نازکاندیشی و دقیق نگاه کردن به مسئله را خیلی وارد مسئله دینداری عرفی نکردیم؛ اما بحث عقل حداقل در حوزه فلسفه شرق، فلسفه اسلامی و فلسفه غرب خیلی باهم متفاوت است؛ بنابراین من سنخ دینداری در ایران را عرفی تعریف کردم و معتقدم سنخ دینداری ایرانیان عرفی است.
البته بالأخره اقناع طرف مقابل و روش اقناعی یکی از ابزارهای گرایش به دینداری خواهد بود ولی این اقناع لزوماً با استدلال عقلی به دست نخواهد آمد، البته منظور از عقل، همان استدلالات عقلی عرفی است.
گفتیم که به حوزه افتا و استفتا بهصورت تخصصی نگاه شود و بسیاری از مسائلی که باید در جامعه دینی، آن متولیان دین باید به آنها توجه کنند، این موارد میتواند در آینده تأثیرگذار باشد.
توصیه و راهکار شما برای بهبود وضعیت دینداری در ایران چیست؟
اگر دقت کنید همه توصیهها را گفتم. بااینوجود به برخی اشاره میکنم.
بحث تخصصی شدن حوزه هست، البته به آن معنای تخصصی که میگویند را قبول ندارم، با آن بخشی که عرض کردم که بالأخره هر چیزی را در جای خود قرار دادن، لازم است. یکبخشی هم در بخش نظام اسلامی است که حاکمیت باید یکسری باورهایی را برای جامعه ایجاد کند و یکسری اعتمادهایی را جلب کند. سوم آنکه باید روی آن تقابل دولت و ملت بهعنوان یک دولت دینی کار شود و بهنوعی آن تقابل باید حل شود. شما اگر نگاه کنید میبینید که در جوامعی مثل مصر و جاهای دیگر، وقتی دین وارد شد، حتی زبان را هم عوض کرد ولی در ایران این اتفاق نیفتاد، چون ملیت مقاومت میکرد؛ چون بعداً به اعراب و تازیان با عنوان اشغالگران به قضیه نگاه میکردند و بالأخره در حوزه ادبیات هم خیلیها روی این قضیه کارکردند. در 200 سال گذشته این رقابت بین هویت دینی و ملیت همینطور بوده که گاهی اوقات ملیت، حاکمیت را به دست گرفته است و گاهی اوقات هم هویت دینی، حاکمیت را به دست گرفته است و این مسئله نشان میدهد که این دو مورد در تقابل هستند و باید در این مورد اقدام و پژوهش صورت گیرد. همچنین در برخی از مسائل ناچیز، نباید خیلی حساسیت ایجاد کرد؛ مثلاً آنها را بهعنوان یک مسئله اول جامعه تبدیل نکنیم؛ مثلاً فرض کنید یک خانمی یک آوازی را در یکجایی خوانده و رسانهای شد. من نمیگویم که نسبت به این مسائل بیتفاوت باشیم ولی این مسائل باید در قالب و در حد خودش نگهداری شود، درصورتیکه این مسئله، مسئله اول مملکت میشود و تمام رسانهها و نظام درگیر این قضیه میشود و رسانههای ما این قضیه را بهعنوان یک نزاع بین آزادی و دین بولد میکنند. این کار را نکنیم. ما اصول و آن مسائل اساسی خودمان را با مسائل فرعی خلط نکنیم. دریکی از سالها که در آن زمان بحث نزاعهای سیاسی خیلی زیاد بود و میخواستند دشمنسازی داخلی کنند، حضرت آقا دریکی از خطبههای نماز جمعه فرمودند که به بیراهه نروید، دشمن آمریکا و اسرائیل است. برای اینها جایگزین درست نکنیم، چون ریشه و اساس، آنها هستند. اگر ما در داخل یک بتی بهعنوان دشمن درست کردیم، ما از آنها غفلت کردهایم. مسائل دینی و مسائل دینداری اجتماعی و تقویت حوزه دین در جامعه هم یکسری مسائل اصلی و فرعی دارد که ما نباید مسائل اصلی را جایگزین مسائل فرعی کنیم یا فرعی را بهجای اصلی بیاوریم که طبیعتاً ما را به سمتوسوهای مختلف میکشاند و بهصورت طبیعی نتیجه هم همانها میشود که گفتم بیدین شدن به معنای عرفی صورت نمیگیرد ولی مرجع دینی تغییر میکند و این هم به این معنی نیست که کلاً مرجع دینی از بین میرود بلکه کارکردهایش را از دست میدهد.
در بخش عمل، بالأخره یک چارچوبهایی داریم و لازم است ما در چارچوب محوری حرکت کنیم. هم در روایات ما و هم در قرآن کریم و هم در پژوهشهای انجامگرفته در حوزه فقه که بخش اجتماعی و حقوقی دین را تبیین میکند، باید در چارچوب حرکت کنیم و نباید به شایعات توجه کنیم.
در کنار رعایت عملی، ما باید آن چارچوبهای فکری را هم رعایت کنیم. در برخی جاها ما اصلاً حق ورود نداریم. در جامعه ما خصوصاً در حوزه اخلاق یک چارچوبهایی گذاشتهشده است، الآن ما آن چارچوبها را خیلی رعایت نمیکنیم. به یک تعبیر بگویم، ما 1400 سال فقه نوشتیم و ادعا داریم که آن فقه، چارچوبهای لازم را برای حکومت در جامعه دارد و با همین استدلال ولایتفقیه را ثابت میکنیم، ولی در عمل گاهی اوقات از چارچوبهای فقهی خارج میشویم. این مسئله چه برای حوزه و چه برای جامعه و چه در محیط اداری باشد و چه در اخلاق فردی باشد که میخواهد به رفتار دیگران توجه کند، اگر مورد دقت قرار نگیرد، دینگریزی به آن معنایی که گفتم افزایش پیدا میکند.
دکتر هاشمی :ضرورت رعایت چارچوبهای دینی در عمل و فکر بهویژه در مناصب حاکمیتی
مرکز پژوهشی مبنا درباره وضعیت دین و دینداری چشمانداز آن در ایران، سراغ کارشناسان و صاحبنظران در حوزههای مختلف رفته است و علاوه بر ترسیم وضعیت دین و دینداری از زبان آنها، راهکارهای بهبود و ارتقای وضعیت دین و دینداری را جویا شده است. در این مصاحبه نظرات و دیدگاههای حجتالاسلام دکتر علی هاشمی رئیس هسته گزینش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در این موضوع ارائه میشود.