شاخصها و نشانههای ناکارآمدی یک نظام سیاسی در حوزههای فرهنگی و اجتماعی چیست؟
روشن ترین شاخص ناکارآمدی که برای یک سیستم قابلتعریف هست، این است که اهدافی را تعریف کند ولی به آن دست پیدا نکند. همچنین حاکمیتی کارآمد هست که توانایی همراه کردن اکثریت جامعه با خود را داشته باشد. به این معنا که نظرات مختلف و متقابل را در خود هضم کند. این موضوع وقتی اتفاق می افتد که یک گفتمان قوی بر نظام حاکم باشد ضمن اینکه کلیت آن به حدی باشد که در ذیل خود اجزای متفاوت و متقابل را جمع کند. این اجزای متقابل می توانند نظام را حرکت داده و قانون تضاد را در دل آن ایجاد کنند که هیچ موقع این نظام به بن بست نرسد. اگر نظامی مرتب مجبور به برخورد با مخالفین خود شد، قطعاً شاخص های ناکارآمدی در آن بروز کرده است. قانون گریزی هم از نشانه های ناکارآمدی است. قانون گریزی به این معناست که گروه ها و اشخاص، منافع خود را بر منافع جامعه ترجیح می دهند و قانون را به نفع خود دور زده یا تفسیر می کنند.
بر اساس آنچه بیان فرمودید به نظر شما نظام جمهوری اسلامی ایران در حوزههای فرهنگی و اجتماعی ناکارآمد است یا اینکه صرفاً احساس ناکارآمدی وجود دارد؟
در بحث امنیت گفته می شود که خود امنیت مهم است ولی احساس امنیت مهمتر است؛ یعنی اگر کسی امنیت داشته باشد ولی احساس امنیت نداشته باشد، وجود او ازلحاظ روانی ناامن است و از زندگی خود بهره لازم را نخواهد برد. در مورد ناکارآمدی هم تقریباً حالت مشابهی وجود دارد. تشخیص اینکه آیا واقعاً ناکارآمدی در بطن نظام هست و یا به جامعه القاء شده است، خیلی سخت است. به نظر می رسد که هردوی اینها وجود دارد؛ یعنی نباید فریب اینکه چون احساس ناکارآمدی وجود دارد، پس کشور کارآمد است را خورد! همچنین نظام در بخشهایی کارآمدی خود را نشان داده است. مثلاً در حوزه امنیت خوب عمل کرده است و جامعه هم آن را قبول دارد. در بعد سیاست خارجی هم در طول 40 سال گذشته خوب عمل کرده است چراکه در حال حاضر در دنیا ایران بهعنوان یک قدرت منطقه ای شناخته می شود. در بخشی از علوم و فنّاوری مانند نانو، ساخت موشک و ماهواره در اوج هستیم ولی از طرف دیگر در صنعت اتومبیلسازی دچار مشکل می باشیم. در بعضی مسائل بهداشتی نیز هنوز مشکلاتی وجود دارد. در حوزه نخبگان این سؤال مطرح است که اگر فنّاوری ساخت موشک در آن سطح بالا در ایران وجود دارد چرا در ساخت موتور اتومبیل دچار مشکل وجود دارد؟ از دو حالت خارج نیست؛ یا مدیریت کشور ضعیف است و یا وجود فنّاوری پیشرفته ساخت موشک، دروغ است.
عوامل ناکارآمدی یا احساس ناکارآمدی در نظام جمهوری اسلامی (در حوزههای قانونگذاری، اجرایی، امنیت و ثبات اجتماعی، نظارت و...) چیست؟
متأسفانه مدیریت در کشور مبتنی بر اعتماد است نه نظارت و پیگیری. بهطور مثال مدیر به فردی اعتماد پیدا میکند و او را در کنار خود میگمارد و مدام در پست های مختلف از او استفاده می کند. وضع بهجایی رسیده است که کمتر می توان با مسئولین کشور صحبت چالشی در مباحث فکری انجام داد و وقتی هم که در حوزههای اجرایی وارد شوید، اصلاً حوصله شنیدن برخی از صحبتها را ندارند! فقط پاسخ میدهند که همین چیزی که هست! همه به فکر این مسئله هستند که خود چگونه از چند صباحی که بر اسب قدرت سوار میباشند، سالم بیرون آیند. نظام ناکارآمد است و به ضرس قاطع باید گفت که به سمتی پیش میرود که چندان بدان امیدی نیست. همه عواملی که مشاهده میشود به سمت این اتفاق رقم میخورد و هیچ عامل بهبودی در این موضوع مشاهده نمیشود. بسیاری از مسائل بههیچوجه بافکر پیش نمیرود و برنامهریزی قبلی برای آن وجود ندارد. تنها در بنبستها برای خروج از آنها، تصمیماتی گرفته می شود.
متأسفانه برای هر کس یک تشکیلات درستشده است که پول را گرفته و حقوق و مزایا میدهند و در انتهای کار هم اظهار میکنند که بودجه موجود نیست! سؤال این است که اصلاً مگر بناست، سیستم دولتی کار کند؟ باید در بخش خصوصی کار شود. متأسفانه از ظرفیت بخش خصوصی در این حوزه استفادهنشده و در برخی از مواقع نیز قصد آن وجود ندارد. تصور میشود که باید پول داد ولی با پول دادن، فرهنگ ساخته نمیشود. اینها عوامل مدیریتی است که ما را به سمت ناکارآمدی میکشد. در برخی از جلسات، مدیران فرهنگی عنوان میکنند که فرهنگ دیرباز ده است. در پاسخ به این گروه از مدیران فرهنگی باید گفت که: کلمه الحق یراد به الباطل؛ یعنی حرف شما حق است اما اراده شما باطل است. آنها درواقع با این حرف، می خواهند ناکارآمدی خود را توجیه نمایند.
اصلاً تعریف درستی در نظام جمهوری اسلامی از حاکمیت و حکومت داری وجود ندارد. حکومت باید برای مردم امنیت و شغل ایجاد کند و روابط اجتماعی را سالم نگه دارد. حکومت داری در اقتصاد بدین معناست که باید برای مردم شغل ایجاد شود نه اینکه به آنها پول پرداخت کنند. متأسفانه فعلاً تنها پول خرج می شود. بهطور مثال تمام افراد در حوزه خصوصی مؤسسات فرهنگی و هنری تشکیل دادهاند و بودجه دریافت می کنند. در بحث خصوصی سازی کارخانهها، حاکمیت با فرد اشتباه گرفته می شود و کارخانه فروخته و پول گرفته می شود. مثلاً فرد کارخانه را از دولت در مزایده، 100 میلیارد تومان می خرد و چند روز بعد، 150 میلیارد تومان میفروشد و سرمایه را میبرد. همه کارخانهها به همین صورت تعطیل گشتهاند. در دنیا در خصوصی سازی بدینصورت عمل نمیکنند. اول اینکه کارخانه را به خریدار بهصورت رایگان میدهند اما عنوان میکنند که برابر آن باید ملک غیرمنقول داشته باشد، ضمن اینکه حداقل، نباید ظرفیت تولید و نیروی کار کارخانه را پایینتر آورد و هیچچیز دیگری از او نمیخواهند. در ایران وقتی کارخانه ای ارزان فروخته می شود، عدهای عنوان می کنند که چوب حراج به بیتالمال زدهاند. درحالیکه امروزه بیتالمال مانند 1400 سال پیش نیست که خزانهای باشد که چیزی در آن بهعنوان سرمایه قرار داده شود. سرمایه یک نظام سیاسی، سرمایه کارآمدی آن است. سرمایهای که جامعه را خوب اداره و کار و امنیت ایجاد کند و روابط اجتماعی را تصحیح نماید. اگر تولید کارخانه درست بوده و کارگر در آن حضورداشته باشد و مردم لقمه نانی به خانه برند، امنیت روانی جامعه خواهد بود که نظام آن را ایجاد کرده است و از آنطرف میتواند از مالیات آن در درازمدت بهرهمند شود. درحالیکه اگر 100 میلیارد تومان از فروش آن کارخانه به بیت المال واریز شود، خیلی قدم بزرگی نخواهد بود!
در حوزه فرهنگ نیز به طرقی دیگر این اشتباهات اجراشده است. بهجای اینکه مشاغل فرهنگی در جامعه باعث تقاضا شود و این مشاغل تقاضا گرفته و در چرخه اقتصادی فرهنگ در جامعه درآمد داشته باشند و دولت فقط نظارت داشته باشد، یک سری مؤسسات تحمیلی را تشکیل دادهاند. دولت برای واگذاری وظایف خود طرح داده است که به مؤسسات فرهنگی و هنری مجوز داده شود و بناشده است که این مؤسسات کار فرهنگی در جامعه انجام دهند و دولت دیگر هزینهای نداشته باشد؛ اما هر مؤسسه فرهنگی و هنری که نیمه فعالیتی دارد، با پول و هزینه دولت فعالیت میکند؛ یعنی اگر حتی یک کارمند هم داشته باشد، حقوق او را از فصل 5 و با روابط یا راه های دیگر میگیرد. درواقع نهتنها دولت فقط اسماً کوچکشده است بلکه از آنطرف هزینههایی برای نظام درستشده است. راههای بسیار راحتی در مدیریت فرهنگی وجود دارد که سرمایههای اجتماعی در راستای اهداف فرهنگی نظام به کار گرفته شود! تا جامعه در فرهنگ هزینه نکند، فرهنگ را از خود نمیداند و آن را تحمیلی تلقی کرده و دنبال آن نمیرود.
برای کوچک کردن دولت چه راهکارهای دیگری به نظر شما میرسد؟
در سیستمهای بوروکراتیک که از مظاهر مدرنیته هستند، تصمیم گیری کار مشکلی است یعنی نمیتوان کار راحتی را نشان داد مگر اینکه ساده سازی انجام شود. اگر افراد در لایههای این نظام بوروکراتیک محصور شوند، مدام خوب و بد را در کنار یکدیگر مشاهده کرده و باعث می شود که خوبیهایی که دیده می شود، انسان را برای بقای وضعیت موجود تطمیع کند. باید مانند آنچه در ریاضیات انجام می شود سیستم، ساده-سازی شود! کشور در سیستمهای اجتماعی، اداری و سیاسی گرفتار فضای پیچیده و نامأنوس شده است و اکثر تفکرات وارداتی است.
تجربیاتی مانند فروش ساختمانهای دولتی برای کوچک کردن دولت درگذشته وجود دارد که موفق نبوده است. ساختن مجتمع فرهنگی به معنای انجام فعالیت خصوصی است اما ادارات مجبور شدند در همان مجتمع ها ساکن شوند. درواقع قانون دور زده شد. قبل از آن ساختمان بهصورت قانونمند ساخته می شد ولی بعدازآن، با کلاهشرعی و کلاه قانونی انجام می شد. به نام خصوصی، ساخته می شود اما به کام دولت تمام میشود. بهترین راهکار برای این بخش که البته مقداری هم هزینه دارد، این است که ابتدا در کشور یک برنامه مالی روشن و شفافی به وجود آید. بسیاری از مشکلاتی که در حوزه مالی ایجادشدهاند، دلیل آن غیر شفاف بودن حوزه اعتباری و بودجهای مملکت است. مثلاً اگر مدیری ماهانه 5 میلیون تومان دریافت میکند، 3 میلیون تومان آن غیر شفاف است و فقط 2 میلیون آن مشخصاً در حکم حقوقی او آمده است. 1 میلیون اضافهکار میدهند و مابقی آن تحت عنوان پاداش و ... میباشد که اصلاً معیارهای آن مشخص نیست. اتفاقی که در این میان روی میدهد این است که پرداخت 3 میلیون تومان، وابسته به نظر مافوق اوست؛ یعنی اگر عملی انجام دهد که مافوقش ناراضی شود، 3 میلیون تومان زندگی خود را از دست میدهد، بنابراین هیچ عملی انجام نمیدهد و نهفقط جرئت صحبت کردن علیه مافوق خود را ندارد بلکه حتی نمیتواند ذیحساب متخلف سیستم را نقد کند! این به معنای همان نظام مالی غیر شفاف است. اتفاقی که در این نظام روی میدهد این است که دست آن مافوق باز است و میتواند اضافه حقوق را پرداخت نکند! هیچکدام از آقایان راضی نیستند که این نظام را شفاف نمایند چراکه منافعشان در آن نهفته است. زمانی هم که صحبتی انجام دهید، چنان برخوردی میکنند که به شما برچسب منافق بهتماممعنا میخورد!
در رابطه با حوزه فرهنگ واقعاً یک بازنگری باید انجام شود. تولید فرهنگی را نباید با ساختوساز فرهنگی اشتباه گرفت. در بسیاری از موارد، مدیریت فرهنگی با مدیریت اقتصادی اشتباه گرفته می شود. همچنین بهجای اینکه مدیریت فرهنگی انجام شود، مدیریت اجتماعی انجام میشود. تفاوت بسیاری بین مدیریت فرهنگی و اجتماعی وجود دارد. این دو شاخصهایی دارند که نباید جابجا شوند. مدیریت اجتماعی، مدیریت مبتنی بر ضعف افراد است. بهطور مثال کار سازمان بهزیستی، کمیته امداد، دادگستری، پلیس و ... مدیریت اجتماعی است. دادگستری و پلیس به دنبال مجرم، بهزیستی به دنبال انسانهای معلول و ازکارافتاده و کمیته امداد به دنبال افراد فقیر میگردند تا مشکلات آنها را برطرف کنند. اساس کارهای آنها بر روی ضعف افراد است؛ اما حوزه فرهنگ برعکس است. معیار مدیریت این حوزه مبتنی بر توان و قدرت افراد میباشد. مثلاً فردی که فلج و شاعر است، مدیریت فرهنگی، ازآنجهت که او شاعر یا نویسنده است با او سروکار دارد! با همین انسان، بهزیستی از جهت اینکه معلول است، سروکار دارد؛ یعنی شیوه کار این دو حوزه مشابه نیست. در نقطهضعف شما باید تنبهتن با شخص درگیر شوید و به دنبال او روید. باید او را گرفته و درون زندان قرار دهید یا اگر معلول است باید دستش گرفته شود و زمینههای آسایش برایش فراهم شود. در اصطلاح در مدیریت اجتماعی گفته می شود که دستگیری لازم است. در مدیریت فرهنگی اگر بدینصورت دستگیری کنید، مدیریت شما خنثی میباشد. چون شما در مدیریت فرهنگی باید بر روی نقطه قوت راهبری کنید؛ یعنی اگر میخواهید از نقطه قوت فرد در راستای منافع عمومی استفاده کنید، باید کاری کنید که خودش حرکت کند نه اینکه شما به سمت او روید. اگر این کار انجام شود، او در درون خودش میپوسد و خنثی میشود. بهطور مثال زمانی که میدانید ظرفیتی در کودک برای راه رفتن وجود دارد، از او فاصله میگیرید و شیئی را در دست گرفته و میگویید که اگر تا این نقطه آمدی این را میگیری! او همروی پاهای خود میایستد و یاد میگیرد که باید حرکت کند چراکه توان آن را دارد! اگر همان اول شیء را به او تحویل دهید او هیچوقت راه رفتن را یاد نخواهد گرفت! اما شما با یک معلول یا مجرم نمیتوانید چنین کاری انجام دهید. اصلاً در حوزه فرهنگ چیزی به نام دلسوزی و پول دادن به افراد نباید داشت. باید شاخصهای اجتماعی خود را به طریقی فراهم کرد که کسانی که استعداد دارند به سمت آن حرکت نمایند یعنی هزینههای فرهنگی کشور باید در نقطه ای باشد که آنها هم وقت و برنامه گذاشته و بهطرف آن حرکت کنند؛ اما زمانی که به این شاخص رسیدند باید یک امتیازاتی داشته باشند. چنین تعریفی در جامعه وجود ندارد. بهطور مثال اگر بنا بود هزینه تحصیل اینهمه افراد در سطح دانشگاهی در بعد از انقلاب اسلامی توسط دولت داده شود، اینهمه تحصیل کرده وجود نداشت و دولت از عهده خرج آن برنمی آمد! ولی مردم برای دانشگاه آزاد، پیام نور، علمی- کاربردی و ... از پول خود هزینه کردند تا لیسانس، فوقلیسانس و دکترا دریافت کنند. دلیل آن این بود که شاخصهایی در جامعه ایجاد شد که این شاخصها برای آنها مطلوب بود. مثلاً فرد برای شاغل شدن یا ازدواج، مدرک میخواست یا در هنگام حضور در هر مجلسی، اگر با عنوان دکتر و مهندس مخاطب قرار می گرفت با این حالت که چیزی گفته نشود، خیلی متفاوت بود. این شاخصها مردم را متمایل کرد تا برای این کار هزینه نمایند. لذا مدیریت اجتماعی شخص محور است اما مدیریت فرهنگی شاخص محور است. در حال حاضر شاخصهایی که در حوزه فرهنگ دیده می شود، شخص محور است.
در حوزه نظارت هم اگر راهکارهایی دارید بفرمایید؟
به همان شاخص اول ناکارآمدی باید بازگشت. شما ابتدا باید هدفی را تعریف کنید سپس راهبردی برای آن هدف داشته باشید. بعد در راستای آن راهبرد خود، حمایت و هدایت کافی را داشته باشید. بعدازاین مراحل باید نظارت کنید که آیا از مبدأ تا مقصد، کار درست حرکت میکند یا نه؟ همانطور که عرض شد مدیریت حاکم بر کشور، از صدر تا ذیل آن، از حوزه علمیه قم تا زندان اوین، همه مبتنی بر اعتماد است و این مدیریت، مدیریت پوسیده و روبهمرگ است. بهطور مثال قائممقام تولیت یکی از اماکن مقدسه کشور، به مدت 25 سال برادرخانم ایشان بود. بعد از مرگ ایشان، قائممقام او اکنون در خارج از کشور است! همینطور آقای خاوری رئیس بانک ملی که در حال حاضر فراری است، داماد یکی از حضرات آقایان است. از دل مدیریت مبتنی بر اعتماد این مسائل درمیآید. مدیریت مبتنی بر اعتماد این است که یک مرجع تقلید میآید و پسر خود را همه کاره دفترش میگذارد! اینطور می شود که اگر فردی با آن پسر رابطه برقرار کند از مرجع به خاطر همین رابطه فتوا می گیرد. مدیریت مبتنی بر اعتماد، یا توانایی استدلالی ندارد و یا حوصله ندارد که افراد نشسته و در مورد مسائل با او گفتگو کنند و حرف خود را اثبات کنند! در این نوع مدیریت، 2 اتفاق رخ میدهد؛ یا شخصی که در جای مدیریت نشسته است، صلاحیت نشستن در آنجا را ندارد که مجبور است برای انجام امور به فردی اعتماد کند. یا اینکه صلاحیت دارد و میتواند کار را خود انجام دهد اما میخواهد طوری امور را پیش برد که منافع خودش، خانواده و دوستان نیز تأمین شود و کار را به آنان می سپارد. هنگامیکه مشاهده میکنید که فردی دهها مسئولیت دارد و وقت رسیدگی به هیچکدام را ندارد، نشان از این است که سیستم فقط به او اعتماد دارد و هیچکس دیگر را معتمد خویش نمی داند! این روند طبیعتاً نظام را به سمت ناکارآمدی می برد.
مدیریت مبتنی بر نظارت مدیریت سیستمی است که 70% کار را سیستم را انجام میدهد و تنها 30% را شخص انجام میدهد و با آمدن و رفتن افراد، سیاستها جابجا نمیشود. عملکردها نمیتواند 180 درجه تغییر زاویه دهد. متأسفانه در کشور، اصلاً سیستم وجود ندارد و قانونی هم که موجود است به آن عمل نمیشود. باید پایه هایی وجود داشته باشد که بحث نظارت معنا پیدا کند و سیستم وجود داشته باشد. در حال حاضر همه کارها مبتنی بر رأی و نظر شخص است و از پایینترین رده مدیریتی گرفته تا بالاترین رده آن، با تغییر افراد، خیلی از اتفاقات رقم میخورد.
توان و سرمایه ای که برای جذب اینهمه افراد در سیستم دولتی صرف شده است تا بیکار نمانند، می-توانست روی ایجاد شغل بیرونی و پشتوانه تأمین اجتماعی و امنیت برای آن صرف شود. متأسفانه در حال حاضر زندگی تقریباً حدود 40-30 میلیون نفر از جمعیت کشور، بهصورت مستقیم و غیرمستقیم از دولت تغذیه میشود. بقیه جمعیت کشور هم افرادی هستند که یا ثروتمند و در سطوح بالا هستند که آنها نیز به نحوی به دولت وصل میباشند و یا عده ای هستند که زیرخط فقر قرار دارند و از کمیته امداد استفاده میکنند که به طرقی دیگر به دولت وصل هست. متأسفانه همهچیز دولتی شده است و طرز تفکر مدیریتی ما، طرز تفکر غلطی است.
نکته اصلی این است که هر کتابخانه عمومی بهطور متوسط 500 میلیون تومان کتاب را بهعنوان سرمایه خود برای رفتوبرگشت نگهداری می کند درحالیکه هر کتابخانه از هزینه های ساخت وساز تا تعمیر و نگهداری و حقوق و مزایای پرسنل چیزی نزدیک به 30 میلیارد تومان خرج دارد و این نشان دهنده این است که کارهای ما منطق اقتصادی ندارد. مثل این است که 2000 تومان پول داشته باشید و با 2 میلیون تومان یک گاوصندوق تهیه کنید تا آن 2000 تومان از بین نرود. میگویند که در فرهنگ نباید به فکر درآمد بود، ابن حرف هم از جنس «کلمه الحق یراد به الباطل» است. نکته این است که اگر یک اتاق را برای یک فعالیت فرهنگی درست کردید، از 100% ظرفیت آن حداقل 70% آن باید در راستای اهدافی که شما درست کردید، استفاده شود. در این قضیه مدیریت مبتنی بر نظارت این است که اهداف مشخص باشد و بر اساس آن اهداف، بر هزینه کردها نظارت شود.
با توجه به آنچه گفتید آینده کوتاهمدت و بلندمدت نظام جمهوری اسلامی ایران در صورت ادامه روند و وضعیت کنونی چیست؟ همچنین در صورت بهکارگیری راهکاری پیشنهادی شما، آینده را چگونه ارزیابی میکنید؟
متأسفانه در انتخاب افراد برای اداره کشور به معیارهایی مثل زندگی زاهدانه، ظاهر انقلابی و ... توجه می-شود درحالیکه اداره کشور نیاز به افراد توانمند است. متأسفانه دیده می شود که کسی فقط به خاطر اینکه فردی خوب و نمازشب خوان است، کاندیدای مجلس شده، رأی آورده و وارد مجلس می شود! نزاعی هست بین این دو تفکر که آیا در جامعه، مدیریت موفق مدیریت علمی است یا مدیریت مکتبی؟ هرکدام از افراد یکطرف را گرفته اند وعدهای می گویند علمی وعدهای هم میگویند مکتبی! درحالیکه هردو باید باشد.
نکته ظریف دیگری که جانمایه همه مشکلات اجتماعی ماست این است که در کشور طالب نهادینه سازی مدیریت مبتنی بر انجام تکلیف هستند چیزی که حداقل تاکنون جواب نداده است. تفاوت ما با سیستم سرمایه داری این است که آنها مدیریت مبتنی بر حفظ منافع افراد و جامعه را نهادینه کرده اند! یعنی باید در جایگاههای مختلف برای افراد، منافع بهاصطلاح مشروع را در دل نظام تعریف کرد و سپس بیان شود که اگر یکقدم ازاینجا جلوتر بردارند، بهشدت با آنها برخورد میشود! سیستم سرمایه داری این کار را انجام داده و منفعت اشخاص را تعریف کرده است ولی در کشور ما چنین چیزی وجود ندارد. مثلاً کسی که میخواهد به مجلس رود، شاید حدود 1 تا 5/1 میلیارد باید هزینه تبلیغات و ... کند. افرادی پیدا می-شوند که این 5/1 میلیارد را به او پرداخت کنند ولی می خواهند بهوسیله او دهها میلیارد به دست آوردند! اگر فرد نخواهد زیر بار این مسائل رود، چگونه می تواند در انتخابات موفق شود؟ درحالیکه حتی اگر ماهانه 20 میلیون تومان هم از مجلس حقوق دریافت کند، در کل چهار سال به 1 میلیارد هم نمی رسد! اینطور می شود که مجبور است این مبلغ را از رانت به دست آورد. درواقع خیلی ساده و راحت، راه رانت باز گذاشتهشده است. وقتی قصد برخورد با او را می کنند، میبینند که این فرد چاره ای نداشته و مجبور می شوند که از اجرای قانون سرباز زنند. نماینده مجلسی که با رانت به مجلس آید و رانتخوار باشد، چگونه می تواند قانونگذاری کند؟ در کنار این موضوعات، متأسفانه برای ثبتنام در انتخابات مجلس، فقط مدرک تحصیلی لازم است درحالیکه یک نماینده باید خیلی از فاکتورهای دیگر را هم داشته باشد! متأسفانه در حال حاضر خیلی از نمایندگان سواد حقوقی بسیار پایینی دارند، درحالیکه کار اصلی آنان قانونگذاری است.
یعنی باید در هنگام ثبتنام از آنها برنامه خواسته شود؟
ورود به مراکز قانونگذاری فرد قانونگذار میخواهد و ورود به مراکز اجرایی، فرد اجرایی میخواهد! فقط نمازشب خوان بودن و سابقه جبهه داشتن، ملاک نیست. البته اینها هم باید باشد ولی در کنارش، آن شاخصهای مدیریتی و قانونگذاری را هم باید داشته باشند. در موضوع گزینش، وقتی با یک سری از نمایندگان مجلس مذاکره ای انجام می شد، اصلاً متوجه ضعف قانون نبودند و یک ماده الحاقی درست کرده بودند که ازاینپس وزارت اطلاعات باید در گزینش دخالت داشته باشد. درحالیکه کتاب قانون گزینش را اصلاً نخوانده بودند و نمیدانستند که چنین چیزی وجود دارد! جالب است که مرکز پژوهشهای مجلس هم این را تأیید و ارسال کرده بود تا در مورد آن اظهارنظر شود! در اینجا یاد آن داستان قدیمی زنده می شود که پسرک به سمت جنگل میرفت و پشت سرش کاه میریخت و میرفت! گلولای هم میآمد و پشت سر او را گم میکرد! هم اکنون در مدیریت کشور چنین فضایی وجود دارد!
متأسفانه برای بررسی شایستگی افراد، بیشتر به دنبال این هستند که آیا این فرد خوب است، نمازخوان هست و در مجلس زیارت عاشورا شرکت میکند یا خیر؟ البته در حوزه گزینش همینطور بررسی میشود. اتفاقاً این موارد بهخوبی تشخیص دادهشده و از لوازم اولیه نظام بوده است ولی الآن نیست. مثلاً شورای نگهبان در هنگام تأیید صلاحیت، اینقدر که راجع به بعد مکتبی افراد حساس است، راجع به کارآمدی آنها در مجلس بررسی نمی کند!
خلاصه راهکارها:
1- حاکمیتی کارآمد است که اکثریت جامعه را با خود همراه کند. بدین معنا که نظریههای مختلف و بلکه متقابل را در خود هضم نماید و کلیتش به حدی باشد که در ذیل خود اجزای متفاوت و متقابل را جمع نماید. اگر نظامی مرتب مجبور به برخورد با طرف مقابل باشد، خصوصاً اگر این برخورد به برخورد قهری تبدیل شود، نشاندهنده این است که شاخصهای ناکارآمدی کمکم در آن ظهور و بروز میکند و باید این را بهعنوان یک زنگ خطر برای نظام در نظر گرفت.
2- مدیران در سطوح بالا، حوصله ورود به مباحث جدی اجتماعی را ندارند. یکی از دلایل این است که با پذیرفتن مسئولیت های زیاد اساساً فرصتی برای تفکر و برنامه ریزی دقیق ندارند.
3- مدیریت در نظام، مدیریت مبتنی بر اعتماد است نه مدیریتی که مبتنی بر نظارت و پیگیری باشد؛ یعنی بیشتر مدیران در سطوح بالا، به فردی اعتماد کرده و همه امور حوزه مسئولیت خود را به او می سپارند. با این روش مشکلات و فسادهای زیادی ایجاد می شود.
4- با پول دادن فرهنگ ساخته نمیشود. تا مردم، خود برای فرهنگ هزینه نکنند، آن را از خود نخواهند دانست و تأثیری نیز نخواهند پذیرفت؛ بنابراین بهخصوص در فعالیتهای فرهنگی، حضور مردم اجتناب ناپذیر است.
5- بعضی از مدیران با ادعای دیرباز ده بودن فرهنگ، کمکاری خود را توجیه می کنند. درحالیکه دیرباز ده بودن فرهنگ به معنای عدم برنامه ریزی فرهنگی نیست و باید طبق برنامه دانست که در هرسال، چقدر پیشرفت خواهیم داشت.
6- متأسفانه مؤسسات فرهنگی که برای خصوصی سازی فرهنگ و احاله وظایف دولت به بخش خصوصی ایجادشده بودند، دوباره به نحوی دیگر از دولت ارتزاق نموده و به کمک بندهای مختلف قانونی حقوق کارمندان و مخارج خود را از دولت می گیرند. باید برای ساماندهی و خصوصی سازی واقعی آنها فکری شود.
7- اقتصاد فرهنگ در کشور ما مبتنی بر تأمین بودجه از طرف دولت است درحالیکه این بودجه باید با خریدوفروش کالای فرهنگی در حوزه بخش خصوصی و توسط خود مردم تأمین شود.
8- در مدیریت فرهنگی باید با تعیین و رواج شاخص هایی در جامعه کاری کرد که افراد بدون هزینه دولت خودبهخود برای رسیدن به آن شاخصها تلاش نمایند تا توانمندی آنها شکوفا شود و در نقطه رسیدن به شاخص است که باید امتیازاتی برای آنها قائل شد. برعکس، در مدیریت اجتماعی باید به سراغ افراد ضعیف مانند معلولین، فقرا، مجرمین و ... رفت و مشکل آنها را حل کرد. بهاصطلاح، مدیریت فرهنگی شاخص محور و مبتنی بر توانمندی افراد و مدیریت اجتماعی شخص محور و مبتنی بر ضعف افراد است.
9- شورای نگهبان در بررسی صلاحیت نمایندگان مجلس علاوه بر بعد مکتبی افراد و میزان تعهد آنها به ارزش های انقلاب اسلامی باید کارآمدی آنها را نیز بررسی کند.