تعریف شما از گسست نسلی چیست و به نظرتان این پدیده چه مشخصههایی دارد؟
در طول تاریخ تقریباً هیچ جامعهای ایستا نبوده است، تحولات جامعه چیزی است که همیشگی بوده است؛ اما تحولاتی وجود دارد که گاهی در لایههای عمیقتری اتفاق میافتد و گاهی به عدم تفاهم نسلی، یعنی بین نسل فعلی و نسل گذشته میانجامد که به تحول در پارادایمها میانجامد، یعنی چارچوبهای نظریشان هم متفاوت میشود؛ به عبارت دیگر، نسل جدید در یک نظام معنایی جدیدی غیر از نظام معنایی نسل گذشته زندگی میکند و بهنوعی ارزشها و هنجارهای نسل گذشته را انکار میکند. ما به این مقوله، گسست نسلی میگوییم. گسست نسلی گاهی اوقات در مقیاسهای کوچک در طول تاریخ هم گزارش شده است. مثلاً آیه شریفه قرآن میفرماید «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يلْقَوْنَ غَيا»، نسل قبلی، نسل مؤمن و اهل نماز بودند، نسل جدیدی جایگزین آنها شد که آنها نماز را زایل نموده و از شهوات تبعیت کردند؛ یعنی هنجارها و اولویتهای اساسی آنها تغییر پیدا کرد. منظور در اینجا اولویتهای اساسی است، نه اولویتهایی مثل اینکه ممکن است پدران ما علاقه داشتند که همان مدل موی سری که اینها در دوره جنگ جهانی دوم که جوان بودند و دوست داشتند مدل موی سرشان را آلمانی بزنند، بچههای خودشان هم آلمانی بزنند و جوانان در مقابل بگویند که این دوران گذشته است و این مدل، مُد نیست و آن تغییر یافته است یا مثلاً پدر دوست داشت، پسرش هم مثل خودش آهنگر شود. این تفاوت نسلیها طبیعی است که امیرالمؤمنین (ع) هم در خطابشان میفرمایند که حواستان باشد «لا تَقسِروا اَولادَكُم عَلى آدابِكُم، فَاِنَّهُم مَخلوقونَ لِزَمانٍ غَيرِ زَمانِكُم»، بچههای شما برای زمان دیگری هستند و ضرورتاً نیازی نیست که آنها را در آداب و چارچوبهای خودتان نگه دارید، ولی یک ارزشهای حاکمی هم هست که البته کم هم نیستند و بیانگر یکسری هنجارهای بنیادینی هستند که باید آنها را نگه داریم. به تعبیری من به آنها، چارچوب نظری میگویم و برخی هم به آن پارادایم میگویند. اگر اینها بمانند، تحولات شامل تحولات داخل پارادایمی و قابل هضم میشوند که این مسئله ضرورت نشاط اجتماعی را به همراه دارد. در قرآن کریم در این باره آمده است: «مثلاً كَلِمَةً طَيبَةً كَشَجَرَةٍ طَيبَةٍ اصلها ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ. تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»، شما مثال کلمه طیبه را به یک جامعه خوب تطبیق کنید که یک جامعهای است که اصلها ثابت است اما در فرع و شاخهها تغییر یافته است و به تعبیری این شاخهها و میوهها نو به نو میشود. به عنوان مثال قرار نیست که میوه 50 سال پیش را نیز در زمان کنونی مصرف کنیم. در واقع بایستی تحول همراه با حفظ اصول را پذیرفت، اما زمانی که این تحولات، اصول را در برگیرد، گسست نسلی اتفاق میافتد.
پرسش مهمی که در اینجا به وجود میآید آن است که چطور گسست نسلی تشخیص داده شود؟ در مقالاتی که نوشته شده میبینید که بعضاً میگویند در جایی که از نظر روانی اعتماد بین فرزندان و والدین وجود نداشته یا به عبارتی در جایی که اعتماد اجتماعی کاهش پیدا کند و مردم به یکدیگر اعتماد نداشته باشند، اصطلاحی در اینجا مطرح میشود با عنوان فروپاشی اجتماعی که دیگر در جامعه کسی به کسی اعتماد ندارد. یک مقیاس دیگر هم همان بحث پارادایمهای معرفتی است که اینها نشان دهنده این است که جامعه به سمت گسست در حال حرکت است.
سؤال دیگر این است که بالأخره جامعه ایرانی الآن گسست نسلی را تجربه میکند یا خیر؟ در اینجا هم محل اختلاف است و بعضاً معتقدند که در برخی از زمینهها این گسست نسلی اتفاق میافتد. حالا چون دغدغه ما موضوع خانواده است، بنده معتقدم گسست نسلی در خانواده در حال وقوع است و مطمئناً در لایههای عمیقی هم اتفاق خواهد افتاد؛ به عبارت دیگر ارزشهایی که نسل جدید از خودشان بروز میدهند، با ارزشهای پدربزرگان و پدران و مادرانشان تا حدودی متفاوت است، حتی در جاهای اساسی هم متفاوت است. در مقیاس جهانی هم یک تحول جهانی در حال صورت گرفتن است که در ایران وجه ایرانیت هم به آن اضافه میشود. تقریباً 20 سال پیش من یک مقالهای به نام «نسل X» میخواندم که البته عنوان دقیق مقاله در ذهنم نیست. یکی از غربیها نوشته بود که مثلاً در خانوادههای دهه 80 و 90 به بعد چه اتفاقی افتاده است؟ در آن مقاله فرزندان این خانوادهها را با پدرانشان مقایسه میکرد.
در صورت امکان نتایج این مقاله را توضیح دهید و آن را با شرایط فعلی تطبیق دهید.
نویسنده در این مقاله، بچههایی که در دهه 1980 و 1990 به سن رشد رسیدهاند را با پدر و مادرهایشان که در دهههای 50 و 60 به سن رشد رسیده بودند، مقایسه کرد و میگفت نسل جدید فردگرا است. نسل جدید از نظر اقتصادی انگیزه درآمدزایی کمتری نسبت به نسل قبل دارد، حالا من میگویم که مصرفیتر هم هستند. نسل جدید به همبستگی اجتماعی کمتر اعتنا میکند و فردگراتر است. شرکت آنها در انتخابات کمتر است و غیرسیاسیتر هستند و فهرستی از این مسائل را در کنار هم گذاشته بود. حالا شما در کشور خودمان این موارد را هم اضافه کنید که نسل پدران ایدئولوژیک و انقلابی بودند و نسل بچهها خیلی در این چارچوب قرار نمیگیرند. پدرانشان سیاسی بودند و اینها کمتر سیاسی هستند. نگاه پدرانشان به بیرون از مرزها کمتر بود، نگاه اینها به بیرون از مرزها بیشتر است، یعنی در نسل جدید به نحوی با جهانوطنی مواجه هستیم. خویشتنداری و قناعت برای نسل گذشته یک کلیدواژه خیلی مثبتی بود ولی برای نسل جدید این کلیدواژه در حال تبدیل شدن به یک چیز منفی است. شما مدل پُزهایی که نسل گذشته یعنی در دوران پدربزرگها و مادربزرگها وجود داشت را مرور کنید، مثلاً یکی از بستگان پیر من وقتی میخواست پُز بدهد میگفت من این دوچرخه را 50 سال دارم و هنوز هم نو مانده است. این دوچرخه را از دوره جوانی تا دوره پیری نگه داشته بود. یک پیرمرد دیگری که میخواست پُز بدهد، میگفت من این کمربند را 7 سال دارم، اینطوری پُز میدادند. الآن مثلاً شما به خانمتان میگویید که وقتی به بازار میرویم مثلاً یک کفشی بخر که چرم و بادوام باشد که حداقل یک سال یا 6-9 ماه بپوشی و او هم میخندد و میگوید وقتی 1 ماه بپوشم، از آن کفش خسته میشوم؛ یعنی پُزی که جوان امروزی میدهد، میگوید من این موبایل را دیشب خریدم، نمیگوید این موبایل یک دهه در دست من است، با این مورد پُز نمیدهد، یعنی به این نو به نو شدن امتیاز میدهد. شعار نسل جدید را پپسی کولا درک کرده که روی خودش نوشته «در لحظه زندگی کن». این نسل جدید نسلی است که لحظه به لحظه شدن برای او مهم است. حتی ظهور اشکال جدید همچون ازدواج سفید و ... برای او اهمیت دارد. این ناشی از سیّالیت هویتی آنها است، یعنی ارزشها و نگرشهای آنها به صورت لحظهای تغییر میکند و یک منطق جدیدی بر نسل جدید حاکم شده است و میگوید چه عقلانیتی وجود دارد که من آینده خودم را پیشفروش کنم. زیگموند باومن در کتابش عشق مدرن را با عشق پست مدرن مقایسه میکند. او میگوید فرض عشق در دوران مدرن ثبات است، یعنی شما فرد مقابل را برای همیشه میخواهی و آماده هستی که رنج هزینه کردن برای او را بپذیری، حالا در جامعه سنتی هم همینطور است؛ اما وقتی که وارد فضای پست مدرن میشود، میگوید عشق باید چیزی باشد که به من لذت ببخشد. عشق مسئلهای زمینی و روزمره است. در این دوران پرسیده میشود از تو تا چه زمانی لذت میبرم؟ تا هر زمانی که از یک ویژگی از تو لذت میبرم و برای آن هم هزینه نمیدهم، تو را میخواهم. این فرد زمانی که با کسی هم هست، میگوید چرا با این فرد زندگی کنم؟ چرا در چارچوب ازدواج باشد؟ ازدواج تعهد دارد و پیشفرض ثبات دارد. چنین چیزی به درد من نمیخورد، من با این فرد تا زمانی زندگی میکنم که لذت ببرم. فردا که من از خواب بیدار شوم نمیدانم که فردا از چه چیزی خوشم میآید، چرا از الآن برای فردا تصمیم بگیرم. چون که فردا شود فکر فردا بکن. این منطق انسان جدید و منطق انسان لحظهای شده است، منطق چنین انسانی خیلی با منطق انسان قبلی متفاوت است. وقتی این منطق متفاوت میشود، زمانی که به سراغ دین میرود یک دینی را میخواهد که به او لذت ببخشد و تا جایی آن دین را میخواهد که به او لذت ببخشد و لذا بخشی از تدین که در آن لذت است، قوی باقی میماند و ممکن است حتی قویتر هم بشود، فرضاً راهپیمایی اربعین را در نظر بگیرید. میگویند یک ماجراجویی جوانان است و برویم و بعد از هر کسی بپرسیم که مثلاً تو چند ساعت در راه بودی؟ یکی میگوید دو روزه رفتم و دیگری میگوید یک روزه رفتم و پُز اینطوری هم به هم میدهند. ولی درصدی از این جوانان هستند که ممکن است نماز برای آنها در اولویت قرار نداشته باشد یا خمس برای آنها در اولویت نباشد. دین شریعتی برای شخص هزینهساز است. اینکه الآن میگویند مداح در مجالس از سخنران مهمتر شده است...، از زمانی که ما بچه بودیم هم مداح مهمتر بود و این مسئله هم علت دارد و علت هم این است که مداح لذت میدهد و روحانی حال میگیرد، روحانی میگوید حرام است، شرعی نیست، واجب است و حال میگیرد ولی مداح لذت میدهد و میگوید هر چه گناه کردی بیا و امام حسین (ع) آن را پاک میکند. خب در نسل جوان به چنین دینی بیشتر اقبال میشود.
لذا این نوع شاکله شخصیتی نسل جدید منجر به تفاوت در خاستگاهها و نگرشها و تغییر تعاریف واژگان میشود. درست است؟
بگویید کدام مقدم بر دیگری است، یعنی یک تحولی در حال رخ دادن است و این تحول از کجا منشأ میگیرد. ما یک قاعده ذهنی داریم که میگوییم اول تحولات ذهنی اتفاق میافتد، بعد تحولات اعتقادی، بعد تحولات ارزشی و بعد هم تحولات رفتاری اتفاق میافتد و زمانی که ما میخواهیم اصلاح کنیم میگوییم ابتدا به سراغ اعتقادات، بعد به سراغ ارزشها و بعد هم به سراغ رفتارها بروید. ولی گاهی اوقات تجربیات زیستی انسانها در زندگی روزمره آنها و کف خیابان است که ذهنیتها و ارزشهای آنها را متحول میکند؛ یعنی چه اتفاقی در نسل جدید افتاده که اینطور شدهاند. من میخواهم مثلاً صدر اسلام را ببینید، چطور میشود که در سال 61 هجری بدون اینکه اتفاقی بیافتد امام حسین (ع) را میکشند و هیچ خبری هم نمیشود. یک تحول معنایی اتفاق افتاده است، اما این تحول معنایی در بستر و کف زندگی روزمره اتفاق افتاده است؛ یعنی چه؟ یعنی زمانی که معاویه سبیل چرب میکند، یکدفعه منطق جدیدی پیش روی شما باز میشود. معاویه که بیدین نیست! او میگوید اسلام و علی (ع) هم میگوید اسلام. شما میگویید هر دو که اسلام هستند، آن یکی اسلام چربتری دارد و دنیا را هم دارد، چرا ما آن اسلام را نگیریم؟
منظور شما این است سبک زندگی در این دوران تغییر یافته است؟
بله، فرضاً اگر من یک وقتی کف خیابان رفتم و دیدم که دروغ گفتم و کار من پیش رفت، ولی وقتی راست گفتم، انتهای صف ایستادم. بهجای اینکه دروغ هزینهساز باشد، راستگویی هزینهساز شد، در نتیجه تمایل به دروغگویی در جامعه بیشتر میشود. نه ضرورتاً از این جهت که فرد از همان اول گفته که دروغ چیز خوبی است و آخرتی وجود ندارد. من میخواهم بگویم که ممکن است قاعده اینطور باشد «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ»، فرد ابتدا فساد عملی پیدا میکند و این فساد عملی آهستهآهسته روی اعتقادات او اثر میگذارد. به عنوان مثال قارون از فساد عملی شروع کرد تا به این مرحله رسید که در معاد تردید کرد؛ «وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً» و برای او تردید در معاد پیش آمد.
بنابراین یکی از مثالهای گسست نسلی این است که شما فضای مجازی را بیاور و به دست جوان بده؛ یعنی او را با تجربه جنسی جدید و با تجربه سرگرمی درگیر کن و این موارد کمکم ادبیات او را عوض میکند.
دلایل، علل و عوامل بروز گسست نسلی از منظر شما چیست؟
به نظرم چند اتفاق افتاده است؛ یکی در حوزه اقتصاد اتفاق افتاده است. در طول تاریخ اقتصاد تابعی از مناسبات خانوادگی بوده است، یعنی اقتصاد خودش را با اقتضائات خانواده هماهنگ میکرد. من یک مثال ساده بیان میکنم، در اوایل دهه 50 جلوی بانک صادراتها نوشته بود؛ ساعت کار 8 تا 12، 2 تا 6. منظور آن بود که شما ساعت 12 کارتان را تعطیل میکنید و به خانه میروید و ناهار میخورید و نماز هم میخوانید و یک استراحت کوتاه میکنید و دوباره سر کار برمیگردید، یعنی سفره و در کنار خانواده بودن، اقتضاء خودش را به حوزه مناسبات اقتصادی تحمیل میکند و کار خودش را با شیوه زیستی خانواده همراه میکند. ولی در این دههای که ما هستیم، خانواده دارد خودش را با شیوه زیست اقتصاد همراه میکند. این مثال یک چیز خیلی شکلی است. بعد هم من میخواهم برای شما توضیح دهم که اصولاً سفره در خانواده مهم است. سفره فقط خوردن نیست، سفره یک مناسک خانوادگی است که در آن ارزشها و هنجارها متبادل میشود. در کنار هم بودن برای خانوادهها اثر فرهنگی دارد.
یعنی معتقدید با این شیوهها نقشها در خانواده نمود پیدا میکرد؟
بله، اصلاً این کنار هم بودن و این همبستگی خودش یک فرهنگ است که اقتصاد این را با چالش مواجه میکند. زمانی که شما ساعت کاریتان از 7 صبح تا 4 بعدازظهر در تهران است، وقتی به خانه برمیگردید ساعت 6 است. زن ساعت قبل از 6 بلند شده و آرایش کرده و لباس پوشیده و به مترو میرود و بعد وقتی ساعت 4 بعدازظهر که تعطیل میشود و حدود ساعت 6 به منزل میرسد تازه میخواهد با فشار غذای فردا و غذای شب را درست کند و جارو کند و مشق بچه را هم بگوید و وقتی که شوهر میآید دیگر حوصله ندارند با هم صحبت کنند و الی آخر. نشاط کاری آنها در اداره میگذرد نه در منزل. این اتفاقی است که افتاده است. اقتصاد ساعت شب و روز ما را به هم زده است. الآن در افغانستان که تأخر صنعتی نسبت به ما دارند، از دوستان افغانستانی بپرسید، آنها میگویند ساعتهای 4-5 بعدازظهر تمام مغازهها تعطیل است. بعد از غروب هیچ چیزی باز نیست، مگر مشاغلی همچون باشگاه یا عروسی که مربوط به شب باشد، ولی اینکه شب نان بخرند و یا چیزهای روز را بخرند، چنین چیزی نیست. بهجای آن، صبح زودتر باز میکنند، مثلاً ساعت 7 صبح مغازهها باز است. در ایران ساعت 10 صبح مغازهها را باز میکنند، خیلی اوقات که اصلاً صبح نوبت کاری نیست و بعدازظهر باز میشود و در خود قم هم تا ساعت 11-12 شب و در ماه رمضان هم تا ساعتهای 1-2 بعد از نیمه شب باز هستند. این مسائل خانواده را پَس میزند.
اقتصاد یک لایههای عمیقتری دارد، میگویند لیبرالیسم مخصوصاً در عصر نو لیبرالیسم، از دهه 1980 به این طرف اقتصاد تمام عرصههای حیات بشری را متأثر از خودش کرده است و هیچ مقطعی از تاریخ بشر نبوده که اقتصاد بتواند تمام عرصههای حیات بشری را متحول کند، حتی اقتصاد در اعتقادات و ایدئولوژیک شما نقش تعیین کنندهای دارد، حس زیباییشناسی شما روی هسته اقتصاد میچرخد، مجسمه عروسک باربی و اینها هستند که برای شما حس زیباییشناسی درست میکنند، اقتصاد زیباییشناختی است که برای شما حس زیباییشناختی درست میکند. اینکه شب میخوابید در این فکر هستید که بارسلونا میبرد یا فلان تیم برنده میشود یا مثلاً کسی نذر میکند که تیم ملی ایران یا فلان برنده شود، اقتصاد سرمایهداری این مناسبات و این حساسیتها را برای شما درست کرده است و الی آخر.
بنابراین اقتصاد در این تحولاتی که نگاه نسل جدید را با نگاه نسل قبل با هم متفاوت میکند و یک منطق جدیدی برای زیست درست میکند، مؤثر است. مثلاً منطق مصرفگرایی در حوزه اقتصاد شکل میگیرد. اقتصاد تا دهه 1920 تا 30 به تولید بیشتر فکر میکند. وبر در کتاب خود به نام «پروتستان و روح سرمایهداری» میگوید اگر میخواهید نظام سرمایهداری شکوفا شود، باید قناعت داشته باشید، کمتر مصرف کنید و بیشتر تولید کنید. دهه 1920 و 1930 زمانی است که بازار جهانی اشباع میشود.
یعنی تولید زیاد شده و مصرف زیاد نیست؟
به اندازه بازار جهانی تولید شده است. از حالا به بعد نظام سرمایهداری با مخاطره مواجه میشود و میگوید ما دوره شکوفاییمان را از دست دادیم. حالا باید چه بکنیم؟ میگویند باید نیاز جدید بیابیم؛ یعنی شما به جای اینکه بخواهید عرضه کنید باید تقاضا را افزایش دهید و همیشه احساس کمبود وجود داشته باشد. چطور این احساس را ایجاد کنیم؟ منطق عقلانی آن را درست کنیم و منطق عقلانی آن هم نظام مصرفی است و عقلانیت این نظام مصرفی هم باید به نحوی ساخته شود و مثلاً نویسنده کتاب «زنبورهای عسل» در دهه 1950، میگوید؛ رذایل زندگی خصوصی، فضایل زندگی اجتماعی است. بعد میگوید ببینید زنبور عسل اگر قرار بود که حرص نزند و به اندازه نیاز خودش تولید کند، آیا به ما انسانها عسل میداد؟ میگوییم نه. میگوید پس آن حرص خوب است و یک فایدهای برای ما داشته است. اگر انسانها حرص نداشته باشند، چرخ تولید میچرخد؟ خیر. خب باید حرص داشته باشد. امروز در منطق اقتصاد میگویند تا زمانی که هر چیزی که خوب است، نگویید بد است و تا زمانی که هر چیزی که بد است نگویید خوب است، شکوفایی اقتصادی پیش نمیآید، یعنی شما کاملاً باید نسبیت اخلاقی و نسبیت فرهنگی را بپذیرید. این منطق اقتصاد جدید است که باید بماند و موجب مصرفگرایی میشود.
زمانی که به ایران میآیید، یک چیزهای دیگر هم به اینها اضافه میشود، یعنی یک وجوه ایرانیتی در حوزه اقتصاد هست و آن هم بحران بیکاری یا ابهام از آینده اقتصادی است، اینکه نمیدانند فردا چه میشود. 15-20 سال پیش کارشناسی میگفت ما از دانشآموزان و دانشجویان المپیادی نظرسنجی کردیم که مهمترین نگرانیها و دغدغههای شما چیست و تقریباً همه آنها گفتهاند که اشتغال است؛ یعنی یک فرد المپیادی هم نگران اشتغال آینده خود است. این ابهام نسبت به آینده و تورمهای مهار گسیخته باعث میشود که آرامش عصبی از نسل جوان گرفته شود و یک عصیانی در نسل جوان نسبت به ارزشهای مسلط در جامعه، حتی ارزشهایی که والدین آنها نسبت به آن ارزشها پایبند بودند، در آنها به وجود بیاید.
بحث دیگر که در مسئله گسست نسلی به نظر من کمتر به آن پرداخته شده، بحث حوزه سیاست است که به برخی از ابعاد آن زیاد پرداختهاند و به برخی کمتر توجه شده است. آن ابعادی که زیادتر پرداختهاند فاصله گرفتن مسئولان از مردم است که این مسئله هم در حوزه سیاسی هست و هم در حوزه خانوادگی وجود دارد. ما گرفتار یک اشرافیت ارتباطی شدیم. روحانیت ما مخصوصاً بعد از انقلاب، گرفتار اشرافیت ارتباطی بوده است؛ زیرا تفکر غلطی در کشور ما همزمان با انقلاب شکل گرفت که هر چه فساد است برای حاکمیت شاه است و جمهوری اسلامی آن را درست میکند. کمکم این تصور به ذهن ما آمد که هر مشکلی که بوده ناشی از حاکمیتها بوده است و حاکمیتها میتوانند مشکلات را برطرف کنند و یک ایده دولتخدایی شکل گرفت و این ایده دولتخدایی، دولتها را فراخوان کرد که در تمام عرصههای زندگی مداخله کنند و نام آن را هم رویکرد اسلامی بگذارند. به جای اینکه ما جامعه قوی داشته باشیم به سراغ دولت بزرگ و قوی رفتیم. دولتی که مداخلات حداکثری دارد، مردم را عقب میزند. من درباره روحانیت بعد از انقلاب معتقدم آنها به جای اینکه دائماً به مناصب برود و خودش را در این مناصب هزینه کند، باید به آموزشوپرورش برود و مسائل تربیتی را بر عهده بگیرد، چون هم با شأن روحانیت سازگار است و هم تأثیر اصلی در آنجا است. زمانی که شما این عرصهها را رها کردید، حاکمیت سیاسی شما این اشرافیت ارتباطی را پیدا کرد. شما ببینید از زلزله کرمانشاه به بعد یک مقدار روحانیت دوباره بدنه اجتماعی پیدا کرده است. در سال 51-52 که زلزله در استان فارس آمد و 1500 کشته داد، دولت برای کار ضربتی به میدان نمیآمد، مثلاً برای خانهسازی میآمد. کارهای ضربتی را چه کسی انجام میداد؟ روحانیت. روحانیت فارس بسیج میشدند و کمکهای مردمی را آنها جمع میکردند و میبردند. در طبس در سال 56 زلزله آمد و چند هزار نفر کشته شدند و آقای خزعلی از مشهد، آقای صدوقی از یزد و بقیه از جاهای دیگر برای کمک به آن منطقه بسیج شدند. حالا شما زلزله بم را در سال 82 ببینید، آقای عزتالله انتظامی میگوید ما سر چهارراهها میرویم و از مردم پول جمع میکنیم و مردم روی ما را زمین نمیاندازند، در حالی که روحانیت در این مسئله نقشی نداشت. از زلزله کرمانشاه به این نتیجه رسید که باید بیاید و در سیل اخیر آمد و آمدن روحانیت بیشتر دیده شود و تأثیرگذار هم بود، کمی فضای اجتماعی را متأثر کرد. این قهر کردن حاکمیت از مردم، شکاف بین حاکمیت و مردم یک مقدار انقطاع درست میکند؛ یعنی جوانان شما دیگر به ارزشهای حاکمیتشان پایبندی ندارند.
از اینجا یک پلی به عرصه سیاسی خانوادگی بزنم. گیدنز میگوید اگر میخواهید دموکراسی در جامعه اتفاق بیافتد و نهادینه شود، پیششرط آن نهادینه شدن دموکراسی در خانواده است. من یک تعبیر عرفی از دموکراسی میگویم که «حاکمیت شهوت جمعی در مقیاس اجتماعی» است؛ یعنی برآیند خواستههای فردی افراد در اینجا باشد که همان نظام اکثریت خودمان است. اتّباع شهوات به معنای سخیف آن در مقیاس اجتماعی، دموکراسی میشود. گیدنز میگوید اگر میخواهید دموکراسی در جامعه اتفاق بیافتد باید در خانواده نهادینه شود؛ یعنی دیگر نظام اقتدارگرا در خانواده مثل «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» دموکراسی بیرون نمیآید، ساختار خانواده شما باید شکسته شود و پدر در رأس آن نباشد و به سمت ساختارهای انعطافپذیرتر بیاید و به تعبیر پست مدرن به سمت ساختار افقی حرکت کند، ساختار افقی یعنی پدر، مادر و فرزندان هیچکدام نسبت به دیگری تفوّق ندارند و هیچکدام حق ندارند که ارزشهای خودشان را به دیگری تحمیل کنند. پدر و مادر نهایتاً میتوانند مشاوره بدهند و باید اجازه دهند که خود فرزند انتخاب کند. در چنین فضایی انگیزه والدین برای انتقال ارزشهایشان به نسل بعد کم میشود. زمانی که بگویند شما اتوریته ندارید، اقتدار ندارید، انگیزه انتقال کم میشود. در روایات ما هست، اینکه گفتهاند از پدر و مادرتان تبعیت کنید، برای این است که آنها انگیزه تربیت داشته باشند و اگر نباشد، رها میکنند. این رهاسازی در خانواده دارد اتفاق میافتد. چرا؟ چون شما دارید دموکراسی در خانواده را تبلیغ میکنید، کارشناسانتان تبلیغ میکنند و رسانههایتان اقتدار پدر را میشکنند.
علیرغم اینکه بشر در سنین پایین در یک برههای لازم دارد که عرصه تربیتی او به صورت حاکمیتی برای او اعمال شود. این هم اجازه نمیدهد که این اتفاق بیافتد، یعنی پدر بعضاً باید به صورت دستوری تربیت را انجام دهد. چرا این نگرش از بین رفته است؟
من میخواهم بگویم که یک بازنمایی منفی از سیستم اقتدارگرا به سیستم استبدادی و سیستم خشن روی داده است در حالیکه در این سیستم اقتدارگرا انگیزه برای انتقال ارزشها به نسل بعد وجود دارد و این سیستم اقتدارگرا در خانواده، تمرینی برای پذیرش سیستم ولایی و اقتدارگرایی در جامعه است. اگر این سیستم، سیستم دموکراتیک در خانواده شد، این سیستم تمرینی برای پذیرش سیستم دموکراتیک در جامعه است. گاهی اوقات من میگویم فتنه 88 را باید از این زاویه تحلیل کنیم که چرا برای یک قشری از جامعه ما جا نیفتاد که همه باید با هم حرکت کنیم، ولو اینکه برخی از چیزها را نپسندیم، اگر با نمره 14 با هم حرکت کنیم، بهتر از این است که من بگویم نمره من 17 است و خطم را عوض کنم و یا دیگری بگوید نمره من 18 است و خطش را عوض کند. بهتر است که همه با نمره 14 با هم حرکت کنیم و سرعتمان را کمتر نموده و با هم حرکت کنیم. در خانواده هم پدرسالاری به معنای مثبت و اقتدارگرایی یعنی همین، یعنی همه با هم حرکت کنند. گرچه ممکن است که پدر خطا کند ولی در جایی که خطا میکند نباید او را رها کرد. یک زمانی گناه میکند که هیچ، در اینجا اقتدار خداوند مقدم بر اقتدار پدر است. ولی یک وقتی هم پیش میآید که پدر خطا میکند و اگر به مجرد اینکه شما تشخیص دادید پدر خطا میکند و بخواهید راه خودتان را جدا کنید، اینجا کاملاً یک جریان فردگرایانه است و دیگر نام این نهاد خانواده نیست.
به نظر شما به جز حوزه سیاست و اقتصاد، چه علل و عواملی باعث بروز گسست نسلی میشود؟
از جمله مباحثی که بسترهای گسست نسلی را فراهم میسازد، بحث تحولات جمعیتی است. در خانوادهها که بُعد خانوار بالا است گسست کمتر است مثلاً به فرض 6 بچه دارید و خانهتان هم 2-3 اتاق دارد. یک اتاق که مهمانخانه است یا پدر و مادر در آنجا میخوابند؛ پس 6 بچه باید در دو اتاق بخوابند، چند پسر در یک اتاق و چند دختر در یک اتاق دیگر بخوابند. یک بچه میخواهد بخوابد و دیگری میخواهد درس بخواند، کسی که میخواهد بخوابد، میگوید چراغ را خاموش کن و دیگری که میخواهد درس بخواند میگوید چراغ باید روشن باشد و دیگری هم میخواهد تلویزیون نگاه کند و همه مزاحم هم هستند و دائماً با هم جدل دارند و اصلاً صدای سروصدا در خانوادههای شلوغ یک مسئله طبیعی است. زمانی که دعوا میکنند، چه کسی برای فصل خصومت میآید؟ پدر و مادر. وقتی والدین میآیند، ارزش والدین به تدریج برای فرزندان جا میافتد و میفهمند که اینها مهمتر از ما هستند و باید حکمیت اینها را پذیرفت. اینها یک چیزهایی دارند که میتوانند درست کنند که ما نمیتوانیم. این مسئله ناخودآگاه در ذهن من اتفاق میافتد. حالا شما این را با آن الگوی تربیتی مقایسه کنید که در خانوادههای کم فرزند هستند. در آنجا هیچ دعوایی صورت نمیگیرد و همیشه لیلی به لالای بچه میگذارند و در اینجا اهمیت والدین جا نیفتاده است. انقطاع نسلی در این خانوادهها زودتر اتفاق میافتد.
حالا من به نکتهای اشاره میکنم که از یک زاویه دیگری غیر از بحث جمعیت است. آیا برای خود والدین ارزشهای خانوادگی از ارزشهای اجتماعی غیرخانوادگی مهمتر بوده یا نبوده است؟ یکی از غربیها مینویسد که در جوامعی که ارزشهای اجتماعی غیرخانوادگی از ارزشهای خانوادگی مخصوصاً در این زمینه مهمتر میشود، باید شاهد افزایش طلاق، افزایش اشتغال زنان، افزایش همزیستیهای خارج از چارچوب خانواده و افزایش الگوهای جدید روابط جنسی باشیم. اینها چه ربطی به هم دارند؟ با یک مثال توضیح میدهم؛ زمانی که شما گفتید خانمها در اجتماع حضور یابند و بر این امر آنان را تشویق کردید و گفتید در اجتماع خبرهای مهمی است که در خانواده نیست. میگویند وقتی در جوامع غربی زنان را از خانهها بیرون کشیدند، خواستند فحشا کنند که زنان را بیرون کشیدند؟ اینطور نبود، خواستند سطح مشارکت اجتماعی را بالا ببرند، ولی پیامد این الگوی مشارکت اجتماعی، تحولات اخلاقی شد. اینها یک حساب و کتابهایی دارد که ما متوجه نمیشویم.
از مباحث مهم در این مسئله، الگوی جمعیتی است. در این باره یکی از غربیها در مورد زنان میگوید دوره شورمندی جنسی در یک زن بین 18 سالگی تا 40 سالگی است که میخواهد جوانی کند و نیاز جنسی او سرکش است. در جامعه سنتی در این مقطع زمانی زن بچهدار است، یا در شکم او بچه است یا در بغل بچه دارد و شیر میدهد و تا 40 سالگی بچههای پشت هم میآورد. هم انرژی بدنی او به نفع فرزندان تخلیه میشود، بدن نمیگوید من نیاز سرکش جنسی دارم، هم ذهن او با بچهها درگیر است و مطالبه جنسی او قوی نیست. چنین جامعهای را با اخلاق مبتنی بر خویشتنداری جنسی و اخلاق سختگیرانه جنسی میتوانید اداره کنید ولی اگر دیر ازدواج کرد و دیر بچهدار شد یا بچهدار نشد و کم بچهدار شد، میخواهد جوانی کند. این فرد جوانی سرکش از نظر جنسی دارد، شما با قواعد سختگیرانه جنسی مبتنی بر تهذیب جنسی نمیتوانید این را کنترل کنید. شکاف نسلی یعنی پدران و مادران ما در خانوادههای پرجمعیت به دنیا آمدند و مسئله جنسی برای آنها مسئله نبوده است، البته نیاز بوده است ولی مسئله خانمان برانداز نبوده است که صبح تا شب زندگی آنها را تحت تأثیر قرار دهد؛ یا مثلاً الگوهای کار در آن زمان یدی بودند، الگوهای کار یقه سیاه بودند، صبح تا عصر عرق میریختند و زمانی که به خانه میآمدند، جنازه آنها به خانه میرسید و در اینجا دیگر سرکشی جنسی نیست.
علاوه بر این مسئله تکنولوژی نیز اوقات فراغت زنان را زیاد کرده است. نیازی نیست که صبح تا شب لباسها را بشوید و چه و چه بکند، غذای آماده و اتوشویی در کنار او هستند و خیلی از تکنولوژیها را هم در منزل دارد و چند ساعت وقت اضافه دارد. این وقت اضافه به چه میگذرد؟ توجه زن به «منِ» خودش زیاد میشود و یک چیزی به نام فراغت پیدا میشود. یکی از عوامل مهم ایجاد گسست نسلی پدیدهای است که در 50-60 سال اخیر در جامعه ایران و کمی بیشتر در جامعه اروپایی به نام «فراغت» وجود دارد. فراغت در جامعه سنتی اصلاً مسئله نیست. مردم صبح تا شب کار میکنند و یک روز کارشان تعطیل میشود و به همراه خانواده برای تفریح میروند، ولی در جامعه جدید، فراغت جزء متن زندگی و نه حاشیه زندگی است. وقتی که متن زندگی شد، روزی 5-6 ساعت حداقل آن فردی که سر کار میرود، مثلاً فراغت دارد، زن خانهدار فراغت دارد، تمام زندگی جوانان که فراغت است. در این فراغت هم افراد با چیزهای دیگری ارتباط پیدا میکنند، فعالیتهای انتخابی میتوانند انجام دهند و در زمینههایی است که قدرت انتخابهای آنها هم گسترده شده است. میخواهم بگویم جامعه جدید ما نسبت به جامعه گذشته خیلی منحط شده است. پدربزرگهای ما در زمان جوانیشان اولاً فراغت نداشتند و ثانیاً انتخابهای متکثر نداشتند. الآن جوانان فراغت زیادی دارند و 100 مدل انتخاب هم دارند، در حوزه جنسی انتخاب دارند، در حوزههای دیگر و دیگر هم انتخابهای متعددی دارند، در الگوهای مصرفی انتخابهای متعددی دارند، کاملاً قدرت انتخاب آنها در سبکهای زندگی بالا رفته است و در حوزه اعتقادی قدرت انتخاب جوان بالا رفته است و همه هم متاعشان را آوردهاند و به او نشان میدهند. در شبکههای اجتماعی اعتقادات خوب و بد و همه چیز هست و همین مسائل باعث میشود که یک اتفاق جدیدی در نسل بیافتد.
یک چیز دیگری که به نظر من در کشور ما به آن مسئله توجه نشده است، نظام تربیتی رسمی یعنی آموزشوپرورش است. به نظر من آموزشوپرورش کشورهای مختلف دنیا در ایجاد شکاف نسلی تأثیر داشتهاند. شما یک نظام تربیت رسمی را به میدان آوردید که اصلاً دغدغه آن، خانواده نیست. اصلاً نظام تحصیل مدرن برای چه چیزی طراحی شده است؟ اول برای بازار کار و نظام سرمایهداری و شغل، دوم اینکه میخواهد یک عقلانیت جدید و یک فهم جدیدی از زندگی در بچههای شما ایجاد کند و برای این آمده که بچههای شما زندگی را، مدرن بفهمند. زمانی که رسالت این نظام تربیتی، این است، دیگر مسئله او چیزی به نام خانواده و ارزشهای خانوادگی نیست. این، غیر از نظام سوادآموزی سنتی ما است که از دل خانواده درمیآمد، اولاً مدیر تربیت پدر بود، پدر انتخاب میکرد که چه کسی معلم بچه باشد، به منزل فلان ملاّباجی میروی یا با فلانی درس میخوانی، با فلان ملاّباجی صحبت میکرد و میگفت من میخواهم بچهام اینطوری شود و اقتضائات خودش را میگفت و با هم به یک تفاهمی میرسیدند و خودش هم لحظه به لحظه نظارت میکرد، اگر میدید که اینطوری جواب نمیگیرد، بچه را به جای دیگری میفرستاد، یعنی کاملاً کنترل نظام تربیت در اختیار پدر بود. در آموزههای دینی هم میگویند که مسئول تربیت فرزند، پدر است و مادر حق تنبیه بچه را ندارد و بدون اذن پدر، حق تربیت بچه را ندارد، معلم هم باید در چارچوب پدر حرکت کند. حالا نظام تربیت مدرن اجباری است که شما مجبور هستید که بچهتان را وارد این نظام کنید و اولاً اجبار قانونی دارد و ثانیه اجبار اقتضائات زندگی است، یعنی اگر سواد نداشته باشید، شما را به هیچ جایی راه نمیدهند و بچهتان را وارد این سیستم میکنید و این سیستم هم دغدغه خانواده ندارد و ارزشهای خانواده برای این سیستم مسئله نیست. در اینجا بهطور ناخودآگاه به این بچه القاء میکنند که تو مهمتر از پدر و مادرت هستی و ارزشهای نسل گذشته سوخته است و آنها عقب افتاده هستند. نظام تربیت رسمی میگوید علم این است که من به شما میدهم، نمیگوید فرهنگ غیر از سواد است، نمیگوید بخشی از علم، تجربه است، میگوید متن اصلی علم همان چیزی است که من به تو میدهم و لذا چون اطلاعات بچه ما بالا میرود و احساس میکند که اطلاعات او از پدر بیشتر است و علم او بیشتر از پدرش است، در نتیجه او مزیتهای نسل گذشته را نمیبیند و به نظرش میرسد که خودش فرهیختهتر از پدرش است. نمیداند که بخش مهم، آن تجربیاتی است که نسل به نسل منتقل شده و آنها دارند و تو هنوز نداری. در نهایت والدین را کوچک میبیند. شما بروید و پیمایشها را بخوانید، میبینید که هر چه تحصیلات عالیه شخص بیشتر میشود، شکاف نسلی بالاتر میرود، یعنی توجه فرد به ارزشهایی که پدر و مادر او داشتند، کمتر میشود، تمایلات مذهبی او کمتر میشود و سنتها را کمتر قبول میکند و الی آخر. به نظر من بازنمایی نظام مدرسهای در کشور ما خودش به انقطاع نسلی و گسست نسلی دامن میزند.
البته لازم است این نکته را هم بگویم که در نظام تربیت سنتی، استقناع والدین وجود داشته است. نظام تربیت سنتی ما یک اشکالی داشته و آن هم اینکه والدین خودشان را دارای ارزشهای مهمی میدانستند و نیازی نمیدیدند که برای تفاهم کردن با بچههایشان برای این ارزشها وقت بگذارند و بچههایشان را توجیه کنند. فکر میکردند همین که ارزشهایشان را به نسل آینده تحکیم کنند، جواب میدهد. ما در یک شرایط زمانی مدرن شدن قرار گرفتیم که مهمترین ویژگی فرد در جامعه مدرن این است که سوژه مدرن خودش را بالغ میداند، اجازه نمیدهد که دیگران او را راهبری کنند. «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيطْغَى. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»، انسان مدرن خودش را مستغنی میداند، میگوید من از دین مستغنی هستم، من هستم که دین را انتخاب میکنم و من هستم که میگویم چه چیزی میخواهم. نیازی نیست که تو به من بگویی که چه چیزی بخواه. شما با چنین نسلی مواجه هستید، اما والدین شما میخواهند در الگوهای تعاملی که پدران و پدربزرگانشان داشتند که میگفتند این کار را بکن و دستوری عمل میکردند، رفتار کنند؛ یعنی اقتدار نرم را بلد نیستند و اقتدار سخت را بلدند. ما باید بتوانیم این اقتدار نرم را جریان دهیم که این کار هنوز صورت نگرفته است.
در واقع شما معتقدید تحولات عمیقی که در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی، جمعیتی و نظام تربیتی اتفاق افتاده است، موجبات گسست را فراهم ساخته است و این امر امروزه در حال وقوع است؟
بله؛ من معتقدم همه اینها با هم را اگر در فرهنگ ایرانی ضرب کنیم گسست ایجاد میشود. شما مثلاً میبینید که سرعت گسست نسلی در ایرانیها ممکن است بیشتر از افغانستانیها، عراقیها یا ژاپنیها باشد. چرا این اتفاق میافتد؟ احساس همبستگی اجتماعی در ایرانیها تا حدودی ضعیف است. یک پیمایشی در یک جایی انجام گرفته است، البته من 100 درصد آن را تأیید نمیکنم. مثلاً ایرانیهایی که به خارج از کشور میروند تا چند نسل آنها میگویند که ما ایرانی هستیم. طبق این پیمایش، ژاپنیها تا 15 نسل میگویند که ما ژاپنی هستیم، افغانستانیها تا 8 نسل میگویند که ما افغانستانی هستیم در حالی که ایرانیها تا 3 نسل میگویند ایرانی هستیم، یعنی در فرهنگ بیگانه سریعتر منحل میشوند. حالا چرا این اتفاق میافتد؟ برخی میگویند به خاطر این است که ایرانیها خیلی ارتباطی هستند و سریع ارتباط برقرار میکنند. دیدید که میگویند ایرانیها میهماننواز هستند، یعنی آغوش خودشان را به چیزهای جدید باز میکنند. شما برخی از کشورها را میبینید که خیلی گارد بستهای دارند ولی ایرانیها گارد بازی دارند. میگویید عراقیها هم همینطور هستند و آنها هم میهماننواز هستند. میگویم آنها سخاوت دارند. شما فرهنگ عربی را ببینید. آیتالله خامنهای در سخنرانی که با شعرا و اساتید ادبیات و زبان فارسی داشتند نقل میکنند وقتی 10-20 سال پیش به حج میرفتند و سوغاتی میآوردند، کفشهای بچگانه که میآوردند، عکس «فوتبالیستها» روی آن کفشها، تصویر همان تصویر فوتبالیستهای کارتونی بود ولی روی آن کفش نوشته بود «کاپیتان ماجد». ماجد عبدالله کاپیتان تیم فوتبال عربستان بود؛ یعنی در کارتنی هم که نشان میدادند نام سوباسا را هم به کاپیتان ماجد عوض کرده بودند که آن را به یک غرور ملی برای خودشان تبدیل کنند، ولی در ایران ما همان فیلم را به عنوان سوباسا نشان دادیم و هویت ملی برای ما مسئله نبود. در عراق یک چیزی به نام عشیره هست. در راهپیمایی نجف و کربلا اگر رفته باشید در تکیه و موکب که برپا میکنند، در همه جا نام بزرگان عشیره در بالای موکب هست، وقتی با برخی از عراقیها صحبت میکنید، میگویند وقتی ما تصادف میکنیم قانون، دیه را مشخص نمیکند، باید برای دیه با رئیس عشیره تفاهم کنیم که چقدر دیه بدهیم. او دیه را از شما میگیرد و بالاسری خودش را برمیدارد و بقیه را به طرف مقابل میدهد؛ یعنی این نظام سلسلهمراتب عشیرهای کار میکند و شما به این راحتی نمیتوانید آنها را تکان دهید و نظام ارزشی را بههم بزنید. مثلاً وقتی به عراق میروید و میبینید که موهایشان را به طرز خاصی اصلاح کردهاند و مثلاً اطراف را خیلی کوتاه کردهاند و وسط پر است، ولی او همان تعصباتی را دارد که پدر او هم داشت و در عشیرهشان هم هست. اختلافات خانوادگی دارند و در عشیره آنها را حل میکنند. این نظام عشیرهای یک سیستم است که این سیستم و نهاد پیوستگی ایجاد میکند. حافظ است و یک مانعی برای آن جریان مدرنشدگی است. در ایران، جامعه ایرانی خلع سلاح شده است؛ یعنی نهادهای محافظت کننده تضعیف شدهاند. عشیره در ایران وجود ندارد، روحانیت از مسجد قهر کرده است، مسجد هم از جامعه قهر کرده است و جامعه هم از مسجد قهر کرده است؛ یعنی کسانی که باید ثبات ایجاد کنند، کار نمیکنند. در کنار آن رسانهها را ببینید، خانوادگیترین سریالهای تلویزیونی ما که در مناسبتهای خانوادگی هم دیده میشود، یعنی در ماه رمضان و بعد از افطار نمایش داده میشوند، ضد خانوادگیترین سریالها هستند. مثلاً پدر سالار را ببینید، اگر این سریال را دیده باشید، سریال پدر سالار در نهایت میخواهد بگوید دوره پدر سالاری تمام شد و خانه سنتی آنها هم در آخرین قسمت سریال که اتاقهای 3 دری و 5 دری داشتند و همه در یک خانه با حیاط مشترکی بودند، آنجا را کوبیدند و تبدیل به آپارتمانی کردند که آن پدر تبدیل به حامی شد. قبلاً حامی بود و ناظر هم بود و خط هم میدادند. الآن دیگر گفتند که دوره ناظر بودن و خط دادن گذشته است، پدر خانواده فقط باید حامی باشد. کلید آپارتمانها را بدهد و بچهها زندگی خودشان را بکنند.
سریال جراحت که دختر و پسری که میخواستند با هم ازدواج کنند، فکر کردند دوست دختر و دوست پسر هستند و آنها را گرفتند و به بازداشتگاه بردند، شب آنها را گرفتند و صبح خانوادههایشان آمدند، اینها به خاطر سختگیریهای خانوادههایشان از دست خانوادههایشان فرار کرده بودند. پیام اصلی این سریال این بود که در ماه رمضان دیده شد که به آن نیروی انتظامی میگفتند که ما را از دست اینها نجات دهید و بعد به خانوادههایشان گفتند که مگر ما از شما چه خواستیم؟ ما میگوییم اجازه دهید که ما زندگی کنیم و هفتهای یک روز هم میآییم و شما را میبینیم. این، پیام اصلی این سریال بود. سریال ستایش را ببینید، پدربزرگ یک نیروی اهریمنی در گوشه تصویر در سری اول است که اصلاً مجبور بود از دست او فرار کند؛ یعنی این سلسله مراتب خانوادگی را خراب کردند.
من در نقد سریال پایتخت به آقای سیروس مقدم گفتم که شما ببینید تنها شخصیت منطقی سریال، زن نقی است، هر چه مرد در این سریال است، افراد بیخاصیت و بیمنطق و بیعقل و مزاحم هستند. خواستید به مردها طنز دهید، آنها را بیهویت کردید. برنامههای طنز پربیننده ما، چهارخانه و طنزهای 90 قسمتی هستند، در کدامیک از آنها مرد قواره دارد؟ تأثیر اینکه بازنمایی منفی از پدر و از اقتدار پدر و از این چیزها میدهید، باعث میشود که خود این تصاویر به شکاف نسلی دامن بزند.
زمانی که من بچه بودم، پدر خودم را از دو جهت میفهمیدم، اول مواجهه مستقیم و دوم تصویری که مادرم برای من میساخت. وقتی اذیت میکردم، به من میگفت صبر کن پدرت بیاید. این جمله یعنی پدر تو یک اقتداری دارد که من که مادرت هستم هم ندارم. من نمیتوانم تو را مجبور کنم، وقتی پدرت بیاید، میتواند تو را مجبور کند. وقتی پدر به خانه میآمد و وقتی زیرچشمی یک نگاهی به ما میکرد ما از گریه به سکسکه میافتادیم. پدر کتک نمیزد و فقط یک نگاه غضبآلود میکرد و میگفت که کلاغ خبر داده که تو فلان کار را کردهای. ما از پدر حساب میبردیم. الآن اگر پدر بخواهد به فرزندش اخم کند، او را شماتت میکنند، در خانواده او را شماتت میکنند، زن او شماتت میکند، آموزشوپرورش شماتت میکند و همه او را شماتت میکنند و هیچ پشمی به کلاه این پدر نیست. آقای پناهیان در بحث حجاب میگفت زمانی که شما پدر را خلع سلاح کردید، چه کسی میخواهد به این دختر بگوید که اینطوری لباس نپوش و آنطور لباس بپوش. خودتان خراب کردید، یعنی بازنمایی شما ضد خانواده بوده است. از داخل این بازنماییها به صورت طبیعی شکاف نسلی اتفاق میافتد.
در صورت امکان، پیامدهای گسست نسلی در جامعه ایرانی را به صورت مشخص در زمینه فرهنگ دینی بفرمایید که چه تبعاتی داشته است؟
من باورم نمیشد، تعدادی از بچههای با تحصیلات دانشگاهی حدود دکتری و انقلابی و متدین را جمع کردیم که با هم یک کار پژوهشی انجام دهیم، زمانی که اینها شروع به حرف زدن کردند، دیدم که ذهن آنها کاملاً پر از این مفاهیم پست مدرن است، یعنی نسبیتگرایی ارزشی و فرهنگی دارند و انتقاداتی نسبت به دین شریعتی و نسبت به نظام فقاهتی و چیزهای دیگر دارند، تصور مردسالارانه از فقه در ذهن دارند، در جامعه مذهبی از اینها هستند و به نظرشان هم نمیرسد که بایستی معنابخشی در زندگیشان در عرصههای مختلف را ضرورتاً از دین بگیرند، میگویند دین هم بخشی از کار است و بیاید و کاری بکند. در اینجا کارشناسان هم چنین چیزی میگویند که دین پای خودش را بیرون بکشد و خود کارشناسان هم در این قضیه که به این شکاف نسلی دامن بزنند، به نظر من نقش داشتهاند. چون کارشناس شما به مخاطب خود اینطور القاء میکند، مثلاً میگوید تفکیک جنسیتی در دانشگاهها بد است و اختلاط جنسیتی خوب است. جامعهشناس متدین و نمازخوان میگوید که یکی از آثار اختلاط جنسیتی این است که تابوهای جنسیتی را میشکند و نسل جدید دیگر زیر بار آن هنجارهای جنسی نسل قدیم نمیرود و این را به عنوان یک چیز مثبت میبیند. خیلی از افرادی که میگویند گسست نسلی نداریم یا خبری نیست، اینها جزء کسانی هستند که این تحولات مثبت را ارزیابی میکنند. حتی میگویند که ما با فروپاشی خانواده مواجه نیستیم و فقط تحول اتفاق میافتد. به این خاطر است که این مدرن شدن برای خود آنها مطلوبیت دارد.
آن چیزی که دارد اتفاق میافتد و آمار دارد نشان میدهد و اگر حادثهای اتفاق نیافتد در آینده هم ما با آن مواجه خواهیم بود این است که این گسست متأسفانه خودش را در بخشهای زیادی نشان میدهد، در بخش تنانگی - به تعبیر برخی از فمنیستها که میگویند تنانگی و بدنمندی - توجه به بدن بعد از جنگ با بحثهای حفظ سلامت آغاز شد که حفظ سلامت خیلی مهم شد و بعد آهستهآهسته به سمت امر جنسی شیفت کرد. مثلاً جراحی زیبایی الآن برای شما خیلی مهم است و ما در جراحی زیبایی جزء کشورهای سطح بالا هستیم. تناسب اندام در بین خانمها خیلی مسئله است. آرایش و پوشش برای خانمها خیلی مسئله است. دوست پسر داشتن برای دختر مسئله است. دیگر آرامآرام دارند از هنجارهای جنسی نسل گذشته گذر میکنند. یک مورد برای من گزارش شد - البته نمیخواهم بگویم که شایع است - یک خانمی بود که شوهر داشت و بچه داشت و دوست هم داشت که ارتباط جنسی هم داشته باشند. یکی از دوستان ما استاد دانشگاه است، با یک خانمی صحبت میکرد و به او گفته بود که حالا تجربه مثبتی هم از این ارتباط با شریک جنسیات داشتی؟ گفته بود بله. تجربه مثبت من این بود که والدینم برای من در رابطه با دیگران و با جوانان، محدودیت ایجاد میکردند و من به این نتیجه رسیدم که نباید نسبت به فرزندم سختگیری کنم؛ یعنی در آینده ما با یک خانواده عجیبی مواجه هستیم. زنگ خطر خانواده این است که در آینده خانواده ضرورتاً پیام مثبت ندارد؛ یعنی تا الآن نگاه من به خانواده این است که مهمترین سدّ مقاومت در برابر ارزشهای بیگانه است و نظام سرمایهداری میخواهد متحول کند و خانواده سدّی در برابر نظام سرمایهداری است ولی از الآن به بعد ممکن است که خود خانواده این مناسبات را بازتولید کند؛ یعنی ارزشهای فردگرایانه را به نسل بعد منتقل میکند و این است که برای ما زنگ خطر است و این مسئله در حال ریشه دواندن است.
ما در آینده هم در بحث مناسبات جنسی و هم در بحث مناسبات سیاسی و امنیتی با این مسئله روبرو هستیم. جوانی هست که انگیزه ندارد و انقلاب برای او مسئله نیست، چرا؟ چون یک نیازهایی دارد که حاکمیت در مقابل او میایستد. هرگاه حاکمیت با او مواجهه کرده است، مواجهه ترمزی بوده است و هیچگاه لیلی به لالای او نگذاشته است. گفته خط اینترنت داخلی باشد که میخواهد دسترسی جوان را به چیزهایی محدود کند، هر زمانی که خواست حرف بزند، در عرصه سیاست تخاصم با آمریکا را مطرح میکنند؛ وقتی میگویید تخاصم با آمریکا پشت این جوان میلرزد و میگوید دوباره دلار بالا رفت و ما هم زمینگیر شدیم، میخواستیم خانه بخریم و الآن دیگر نمیتوانیم خانه بخریم و پول خرید خانه را باید برای رهن خانه بدهیم. ما با چنین مسائلی مواجه هستیم.
یک زمانی من در ماشین بودم، راننده شاید یک فرد حدود 40 ساله بود. او میگفت ما انرژی هستهای برای چه میخواهیم؟ این صحبت مربوط به چند سال پیش است. من برای او توضیح دادم و در نهایت به اینجا رسید که اصلاً انقلاب را برای چه میخواهیم؟ خب برویم و با آمریکا ببندیم، اصلاً استقلال را برای چه میخواهیم؟ یعنی آن چیزی که برای شما مسئله است، برای نسل جدید مسئله نیست. این جهانی شدن دارد اتفاق میافتد و با سرعت بالایی هم اتفاق میافتد. برخی از کشورها در برنامهریزی اجتماعیشان، برای نسل جوان آرمانسازی میکنند، ما عادت کردیم که آخر خط تولید بایستیم و کنترل کیفیت کنیم و بگوییم بد شد، خوب شد. شورای نگهبان شما آخر خط تولید میایستد و کسی از ابتدا برنامهریزی اسلامی را طراحی نمیکند. اصلاً حاکمیت یعنی اینکه شما برای نسل جوانتان چه آرمانی را روی میز میگذارید. مدیریت مطالبات عمومی را چگونه انجام میدهید، نظام حساسیتهای اجتماعی را چطور شکل میدهید، چطور با مردم تعامل میکنید که آن ارزشها برای آنها نهادینه شود. در زمانی که ما هنوز به هزینه دادن برای انرژی هستهای نرسیده بودیم و خیلی سخت نشده بود، اگر میخواستید عقب بنشینید مردم یقه شما را میگرفتند و میگفتند که «انرژی هستهای حق مسلم ماست»، یعنی نظام در جایی موفق شده که ارزش خودش را تبدیل به ارزش عمومی بکند.
خلاصه راهکارها:
1.لازم است ابهام نسبت به آینده بهویژه در مسائل اشتغال برای جوانان رفع شود تا آرامش عصبی از نسل جوان گرفته نشود.
2.روحانیت نباید دائماً در مناصب ورود نماید و باید خود را هزینه مسائل تربیتی و آموزشوپرورش نماید. این رویکرد هم در شأن روحانیت است و هم اثرگذاری بیشتری دارد.
3. باید در نظام تربیت رسمی بازاندیشی صورت گیرد؛ زیرا نظام تربیتی و آموزشی کشور غربی است و دغدغههای مهم بهویژه مسئله خانواده در آن لحاظ نشده است.
4.نسل قدیم یا والدین باید از الگوهای تعاملی در ارتباط با نسل جدید برخورد نمایند و از ادبیات دستوری استفاده نکنند و بهنوعی اقتدار نرم را جایگزین روشهای تعاملی خود با نسل جدید کنند.
5.مسئولان باید تصویر واقعی از فرهنگ غالب در نظام جمهوری اسلامی ایران نشان دهند و از ژستهای دوره امام زمانی دوری کنند.
6.لازم است نشستهای تخصصی با حضور اندیشمندان و متخصصان این مسئله برای دستیابی به راهکار ایجاد شود نه آنکه فقط جلسات آسیبشناسانه برگزار کرد.
ضرورت پرداختن به شناخت عوامل اصلی گسست نسلی و تفکیک عوامل ریشهای از فرعی
مصاحبه تخصصی مرکز پژوهشی مبنا باحجت الاسلام دکتر محمدرضا زیبایی نژاد پژوهشگر و رئیس مرکز تحقیقات زن و خانواده با موضوع آسیبشناسی گسست نسلی در ایران