چاپ کردن این صفحه

وجوب امامت

وجوب امامت

اکثريّت قاطع مذاهب و متکلّمان اسلامي، امامت را واجب مي دانند، اگر چه در اين که «وجوب امامت وجوب کلامي است يا فقهي؟ عقلي است يا نقلي؟»، اختلاف نظر دارند. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاه مذاهب کلامي را يادآور مي شويم:

 

1- مذهب اماميّه: از نظر اماميّه، وجوب امامت، وجوب کلامي است (وجوب علي الله) و نه وجوب فقهي (وجوب علي الناس). مقصود از وجوب کلامي، اين است که فعلي، مقتضاي عدل يا حکمت يا جود يا رحمت يا ديگر صفات کمال الهي است، و چون ترک چنين فعلي، مستلزم نقص در ساحت خداوندي و در نتيجه، محال است، پس انجام دادن آن، واجب و ضروري است.

البته، کسي، آن فعل را بر خداوند واجب نمي کند، بلکه او، خود، به مقتضاي صفات کمال و جمال اش، آن را بر خود واجب مي کند، چنان که فرموده است: «کتب ربُّکم علي نفسِهِ الرحمةَ» و نيز فرموده است: «إنَّ علَينا للهدي» و آيات ديگر. (1) اماميّه، امامت را مقتضاي حکمت و لطف خداوند مي دانند و بر اين اساس، آن را بر خداوند واجب مي شمارند.

خواجه نصيرالدين در اين باره گفته است:
الإماميّة يقولون: «نصبُ الإمام لطفٌ؛ لأنّه يقرّب من الطاعة و يبعّد عن المعصية واللطف واجب علي اللّه تعالي.» (2) اماميّه، مي گويند: «نصب امام، لطف است؛ زيرا، مردم را به طاعت نزديک مي کند و از معصيت دور مي سازد و لطف بر خداوند واجب است.».

2- مذهب اسماعيليّه: مشهور اين است که اسماعيليه نيز مانند اماميّه، وجوب امامت را وجوب کلامي (وجوب علي اللّه) مي دانند، با اين تفاوت که از نظر آنان، فلسفه ي وجوب امامت، تعليم معرفت خداوند به بشر است. فاضل مقداد گفته است: «اسماعيليّه، امامت را بر خداوند واجب مي دانند تا معرفت خداوند را به بشر تعليم دهد.»، (3) ولي محقّق طوسي، اين مطلب را نپذيرفته و گفته است:

آنان، به وجوب علي الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلي معتقد نيستند، لکن معرفت خدا را واجب مي دانند و بر اين عقيده اند که معرفت خداوند، از دو راه حاصل مي شود: يکي، نظر و تفکّر عقلي، و ديگري، تعليم به واسطه ي امام. بر اين اساس، معرفت امام، واجب، و اطاعت از او لازم است. (4).

وي، در کتاب قواعد العقايد، گفته است، اسماعيليّه، وجوب امامت را «وجوب من الله» مي دانند، (5) امّا در باره ي اين که «مقصود از وجوب من الله چيست؟» توضيحي نداده است، ولي با توجّه به آراي فلسفي اسماعيليّه در باره ي سلسله مراتب وجود ممکنات و جايگاهي که امام در اين سلسله مراتب دارد، مي توان مقصود از «وجوب من الله» را به دست آورد.

اسماعيليّه، عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غيب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسيم کرده اند. عالم باطن يا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستين موجود در اين عالم، «عقل اوّل» است و سپس عقول ديگر و نفوس قرار دارند. آنان، امام را مَظهر عالم باطن يا عالم امر مي دانند و رتبه اش بر نبيّ - که مظهر نفس است - برتر است. از اين رو، معرفت به خداوند، جز توسط امام، حاصل نمي شود. (6)

بنابراين، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مَظهر و ظهور و مَجلي و تجلّي است؛ يعني، وجود خداوند، در وجود امام، متجلّي مي گردد. تجلّي و ظهور، جز از جانب خداوند نيست و چون اين تجلّي و ظهور، مقتضاي کمال و جمال ذاتي و صفاتي خداوند است، بنابراين، امامت، وجوب من الله خواهد بود.

3- مذهب زيديّه: زيديّه، اگرچه به عنوان يکي از فرقه هاي شيعه به شمار مي رود، ولي در طول تاريخ آن، گرايش هاي فکري و مذهبي گوناگوني پديد آمده است.

برخي از آنان، به نصِّ در امامت اعتقاد دارند و امام علي عليه السلام را جانشين بلافصل پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله مي دانند. آنان، امام پس از اميرالمؤمنين عليه السلام را امام حسن مجتبي عليه السلام و امام پس از او را امام حسين عليه السلام مي دانند.

از نظر آنان، تنها، اين سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شده اند و ديگر امامان، منصوب به نصب عام اند. بدين صورت که هر يک از فرزندان حضرت فاطمه زهراعليها السلام که عالم و زاهد و شجاع باشد و قيام کند و مردم را به مبارزه با ستمگران دعوت کند، «امام» خواهد بود؛ يعني، چنين فردي، از سوي خداوند، به امامت منصوب شده است.

مطابق اين ديدگاه، وجوب امامت، وجوب علي اللّه، خواهد بود. چنان که خواجه نصيرالدين طوسي، زيديّه و کيسانيّه (7) و اماميّه را از طرفداران «وجوب علي الله» در مسئله ي امامت بر شمرده است. (8).

برخي ديگر از زيديّه، به وجود نصّ در امامت اعتقاد ندارند و عقيده ي آنان در اين مسئله، همانند عقيده ي معتزله و اهل سنّت است. طبعاً، اين گروه، امامت را واجب علي الناس مي دانند و نه واجب علي الله. (9) مؤلِّف مواقف گفته است: «زيديّه، به وجوب عقلي امامت معتقد بودند.». (10).

4- معتزله: اکثريّت قاطع معتزله، امامت را واجب مي دانند و تنها، دو متکلّم معتزلي، يعني ابوبکر اصمّ و هشام بن عمرو فوطي، به وجوب امامت اعتقاد نداشته اند. ابوبکر اصمّ، گفته است: «هرگاه عدل و داد در جامعه حکم فرما باشد، نيازي به امام نيست، امّا هر گاه ظلم و جور بر جامعه حاکم باشد، امام، لازم است.».

هشام بن عمرو فوطي، ديدگاهي مخالف وي داشته است. به گمان وي، هرگاه عدل و انصاف بر جامعه سايه گستر باشد، امام، لازم است تا احکام شرع را اجرا کند - زيرا، در اين صورت، مردم از او اطاعت خواهند کرد - امّا هر گاه ظالمان و ستمکاران بر جامعه حکومت کنند، جامعه، از امام اطاعت نخواهد کرد، و وجود امام در چنين جامعه اي، موجب تعميق و گسترش نزاع و اختلاف خواهد شد.

اکثريّت معتزله - که به وجوب امامت اعتقاد دارند - از نظر عقلي يا نقلي بودن وجوب آن، دو دسته شده اند. جاحظ، ابوالقاسم کعبي، ابوالحسين خياط، ابوالحسين بصري، وجوب آن را عقلي و ديگران، وجوب آن را نقلي (شرعي) دانسته اند. (11) به گفته ي علاّمه حلي، معتزله ي بغداد، به وجوب عقلي امامت معتقد بوده اند. (12).

در هر حال، وجوب امامت از نظر آنان، «وجوب علي الناس» است و نه «وجوب علي الله». به عبارت ديگر، وجوب امامت از نظر معتزله، وجوب فقهي است و نه وجوب کلامي.

5- خوارج: اقوال متکلّمان درباره ي ديدگاه خوارج درباره ي وجوب و عدم وجوب امامت، مختلف است. برخي از آنان، اعتقاد به عدم وجوب امامت را، به طور مطلق، به خوارج نسبت داده اند. فخر الدين رازي، (13) محقّق طوسي (14) عضدالدين ايجي (15) از اين دسته اند.

سعد الدين تفتازاني و فاضل مقداد، قول به عدم وجوب امامت را به فرقه ي نجدات (پيروان نجدة بن عامر) نسبت داده اند. (16).

علاّمه حلّي، قول به عدم وجوب امامت را به جماعتي از خوارج نسبت داده است. (17) شهرستاني، نظريّه ي عدم وجوب امامت را به فرقه ي محکِّمه (نخستين فرقه خوارج که در جريان جنگ صفين پديد آمد) نسبت داده، گفته است: «وجوّزوا أنْ لايکون في العالم إمامٌ أصلاً». (18).

در هر حال، تنها فرقه اي که از فرقه هاي خوارج باقي مانده است، فرقه اباضيّه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند. علي يحيي معمّر گفته است: «ولايجوز أنْ تبقي الأمة الاسلامية دونَ إمامٍ أو سلطان (19) جايز نيست که امّت اسلامي، بدون امام يا سلطان باشد.».

مؤلّف کتاب جواهر النظام - از علماي اَباضيه ي عمّان - نيز بر لزوم نصب امام تصريح کرده است. (20).

6- اشاعره: اشاعره، به وجوب امامت معتقدند، لکن از آن جا که به حسن و قبح عقلي و وجوب علي الله اعتقاد ندارند، طبعاً، وجوب امامت را وجوب علي الناس و نقلي مي دانند. قاضي عضد الدين ايجي گفته است: «نصب الإمام عندنا واجبٌ علينا سمعاً.» (21) اين مطلب، در همه ي کتاب هاي کلامي اشاعره، بيان شده و مورد قبول همه ي آنان است.

7- ماتريديّه: متکلّمان ماتريدي نيز بر وجوب امامت، اتّفاق نظر دارند. وجوب امامت از نظر آنان، وجوب فقهي و علي الناس است. ماتريديه، در نقلي بودن وجوب امامت، با اشاعره همداستان اند. ملا علي قاري، شارح فقه اکبر گفته است: «مذهب اهل سنّت و جماعتي از معتزله، اين است که نصب امام، بر مسلمانان واجب است و وجوب آن نقلي است.». (22).

دلايلي که متکلّمان ماتريدي بر وجوب امامت آورده اند، برخي، نقلي، و برخي، عقلي - نقلي است؛ يعني، از باب ملازمات عقليّه است. (23) اين نحوه استدلال، در کلمات اشاعره، نيز آمده است. بنابراين، مقصود آنان از نفي عقلي بودن وجوب امامت، دليل عقلي خالص (مستقلات عقليه) است.

8- وهابيّت: محور بحث هاي کلامي در کتاب هاي اعتقادي وهابيّت، مسئله ي توحيد و شرک است و مسائل ديگر، يا مورد توجّه قرار نگرفته و يا در حدِّ اشاره و به اجمال مطرح شده است. از اين روي، آنان، درباره ي خلافت و امامت، بحث قابل توجّهي ندارند.

يکي از وهابيّان معاصر، در شرح کتاب لمعة الاعتقاد (تأليف ابن قدامّه مقدسي، متوفّاي 620 ه) سخني دارد که ديدگاه آنان را در اين باره روشن مي کند. عبارت وي، چنين است:

الخلافةُ منصبٌ کبير و مسؤوليّة عظيمة و هي تولّي تدبير أُمور المسلمين بحيث يکون هو المسؤول الأوّل في ذالک، و هي فرضٌ کفايةٌ؛ لأنّ أُمور الناس لاتقوم إلاّ بها؛ (24) خلافت، منصبي بزرگ و مسئوليّتي عظيم است و آن، عبارت است از عهده دار شدن تدبير امور مسلمانان به گونه اي که وي (خليفه و والي) مسئول نخستين در اين باره به شمار مي رود. خلافت، واجب کفايي است؛ زيرا، امور مردم، بدون آن قوام نخواهد يافت.

عبارت اخير، اين را مي رساند که وجوب خلافت و امامت، وجوب عقلي - نقلي است؛ يعني، از يک سو، نياز به خلافت، يک نياز اجتماعي است و عقل، به روشني، به آن حکم مي کند، و از سوي ديگر، آن چه نياز ضروري جامعه ي بشري به شمار مي رود، مورد اهتمام شريعت اسلام نيز هست.

پی نوشت ها:


 

(1). جهت آگاهي بيش تر در اين باره، به کتاب القواعد الکلاميّة اثر نويسنده ي اين سطور، رجوع شود.
(2). تلخيص المحصل، ص 407.
(3). إرشاد الطالبين، ص 327، نيز ر.ک: شرح المقاصد، ج 5، ص 236؛ شرح المواقف، ج 8، ص 345.
(4). تلخيص المحصّل، ص 407.
(5). قواعد العقائد، ص 111.
(6). همان، ص 114 - 116.
(7). گروهي از شيعه که پس از شهادت امام حسين عليه السلام به امامت محمّد بن حنفيه معتقد شدند و بر اين عقيده اند که او از دنيا نرفته است، بلکه در غيبت به سر مي برد، و او، همان مهدي موعود است.
(8). قواعد العقائد، ص 110.
(9). جهت آگاهي از گرايش هاي اعتقادي مختلف زيديّه به کتاب الزيديّه تأليف دکتر احمد محمود صبحي رجوع شود.
(10). شرح المواقف، ج 7، ص 345.
(11). قواعدالعقائد، ص 110؛ شرح المقاصد، ج 5، ص 235؛ تلخيص المحصّل، ص 406.
(12). کشف المراد، ص 490.
(13). تلخيص المحصل، ص 406.
(14). قواعد العقائد، ص 111.
(15). شرح المواقف، ج 8، ص 345.
(16). شرح المقاصد، ج 5، ص 236؛ إرشاد الطالبين، ص 327.
(17). کشف المراد، ص 490.
(18). ملل و نحل، ج 1، ص 116.
(19). الأباضيّة مذهب إسلامي معتدل، ص 26.
(20). جواهر النظام في علمي الأديان و الأحکام، ج 2، ص 180.
(21). شرح المواقف، ج 8، ص 345.
(22). شرح الفقه الأکبر، ص 179.
(23). شرح العقايد النسفيّة، ص 110؛ أُصول الدين، جمال الدين حنفي، ص 269.
(24). لمعة الاعتقاد، شرح محمّد بن صالح عثيمين، ص 156، طبع مکتبة أضواء السّلف، الرياض.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)