معرفت به خدا در مورد عقل نظري، و اخلاص در مورد عقل عملي است، چرا كه كمال عقل نظري به شناخت خدا است، و كمال عقلي عملي به اخلاص عمل براي خدا است. و لذا اين دو امر از فرائض ولايت است.
بايد درون انسان آكنده از معرفت و اخلاص باشد تا مظهر نام مبارك «صَمَد» گشته و نام واليا «وَلي» در او تجلي كند. كسي كه مظهر صمد است «اُولُوالْاَلْباب» يعني از انسانهاي مغزدار است. برعكسِ آنهايي كه ميفرمايد: «اَفْئِدَتْهُممْ هَواء» قلبهايشان تهي است، نه در علم مظهر صمداند، و نه در عمل.
يعني « ما قَدَرُوااللهَ حَقَّ قَدْرِه اِنَّ اللَّهَ لَقَوِي عَزيزٌ» آنقدر كه بايد قلبشان از خدا علم و آگاهي و معرفت داشته باشد، ندارند.
در بُعد عمل هم بايد قلب از لحاظ محبت حق، صمد باشد. «وَ اجْعَلْ... قَلْبي بَحُبِّكَ مُتَيَّماً» يعني قلبم را نسبت به محبت خود لبريز قرار ده. حال اگر قلب كسي به حب خدا متيّم بود، از آنجا كه محبوب چنين كسي نه در گذشته از دست رفته است، و نه در آينده از بين مي رود، پس هراس در او راه ندارد، لذا ميفرمايد: «اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» يعني اولياء الهي كه به مقام شامخ ولايت دست يافته اند نه هراسان ميشوند و نه اندوهگين.
حزن و اندوه در جايي است كه انسان محبوبي را از دست داده باشد، از اين رو در فراق او غمگين ميشود، و خوف و هراس هم در هنگامي است كه بداند در آينده محبوبش را يقيناً «يا احتمالاً» از دست خواهد داد.
پس تا انسان از نظر علمي و از نظر عملي مظهر صمد نشود به ولايت راه نمي يابد. و بايد متوجه بود پاية اصلي ولايت، «معرفت» است و «عمل» در پي آن است. لذا اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايند: «اَفْضَلُ الْقُلُوبِ قَلْبٌ حُشِي بِالْفَهْمِ» يعني بهترين دلها، دلي است كه از انديشه لبريز باشد، همانطور كه بدترين شكمها، شكم پر است، چرا كه پرخوري از بزرگترين موانع درك و معرفت بهشمار ميآيد. پس دلي كه از علم به حقايق خالي است، اجوف و تو خالي است و نه صمد.
حديث قرب نوافل
راه رسيدن به مقام شامخ ولي الهي عبادت است. چرا كه از طريق عبوديت، محبوب خدا ميشود، و محبوب خدا به مقام ولايت الهي باز خواهد يافت. چنانچه در حديث مشهور قرب نوافل از امام باقر(ع) داريم كه حضرترسول «صلياللهعليهوآله» در شب معراج از خداوند سؤال كرد: پروردگارا منزلتت مومن در نزد تو چگونه است؟
خداي سبحان درجواب فرمود: اي محمد، آن كس كه وليّي از اولياء مرا اهانت نمايد، آشكارا با من به ستيز برخاسته است و من براي نصرت اولياء خود از هر چيزي سريع تر و شتابان ترم. و در ادامه روايت مي فرمايند: كه خداوند فرمود: «وَ ما يَتَقَرَّبُ اِلَي عَبْدٌ مِنْ عِبادِي بِشَي ءٍ اَحَبَّ اِلَي مَمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ» يعني؛ نزديك نميشود بهسوي من بندهاي از بندگانم به اندازة آنچه كه از واجبات بر او فرض كردهام.
سپس افزود: «وَ اَنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَي بِالنَّافِلَةِ» همان طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل باعث باعث تقرب است. لذا فرمود كه آن بنده به من نزديك ميشود بوسيله نافله، يعني اعمال اضافه تر از واجبات. «حَتَّي اُحِبَّهُ» تا آنجا كه محبوب من گردد. يعني آنقدر اين سير در وادي محبت را از طريق فرائض و نوافل ادامه ميدهد تا از مُحِبِّ خدابودن به مَحْبُوب خداشدن نايل آيد.
به همين جهت خداي سبحان ميفرمايد: «اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» يعني اگر شما دوست خدائيد به دنبال حبيب خدا حركت كنيد تا به جايي برسيد كه محبوب خدا بشويد.
بعد در دنباله حديث ميفرمايد:
«فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذي يُبْصِرُبِه وَ لِسانَهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها، اِنْ دَعاني اَجِبْتُهُ، وَ اِنْ سَأَلَني اَعْطَيْتُهُ».
يعني چون محبوب من شد، گوش او ميشوم تا با آن بشنود، و چشم او ميشوم تا با آن ببيند، و زبان او ميشوم تا با آن بگويد، و دست او ميشوم تا با آن بگيرد، اين بنده اگر مرا بخواند جوابش را بدهم، و اگر از من چيزي بخواهد به او عطا كنم.
يعني همة مجاري ادراكي و تحريكي او را بهعهده مي گيرم. بنابراين اگر او ميفهمد با نور علمي من ميفهمد. لذا در مسائل علمي نه درمانده ميشود و نه اشتباه ميفهمد، و اگر كاري انجام ميدهد با قدرت من انجام ميدهد، لذا عجز و معصيت در كارهاي او راه ندارد. اينجاست كه به خطاب «وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهُ رَمي » مشرف ميشود.
(البته رَمْي و انداختن تير يكي از مصاديق است، وگرنه حرف اين است كه «وَ ما فَعَلْتَ اِذْ فَعَلْتَ وَ لكِنَّ اللَّهُ فَعَلَ» يا «وَ ما عَلِمْتَ اِذْ عَلِمْتَ وَ لكِنَّ اللَّهُ عَلِمَ» كه اينها محدوده صفت فعل خداست و نه ذات او).
در مورد بينش هم اولياء الهي حق را از باطل باز ميشناسند. لذا اميرالمؤمنين (ع) در مورد آنها ميفرمايد: اولياء الهي در پرتو نور يقين و فروغ هدايت خويش، حق نماز را تشخيص داده و به سلامت از اين پرتگاه گذر ميكنند. و نيز در حكمت 424 ميفرمايد:
«اِنَّ اَوْلِياءَاللَّهِ هُمُ الَّذينَ نَظَرُوا اِلي باطِن الدُّنْيا اَذا نَظَرَ النَّاسُ اِلي ظاهِرِها».
يعني اولياء الهي كساني هستند كه هنگامي كه مردم چشمشان به ظاهر دنياست، آنان درون دنيا را مينگرند. ظاهر دنيا آكنده از شهوتها و ميلهاي نفساني است، اما باطن آن آتشي است سوزان، چنانچه پيامبرخدا(ص)فرمودند: «اِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ» آتش در درون شهوات نهفته است، و «اِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ» بهشت در سختيها نهفته است.
سپس حضرت ميفرمايند: اولياء وقتي ديگران به ظاهر نقد و زود گذر دنيا پرداختند، اينها به آينده و درون ديررس آن ميپردازند «وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِها اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعاجِلِها».
پس تنها راه نيل به ولايت، امتثال دستورات الهي است تا در نتيجه انسان به خدا نزديك شود. اگر اين مراحل قرب را گذراند و محبوب خدا شد، خداي سبحان مجاري ادراكي و تحريكي او را به عهده ميگيرد.
و قرآن محبوبهاي الهي را مشخص ميكند، ميفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» يعني خداوند توبهكاران و پاكيزگان را دوست دارد، يا ميفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ» خداوند اهل قسط و انصاف را دوست دارد، يا «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ» يعني خداوند آنهايي كه در راهش مقاتله و جهاد كنند دوست دارد.
پس فرمود: اگر كسي را دوست دارم مجاري ادراكي و تحريكياش را بهعهده ميگيرم، لذا هم شعور و عملش الهي ميشود و هم هرچه بخواهد برآورده ميشود. ثانياً: خودش فرمود چه كساني را دوست دارم.