فصل سوم: حاکمیت و ولایت الهی

فصل سوم حاكميّت و ولايت الهى

در فصل پيشين گذشت كه ديدگاه هاى مختلفى درباره منشأ حاكميت حكومت ها ذكر گرديده است؛ اعمّ از نظريه خاستگاه الهى، زور، قرارداد اجتماعى و .... در اين فصل برآنيم تا خاستگاه حكومت در اسلام را بررسى كنيم.

 

براساس صريح آيات قرآن كريم، منشأ حاكميت و ولايت، خداوند متعال است. اوست كه خالق، مالك و ولیّ و ربّ مطلق در عالم است. بر همين اساس، هرگونه حاكميت و ولايت از طرف غير خداوند مطرود است؛ مگر اين كه در طول حاكميت خداوند و با اذن و جعل او باشد.

هركس بخواهد ولايت و سلطه ای بر ديگران اعمال كند، بايد از طرف خدا مأذون باشد؛ وگرنه اين ولايت و سرپرستی، باطل و ظلم و تجاوز به حقوق ديگران است.

1- 3. حاكميّت و ولايت الهی

برای اثبات حقّ حاكميّت و ولايت انحصاری خداوند، از آن جا كه بحث از افعال خداوند است، بايد وارد حوزه علم كلام شد و اين راه علمی را پيمود؛ بنابراين، با توجّه به تعريف و موضوع علم كلام، بررسی اين امر جزء مباحث كلامی است.

1. ربوبيّت الهی: «الحمد للّه رب العالمين»

هر فرد مسلمان كه جهان بينی توحيدی را به عنوان مبنای تفكر خود پذيرفته، نمی تواند به نتايج و پيامدهای آن در شعاع زندگی فردی و اجتماعی بی اعتنا باشد؛ زيرا توحيد، لوازم و آثار فراوانی را در بخش های گوناگون حيات جمعی نشان می دهد.

براساس يك اصل مسلّم اسلامی، ربوبيّت منحصر به خداست؛ يعنی خداوند افزون بر آن كه آفريننده و خالق موجودات است، ربوبيّت آن ها را نيز در دو بخش «تكوين» و «تشريع» به دست دارد.

ربوبيّت تشريعی خداوند، در سراسر زندگی و بر همه ابعاد حيات انسان يكتاپرست سايه می افكند؛ ازاين رو، خود را تنها و رها نمی بيند و تن به فرمان غير خدا نمی دهد. بر همين اساس، اعتبار و مشروعيّت هر حكمی را تنها در ارتباط با خدا می سنجد و بدون وجود اين ارتباط، دليلی بر پيروی اين حكم نمی بيند؛ بلكه اطاعت از آن را آلوده شدن به شرك در تشريع می داند.

در قرآن كريم، در آيات مختلف آمده كه «ولیّ» فقط خداست و سرپرستی حقّ انحصاری خداوند است:

 «فاللّه هو الولیّ»

اين ولايت اقتضا می كند كه تمام شؤون تدبير بشر در اختيار خداوند باشد.

اين ولايت دو گونه است:

الف) ولايت تكوينی

تصرف در خلقت و تدبير تكوينی است:
 «ما لكم من دونه من ولیّ و لا شفيع أفلا تتذكّرون؛ بدون خدا، هيچ ولیّ و شفيعی نداريد؛ آيا متذكّر نمی شويد؟»
 «انت وليّی فی الدنيا و الآخرة؛ تو در دنيا و آخرت ولیّ من هستی».

ب) ولايت تشريعی

كه هرگونه قانون گذاری و ارشاد و تدبير امور به دست خداست:
 «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضی اللّه أمرا أن يكون لهم الخيرة من أمرهم ؛ هرگاه خداوند اراده ای كند، هيچ مرد و زن مؤمنی حقّ چون و چرا در آن امر ندارند».

 «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون همانا ولیّ شما خدا و رسولش و مؤمنان هستند؛ آن مؤمنانی كه نماز به پای دارند و در حال ركوع زكات می دهند».

پس، از راه اعتقاد به ربوبيّت الهی و اين كه همه چيز تكوينا و تشريعا بايد تحت تدبير و تربيت وی باشد، به اين نتيجه رسيديم كه حقّ حاكميّت و ولايت، فقط به دست خداوند است و قبول اصل توحيد، مستلزم قبول توحيد در ربوبيّت نيز خواهد بود. نتيجه آن كه براساس پذيرش توحيد ربوبی، اين اصول به دست می آيد:

اصل اوّل حقّ سرپرستی و زمامداری جامعه، تنها می تواند به حاكميّت الهی مستند باشد و هرگونه رهبری و سلطه كه منشأ الهی نداشته باشد، با اعتقاد به توحيد ناسازگار است. با اين توضيح كه از سه بخش اصلی هر حكومت (قانون گذاری، قضاوت و امور اجرايی) تنها بخش اوّل مستقيما از طرف خداوند انجام می گيرد.

و با گزين كردن قوانين الهی و ابلاغ آن بدون نياز به قانون گذار بشری، نيازهای جامعه تأمين می شود؛ ولی در دو بخش ديگر، به داور و فرمانروايی نياز است كه انسان ها بتوانند با او تماس گرفته و در برطرف سازی دشمنی ها و حلّ معضلات اجتماعی به سراغ او بروند.

ازاين رو، حضور حاكم بشری برای تدبير امور جامعه ضروری است و بدون آن، حتّی با بودن قوانين الهی، زندگی اجتماعی از هم گسسته و ظنام معيشت دچار هرج ومرج می گردد؛ مگر آن كه انسانی، سررشته دار نظم جامعه و استيفای حقوق انسان ها گردد. پس می بينيم همان گونه كه حضرت علی عليه السّلام در جواب خوارج كه می گفتند: «لا حكم الّا للّه»، فرمودند:

«نعم انّه لا حكم الّا للّه و لكن هؤلاء يقولون لا امرة الّا للّه و انّه لابدّ للنّاس من امير برّ او فاجر؛ آری، حكم منحصرا از آن خداست، ولی اينان می گويند: فرمانروا غير از خدا نيست؛ درحالی كه مردم ناگزير از يك زمامدارند؛ چه نيك و چه بد».

و سپس فلسفه اين نياز را درجهت بازپس گيری حقوق ضعيفان از بی نيازان، گردآوری فی ء و ماليات، تجهيز مردم برای جنگ با دشمن و تأمين امنيّت توضيح دادند.

پس در اداره حكومت و تدبير امور جامعه، به انسان هايی نياز است كه به استناد اذن الهی، عهده دار اين مسؤوليّت باشند تا نه توحيد ربوبی خدشه دار شود و نه جامعه بدون حاكم رها گردد.

اصل دوم هيچ كس نمی تواند به عنوان منشأ مستقلّی برای حاكميّت تلقّی شود. هرگونه امكاناتی كه در اختيار بشر قرار دارد، از افاضه او سرچشمه می گيرد و از اين رو، بايد در راهی كه او می خواهد مصرف شود:

 «و للّه ميراث السموات و الارض؛ ميراث آسمان ها و زمين همه از آن خداست».
 «و آتوهم من مال اللّه الّذی آتاكم ؛ از مالی كه خدا در اختيارتان گذاشته، به آن ها بدهيد».
چون انسان مالكيّت خود را از خداوند دريافت می كند، مالكيّت او طولی و بالتّبع است؛ بنابراين، ولیّ بالاصاله خداوند است:

 «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنو الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون ؛ همانا ولیّ شما، خدا و رسولش و مؤمنان هستند؛ آن مؤمنانی كه نماز به پای دارند و در حال ركوع زكات می دهند».

در اين آيه، هرچند به ظاهر سه ولیّ برای انسان معرّفی می شود؛ ولی چون ولايت بالاصاله، تعدّد ناپذير بوده و تنها يك اصل برای ولايت وجود دارد و ديگران صرفا پرتويی از ولايت حقّ را نشان می دهند، «ولیّ» به صورت مفرد بكار رفته است.

اصل سوم ولايت و حكومت انسان، ذاتا مقيّد و محدود است؛ محدود به كسی كه خداوند اذن می دهد و مقيّد به موارد و شيوه هايی كه مورد رضايت اوست. از اين رو، جايی برای حاكميّت خودسرانه نبوده و هيچ كس نمی تواند از موضع خدايی و از جايگاه او زمام امور را در دست داشته باشد.

پس براساس فكر توحيدی و با اعتقاد به ربوبيّت خداوند، همه حقوق و تكاليفی كه انسان را احاطه كرده، بازگرفته از حقّ خداوند و در محدوده و شعاع خواست اوست.
اصل چهارم بر مبنای كسانی كه توحيد ربوبی را زيربنای تفكّر سياسی خود قلمداد نموده و براساس آن، درباره مشروعيّت نظام های سياسی قضاوت می كنند، هيچ حكومتی بدون اذن الهی، عادلانه به حساب نمی آيد؛ زيرا عادلانه بودن حكومت، از آن نظر كه حقّ انحصاری خداوند است، به اذن او بستگی دارد و به تبع آن، افراد برگزيده از طرف خدا، دارای مشروعيّت خواهند بود و هر دولتی كه تأييد الهی را به همراه نداشته باشد، غاصب و ظالم است. حضرت امام خمينی قدّس سرّه دراين باره می نويسد:

 «.. السلطة و الولاية مختصّة باللّه تعالی بحسب حكم العقل فهو تعال مالك الامر و الولاة بالذّات من غير جعل؛ و هی لغيره تعالی بجعله و نصبه، و هذه السّلطة و الخلافة و الولاية من الامور الوضعيّة الاعتباريّة العقلائيّة. فالسّلطنة بشؤونها و فروعها لهم من قبله تعالی و لا يجوز لا حد التصّرف فيها و تقلّدها اصلا و فرعا، لانّ تقلّدها غصب و التّصرف فيها و فی شؤونها- كائنة ما كانت- تصرّف فی سلطان الغير؛

حكومت و ولايت، به حكم عقل به خداوند اختصاص دارد و تنها اوست كه ولايتش به جعل ديگران استناد پيدا نمی كند و ذاتا دارای حقّ تدبير و اداره امور آن هاست، و چون ولايت از امور اعتباری عقلايی است، ديگران هم با جعل و نصب او می توانند اين امر را در اختيار بگيرند. ازاين رو، وقتی شؤون مختلف حكومت، از طرف حقّ تعالی برای ائمّه عليهم السّلام قرار داده شده است، تصّدی ديگران غاصبانه بوده و هرگونه دخالتی تعدّی بر حقّ غير می باشد».

اين مبنای فكری، برای شيعيان چندان روشن و آشكار بوده كه پيوسته دولت های عصر حضور ائمّه عليهم السّلام را دولت های جائر تلقّی نموده و حكومت آن ها را با صرف نظر از شيوه رفتارشان، ظالمانه و غيرقانونی می دانسته اند.

2. مالكيّت مطلقه الهی: «قل اللهمّ مالك الملك ...»

راه دوم برای اثبات حاكميّت خداوند، توحيد در مالكيّت مطلقه اوست. بر اساس اين نكته، هيچ يك از موجودات در هستی و كمالات خويش چيزی از خود ندارند و از اين نظر فقير، بلكه عين فقر و احتياج اند. چنين اعتقادی نفوذ حكم الهی را اثبات می كند؛ زيرا لازمه حكومت، تسليم مردم در برابر فرمانروا و حاكم، و تن دادن به فرمان و دستور اوست؛ درحالی كه خداوند مالك هرچيز است و همه قائم به اويند.

ازاين رو، فرمانروايی و حكم كردن منحصرا از اوست، «الّا له الخلق و الامر» « ان الحكم الّا للّه» . بر اين اساس، تنها مالك اصلی خداست و او مالك جان و مال جهانيان است و تمام مخلوقات محتاج و فقير اويند. بر همين پايه، هيچ اختيار مستقلّی از خويشتن ندارند و حكم خداوند برای همه نافذ و واجب الاجراست؛ ازاين رو فرمانروای اصلی خود خداوند است.

 «كل شی ء هالك الّا وجهه له الحكم ؛ هرچه جز وجه خداوند نابود می شود، حكم كردن از آن اوست».

نتيجه آن كه توحيد، حقّ ولايت و سرپرستی جامعه و زمامداری زندگی انسان را از هر كسی جز خدا نفی می كند و حكومت انسان بر انسان را به ديده حقّی مستقل طرد می نمايد و اگر سروسامان يافتن زندگی انسان مستلزم آن است كه سررشته كارها در دست قدرت مسلّطی باشد، اين دست، جز دست قدرتمند آفريدگار و پديدآورنده انسان و جهان نخواهد بود:

 «قل أعوذ برب النّاس* ملك النّاس* إله النّاس ؛ بگو به پروردگار مردم پناه می برم* پادشاه مردم* معبود مردم».
بنابراين، منشأ اصلی و اصل اوّلی در مورد حاكميت، نفی هرگونه ولايت است، جز ولايت خداوند.
حال اين پرسش پيش می آيد كه خداوند چگونه می تواند بر انسان ها حكومت كند؟

2- 3. ضرورت جعل الهی

همان طور كه بيان شد، هيچ كس حقّ ولايت بر ديگری ندارد و ولايت و حاكميّت، حقّ انحصاری خداوند است؛ امّا از آن جا كه اعمال ولايت تشريعی خداوند و حاكميّت وی به طور مستقيم و بدون واسطه امكان ندارد، آيا خداوند تكليف حاكميّت را مشخص نموده است يا خير و به عبارت ديگر، آيا خداوند حاكمی نصب و جعل نموده است؟

براساس ضرورت اثبات شده نياز بشر به حاكم و نخستين اصلی كه از توحيد ربوبی خداوند نتيجه گرفته شد، به دست می آيد كه بايد خداوند تكليف اين امر ضروری را مشخّص كند و حاكمی بر زندگی مردم بگمارد؛ چرا كه خداوند حكيم است و چون اين نياز را در انسان قرار داده، پس بايد برای رسيدن به اين هدف، پاسخی ارائه داده باشد تا نقض غرض از حكيم سر نزد؛ چرا كه قبيح است. به اين فعل خداوند در اصطلاح «جعل الهی» می گوييم.

خداوند در قرآن كريم از كسانی نام می برد كه برای اين گونه امور تعيين شده بودند:
 «يا داوود انّا جعلناك خليفة فی الارض فاحم بين النّاس بالحقّ؛ ای داوود! ما تو را در اين سرزمين خليفه و جانشين قرار داده ايم؛ پس ميان مردم به حقّ حكم كن».

در اين آيه، از خلافت حضرت داوود عليه السّلام كه به حقّ حكم كردن در بين مردم می انجامد، به «جعل الهی» تعبير شده است.

بنابراين، سابقه ای برای تعيين مسأله حكومت در قرآن وجود دارد و خداوند از بعضی از پيامبران به عنوان خليفه و حاكم نام می برد كه به جعل و نصب خداوند مأموريّت ايجاد حكومت را برعهده داشته اند؛ از جمله پيامبر خاتم حضرت محمّد صلّی اللّه عليه و اله كه براساس آن چه گذشت، به امر خداوند حكومتی اسلامی تشكيل داد و خود تا زمانی كه در قيد حيات بود، به اداره امور می پرداخت.

در اين جا سؤالی مطرح است كه آيا اين نياز ضروری بشر و اين جعل الهی كه از حكمت الهی نشأت گرفته، پس از رحلت پيامبر صلّی اللّه عليه و اله رها شده و غرض الهی نقض می گردد؟

اين نكته، منشأ اختلافی اساسی در بين مسلمانان شده و نقطه اصلی اختلافات ميان اهل سنّت و شيعه در همين مسأله است؛ زيرا در مورد حكومت شخص پيامبر صلّی اللّه عليه و اله و اين كه وی از سوی خداوند بر اين مقام برگزيده شده، اختلافی در بين فرقه های مختلف اسلامی وجود ندارد و اختلاف اصلی، در مورد پس از رحلت پيامبر صلّی اللّه عليه و اله است.

1- 2- 3. اختلاف نظر اماميّه و اهل سنّت

علمای اماميّه معتقدند كه خداوند، تكليف حكومت را پس از رحلت پيامبر صلّی اللّه عليه و اله مشخص كرده و مسأله حكومت و حاكميّت پس از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله نيز در زمره افعال خداوند است و وارد در محدوده اصول دين می شود؛ امّا اهل سنّت اين مطالب را قبول نكرده و حكومت و حاكميّت را از فروع دين و جزء اموری می دانند كه خداوند آن را به مردم واگذار نموده و هيچ دستوری در مورد آن نداده است.

آنان تعيين امام را از سه راه ممكن می دانند:

1. نص شرعی
2. نصب امام قبلی
3. بيعت اهل حلّ و عقد

به اعتقاد آنان، راه اوّل و دوم تحقّق نيافته است؛ يعنی نه هيچ نصّ شرعی از سوی خداوند برای تعيين حاكم اسلامی رسيده و نه پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله كسی را به عنوان امام و پيشوا برگزيده است؛ از اين رو بعد از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله، با بيعت می توان تكليف حكومت را مشخص كرد.

پس سخن در اين است كه پس از پيغمبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله، تكليف ولايت زعامت چيست؟ افراد مردم برای اين كه اجتماع متزلزل نشود و هرج ومرج به وجود نيايد، بايد از كسی و مقامی به عنوان حاكم و ولیّ امر اطاعت كنند .... آيا اسلام در اين باره تكليفی معيّن كرده و يا به كلّی سكوت اختيار كرده است؟ ... آيا به مردم اختيار داده كه بعد از پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله، هر كه را می خواهند خود انتخاب كنند و بر ديگران اطاعت او واجب است، و يا اين كه پيغمبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله قبل از رحلت، شخص معيّنی را برای جانشينی خود در اين مقام بزرگ و با اهميّت تعيين كرد؟»

حال ببنيم دلايل اماميّه بر اين امر كه «بر خداوند لازم است امامی را برای سرپرستی مسلمانان معيّن كند» چيست؟

3- 3. دلايل اماميّه بر لزوم تعيين حاكم از طرف خداوند

در اين جا بايد دو ظرف زمانی را در نظر گرفت كه هر دو زمان پس از رحلت پيامبرند:
1. زمانی كه شخصی با همان ويژگی های پيامبر صلّی اللّه عليه و اله مثل عصمت، علم و ...، به جز وحی وجود دارد (امام معصوم عليه السّلام)؛

2. زمانی كه نه پيامبر صلّی اللّه عليه و اله و نه شخصی با ويژگی های او در بين مردم حضور ندارد.

1- 3- 3. در صورت وجود شخصی با ويژگی های پيامبر صلّی اللّه عليه و اله، غير از وحی (امام معصوم عليه السّلام)

دلايل اماميّه بر اين مسأله به دو بخش كلّی تقسيم می شود:

1. دلايل عقلی؛
2. دلايل نقلی.

1- 1- 3- 3. دلايل عقلی

الف) حاكميّت الهی و دليل لطف

شيعه در بحث های كلامی خود، از راه دليل لطف، لزوم نصب امام را اثبات می كند.
خواجه نصير الدين طوسی تعبيری كلامی دارد. او می گويد «الامام لطف»  و مقصود اين است كه امامت هم نظير نبوت، از مسايلی است كه از حدّ بشری بيرون است و به همين دليل، انتخاب امام از حدّ توانايی بشری بيرون است و بنابراين، آن طرفی است و از آن طرف بيايد؛ مثل نبوت كه بايد از راه وحی و تعيين الهی بيايد.

ابتدا لازم است توضيح كوتاهی در مورد قاعده لطف داده شود.

قاعده لطف 

 تعريف: چيزی كه مكلّف را به طاعت نزديك كرده و از معصيت دور نمايد و به حدّ ايجاب و الجاء نرسد، مانند: وعده ثواب و وعيد عقاب. علامه حلی چنين می گويد:
چون برآورده شدن غرض الهی مبتنی بر لطف است، واجب و لازم می شود. پس اگر اين لطف از افعال خداوند باشد، واجب است كه آن را اعمال نمايد و اگر از افعال مكلّفين باشد، بايد خداوند، مكلّف را به آن آگاه سازد.

در توضيح بايد گفت: خداوند انسان ها را به انجام واجب و ترك حرام تكليف نموده و غرض از تكليف كردن، امتثال و انجام آن است وگرنه تكليف بی فايده و قبيح می شود، پس هرگاه مكلّف قادر به انجام كاری نباشد و انجام آن دشوار نمايد، لطف با تعريف بالا لازم می آيد تا غرض از تكليف (امتثال) برآورده شود و اگر لطف نكند، نقض غرض است و نقض بر حكيم قبيح است.

وجوب لطف

پس از روشن شدن معنای لطف، سؤال اين است كه آيا لطف بر خداوند واجب است؟

اشاعره براساس انكار حسن و قبح عقلی، به وجوب لطف اعتقاد ندارند؛ ولی متكلمان اماميّه و معتزله، لطف را بر خداوند واجب می دانند و بر وجوب آن استدلال می كنند. اين استدلال بر «قبح و امتناع نقض غرض از سوی فاعل حكيم» استوار و به شرح زير است:

الف) غرض خداوند از تكليف بندان اين است كه با انجام طاعت و ترك معصيت، شايسته پاداش و ثواب شوند.

ب) اگر خداوند بداند كه در صورت انجام فعلی، مكلف با اختيار خود طاعتی را انجام می دهد (لطف محصّل) و يا دست كم به انجام آن نزديك می شود (لطف مقرّب) و آن را محقق نسازد، غرض خويش را نقض كرده است.

ج) عقل حكم می كند كه نقض غرض، كاری قبيح و از ساحت حكمت خداوند به دور است.

بنابراين، حكمت خداوند اقتضا می كند كه برای اجتناب از نقض غرض، فعل مورد نظر را انجام دهد و اين همان وجوب لطف است. «1»

برهان مبتنی بر لطف

در ابتدا به بيانی كه شهيد مطهری رحمه اللّه در اين زمينه دارد توجه كنيد:
 [الف)] می دانيم كه دين اسلام، دين خاتم است و بناست كه بعد از آن، ديگر شريعتی نيايد و دينی است كلّی و جامع همه شؤون زندگی بشر، و وضع اين دين هم از چنين مطلبی حكايت می كند؛ زيرا در همه مسايل دخالت دارد ....

[ب)] وقتی تاريخ را مطالعه می كنيم، می بينيم در آن 23 سال [رسالت پيامبر صلّی اللّه عليه و اله ] چنين فرصتی برای پيغمبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله به دست نيامده است [كه تمام اسلام را به مردم تعليم دهد] ....

[ج)] بنابراين، بايد حتما كس يا كسانی در ميان اصحاب پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله وجود داشته باشند كه اسلام را به تمام و كمال از پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله فراگرفته و شاگردان مجهز پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله باشند كه بعد از رفتن او، از نظر توضيح و بيان اسلام نظير وی باشند، با اين تفاوت كه پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله از راه وحی الهی [سخن ] می گفت و اين ها از راه يادگرفتن از پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله می گويند.

[د)] چنين شخصی را پيغمبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله برای مردم تعيين كرده است.
علمای شيعه اين مطلب را با تعبير لطف بيان كرده اند؛ يعنی لطف الهی و مقصود اين است كه اين مسأله برای هدايت بشر مفيد است؛ چون راه بشر به سوی او بسته است، لطف الهی ايجاب می كند كه از آن سو عنايتی بشود، همان طور كه در مورد نبوت می گويند لطف.
در اين جا به ذكر تفصيلی برهان لطف می پردازيم.

مقدّمه اوّل: ضرورت حكمرانی در جامعه و وجود حاكم

به بيان سيّد مرتضی و عبد الرّزّاق لاهيجی دو محقّق و متكلّم بزرگ توجه كنيد؛ سيّد مرتضی می گويد:
روشن است كه هرگاه مردم برای مراجعه و تدبير امورشان رئيس و حاكمی نداشته باشند، احوالشان پريشان شده و زندگی شان تيره می گردد. و اعمال ناپسند و ظلم و تجاوز در بينشان رايج می گردد؛ درحالی كه اگر برای رتق و فتق امورشان رئيسی داشته باشند، به صلاح و مصلحت نزديك تر شده و از فساد و تباهی دور می گردند واين مسأله ای است كه در هر قبيله و منطقه ای، در هر زمان و حالتی عموميّت دارد.
عبد الرّزّاق لاهيجی نيز چنين می گويد:

جمهور فرقه اماميّه بر آن اند كه واجب است نصب امام بر خدای تعالی عقلا. و تقرير دليل مذهب اماميّه آن است كه بگوييم: هيچ شكّی نيست در زمانی كه پيغمبری وجود نداشته باشد و امكان وجود پيغمبری نيز نباشد به سبب ختم نبوّت، و امّت مكلّف باشند به تكليفاتی كه موجب اجتماع ناس و كثرت و ازدحام مردم باشد، مانند اقامت جمعه و سدّ سرحدّهای بلاد اسلام و تجهيز جيوش و عساكر برای جهاد و دفع اعدای دين و امثال اين، كه همه اهل اسلام متّفق اند بر وجوب آن؛ و الّا مظنّه وقوع فتن و آشوب و منازعه و مخاصمه و محاسده است. پس هر آينه، وجود امام به معنای مذكور (رياست در امور دين و دنيا) لطف است مر مكلّفين را ... و عقل جازم است به اين كه سدّ مفاسد امور، معايش نتواند شد مگر به وجود سلطانی قاهر و عادل.

در بخش های پيشين گذشت كه برای تنظيم جامعه و اجرای قوانين و جلوگيری از هرج ومرج و دادستانی از مظلوم و ...، عقلا بايد حكومتی تشكيل شود و حاكمی حكومت نمايد. كلام محقّق لاهيجی و سيّد مرتضی ناظر به همين نكته است.

ملاحظه می شود كه سيّد مرتضی و ديگر علما، وجود حاكم را امری ضروری می پنداشته اند. در صورت جعل حاكم الهی از سوی خداوند حكيم، مردم به مصلحت خود نزديك شده و از مفاسد دور می گردند، كه اين مطلب مقتضای قاعده لطف است. «فقد ثبت ان وجود الرّؤساء لطف» و «نصب امام لطفی است، معدوم الفساد».

مقدمه دوم: لطف بر خداوند واجب است. «هر لطف معدوم الفساد، واجب است بر خدای تعالی».

نتيجه: می توان چنين نتيجه گرفت كه:

الف) وجود سلطان قاهر عادل، برای زندگی اجتماعی بشر و نظام جامعه لازم است؛

ب) لطف بر خداوند واجب است؛

پس، نصب سلطان عادل واجب است.

دوام و بقای حيات انسان، در گرو اجرای قوانين الهی است و رهايی مردم از هرج ومرج، بدون تعيين حاكم ممكن نيست. از طرفی لطف بر خداوند ضروری است؛ پس تعيين والی بر خداوند ضروری است. لذا به طريق شكل اوّل:

الف) برگزيدن امام از طرف خدا لطف است؛

ب) لطف واجب الاجراست؛

پس: برگزيدن امام از سوی خدا واجب است.

شيعه با استدلال، درصدد تبيين و اثبات سه ديدگاه بوده است:
1. رياست و فرمانروايی برای جامعه بشری لازم و ضروری است؛
2. عقل به اين ضرورت حكم می كند؛
3. نصب و تعيين امام بر خداوند لازم است.

ب) دليل عقلی مبتنی بر حكمت

اين دليل براساس حكمت الهی است؛ چرا كه در جای خود ثابت شده كه حكمت، جزء صفات الهی است.
پيش از پرداختن به دليل حكمت، توضيح كوتاهی در باب «حكمت الهی» ذكر می كنيم.
 «حكمت» از صفات فعليه خداوند و دارای دو معنای عمده است و فعل حكيمانه به امور زير اطلاق می شود:
1. علم و آگاهی گسترده؛
2. اتقان و استواری بخشيدن به كارها؛
3. غايتمندی و هدف مطلوب داشتن در كارها؛
4. رعايت عدالت به معنای قرار دادن هرچيزی به جای خود.

همان طور كه ملاحظه می شود، تعريف اول و چهارم، يعنی «علم و عدل» خود دو صفت برای خداوند و لذا حكمت به دو معنا را بايد در جای خودشان مورد مطالعه قرار داد؛ هرچند اين معانی در جای خود در مورد خداوند به اثبات رسيده است.

دو معنای باقی مانده، يعنی «غايتمندی و استواری و اتقان» نيز در مورد خداوند الزاما ثابت اند؛ از اين رو، انجام هر عمل و كار بی هدف يا نقض كننده غرض و هم چنين سست و ضعيف، از ذات ربوبی و حكيمانه خداوند به دور است.
با توجه به آن چه گذشت تقرير دليل به شكل زير است:

مقدّمه اوّل: هدايت راستين بشر، منوط به وحی است؛ چرا كه انسان آفريده خداست و اوست كه تمامی رمز و راز جسم و جان بشر را می داند و ازاين رو، تنها كسی كه صلاحيّت هدايت بشر را دارد خود خداوند است. (بر اساس توحيد در ربوبيّت)

مقدّمه دوم: برای هدايت بشر، پيامبرانی لازم اند تا وحی را به انسان برسانند. (براساس حكمت الهی به معنای غايتمندی و هدفدار بودن)

مقدّمه سوم: دين اسلام، جاودانی است و برای تأمين مصالح ضروری جامعه، تا روز قيامت آمده است. (براساس ختم نبوّت)

حاصل ان كه: ختم نبوّت هنگامی با حكمت الهی موافق است كه توأم با نصب راهبر و امامی بعد از پيامبر خاتم صلّی اللّه عليه و اله باشد.

به عبارت ديگر، وقتی دانستيم علّت اين كه انسان در عالم مادّه به وجود آمده، آن است كه مسير اختياری داشته باشد و سرنوشت خويش را به اختيار خود رقم بزند، طبعا بايد از جانب خدا راهی نشان داده شود كه دو جهت نقص و كمال داشته باشد. ازاين رو، خداوند بر هر ملّتی پيامبری فرستاده است و اين مقتضای حكمت الهی است؛ «2» چرا كه نقض غرض آفرينش انسان، موجب از دست رفتن هدف و غايت می شود و اين برخلاف حكمت حكيم است.

ج) دليل عقلی مبتنی بر توحيد در ربوبيّت تشريعی

توحيد در خالقيّت، اقتضا می كند كه واضع قوانين هم خدا باشد؛ بدين سان كه:

1. يكی از شأون توحيد، توحيد در ربوبيّت تشريعی الهی است؛ يعنی تنها قانون گذار خداست.
2. هيچ كس به طور مستقلّ حقّ امر و نهی ندارد.
پس: قانون گذاری، بايد منحصرا در دست خداوند يا به اذن او باشد؛ چرا كه اولا: حاكم مطلق خداست؛ ثانيا: نفع و ضرری متوجّه خداوند نمی شود تا در قانون گذاری آن را تأثير دهد؛ ثالثا: حقّ مولويّت و ربوبيّت از اوست.

بنابراين، تنها خداوند بايد امام و زمامدار را تعيين كند.

بازگشت برهان لطف به حكمت

پس از دقّت در برهان لطف، می توان نتيجه گرفت كه: مبنای لطف همان حكمت الهی است؛ چرا كه براساس اثبات حكمت برای خداوند، ضرورت ايجاب می كند تا برای جلوگيری از نقض غرض- كه غير حكيمانه است- و به مقتضای حكمت، مقدّمات قرب به طاعت و بعد از معصيت (لطف) از طرف وی فراهم گردد.

پس نتيجه می گيريم كه برهان لطف، به مقتضای حكمت الهی برمی گردد.
عمده دلايل عقلی طرح شده در اين مبحث، همين سه دليل اند و باقی ادلّه، بيانگر ابعاد ديگر اين دلايل هستند؛ البتّه اشاره شد كه بازگشت اصلی برهان لطف هم به حكمت الهی است. در اين جا به چند نمونه ديگر از اين براهين اشاره می كنيم.

1. دليل عقلی مبتنی بر هدايت الهی

پس از اثبات توحيد در ربوبيّت، می توان ادّعا كرد كه هدايت الهی بشر امری ضروری است؛ زيرا از جلوه های ربوبيّت خداوند به شمار می آيد. بر اين اساس اين گونه می گوييم:
1. نوعی هدايت و نظم بر كلّ جهان حاكم است و حركتی آگاهانه برای جهان وجود دارد.
2. انسان كه جزئی از اين جهان است، مشمول اين هدايت می باشد.
3. برای انسان سه هدايت متصوّر است:
الف) هدايت عامّ طبيعی
ب) هدايت فطری (عقلی)
ج) هدايت خاصّ الهی (ربوبيّت تشريعی)
از آن جا كه بشر در معرض گناه است، تضمين كافی برای هدايت درونی ندارد؛ بنابراين نيازمند هدايت خاصّ الهی است.

4. برای استمرار اين هدايت خاصّ الهی، نياز است كه خود خداوند براساس حكمت و جلوگيری از نقض غرض، هادی و امام منصوب نمايد.

2. دليل عقلی مبتنی بر توحيد عملی

توحيد در اطاعت، از اقسام توحيد است؛ به اين معنا كه بايد فقط خدا را اطاعت نمود. حال اين توحيد در اطاعت محقق نمی شود، مگر اين كه خداوند شخصی را برگزيند تا در استمرار اطاعت الهی، پيروی و در عمل هم توحيد محقّق شود. ازاين رو براساس لطف و حكمت الهی، بر خداوند لازم است زمينه توحيد در اطاعت را فراهم آورد.

3. دليل عقلی مبتنی بر طرد ولايت طاغوت

پس از ذكر مقدّمات پيشين، يعنی ضرورت وجود حكومت و حاكم، مقدّمه ديگری ذكر می گردد:

اگر خداوند اين حاكم را معيّن نكند، به اين معناست كه حكومت غير الهی را امضا كرده، و حكومت غير الهی، همان حكومت طاغوت است؛ در حالی كه خداوند براساس آيات قرآن، به طرد طاغوت دستور داده است:
«فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه .. «3».؛ هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد ...».
ازاين رو برای رهايی از جمع بين ضدّين، بايد يكی از اين دو حكومت را پذيرفت و آن حكومت الهی است. بنابراين، بر خداوند لازم است تا ولیّ و حاكمی را برگزيند. «1»

2- 1- 3- 3. دلايل نقلی

دلايلی كه شيعه در اين زمينه، يعنی لزوم جعل امام از سوی خداوند به آن ها استناد می كند، به دون دسته تقسيم می شوند:
الف) دلايل قرآنی
ب) دلايل روايی
در ابتدا به تعدادی از دلايل قرآنی پرداخته و سپس به بعضی از دلايل روايی اشاره می كنيم.

الف) دلايل قرآنی

1. «يا ايّها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول و اولی الامر منكم ؛ ای مؤمنان! از خدا اطاعت كنيد و از رسول صلّی اللّه عليه و اله و صاحبان امرتان اطاعت نماييد».
2. «فاسألوا اهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون؛ در اموری كه نمی دانيد، از اهل ذكر بپرسيد».
3. «انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون زّكوة و هم راكعون؛ همانا ولیّ شما، خدا و رسولش و مؤمنان هستند؛ آن مؤمنانی كه نماز به پای دارند و در حال ركوع زكات می دهند».

4. «يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من النّاس؛ ای پيامبر صلّی اللّه عليه و اله! آن چه از طرف خدا بر تو نازل شده است، تبليغ كن؛ كه اگر نكنی، رسالتت را انجام نداده ای و خداوند تو را از دست مردم در امان می دارد».

5. «اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتی و رضيت لكم الإسلام دينا؛ امروز دينتان را كامل كردم و نعمتم را بر شما تكميل نمودم، و به اسلام به عنوان دينتان رضايت دادم».

6. «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا ؛ همانا خداوند رجس و گناه را از شما اهل بيت دور كرده و تطهيرتان نموده است».

... و قد قال ابن عبّاس: نزل فی علیّ وحده ثلاث مأة آية؛ ابن عبّاس گويد: در مورد علی عليه السّلام، سيصد آيه نازل شده است».

همه اين آيات، به نوعی بر ولايت و امامت اهل بيت عليهم السّلام پس از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله دلالت دارند.

ب) دلايل روايی

از آن جا كه اين دلايل در جواب اهل سنّت اقامه می شود، بايد از روايات پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله باشد تا برای آن ها نيز حجّيّت داشته باشد.

1. حديث الدّار:
«.. فاخذ رسول اللّه برقبته (علیّ عليه السّلام) و قال: انّ هذا اخی و وصيّی و خليفتی فيكم؛ فاسمعوا له و اطيعوا ؛ پيامبر صلّی اللّه عليه و اله علی عليه السّلام را گرفت و فرمود: همانا اين شخص برادر و وصیّ و جانشين من در بين شماست؛ كلامش را گوش داده و اطاعتش كنيد».

2. حديث الثقلين:
 «انّی تارك فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدی، ... كتاب اللّه ... و عترتی اهل بيتی، و لن يفترقا ... فانظروا كيف تخلفونی فيهما؛ چيزی در ميانتان نهاده ام كه اگر به آن تمسّك كنيد، هرگز بعد از من گمراه نمی شويد ... كتاب خدا ... و عترت و اهل بيتم ... و اين دو هرگز از هم جدا نمی شوند ... ببينيد بعد از من با اين دو چه معامله ای می كنيد».

3. حديث المنزله:
«اما ترضی ان تكون منّی بمنزلة هارون من موسی؛ الّا انّه ليس بعدی نبیّ ... انت ولیّ كلّ مؤمن بعدی و مؤمنة ؛ ای علی عليه السّلام! آيا نمی خواهی نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی؟ جز اين كه بعد از من پيامبری نيايد ... تو ولیّ هر مرد و زن مؤمنی بعد از من هستی».

4. حديث الغدير:
«من كنت مولاه فهذا (علیّ) مولاه ... ؛ هر كه من مولای اويم، اين علی عليه السّلام مولای اوست ...».

2- 3- 3. ضرورت جعل در صورت عدم حضور شخصی با ويژگی های پيامبر صلّی اللّه عليه و اله (زمان غيبت امام معصوم عليه السّلام)

اعتقاد شيعه به غيبت دوازدهمين پيشوای معصوم عليه السّلام، پيوسته اين سؤال را پديد آورده كه با عدم دسترسی به رهبر منصوص و معصوم، رهبری جامعه چه سرنوشتی پيدا می كند؟ آيا در عصر غيبت، رهبری تعطيل پذير بوده و كليّه شؤون و اختيارات آن در اين دوران متوقّف می باشد، يا شيعيان بايد در برابر هر دولتی كه قدرت را در دست گرفت، تسليم بوده و با سپردن همه اختيارات رهبری به آن، طبعا همه حكومت ها را مشروع بدانند، و يا اشخاص خاصّی عهده دار مسؤوليّت های اجتماعی بوده و بدون تعطيل و توقّف، به نيازهای جامعه رسيدگی كنند؟

فرضيّه اوّل و دوم، در ميان انديشمندان مذهب هيچ طرفداری ندارد و كسی از فقيهان يا متكلّمان شيعی را نمی توان يافت كه به تعطيل حكومت رأی داده باشد و يا كليّه حكومت ها را در عصر غيبت مشروع بداند.

شيعه از اين دوران، به عصر غيبت تعبير می كند، كه امام معصوم عليه السّلام به دلايلی كه به مصلحت امّت و به امر خداست، در پس پرده غيبت است تا زمانی كه به امر خداوند قيام نموده و جهان را به سوی عدل و انصاف سوق دهد.

دلايلی كه در اين جا برای ضرورت نصب اقامه می شود، به سه دسته تقسيم می شود:
الف) دلايل عقلی محض
ب) دلايل مركّب از عقل و نقل
ج) دلايل نقلی محض

1- 2- 3- 3. دلايل عقلی محض

1. دليل لطف

با قبول مقدّمات دليل لطف، اختصاص دادن آن به حكومت معصوم عليه السّلام وجهی ندارد؛ البتّه معصوم بودن وی لطف ديگری است. پس حتّی با فقدان شرط عصمت در زمامدار مانند عصر غيبت، باز هم لطف اوّل (يعنی برگزيدن حاكم) برای اصلاح نظام جامعه و جلوگيری از مفاسد هرج ومرج، وجوب حكومت را عقلا از سوی خداوند اثبات و نصب را لازم می سازد. بنابراين، لزوم جعل الهی و تعيين حاكم از سوی او، چه در زمان حضور امام معصوم عليه السّلام و چه در زمان غيبت وی، لازم و ضروری است؛ البتّه در فصل مربوط به «ويژگی های رهبر اسلامی» به اين مطلب بيشتر اشاره خواهد شد.

2. دليل حكمت

مقدّمات اين دليل هم مانند دليل حكمت، بر لزوم جعل امام عليه السّلام پس از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله است؛ به اين صورت كه:
اوّلا: هدايت راستين بشر منوط به وحی است؛ چرا كه انسان، آفريده خداست و اوست كه تمامی رمز و راز جسم و جان بشر را می داند و لذا تنها كسی كه صلاحيّت هدايت بشر را دارد، خود خداوند است. (براساس توحيد در ربوبيّت)

ثانيا: برای هدايت بشر پيامبرانی لازم اند تا وحی را به انسان برسانند و پاسخگوی اين نياز بشر باشند. (برای جلوگيری از نقض غرض و براساس حكمت الهی)

ثالثا: دين اسلام، خاتم نبوت و جاودانی است و برای تأمين مصالح ضروری جامعه تا روز قيامت آمده است. (براساس ختم نبوّت)

حاصل آن كه: هنگامی ختم نبوّت موافق با حكمت الهی است كه توأم با نصب راهبر و امامی بعد از پيامبر خاتم صلّی اللّه عليه و اله باشد. 

همان طور كه ملاحظه شد، اين دليل تا اين جا با دليل ضرورت وجود امام تفاوتی ندارد؛ امّا در اين جا بايد مقدّمه ديگری را افزود و آن اين كه:
رابعا: از آن جا كه براساس مصلحتی بالاتر، از فيض حضور امام معصوم عليه السّلام محروم هستيم و در ضمن، همه آن چه در مقدّمات پيشين آمد، در اين زمان هم صادق است، پس اين نياز ضروری بشر مرتفع نشده است.

در نتيجه: خداوند براساس حكمت خود، در زمان غيبت هم اين نصب و جعل را اعمال می نمايد.

ملاحظه می شود ه بين قبول جعل الهی در زمان حضور و غيبت، تلازم وجود دارد و نفی يكی، مستلزم انتفاء ديگری است.

هم چنين تمام دلايل ديگری كه در مورد ضرورت جعل امام ذكر كرديم، يعنی دليل مبتنی بر توحيد ربوبی، دليل مبتنی بر طرد ولايت طاغوت، دليل مبتنی بر توحيد عملی و دليل مبتنی بر هدايت الهی، در اين جا قابل ذكرند؛ امّا با افزودن اين مقدّمه كه «براساس حكمت الهی و قبح نقض غرض و اين كه نياز بشر به وجود حكومت و حاكميّت هيچ گاه برطرف نمی گردد»، اين فعل الهی يعنی نصب امام عليه السّلام و حاكم در زمان غيبت نيز ادامه دارد.

با كمی توجّه، می توان يكی از خاستگاه های بحث ولايت فقيه را در همين جا يافت؛ چرا كه اگر حكومت و ولايت فقيه به اثبات برسد، مشروعيّت و خاستگاه آن به جعل و نصب الهی كه فعلی از افعال خداوند و جزء مباحث توحيد و خود اصلی ترين عنوان در علم كلام است، خواهد انجاميد و بدون ترديد، از مباحث علم كلام تلقّی خواهد شد.

2- 2- 3- 3. دلايل مركّب از عقل و نقل

همان طور كه پيش تر گفته شد، برخی از ادلّه كلامی، با مقدّماتی مركّب از عقلی و نقلی شكل می گيرند كه در اين جا برای اثبات مدّعای مذكور (ضرورت يين حاكم از سوی خداوند در زمان غيبت) به آن می پردازيم و بيان امام خمينی قدّس سرّه را به طور خلاصه ذكر می كنيم.

حضرت امام قدّس سرّه ابتدا به اين مقدمّات استناد می كنند كه:

اوّلا: احكام اسلام با رجوع به منابع دينی نسخ نشده اند و تا روز قيامت باقی هستند. (براساس نقل)

ثانيا: اين احكام مشتمل بر امور مختلفی اعمّ از اقتصادی، سياسی، حقوقی و ... هستند. (براساس نقل)

ثالثا: ضرورت حفظ نظم اجتماعی و جلوگيری از اخلال به امور امری عقلی است. (براساس عقل)

رابعا: اجرای احكام اجتماعی، سياسی و نظامی اسلام مستلزم مجری است تا هرج ومرج و بی نظمی به وجود نيايد. (براساس عقل)

خامسا: پيش تر از راه عقل و نقل ثابت شده است كه خداوند حكيم است. (و للّه الاسماء الحسنی)

سادسا: حكيم نقض غرض نمی كند. (براساس عقل)

سپس نتيجه گرفته اند كه: چون خداوند حكيم است، برای جلوگيری از نقض غرض در زمان غيبت، بايد كسی را در رأس امور قرار دهد تا احكام اجتماعی، سياسی، نظامی و ... را براساس دستور خداوند اجرا كند.

3- 2- 3- 3. دلايل نقل محض

در مورد ضرورت تشكيل حكومت در زمان غيبت، دلايل نقلی نيز وارد شده است كه اختصارا به چند نمونه اشاره می شود:

الف) امام رضا عليه السّلام می فرمايد

... اگر سؤال شود كه چرا خداوند افرادی را به عنوان اولی الامر گمارده و اطاعت از آنان را واجب شمرده است، جواب می دهيم كه اين امر دلايل فراوانی می تواند داشته باشد، از جمله اين كه: وقتی محدوده خاصّی در عملكرد انسان ها قرار داده شده است و برای فرو نرفتن در فساد، نبايد از آن حدّ تجاوز كنند، اين امر محقّق نمی شود، مگر با گماردن شخص امينی كه مردم را از تجاوز و ورود به آن چه به ضرر آن هاست باز دارد؛ چرا كه اگر اين چنين نباشد، ممكن است بعضی از افراد برای جلب منفعت خود، به ضرر ديگران عمل كنند.

بنابراين، خداوند قيّمی را برای دفع فساد و اجرا و اقامه احكام و حدود بر آن ها قرار داده است.

از جمله دلايل ديگر اين است كه هيچ قوم و قبيله ای يافت نمی شوند كه باقی مانده باشند، مگر اين كه قيّم و رئيسی در امور دين و دنيايشان وجودداشته باشد. ازاين رو خداوند حكيم انسان ها را در آن چه از ضروريّاتشان است رها نكرده است ....

ب) امام علی عليه السّلام می فرمايد:
 «... و الامامة نظاما للامّة ؛ ... امامت موجب نظم در امّت می شود».
ج) حضرت زهرا، عليها السّلام فرموده است:
 «... و الامامة لمّا من الفرقة ؛ ... امامت، برای حفظ مردم از تفرقه است».
از مجموع اين بيانات به دست آمد كه تشكيل حكومت، برای تنظيم امور دين و دنيا ضروری است و خداوند حكيم در اين امر مهمّ اهمال نمی ورزد.
حال بايد ديد كه آيا علم كلام می تواند در مورد شرايط حاكم اسلامی نظری دهد يا خير؟

خلاصه فصل

1. حاكميت و ولايت، انحصاری و مستقل مخصوص خداوند است (به دليل توحيد در ربوبيت خداوند)

2. اعمال ولايت و ربوبيّت تشريعی خداوند، به واسطه جعل و نصب الهی ممكن است.
3. اماميه برخلاف اهل سنت، براساس دلايل عقلی و نقلی به جز پيامبر صلّی اللّه عليه و اله، امامان عليهم السّلام را منصوب به امامت از سوی خداوند می دانند.
4. دلايل اماميه بر ضرورت نصب و جعل الهی، به دو ظرف زمانی حضور معصوم و غير معصوم، و به دو دسته عقلی و نقلی تقسيم می شود.
5. عمده دلايل عقلی بر ضرورت نصب و جعل الهی، دليل لطف، حكمت، توحيد در ربوبيت تشريعی، ضرورت هدايت الهی و طرد ولايت طاغوت هستند.
6. دلايل نقلی از قرآن به آيات ولايت، تبليغ، اكمال دين و ...، و از روايات به حديث الدار، حديث الثقلين، حديث المنزله، حديث الغدير و ... تقسيم می گردند.
7. به دليل ضرورت حكومت و نيز عدم تعطيلی آن در عصر غيبت، ضرورت جعل و نصب حاكم، به همان دلايل قبلی اقتضا می كند كه خداوند تكليف حاكم و حكومت را تعيين كند دلايل عقلی، نقلی و مركب از عقلی و نقلی در اين زمينه ذكر گرديد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید