چاپ کردن این صفحه

امام و مرجعيت

حوزه
امام و مرجعيت


زعامت امام ، به مرجعيت حيات نوينى بخشيد. به همگان فهماند كه مذهب و ديندارى ، در فطرت آدمى جاى دارد و غبار ماديگرايى نمى تواند جلوه حقيقت را، از رونق بيفكند و فرزانگان ديانت را، از بها و منزلت ساقط كند.
امام ، در چهره يك مرجع مذهبى ، توانست اقتدار مكنون مرجعيت را نشان دهد.


اعتلای امت را در پرتوی آن قدرت ، به نمايش آورد. در روزگارانی كه بيگانگان آن را به سخره می گرفتند و خوديها، از قوت آن غفلت داشتند، امام پای به صحنه نهاد، با شجاعت و شهامت خويش ، نشان داد كه اين ابزار، كاردان می طلبد و آن گاه كه در اختيار اهل افتد، خواب همزادان اهريمن را تيره می كند.
و چنين شد كه مرجعيت ، از منصبی حاشيه ای ، به اقتدار خويش ‍ بازگشت . نقطه مركزی وحدت امت و نوك پيكان ستيز با دشمن شد و در اين ميان نقش و منزلت امام ، به سان آفتاب عالمتاب می درخشيد. بر ما باد كه از فروغ آن نكاهيم و قدر آن همت را، پاس ‍ داريم .
و اين نوشتار، در سالگشت رحلت آن مرجع فرزانه و در سر فصل مقالاتی درباره مرجعيت و اجتهاد عرضه می شود. به اين اميد كه در طرح نقطه نظرات حضرتش ، توفيق يابد و در روزنه ای را به آن منظر بگشايد.

خدمات مرجعيت  

امام ، ريشه در اعماق حوزه داشت . شاخه نورسته نبود تا از گذشته اش ، بگسلد، امواج سهمناك نوآوری ، او را به دامن بگيرد و در غرقاب انكار سنت ، گرفتارش سازد. او، يك قرن تلاش پيگير مرجعيت شيعه را در برابر (مدرنيسم وابسته با ديدگان بصير خويش ديده بود.
سخت كوشی مراجع شيعه را در برابر حذف باورهای دينی ، مشاهده كرده بود. پايداری و استواری اجسام نحيف ، اما مقاوم آنان را در برابر جبهه زور گويان و قلدران ، از نزديك ديده بود.
با اين باور، امام هتاكی و پرده دری در برابر ميراث مرجعيت را، بس ‍ ناروا شمرد. آن را از سر ناآگاهی و يا القائات استعمار گران ، دانست .
بارها و بارها از تندريهای ناآگاهانه و يا مغرضانه ، برآشفت . بر مخاطبانی كه بر گذشته ، چشم فرو بسته اند، يادها و نامهای تابناك و جاودان را يادآور شد و ارج آنان را، بر شمرد.
امام ، چه در برابر رژيم شاه و چه در برابر روشنفكر نمايانی كه در آغازينه ايام انقلاب ، می كوشيدند نقش مرجعيت و روحانيت را از يادها ببرند و از مرتبت آنان بكاهند، بارها و بارها، آثار وجودی مراجع شيعه را در پايداری استقلال ايران و مقاومت در برابر استعمار اجنبی ، گوشزد كرد. امام ، مكررا اين نكته را يادآور شد كه استقلال ايران و عراق ، مرهون زحمات و پيگيريهای مرجعيت شيعه است . حضور مراجع مسلم تقليد در جنبش تنباكو، به ويژه فتوای معروف ميرزای شيرازی ، موجب شد كه ايران ، سرنوشت هند را نيابد و انگلستان ، حضور عينی استعمار خويش را، بر اين سامان نيفكند. تمامی ايرانيانی كه عزت نفس را به فراموشی نسپرده اند، بايستی خويش را، وامدار آن فتوا و جنبش عظيم بدانند. جنبشی كه توانست حيات ملت ايران را به دولت مغرور و مقتدر انگلستان ، تفهيم كند و خيال استعمار و برده سازی ايرانيان را از ذهن آنان ، به دور افكند.
امام ، در يادآوری خاطره جنبش تنباكو می گويد.
(ايشان (ميرزای شيرازی ) با اين كه يك عقل بزرگ متفكر بود و در سامره اقامت داشت ، در عين حالی كه نظرشان آرامش و اصلاح بود، لكن وقتی ملاحظه كردند برای كيان اسلام خطر پيش آمده و شاه جائر آن روز می خواهد به وسيله كمپانی خارجی ، اسلام را از بين ببرد، اين پيرمرد كه در يك شهر كوچك نشسته و سيصد طلبه بيشتر دورش نبود، ناچار شد سلطان مستبد را نصيحت كند، مكتوبات او هم محفوظ است . آن سلطان گوش نمی داد و با تعبيرات سوء و بی ادبی به مقام شامخ عالم بزرگ رو به رو شد تا آن جايی كه آن عالم بزرگ مجبور شد يك كلمه بگويد و استقلال ايران برگردد.
جنبش مشروطه و نقش عالمان دينی در آن ، حادثه تاريخی ديگری بود كه امام ، از آن سخن گفت و نسل حاضر را از آن تلاش وافر، باخبر ساخت . جنبش مشروطه ، علی رغم تمامی كاستيها و گفتگوها، نهضتی برای محدود ساختن نظام استبداد و تجديد قوا در برابر استعمار خارجی بود. اين نهضت ، كه در دستاوردهای فراوان سياسی اجتماعی برای ملت ما داشت ، با فتاوی و ارشادات مراجع دينی نجف و ايران ، سامان يافت .
گرچه تاريخ نويسان تحريف گر، تلاش داشته و دارند كه از آن نقش ، به سادگی گذر كنند، جمعی ديگر را در عرض مراجع مؤ ثر در جنبش ‍ مشروطه ، چهره كنند و از اوصاف و آثار آنان ، سخن برانند، اما اين تلاشها، ناكام مانده اند و می مانند. با اولين نگاه منصفانه می توان دريافت كه جنبش مشروطه ، نهضتی متكی به (فتوا) و نه روزنامه قانون !
امام ، درباره تلاش مرجعيت در اين نهضت فرموده اند:
اين نهضت (مشروطيت ) از نجف شروع شد، به دست علما. در ايران هم با دست علما بود... آن محمد علی ميرزايش را همه می شناسند چه آدم ، چه جانوری بوده است . ديگرانش هم همين طور. در مقابل اين مشت استبداد، علما قيام كردند و يك نهضتی به وجود آوردند. و منع آنها... از آن وقت (زمان استبداد) بهتر شد، منتهی نه مثل آن چيزی كه می خواستند. (1)
مبارزات مستقيم و غير مستقيم روحانيت و مرجعيت در برابر نظام استبدادی رضا خانی ، بخش تابناك تاريخ مرجعيت است . حكومت كودتا، اولين رژيم سياسی در ايران است كه به اشارات غربيان برپا شد و نظام زندگی را در اختيار گرفت . در طول حكومت خفقان ، تنها جبهه مقاوم و ستيزنده در برابر استبداد سركش رضا خانی ، نهاد مرجعيت و روحانيت بود. جبهه روشنفكری كه از دار الفنون و مشروطه سر بر آورد، به سرعت در زير لوای حكومت كودتا جا گرفت و در (عدليه) و (بلديه) و (معارف) و... جا خوش كرد و تا غرش هواپيماهای متفقين بر فراز تهران شنوده نشد، از آن خواب غفلت (و البته آميخته با نعمت ) برون نيامد.
امام ، بارها و بارها از اين دوره سخن گفت . از اسطوره جاودانی چون مدرس خاطره ها بر زبان آورد. جايگاه او را در موضع معارضه با استبداد و استعمار، باز گفت . شهامت و شجاعت وی را در عصر تيرگی و وحشت ، يادآور شد. (2)
همچنين مبارزات علمای قم و اصفهان به رهبری حاج آقا نورالله اصفهانی ، پيگيريهای مراجع خراسان به زعامت حاج آقا حسين قمی ، سيد يونس اردبيلی و ديگران و نيز مقاومت عالمان آذربايجان و ديگر ديار ايران در دوره استبداد رضا خانی ، مورد ياد كرد و تذكار پيوسته امام بود. از آن جمله فرمود:
آن وقت كه (رضا خان ) آمد و كودتا كرد... هيچ قدرتی در مقابلش ‍ نايستاد، الا قدرت روحانی كه قيامهای متعدد شد كه ما همه اش را يادمان است . قيامهای متعدد شد كه ما همه اش را يادمان است . قيامهائی كه از علمای اصفهان شد، در قم جمع شدند همه با هم ، از علمای بلاد هم آمدند در قم . قيامی كه از خراسان شد كه همه علمای خراسان را كه قيام كرده بودند، گرفتند و بردند در زندان ... علمای بزرگ آذربايجان را مثل مرحوم آميرزا صادق آقا و مرحوم انگجی و ديگران را گرفتند و از آن جا بردند، تبعيد كردند. (3)
جنبش عالمان عراق ، در برابر قوای انگليس ، حادثه ديگری بود كه از نگاه امام ، بارها روايت شد. حضور بزرگوارانی ، چون ميرزا محمد تقی شيرازی و... در برابر ارتش مهاجم انگلستان ، كاری خرد نبود. قدرت اهريمنی بريتانيا، كه در قرن 19 و اوائل قرن 20، خود را امپراتوری بی رقيب می شناخت ، دل و جان را از سياستمداران می ربود. آنان را، به عجز و لابه وا می داشت . زهر چشم نمايندگان دولت بريتانيای كبير، خواب راحت را از آنان می گرفت . اين واژه ها، نه گزاف و مبالغه كه يادآوری گوشه ای از واقعيتهای آن زمانه است . در آن احوال ، دل به ايستادگی و پايداری سپردن و از قدرت و ميمنه آن دولت فخيمه ، ترسی به دل راه ندادن ، به ميدان كار زار برآمدن و ديگران را به جهاد فراخواندن ، كاری بود كارستان ! و اين عزم و همت از عهده مراجع عراق بر آمد. امام در حكايت از اين برگ زرين تاريخ عراق ، فرموده اند:
قضيه عراق را ميرزای شيرازی دوم ، اين شخص عظيم الشاءن ، اين شخص بزرگ ، اين شخص عالی مقام در علم و در عمل ، اين نجات داد عراق را. او، حكم جهاد داد... عشاير آمدند خدمت ايشان و ايشان حكم داد، حكم جهاد داد، جهاد كردند، كشته دادند، كشته شدند تا مستقل كردند عراق را (4)
و يا فرمود:
اين عراق را آخوند نجات داد از انگلستان . از توی حلقوم انگلستان آخوند بيرون آورد... اين آخوند بود كه در عراق به جبهه رفت و به جنگ رفت و اسير شد... مرحوم آقا سيد محمد تقی خوانساری كی از اشخاصی است كه در جبهه رفت و جنگ كرد و اسير شد. (5)
وقايع ياد شده ، گوشه ای از تاريخ معاصر به روايت حضرت امام بود. دوره ای كه مرجعيت شيعی ، در جهت گيری تاريخی عصر، نقشی اساسی را بر عهده گرفت و در حوزه توان و امكان ، به انجام رساند.
هر چند تلاش دو جانبه ای از سوی رژيم پهلوی و قلمهای روشنفكر نمايانه صورت گرفت ، تا آن تلاش ، ناديده آيد و سهم آن در تاريخ معاصر، محو و كمرنگ گردد.
اندوهمندانه بايستی باز گفت كه پاره ای از آن تلاشهای ، رخ نموده اند. گروهی در تلاشند كه ميراث خونين مرجعيت و روحانيت را از بها بيفكنند و با كم ارج جلوه دادن نقش تاريخی نهاد مرجعيت و روحانيت ، از رغبت نسل معاصر به بازخوانی اين فصل زرنگار تاريخ ، ممانعت كنند.
اين نشريه ، تلاش داشته و دارد كه خود را از تعصب صنفی برهاند. سابقه ده ساله اين نشريه ، نشان می دهد كه از مدافعان جدی اصلاح نهاد روحانيت بوده و هست . انتقادات اساسی را برروند گذشته و حال حوزه ها داشته و دارد. در مدت ساليان انتشار، بارها و بارها به واسطه انتقادات صريح ، مورد ملامت نيز قرار گرفته است . اما در راستای تفكيك صفوف و تبيين ديدگاه ، بايستی اين تذكار را يادآور شود كه مرز انتقاد از نظام روحانيت و مرجعيت با انهدام آن سازمان ، فاصله ای بس روشن دارد. سوگمندانه بايستی گفت كسانی كه استغنای از نظام روحانيت را شرط روشنفكری دينی برشمرده اند (6)، راه صوابی نپيموده اند. همان گونه كه روشنفكری غير دينی از ستيز با روحانيت ، به فرجامی خوشايند نرسيد، بلكه داعيان آن يا در غرقاب غرب گرفتار آمدند و يا در افسون بلوك شرق ، عمر خويش را به تباهی گذراندند، روشنفكری دينی نيز در استغنای از روحانيت ، طرفی نخواهد بست . نسل جوان را كه كاستيهايی از نظام و روحانيت می بيند، نبايستی در سراب جديدی افكند و آنان را با دعوی راهی نو، به مسيری آورد كه جز به هم ريزی وحدت ملی ، سرنوشت و پايانی نخواهد داشت .
اين تذكار همدلانه ، نبايستی سؤ ء تفسير شود و همگامی باريكی از دو موج مهاجم به حساب آيد.
ما و همفكران ما در حوزه های دينی ، با هر نوع تصفيه حساب (چه از نوع سياسی آن و چه شكل فكری و فرهنگی آن ، كه البته پيچيده تر و ظريفتر است ) سر سازگاری نداريم ، بنابراين مخاطبان پيام پيشين ، سزا نيست كه اين دعوت را، چون دعاوی ديگر بنگرند و بی تاءمل ، آن را به كناری نهند، انتظار آن می رود كه نسل بيدار دل و منصف روشنفكری دينی ، چونان گذشته ، راه درست را در ارزيابی واقع بينانه نهادهای اجتماعی و از جمله حوزه و روحانيت بيابد. آثار نافع و بهره مند و بركت زای اين نهاد را بشناسد و نقش آن را در روند احيا و اصلاح مذهبی و عزت مسلمانان ارج نهد و نسل ناآشنای تحصيلكرده را، به اين نكات واقف كند و بايستی باور داشت كه نسل روشن بين مذهبی در حوزه و دانشگاه ، بازوان پرتوانی هستند كه در فرض شناخت و اعتراف به قابليت های ديگران ، به تحول و اصلاح اجتماعی دست خواهند يافت .
بی ترديد، آن كسانی كه در دو نهاد، زمينه سوء ظن و بدبينی را فراهم می آوردند، در دفتر تاريخ جنبشها و تفكرات احياگرانه جهان اسلام ، نامی نيك برجای نخواهند گذاشت .

مسؤوليت مرجعيت  

مرجعيت ، نهادی ارجمند و پر مسؤ وليت است . حتی در حوزه وظائف ديرينش ، كه البته با كاستيهايی همراه بوده و هست ، وظائف سنگينی را بر دوش داشته است . پاسخ گويی مسائل دينی ، موضع گيری در مسائل حاد سياسی و اجتماعی ، حضور در اداره سازمان روحانيت ، رسيدگی به ضعفا و محرومان و... گوشه ای از اين مسؤ وليتند.
بی ترديد، اهميت وظائف بر سنگين مسؤ وليت می افزايد. تنها گروهی از عالمان دينی را توان آن است كه در عرصه اين مقام برآيند و ايفای تكليف كنند. ديانت مردم . گوی ميدان كودكان نيست كه اين و آن ، به سوی خود كشند. كاری خرد و راهور نيست تا هر تازه واردی ، ذوق ورود بيابد و قوت خويش را، به آزمايش آورد.
متاءسفانه در طول تاريخ شكل گيری مرجعيت شيعی ، كسانی بوده اند كه خواسته اند مرجعيت را دكان دو نبش تجارت كنند. دام بيندازند، دانه بيفكنند و صيد گيرند. گرچه وجدان حوزوی و مردمی ، هماره كيد آنان را دريافت و دولت آنان را، ناپايدار كرد، اما اين از نارسايی سازمان حوزه نمی كاهد. براستی در كدام سازمان اجتماعی و مذهبی ، سراغ داريد كه افراد، بدون هيچ گونه ضابطه و ملاك ، بالاترين مقام را مدعی شوند، اين دعوی را، نشر دهند و با هيچ محاسبه و معاقبه ای رو به رو نباشند. برای دريافت اجازه يك حرفه و پيشه معمولی ، حساب و كتابی در كار است و محاسباتی انجام می يابد، اما دعوی مرجعيت ، به سادگی بساط پهن كردن در كوچه و خيابان شده است ! و شايد آسانتر كه در آن جا گاه و بی گاه ، شهرداری هست و سد معبری ! و در اين جا...
گروهی مدعی اند اشخاص نالايق ، در وجدان امت شيعی رسوا خواهند شد، بنابراين جای افسوس و دريغ نيست . اين سخن ، آميخته ای از حق و باطل است . گرچه مرجعيت شيعی در طول تاريخ ، از حمايتهای پنهانی غيبی بهره مند بوده و وجدان جامعه شيعی را به سوی انتخاب اعلم و اصلح كشانده است ، اما در اين ميان افرادی كه در دام مدعيان دروغين مرجعيت افتاده اند نيز اندك نبوده اند. سرمايه ها و امكانات حوزوی كه صرف مقاصد اين گروه شده ، خرد و كوچك نبوده است . مهمتر آن كه اين گونه دعوی به پرورش و گسترش جمعی بی خاصيت در حوزه ها انجاميد كه در گرداگرد اين مدعيان ، نان روز می خورند و شكار دين می كردند.
تاءكيد حضرت امام بر مسؤ وليت مقام مرجعيت ، برخاسته از باوری بود كه بدان اشارت شد. ايشان حوزه وظايف مقام مرجعيت را والاتر از آن می دانستند كه باز گويه احكام طهارت و نجاست اكتفا كند.
از آن جمله فرموده :
علمای اسلام با همه زحمتهای كه می كشند، با همه رنجهايی كه می برند، لكن مسؤ وليتشان زيادتر از اين معانی است . خدای تبارك و تعالی به آنها عزت داده است ، به آنها عظمت داده است ديگران را تبع آنها قرار داده ، ملت را تابع آنها قرار داده ، اينها همه مسؤ وليت می آورد. (7)

مرجعيت و سياست  

امام ، دين و سياست را عجين می ديد. دو گانه اش نمی انگاشت كه به تقارب نيازمندش بيند، بلكه روح سياست را در پيكره ديانت ، مجسم می ديد. اين بارها و بارها عرضه می كرد دهها اصل فكری عملی امام از اين موضع برمی خاست . نظريه ولايت فقيه ، ضرورت مبارزه با حكام جائر، لزوم مبارزه با استعمار و صهيونيسم ، ضرورت آيين برائت در حج و دهها مقوله ديگر از اين تلقی نشاءت می يافت . (8)
با اين ديدگاه ، امام مرجعيت دينی را در احساس وظيفه سياسيی مسؤ ول می دانست . كناره گيری از صحنه سياست و تكاليف اجتماعی را از آنان بر نمی تابيد. اين نكته از اهم مسائلی بود كه ديدگاه ايشان را از پاره ای ديگر، متمايز می ساخت . از آن جمله می توان سخنان ذيل را نمونه آورد:
اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سياسی دخالت نكنند، استعمار گران گفته و شايع كرده اند.
اين را بی دينها می گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم (ص ) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره ، عده ای روحانی بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟... اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسی آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمان بركنار سازند و ضمنا علمای اسلام را از مردم و مبارزات راه آزادی و استقلال جدا كنند. در اين صورت ، می توانند بر مردم مسلط شد. و ثروتهای ما را غارت كنند. (9)
تاءكيدات حضرت امام ، موجب شد كه نسل نوين حوزه به اين رابطه رو آوردند و تعهد سياسی را در ارزيابی مرجعيت دخالت دهند و حضور اجتماعی مراجع را شاخصهای اصلی داوری قرار دهند.
متاءسفانه بايستی گفت : روند سياست زدائی و يا كاهش حساسيت سياسی ، اين مقوله را نيز در برگرفته است . دوباره شاهد آن هستيم كه چهره هائی كه تاكنون هيچ گونه حضور سياسی اجتماعی نداشته اند و يا بهتر بگوييم آن را مورد انكار و انتقاد قرار می دادند، اينك در ميدان مرجعيت برآمده اند و به واسطه ای پاره ای از مسائل ، حيات مجدد يافته اند.
ما، در اين مقام ، كاری به چند و چون آن تلاشها نداريم ، كه خود سخنی تفصيلی و شايد محرمانه تر بطلبد، اما اين سخن عام را متوجه نسل متعهد حوزه می كند كه اقتدار اينان ، دوباره به حذف و تضعيف اصول خط فكری امام خواهد انجاميد. آنان ، دوباره اسلام را در آيين و شعائر عبادی و احكام موكول به زمان ظهور، خلاصه خواهند كرد. به ستيز با استعمار نخواهند انديشيد. در برابر عدالت اجتماعی و فقر زدائی ، دغدغه ای نشان نخواهند داد. زمان و مكان را به وادی اجتهاد نخواهند آورد. در تطابق دين و مقتضيات زمان ، تاءملی نخواهند ورزيد. دغدغه گريز از دين را جدی نخواهند گرفت و... و هزاران پيامد ديگر كه بر اين نگرش ، استوار بوده و هست .
از اين روی ، بر نسل مخلص و علاقه مند امام است كه ميزان علاقه مندی افراد را به نظام و انقلاب در شاخصهای اصلی مرجعيت بگنجانند و تساهل و تسامح را در اين زمينه ، بس خطار و گران به شمار آورند.

پرهيز از منصب  

امام ، از چهره های شاخص و بر جسته حوزه قم بود. اقامت حضرت آيت الله بروجردی در قم ، به پايمردی ايشان و تنی ديگر، صورت گرفت و حوزه علميه قم در پيامد آن اقامت مبارك ، رواج و شكوه مجدد يافت . تدريس امام در فقه ، اصول ، فلسفه ، عرفان و اخلاق شهره بود.
برجستگان علمی حوزه قم ، در محفل ايشان حضور داشتند و از آن منبع ، درس معرفت و عمل آموختند.
پس از وفات حضرت آيه الله بروجردی ، ديدگان به سوی ايشان دوخته شد. هواداران برخی از مراجع و نيز برخی از منتظران مرجعيت ؟ در تكاپو بودند. در اين ايام ، امام حتی از حضور در تشييع مرحوم آيه اله بروجردی ، كه احتمالا رنگ و بويی از خودنمايی برای عرضه در مقام مرجعيت بود، پرهيز كرد. گرچه اين حركت ، تفسيرها شد، اما آنان كه امام را می شناختند و ارادت قلبی ايشان را به حضرت آقايی بروجردی می دانستند، آن تفسيرها را به ريشخند می گرفتند. امام از 13 تا 25 شوال ، در هيچ فاتحه ای از فواتح حضرت بروجردی شركت نجست ؛ زيرا محتملا با شعارها و تكريمهايی مواجه می شد كه بی شائبه نبود. به خاطرات ذيل ، كه گوشه هايی از اين نكته را می نماياند، دقت كنيد:
بعد از وفات مرحوم آيت الله الغظمی بروجردی ... حتی در مجالس ‍ و محافل قم كه تشكيل می شد، شركت نمی كردند. روزی يكی از دوستان و شاگردان امام ، به بنده پيشنهاد كرد، بروم خدمت آقا كه موافقت ايشان را برای چاپ رساله به دست آورم . اول صبح بود. وارد بيرونی امام شديم .
امام روی زيلوئی نشسته بود. دوست بنده مطالبی راجع به اين كه جامعه امروز به شما نيازمند است ، بيان می كردند. ايشان از كثرت علاقه ، و اعتماد جمله ای گفتند كه شايد در آن غلوی بود. به ياد دارم كه رنگ مبارك امام ، يك مرتبه سرخ شد فرمودند: خير اين طور نيست كه اسلام بستگی به من داشته باشد. (10)
و يا يكی ديگر از شاگردان ايشان می گويند:
اين مطلب را می توانم علی التحقيق بگويم كه امام خمينی ، در تمام دوران عمرش ، يك قدم برای رياست و مرجعيت برنداشته است . بعد از فوت آيه الله بروجردی برای رياست و اداره حوزه و در نتيجه مرجعيت ، جريانات و فعاليتهايی در قم شروع شد... اما ايشان ، جدا با اين گونه حركتها مخالفت می كرد و حاضر نبود كوچكترين قدمی در اين راه بر دارد... در مورد اداره حوزه و پرداخت شهريه به طالب كاملا كنار كشيد و می گفت : ديگران بحمدالله هستند و مباحث طلبگی خودمان را ادامه می دهيم ... (11)
از آن پس كه امام به شرايط اجتماعی تن داد و مسئووليت مرجعيت را پذيرفت ، در صراط تبليغ مرجعيت گامی بر نداشت .
و بيت وی ، رساله ای را برای نشر مجانی ، در اختيار هيچ كس ‍ نگذاشت :
باره افرادی از روحانيون و غير روحانيون كه با سنت رائج خود گرفته بودند، ضمن مراجعه به دفتر امام ، درخواست رساله علميه می كردند و وقتی ما می گفتيم كه نداريم و ما هم برای خودمان يا برای نياز دفتر و پاسخ به سؤ الات شرعی و حتی نياز شخص امام رساله لازم داشته باشيم ، از ديگران می خريم ، شگفت زده می شدند. (12)
حكايات فوق ، نشان می دهد كه امام به مرجعيت ، به عنوان وظيفه ای سنگين می نگريست و نه پست و مقامی نان و آب دار! كالای تجارتی اش نمی انگاشت كه با رنگ و لعاب و تبليغات ، برای آن بازار مصرف پيدا كند و اين را به سوی خود كشد. از تقوا و ورع كسانی چون سيد بن طاوس ، بهره ور بود كه از مقام افتا و مرجعيت گريزمند بود و بارها می گفت :
اگر خداوند به پيامبرش فرمود لو تقول علينه بعض الاقاويل ، لاخذ نامنه بالوتين (اگر كلامی ناروا بر ما بندد، رگ كردن او را قطع می كنيم )
با مثل من چه خواهد كرد اگر با فتوای خويش ، به خطا روم و... (13)
اين گونه احتياطات ، برای آنان كه احكام دين را به منزلت و مرتبتی نمی گيرند، شايد گزاف و مبالغه بنمايد، اما آنان كه شاءن و حرمت ديانت را می شناسند، جايگاه سخن سيد بن طاووس و مايه های هراس و گريز بزرگوارانی چون امام را از پذيرش منصب مرجعيت ، در می يابند.

حرمت مرجعيت  

حفظ و رعايت احترام مراجع زمان ، از ويژگيهای بارز امام بود. در زندگی خويش ، نهايت حرمت را بارها و بارها نشان داد. با آن كه در سلايق و ديدگها، نا همسازيهای روشنی داشت ، اما هيچ گاه زبان به بدگوئی نگشاد و از احترام بزرگان راستين دين ، دريغ نكرد.
پس از رحلت مرحوم حكيم علی رغم برخی از اختلاف علايق و سلايق ، راويان حكايت كرده اند:
گفتم : آقا مگر امشب شب عيد غدير نيست ؟ شما چراغ هم در حجره تان روشن نكرده ايد؟امام فرمود: می دانی ما كی را از دست داديم ؟ ما حكيم را از دست داده ايم . اقلا تا يك سال نبايد احترام اين شخصيت را حفظ كرد؟ ما فرح و سرور نداريم ؟ بعد از رفتن آقای حكيم ، ما خوشحالی بايد داشته باشيم ؟. (14)
حضرت ايشان ، نه تنها با مراجع ، بلكه با آنان كه به اعتبار مرتبت علمی و عملی در صراط مرجعيت بودند نيز، برخوردی بسيار ظريف و دقيق داشت . هتك شخصيت آنان را بر نمی تابيد و به وجهه آنان حرمت می نهاد. حكايت ذيل ، نمونه ای از نمونه هاست :
يك عنصر فرصت طلب كه شؤ ون روحانی يك مسجدی را در تهران داشت ، مدعی شده بود كه من شخصا از طرف امام ماءمور هستم ... كه وجوه شرعيه مردم را به نفع فلسطينی ها جمع آوری كنم ... از امام سؤ ال كرده بودند شخصی با اين نام ، مدعی است كه از طرف شما اجازه ای دارد... آيا واقعيت دارد يا خير؟ من اين سؤ ال كرده بودند شخصی با اين نام ، مدعی است كه از طرف شما اجازه ای دارد. آيا واقعيت دارد يا خير؟ من اين سوال را بردم حضورشان . فرمودند. كه من به اين استفتا جواب نمی دهم ...
چون اين شخص مرتبط است با يكی از شخصيتهايی كه در صراط مرجعيت است ...و (او) لطمه خواهد ديد.. شما، كلی سؤ ال كنيد. (15)
برخورد امام در برابر مرجعيت كليه و يا سرپرست حوزه ، دقيق تر و ظريف تر بود. تلاش داشت كه با موضع خويش ، ابهت و حرمت ايشان را نشكند و آنان را تصميم گيرنده نهايی معرفی كند. در برابر حضرت آيت الله بروجردی اين موضع را به وضوح نشان داد. با آن كه در مسائل درونی حوزه و... با نظراتی كه در بيت مرحوم آيت الله بروجردی رواج داشت ، چندان موافق نبود، اما در برابر مرجعيت كبرای حضرت بروجردی ، كمال تواضع و خضوع را داشت . حاضر نبود كلامی را بر زبان آورد كه آن موقعيت را تضعيف كند و يا شائبه ای از آن را، به همراه بياورد. از آن جمله ، می توان حكايت ذيل را شاهد آورد.
گويا سال 1338 بود كه شنيديم به مرحوم آيه اله بروجردی گفته اند: آقای طباطبايی با اين درس مفصل حكمت و فلسفه خود كه به راه انداخته ، به حوزه علميه ... ضربت می زنند... در يكی از همان شبها با دو سه نفر از فضلای خدمت امام رفتيم ... و از ايشان خواستيم كه هر طور است با آيه اله بروجردی ملاقات نموده و اگر بتوانند ايشان را متوجه غرض ورزيهای اطرافيان يا ساده انديشان بكنند. امام گفتند. نمی شود در اين باره چيزی به آقای بروجردی گفت . و چون يكی از رفقا اصرار كرد، امام با عصبانيت گفتند: من چه كنم كسانی در منزل آقای بروجردی هستند كه نمی گذارند كاری برای اسلام انجام شود... و پس از لحظه ای كه آرام گرفتند و ما ساكت بوديم ، فرمودند: آقای بروجردی خودشان اهل معقول هستند، شخصا با فلسفه مخالف نيستند... آن گاه افزودند: آقای بروجردی را نمی شود ديد، آن هم برای اين كار... به نظرم خوب است چند ماهی آقای طباطبائی تمارض كنند... به آن شاگرد فاضل حاضر هم فرمودند: تو هم يا (فلسفه ) نگو يا چند ماهی تعطيل كن تا سر و صدا بخوابد. ولی او كه ذاتا قدری جسور بود، گفت : حاج آقا من كه تعطيل نمی كنم .. ولی امام با كمی عصبانيت فرمودند: همين كه گفتم . جوانی نكن . با مرجع مسؤ ول حوزه نمی شود طرف شد. (16)
امام ، اين موضع را در برابر مراجع متنفذ ديگر هم داشت . داستان برخورد امام با عنوان زعيم حوزه علميه كه در روی جلد رساله تحرير ايشان نگاشته بودند، مشهور است :
اولين بار كه كتاب تحرير الوسيله ايشان در نجف اشرف به چاپ رسيد، روی آن نوشته بودند: زعيم الحوزات العلميه ... اين لقب خاصی بود كه به آقای خوئی داده می شد. وقتی كه اين كتاب منتشر شد و امام آن جمله را ديدند. مسؤ ول را خواستند. گفتند: اين كار را به دستور چه كسی كرده ايد؟ اولتيماتوم دادند كه : اگر اين جمله را از پشت جلد برنداريد، دستور می دهم تمام اين كتاب را بريزند توی دجله . بعد آنها به دست و پا افتادند. روی جلد يك آرمی زدند كه اصلا اين كلمه زعيم الحوزات العلميه خوانده نمی شد. (17)
امام ، چنان روش و شيوه ای را نيز، از شاگردان و هوا داران خويش ، می طبيد، توهين به مراجع را ناروا می شمرد، تندروان و آتشين مزاجها را مورد نكوهش قرار می داد، غيبت و بدگوئی از عالمان دين را، ناشايست می دانست . مكررا مخاطبان جوان خويش را، به تحمل و سعه صدر و حفظ حرمت بزرگان دين فرا می خواند.
من يك نصيحت می كنم به .. طلاب جوان كه تازه آمده اند و حاد و تندند و آن اين است كه : آقايان متوجه باشند اگر چنانچه شطر كلمه ای به يك نفر از مراجع اسلام ، شطر كلمه ای اهانت بكند كسی به يك نفر از مراجع اسلام .
بين او و خدای تبارك و تعالی ولايت منقطع می شود...
فحش دادن به مراجع بزرگ ما را كوچك فرض می كنيد؟ اگر به واسطه بعضی از جهالتها لطمه ای بر اين نهضت بزرگ وارد بشود، معاقبيد، پيش خدای تبارك تعالی (18)
امام ، دريافته بود كه طعن و طنز به مراجع و بزرگان شريعت ، وهن كليت ديانت را در پی خواهد داشت . هشداری داد: آنان كه زبان به درشتی می گشايند و واژگان را بی محابا فرود می آورند، بايستی تاءمل ورزند كه بر كدامين موضع ، ضربت می نهند!

روابط با مراجع  

امام ، اصل رعايت عزت و حرمت مراجع را در نظر داشت . باور داشت كه حرمت امامزاده را بايستی متوليان آن ، به عهده گيرند. آن كسان كه در رتبه زعامت دينی مردمند، اگر رعايت زعيمان را نكنند، خود زبان سفلگان را به طعن و نقد خواهند گشود. به آنان ميدان عرض اندام خواهند داد. تا آن گويند و كنند كه خواهند و توانند.
امام ، بارها و بارها در برابر رژيمها كوشيد كه موضع واحده نهاد مرجعيت را نشان دهد. ارج مراجع را در پيش آنان نمايان كند. با اين رفتار، امام می دانست كه از قدر خويش نمی كاهد، بلكه با افزايش ‍ ابهت و حرمت نهاد مرجعيت ، دستگاه دينی شيعی را قدرتمند می سازد. از آن جمله می توان حكايت ذيل را نمونه آورد:
خبر داده شد به منزل امام در نجف كه از طرف حكومت از بغداد آمده اند و آيه الله شاهرودی را احضار كرده اند كه برود بغداد... وقتی اين مطلب به عرض امام رسيد، امام به من فرمودند كه بروم منزل آيه الله شاهرودی و اين مطلب را تحقيق كنم . من هم امتثالا رفتم و تحقيق كردم . ديدم مطلب همين طور است ... امام من را شبانه امر فرمودند بروم كربلا و مطالبی فرمودند كه در آن جا به استاندار كربلا بگويم . (چون آن وقت نجف فرمانداری بود).. خلاصه اش اين بود كه امام بزرگوار اين قدر آقای شاهرودی را بزرگ كردند در فرمايشاتشان .. بعد از دو يا سه روز تلفن زدند و غائله ختم شد. (19)
در زندگی امام ، ادب برخورد در برابر مراجع را، مشاهده می كنيم . با آن كه پاره ای از مراجع در همدلی و همراهی با حضرتش ، دريغ ورزيدند، اما اين گونه برخوردها از موضع كرميانه و محترمانه امام نكاست . با مواضع سياسی آنان ، با سعه صدر بر خورد كرد. به مناسبتهای معمولی ، از ارسال پيام تسليت و يا برخی از آداب ديگر، رو نتافت . در زبان و قلم ، جمله ای كه از شاءن آنان بكاهد و يا چنان ذهنيتی را بيافريند، ادا نكرد. اين همه در شرايطی بود كه تندروانی جز به حذف و تضعيف ، زبان نمی گشادند. ولی بيان و منش امام ، پيراسته از اين اعمال بود. گرچه قضاوت در شيوه عمل از حضرت امام ، يادگار و درس آموز باقی ماند و می ماند.
در زندگانی سياسی حضرت امام ، تنها يك مرتبه برخورد صريحی با يكی از مدعيان مرجعيت ، صورت گرفت . گرچه در آن مورد نيز، امام ، در سخنرانيهای عمومی مطلبی نگفت . اما همان موضع غير علنی نيز، پس از يك دوره طولانی صبر و حوصله و متانت انجام يافت . از شروع مبارزه يا سال انقلاب ، امام بارها و بارها از تفرقه افكنی و ايجاد شكاف آن شخصی در نهاد مرجعيت شيعی ، گلايه مند بود. تاءسيس دار التبليغ ، پاسخ تلگراف شاه و مواضع ديگر وی ، موضع يكپارچه مرجعيت شيعی را در برابر رژيم پهلوی می شكست . اما امام در تمامی اين وقايع ، به حرمت منصب مرجعيت (و نه شخص ) سكوت داشت و سكوت . با اوج گيری نهضت ، صف سازيها افزون شد. پس از پيروزی . آشوبهای آذربايجان ، قم و... رخ داد. در مسائل گوناگون چون راءی به جمهوری اسلامی ، مجلس شورا يا مؤ سسان و... به موضع گيری پرداخت .
امام ، در تمامی اين احوال ، خويشتندار بود. از گلايه ای مخفيانه و نه چندان عام ، پا را فراتر ننهاد. حتی در حفظ تكريم و حرمت وی ، تا آن جا كه ممكن بود، كوشيد. اما اصرار وی در كژروی ، ادامه يافت تا آن كه با كشف نقش وی در كودتای نافرجام ، چاره ای جز تضييق حوزه ارتباطات وی نبود...
واقعه فوق درسی فراگير و ماندگار شد كه نهاد مرجعيت ، چنان قداست و حرمتی دارد كه نبايد به سهولت و آسانی درهم بشكند. گرچه كسانی بودند كه اين گونه برخورد را، پذيرا نبودند و از طرفی موضع شخص شريعتمداری ، به دور از پند گيری و بها دهی به صبر و متانت امام بود. اما در مجموع ، اين واقعه نشان داد كه نهاد مرجعيت ، از چه مكانتی در ديد حضرت ايشان برخوردار است . مرتبتی كه حتی اگر به ناحق در اختيار باشد، بايستی برای حفظ حرمت منصب ، پاره ای از رعايتها را مبذول داشت .

اصلاح بيت  

دستگاه مرجعيت ، به سادگی و به دور از سازمان تشريفاتی اداره می شد و هنوز نيز از بساطت اوليه چندان دور نشده است . اين ويژگی ، نقاط امتياز و البته اشكالاتی دارد. در زمره امتيازات ، می توان اين نكته را بر شمرد كه ارتباط با مرجع ، با سهولت بيشتری ممكن و ميسور است .
مخارج روز مره بيت مرجعيت ، علی رغم تمامی مباحث و اشكالات متعدد، چندان در سطح بالای نيست و... اين نكات ، تماما از بساطت و عدم پيچيدگی بيت مرجعيت ، كه در حقيقت دستگاه مركزی نهاد مرجعيت است ، سرچشمه می گيرد و امتيازات مطلوبی است كه بايستی حفظ شود و در گسترش آن ، تلاش صورت گيرد.
اما ويژگی فوق ، برخی از مشكلات را نيز آفريده است . از آن جمله : اتكای كارهای نهاد مرجعيت به يك يا چند تن معدود كه بدون اساسنامه و برنامه مشخص و تنها بر اساس ذوق و سليقه به كارهای مربوط به نهاد مرجعيت می پردازند. نفوذ و قدرت اين افراد چنان بوده و هست كه گاه از كارهای اصلاحی جدی ممانعت می كند. دلسردی امام از حضور در حركتهای اصلاحی در دوره اخير حيات مرحوم آيه الله بروجردی ، از چنان عاملی نشاءت می گرفت . اين تعبير خصوصی از امام كه : كسانی در منزل آقای بروجردی هستند كه نمی گذارند كاری برای اسلام انجام شود (20) از همين مايه خبر می دهد.
متاءسفانه اين افراد متنفذ، كه گاه از منسوبان بودند و گاه از آشنايان ، در مواردی از تقوای لازم و يا كاردانی كافی بی بهره بودند و اين نكته ، درد مضاعف بود. كه از يكسو دستگاه مرجعيت بر اساس اراده يك يا چند تن اداره می شد و از سوی ديگر مديران يا تعهد كافی نداشتند و يا لياقت لازم را كسب نكرد بودند. رخنه چنين عناصر فاسد و يا بی لياقت به درون دستگاه مرجعيت ، همواره حرمت شكن و مشكل ساز بوده است .
امام ، در درون بيت خويش تلاش داشت كه اولا اين اراده های فردی و نافذ را، به حداقل ممكن كاهش دهد. حتی در برابر شهيد مصطفی (كه علاقه و دلبستگی حضرت امام به وی ، خارج از توصيف است ) امام اصول مورد نظر خويش را به وی تذكار می داد و سر پيچی از آن را بر نمی تابيد. ثانيا ايشان می كوشيد كه در جذب اشخاص دقت كافی شود و كار آنان ، مورد ارزيابی قرار گيرد. با افراد و حوزه كار آنان ، بدون رو در بايستی و ملاحظه آشنايی برخورد شود. از آن جمله ، می توان به برخورد ذيل ، اشارت داشت :
روزهای آخر توقف ايشان در قم و قبلا از تبعيد به تركيه .. روزی با دو تن از رفقا.. به صحبت و مذاكره نشستيم . بحث ما روی اين مطلب دور می زد كه نكند خدای نكرده طرز كار و برخورد و اساسا شيوه كار ما مورد پسند امام نباشد و ايشان نيز از روی حجب و حيا و گذشتی كه دارند به روی ما نياورده ولی قلبا از كار ما رضايت و دلخوشی نداشته باشند... (پس از اين كه با ايشان در ميان گذاشتيم ) فرمودند: آقای رسولی ! احتياجی به اين حرفها نيست . هر وقت من تشخيص ‍ بدهم وجود شماها در اين خانه به ضرر اسلام است ، عذر شما را خواهم خواست ! (21)
امام ، انتظار داشت كه ديگران نيز در اين مسير، ره پويند و بيت خويش را، با تقوا و كاردانی بيارايند. سابقه و لاحقه افراد را ارزيابی كنند. از نفوذ عناصر مشكوك جلوگيری ورزند تا در دام القائات آنان فرو نيفتند و حرمت خويش و نهاد مرجعيت را به تاراج نسپرند.

مرجعيت و رهبری  

با پديدار شدن حكومت دينی ، رابطه مرجعيت و رهبری پرسشی در خور تاءمل شد. تا پيش از آن ، حضور مراجع مختلف چندان مساءله انگيز نبود. مردمان در احكام دينی خويش ، آن را كه اعلم و اصلح می شناختند. به مرجعيت دينی خويش بر می گزيدند. مقلدان با تساهل و تسامح ، در كنار يكديگر می زيستند. احكام مراجع خويش ‍ را، مبنای زندگی عملی قرار می دادند. اختلافات مراجع را در فهم فروع دين ، طبيعی و معمولی می انگاشتند و به دور از كشاكش و تنازع عمل دينی خويش را سامان می دادند.
بر پائی حكومت دينی ، مساءله ای نوی را در برابر جامعه مذهبی قرار داد. اولين سؤ ال ، چگونگی همسازی بين فتوای رهبری و مرجعيت دينی بود. دهها مساله اجتماعی چون عمل فردی نبود كه به راحتی اغماض شود. در نتيجه ناهمدليها و منازعات كوچك و بزرگی شكل يافت .
ديدگاه حضرت امام ، مبتنی ، بر تئوری ولايت فقيه بود. اين نظريه ، توانايی آن را دارد كه اين گونه ناهمسازی را به حداقل برساند. مبتنی شدن زندگی اجتماعی بر مبنای نظر رهبری ، در عين حرمت مراجع و آزادی ابراز فتوا در حوزه های مختلف زندگی ، می تواند مسير جامعه دينی را مشخص و بدون مشكل كند. مطابق اين نظريه ، زندگی اجتماعی را نبايستی بر اساس فتاوی قرار داد، بلكه بايد بر مبنای فتوای رهبری بچرخد و گردش كند. در غير اين صورت ، نظام اجتماعی دچار اختلال تئوريك و دينی خواهد شد، زيرا با توجه به آزادی اجتهاد، وجود مراجع متعدد و اختلافات گوناگون فتوايی ، نظام اجتماعی ضربه خواهد ديد. هر كسی ، به راست يا دروغ ، می تواند مدعی آن باشد كه چون از فلان مرجع تقليد می كند، فلان حكم را پذيرا نيست و يا التزام عملی به آن نشان نخواهد بنابراين پذيرش اصل ولايت فقيه ، راه حل عملی حل اختلافات فتوائی در مسائل اجتماعی است . ارج والای اين اصل در ديدگاه حضرت امام ، از ابعاد مختلفی بود و شايد نكته ای كه گفته شد، از مهمترين دستاوردهای اصل ولايت فقيه باشد. بدان اميد كه آنچه درباره ابعاد تئوريك اين اصل ، با تلاش محققان مجله ، تحقيق شده و در اين شماره ويژه ، به اهل دانش و جويندگان حقيقت عرضه می شود مفيد افتد و زوايايی از اين مساءله حساس را روشن كند و راه را برای بحثهای عميق تر و راهگشا تر بگشايد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)