بحث پيرامون شناخت شخصيت و فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. سعی داريم با طرح مباحثی در اين باره بر معرفت خود نسبت به آن بزرگوار افزوده و در ضمن برخی سؤالات و شبهاتی را هم كه درباره مسأله امامت و ولايت وجود دارد، پاسخ دهيم. در اين جا به طرح چند شبهه درباره برخی فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و پاسخ آنها میپردازيم.
1. ايمان علی(عليه السلام) در كودكی و ناآگاهانه بوده است!
از جمله شبهاتی كه پيرامون شخصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مطرح میشود اين است كه بر اساس نقل مورخان، زمانی كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شدند، سن مبارك حضرت امير(عليه السلام) 10 يا 13 سال بيشتر نبوده است. از اين رو در آن موقعيت، ايمان آوردن به پيامبر(صلی الله عليه وآله) و تصديق رسالت آن حضرت نمیتوانسته از روی بصيرت و آگاهی بوده باشد. طفل ده سالهای كه در دامان شخصی بزرگ شده، ممكن است به سبب رابطه عاطفی، بدون تأمل حرفهای او را تصديق كند. بدين لحاظ، اين منقبت
اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه «كانَ أَوَّلُ النّاسِ اِيماناً بِرَسُولِ اللّهِ(صلی الله عليه وآله)» 1 فضيلت چندان مهمی نيست، چون ايمان آگاهانه و بر اساس تحقيق نبوده است!
2. علی(عليه السلام) قبل از ده سالگی ـ العياذ بالله ـ كافر بوده است!
شبهه ديگر اين است كه اگر علی(عليه السلام) در سن 10 يا 13 سالگی به پيامبر(صلی الله عليه وآله) ايمان آورده است، پس قبل از آن كافر بوده است. از اين رو، اين مطلب كه گفته میشود اميرالمؤمنين(عليه السلام) كسی بود كه «لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْن»2پايه و اساسی ندارد.
3. چگونه خلافت در «يوم الانذار» به كودكی نابالغ سپرده میشود؟!
نظير شبهه اول، شبهه ديگری است كه در مورد خلافت آن حضرت مطرح میشود. بر اساس روايات، پيامبر(صلی الله عليه وآله) در سالهای اول رسالت، حضرت علی(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود تعيين كردند. اين مسأله مربوط به داستان «روز انذار» است كه اهل تسنن نيز آن را نقل كرده اند. در آن روز، پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) در جمعی كه همه خويشان نزديك آن حضرت حضور داشتند، به حضرت علی(عليه السلام) اشاره كردند و فرمودند:
هذا أَخی وَ وَصِيّی وَ خَلِيفَتی فِيكُمْ؛3 اين [علی] برادر، وصیّ و جانشين من در ميان شما است.
از اين رو حتی طبق روايات اهل تسنن، پيامبر(صلی الله عليه وآله) از همان ابتدا خلافت ايشان را اعلام فرمود. شبههای كه طرح میشود اين است كه چگونه ممكن است خلافت برای كسی ثابت شود كه به سن تكليف نرسيده است و چگونه بايد بعد از پيامبر(صلی الله عليه وآله) از او اطاعت كرد؟!
پاسخ كلی اين سه شبهه
محور تمام اين شبهات اين تصور است كه انبيای عظام، ائمه اطهار(عليهم السلام) و ديگر اوليای خدا با انسانهای ديگر تفاوتی ندارند. در چنين ديدگاهی، مثلا نزول وحی بر پيغمبر(صلی الله عليه وآله) مثل اين است كه كسی پيغامی را به او برساند يا نامهای را برای او بياورد و امر چندان مهمی نيست! به نظر شبهه افكنان، جانشينیِ امام معصوم(عليه السلام) بعد از پيامبر(صلی الله عليه وآله) بلاتشبيه مانند جانشينی فقها بعد از ائمه(عليهم السلام) است! امام معصوم هم فقيهی است كه در نهايت از دانش و فقاهت بيشتری برخوردار است!
برای ريشه كن شدن اين شبهات، بايد به تفاوت شخصيت اين بزرگواران با انسانهای عادی توجه كنيم. درست است كه آنها هم مانند ما انسان هستند، و درست است كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) میفرمود:«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛4 من هم بشری مثل شما هستم»، ولی اين بزرگواران تنها در بشريت مثل ما هستند، نه در همه خصوصيات. افراد بشر ممكن است تفاوتهای زيادی با يكديگر داشته باشند. اگرچه پيامبر(صلی الله عليه وآله) میفرمايد: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» اما در ادامه نيز میفرمايد: «يوُحی اِلَیَّ»؛ بر من وحی نازل میشود. آيا بر انسانهای عادی وحی نازل میشود؟ انبيا بشرهايی هستند كه لياقت ديدن فرشته وحی و شنيدن پيام الهی را از او دارند؛ بلكه مقامشان بالاتر از مقام فرشتگان است:
ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی. فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی. فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی. أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما يَری. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی.5
رؤيتی كه از طريق دل برای پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) نسبت به فرشته وحی و يا نسبت به وجود مقدس خداوند حاصل شد، رؤيت با چشم سر نيست. در مشاهده با چشم سر ممكن است هزاران خطا پيش آيد؛ اما در رؤيت پيامبر(صلی الله عليه وآله) با چشم دل خطا راه ندارد:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی؛ آنچه را كه چشم دل پيامبر(صلی الله عليه وآله) ديد، كذب و خطا در آن راه ندارد.
البته در مورد علم پيامبر(صلی الله عليه وآله) و عصمت آن حضرت در دريافت وحی و علوم الهی، بين ما و برادران اهل تسنن چندان اختلافی وجود ندارد، اما نسبت به ائمه اطهار(عليهم السلام) و مسايل مربوط به آن بزرگواران داستان متفاوت است. امروزه نيز مطالبی كه از جانب منحرفان مطرح میشود موجب گرديده در ذهن كسانی كه ايمان در دل آنها رسوخ نكرده و معارف اهل بيت(عليهم السلام) را به درستی فرا نگرفته اند، شبههها و سؤالاتی پيدا شود كه نياز به پاسخ دارد. از اين رو مناسب است از فرصتی كه در اختيار داريم استفاده كرده و در زمينه معارف اهل بيت(عليهم السلام) به مطالعه و تحقيق بپردازيم.6
در هر صورت خلاصه جواب تمام شبهات مورد اشاره اين است كه:
گرچه اين بزرگواران مانند ما انسان هستند، اما از آغاز خلقت، نورانيت خاصی دارند، چشم دل آنان باز است و مسايلی را میبينند كه ما نمیبينيم. عقل آنها از ما كامل تر است و مطالبی را میفهمند كه ما از درك آنها عاجزيم. علاوه بر شواهد عينی فراوانی كه در اين زمينه وجود دارد، از برخی آثار ظاهری نيز میتوان به اين حقيقت پی برد؛ از جمله اين كه حتی در شكم مادر تسبيح میگفتند، و يا زمانی كه متولد میشدند به سجده میافتادند، و مواردی از اين قبيل.
و اما برای هر يك از شبهات مذكور پاسخ تفصيلی نيز وجود دارد كه در اين جا به ذكر آنها میپردازيم.
نيل به مقام والای «امامت» قبل از بلوغ!
در بين شيعيان دوازده امامی هيچ ترديد و اختلافی وجود ندارد كه بعضی از ائمه اطهار(عليهم السلام) در دوران كودكی و در حالی كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند، به مقام امامت نايل شدند. امامت مقامی بسيار رفيع و منيع است كه از جمله مراتب و شئون آن بر دوش گرفتن مسؤوليت مديريت جامعه و حجت بودن قول و فعل ايشان برای همه مردم است.
اما آيا ممكن است كسی كه مسؤوليت ميليونها بلكه ميلياردها انسان را بر عهده میگيرد خود هنوز به سن تكليف نرسيده باشد؟! آيا میتوان پذيرفت كه خدا مسؤوليت هدايت انسانها را بر عهده كسی بگذارد كه خود او هنوز به سنّ تكليف نرسيده و به همين سبب اگر ـ العياذ بالله ـ خطا و گناهی هم از او سر بزند، مسؤوليتی متوجه او نيست؟!
برای روشن شدن اين مسأله بايد به اين نكته توجه كنيم كه مسايل مطروحه در فقه پيرامون سن تكليف پسر و دختر، مربوط به افراد عادی است و پيامبران و امامان(عليهم السلام) از اين قاعده مستثنا هستند؛ و گرنه چگونه
ممكن است كسی كه در گهواره میگويد: «إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا»7 مكلف نباشد؟!
هم چنين كسی كه در سن 5 يا 7 سالگی به امامت میرسد و كلامش برای ديگران حجت و اطاعتش بر مردم واجب میشود، با امامی ديگر كه در سن 60 سالگی است هيچ تفاوتی ندارد. امام(عليه السلام) يك فرد عادی نيست كه لازم باشد در مكتب و مدرسه درس بخواند و حديث بشنود، سپس اجتهاد كند و فتوا بدهد. حساب ائمه(عليهم السلام) از حساب ديگران جدا است. همانگونه كه خود آن بزگواران هم فرموده اند، تفاوت آنها با ديگران، با وجود اين كه همگی بشر هستند، مانند تفاوت ملكه زنبور عسل با ساير زنبورها است. اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) در توصيف خود میفرمايد: أنَا يَعسُوبُ المُؤمِنِينَ.8يعسوب يعنی ملكه كندو، و معنای اين فرمايش حضرت اين است كه: من ملكه كندوی مؤمنينم! يعنی همانگونه كه ملكه كندو در عين اين كه زنبور است با ديگر زنبورها متفاوت است، امام(عليه السلام) نيز در عين اين كه بشر است با انسانهای ديگر متفاوت است.
با همه حسن و ملاحت اگر اينها بشرند *** ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند
علم ايشان به گونهای نبود كه نياز به آموختن از ديگران و شركت در كلاس درس داشته باشند. مگر يك كودك پنج ساله چقدر میتواند حديث و روايت فرابگيرد، كه وقتی به امامت میرسد به كمك آنها بتواند تمام احكام و تفاصيل آن، تمام تفاسير قرآن و پاسخ تمام شبهههايی را كه درباره دين وجود دارد، بداند؟! به راستی مگر طفل پنج ساله چه اندازه توانايی و فرصت آموختن دارد؟! اگر قرار بود علم آنها از طرق عادی باشد و مسايل را از راه تعليم و تعلم عادی بياموزند، كار مردم به سامان نمیرسيد و دانش آنان پاسخ گوی نيازهای مردم نبود؛ ضمن اين كه چنين علمی حجيتی نداشت و قابل اعتماد نيز نبود. علم امام(عليه السلام) از نوع ديگر و با نورانيتی ديگر است و با جايی ديگر ارتباط دارد. كسی در پس اين پرده هست كه آنها را تأييد میكند، همانگونه كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) اين گونه بود.
پيش از اين به فرازی از خطبه قاصعه اشاره كرديم كه حضرت علی(عليه السلام) در آن فرمود: «پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) از زمانی كه از شير گرفته شدند بزرگ ترين فرشته خدا قرين ايشان بود و ايشان را راهنمايی میكرد.» بر اين اساس، در طول چهل سالی كه آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نگرديده و وحی بر ايشان نازل نشده بود، تحت تربيت الهی قرار داشتند. در اين مدت، خداوند آنچه را میخواست به وسيله آن فرشته به ايشان الهام میكرد و آن حضرت نيز همان كار را انجام میداد.
الهام احكام الهی به انبيا(عليهم السلام) قبل از نزول شريعت
اما چگونه ممكن است پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) قبل از اين كه وحی بر او نازل شود احكام خدا را بداند و به آنها عمل كند؟ برای تقريب به ذهن میتوان به آيهای از قرآن در مورد حضرت يعقوب(عليه السلام) اشاره كرد. در قرآن آمده است كه حضرت يعقوب(عليه السلام) قبل از نزول تورات و احكام شريعت برای بنی اسرائيل، مواردی را بر خود حرام كرده بود و سايرين نيز موظف بودند به آن عمل كنند. تعبير قرآن اين است:
كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ؛9 همه خوراكیها بر فرزندان اسرائيل حلال بود، جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرائيل [=يعقوب] بر خويشتن حرام ساخته بود.
آيا اين كه حضرت يعقوب (عليه السلام) چيزهايی را بر خود حرام كرده بود، بر اساس ميل و سليقه خودش بود؟! آيا آن حضرت حكمی را از پيش خود جعل و بدعتی در دين ايجاد كرده بود؟! مگر خداوند اجازه میدهد هر كسی چيزی را حلال يا حرام كند؟ اگر كسی چنين كند از وی سؤال میشود كه چه كسی به او اجازه حلال يا حرام كردن چيزی را داده است:
قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ؛10 بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ میبنديد؟
از اين رو پيامبر معصوم خدا از پيش خود چيزی را حرام نمیكند. به طور قطع حضرت يعقوب(عليه السلام) بر اساس الهام الهی چيزهايی را بر خود حرام میشمرد. اين در حالی بود كه هنوز شريعت حضرت موسی(عليه السلام) نازل نشده بود و بلكه اصلا هنوز حضرت موسی(عليه السلام) به دنيا نيامده بود.
بنابراين ممكن است با وجود اين كه هنوز شريعتی نازل نشده، بعضی از انبيا با الهامات الهی احكام خدا و خوب و بد را بفهمند و خودشان به آنها عمل كرده و انجام آنها را به ديگران نيز توصيه كنند.
پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) نيز بنا بر فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه قاصعه، از همان دوران شيرخوارگی و كودكی و قبل از نزول قرآن، احكام الهی حلال و حرام خدا را با الهام بزرگ ترين فرشته خدای متعال، درك و به آنها عمل میكرد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز كه از شيرخوارگی در آغوش رسول الله(صلی الله عليه وآله) پرورش پيدا كرد، با تعاليم رسول الله آن احكام را میدانست و به آنها عمل میكرد.
ايمان حضرت علی(عليه السلام) قبل از رسالت پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله)
سؤال ديگر اين است كه آيا حضرت علی(عليه السلام) قبل از ايمان به پيغمبر(صلی الله عليه وآله) در سن 10 سالگی، كافر بوده است يا مؤمن؟ در پاسخ بايد گفت، اگر منظور ايمان به رسالت پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) است، آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نشده بود و چنين ايمانی موضوع نداشت؛ اما در اين دوران حضرت امير(عليه السلام) به خداوند كافر نبود. در روايتی نيز نقل شده است كه حضرت علی(عليه السلام) قبل از اين كه به پيغمبر(صلی الله عليه وآله) ايمان بياورد، كافر نبوده است.11 پس از بعثت پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) نيز آن حضرت در همان روز اولِ رسالت پيامبر(صلی الله عليه وآله) به ايشان ايمان آورد و رسالت حضرتش را تصديق كرد.
از اين رو قبل از بعثت پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) حضرت علی(عليه السلام) به خدا ايمان داشت و او را عبادت میكرد؛ البته نه عبادت به شكل خاصی كه بعد از نزول اسلام دستور داده شد، ولی هم چون خود پيامبر(صلی الله عليه وآله) در برابر خدا كرنش میكرد و خاضع بود. طی آن سالها حضرت علی(عليه السلام) مؤمن به خدا و موحّد بود، لكن هنوز رسالت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) موضوعيت نداشت كه آن را تصديق كند. تصديق رسالت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) از همان زمانی بود كه وحی بر ايشان نازل شد.
بنابراين، اين سخن كه حضرت علی(عليه السلام) لحظهای مشرك نبود و «لَمْ يُشْرِكْ بِاللّهِ طَرْفَةَ عَيْن»12، سخنی صحيح و حق است. آن حضرت هيچ گاه كفر نورزيد و هميشه مؤمن و موحّد بود، و بی دليل نبود كه در خانه خدا متولد شد.
دلالت قرآن بر تفاوت اميرالمؤمنين(عليه السلام) با ديگران
شيعيان به راحتی میپذيرند كه ذوات مقدس ائمه اطهار(عليهم السلام) و هم چنين حضرت زهرا(عليها السلام) با ديگران تفاوت زيادی دارند. خدای متعال اين وجودهای پاك، نورانی و ملكوتی را در ميان ما قرار داده است تا از علوم و راهنمايیهای ايشان استفاده كنيم. لكن برخی به دليل ضعف معرفت، گمان میكنند كه آنها نيز انسانهايی مانند ما هستند، يا حداكثر يك گام از ما جلوترند! آنان توجه ندارند كه ما هر چه تلاش كنيم به پايين ترين مراتب مقام و عظمت آن بزرگواران نخواهيم رسيد.
به هر حال، ممكن است در مورد ائمه(عليهم السلام) بسياری از مطالبی را كه ما به آنها استناد میكنيم و ترديدی در آنها نداريم، برای برادران اهل تسنن محل تأمل باشد. البته شايد بسياری از آنها مقصر هم نباشند، چون در شرايطی زندگی كردهاند كه غير از اين برای آنها باور كردنی نيست. اما سخن در اين است كه در مقام بحث و استدلال، آيا دلايل روشن و قانع كنندهای وجود دارد كه بر اساس آن بتوان حساب حضرت علی(عليه السلام) را از ديگران جدا كرد؟ بهترين دليل برای بحث با اهل سنّت، كه بتواند مورد پذيرش آنها قرار بگيرد، در درجه اول آيات قرآن است؛ آيا میتوانيم به آيهای از قرآن استناد كنيم كه حضرت علی(عليه السلام) شخصيتی متفاوت و ممتاز از ديگران دارد؟
بسياری از علمای شيعه و نيز علمای اهل سنّت كتابهای فراوانی در زمينه آياتی كه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است تأليف كرده اند. يكی از اين آثار كتاب «شواهد التنزيل» است كه عالم به نام سنی، «حافظ حسكانی نيشابوری حنفی» آن را تأليف كرده است. تمام اين كتاب قطور كه حدود 700 صفحه است، درباره آياتی است كه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) واهل بيت(عليهم السلام) نازل شده و روايات مربوط به هر آيه را ذيل آن آورده است. علمای ديگری از اهل تسنن نيز چنين كاری را انجام دادهاند و با تأليف كتابهای متعددی، آيات و روايات مربوط به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) را جمع آوری و پيرامون آنها بحث كرده اند. حتی گاهی اين كار سبب شده كه ديگران در سنّی بودن آنان ترديد روا داشته و بگويند كه آنها احتمالا شيعه بوده اند.
به هر حال خود علمای اهل تسنن از ابن عباس نقل كردهاند كه 300 آيه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است. هم چنين از «مجاهد» كه يكی از بزرگان، علما و مفسران اهل سنّت در قرن اول است، نقل شده است كه 70 آيه در شأن اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) نازل شده است كه هيچ كس در آن آيات با آن حضرت شريك نيست. در مورد برخی از آن 300 آيه ممكن است گفته شود كه مصداق اكمل و اتمّ آن اميرالمؤمنين(عليه السلام) است، ولی اختصاصی به آن حضرت ندارد؛ اما در مورد اين هفتاد آيه مجاهد میگويد: هفتاد آيه در قرآن نازل شده كه مخصوص شخص اميرالمؤمنين(عليه السلام) است؛ «لَمْ يُشَارِكْهُ فِيهِ أَحَدٌ».
ما بايد قدر و ارزش بزرگان و گذشتگان خود را بيشتر بدانيم. اين بزرگان زحمات فراوانی را متحمل شدند تا ما افتخار شيعه شدن را يافتيم. ما بايد ارزش زحمات آنها را دانسته و اعتقادات خود را تقويت كنيم و اين امانت را به درستی در اختيار نسل آينده قرار دهيم. يكی از علمای بزرگ شيعه مرحوم «سيد هاشم بحرانی» صاحب «تفسير برهان» است. وی در زمينه فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) كتابی به نام «غاية المرام فی حجة الخصام» با حجمی در حدود 750 صفحه در قطع رحلی نوشته است. اين كتاب مشتمل بر حدود 450 باب است. ايشان در اين كتاب ابتكاری به خرج داده است كه بنده مانند آن را در جای ديگر نديده ام. هر يك از ابواب اين كتاب در دو بخش است: بخش اول شامل رواياتی است كه اهل تسنن نقل كردهاند و بخش دوم مربوط به رواياتی است كه از علمای شيعه نقل شده است. در بعضی از ابواب تعداد رواياتی كه اهل تسنن نقل كردهاند بيش از رواياتی است كه از طريق شيعه نقل شده است. حتی در برخی موارد روايات منقول از اهل تسنن دو برابر رواياتی است كه علمای شيعه نقل كرده اند. مرحوم «سيد هاشم بحرانی» با اين ابتكار به صورت ضمنی مقايسهای بين تعداد روايات منقول از شيعه و سنی در شأن حضرت امير(عليه السلام) انجام داده است ـ خداوند او را مهمان حضرت علی(عليه السلام) قرار دهد. در اين قسمت چند نمونه از آياتی را كه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است مرور میكنيم.
1. علی(عليه السلام) شاهد رسالت پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله)
آيا در قرآن آيهای دال بر اين مطلب وجود دارد كه در ميان امت اسلامی كسی نزول وحی بر پيغمبر(صلی الله عليه وآله) را درك كرده است؟ آيا تا به حال به چنين آيهای برخورد كرده ايد؟ چند آيه از قرآن درباره كسی است كه بر رسالت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) در كنار گواهی خدا، شهادت میدهد. در يكی از اين آيات به اين مطلب نيز اشاره دارد كه اين شاهد، دنباله رو و تالی تلو پيغمبر(صلی الله عليه وآله) است:
أَ فَمَنْ كانَ عَلی بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛13 آيا كسی كه از جانب پروردگارش بر حجتی روشن است و شاهدی از [خويشان [وی پيرو او است [دروغ میبافد]؟ سنّت در ذيل آن بيش از روايات شيعه است. در اين آيه از كسی سخن گفته میشود كه از طرف خدا دارای بيّنه و دليل روشن است؛ خدا برای او راه روشنی قرار داده و او به آن راه مسلط است و به دنبال وی كسی میآيد كه شاهد او و از خود او است؛وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، تالی و دنباله رو او است. به عبارت ديگر اشاره دارد به اين كه بعد از پيامبر، ولايت امر به او میرسد. البته فعلا در اين جا نمیخواهيم با اين آيه بر امامت استدلال كنيم.
در ذيل اين آيه 23 روايت از طرق اهل سنّت نقل شده، مبنی بر اين كه «شاهد» مورد اشاره در اين آيه اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب(عليه السلام) است، و اين در حالی است كه از طريق شيعه 11 روايت به اين مضمون نقل شده است. البته در مورد اين كه چرا تعداد روايات شيعه كمتر است، میتوان احتمالاتی از قبيل تقيه نمودن شيعيان و يا از بين رفتن و سوزانده شدن متون اصلی روايی شيعه در عصرهای پيشين را مطرح كرد.
اما چرا در اين آيه نفرموده است «يتلوه اخوه» يا «يتلوه ابن عمه» و يا «يتلوه رجلٌ منه» بلكه میفرمايد «يتلوه شاهدٌ منه»؟ چرا میگويد كسی كه از خانواده او است شاهد رسالت است؟!
نبايد تصور كرد كه اين شهادت از قبيل شهادتی است كه من و شما بر زبان جاری میكنيم و میگوييم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه(صلی الله عليه وآله)» ؛ چرا كه چنين شهادتی اختصاص به يك نفر ندارد تا آيه بفرمايد «يتلوه شاهدٌ»، و آن شاهد هم از خود او و دارای قرابت و ارتباط نزديك با او و «مِنْهُ» باشد. از اين رو شهادت مورد اشاره در اين آيه قطعاً با شهادتی كه من و شما بر زبان جاری میكنيم تفاوت دارد. اين شهادت بايد شهادت كسی باشد كه گفت: من «ريح النبوة» را استشمام میكردم،14 صدای وحی را میشنيدم و فرشته وحی را میديدم، و پيغمبر(صلی الله عليه وآله) در مورد او فرمود: اِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَری ما أَری.15
هم چنين اگر مقصود از شهادت در اين آيه «ايمان» باشد، اين اشكال پيش میآيد كه غير از اميرالمؤمنين(عليه السلام) مؤمنان ديگری نيز بودند. حتی اگر ابتدای رسالت را هم در نظر بگيريم غير از اميرالمؤمنين(عليه السلام) حضرت خديجه(عليها السلام) هم بود. از اين رو اگر مقصود ايمان بود، كلمه شاهد را به صورت جمع (شاهدان) میآورد نه به صورت مفرد(شاهد).
بدين روی بايد بگوييم منظور از شهادت در اين آيه شهادتی است كه مبتنی بر «درك عينی» باشد. برای آن كه مشخص شود چه كسی قادر بر ادای چنين شهادتی است، میفرمايد اين شاهد از خود او است: «شاهِدٌ مِنْهُ». كسانی كه از اقوام، خانواده ها، قبيله و عشيره ديگری هستند «شاهدٌ منه» بر آنها اطلاق نمیشود. هم چنين از اهل بيت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) نيز كسی ادعا نكرده است كه اين شاهد من هستم؛ هيچ كس غير از حضرت علی بن ابی طالب(عليه السلام) چنين ادعايی نكرده است. در هيچ روايتی نيز نقل نشده كه منظور از اين شاهد كه از اهل بيت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) است، كسی غير از حضرت علی(عليه السلام) باشد. از اين رو مراد از «شاهد منه» در اين آيه قطعاً اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) است و اين فضيلت تنها اختصاص به آن حضرت دارد.
2. حضرت علی(عليه السلام) حامل علم الكتاب
در آيهای ديگر میفرمايد:
قُلْ كَفی بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛16 بگو:
كافی است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.
خدای متعال برای دلداری پيامبر(صلی الله عليه وآله) میفرمايد: از اين كه گروهی تو را تكذيب كرده و رسالت تو را قبول نمیكنند، نگران مباش؛ خدا شهادت میدهد كه تو رسول او هستی و يك نفر ديگر نيز بر رسالت تو شاهد است. اين شاهد چه كسی میتواند باشد كه شهادت او در كنار شهادت خدا بر رسالت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) موجب آرامش خاطر حضرت رسول(صلی الله عليه وآله) گردد؟ میفرمايد او كسی است كه «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». در آيه پيشين فرمود «يتلوه شاهد منه»، آن شاهد از خود پيغمبر(صلی الله عليه وآله) و از اهل بيت او است و در اين آيه برای معرفی كسی كه شاهد بر رسالت است میفرمايد: آن شاهد دارای «علم الكتاب» است.
در تفسير اين آيه و بيان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» حديثی از امام صادق(عليه السلام) وارد شده است كه خلاصه آن چنين است:
امام(عليه السلام) به راوی میفرمايد: آن كسی كه تخت بلقيس را در يك چشم بر هم زدن از «سبا» برای سليمان آورد چه علمی داشت؟ راوی در جواب امام(عليه السلام) گفت: اَلَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِكتابِ؛ كسی كه بهرهای (اندك) از علم كتاب داشت. امام(عليه السلام) فرمود: آيا میدانی كسی كه علمی از كتاب داشته باشد با آن كس كه علم تمام كتاب را داشته باشد چه تفاوتی دارد؟ او به كمك علم ناچيزی كه از كتاب داشت، توانست در يك چشم بر هم زدن، تخت بلقيس را از يمن به فلسطين بياورد. سليمان قبل از آن كه چشمش را بر هم زند تخت بلقيس را در آن جا حاضر ديد. اين قدرت در سايه علم ناچيزی بود كه آن شخص از كتاب داشت. امام صادق(عليه السلام) فرمود: علمی كه «آصف بن برخيا» داشت نسبت به آن علمی كه نزد ما است مانند قطرهای است در مقابل دريا. او يك قطره از آن دريا را داشت و چنان قدرتی را پيدا كرد، وَ عِنْدَنا وَ اللّهِ عِلْمُ الْكِتابِ كُلُّهُ؛17به خدا قسم علم تمام كتاب نزد ما است. كتابی كه يك قطره از علمش آن قدرت را به «آصف بن برخيا» بخشيد، به كسی كه تمام علم آن را داشته باشد چه قدرت و عظمتی میبخشد؟! و طبق اين فرمايش امام صادق(عليه السلام) امامان معصوم(عليهم السلام) و در صدر آنها اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) كسانی هستند كه علم تمام كتاب نزد ايشان است.
آری، چون حضرت علی(عليه السلام) كسی بود كه «علم همه كتاب» نزد او بود، از اين رو هنگامی كه بر صدق گفتار پيغمبر(صلی الله عليه وآله) شهادت بدهد، میتوان شهادت او را در كنار شهادت خدا آورد: كَفی بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ.18
در ذيل اين آيه، علمای اهل تسنن نيز چندين حديث آوردهاند كه منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» علی بن ابی طالب(عليه السلام) است.
3. مقام حضرت علی(عليه السلام) در آيه «مباهله»
يكی از مهم ترين و روشن ترين آياتی كه بيان كننده فضيلت و مقام والای حضرت علی(عليه السلام) میباشد آيه مباهله است. اين آيه آن حضرت را عِدل و هم سنگ پيامبر(صلی الله عليه وآله) قرار میدهد. خلاصه داستان مباهله از اين قرار است:
را به ايمان دعوت كرد؛ آياتی با اين مضمون كه پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) پيش از اين برای شما معرفی شده است و شما او را به خوبی میشناسيد (يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ)19 و او همان كسی است كه حضرت موسی و حضرت عيسی بشارت ظهور او را دادهاند ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ)20. نجران يكی از مناطق جنوب جزيرة العرب و از پايگاههای اهل كتاب بود و در آن جا علما و دانشمندان مسيحی فراوانی زندگی میكردند. هنگامی كه اين خبر منتشر شد و به نجران رسيد، گروهی از علمای نجران برای بحث و مناظره با پيغمبر(صلی الله عليه وآله) به مدينه آمدند. پيامبر(صلی الله عليه وآله) آنان را به حضور پذيرفت و مناظره آغاز شد:
نجرانيان پرسيدند: شما پسر چه كسی هستی؟
پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) فرمود: من پسر عبدالله هستم.
پس از آن دوباره در مورد پدران چند نفر از پيشينيان سؤال كردند و حضرت پاسخ آنها را دادند. سپس گفتند: عيسی پسر چه كسی بود؟
چون حضرت عيسی(عليه السلام) پدر نداشت، آنها منتظر بودند كه حضرت در جواب اين سؤال هم چون خود آنان بگويد عيسی پسر خدا بود. پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) تأملی كرد و بلافاصله آيهای به اين مضمون نازل شد كه حضرت عيسی(عليه السلام) مِثل حضرت آدم(عليه السلام) است: إِنَّ مَثَلَ عِيسی عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.21 اگر هر انسانی بايد پدر داشته باشد، پس حضرت آدم نيز بايد پدر داشته باشد. اگر حضرت عيسی مادر داشت، حضرت آدم كه هيچ يك از پدر و مادر را نداشت؛ اما خداوند حضرت آدم را بدون اين كه پدر و مادری در آفرينش او مؤثر باشند خلق كرد:إِنَّ مَثَلَ عِيسی عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.
با اين پاسخ علمای نجران در بحث محكوم شدند؛ اما با اين حال حاضر به پذيرش اسلام نشدند و گفتند مباهله میكنيم. مباهله مراسمی بود كه در اديان سابق نيز شناخته شده بود. زمانی كه دو طرف بحث نمیتوانستند يكديگر را قانع كنند، مقابل هم میايستادند و به اين صورت نفرين میكردند: «خدايا! هر يك از ما را كه بر باطل هستيم با عذاب خود هلاك كن!»
آنها پيشنهاد مباهله را مطرح كرده و پيغمبر(صلی الله عليه وآله) نيز پذيرفتند و قرار شد چند روز بعد، پس از اين كه دو يا سه روز روزه گرفتند، برای مباهله حاضر شوند. پس از اين كه پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفتند اين آيه نازل شد:
فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْكاذِبِينَ؛22 پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودهامان و خودهاتان را فراخوانيم؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم.
هنگام مباهله، پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) همراه با اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، فاطمه زهرا(عليها السلام) و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) آمدند. با وجود اين كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) چندين همسر داشتند ـ و در آيه نيز تعبير «نِساءَنا» آمده است ـ ولی هيچ يك از آنها را با خود نياوردند، و فقط علی بن ابی طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين: را با خود همراه كردند. اسقف نجران هنگامی كه از دور چهرههای نورانی آن بزرگواران را ديد به نصاری گفت:
من چهره كسانی را میبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهی را از جا بكند، خداوند دعای آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنين كسانی مباهله نكنيد كه آتشی نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهيد سوخت و تا روز قيامت هيچ نصرانیای در عالم باقی نخواهد ماند؛ پس برگرديد و از اين مباهله صرف نظر كنيد!
در نهايت نيز علمای نجران حاضر به مباهله با پيامبر(صلی الله عليه وآله) نشدند و دادن جزيه را پيشنهاد كردند.23
در مورد آيه شريفه مباهله يكی از مباحث اين است كه بر اساس آنچه در آيه آمده، پيامبر(صلی الله عليه وآله) بايد همراه با زنان و فرزندان خود در مباهله شركت میكرد. حضرت رسول(صلی الله عليه وآله) به جز حسن و حسين(عليهما السلام) فرزند ديگری نداشت، بنابراين همراه آوردن آن دو بزرگوار مطابق آيه بود؛ اما چرا با وجود اين كه در آيه تعبير «نسائنا» ذكر شده، پيغمبر(صلی الله عليه وآله) هيچ يك از همسرانش را نياورد و به جای آنها دختر خود را آورد؟ هم چنين در آيه علاوه بر «ابنائنا» و «نسائنا»، «انفسنا» نيز ذكر شده است، اما چرا پيامبر(صلی الله عليه وآله) علاوه بر خودشان حضرت علی(عليه السلام) را نيز با خود آوردند؟ اگر منظور از «انفسنا» شخص پيغمبر(صلی الله عليه وآله) است، آوردن حضرت علی(عليه السلام) چه دليلی داشت؟ اگر مقصود آيه اين است كه خود پيامبر(صلی الله عليه وآله) همراه با همسران و فرزندانش در مباهله شركت كند، چرا آن حضرت نه تنها هيچ يك از همسران خود را نياورد، بلكه حضرت علی(عليه السلام) و حضرت فاطمه(عليها السلام) و فرزندان آن دو بزرگوار را برای مباهله آورد؟
روايات فراوانی به اين مضمون نقل شده است كه اين بزرگواران كسانی بودند كه دعای آنها به اجابت میرسيد و اگر آنها دعا میكردند، اهل باطل نابود میشدند و فرد ديگری صلاحيت اين كار (حضور در اين مباهله) را نداشت. در اين ميان، حضرت علی(عليه السلام) مصداق «انفسنا» است؛ يعنی فقط حضرت علی(عليه السلام) است كه به منزله جان و نفس پيامبر(صلی الله عليه وآله) است. اين فضيلت كه احدی با اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن شريك نبوده و نيست، بالاترين مقامی است كه پس از پيامبر(صلی الله عليه وآله) میتوان برای كسی تصور كرد.
از يكی از علمای بزرگ اهل تسنن سؤال شد كدام يك از صحابه پيغمبر(صلی الله عليه وآله) افضل از ديگران بودند؟ او در جواب، چند نفر از صحابه و خلفا را نام برد بدون اين كه از حضرت علی(عليه السلام) يادی كند. به او گفتند چرا نامی از حضرت علی(عليه السلام) نياوردی؟ پاسخ داد: شما از صحابه سؤال كرديد، نه از خود پيغمبر(صلی الله عليه وآله) ؛ علی(عليه السلام) «نفس النبی» و جان پيامبر(صلی الله عليه وآله) بود؛ و در ادامه برای شاهد سخن خود آيه مباهله را تلاوت كرد.
كسی كه به منزله جان پيغمبر(صلی الله عليه وآله) است، همان كسی است كه نور او و پيغمبر(صلی الله عليه وآله) يكی است. علمای شيعه و سنّی روايات زيادی را با اين مضمون نقل كردهاند كه پيامبر(صلی الله عليه وآله) و علی(عليه السلام) از نور واحدند.24
مناسب است در اين جا و در پايان اين بحث، از يكی از علمای معاصر كه در زمينه اشاعه فرهنگ شيعه خدمت بزرگی انجام داده، ياد كنيم. اين بزرگوار مرحوم آقای «فيروزآبادی(قدس سره)» است كه كتابی را به نام «فضايل الخمسه فی صحاح السته» در سه جلد تأليف كرده است. آن مرحوم در اين كتاب ابتدا فضايل اهل بيت(عليهم السلام) را از صحاح اهل تسنن نقل كرده و سپس از ساير كتب نيز مطالبی را به آن افزوده است. از جمله مطالبی كه ايشان در كتاب خود از صحاح ـ كه معتبرترين كتابهای روايی اهل تسنن است ـ نقل كرده، رواياتی با اين مضمون است كه خداوند پيش از خلق حضرت آدم(عليه السلام) ، نور پيغمبر(صلی الله عليه وآله) و علی(عليه السلام) را آفريد.
خلاصه بحث
در اين جلسه پيرامون بعضی از باورهای شيعه در مورد ائمه اطهار(عليهم السلام) بحث كرديم. اشاره شد كه آن بزرگواران با مردم عادی تفاوتهايی دارند؛ آنها در كودكی به امامت میرسند، در شيرخوارگی علم میآموزند، بلكه حتی پيش از تولد، تسبيح خدا را میگويند. اين در حالی است كه در مورد ما انسانهای عادی بايد مدت زيادی از عمرمان بگذرد تا به تدريج بفهميم خدايی هست و بايد او را تسبيح كرد. از اين رو ظرفيتهای وجودی آن بزرگواران با ما متفاوت است. گرچه آنها نيز بشر هستند، اما بين آنها و ساير انسانها فاصله بسيار است. در اين بحث بيشتر از ادله مورد قبول برادران اهل تسنن استفاده كرديم. با استدلال به آياتی از قرآن و تأييد و تفسير آنها با رواياتی كه از طرق اهل سنّت نقل شده است، به سه فضيلت از فضايل آن حضرت اشاره كرديم. دريافتيم كه حضرت علی(عليه السلام) جان پيغمبر(صلی الله عليه وآله) ، شاهد رسالت و دارای تمام علمی است كه آصف برخيا به كمك گوشهای بسيار ناچيز از آن توانست آن كار عظيم و بی نظير را انجام دهد.
________________________________________
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 28، باب4، روايت 16.
2. ر.ك: همان، ج 32، باب 9، روايت 333.
3. همان، ج 38، باب 65، روايت 23.
4. كهف (18)، 110.
5. نجم (53)، 8 ـ 14.
6. متأسفانه برنامه ريزی ما هم به گونهای نيست كه اولويتها را در مسايل به طور كامل رعايت كنيم و با توجه به نيازهای زمان و شبهات مطرح شده، به مواردی بپردازيم كه اهميت بيشتری دارند در اين جا بايد صادقانه اعتراف كنم كه پس از حدود سی سال تحصيل و تدريس، هنگامی كه به بعضی از آيات مربوط به مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) برخورد كرده و درباره آنها مطالعه میكردم، مطالب جديدی ياد میگرفتم كه در طول سی سال تحصيل به گوشم نخورده بود. گنجهای بی بديل در كتب روايی و تفاسير ما فراوان است و متأسفانه فرصت نمیكنيم به آنها بپردازيم. به همين دليل بايد فرصتها را غنيمت شمرده و سعی كنيم هم معرفت خود را نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) بيشتر كنيم تا به اين طريق بر ايمانمان نيز افزوده شود، و هم بعضی از شبهاتی را كه مطرح میشود پاسخ دهيم.
7. مريم (19)، 30.
8. بحارالانوار، ج 8، باب 25، روايت 7.
9. آل عمران (3)، 93.
10. يونس (10)، 59.
11. ر.ك: بحارالانوار، ج 32، باب 9، روايت 333.
12. همان.
13. هود (11)، 17.
14. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
15. همان.
16. رعد (13)، 43.
17. اصول كافی، ج 1، ص 257، روايت 3، باب أنه لم يجمع القرآن كله الا الائمه(عليهم السلام) .
18. رعد (13)، 43.
19. بقره (2)، 146: او را میشناسند همانگونه كه پسران خود را میشناسند.
20. صف (61)، 6: و به فرستادهای كه پس از من میآيد و نام او «احمد» است بشارت میدهم.
21. آل عمران (3)، 59.
22. همان، 61.
23. در مورد داستان مباهله پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) با نمايندگان مسيحيان نجران روايات متعددی وارد شده است. اين روايات گرچه همگی در نقل اصل اين قضيه مشتركند اما برخی جزئيات اين داستان را متفاوت ذكر كرده اند. برای آگاهی بيشتر در اين زمينه، برای نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 21، باب 32.
24. برای نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 15، باب 1، روايت 12؛ ج 16، باب 6، روايت 34؛ ج 25، باب 1، روايت 5 و مناقب (ابن مغازلی)، ص 88 و 130.