در مقدمه بحث بيان شد كه اين فضايل به سه دسته تقسيم میشوند. دسته اول مواهبی است كه خدای متعال به ايشان عنايت فرموده، ولی به طور مستقيم تأثيری در اعمال و رفتار آن حضرت ندارد؛ مثل ولادت در كعبه كه موهبت خاص الهی است، ولی باعث هيچ گونه تغيير و تأثيری در شخصيت آن حضرت نمیشود. دسته ديگر از فضايل، مواهب خدادادی است كه در شكل گيری شخصيت، رفتار و منش ايشان تأثير دارد. در اين جهت، حضرت امير(عليه السلام) با ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) مشترك است. خدای متعال به اين بزرگواران صفای روح و نورانيتی عنايت كرده است كه آنان از آغاز تولد، بلكه پيش از آن، حقايقی را مشاهده و درك میكنند كه ديگران چه بسا در سن كمال عقل نيز از درك آن عاجزند. در اين باره، برای نمونه، به كلام خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه قاصعه اشاره كرديم كه میفرمايند: پيش از اين كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شوند، من انيس ايشان بودم و زمانی كه وحی نازل میشد صدای وحی را میشنيدم و حتی صدای شيطان را نيز در آن لحظه شنيدم. از پيامبر(صلی الله عليه وآله) سؤال كردم اين چه صدايی است؟ حضرت فرمود: اين صدای شيطان است. سپس فرمود:
اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَری ما اَری اِلّا اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِیّ؛1 آنچه من میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه من میبينم تو هم میبينی، جز اين كه تو پيامبر نيستی.
نورانيتی كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در سن ده سالگی و يا قبل از آن داشتند و به واسطه آن میتوانستند صدای وحی را بشنوند يا حتی گاهی فرشته وحی را هم ببينند، امتياز خاصی است كه خداوند به ديگران عطا نكرده است. اين نورانيت در رفتار و شكل گيری شخصيت ايشان تأثير داشته است. نظير اين موهبت در مورد انسانهای معمولی، نعمت «عقل» است كه خدای متعال آن را به انسان ارزانی داشته است. سفيه و ديوانه كه از اين نعمت كم بهره يا بی بهره اند، رفتار و شخصيتشان با فرد عاقل بسيار متفاوت است.
در هر حال، اين نورانيت و امتياز خاص اميرالمؤمنين(عليه السلام) منشأ اثرهای فراوان گرديد. عبادتهای طولانی، رفتار عادلانه در مقام قضاوت و حكومت، زهد و وارستگی نسبت به امور دنيا، شجاعت در ميدانهای جنگ، فداكاریها و ايثارهای بی نظير و... از آثار آن نورانيت بودند. البته همه اين اعمال بر اساس اختيار و انتخاب خود آن حضرت صورت میگرفت و اين طور نبود كه حضرت تحت تأثير آن نورانيت خدادادی، در اين رفتارها مجبور باشد؛ همانگونه كه موهبت «عقل» موجب نمیشود انسان عاقل در انجام كارهای نيك و رفتار پسنديده مجبور باشد.
دسته سوم، فضايل اكتسابی حضرت امير(عليه السلام) است كه حضرت كاملا با اراده و اختيار خود آنها را كسب نموده اند. مواردی چون عبادتها، خدمت به مردم، شركت در جنگها و ... از اين نمونه هستند.
فضايل غير اكتسابی، منشأ جبر؟
در مورد دسته دوم از مواهب اميرالمؤمنين و ساير معصومان(عليهم السلام) ابهامها و شبهاتی وجود دارد. گفته میشود، اگر خداوند متعال اين مواهب را به ما هم عطا میكرد ما نيز هم چون علی میشديم. اگر ما نيز عصمت داشتيم، مثل پيغمبران میشديم. بنابراين انبيا و ائمه(عليهم السلام) در حقيقت امتيازی بر ديگران ندارند.
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آنچه مسيحا میكرد
منظور از القای اين شبهه اين است كه بگويند، اولا اين مطالب از اساس بی پايه و افسانه است، و بر فرض كه درست باشد، برخورداری از اين مواهب فضيلتی نيست، چرا كه امری خارج از اختيار آنان است و اگر به ما هم عطا میشد، ما نيز مثل آنها میشديم. بنابراين برخورداری از اين كرامات، افتخاری برای آنان محسوب نمیشود.
از آن جا كه اين شبهه مكرّر مطرح میشود، مناسب است با تأمل بيشتر در مورد اين گونه فضيلتها، پاسخهايی منطقی برای اين گونه شبههها آماده كنيم.
پاسخ اجمالی كه برای اين شبهه ارائه میشود اين است كه هر چند همه اين مواهبْ خدادادی است، ولی جبرآور نيست. امتياز اين بزرگان اين بوده كه از مواهب الهی با «اختيار خود» كمال استفاده را كرده اند. دليل اختياری بودن نيز نمونههايی از اين مواهب است كه به كسان ديگری ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولی نه تنها از آن استفاده نكردند، بلكه از آنها در راه باطل سوء استفاده نيز نمودند.
نظير اين مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل يك موهبت خدادادی و غير اكتسابی است كه ما به كمك آن خوب و بد را از هم تشخيص میدهيم. اكنون سؤال اين است كه آيا اعطای اين موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختيار از ما میشود؟ آيا ما صرفاً به اين دليل كه خوبی و بدی را درك میكنيم، حتماً كارهای بد را ترك خواهيم كرد؟ آيا صرف درك خوبی و بدی يا حتی ميل به كارهای خوب، به اين معنا است كه انسان مجبور به انجام آن كار است؟ آيا چون انسان به طور فطری طالب راست گويی و درست كاری است، پس هر كس راست گو و درست كار است، مجبور است؟! آيا در مورد گناهان و كارهای زشتی كه هيچ گاه فكر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمیكند، اجباری در كار است؟ تصور انجام بسياری از كارهای زشت اساساً به ذهن انسان نيز خطور نمیكند؛ زيرا بعضی از كارها به اندازهای زشت و پليد است كه انسان از آنها متنفر است و هيچ گاه خيال انجام آنها را نيز نمیكند. آيا ممكن است كسی حتی تصور كند كه برای يك بار نجاست را غذای خود قرار دهد؟! حتّی فكر آن مشمئز كننده است. حال آيا اين كه انسان هيچ گاه برای خوردن نجاست اقدام نخواهد كرد، بدين معنا است كه انسان در اين كار مجبور است؟! روشن است كه داشتن استعداد، فهم و گرايش به خير و يا تمايل به انجام گناه، هيچ كدام انسان را مجبور به انجام آن نمیكند. فضيلت اين است كه هر كسی سرمايههای خدادادی را از قبيل علم، هوش، استعداد و مانند آنها را به بهترين وجه در راه تقرب به خدا و تكامل خود و خلق خدا به كار گيرد. اصل اين سرمايهها خدادادی است، اما به كارگيری آنها تحت اختيار من و شما است؛ همانگونه كه میتوانيم از آنها در راه كمال استفاده كنيم، ممكن است با استفاده غلط از آنها در سراشيبی سقوط نيز قرار گيريم.
هم چنين درست است كه طفل يك ساله با مرد بيست ساله در فهم خوب و بد برابر نيستند، اما معنای اين كلام آن نيست كه چون عقل آن مرد بيست ساله كامل تر است، پس او مجبور به انجام كارهای خوب است. اين مطلب در مقايسه افراد عادی و افراد نابغه نيز صادق است. برخی افراد از نبوغ خاصی برخوردار هستند و در سنين كودكی مطالبی را میفهمند كه بسياری از بزرگ ترها در سن چهل سالگی هم آنها را نمیفهمند. اين افراد ممكن است استعدادهايی داشته باشند كه افراد عادی در سنين بالا نيز از آنها برخوردار نباشند. اما برخورداری آنها از نبوغ و استعداد فوق العاده به معنای مجبور بودن آنها نيست. به تعبير فنی و علمی، داشتن مبادی نفسانی برای انجام كار خوب بخشی از ماجرا است، اما به كارگيری آن قوهها و استعدادها برای انجام كار خير مطلبی ديگر است. استعدادها سرمايههای خدادادی است كه من و شما هم از آن برخورداريم. مگر من و شما چه اندازه در داشتن همين مقدار از فهمی كه داريم، اختيار داشته ايم؟ اصل «فهم» عطيهای خدادادی است كه به انسان داده شده، در حالی كه به حيوانات، يا دست كم به بسياری از آنها، چنين فهمی داده نشده است؛ اما آيا چون خدا اين فهم را به ما داده است ما مجبور به انجام كارهای خوب هستيم؟! بهره مند بودن از نعمت «فهم» و وجود اين مزيت و استعداد در انسان، زمينه اختيار را فراهم میكند. اگر انسان خوب و بد را نفهمد، چگونه می تواند بين انجام كار خوب يا ترك آن، يكی را انتخاب كند؟ بنابراين نمیتوان گفت، چون خدا چنين مزيتی را به كسی عطا كرده است، پس او را مجبور ساخته است.
پس از اين مقدمه، اكنون به اصل شبهه بازگرديم. شبهه اين است كه در مورد كمالات و فضايل اهل بيت(عليهم السلام) ، ائمه اطهار(عليهم السلام) يا انبيا(عليهم السلام) تنها دو حالت قابل تصور است: يا بايد گفت اين فضايل خدادادی است، كه نتيجه آن اين است كه آنان مجبور به داشتن اين فضايل هستند و برخورداری از آنها افتخار نيست و اگر اين مزايا را به ما هم داده بودند ما نيز مثل آنها میشديم! حالت ديگر اين است كه بگوييم اين فضايل اكتسابی است؛ در اين صورت چگونه میتوان گفت: خدا ايشان را به گونهای ديگر خلق كرده و برای آنها در اصل خلقت مزايايی قرار داده است؟ چگونه میتوان گفت آن بزرگواران از نور آفريده شده اند، در كودكی بعضی مسايل را درك میكردند، روحشان صفا داشته، قلبشان نورانی بوده و يا اين كه خداوند ملكی را برای تربيت ايشان فرستاده است؟
با توجه به مقدمهای كه بيان كرديم پاسخ اين شبهه روشن میشود. خدادادی بودن اين مواهب به اين معنا است كه اصل آنها خدادادی است. عقل، نورانيت، صفای روح و علم را خدا به آنان عطا كرده است، اما اين به معنای مجبور بودن نيست. نحوه استفاده از علم و نورانيت اختياری است. خداوند به بعضی ديگر از افراد نيز مراتبی از اين مزيتها را داده است، اما آنها از اين استعدادهای خدادادی سوء استفاده كرده اند. اعطای مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است. از اين رو كسانی كه از چنين مواهبی برخوردار نيستند، به اين دليل است كه داشتن آن استعدادها به مصلحت ايشان نيست و قدر آن را نمیدانند. چند نمونه از اين قبيل را نيز خداوند ذكر كرده است تا بدانيم افرادی از اين فضايل برخوردار شدند، لكن به دليل سوء استفاده از آنها، به بلايای عظيمی مبتلا گرديدند. اعطای اين مواهب از جانب خداوند به افرادی خاص بدون حكمت نيست. اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛2 او بهتر میداند رسالت خود را به چه كسی بدهد و چه كسی لياقت آن را دارد.
بنابراين گرچه اصل اين سرمايهها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نيست؛ چرا كه به كارگيری اين سرمايهها و ذخاير و مواهب الهی، اختياری است.
خداوند در مورد يكی از افراد قوم حضرت موسی ـ كه در روايات «بلعم باعورا» ناميده شده است ـ میفرمايد: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها...؛3 ما به بعضی از بندگان كرامتهايی عطا كرديم، مزايای خاصی را برای او قايل شديم و افتخاراتی به او داديم، فَانْسَلَخَ مِنْها؛ لكن از آنها عاری گشت. میفرمايد «آيات» خود را به او عطا كرديم. اين تعبيری خاص است كه مشابه آن در مورد انبيا و اوليا به كار میرود. اگر قرار بود جبر در كار باشد، با همان «آيات» به او رفعت میبخشيديم و او را به مقامات عالی میرسانديم، وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛4 ولی او اين مواهب خدادادی را در خدمت هوای نفس خود قرار داد و از آنها سوء استفاده كرد. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ ؛5 به سبب اين سوء استفاده، نه تنها رفعت پيدا نكرد، بلكه تا حد يك سگ تنزل يافت.
از اين رو اين گونه نيست كه اگر خدا موهبتی را به كسی داد، او مجبور به استفاده نيكو از آن باشد. نحوه استفاده از موهبتها اختياری است. اگر خدا میخواست به اجبار همه انسانها را هدايت كند قدرت چنين كاری را داشت:
لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَی النّاسَ جَمِيعاً؛6 اگر خدا میخواست قطعاً تمام مردم را هدايت میكرد.
اما انسان آفريده شده است تا با اختيار، مسير خود را انتخاب كند. لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ؛7 اگر خدا میخواست، كاری میكرد كه همه مردم به اجبار ايمان بياورند؛ اما چنين ايمانی ارزش ندارد.
خلاصه اين قسمت از بحث اين شد كه يك دسته از مواهب خدادادی اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شخصيت ايشان تأثيری نداشته و تنها جنبه فضل و تشريفی داشته است. اين دسته از فضايل محل بحث و اشكال نيست. دسته ديگر مواهبی هستند كه در شخصيت آن حضرت مؤثر بوده اند؛ مثل نورانيتی كه از آن برخوردار بودند و يا تربيتی كه از روز اول تولد از پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) دريافت كردند. خود حضرت در اين باره میفرمايد: من هنوز شيرخواره بودم كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) تكفل مرا به عهده گرفتند و با آب دهان خود، مرا تغذيه كردند.8 بحث و اشكال درباره اين دسته از مواهب است. در مورد اين گونه مواهب توضيح داديم كه گرچه اصل موهبت، خدادادی و غير اكتسابی است، اما استفاده از آن در اختيار خود شخص است. فضيلت حضرت علی(عليه السلام) اين بود كه به بهترين وجه از اين موهبت استفاده كرد و سر سوزنی از آن را هدر نداد. ممكن نبود كسی بهتر از اين از نعمتهای خدا استفاده كند. البته اعطای آن مواهب از جانب خدا نشانه لياقت آن حضرت بود، ولی پس از اين كه خدا آن فضايل را به ايشان داد، استفاده اختياری و صحيح از آنها بود كه درجات و مقام حضرت علی(عليه السلام) را بالا برد.
اعطای فضايل غير اكتسابی، اقدامی تبعيض آميز؟
سؤال ديگری كه مطرح شده اين است كه آيا اين نوعی تبعيض نيست كه خدای متعال مقامات، فضايل و مواهبی ذاتی و غير اكتسابی را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) عطا فرموده است؟ اساساً چرا خدا به بعضی از بندگانش نعمتی را عطا میكند در حالی كه آن را به بعضی ديگر نمیدهد؟
برای پاسخ به اين شبهه بايد به تفاوت معنايی دو واژه «تبعيض» و «تفاوت» توجه كرد. «تبعيض» كاری ناروا و دارای ارزش منفی است، در حالی كه هر «تفاوتی» ناپسند نيست؛ برای مثال، اگر معلم در كلاس به يكی از دو شاگردی كه مانند هم بوده و به يك اندازه تلاش كرده اند، نمره بالا و به ديگری نمره پايين بدهد، اين كار تبعيض است. يا اگر پدری بدون دليل به يكی از فرزندان خود بيش از ديگران محبت كند، بين آنها تبعيض قايل شده و كاری ناپسند انجام داده است. يا اگر كسی كه متصدی بيت المال است و بايد تسهيلات را به صورت يكسان برای همه مردم فراهم كند، برای فاميل، رفقا و طرفداران حزبی و جناحی خود ويژگیهای خاصی قايل شود، اين كار تبعيض و ناپسند است.
«تبعيض» در جايی است كه با وجود شرايط كاملا يكسان و مساوی همه افراد، برای آنها حقوق و امتيازاتی نامساوی و غير يكسان در نظر بگيريم. اين كار از مصاديق ظلم است؛ اما هر «تفاوتی» ظلم نيست. شاگردی كه درس خوانده، در امتحان نمره عالی میگيرد و شاگردی كه درس نخوانده و تنبلی كرده، نمره كم میگيرد. در اين جا بين اين دو، تفاوت وجود دارد، اما هيچ كس اين تفاوت را تبعيض و ناروا نمیداند.
خداوند نيز در تكوينيات و اصل آفرينش، بين موجودات تمايزها و تفاوتهايی قايل میشود. اساساً خلقت عالم بدون چنين تفاوتهايی امكان ندارد. آيا در ميان انسانها دو نفر را میشناسيد كه از تمام جهات شبيه يكديگر باشند؟ هر يك از افراد بشر ويژگیهای خاص خود را دارند. وجود تمايز ميان زن و مرد و ميان انسان و ساير حيوانات امری ضروری و اجتناب ناپذير است. ساير حيوانات در خدمت انسان هستند و انسان از آنها به صورتهای گوناگون استفاده میكند، اما اين هرگز به معنای تبعيض نيست. البته همه اين تمايزها و تفاوتها در عالم تكوين بر اساس علت و حكمت است. خداوندِ حكيم، ترجيحِ بلا مرجِّح نمیدهد؛ بلكه شرايطی موجود میشود كه موجب آمادگی شخص و استعداد يافتن او برای رسيدن به كمالی میگردد. اين كه چگونه اين شرايط پديد میآيد و خداوند چه نظامی را در عالم برقرار كرده است كه استعدادهای متفاوت در موجودات پديدار شده و استعداد كمالات خاصی به هر يك از موجودات عطا گرديده، بحثی مفصل را میطلبد كه در اين مقال نمیگنجد و از موضوع بحث فعلی ما خارج است. اما به هر حال تفاوت و تمايز در تكوينيات، پايه و اساس خلقت است و اگر چنين نبود كل عالم هستی موجود نمیشد.
اصولا اعتراضهايی از اين قبيل كه فرق گذاشتن ميان موجودات، و از جمله انسانها، موجب تضييع حقوق آنها است، و يا اين كه چرا يك نفر مرد و ديگری زن خلق شده است، بی جا و بی مبنا است؛ چون هيچ موجودی در اصلِ وجود، حقی بر خدا ندارد. هيچ كس حق ندارد بگويد من میخواستم مرد يا زن باشم. انسان قبل از خلقت چيزی نبود كه بتواند ادعای حق كند. اگر حقی برای انسان باشد بعد از آفرينش است.
آری، پس از آفرينش اگر دو نفر از هر جهت به صورت مساوی كارهای نيك انجام دادند و در عين حال، خدا ميان آن دو فرق بگذارد و يكی را به بهشت و ديگری را به جهنم ببرد، اين تمايز ظلم است و خداوند هرگز چنين نخواهد كرد:
أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ؛9 آيا پرهيزكاران را چون پليدكاران قرار خواهيم داد؟
به هر حال آنچه در اصل آفرينش مسلّم است اين است كه هيچ موجودی حقی بر خدا ندارد. خداوند از سر لطف و كرم و بر اساس حكمت و مصلحت، به هر موجود، حظّی از وجود را عطا فرموده است. اساساً تمايز در عالم تكوين مصداق ظلم نيست. البته اگر در خلقت عالم كاری بر خلاف حكمت و مصلحت انجام شود جای سؤال دارد؛ اما خداوند هرگز بر خلاف حكمت و مصلحت عمل نمیكند. از اين رو تمايزاتی كه در خلقت موجودات به چشم میخورد، كاملا مطابق مصلحت و بر اساس حكمت است و نمیتوان گفت خداوند بين موجودات تبعيض قايل شده است.
بنابراين در عالم آفرينش، موجودات با هم تفاوت دارند و خداوند متعال به هر موجود ويژگیهای خاصی را اعطا میكند، اما با اين كار حق موجودی تضييع نمیشود؛ چون هيچ يك از موجودات، قبل از خلقت حقی بر خدا ندارند و تمامی آنچه در عالم تكوين واقع میشود تنها بر اساس اقتضای ذات، حكمت و مصلحت الهی است. پس از خلقت نيز خداوند، خود بر اساس سنّتش حقوقی را برای موجودات و بندگان در نظر میگيرد؛ نظير آن جا كه میفرمايد:
كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ؛10 ياری كردن مؤمنان بر ما فرض است.
يا آن جا كه میفرمايد:
كَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛11 رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است.
يا، مثلا سنّت الهی بر اين قرار گرفته كه بندگان نيكوكار حق پيدا میكنند كه از خدای متعال پاداش دريافت دارند.
بنابراين تفاوت و تمايزی كه خداوند بين حضرت علی(عليه السلام) و ساير بندگان قايل شده است، مانند تفاوتی است كه بين يك فرد عادی با يك انسان نابغه وجود دارد. مراتب فهم و استعدادهای اين دو با يكديگر تفاوت دارد، اما اين امر بر اساس مصلحت است و نه ظلم است و نه خلاف حكمت. اگر اين مزيت در رفتار اختياری مؤثر باشد، در اين صورت زمينه پيدايش حق فراهم میشود و اگر انسان از اين موهبت خدادادی به طور شايسته استفاده كند، حق دريافت پاداش نيك را از خداوند دارد. در اين حال اگر بين او و ساير بندگانی كه همانند او از مواهب الهی به خوبی استفاده كردهاند تفاوتی مشاهده شود، میتوان ادعا كرد كه خداوند بين آنها تبعيض قايل شده است؛ اما هرگز چنين مسألهای واقع نخواهد شد.
پس بين وجود مقدس اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) از يك سو و بقيه انسانها از سوی ديگر، به طور تكوينی تفاوتهايی وجود دارد، اما اين تفاوتها، خلاف عدالت نيست؛ زيرا از نظر تكوينی برای آن بزرگواران شرايطی حاصل شده كه استعداد چنين كمالی را پيدا كردهاند و خداوند مواهب خود را به آنها عطا فرموده است. البته چگونگی حصول اين شرايط و استعدادها بحثی مفصّل و پيچيده نياز دارد كه در جای خود بايد به آن پرداخته شود.
تكاليف بيشتر و سخت تر برای برخورداران از مواهب تكوينی
در اين بحث توجه به اين نكته نيز ضروری است كه اگر كسی از مواهب بيشتری برخوردار گرديد، تكاليف او نيز با ديگران متفاوت خواهد شد. به همان ميزان كه خدا به كسی فهم و كمالات بيشتری عطا میفرمايد، تكاليف سنگين تری نيز بر عهده او میگذارد. از اين رو تكليف پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) با ما برابر نيست. تكليف اين بزرگواران بسيار سخت تر از ساير انسانها است. و بر فرض محال، در صورت تخلف، مجازات آنان بسيار سنگين تر خواهد بود. برای نمونه، خداوند در قرآن كريم در جايی خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) میفرمايد:
لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً.12
بر اساس آنچه در برخی روايات در شأن نزول اين آيات آمده است، اهل طايف قانع شده بودند كه مسلمان شده و تابع پيامبر(صلی الله عليه وآله) شوند و در جنگها ايشان را ياری و به دستورهای آن حضرت عمل كنند. آنان در مقابل يكی، دو تقاضا داشتند؛ از جمله اين كه در نماز از سجده كردن معاف باشند. پيامبر(صلی الله عليه وآله) نزديك بود به اين پيشنهاد تمايل نشان دهد.13 خداوند در آيه مذكور، در اين مورد میفرمايد: اگر اندكی تمايل به ايشان نشان داده بودی، در دنيا تو را دو برابر عذاب كرده و در آخرت نيز تو را دو برابر عذاب میكرديم و هيچ كس به فرياد تو نمیرسيد!
اين در حالی است كه چنين سخت گيری و شدتی برای انسانهای عادی وجود ندارد. هم چنين برخی عبادتها ـ نظير نماز شب ـ بر پيغمبر(صلی الله عليه وآله) واجب بود، ولی بر ديگران واجب نبود و نيست.
از اين رو هر چند ممكن است كسی به طور تكوينی دارای مزايايی باشد، اما در مقابلِ امتيازاتی از قبيل فهم، شعور، عقل و نورانيت بيشتری كه خدا به او داده، تكليف او نيز بيشتر خواهد بود.
بنابراين در مورد امتيازات تكوينی كه خدای متعال به پيامبر، اميرالمؤمنين و ائمه معصومين(عليهم السلام) عنايت كرده، بايد به دو نكته توجه داشت: نكته اول اين كه، گرچه اين فضايل غير اكتسابی است، اما عمل به لوازم آن اختياری و ارادی است؛ و نكته دوم اين كه، به تناسب مواهبی كه خداوند به اين بزرگواران عنايت فرموده است، تكليف آنها نيز نسبت به افراد عادی بسيار سخت تر است.
برخوردار بودن از چنين مواهبی لوازمی دارد كه فرد بايد بدان عمل كند و در غير اين صورت به خشم و قهر الهی گرفتار خواهد شد. اين گونه نيست كه خداوند به فرد يا افرادی تكويناً امتيازاتی بدهد، ولی تكليف آنها را مساوی ديگران قرار دهد. هر چه رتبه فرد از نظر تكوينی و در اصل خلقت بالاتر باشد درجه مسؤوليت و تكليف او نيز بيشتر خواهد بود. شايد همين تكليف و مسؤوليت بسيار سنگين بود كه موجب میشد آن بزرگواران آن گونه به درگاه خدای متعال تضرع و زاری داشته باشند. آری، گريهها و نالههای آن چنانی علی(عليه السلام) در نخلستانهای مدينه و كوفه بی جهت نبود. آن حضرت به سنگينی بار مسؤوليت خود كاملا واقف بود و از همين رو بود كه هر شب تا به صبح عبادت میكرد و در مناجات هايش عرضه میداشت: آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّريِقِ؛14 آه كه توشه علی(عليه السلام) كم است و راه طولانی است!
حتی به حسب موقعيتهای اجتماعی و نعمتهايی از قبيل آن كه نصيب افراد میشود، تكليف آنها نيز سنگين تر میگردد؛ هم چنان كه قرآن در مورد همسران پيامبر میفرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَی اللّهِ يَسِيراً. وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً؛15
همسران پيامبر(صلی الله عليه وآله) به حسب موقعيت اجتماعی خود تكاليف خاصی بر عهده داشتند. اگرچه خود آنها از لحاظ ذاتی و تكوينی تفاوتی با ديگران نداشتند، اما از آن جا كه همسر پيامبر(صلی الله عليه وآله) شده و در جامعه موقعيتی به دست آورده بودند، خدا به ايشان میفرمايد: به لحاظ اين موقعيت، شما مانند ديگران نيستيد. اگر تقوا داشته باشيد، به شما دو برابر پاداش میدهم و اگر هم گناه كنيد، دو برابر عذاب میشويد. چون مردم شما را الگوی خود میدانند و از رفتار خوب و بد شما تبعيت میكنند، از اين رو رسيدن به اين موقعيت باعث میشود كه تكليف شما سنگين تر شود.
و بر همين اساس است كه فرموده اند:
«يُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ؛16 هفتاد گناه از جاهل (عامی) آمرزيده میشود قبل از آن كه يك گناه از عالم بخشيده شود.
كار نيكو و پسنديده اگر از عالم سر بزند ثواب بيشتری دارد، هم چنان كه كار بد و گناه او نيز عذاب بيشتری را در پی خواهد داشت.
هر كس به مقتضای مواهبی كه خدا به او داده است، اگر به درستی از آنها استفاده كند، پاداش خواهد گرفت، هم چنان كه اگر از آن مواهب سوءاستفاده كند، گناهش به همان نسبت خواهد بود. اين دو (ميزان برخورداری فرد از مواهب تكوينی، و درجه ثواب و عقاب او) با يكديگر متعادل هستند؛ و اين جا است كه عدل و حق موضوعيت پيدا میكند. پيش از آن كه از كسی رفتار اختياری صادر شود، بحثی از عدل و ظلم نيست، بلكه در آن مقام تنها حكمت خدا است كه ساری و جاری است و او هر چه صلاح بداند به هر يك از موجودات خواهد داد.
بنابراين برخورداری اميرالمؤمنين(عليه السلام) از امتيازات و مواهب تكوينی بيشتر، موجب تبعيض و ظلم نيست، بلكه تفاوت و تمايزی است كه لازمه خلقت است. خداوند بر ما منّت گذاشته كه چنين گوهرهايی را در ميان ما انسانها قرار داده است؛ هم چنان كه در زيارت جامعه كبيره خطاب به ائمه اطهار(عليهم السلام) عرض میكنيم:
شما انواری بوديد كه در اطراف عرش الهی حلقه زده بوديد و در آن جا خدا را عبادت میكرديد؛ خداوند بر ما منّت گذاشت و شما را به اين عالم آورد:
خَلَقَكُمُ اللهُ اَنْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّی مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فی بيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.
راز نيامدن نام حضرت علی (عليه السلام) در قرآن
در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسش ديگری كه بسيار مطرح میشود اين است كه چرا نام آن حضرت در قرآن نيامده است؟ چرا با وجود اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا به اين اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذكر نشده است؟ اين يكی از سؤالاتی است كه در طول تاريخ بارها به وسيله برخی از شياطين مطرح شده و علما و بزرگان ما نيز در كتابهای خود ـ از جمله حضرت امام(قدس سره) در كتاب «كشف الاسرار» كه در پاسخ كتاب «اسرار هزار ساله» كسروی مرتد نوشتهاند ـ به مناسبتهای مختلف آن را پاسخ داده اند. اين سؤال دو پاسخ كلی دارد:
پاسخ اول مربوط به اين نكته است كه در تشريع احكام الهی و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلی امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسانها با استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهی الهی ـ كه در نهايت به تكامل آنها منجر میشود ـ گام بردارند. مثلا خداوند میتوانست از ابتدا به پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) بگويد كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار میدهد و آن گاه پس از مدتی آن را تغيير میدهد. در تبيين فلسفه اين كار، خدای متعال در قرآن كريم میفرمايد:
وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَيْهِ؛17
يعنی اين آزمايشی الهی بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعی و كسانی كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر(صلی الله عليه وآله) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كسانی تسليم امر و نهی خداوند هستند و چه كسانی قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيری اند. كسانی كه ايمان واقعی ندارند در اين امر تشكيك كرده و میگويند: چگونه ممكن است حكم خداوند متعال عوض شود؟! پس تكليف نمازهای قبلی كه به جانب بيت المقدس خوانديم چيست؟! اگر آنها درست بود، پس آيا نمازهای فعلی كه به سمت كعبه میخوانيم باطل است؟! و سخنانی از اين قبيل. خدای متعال میفرمايد، هدف از اين كاراين بود كه معلوم شود چه كسانی ايمان واقعی دارند.
از اين رو در بيان مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسياری از موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمیكند. طبيعت امتحان همين است كه بايد با اندكی ابهام توأم باشد و اگر تمام مسايل روشن و واضح باشد امتحان معنا پيدا نمیكند. در مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز حكمت امتحان اقتضا كرده تا اين مسأله كاملا صاف و بدون هيچ پيرايه نباشد، و اگر در آيات مربوط به اميرالمؤمنين(عليه السلام) نام آن حضرت صريحاً ذكر میشد با اين حكمت منافات داشت.
پاسخ دوم ـ كه حضرت امام(قدس سره) نيز در كتاب كشف الاسرار مطرح فرمودهاند و ظاهراً آن را مناسب تر میدانندـ اين است كه اگر نام مبارك اميرالمؤمنين(عليه السلام) با صراحت در قرآن آمده بود، منافقانی كه تصميم به قتل پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) گرفته بودند تا پس از آن حضرت به رياست برسند، برای نيل به مقصود خود در قرآن دست كاری میكردند؛ و روشن است كه دست كاری و تحريف قرآن چه لطمه جبران ناپذيری بر پيكر اسلام وارد میساخت.
پاسخ ديگری نيز به اين صورت میتوان ارائه كرد كه قرآن همواره كليات مسايل را بيان میفرمايد و تفسير و تفصيل احكام را بر عهده پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) میگذارد. در اين مورد از ائمه اطهار(عليهم السلام) سؤال شد كه چرا اسم اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ائمه(عليهم السلام) در قرآن نيامده است؟ و يا چرا در آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»18 «الذين آمنوا» معرفی نشده اند؟ يا اين كه چرا در آيه «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»19«اولی الامر» مشخصاً معرفی نشده اند؟ و يا در مورد نماز چرا تعداد نمازهای واجب و تعداد ركعات آنها بيان نشده است؟ هم چنين چرا در آيات مربوط به زكات موارد و مقدار آن بيان نشده است؟ ائمه اطهار(عليهم السلام) در پاسخ به اين سؤالات فرموده اند: تفسير جزئيات احكام به عهده پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) گذاشته شده است؛ قرآن میفرمايد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛20 ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا تو برای مردم تفصيل آن را بيان كنی.
بنابراين همانطور كه خداوند در قرآن فرمود، نماز بخوانيد، اما تعداد ركعات آن را مشخص نكرد؛ به همان صورت فرمود، از اولی الامر اطاعت كنيد، اما آنها را معرفی نكرد تا مردم از پيامبر(صلی الله عليه وآله) بپرسند و آن حضرت اين مسأله را تبيين كند.
پس به طور خلاصه، در پاسخ اين سؤال كه چرا قرآن جزئيات احكام را بيان نفرموده، میتوان اين گونه پاسخ داد كه اولا برای اين است كه زمينه امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعی شناخته شوند؛ و ثانياً برای اين كه مردم در مورد تفاصيل آنها از پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) سؤال كنند و بدين طريق جايگاه آنان در تبيين جزئيات احكام، برای مردم روشن شود.
به طور كلی در بسياری از موارد، دليل پيدايش اين گونه سؤالات اين است كه ما گمان میكنيم خداوند مانند يك مصلح اجتماعی میخواهد از هر طريق ممكن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حكم فرما باشد و مردم با آسودگی زندگی كنند. بر اساس اين تصور، اگر در موردی ببينيم كه اين گونه نشده است، چنين نتيجه میگيريم كه ـ العياذ بالله ـ اشكالی در كار خداوند پيدا شده است! حال آن كه خداوند هيچ گاه چنين ارادهای نداشته و ندارد كه مردم به هر صورت ممكن ايمان بياورند و مؤمن شوند. اگر چنين ارادهای داشت قطعاً قادر بود شرايط را به گونهای فراهم كند كه همه مردم ايمان بياورند: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً.21 ايمان امری اختياری است و مردم بايد بر اساس انتخاب و اختيار خود ايمان بياورند. در آيه ديگر میفرمايد: لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَی النّاسَ جَمِيعاً؛22 اگر خدا میخواست، همه را با اجبار هدايت میكرد. اما خداوند اين گونه نخواسته است؛ انسان بايد با اختيار خود مسير هدايت را طی كند و كمال انسان در گرو اختيار و انتخاب آگاهانه او است. انسان بايد گام نهادن در مسير كمال را خود اراده كند، در پی شناخت آن برآيد و در اين جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختيار خود به مقصود برسد.
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
2. انعام (6)، 124.
3. اعراف (7)، 175.
4. همان، (176).
5. همان
6. رعد (13)، 31.
7. يونس (10)، 99.
8. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
9. ص (38)، 28.
10. روم (30)، 47.
11. انعام (6)،
12. اسراء (17)، 74 ـ 75.
13. برای آگاهی بيشتر در اين باره، ر.ك: بحارالانوار، ج 17، باب 15، ص 52.
14. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 77.
15. احزاب (33)، 30 ـ 31.
16. بحارالانوار، ج 2، باب 9، روايت 5.
17. بقره (2)، 143.
18. مائده (5)، 55.
19. نساء (4)، 59.
20. نحل (16)، 44.
21. يونس (10)، 99.
22. رعد (13)، 31.