منصب قضا متعلق به کیست؟

  • شنبه, 05 مرداد 1392 17:24
  • منتشرشده در ولایت فقیه
  • بازدید 5528 بار

[روایت چهارم]

منصب قضا متعلق به كيست؟

عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جَبَلَة، عن أبي جميلة، عن إسحاقَ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ أَميرُ المُؤْمنين صَلَواتُ اللَّه عَليْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) إلّا نَبيٌّ اوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أوْ شَقيٌّ.

حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مى فرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفته اى كه جز نبى يا وصىّ نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمى گيرد.»

و شريح چون نبى و وصى نبى نيست، شقى بوده است كه بر مسند قضاوت نشسته است. شريح كسى است كه در حدود 50 ،60 سال منصب قضاوت را در كوفه عهده دار بود، و از آن آخوندهايى كه به واسطه تقرب به دستگاه معاويه حرفهايى زده و فتواهايى صادر كرده، و بر خلاف حكومت اسلامى قيام كرده است.

حضرت امير المؤمنين (ع) در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند، رجاله نگذاشتند، و به عنوان اين كه «شيخين» او را نصب كرده اند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد، او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند. منتها حضرت نمى گذاشتند بر خلاف قانون دادرسى كند.

دادرسى با فقيه عادل است

از روايت برمى آيد كه تصدى منصب قضا با پيغمبر (ص) يا وصى اوست. در اين كه فقهاى عادل به حسب تعيين ائمه (ع) منصب قضا (دادرسى) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاى عادل است، اختلافى نيست. بر خلاف مسأله «ولايت» «3» كه بعضى، مانند مرحوم نراقى و از متأخرين مرحوم نائينى، تمام مناصب و شئون اعتبارى امام را براى فقيه ثابت مى دانند، و بعضى نمى دانند. اما اينكه منصب قضاوت متعلق به فقهاى عادل است، محل اشكال نيست و تقريباً از واضحات است.

نظر به اين كه فقها مقام نبوت را دارا نمى باشند، و شكى نيست كه «شقى» هم نيستند، بالضروره بايد بگوييم كه «اوصياء» يعنى جانشينان رسول اكرم (ص) مى باشند. منتها از آنجا كه غالباً وصىّ نبى را عبارت از وصى دست اول و بلا فصل گرفته اند، لذا به اين گونه روايات اصلا تمسك نشده است. لكن حقيقت اين است كه دايره مفهوم «وصىّ نبى» توسعه دارد و فقها را هم شامل مى شود.

البته وصى بلا فصل حضرت امير (ع) است و بعد از او ائمه (ع) مى باشند، و امور مردم به آنان محول شده است. تصور نشود كه منصب حكومت يا قضا براى حضرات ائمه (ع) شأنى بوده است. زمامدارى فقط از جهت اين كه بتوانند حكومت عدل را برپا كنند و عدالت اجتماعى را بين مردم تطبيق و تعميم دهند، قابل اهميت بوده است.

لكن مقامات روحانى ائمه (ع) كه فوق ادراك بشر مى باشد، به نصب و جعل مربوط نيست. چنانچه اگر رسول اكرم (ص) حضرت امير (ع) را وصى هم قرار نمى داد، مقامات معنوى آن حضرت محفوظ بود. اين مقام حكومت و منصب نيست كه به انسان شأن و منزلت معنوى مى دهد، بلكه اين منزلت و مقام معنوى است كه انسان را شايسته براى حكومت و مناصب اجتماعى مى سازد.

در هر حال، از روايت مى فهميم كه «فقها» اوصياى دست دوم رسول اكرم (ص) هستند، و امورى كه از طرف رسول اللَّه (ص) به ائمه (ع) واگذار شده، براى آنان نيز ثابت است، و بايد تمام كارهاى رسول خدا را انجام دهند؛ چنانكه حضرت امير (ع) انجام داد.

 [روايت پنجم ]

روايت ديگر كه از ادله يا مؤيدات مطلب است و از حيث سند و دلالت از روايت اول بهتر مى باشد، از طريق كلينى نقل شده. و از اين طريق ضعيف است. لكن صدوق روايت را از طريق سليمان بن خالد آورده كه صحيح و معتبر مى باشد. روايت چنين است:

و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد ابن عيسى عن أبي عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مُسْكانَ، عن سليمانَ ابْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتَّقُوا الْحُكُومَةَ، فَإنَّ الْحُكُومَةَ إنَّما هِىَ للإمْامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنبيّ (كَنَبِيّ)، أوْ وَصِيِ نَبِيٍّ.

امام مى فرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.

ملاحظه مى كنيد كسى كه مى خواهد حكومت (دادرسى) كند، اولًا بايد امام باشد. در اينجا معناى لغوى «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد مقصود است، نه معناى اصطلاحى. به همين جهت، نبى را هم امام دانسته است. اگر معناى اصطلاحى «امام» مراد بود، قيد «عالم» و «عادل» زايد مى نمود.
دوم، اين كه عالِم به قضا باشد. اگر امام بود لكن علم به قضا نداشت يعنى قوانين و آئين دادرسى اسلام را نمى دانست حق قضاوت ندارد.

سوم، اين كه بايد عادل باشد.

پس، قضا (دادرسى) براى كسى است كه اين سه شرط (يعنى رئيس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد مى فرمايد كه اين شروط بر كسى جز نبى يا وصى نبى منطبق نيست.

قبلًا عرض كردم كه منصب قضا براى فقيه عادل است. و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافى نيست. اكنون بايد ديد شرايط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهى است منظور فقيه «عادل» است، نه هر فقيهى. فقيه طبعاً عالم به قضاست، چون فقيه به كسى اطلاق مى شود كه نه فقط عالم به قوانين و آيين دادرسى اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد، يعنى، دين شناس به تمام معناى كلمه باشد.

فقيه وقتى عادل هم شد، دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام يعنى رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل مقام امامت و رياست را براى قضاوت به حسب تعيين امام (ع) داراست. آن گاه امام (ع) حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبى يا وصى نبى بر ديگرى منطبق نيست. فقها چون نبى نيستند پس وصى نبى يعنى جانشين او هستند. بنا بر اين، آن مجهول از اين معلوم به دست مى آيد كه «فقيه» وصى رسول اكرم (ص) است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس الملة مى باشد، و او بايد قاضى باشد، و جز او كسى حق قضاوت و دادرسى ندارد.

 [روايت ششم ]

در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم روايت سوم، توقيعى است كه مورد استدلال واقع شده، و ما كيفيت استدلال را عرض مى كنيم:
في كتاب إكْمال الدين و إتمام النِعْمَةِ عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوبَ، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بن عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علىَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (ع): أمّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبَتَكَ (إلى ان قال) و أمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها إلى رُواةِ حَديثِنا. فَإنَّهُم حُجَّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجةُ اللَّه. و أمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثمان العُمَري، فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِيه، فَإنَّهُ ثِقَتي وَ كِتابُهُ كِتابي.

اسحاق بن يعقوب، نامه اى براى حضرت ولى عصر (عج) مى نويسد و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مى كند. و محمد بن عثمان عمرى نماينده آن حضرت، نامه را مى رساند. جواب نامه به خط مبارك صادر مى شود كه «.. درحوادث وپيشامدها به راويان حديث مارجوع كنيد،زيراآنان حجت من برشمايند و من حجت خدايم ..»

منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آمده مسائل و احكام شرعيه نيست. نويسنده نمى خواهد بپرسد در باره مسائل تازه اى كه براى ما رخ مى دهد چه كنيم. چون اين موضوع جزو واضحات مذهب شيعه بوده است و روايات متواتره دارد كه در مسائل بايد به فقها رجوع كنند. در زمان ائمه (ع) هم به فقها رجوع مى كردند و از آنان مى پرسيدند.

كسى كه در زمان حضرت صاحب، سلام اللَّه عليه، باشد و با نوّاب اربعه روابط داشته باشد و به حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت كند، به اين موضوع توجه دارد كه در فرا گرفتن مسائل به چه اشخاص بايد رجوع كرد.

منظور از «حوادث واقعه» پيشامدهاى اجتماعى و گرفتاريهايى بوده كه براى مردم و مسلمين روى مى داده است. و به طور كلى و سر بسته سؤال كرده اكنون كه دست ما به شما نمى رسد، در پيشامدهاى اجتماعى بايد چه كنيم، وظيفه چيست. يا حوادثى را ذكر كرده، و پرسيده در اين حوادث به چه كسى رجوع كنيم.

آنچه به نظر مى آيد اين است كه به طور كلى سؤال كرده، و حضرت طبق سؤال او جواب فرموده اند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما، يعنى فقها، مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما مى باشند، و من حجت خدا بر شمايم.

«حجت خدا» يعنى چه؟ شما از كلمه «حجة اللَّه» چه مى فهميد؟ يعنى خبر «واحد» حجت است؟ و اگر زراره روايتى را نقل كرد حجت مى باشد؟ حضرت امام زمان نظير زراره است كه اگر خبرى از رسول اكرم (ص) نقل كرد، بايد به پذيريم و عمل كنيم؟ اين كه مى گويند «ولىّ امر» حجت خداست، آيا در مسائل شرعيه حجت است كه براى ما مسأله بگويد؟ اگر رسول اكرم (ص) فرموده بود كه من مى روم، و امير المؤمنين (ع) حجت من بر شماست.

شما از اين مى فهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد، فقط مسأله گويى مانده كه آن هم به حضرت امير (ع) واگذار شده است؟ يا اين كه «حجة اللَّه» يعنى همان طور كه حضرت رسول اكرم (ص) حجت است و مرجع تمام مردم، خدا او را تعيين كرده تا در همه كارها به او رجوع كنند، فقها هم مسئول امور و مرجع عام توده هاى مردم هستند؟

 «حجة اللَّه» كسى است كه خداوند او را براى انجام امورى قرار داده است، و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر كسى تخلف كرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوى) خواهد شد. اگر امر كرد كه كارى انجام دهيد، حدود را اين طور جارى كنيد، غنايم، زكات و صدقات، را به چنين مصارفى برسانيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج مى كند.

اگر با وجود حجت براى حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من براى شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضايى ستمگران مراجعه كرديد. خدا به وجود حضرت امير المؤمنين (ع) بر متخلفين و آنها كه كجروى داشتند احتجاج مى كند، بر متصديان خلافت بر معاويه، و خلفاى بنى اميه و بنى عباس و بر كسانى كه طبق خواسته هاى آنان عمل مى كنند، احتجاج مى شود كه چرا زمام مسلمين را غاصبانه به دست گرفتيد. شما كه لياقت نداشتيد چرا مقام خلافت و حكومت را غصب كرديد.

خداوند حكام جور و هر حكومتى را كه بر خلاف موازين اسلامى رفتار كند بازخواست مى كند كه چرا ظلم كرديد. چرا با اموال مسلمين هوسبازى كرديد. چرا جشن چند هزار ساله بر پا داشتى. چرا مال مردم را صرف «تاجگذارى» و آن جشن كذايى كردى؟

اگر بگويد با اوضاع روز نمى توانستم عدالت كنم، يا اين كه [نمى توانستم ] قبه و بارگاه، كاخ و عمارت كذايى، نداشته باشم، تاجگذارى كردم كه دولت اينجا را و ترقى خودمان را معرفى كنم، مى گويند اين (اشاره به حضرت امير (ع)) هم حاكم بود؛ حاكم بر مسلمين و سرزمين پهناور اسلامى بود، تو شرف اسلام و مسلمين و بلاد اسلامى را بيشتر مى خواستى يا اين مرد؟ مملكت تو بيشتر بود يا او؟ قلمرو حكومت تو جزئى از قلمرو حكومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ايران همه در قلمرو حكومتش بود؛ در عين حال دار العماره او مسجد بود، و دكة القضاء در گوشه مسجد قرار داشت؛ و سپاه در مسجد آماده مى شد، و از مسجد حركت مى كرد؛ مردم نمازگزار و معتقد به جنگ مى رفتند؛ و ديديد كه چگونه پيشرفت مى كردند و چه كارها انجام دادند.

امروز فقهاى اسلام «حجت» بر مردم هستند؛ همان طور كه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود، و همه امور به او سپرده شده بود، و هر كس تخلف مى كرد بر او احتجاج مى شد. فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند.

همه امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است. در امر حكومت، تمشيت امور مسلمين، اخذ و مصرف عوايد عمومى، هر كس تخلف كند، خداوند بر او احتجاج خواهد كرد. در دلالت روايتى كه آورديم هيچ اشكالى نيست؛ منتهى سندش قدرى محل تأمل است. و اگر دليل نباشد، مؤيد مطالبى است كه گفته شد.

 [روايت هفتم «مقبوله عمر بن حنظلة»]

آياتى از قرآن مجيد روايت ديگرى كه از مؤيدات بحث ماست «مقبوله عمر بن حنظله» مى باشد. چون در اين روايت به آيه شريفه اى تمسك شده، لازم است ابتدا آن آيه و آيات قبل آن مورد بحث قرار گيرد، و معناى آن تا حدودى معلوم شود، سپس روايتْ مورد بحث قرار گيرد.

أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا.»

خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهيد. و هر گاه بين مردم داورى كرديد، به عدالت داورى كنيد. خدا به آن اندرزتان مى دهد و يادآوريتان مى كند. بى شك خدا شنواى بيناست. اى ايمان آوردگان، خدا را اطاعت كنيد و پيامبران را اطاعت كنيد؛ و اولياى امرتان (متصديان رهبرى و حكومتتان) را.

بنابر اين، اگر در مورد چيزى با يكديگر كشمكش پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اگر به خداى يگانه و دوره آخرت ايمان داريد. آن روش بهتر است و خوش عاقبت تر.

خداوند امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنيد.» عده اى بر اين عقيده اند كه منظور از «امانتْ» مطلق امانت خلقى (يعنى مال مردم) و خالقى (يعنى احكام شرعيه) مى باشد. و مقصود از «رد امانت الهى» اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند. گروه ديگرى معتقدند كه مراد از «امانت» امامت است. در روايت هم آمده كه مقصود از اين آيه، ما (يعنى ائمه عليهم السلام) هستيم كه خداوند تعالى به ولات امر (رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند.

يعنى، رسول اكرم (ص) ولايت را به امير المؤمنين (ع) و آن حضرت هم به ولىّ بعد از خود واگذار كند، و همين طور ادامه يابد.

در ذيل آيه مى فرمايد «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ.» (وقتى كه حاكم شديد بر پايه عدل حكومت كنيد.) خطاب به كسانى است كه زمام امور را در دست داشته حكومت مى كنند، نه قضات. قاضى قضاوت مى كند، نه حكومت به تمام معناى كلمه. قاضى فقط از جهتى حاكم است و حكم مى كند، چون فقط حكم قضايى صادر مى كند، نه حكم اجرايى. چنانكه قضات در طرز حكومتهاى قرون اخير يكى از سه دسته حكومت كننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان. و دو دسته ديگر، هيئت وزيران (مجريان)، و مجلس (برنامه ريزان و قانون گذاران) هستند. اساساً قضاوت يكى از رشته هاى حكومت و يكى از كارهاى حكومتى است.

پس بايد قائل شويم كه آيه شريفه و اذا حكمتم در مسائل حكومتْ ظهور دارد؛ و قاضى و همه حكومت كنندگان را شامل مى شود. وقتى بنا شد تمام امور دينى عبارت از «امانت» الهى باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود، يكى از آنها هم حكومت است. و به موجب آيه شريفه بايد هر امرى از امور حكومت بر موازين عدالت، يعنى بر مبناى قانون اسلام و حكم شرع، باشد. قاضى حكم به باطل نكند؛ يعنى، بر مبناى قانون نارواى غير اسلامى حكم صادر نكند؛ و نه آيين دادرسى او، و نه قانونى كه حكم خود را به آن مستند مى كند، هيچ يك غير اسلامى (باطل) نباشد؛ برنامه ريزان كه در مجلس برنامه مثلًا مالى كشور را طرح مى كنند، بر كشاورزان املاك عمومى خراج به مقدار عادلانه تعيين كنند؛ و طورى نباشد كه آنان را بى چاره كنند، و سنگينى ماليات باعث از بين رفتن آنان و خرابى املاك و كشاورزى شود؛

اگر مجريان خواستند احكام قضايى را اجرا كنند و مثلًا حدود را جارى نمايند، از مرز قانون بايد تجاوز نكنند؛ يك شلاق بيشتر نزنند و اهانت ننمايند. حضرت امير المؤمنين (ع) بعد از اين كه دست دو نفر دزد را قطع مى كند، چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان مى دهد و معالجه و پذيرايى مى كند كه از مداحان حضرت مى شوند.

يا وقتى مى شنود ارتش غارتگر معاويه خلخال از پاى يك زن اهل ذمّه درآورده اند، به قدرى ناراحت مى شود و عواطفش چنان جريحه دار مى گردد كه در نطقى مى فرمايد اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد، قابل سرزنش نخواهد بود! با اين همه عاطفه، روزى هم شمشير مى كشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا در مى آورد. معناى عدالت اين است.

حاكم عادل رسول اكرم (ص) است. او اگر فرمان داد كه فلان محل را بگيريد، فلان خانه را آتش بزنيد، فلان طايفه را كه مضر به اسلام و مسلمين و ملتها هستند از بين ببريد، حكم به عدل فرموده است. اگر در چنين مواردى فرمان ندهد، خلاف عدالت مى باشد؛ زيرا ملاحظه حال اسلام و مسلمين و جامعه بشرى را نكرده است. كسى كه بر مسلمين و جامعه بشرى حكومت دارد، هميشه بايد جهات عمومى و منافع عامه را در نظر بگيرد؛ و از جهات خصوصى و عواطف شخصى چشم به پوشد.

لهذا اسلام بسيارى از افراد را در مقابل مصالح جامعه فانى كرده است؛ بسيارى از اشخاص را در مقابل مصالح بشر از بين برده است؛ ريشه بسيارى از طوايف را چون مفسده انگيز و براى جامعه مضر بوده اند، قطع كرده است. حضرت رسول (ص) يهود «بنى قريظه» را چون جماعت ناراحتى بودند و در جامعه اسلامى مفسده ايجاد كرده و به اسلام و حكومت اسلامى ضرر مى رساندند، از ميان برداشت.

اصولًا اين دو صفت از صفات مؤمن است، كه در جاى عدالت با كمال قدرت و جرأت اجراى عدالت كند، و هيچ عاطفه نشان ندهد؛ و در مورد عطوفت هم كمال محبت و شفقت را بنمايد. براى جامعه «مأمن» يعنى پناهگاه مسلمان و غير مسلمان در سايه حكومت او در امن و آسايش باشد؛ به راحتى زندگى كند و بيم نداشته باشد.

اين كه مردم از اين حكام مى ترسند، براى اين است كه حكومت آنها روى قواعد و قوانين نيست؛ قلدرى است. ليكن در حكومت شخصى مانند حضرت امير (ع)، در حكومت اسلامى، خوف براى كسانى است كه خائن اند؛ ظالمند؛ متعدى و متجاوزند؛ ولى براى عموم مردم ترس و نگرانى مفهوم ندارد.

در آيه دوم مى فرمايد:. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .. در روايت است كه آيه اول (.. أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ..) مربوط به ائمه (ع) است، و آيه حكم به عدل (و إذا حكمتم بين الناس ..) مربوط به امراء مى باشد، و اين آيه (أَطِيعُوا اللَّهَ ..) خطاب به جامعه مسلمين است. به آنان امر مى فرمايد كه از خدا در احكام الهى و رسول اكرم (ص) و اولى الامر يعنى ائمه پيروى و اطاعت كنند از تعاليمشان پيروى و از احكام حكومتى آنان اطاعت نمايند.

عرض كردم كه اطاعت از اوامر خداى تعالى غير از اطاعت از رسول اكرم (ص) مى باشد. كليه عباديات و غير عباديات، احكام شرع الهى اوامر خداوندى است. رسول اكرم (ص) در باب نماز هيچ امرى ندارد و اگر مردم را به نماز وا مى دارد، تاييد و اجراى حكم خداست. ما هم كه نماز مى خوانيم اطاعت امر خدا را مى كنيم.

و اطاعت از رسول اكرم (ص) غير از. طاعة اللَّه. مى باشد. اوامر رسول اكرم (ص) آن است كه از خود آن حضرت صادر مى شود و امر حكومتى مى باشد. مثلا از سپاه. اسامه. پيروى كنيد، سرحدات را چطور نگهداريد، مالياتها را از كجا جمع كنيد، با مردم چگونه معاشرت نماييد ..

اينها اوامر رسول اكرم است. خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول (ص) اطاعت كنيم چنانكه ماموريم از أولى الأمر كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه (ع) مى باشند اطاعت و پيروى نماييم. اطاعت از أولى الأمر كه در اوامر حكومتى مى باشد نيز غير اطاعت خداست.

البته از باب اين كه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و أولى الأمر پيروى كنيم اطاعت از آنان در حقيقت اطاعت خدا هم مى باشد.

در دنبال آيه مى فرمايد: .. فَإنْ تَنازَعْتُم في شَيْ ءٍ فَرُدّوهُ إلَى اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤمِنونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الْآخِر ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأويلًا. اگر در امرى با هم نزاع داشتيد به خدا و پيغمبر (ص) رجوع كنيد. منازعه اى كه بين مردم واقع مى شود بر دو نوع است: يك نوع اين كه بين دو دسته يا دو نفر سر موضوعى اختلاف مى شود. مثلا يكى ادعا دارد كه طلبكار است و ديگرى انكار مى كند و موضوع، اثبات شرعى يا عرفى لازم دارد.

در اين مورد بايد به قضاه رجوع شود و قاضى بايد موضوع را بررسى كرده دادرسى نمايد. اينها دعاوى حقوقى است.

نوع ديگر اختلافى در بين نيست بلكه مساله ظلم و جنايت است. مثلا قلدرى مال كسى را به زور گرفته است، يا مال مردم را خورده است، دزد به خانه كسى رفته و مالش را برده است، در چنين مواردى مرجع و مسئول، قاضى نيست بلكه مدعى العموم (يا دادستان) است در اين موارد كه موارد جزائى و نه حقوقى است و گاهى هم جزائى و حقوقى توام است ابتدا مدعى العموم كه حافظ احكام و قوانين است و مدافع جامعه بشمار مى آيد شروع به كار مى كند و كيفر خواست صادر مى نمايد، سپس قاضى رسيدگى كرده حكم صادر مى كند.

اين احكام چه حقوقى و چه جزائى به وسيله دسته ديگرى از حكام كه مجريان باشند اجرا مى شود.

قرآن مى فرمايد: .. و إذا تنازعتم .. در هر امرى از امور بين شما نزاع واقع شد مرجع در احكام خدا و در اجراء رسول است. رسول اكرم (ص) بايد احكام را از خدا بگيرد و اجرا نمايد. اگر موضوع اختلافى بود حضرت رسول به عنوان قاضى دخالت مى كند و قضاوت (دادرسى) مى نمايد و اگر منازعات ديگرى از قبيل زور گويى و حق كشى بود، نيز مرجع رسول اكرم (ص) است.

او چون رئيس دولت اسلام است ملزم مى باشد دادخواهى كند، مامور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد. بايد دانست در هر امرى كه مرجع رسول اكرم باشد ائمه (ع) هم مى باشند، و اطاعت از ائمه (ع) نيز اطاعت از رسول اكرم (ص) مى باشد.

خلاصه، آيه اول. إذا حَكَمْتُم بَيْنَ النّاس. و دوم. أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول. و آيه. و فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ ءٍ. اعم از حكومت و قضاوت مى باشد و اختصاص به باب قضاوت ندارد صرف نظر از اين كه بعضى از آيات ظهور در حكومت به مفهوم اجرائى دارد.

در آيه بعد مى فرمايد:. أ لَمْ تَرَ إلى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أنزل إلَيْكَ وَ ما انْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَموا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا أنْ يَكْفُرُوا بِهِ .. آيا نديدى كسانى را كه مى پندارند به آن چه به سوى تو نازل شده و آن چه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند مى خواهند نزد طاغوت (قدرتهاى ناروا) داد خواهى كنند در حالى كه مسلم است كه دستور دارند به آن (يعنى طاغوت) كافر شوند.

اگر نگوييم منظور از (طاغوت) حكومتهاى جور و قدرتهاى نارواى حكومتى به طور كلى است كه در مقابل حكومت الهى طغيان كرده و سلطنت و حكومت برپا داشته اند، بايد قائل شويم كه اعم از قضات و حكام است.

چون رجوع براى دادرسى و احقاق حقوق و كيفر متعدى غالبا با مراجعه به مقامات قضائى انجام مى گيرد و باز حكم قضائى را مجريان كه معمولا آنها را حكومت كننده مى شناسند اجرا مى كنند. حكومتهاى جور چه قضات و چه مجريان و چه اصناف ديگر آنها. طاغوت اند چون در برابر حكم خدا سركشى و طغيان كرده قوانين به دل خواه وضع كرده به اجراى آن و قضاوت طبق آن پرداخته اند.

خداوند امر فرموده كه به آنها كافر شويد يعنى در برابر آنها و اوامر و احكامشان عصيان بورزيد. بديهى است كسانى كه مى خواهند به. طاغوت. كافر شوند يعنى در برابر قدرتهاى ناروا سر به نافرمانى بردارند وظائف سنگينى خواهند داشت كه بايستى به قدر توانائى و امكان در انجام آن بكوشند.

 [بررسى ] مقبوله «عمر بن حنظله»

اكنون مى پردازيم به بررسى روايت. مقبوله عمر بن حنظله. تا ببينيم چه مى گويد و منظور چه مى باشد:  «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظله: قال: سالت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعه في دَين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنَّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً وَ إنْ كان حَقّا ثابِتاً لَهُ، لَأنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أمْرَ اللَّهُ أنْ يُكْفَرَ بِهِ، قالَ اللَّهُ تَعالى «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ.» قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَر فِي حَلالِنا و حَرامِنا و عَرَف أَحكامَنا .. فَلْيَرْضَوا بِهِ حَكَماً فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...

عمر بن حنظله مى گويد: از امام صادق (ع) در باره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند سؤال كردم كه آيا اين روا است؟ فرمود: هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند در حقيقت به طاغوت يعنى قدرت حاكمه ناروا مراجعه كرده باشد و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد در حقيقت به طور حرام مى گيرد گر چه آن را كه دريافت مى كند حق ثابت با او باشد، زيرا كه آن را به حكم و با راى. طاغوت. و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود، خداى تعالى مى فرمايد يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ. پرسيدم: چه بايد بكنند؟ فرمود: بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحب نظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است .. بايستى او را به عنوان قاضى و داور به پذيرند، زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده ام.

همان طور كه از صدر و ذيل اين روايت، و استشهاد امام (ع) به آيه شريفه به دست مى آيد موضوع سؤال، حكم كلى بوده و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است. و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزائى هم به قضات مراجعه مى شود و هم به مقامات اجرائى و به طور كلى حكومتى.

رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرائى براى الزام طرف دعوى به قبول محاكمه، يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو است. لهذا در اين روايت از امام سؤال مى شود كه آيا به سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم؟

تحريم دادخواهى از قدرتهاى ناروا

حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا چه اجرائى و چه قضائى، نهى مى فرمايند. دستور مى دهند كه ملت اسلام در امور خود نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند. مسلمان اگر پسر او را كشته اند يا خانه اش را غارت كرده اند باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند.

همچنين اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد نمى تواند به قضات سر سپرده و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هر گاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد به. طاغوت. يعنى قدرتهاى ناروا روى آورده است، و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلم خويش نائل آمد.

فإنما يأخذه سُحْتاً و إن كان حقا ثابتاً له. به. حرام. دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند. حتى بعضى از فقها در. عين شخصى. گفته اند كه مثلا اگر عباى شما را بردند و شما به وسيله حكام جور پس گرفتيد نمى توانيد در آن تصرف كنيد. ما اگر به اين حكم قائل نباشيم ديگر در كليات يعنى در عين كلى شك نداريم مثلا در اين كه اگر كسى طلبكار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غير از آن كه خدا قرار داده مراجعه و طلب خود را به وسيله او وصول كرد تصرف در آن جائز نيست. و موازين شرع همين را اقتضا مى كند.

حكم سياسى اسلام

اين حكم سياسى اسلام است. حكمى است كه سبب مى شود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شود و اين تشكيلات عريض و طويل دادگسترى كه جز زحمت فراوان براى مردم كارى صورت نمى دهد برچيده گردد، و راه بسوى ائمه هدى (ع) و كسانى كه از طرف آنان حق حكومت و قضاوت دارند باز شود.

مقصد اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند. به ملت اسلام اعلام كرده اند كه اينها مرجع نيستند و خداوند امر فرموده كه مردم بايد به سلاطين و حكام جور كافر شوند (عصيان بورزند)، و رجوع به آنها با كفر ورزيدن به آنها منافات دارد. شما اگر كافر به آنان باشيد و آنان را نالايق و ظالم بدانيد نبايد به آنها رجوع كنيد.

مرجع امور علماى اسلام اند

بنابر اين تكليف ملت اسلام چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند و به چه مقامى رجوع كنند؟ قال:. ينظران من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا. در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا طبق قواعد آشنايند و احكام ما را طبق موازين عقلى و شرعى مى شناسند رجوع كنند.

امام (ع) هيچ جاى ابهام باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راويان حديث (محدثين) هم مرجع و حاكم مى باشند. تمام مراتب را ذكر فرموده و مقيد كرده به اين كه در حلال و حرام طبق قواعد نظر كند و به احكام معرفت داشته، موازين دستش باشد تا رواياتى را كه از روى تقيه يا جهات ديگر وارد شده و خلاف واقع مى باشد تشخيص دهد. و معلوم است كه معرفت به احكام و شناخت حديث غير از نقل حديث است.

علما منصوب به فرمانروايى اند

مى فرمايد:. فإنى قد جعلته عليكم حاكماً. من كسى را كه داراى چنين شرايطى باشد حاكم (فرمانروا) بر شما قرار دادم، و كسى كه اين شرايط را دارا باشد از طرف من براى امور حكومتى و قضائى مسلمين تعيين شده و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع كنند.

بنابر اين اگر قلدرى مال شما را خورد مرجع شكايت عبارت از مجريانى است كه امام تعيين فرموده و اگر با كسى سر دين (وام) نزاع داريد و احتياج به اثبات دارد نيز مرجع آن قاضى است كه حضرت تعيين فرموده و نمى توانيد به ديگرى رجوع نماييد. اين، وظيفه عمومى مسلمانهاست نه اين كه. عمر بن حنظله. به چنين مشكله اى گرفتار شده و تكليف او چنين باشد.

اين فرمان كه امام (ع) صادر فرموده كلى و عمومى است. همان طور كه حضرت امير المؤمنين (ع) در دوران حكومت ظاهرى خود حاكم، والى و قاضى تعيين مى كرد و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند، حضرت امام صادق (ع) هم چون «ولى امر» مطلق مى باشد و بر همه علماء، فقها و مردم دنيا حكومت دارد مى تواند براى زمان حيات و مماتش حاكم و قاضى تعيين فرمايد.

همين كار را هم كرده و اين منصب را براى فقها قرار داده است، و تعبير به «حاكما» فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضائى مطرح است و به ساير امور حكومتى ارتباط ندارد.

نيز از صدر و ذيل روايت و آيه اى كه در حديث ذكر شده استفاده مى شود كه موضوع تنها تعيين قاضى نيست كه امام (ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده و در نتيجه يكى از دو سؤال را كه راجع به دادخواهى از قدرتهاى اجرائى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد.

اين روايت از واضحات است، و در سند و دلالتش وسوسه اى نيست. جاى ترديد نيست كه امام (ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام (ع) اطاعت نمايند.

[روايت هشتم ]

براى اين كه مطالب بهتر روشن شود و به روايات ديگر مؤيد گردد روايت. ابى خديجه.را نيز مى آورم.

محمدِ بْن حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ على بْنِ محبوب، عن احمد بْنِ محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال: بعثني أبو عبد اللَّه (ع) إلى أحد أَصحابنا فقالَ: قلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ إذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَي ء مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطاء أَنْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَإنّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكمُ بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِرِ.

ابو خديجه (يكى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع)) مى گويد كه حضرت صادق (ع) به من ماموريت دادند كه به دوستانمان (يعنى شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: مبادا وقتى بين شما خصومت و نزاعى اتفاق مى افتد يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافى پيش مى آيد براى محاكمه و رسيدگى به يكى از اين جماعت زشت كار مراجعه كنيد.

مردى را كه حلال و حرام ما را مى شناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد، زيرا من او را بر شما قاضى قرار داده ام. و مبادا كه بعضى از شما عليه بعضى ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد.

منظور از تدارى فى شي ء كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقى است. يعنى در اختلاف حقوقى و منازعات و دعاوى به اين فساق رجوع نكنيد. از اين كه دنبال آن مى فرمايد:. من براى شما قاضى قرار دادم. معلوم مى شود كه مقصود از فساق و جماعت زشت كار، قضاتى بوده اند كه از طرف امراى وقت و قدرتهاى حاكمه ناروا منصب قضاوت را اشغال كرده اند در ذيل حديث مى فرمايد:. وَ إيّاكم أن يخاصم بعضكم بعضاً إلى السلطان الْجائردر مخاصمات نيز به سلطان جائر، يعنى قدرت حاكمه جائر و ناروا رجوع نكنيد، يعنى در امورى كه مربوط به قدرتهاى اجرائى است به آنها مراجعه ننماييد.

گر چه سلطان جائر قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور كلى است و همه حكومت كنندگان غير اسلامى و هر سه دسته قضات و قانون گذاران و مجريان را شامل مى شود ولى با توجه به اين كه قبلا از مراجعه به قضات جائر نهى شده معلوم مى شود كه اين نهى تكيه بر روى دسته ديگر يعنى مجريان است.

جمله اخير طبعا تكرار مطلب سابق يعنى. نهى از رجوع به فساق. نيست، زيرا اول از مراجعه به قاضى فاسق در امور مربوط به او كه عبارت از بازجوئى، اقامه بينه و امثال آن مى باشد نهى كردند و قاضى تعيين نموده وظيفه پيروان خود را روشن فرمودند. سپس، از رجوع به سلاطين نيز جلوگيرى كردند.

از اين معلوم مى شود كه باب قضاء غير از باب رجوع به سلاطين است، و دو رشته مى باشد. در روايت. عمر بن حنظله. كه مى فرمايد از سلاطين و قضات دادخواهى نكنيد به هر دو رشته اشاره شده است. منتهى در اين روايت فقط نصب قاضى فرموده ولى در روايت. عمر بن حنظله. هم حاكم مجرى و هم قاضى را تعيين كرده است.

آيا علما از منصب حكومت معزولند؟

اكنون بايد ديد اين كه امام (ع) در زمان حيات خود طبق اين روايت منصب قضاوت را براى فقها قرار داده و بنا به روايت. عمر بن حنظله. هر دو مقام رياست و قضاوت را به آنان واگذار كرده است آيا وقتى كه امام از دنيا رحلت فرمودند فقها خودبخود از اين مقام بركنار مى شوند؟ تمام قضات و امرائى كه ائمه (ع) قرار داده بودند با رفتن خودشان از منصب رياست و قضاوت معزول مى گردند يا نه؟

با قطع نظر از اين معنى كه وضع و ولايت امام (ع) با ديگران فرق دارد و بنا بر مذهب شيعه تمام دستورات و اوامر ائمه (ع) در زمان حيات و مماتشان لازم الاتباع است بايد ديد وضع مناصب و مقاماتى كه در دنيا براى اشخاص تعيين مى شود چگونه است؟

در رژيمهاى دنيا چه سلطنتى و چه جمهورى يا هر شكل ديگر اگر رئيس جمهور يا سلطان وقت از دنيا رفت، يا اوضاع دگرگون شد و رژيم تغيير كرد مقامات و منصبهاى نظامى به هم نمى خورد، مثلا درجه يك سپهبد خودبخود از او گرفته نمى شود، سفير از سفارت عزل نمى گردد، وزير ماليه، استاندار، فرماندار، و بخشدار از مقام خود بركنار نمى شوند. البته رژيم جديد و دولت بعدى مى تواند آنان را از مقامشان بركنار و عزل نمايد، ولى اين مناصب خودبخود سلب نمى گردد.

بعضى امور است كه خودبخود از بين مى رود، مثل اجازه حسبيه يا وكالتى كه فقيه به كسى مى دهد كه در فلان شهر امورى را انجام دهد.

اگر فقيه فوت شود اين امر هم زايل مى شود. اما اگر فقيه فرض بفرماييد قيم براى صغيرى، يا متولى براى موقوفه اى تعيين كرد با فوت او اين مناصب از بين نرفته به حال خود باقيست.

منصبهاى علما هميشه محفوظ است

نيز مقام رياست و قضاوتى كه ائمه (ع) براى فقهاى اسلام تعيين كرده اند هميشه محفوظ است. امام (ع) كه متوجه همه جهات است و در كار او غفلت امكان ندارد از اين موضوع اطلاع دارد كه در حكومتهاى دنيا با رفتن رئيس، منصب و مقام اشخاص محفوظ است. اگر در نظر داشت كه با رفتن ايشان حق رياست و قضاوت از فقهائى كه نصب كرده سلب مى شود بايد گوشزد مى كرد كه اين منصب براى فقها تا وقتى است كه من هستم و بعد از من معزول مى باشند.

بنابر اين علماء اسلام طبق اين روايت از طرف امام (ع) به مقام حكومت و قضاوت منصوبند و اين منصب هميشه براى آنها محفوظ مى باشد. احتمال اين كه امام بعدى اين حكم را نقض كرده و فقها را از اين منصب عزل فرموده باشد نادرست است.

زيرا امام (ع) كه مى فرمايد براى گرفتن حق خود به سلاطين و قضات آنها رجوع نكنيد، رجوع به آنها رجوع به طاغوت است، بعد هم به آيه شريفه تمسك مى فرمايد كه خداوند امر فرموده به طاغوت كفر بورزيد و سپس قاضى و حاكم براى مردم نصب مى كند اگر امام بعدى اين منصب را بردارد و حاكم و قاضى ديگر هم قرار ندهد تكليف مسلمانان چه مى شود؟ در اختلافات و منازعات بايد چه كنند؟ آيا به فساق و ظلمه رجوع كنند كه رجوع به طاغوت و بر خلاف امر خداست؟ يا اين كه دست روى دست بگذارند، و ديگر مرجع و پناهى نيست، هرج و مرج است؟ هر كس خواست مال ديگرى را بخورد، حق ديگران را از بين ببرد، و هر كارى مى خواهد بكند؟

ما يقين داريم كه اگر حضرت امام صادق (ع) اين مقام و منصب را براى فقها جعل فرموده باشند حضرت موسى ابن جعفر يا ائمه بعدى عليهم السلام نقض نفرموده اند. يعنى نمى شود نقض كنند و بگويند در امور خود به فقهاى عدول رجوع نكنيد يا به سلاطين رجوع كنيد، يا دست روى دست بگذاريد تا حقوق شما پايمال شود. البته اگر امامى براى يك شهر قاضى قرار داد بعد از رفتن او امام ديگر مى تواند اين قاضى را عزل كند و ديگرى را به جاى او نصب نمايد، ليكن نمى شود مقام و منصبهاى تعيين شده را به طور كلى به هم بزند. اين مطلب از واضحات است.

روايتى را كه اكنون مى آوريم از مؤيدات مطلب ما است. اگر دليل ما منحصر به يكى از اين روايات بود مدعاى خود را نمى توانستيم ثابت كنيم. لكن اصول مطلب گذشت و رواياتى را كه قبلا ذكر كرديم دلالتشان تمام بود.

[روايت نهم ]«صحيحه قَدّاح»

على بن إبراهيمَ، عن ابيه، عن حمّاد بن عيسى، عَن القَداحِ (عبد اللَّه بن ميمون) عَنْ أبى عبدِ اللَّه (ع) قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ سَلَكَ طَريقاً يَطْلُبُ فيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إلَى الْجَنَّهِ وَ إنَّ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلم رِضًا بِهِ. وَ إنَّهُ يَستَغْفِرُ لِطالبِ الْعِلْم مَنْ فِي السَّماءِ وَ مَنْ فِي الْأرْضِ حَتَّى الْحُوت فِي الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِم عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سايرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ و إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِياءِ. إِنَّ الْانْبِياءِ لَمْ يُوَرِّثُوا ديناراً وَ لا دِرهَماً وَ لكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ، أخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ.

امام صادق (ع) از قول پيامبر عالى قدر (ص) نقل مى فرمايد كه خداوند براى كسى كه در پى دانش راه به پيمايد راهى بسوى بهشت مى گشايد، و فرشتگان براى ابراز خشنودى خويش (يا خدا) بال و پرشان را به دانشجو فرو مى گسترند، و براى دانشجو هر كه در آسمان است و هر كه در كره زمين حتى ماهى در دريا طلب آمرزش مى كند و برترى دانشمند بر عابد مثل برترى ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است، و به راستى دانشمندان ميراث بر پيامبرانند، و پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى گذارند بلكه علم به ميراث مى گذارند، بنا بر اين هر كس بهره اى از علم فرا گيرد بهره اى شايان و فراوان برده باشد.

رجال حديث همگى ثقه اند، حق پدر على بن ابراهيم (ابراهيم بن هاشم) از بزرگان ثقات (معتمدين در نقل حديث) است نه اين كه فقط ثقه باشد اين روايت با كمى اختلاف در مضمون به سند ديگرى نقل شده كه ضعيف است، يعنى سند تا ابو البخترى صحيح است ولى خود ابو البخترى ضعيف مى باشد. اينك آن روايت:

[روايت دهم ]روايت ابو البخترى

عن محَمد بن يحيى، عن أَحمد بْن محمد بن عيسى، عن محمد بْن خالد، عن أبى الْبخترى، عن ابى عبد اللَّهِ (ع)، قال: إِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْانْبِياءَ، وَ ذاكَ أَنَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لا دِيناراً؛ وَ إِنّما أوْرَثُوا أحادِيثَ مِنْ احادِيثِهِمْ، فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْ ءٍ مِنْها، فَقَدْ أَخَذَ حَظّا وافِراً. فَانْظُروُا عِلْمَكُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ. فَإِنَّ فينا، اهْلَ الْبَيْتِ، في كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيْفَ الْغالِينَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلينَ وَ تَأْوِيْلَ الْجاهِلِينَ.

امام صادق (ع) مى فرمايد: علما ميراث برانند، زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى گذارند بلكه احاديثى از سخنان را به ميراث مى گذارند. بنا بر اين هر كه بهره اى از احاديثشان برگيرد در حقيقت بهره اى شايان و فراوان برده باشد. پس بنگريد كه اين علمتان را از چه كسانى مى گيريد، زيرا در ميان ما اهل بيت پيامبر (ص) در هر نسلى افراد عادل درستكارى هستند كه تحريف مبالغه ورزان و روش سازى نارواگران و تاويل نابخردان را از دين دور مى سازند (يعنى ساحت دين را از تغييرات مغرضان و تعريفهاى نادانان و امثال آن پاك مى گردانند).

بررسى روايت

مقصود ما از نقل اين روايت كه مرحوم نراقى هم به آن تمسك كرده اينست كه معنى جمله العلماء ورثة الانبياء كه در اين روايت آورده شده معلوم شود. در اينجا چند بحث است:
1. مراد از «العلماء» چه كسانى هستند؟ آيا علماء امت است يا اين كه ائمه (ع) مقصود مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند كه مراد ائمه عليهم السلام باشد. ليكن ظاهر اينست كه مراد علماء امت باشد، و خود حديث حكايت مى كند كه مقصود ائمه (ع) نيست. زيرا وضع مناقبى كه در باره ائمه (ع) وارد شده غير از اين است.

اين جملات كه انبياء احاديثى از خود به ارث گذاشته اند و هر كس آن را اخذ كند حظ وافرى برده .. نمى تواند تعريف ائمه (ع) باشد اين جملات شاهد بر اين است كه مراد علماء امت است. هم چنين در روايت. ابى البخترى بعد از جمله العلماء ورثة الانبياء. مى فرمايد:. فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه. كه ظاهرا مى خواهد بفرمايد علماء ورثه انبياء هستند منتهى بايد توجه داشته باشند كه علمشان را از چه كسى بايد بگيرند تا بتوانند ورثه انبياء باشند. اين كه بگوئيم مراد اينست كه ائمه ورثه انبياء هستند و مردم بايد علم را از ائمه كسب كنند خلاف ظاهر است.

هر كس رواياتى را كه در باره ائمه عليهم السلام وارد شده ملاحظه كند و موقعيت آن حضرات را نزد رسول اللَّه (ص) بداند متوجه مى شود كه مراد از اين روايت ائمه نيستند بلكه علماء امتند. چنانكه امثال اين مناقب براى علماء در روايات بسيارى وارد شده، مانند:. علماءُ أُمَّتي كسائرِ أنبياءِ قَبْلى و علماءُ أُمَّتي كَأَنبياءِ بَنِي إسرائيل در هر صورت اين، ظاهر است كه مراد علماء امت باشد.

2. ممكن است گفته شود كه از جمله. العلماء ورثه الانبياء. به تنهائى نمى توانيم مطلبى را كه مى خواهيم (ولايت فقيه) استفاده كنيم، زيرا انبياء يك جهت نبوت دارند و آن اينست كه علم را از مبدا اعلى به وحى، يا الهام و يا به كيفيت ديگر مى گيرند ولى اين حيثيت اقتضاى ولايت بر مردم و مؤمنين را ندارد، و اگر خداى تعالى حيثيت امامت و ولايت را براى آنان قرار ندهد قهرا اين حيثيت را دارا نيستند و فقط نبى هستند و اگر مامور به تبليغ هم شدند بايد چيزهائى را كه دارند به مردم برسانند.

در روايات ما، بين نبى و رسول فرق گذاشته شده است، به اين معنى كه «رسول» مأمور به تبليغ است؛ ولى «نبى» فقط مطالب را مى گيرد. و چون حقيقت نبوت و حيثيت ولايت با هم فرق دارد و در اين عبارت (العلماء ورثه الانبياء) وصف عنوانى انبياء مراد بوده و علماء را به لحاظ همين وصف عنوانى نازل منزله انبياء قرار داده است. و اين وصف هم اقتضاى ولايت را ندارد.

بنابر اين ما نمى توانيم از اين جمله براى علماء استفاده ولايت را بنماييم. البته اگر فرموده بود علماء به منزله موسى يا عيسى هستند ما مى فهميديم همان طورى كه حضرت موسى همه جهات و حيثيات را كه يكى از آنها ولايت مى باشد دارا هستند علماء نيز داراى حيثيت ولايت مى باشند، ليكن چون اين طور نفرموده و علماء را نازل منزله شخص قرار نداده نمى توانيم از جمله مزبور چنين استفاده اى را بنماييم.

در جواب اين اشكال، بايد عرض كنم كه ميزان در فهم در آيات و ظواهر الفاظ، عرف عام و فهم متعارف مردم است نه تجزيه و تحليل هاى علمى. و ما هم تابع فهم عرف هستيم. اگر فقيه بخواهد در فهم روايات دقائق علمى را وارد كند از بسيارى مطالب باز مى ماند. بنا بر اين اگر عبارت. العلماء ورثه الانبياء. را به عرف عرضه كنيم آيا در ذهن آنها مى آيد كه وصف عنوانى انبياء مراد است و فقط در همين وصف عنوانى تنزيل مى باشد؟ يا اين كه اين جمله را اماره (دليل) قرار مى دهد براى اشخاص؟ يعنى اگر از عرف مردم سؤال شود: فلان فقيه به منزله موسى و عيسى است يا نه؟ جواب مى دهد طبق اين روايت آرى، چون موسى و عيسى از انبياء هستند.

يا اگر سؤال شود كه فقيه وارث رسول اللَّه (ص) است يا نه؟ مى گويد: آرى، چون رسول اللَّه (ص) از انبياء است.

بنابر اين ما نمى توانيم. انبياء. را وصف عنوانى بگيريم خصوصا چون به لفظ جمع است. اگر به لفظ مفرد مى آورد باز راهى براى آن احتمال بود، ليكن وقتى كه گفتند. انبياء. و لفظ جمع آوردند يعنى كل فرد من الانبياء، نه اين كه كل فرد من الانبياء بماهم انبياء كه نظر به وصف عنوانى باشد و اين وصف عنوانى را از ساير اوصاف جدا كند و بگويد فقيه به منزله نبى است نه به منزله رسول و نه به منزله ولى. اين تجزيه و تحليل ها در باب روايات، خلاف فهم عرف و عقلاست.

3. بر فرض ما قبول كنيم كه تنزيل در وصف عنوانى شده و علماء به منزله انبياء بما هم انبياء هستند بايد حكمى را كه خداوند تعالى به حسب اين تنزيل، براى نبى ثابت فرموده حكم آن را براى علماء هم ثابت بدانيم.

مثلا اگر گفته شود كه فلان شخص به منزله عادل است، سپس بگويد كه اكرام عادل واجب است، از اين حكم و تنزيل فهميده مى شود كه آن شخص وجوب اكرام دارد. بنا بر اين ما مى توانيم از آيه شريفه. النَّبىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ . استفاده كنيم كه منصب ولايت براى علماء هم ثابت است.

به اين بيان كه مراد از اولويت، ولايت و امارت است چنانكه در مجمع البحرين «3» در ذيل اين آيه شريفه روايتى از امام باقر (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمودند:. اين آيه در باره امارت (حكومت و ولايت) نازل شده است . بنابر اين، نبى ولايت و امارت بر مؤمنين دارد، و همان امارت و ولايتى كه براى نبى اكرم (ص) است براى علماء نيز ثابت مى باشد، چون در آيه حكم روى وصف عنوانى آمده و در روايت هم تنزيل در وصف عنوانى شده است.

به علاوه مى توانيم به آياتى كه براى رسول احكامى را ثابت كرده است استدلال كنيم، مانند آيه شريفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.» به اين كه بگوئيم رسول و نبى در نظر عرف فرقى ندارد اگر چه در بعضى روايات بين رسول و نبى از نظر كيفيت نزول وحى فرق گذاشته شده است ولى نبى و رسول در نظر عرف و عقلا به يك معنى مى باشند. از نظر عرف «نبى» كسى است كه از طرف خداوند انباء مى كند، و. رسول. كسى مى باشد كه آن چه را خداوند به او فرموده به مردم مى رساند.

4. ممكن است گفته شود: احكامى كه بعد از وفات پيغمبر (ص) از ايشان به جاى گذاشته شده نوعى ميراث است اگر چه اصطلاحا به آن ميراث گفته نمى شود و كسانى كه اين احكام را مى گيرند وارث پيغمبر هستند، لكن از كجا معلوم منصب ولايتى كه رسول اكرم (ص) بر همه مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟

شايد آن چه قابل ارث مى باشد همان احكام و احاديث است. در همين روايت هم دارد كه انبياء علم را به ارث مى گذارند و هم چنين در روايت ابو البخترى مى فرمايد:. إنما أورثوا احاديث من احاديثهم. پس معلوم مى شود احاديث را به ارث گذاشته اند و ولايت قابل ارث و ميراث نيست.

اين اشكال هم صحيح نيست. زيرا ولايت و امارت از امور اعتباريه و عقلائى است، و در اين امور بايد به عقلا مراجعه كنيم و ببينيم كه آنان انتقال ولايت و حكومت را از شخصى به شخص ديگر به عنوان ارث اعتبار مى كنند يا نه؟ مثلا اگر از عقلاى دنيا سؤال شود كه وارث فلان سلطنت كيست؟ آيا در جواب اظهار مى دارند كه منصب قابل از براى ميراث نيست يا مى گويند كه فلانى وارث تاج و تخت است؟

اصولا اين جمله وارث تاج و تخت از جملات معروفه است. شكى نيست كه امر ولايت از نظر عقلا مانند ارث در اموال كه از شخصى به ديگرى منتقل مى شود قابل انتقال است.

اگر كسى به آيه شريفه. النَّبىُ أوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهمْ. نظر كند و اين روايتى را كه مى گويد:. العلماء ورثة الأنبياءِ. بنگرد متوجه مى شود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا آن را قابل انتقال مى دانند.

اگر اين عبارت. العلماء ورثه الانبياء. در باره ائمه عليهم السلام وارد شده بود هم چنان كه در روايت آمده كه ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند، جاى ترديد نبود كه مى گفتيم ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند، و اين طور نبود كسى بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است.

بنابر اين اگر ما فقط جمله. العلماء ورثه الانبياء. را در دست داشتيم و از صدر و ذيل روايت صرف نظر مى كرديم، به نظر مى رسيد كه تمام شئون رسول اكرم (ص) كه بعد از ايشان قابل انتقال است، و از آن جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه (ع) ثابت است براى فقها هم ثابت مى باشد مگر شئونى كه به دليل ديگرى خارج شود. و ما هم به مقدارى كه دليل خارج مى كند كنار مى گذاريم.

قسمت عمده اى كه از اشكال فوق باقى مى ماند اين است كه جمله. العلماء ورثه الانبياء. در خلال جملاتى قرار گرفته كه مى تواند قرينه باشد بر اين كه مراد از ميراث، احاديث است. چنانكه در صحيحه قداح دارد.

ان الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا درهماً و لكن ورثوا العلم. و در روايت ابو البخترى بعد از جمله. لم يورثوا درهما و لا دينارا. مى گويد. و انما أورثوا احاديث من احاديثهم. اين عبارات قرينه مى شود كه ميراث انبياء احاديث است و چيز ديگرى از آنان باقى نمانده كه قابل ارث باشد، خصوصا كه در اول جمله. انما. دارد كه دلالت بر حصر مى كند.

اين اشكال هم تمام نيست. زيرا اگر مراد اين باشد كه پيغمبر اكرم (ص) فقط احاديث را از خود به جاى گذاشته و چيز ديگرى از ايشان نيست كه به ارث برده شود اين خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پيغمبر اكرم (ص) امورى را از خود به جاى گذاشته كه ارث برده مى شود، و جاى ترديد نيست كه حضرت رسول (ص) ولايت بر امت داشتند و بعد از ايشان امر ولايت به امير المؤمنين (ع) منتقل شد و بعد از ايشان هم به ائمه عليهم السلام يكى بعد از ديگرى واگذار گرديد. كلمه. انما. هم در اينجا حتما براى حصر نيست و اصلا معلوم نيست كه. انما. دلالت بر حصر داشته باشد، علاوه بر اين كه. انما. در صحيحه قداح نيست و در روايت ابو البخترى آمده آن هم عرض كردم از نظر سند ضعيف است.

ما اكنون عبارت صحيحه را مى خوانيم تا ببينيم كه جملات آن قرينه مى شوند بر اين كه ميراث انبياء اختصاص به احاديث دارد يا نه؟ ..

من سلك طريقاً يطلب فيه علما سلك اللَّه به طريقاً إلى الجنة. اين جمله در ستايش علماست. تصور نشود كه اين ستايش مربوط به هر عالمى است و علماء هر طور باشند اين تعريف، آنان را شامل مى شود. به رواياتى كه در. كافى. نسبت به اوصاف وظائف علماء است مراجعه كنيد تا معلوم شود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علماء و ورثه انبيا نمى شود؛ بلكه وظايفى دارد و آن وقت كار مشكل مى شود.

وَ إن الملائِكة لتَضَع اجنِحتها لطالب الْعلم رضًا به .. معنى. وضع اجنحه. نزد اهلش معلوم است و اكنون جاى بحث آن نيست. اين عمل براى احترام يا خفض جناح و تواضع است.

.. وَ إن يستغفر لطالب العلم من فى السماء و من فى الارض حتّى الحوتِ فى البحر .. اين جمله، احتياج به بيان مفصلى دارد كه فعلا از بحث ما خارج است.

و فضل العالم على العابد كفضل القمر على ساير النجوم ليلة البدر .. معنى اين جمله هم معلوم است ...

و إن العلماء ورثة الانبياءِ .. از صدر روايت تا اينجا در مقام تعريف علماء و بيان فضائل و اوصاف آنها مى باشد و يكى از فضائل آنان اين است كه ورثه انبياء هستند. وارث انبياء بودن وقتى براى آنان فضيلت است كه مانند انبياء ولايت (حكومت) بر مردم داشته و واجب الاطاعه باشند.

و اما اين كه ذيل روايت دارد:. ان الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا دِرهَماً .. معنايش اين نيست كه انبياء غير از علم و حديث هيچ ارث نمى گذارند بلكه اين جمله كنايه از اين است كه آنان با اين كه ولى امر بوده و حكومت بر مردم دارند رجال الهى هستند، افرادى مادى نيستند تا در پى جمع آورى زخارف دنيوى باشند، و اين كه اسلوب حكومت انبياء غير از حكومت سلطنتى و حكومتهاى متداول است كه براى متصدى خود مايه مال اندوزى و كامرانى مى شود. وضع زندگى پيغمبر اكرم (ص) بسيار ساده بود.

از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به جاى گذارند و آن چه را كه باقى گذاشتند علم است كه اشرف امور مى باشد، خصوصا علمى كه از ناحيه حق تعالى باشد. و خصوص علم را كه در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت بوده است. بنا بر اين نمى توان گفت چون در اين روايت كه اوصاف علماء بيان شده وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر شده ظاهر است در اين معنى كه علماء منحصرا علم و حديث را ارث مى برند.

در بعضى موارد، اين حديث به جمله. ما تَرَكْناهُ صدقة. تذييل شده است كه جزء حديث نيست و روى جهت سياسى به حديث اضافه شده، چون اين حديث در فقه عامه هم مى باشد. نهايت چيزى كه در اينجا مى توان گفت اينست كه با احتمال به اين كه اين جملات قرينه باشد ما نتوانيم تمسك به اطلاق جمله. العلماء ورثه الأنبياءِ. بنماييم و بگوئيم.

كل ما كان للأنبياء للعلماء. ليكن اين طور نيست كه احتمال قرينه بودن اين جملات موجب شود كه بگوئيد روايت ظهور دارد در اين كه علماء فقط از علم انبياء ارث مى برند و بعد معارضه واقع شود بين اين روايت و رواياتى كه قبلا ذكر كرديم كه دلالت بر مطلب ما داشت و اين روايت آن مطالب را هدم كند. چنين چيزى از اين روايت استفاده نمى شود.

اثبات ولايت فقيه از طريق نص

و اگر فرضا گفته شود كه از روايت استفاده مى شود كه رسول اللَّه (ص) جز علم چيزى به ارث نگذاشته است و امر ولايت و خلافت هم ارثى نيست و اگر خود رسول اللَّه (ص) مى فرمود (علىّ وارثى) استفاده نمى كرديم كه حضرت امير (ع) خليفه آن حضرت است.

در اين صورت ناچاريم كه راجع به خلافت امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام به نص متشبث شويم و بگوئيم كه رسول اللَّه (ص) امير المؤمنين (ع) را به خلافت منصوب كرده است و همين مطلب را نسبت به ولايت فقيه مى گوييم. چون بنا بر آن روايتى كه سابقا ذكر شد فقها از طرف رسول اللَّه (ص) به خلافت و حكومت منصوبند. به اين طريق بين اين روايت و رواياتى كه دلالت بر نصب دارد جمع مى كنيم.

مؤيدى از فقه رضوى

در عوائد نراقى از. فقه رضوى. روايتى نقل مى كند به اين مضمون:. مَنْزلَةُ الْفَقِيه في هذَا الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الاْنبِياءِ فِي بَني اسْرائيلَ. مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى اسرائيل است.
البته نمى توانيم بگوئيم كه. فقه رضوى. از امام رضا (ع) صادر شده ولى مى توان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد.

بايد دانست مراد از. انبياء بنى اسرائيل. فقهائى كه در زمان حضرت موسى بودند و شايد به آنان از جهتى انبياء گفته مى شد نمى باشد. فقهائى كه در زمان حضرت موسى بودند همه تابع آن حضرت بودند و به پيروى او كارهائى داشتند و شايد وقتى كه حضرت موسى آنان را براى تبليغ به جائى مى فرستاد ولى امرشان هم قرار مى داد البته ما از وضع آنها اطلاع دقيق نداريم اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى (ع) از انبياء بنى اسرائيل است و همه چيزهائى كه براى حضرت رسول اللَّه (ص) هست براى حضرت موسى هم بوده است البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان بنا بر اين ما از عموم منزله در روايت مى فهميم آن چه را كه براى حضرت موسى در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده براى فقها هم مى باشد.

ساير مؤيدات

از جامع الاخبار «5» هم روايتى نقل مى كنند كه پيغمبر اكرم (ص) فرموده است:. أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِعُلَماءِ أُمَّتي وَ عُلَماءُ أُمَّتي كَسائرِ أَنْبياءِ قَبْلي. در دوره قيامت به علماى امتم افتخار و مباهات خواهم كرد، و علماى امت من مثل ساير انبياى سابقند. اين روايت هم از مؤيدات مطلب ما است.

در مستدرك روايتى از. غرر. نقل مى كند به اين مضمون:

الْعُلَماءُ حُكَّامٌ عَلَى الْنَّاسِ. علماء حاكم بر مردمند. و به لفظ. حكما على الناس. نيز نقل شده ولى به نظر مى آيد كه صحيح نباشد. گفته شد كه در خود. غرر. به صورت. حكام على الناس. بوده است.

اين روايت هم اگر سندش معتبر بود دلالتش واضح و يكى از مؤيدات است. روايات ديگرى هست كه مى توان براى تائيد ذكر كرد.

از جمله اين گونه روايات، روايت تحف العقول. است تحت عنوان. مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء. اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتى است از حضرت سيد الشهداء (ع) كه از امير المؤمنين على ابن ابى طالب (ع) نقل فرموده در باره. امر بمعروف و نهى از منكر. و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداء است در باره. ولايت فقيه. و وظائفى كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتى جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامى و اجراى احكام دارند.

اين نطق مشهور را در منا ايراد و در آن علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت جائر اموى تشريح فرموده است. از اين روايت دومطلب مهم به دست مى آيد: يكى «ولايت فقيه» و ديگرى اين كه فقها بايد با جهاد خود و با امر بمعروف و نهى از منكر، حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را برقرار سازد.

اينك روايت:

اعْتَبِروُا أَيُّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الْاحْبارِ إِذْ يَقُولُ «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ» و قال:. لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِلى قوله: «لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ. وَ إنَّما عابَ اللَّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لأنَّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَيْنَ أظْهُرِهِمُ الْمُنكَرَ وَ الْفَساد، فَلا يَنْهَوْنَهُم عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَرُونَ، وَ اللَّهُ يَقُولُ: «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ. وَ قالَ «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» فَبَدأَ اللَّهُ بِالْأمرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةٌ مِنْهُ، لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا أُدِّيَتْ وَ أُقيمَتْ، اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها، هَيِّنُها وَ صَعْبُها. وَ ذلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الإِسْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَىْ ءِ وَ الْغَنائِمِ وَ أَخذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها في حَقِّها ..
ثُمَّ أَنْتُمْ أَيَّتُهَا، العِصابَةُ، عِصابَةٌ، بِاْلعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ النَّصيحَةِ مَعْروُفَةٌ، وَ بِاللَّهِ في أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يَهابُكُمُ الشَّريفُ وَ يُكْرِمُكُم الضَّعيفُ، وَ يُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشفَعونَ فِي الْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلّابِها، وَ تَمْشُونَ في الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كرامَةِ الأكابِرِ. أَ لَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نلتُمُوهُ بما يُرْجَى عِنْدَكُمْ مِنْ الْقِيامْ بِحَقِّ اللَّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأمَّةِ، فَامّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُم. وَ اَّما حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُم. فلا مالًا بَذَلْتُموهُ؛ وَ لا نَفْسَاً خاطرَتُمْ بِها لِلَّذي خَلَقَها؛ وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللَّهِ. أنْتُمْ تَتَمنَّونَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ اماناً مِنْ عَذابِهِ. لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ، ايُّهَا الْمَتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ، أنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقَماتِهِ لأنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللَّهِ مَنْزِلةً فُضِلْتُم بِها؛ وَ مَنْ يُعرفُ بِاللَّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ انْتُمْ بِاللَّهِ فِي عِبادِهِ تُكْرَمُونَ. وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أنْتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ؛ وَ ذِمةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَحْقُورَة، وَ الْعُميُ وَ الْبُكْمُ وَ الزَّمنُ في الْمَدائِنِ مُهْمَلةٌ، لا تَرْحَمُونَ؛ وَ لا في مَنْزِلَتِكُم تَعْمَلُونَ وَ لا مَنْ فيها تُعينُونَ؛ وَ بالادهانِ وَ الْمُصانَعةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ.

كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْيِ وَ التَّناهِي، وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلوُنَ. وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ. لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَونَ. ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِي الْاموُرِ وَ الأَحْكامِ عَلى أيْدِي الْعُلماءِ بِاللَّهِ الْأُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ. فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ، إلّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ في السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَة. وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَؤونَةَ في ذاتِ اللَّهِ، كانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُم تَصْدُرُ وَ إلَيْكُمْ تُرْجَعُ. وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ اسْتَسلَمْتُمْ أُمورَ اللَّهِ في أيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَ يَسيرُونَ في الشَّهَواتِ، سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُم مِنَ الْمَوْتِ وَ إعجابُكُمْ بِالْحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُم. فَأَسْلَمْتُمُ الضُعَفاءَ في أَيْدِيهِمْ، فَمِنْ بَيْنِ مُستَعْبِدٍ مَقْهُورٍ، وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِه مَغْلُوبٍ.

يَنقَلبُونَ في الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِروُنَ الخِزْيَ بِأَهْوائِهِمْ، اقْتِداءً بِالأَشْرارِ وَ جُرْاةً عَلَى الجَبّارِ. في كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ، فَالَارضُ شاغِرةٌ؛ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ، وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ، فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ، وَ ذي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفةِ شَديدٍ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِئَ الْمُعيدَ. فَيا عَجَباً، وَ ما لي لا أَعْجَبُ، وَ الأرْضُ مِنْ غاشٍ غَشُومٍ وَ مُتَصدِّقٍ ظَلُوْمٍ وَ عاملٍ عَلَى الْمُؤمِنينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحيمٍ. فَاللَّهُ الْحاكِمُ فيما فِيهِ تَنازَعْنا وَ الْقاضِي بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا. اللَّهُمَّ، إِنَّكَ تَعْلَمْ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فِي سُلطانٍ وَ لَا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطام. وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ؛ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ في بِلادِكَ؛ وَ يَأمَنَ المَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ يَعْمَلُ بفَرائضِكَ و سُنَنِكَ وَ أَحكامِكَ فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونا وَ تَنْصِفوُنا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلوا في إطْفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ. وَ حَسْبُنَا اللَّهُ، وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا، وَ إلَيْهِ أَنَبْنا، وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ.

اى مردم از پندى كه خدا به دوست دارانش به صورت بدگويى از. اخبار. داده عبرت بگيريد، آنجا كه مى فرمايد: «چرا نبايد علماى دينى و اخبار از گفتار گناه كارانه آنان (يعنى يهود) و حرامخوارى آنان جلوگيرى كنند، راستى آن چه انجام مى داده و به وجود مى آورده اند خيلى بد بوده است»، و مى فرمايد: «آن عده از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند». تا آنجا كه مى فرمايد: «راستى كه آن چه انجام مى داده اند خيلى بد بوده است». در حقيقت، خدا آن را از اين جهت برايشان عيب مى شمارد و مايه ملامت مى سازد كه آنان با چشم خود مى ديدند كه ستم كاران به زشت كارى و فساد پرداخته اند و باز منعشان نمى كردند به خاطر عشقى كه به دريافتى هاى خود از آنان داشتند و نيز به خاطر ترسى كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى دادند، در حالى كه خدا مى فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد. و مى فرمايد:. مردان مؤمن دوست دار و رهبر و عهده دار يكديگرند، همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.

(مى بينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان صفاتى كه مظهر دوست دارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است) خدا از امر به معروف و نهى از منكر شروع مى كند و نخست اين را واجب مى شمارد، زيرا مى داند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود همه واجبات از آسان گرفته تا مشكل همگى برقرار خواهد شد.

و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام (يعنى جهاد اعتقادى خارجى) به اضافه بازگرداندن حقوق ستم ديدگان به ايشان و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلى) و كوشش براى اين كه ثروتهاى عمومى و درآمد جنگى طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمع آورى و گرفته شود و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد.

علاوه بر آن چه گفتم، شما اى گروه! اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مى شود و به خيرخواهى و اندرزگويى و راهنمايى در جامعه معروف شده ايد، و به خاطر خدا در دل مردم شكوه مهابت پيدا كرده ايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما برمى خيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مى دارد، در موارد حوائج (يا سهميه مردم از خزانه عمومى) وقتى به مردم پرداخت نمى شود وساطت مى كنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگوارى بزرگان قدم برمى داريد.

آيا همه اين احترامات و قدرتهاى معنوى را از اين جهت به دست نياورده ايد كه به شما اميد مى رود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد گر چه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده ايد؟ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشته ايد، مثلا حق ملت را خوار و فرو گذاشته ايد، حق افراد ناتوان و بى قدرت را ضايع كرده ايد اما در همان حال به دنبال آن چه حق خويش مى پنداريد برخاسته ايد نه پولى خرج كرده ايد و نه جان را در راه آن كه آن را آفريده به خطر انداخته ايد و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا در افتاده ايد.

شما آرزو داريد و حق خود مى دانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد. من اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد، زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيده ايد ولى خدا شناسانى را كه ناشر خدا شناسى هستند احترام نمى كنيد، حال آن كه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد.

و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مى بينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده گسسته و زير پا نهاده است اما نگران نمى شويد در حالى كه به خاطر پاره اى از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان مى شويد و اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته مورد بى اعتنائى است.

نابينايان، لالها، و زمين گيران ناتوان در همه شهرها بى سرپرست مانده اند و بر آنها ترحم نمى شود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار مى كنيد و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاء شأن شما بكوشد اعتنا يا كمك مى كنيد.

با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستم كاران، خود را در برابر قدرت ستم كاران حاكم، ايمن مى گردانيد. تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى يا همديگر را نهى كردن و بازداشتن داده و شما از آنها غفلت مى ورزيد، مصيبت شما از مصائب همه مردم سهمگين تر است، زيرا منزلت و مقام علمائى را از شما باز گرفته اند. چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضائى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى كه امين حقوقى الهى و داناى حلال و حرامند سپرده باشد.

اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربوده اند، و اين كه چنين مقامى را از دست داده ايد هيچ علتى ندارد جز اين كه از دور محور حق (يعنى قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده ايد و در باره سنت پس از اين كه دلائل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد اختلاف پيدا كرده ايد. شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى شديد مقررات براى تصويب پيش شما آورده مى شد و به دست شما صادر مى شد و مرجع كارها بوديد.

اما شما به ستم كاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند، و گذاشتيد حكومتى كه قانونا مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند. مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود و دلبستگى تان به زندگى گريزان دنيا.

شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سر كوفته باشد و ديگرى بيچاره وار سرگرم تامين آب و نانش، و حكام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خورند و با هوسبازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند، پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند.

در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته است. خاك وطن زير پايشان پراكنده و دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم، ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است و حاكم ديگر بى چارگان را مى كوبد و به آنها قلدرى و سخت گيرى مى كند، و آن ديگر فرمانروائى مسلط است كه نه خدا را مى شناسد و نه روز جزا را! شگفتا! و چرا نه شگفتى! كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستم كارى است كه مامور مالياتش ستم ورز است و استاندارش نسبت به اهالى بندار، نامهربان و بى رحم است.

خدا است كه در مورد آن چه در باره اش به كشمكش برخاسته ايم حكومت و داورى خواهد كرد و در باره آن چه بين ما رخ داده با راى خويش حكم قاطع خواهد كرد.

خدايا! بى شك تو مى دانى آن چه از ما سرزده (يعنى مبارزه اى كه اخيرا بر ضد دستگاه حاكمه اموى پيش گرفته ايم) رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى زائد، بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم و در كشورت اصلاحات پديد آوريم و بندگان ستم زده ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم، و نيز تا به وظائفى كه مقرر داشته اى و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود.

بنابر اين، شما (گروه علماى دين) ما را در انجام اين مقصود يارى مى كنيد و داد ما را از قدرتهائى كه بر شما ستم روا داشتند و كسانى كه در خاموش كردن مشعل پيامبرتان كوشيدند مى ستانيد خداى يگانه ما را كفايت است و بر او تكيه مى كنيم و به سوى او رو مى آوريم و سرنوشت به دست او و بازگشت به او است.

مى فرمايد:. اعتبروا أيّها الناس بِما وعظ اللَّهُ به أولياءه من سوء ثنائه على الاحبار. خطاب به دسته مخصوص، حاضرين مجلس، اهل شهر و بلد، اهل مملكت و يا مردم دنياى آن روز نيست، بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بشنود شامل مى شود، مثل:. يا أيها الناس. كه در قرآن آمده است خداوند با اعتراض به. احبار. يعنى علماى يهود و استنكار رويه آنها، اولياء خويش را موعظه فرموده و به آنان پند داده است.

منظور از. اولياء. كسانى هستند كه توجه به خدا دارند و در جامعه داراى مسئوليت مى باشند نه اين كه منظور ائمه عليهم السلام باشد.

اذ يقول «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ، لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.» خداوند در اين آيه. ربانيون. و. احبار. را مورد نكوهش قرار مى دهد كه چرا آنها كه علماى دينى يهود بوده اند ستم كاران را از. قول اثم. يعنى گرفتار گناه كارانه كه اعم از دروغ پردازى و تهمت و تحريف حقائق و امثال آن باشد و از. اكل سحت. يعنى حرامخوارى نهى نكرده و باز نداشته اند. بديهى است اين نكوهش و تقبيح اختصاص به علماى يهود ندارد و نه اختصاص به علماى نصارى دارد. بلكه علماى جامعه اسلامى و به طور كلى علماى دينى را شامل مى شود.

بنا بر آن، علماى دينى جامعه اسلامى هم اگر در برابر رويه و سياست ستم كاران ساكت بنشينند مورد نكوهش و تقبيح خدا قرار مى گيرند اين امر فقط مربوط به سلف و نسل گذشته نيست، نسلهاى گذشته و آينده در اين حكم يكسانند حضرت امير (ع) اين موضوع را با استناد به قرآن ذكر فرموده كه علماى جامعه اسلامى هم عبرت بگيرند و بيدار شوند و از اداى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر باز نايستند و در برابر هيئتهاى حاكمه ستمگر و منحرف سكوت ننمايند.

حضرت با استشهاد به آيه. لو لا ينهاهم الربانيون .. دو نكته را گوشزد فرموده است:

1. اين كه سهل انگارى علما در وظائف، ضررش بيش از كوتاهى ديگران در انجام همان وظائف مشترك است. چنانكه هر گاه يك بازارى كار خلافى بكند ضررش به خود او مى رسد، ليكن اگر علماء در وظيفه كوتاهى كردند مثلا در برابر ستمگران سكوت نمودند ضررش متوجه اسلام مى شود، و اگر به وظيفه عمل كردند و آن جا كه بايد صحبت كنند سكوت نكردند نفع آن براى اسلام است.

2. با اين كه بايد از همه امورى كه مخالف شرع است نهى كرد روى. قول اثم. يعنى دروغ پردازى. و اكل سحت. يعنى حرامخوارى تكيه كرده است تا بفهماند كه اين دو. منكر. از همه منكرات خطرناكتر است و بايستى بيشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار گيرد.

چون گاهى گفتار و تبليغات دستگاههاى ستمگر بيش از كردار و سياستشان براى اسلام و مسلمين ضرر دارد و غالبا حيثيت اسلام و مسلمين را به مخاطره مى اندازد. خداوند نكوهش مى كند كه چرا از گفتار نادرست و تبليغات گناه كارانه ستم كاران جلوگيرى نكردند؟ چرا آن مردى را كه ادعا كرد من. خليفه اللَّه. هستم و آلت مشيت الهى هستم و احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مى كنم، عدالت اسلامى همين است كه من مى گويم و اجرا مى كنم در صورتى كه اصولا عدالت سرش نمى شد تكذيب نكردند؟ اين گونه سخنان. قول اثم. است، اين حرفهاى گناه كارانه را كه ضرر زيادى براى جامعه دارد چرا جلوگيرى نكردند؟ ظلمه را كه حرفهاى نامربوط زدند، خيانتها مرتكب شدند، بدعتها در اسلام گذاشتند، ضربه به اسلام زدند چرا نهى نكردند و از اين گناهان باز نداشتند؟

اگر كسى احكام را آن طور كه خدا راضى نيست تفسير كرد. بدعتى در اسلام گذاشت به اسم اين كه عدل اسلامى چنين اقتضا مى كند احكام خلاف اسلام را اجرا كرد، بر علماء واجب است كه اظهار مخالفت كنند. هر گاه اظهار مخالفت نكنند مورد لعن خدا قرار مى گيرند، و اين از آيه شريفه پيداست، و نيز در حديث است كه. إِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَلِلعالِمِ أنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ؛ و إلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ . چون بدعتها پديد آيد بر عالم واجب است كه علم (دين) خويش را اظهار كند و گر نه لعنت خدا بر او خواهد بود.

خود اظهار مخالفت و بيان تعاليم و احكام كه مخالفت بدعت و ظلم و گناه مى باشد مفيد است، چون سبب مى شود عامه مردم به فساد اجتماعى و مظالم حكام خائن و فاسق يا بى دين پى برده به مبارزه برخيزند و از هم كارى با ستم كاران خوددارى نمايند و به عدم اطاعت در برابر قدرتهاى حاكمه فاسد و خائن دست بزنند.

اظهار مخالفت علماى دينى در چنين مواردى يك. نهى از منكر. از طرف رهبرى دينى جامعه است كه موجى از. نهى از منكر. و يك نهضت مخالف و. نهى از منكر. را به دنبال مى آورد، نهضتى را به دنبال مى آورد كه همه مردم دين دار و غيرتمند در آن شركت دارند، نهضتى كه اگر حكام ستم كار و منحرف به آن تسليم نشوند و به صراط مستقيم رويه اسلامى تبعيت از احكام الهى باز نيايند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساكت كنند، در حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و. فئه باغيه. خواهند بود و بر مسلمانان است كه به جهاد مسلحانه با. فئه باغيه. «1» يعنى حكام تجاوز كار بپردازند تا سياست جامعه و رويه حكومت كنندگان مطابق با اصول و احكام اسلام باشد.

شما كه فعلا قدرت نداريد جلو بدعتهاى حكام را بگيريد و اين مفاسد را دفع كنيد، اقلا ساكت ننشينيد. تو سر شما مى زنند داد و فرياد كنيد، اعتراض كنيد، انكار كنيد، تكذيب كنيد، فرياد بزنيد. بايد در برابر دستگاه تبليغات و انتشارات آنها دستگاهى هم اين طرف به وجود بيايد تا هر چه به دروغ مى گويند تكذيب كند، بگويد دروغ است، بگويد عدالت اسلامى اين نيست كه آنها ادعا مى كنند عدل اسلامى كه براى خانواده ها و جامعه مسلمين قرار داده شده همه برنامه اش مضبوط و مدون است كه آنها دارند.

اين مطالب بايد گفته شود تا مردم متوجه باشند و نسل آينده سكوت اين جماعت را حجت قرار ندهند و نگويند لا بد اعمال و رويه ستم كاران مطابق شرع بوده است و دين مبين اسلام اقتضا مى كرده كه ستمگران. اكل سحت. يعنى حرامخوارى كنند و مال مردم را غارت كنند.

از آنجا كه دائره فكر عده اى از دائره همين مسجد تجاوز نمى كند و جولان و گسترش ندارد وقتى گفته مى شود. اكل سحت. يعنى حرامخوارى فقط بقال سر كوچه به نظرشان مى آيد كه العياذ باللَّه كم فروشى مى كند، ديگر آن دائره بزرگ حرامخوارى و غارتگران به نظر نمى آيد كه يك سرمايه بزرگ را مى بلعند، بيت المال را اختلاس مى كنند، نفت ما را مى خورند، به نام نمايندگى كمپانيهاى خارجى كشور ما را بازار فروش كالاهاى گران و غير ضرورى بيگانه مى كنند و از اين راه پول مردم را به جيب خود و سرمايه داران بيگانه مى ريزند.

نفت ما را چند دولت بيگانه پس از استخراج براى خود مى برند و مقدار ناچيزى هم كه به هيئت حاكمه همدست خودشان مى دهند از طرق ديگر به جيب خودشان برمى گردد و اندكى كه به صندوق دولت مى ريزد خدا مى داند صرف كجا مى شود. اين يك. اكل سحت. و حرامخوارى در مقياس وسيع و در مقياس بين المللى است. منكر. وحشتناك و خطرناكترين منكرات همين است.

شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دستگاهها را دقيقا مطالعه كنيد تا معلوم شود چه. اكل سحت. هاى وحشتناكى صورت مى گيرد. اگر زلزله اى در گوشه كشور رخ دهد يك راه در آمد و حرامخوارى به روى سود جويان حاكم باز مى گردد تا به نام زلزله زدگان جيب خودشان را پر كنند.

در قراردادهائى كه حكام ستمگر و ضد ملى با دولتها يا شركتهاى خارجى مى بندند ميليونها از پول ملت را به جيب مى زنند و ميليونها از پول ملت را عايد خارجيان و اربابان خود مى كنند. اينها جريانات سيل آسايى از حرامخوارى است كه پيش چشم ما صورت مى گيرد و هنوز ادامه دارد، چه در تجارت خارجى و چه در به اصطلاح قراردادهائى كه براى استخراج معادن با بهره بردارى از جنگلها و ساير منابع طبيعى بسته مى شود يا براى كارهاى ساختمانى و راه سازى يا خريد اسلحه از استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست.

ما بايد جلو اين غارتگريها و حرامخوارى ها را بگيريم. همه مردم موظف به اين كار هستند، ولى علماى دينى وظيفه شان سنگين تر و مهم تر است. ما بايد پيش از ساير افراد مسلمان به اين جهاد مقدس و اين وظيفه خطير اقدام كنيم. ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايستى پيشقدم باشيم.

اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم و در عين حال به عنوان حد اقل انجام وظيفه از اظهار حقائق و افشاى حرامخوارى ها و دروغ پردازى ها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت به دست آورديم نه تنها سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مى كنيم بلكه حرامخوارها و دروغ پردازها را شلاق مى زنيم و به كيفر مى رسانيم.

مسجد اقصى را آتش زدند. ما فرياد مى كنيم كه بگذاريد مسجد اقصى به همين حال نيم سوخته باقى باشد، اين جرم را از بين نبريد. ولى رژيم شاه حساب باز مى كند و صندوق مى گذارد و به اسم بناء مسجد اقصى از مردم پول مى گيرند تا بتوانند از اين راه استفاده نمايند و جيب خود را پر كنند و ضمنا آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند! اينها مصيبتهايى است كه گريبانگير امت اسلام شده و كار را به اينجا رسانده است. آيا علماء اسلام نبايد اين مطالب را بگويند؟. لَو لا يَنْهَاهم الرَبَّنِيُّونَ و الْأَحبارُ عن أَكْلِهِمُ السُحْتَ؟. چرا فرياد نمى زنند، چرا از اين غارتگرى ها هيچ سخنى نمى گويند؟

بعد به آيه.« لُعِنَ الَّذيِنَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إسْرائِيلَ» استناد شده كه ذكر آن از فرصت بحث ما خارج است.
سپس مى فرمايد:
وَ انما عاب اللَّه ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون.

اين كه خدا از. ربانيون. استنكار كرده روى اين اصل است كه آنان با اين كه مى ديدند ظلمه چه كارها مى كنند و چه جنايتها مرتكب مى كردند ساكت بودند و آنها را نهى نمى كردند.

و سكوتشان مجسم اين روايت روى دو علت بوده است:
يا افراد طمع كارى بودند و از ظلمه استفاده مادى مى كردند و به اصطلاح حق السكوت مى گرفتند، و يا بزدل و ترسو بودند و از آنها مى ترسيدند. به روايات امر به معروف و نهى از منكر مراجعه فرمائيد. در آن روايات عمل بعضى را كه براى فرار از امر به معروف و نهى از منكر مرتبا عذرتراشى مى كنند تقبيح مى كنند و آن سكوت را عيب مى شمرد.«وَ اللَّه يَقُولُ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ». و خدا مى فرمايد كه از آنها نترسيد، چه ترسى داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى مى كنند، بيرون مى كنند، مى كشند.

اولياء ما براى اسلام جان دادند، شما هم بايد براى اين امور آماده باشيد. و قال «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ...

و در ذيل آيه مى فرمايد: «وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ.
فَبَدأَ اللَّهُ بِالْأمْرِ بالْمَعرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا أُدّيَتْ وَ أُقيمَت اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنها وَ صَعْبُها وَ ذلِكَ أنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الاسْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظّالِمِ وَ قسمَةِ الفَيْئِ وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها في حَقِّها.

اگر امر به معروف و نهى از منكر به خوبى اجرا شود ديگر فرائض قهرا برپا خواهد شد. اگر امر به معروف و نهى از منكر اجراء شود ظلمه و عمالشان نمى توانند اموال مردم را بگيرند و به ميل خود صرف كنند و مالياتهاى مردم را تلف نمايند آمر به معروف و ناهى از منكر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مى كند.

عمده وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور است. ما امر به معروف و نهى از منكر را در دائره كوچكى قرار داده و به مواردى كه ضررش براى خود افرادى است كه مرتكب مى شوند، يا ترك مى كنند محصور ساخته ايم در اذهان ما فرو رفته كه. منكرات. فقط همين هايى هستند كه هر روز مى بينيم يا مى شنويم.

مثلا اگر در اتوبوس نشسته ايم موسيقى گرفتند، يا فلان قهوه خانه كار خلافى را مرتكب شد، يا در وسط بازار كسى روزه خورد منكرات مى باشد و بايد از آن نهى كرد! و به آن منكرات بزرگ توجه نداريم. آن مردمى را كه دارند حيثيت اسلام را از بين مى برند حقوق ضعفاء را پايمال مى كنند و .. بايد نهى از منكر كرد.

اگر يك اعتراض دسته جمعى به ظلمه كه خلافى مرتكب مى شوند، يا جنايتى مى كنند بشود، اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد يقينا دست برمى دارند. وقتى كه بر خلاف حيثيت اسلام و مصالح مردم كارى انجام دادند، نطقى ايراد كردند اگر از سراسر كشور، از تمام قراء و قصبات از آنان استنكار شود زود عقب نشينى مى كنند. خيال مى كنيد مى توانند عقب نشينى نكنند؟ هر گز نمى توانند. من آنها را مى شناسم. من مى دانم كه چكاره اند. خيلى هم ترسو هستند. خيلى زود عقب نشينى مى كنند. ليكن وقتى كه ديدند ما از آنها بى عرضه تريم جولان مى دهند.

در قضيه اى كه علماء با هم اتحاد داشتند و اجتماع كردند و از شهرستانها هم از آنها پشتيبانى شد و هيئتها آمدند، خطابه ها ايراد كردند دستگاه عقب نشينى كرد و آن قرار داد را نسخ نمود بعد كه به تدريج ما را سرد و سست كردند و از هم جدا ساختند و براى هر يك تكليف شرعى معين كردند در نتيجه اين اختلاف كلمه و تشتت جرى شدند، و اكنون هر كارى كه مى خواهند با مسلمين و مملكت اسلامى مى كنند.

دعاء إلى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم. امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور مهم است. آن عطار بى چاره اگر كار خلافى كرد ضررى به اسلام نمى زند، به خودش ضرر مى زند. آنهايى را كه به اسلام ضرر مى زنند بايد بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كرد. آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مى كنند بايد نهى كرد.

اين مطالب بعضى مواقع در خود روز نامه ها ديده مى شود منتهى گاهى به صورت شوخى است و گاهى به صورت جدى كه بسيارى از چيزهائى كه به اسم سيل زدگان يا زلزله زدگان جمع آورى كردند خودشان خوردند! يكى از علماء ملاير مى گفت كه ما براى مردگان حادثه اى يك كاميون كفن برديم مامورين نمى گذاشتند به آنها برسانيم و مى خواستند بخورند!! امر به معروف و نهى از منكر براى اينان لازم تر است.

اكنون من از شما استفسار مى كنم: آيا مطالبى كه حضرت امير (ع) در اين حديث فرمودند براى اصحابى است كه در اطراف خودشان بودند و بيانات حضرت را مى شنيدند؟ آيا. اعتبروا أيها الناس. خطاب به ما نيست؟ ما از. ناس. و جزء مردم نيستيم؟! آيا نبايد از اين خطاب عبرت بگيريم؟

همان طور كه در اول بحث عرض كردم اين مطالب براى دسته و جمعيت خاصى نيست بلكه از طرف آن حضرت براى هر امير، هر وزير، هر حاكم، و هر فقيه، براى همه دنيا، همه بشر و همه افرادى كه زنده هستند بخشنامه شده است. بخشنامه هاى آن حضرت همدوش قرآن است و همانند قرآن تا روز قيامت واجب الاتباع مى باشد آيه اى هم كه به آن استدلال شده (لو لا يَنْهاهُمُ الْرَبّانِيُونَ) هر چند به. ربانيون و احبار. خطاب كرده ليكن روى خطاب به عموم است. از آنجا كه ربانيون و احبار از جهت طمع يا ترس در برابر ظلم ظلمه سكوت كردند در صورتى كه با دادها، فريادها و با گفتارهايشان مى توانستند كارى انجام دهند و جلو ظلم را بگيرند مورد استنكار خداوند واقع شدند. علماء اسلام هم اگر در برابر ستمگران قيام نكنند و سكوت نمايند مورد استنكار قرار خواهند گرفت.

ثم أيتها العصابة. بعد از خطاب به مردم گروه علماى اسلام را مورد خطاب قرار داده است عِصابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالْنَصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ بِاللَّهِ في أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يَهابُكُمُ الشَّريفُ وَ يُكْرِمُكُم الضَّعيفُ و يُؤَثِّرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُم عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ في الْحَوائِجِ إِذا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلّابِها وَ تَمْشُونَ في الطَّرِيقِ بهيبة الْمُلُوكِ وَ كَرامَةِ الْأَكابِرِ، أَ لَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلْتُمُوهُ بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللَّهِ.

شما در جامعه هيبت و شوكت داريد. ملت اسلام به شما احترام مى گذارند و براى شما كرامت قائلند. اين مهابت و عزتى كه در جامعه داريد براى اينست كه از شما انتظار مى رود كه در برابر ظلمه بحق قيام كنيد حق ستم ديدگان را از ظالم بگيريد. به شما اميدوارند كه قيام نماييد و از تعدى ظلمه جلوگيرى كنيد.

و ان كنتم عن اكثر حقه تقصرون، فاستخففتم بحق الامة، فأما حق الضعفاء فضيعتم و اما حقكم بزعمكم فطلبتم فلا مالًا بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذي خلقها و لا عشيرة عاديتموه فى ذات اللَّه. أنتم تتمنون على اللَّه جنته و مجاوره رسله و أمانا من عذابه. لقد خشيت عليكم أيها المتمنون على اللَّه أن تحل بكم نقمة من نقماته لأنكم بلغتم من كِرامَة اللَّه منزلة فضلتم بها و من يعرف باللَّه لا تكرمون، و أنتم باللَّه فى عباده تكرمون. شما مقام و منزلت پيدا كرديد ليكن وقتى كه به مقام رسيديد حق آن را اداء نكرديد.

و قد ترون عهود اللَّه منقوضة فلا تفزعون و أنتم لبعض فى ذمم آبائكم تفزعون، و ذمة رسول اللَّه محقورة (محفوره).

اگر براى پدران شما پيش آمدى كند، يا خداى نخواسته كسى نسبت به پدر شما بى احترامى كند ناراحت مى شويد، داد مى زنيد در حالى كه جلو چشمان شما عهدهاى الهى را مى شكنند اسلام را هتك مى كنند صدايتان در نمى آيد، حتى قلبا ناراحت نمى شويد، اصولا اگر ناراحتى در كار بود صدايى بلند مى شد.
و العمى و البكم و الزمن فى المدائن مهمله لا ترحمون. كوران، لالها، و زمين گيران ناتوان از بين مى روند و كسى به فكر آنها نيست، كسى در فكر ملت بى چاره پا برهنه نيست.

خيال مى كنيد اين هياهويى را كه در راديو راه مى اندازند راست است؟! شما خودتان برويد از نزديك ببينيد كه مردم با چه وضعى زندگى مى كنند! در هر صد تا، دويست تا. ده. يك درمانگاه وجود ندارد. براى بى چاره ها و گرسنه ها فكرى نشده است. مهلت هم نمى دهند كه اسلام آن فكرى را كه براى فقراء كرده عملى كند. اسلام مشكله فقر را حل كرده و در رأس برنامه خود قرار داده است:
 

«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ ..». اسلام توجه داشته كه بايد اول كار فقراء را اصلاح كرد، كار بى چاره ها را اصلاح نمود. ليكن نمى گذارند كه عملى شود.

ملت بى چاره در حال فقر و گرسنگى به سر مى برند و هيئت حاكمه ايران هر روز آن همه ماليات را از مردم گرفته صرف ولخرجيهاى خود مى كند، طياره فانتوم مى خرد تا نظاميان اسرائيل و عمال آن در كشور ما تعليمات نظامى ببينند اسرائيل كه اكنون با مسلمانها در حال جنگ است و كسانى كه او را تائيد كنند آنان نيز با مسلمانها در حال جنگ مى باشند به طورى پر و بالش در مملكت ما باز شده و به طورى مورد تائيد دستگاه حاكمه قرار گرفته كه نظاميان او براى ديدن تعليمات به كشور ما مى آيند! مملكت ما پايگاه آنها شده، بازار ما هم دست آنهاست و اگر به همين وضع باشد و مسلمانان به همين سستى بمانند بازار مسلمين را ساقط خواهند كرد.

وَ لا في منزلتكم تعملون و لا من عمل فيها (تُعينُونَ). شما از مقام خود استفاده نكرده و كارى انجام نمى دهيد و آن كسى را هم كه به وظيفه عمل مى كند كمك نمى نماييد.
وَ بالادهان و الْمُصانعة عندَ الظلمة تَأْمَنون. كل ذلك مما أمركم اللَّه به من النهي و التناهى و أنتم عنه غافلون.

همت و دل خوشى شما به اينست كه ظالم پشتيبان شما باشد، براى شما احترام قائل شود، مثلا أيها الشيخ الكبير بگويد! ديگر كارى نداريد كه به سر ملت چه مى آيد و دولت چه مى كند.

وَ أَنْتُمْ أعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْمَونَ. ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِيَ الْامُورِ وَ الأحْكامِ عَلى أيْدِيِ الْعُلَماء بِاللَّهِ الامَناءِ عَلى حَرامِهِ وَ حَلالِهِ. فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنزِلَةِ. امام (ع) مى توانست بگويد حق مرا ربودند شما قيام نكرديد يا حق ائمه را مى بردند شما ساكت نشستيد. ولى. علماء باللَّه. فرمود كه عبارت از. ربانيون. و پيشوايان است نه اين كه مراد اهل فلسفه و عرفان باشد. عالم باللَّه. عبارت از كسى است كه عالم به احكام خداست، و احكام الهى را مى داند و به او روحانى و ربانى گفته مى شود، البته در صورتى كه روحانيت و توجه به خداى تعالى در او غالب باشد.

فَأَنْتُمُ الْمُسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ. وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إِلّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَن الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ في السُّنَةِ بَعْدَ البَيِّنةِ الْواضِحَةِ. وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَؤونَة في ذاتِ اللَّهِ كانَتْ أُمورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَيْكُمْ تُرْجَعُ.

اگر شما مردم درستكارى بوديد و قيام به امر مى كرديد مى ديديد كه ورود امور به شما ارتباط پيدا مى كند، از شما صادر مى شود و به سوى شما باز مى گردد. اگر آن حكومتى كه اسلام مى خواست پديد مى آمد حكومتهاى فعلى دنيا نمى توانستند در برابر آن بايستند، تسليم مى شدند. ليكن متاسفانه كوتاهى شده است كه چنين حكومتى برپا شود و نه مخالفين صدر اسلام گذاشتند كه تشكيل شود و حكومت به دست آن كس كه خدا و رسول او راضى بودند قرار گيرد تا كار به اينجا نكشد.

و لكنّكم مكّنتم الظلمة من منزلتكم. وقتى شما به وظيفه قيام نكرديد و امر حكومت را واگذاشتيد براى ظلمه امكانات فراهم آمد كه اين قيام را اشغال نمايند.

وَ اسْتَسْلَمْتُمْ أمُورَ اللَّهِ في أَيْديهِمْ، يَعْمَلونَ بِالشُّبهَاتِ وَ يَسيرُونَ في الشَّهَواتِ، سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجابُكُم بِالْحَياةِ الّتي هِيَ مُفارِقَتُكُمْ، فَأَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءُ في أيْدِيهِمْ فَمِنْ بَيْنَ مُسْتَعبدٍ مَقْهُورٍ وَ بَيْنَ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِه مَغْلُوبٍ.

تمامى اين مطالب بر زمان ما منطبق است تطبيق آن بر عصر ما بيش از آن موقعى است كه حضرت فرموده اند.

يتقلبون فى الملك بآرائهم و يستشعرون الخزى بأهوائهم اقتداء بالأشرار و جراه على الجبار. فى كل بلد منهم على منبره خطيب يصقع.

آن موقع خطيب روى منبر از ظلمه تعريف مى كرد و اكنون راديوها هر روز داد مى زنند و بر خلاف اسلام به نفع آنها تبليغ مى نمايند. و احكام اسلام را بر خلاف آن چه هست وانمود مى كنند.

فَالْأَرْضُ لَهُمْ شاغِرةٌ. اكنون سرزمينها براى ظلمه آماده و بلا مانع مى باشد و كسى نيست در برابرشان قيام كند.

و أيديهم فيها مبسوطة و الناس لهم خول لا يدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذي سطوة على الضعفة شديد، مطاع لا يعرف المبدئ المعيد. فيا عجباً و مالى لا أعجب و الأرض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل على المؤمنين بهم غير رحيم. فاللَّه الحاكم فيما فيه تنازعاً و القاضي بحكمه فيما شجر بيننا.

اللَّهُمّ انَّك تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فِي سُلطانٍ وَ لا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطام و لكِنْ لِنُرىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ و نُظْهِرَ الإِصْلاحَ في بِلادِكَ وَ يَأْمَنَ المَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ يعْمَلُ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أحْكامِكَ ..
فَإنْ لَمْ تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفُونا قَوِى الظَّلمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا في اطْفاءِ نُورِ نَبيّكُم وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ إلَيْهِ أَنَبْنا وَ إلَيْهِ الْمصيرُ.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اول تا آخر روايت مربوط به علماء است. هيچ خصوصيتى هم نيست كه مراد از. علماء باللَّه. ائمه عليهم السلام باشد. علماء اسلام. علماء باللَّه. هستند و ربانى هستند. ربانى. به كسى گفته مى شود كه به خدا اعتقاد دارد، احكام خدا را حفظ مى كند و عالم به احكام خداست و نيز بر حلال و حرام خدا امين مى باشد.

اين كه مى فرمايد مجارى امور در دست علماء است براى دو سال و ده سال نيست، فقط نظر به اهالى مدينه نيست. از خود روايت و خطبه معلوم مى شود كه حضرت امير (ع) نظر وسيعى دارد، نظر به يك امت بزرگ است كه بايد به حق قيام كنند. اگر علماء كه در حلال و حرام الهى امين مى باشند و آن دو خاصيت علم و عدالت را كه قبلا عرض كردم دارا بودند حكم الهى را اجرا مى كردند، حدود را جارى مى ساختند و احكام و امور اسلام به دست آنان جريان مى يافت، ديگر ملت بى چاره و گرسنه نمى ماند، احكام اسلام تعطيل نمى گرديد.

اين روايت شريفه از مؤيدات بحث ماست. اگر از نظر سند ضعيف نبود مى توان گفت از ادله است، اگر نگوييم كه خود مضمون روايت شاهد بر اين است كه از لسان معصوم عليه السلام صادر شده و مضمون صادقى است.

ما از موضوع ولايت فقيه گذشتيم و ديگر در اين زمينه صحبتى نمى كنيم. نيازى هم نيست كه در موضوع فروع مطلب، مثلا زكات بايد چگونه باشد، حدود چطور اجرا شود .. بحث كنيم، ما اصول موضوع را كه عبارت از ولايت فقيه (حكومت اسلامى) مى باشد مورد بررسى قرار داديم و عرض كردم ولايتى كه براى پيغمبر اكرم (ص) و ائمه (ع) مى باشد براى فقيه هم ثابت است. در اين مطلب هيچ شكى نيست، مگر موردى دليل بر خلاف باشد و البته ما هم آن مورد را خارج مى كنيم. همان طور كه قبلا عرض كردم موضوع ولايت فقيه چيز تازه اى نيست كه ما آورده باشيم بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است.

حكم مرحوم ميرزاى شيرازى در حرمت تنباكو چون حكم حكومتى بود براى فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود و همه علماء بزرگ ايران جز چند نفر از اين حكم متابعت كردند. حكم قضائى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد و ايشان روى تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روى مصالح مسلمين و به عنوان ثانوى اين حكم حكومتى را صادر فرمودند و تا عنوان وجود داشت اين حكم نيز بود، و با رفتن عنوان، حكم هم برداشته شد.

مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى كه حكم جهاد دادند البته اسم آن دفاع بود و همه علماء تبعيت كردند براى اين است كه حكم حكومتى بود.

به طورى كه نقل كردند مرحوم كاشف الغطاء نيز بسيارى از اين مطالب را فرموده اند. عرض كردم كه از متاخرين مرحوم نراقى همه شئون رسول اللَّه (ص) را براى فقها ثابت مى دانند، و مرحوم آقاى نائينى نيز مى فرمايد كه اين مطلب از مقبوله. عمر بن حنظله. استفاده مى شود. در هر حال طرح اين بحث تازگى ندارد و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسى قرار داديم و شعب حكومت را ذكر كرده در دسترس آقايان گذاشتيم تا مساله روشن تر گردد و تبعا لأمر اللَّه فى كتابه و لسان نبيه (ص) كمى از مطالب مورد احتياج روز را نيز بيان كرديم، و گر نه مطلب همانست كه بسيارى فهميده اند.

ما اصل موضوع را طرح كرديم و لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند، سستى، سردى و ياس را از خود دور نمايند. و إن شاء اللَّه تعالى كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر به دست بياورند و كارهاى حكومت اسلامى را به دست كارشناسان امين و خردمندان معتقد بسپارند و دست خائن را از حكومت، وطن، و بيت المال مسلمين قطع كنند، و مطمئن باشند كه خداوند توانا با آنها است.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید