از این رو قبل از آن که مباحث درونی ولایت فقیه مطرح شود، شایسته است مباحث پیشینی و مبنایی آن مورد بحث قرار گیرد. بر این اساس، بحث آغازین کتاب به معنای سیاست در منطق اسلام و رابطه دین با سیاست و حکومت اختصاص مییابد. چرا که این بحث از مبانی ولایت فقیه بوده و اگر تبیین نشود و مورد پذیرش قرار نگیرد، نه تنها ولایت فقیه مورد پذیرش قرار نمیگیرد، بلکه از پایه و اساس مورد انکار واقع میشود. قبول مسأله ولایت فقیه، خود به معنای مطلوب بودن رویکرد به سیاست در اسلام و ارتباط دین با سیاست و حکومت است، زیرا در صورت نامطلوب بودن معنای سیاست و فقدان ارتباط میان دین و سیاست و حکومت، نمیتوان از ولایت فقیه سخن گفت. از دیگر اصولی که در این خصوص باید مورد پذیرش قرار گیرد، این است که جایگاه مطلوب فقه در عرصه جامعه همانا فقهی است که به صورت حداکثری در جامعه حضور داشته باشد و همه شئون و نیازهای فردی، اجتماعی و حکومتی مردم و جامعه را مورد توجه قرار دهد، چرا كه اگر به این باور برسیم که فقه فقط به احوالات شخصیّه اختصاص داشته و تنها نیازهای انسان در عرصه فردی را پاسخ می گوید، دیگر بحث از ولایت فقیه که به معنای اداره جامعه به واسطه فقیه [و در سایه آموزهای شرعی] است، بیمعنا خواهد بود.