چرا امیرالمؤمنین(ع) از اقدام برای تصدی قدرت خودداری کرد؟

  • سه شنبه, 23 ارديبهشت 1399 15:44
  • بازدید 1494 بار

یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ سیاسی صدر اسلام مسئله خلافت و جانشینی نبی مکرم اسلام(ص) است، زیرا باوجود تأکید صریح و روشن پیامبر(ص) بر امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی(ع) متأسفانه این اتفاق رخ نداد. شورایی که در سقیفه تشکیل شد این حق مسلم را از امام علی(ع) غصب کرد و دین نوپای اسلام و جامعه اسلامی را از هدایت و رهبری آن امام محروم ساخت. اما نکته‌ای که در این ماجرا درخور‌ تأمل است، نحوۀ مواجهه امام(ع) با این بدعت خطرناک است، که مدارا و مصلحت‌انگاری را در سیرۀ سیاسی امام علی(ع) نشان می‌دهد.

یکی از پرسش‌های بسیار مهم در بررسی زندگانی امیرالمؤمنین(ع) این است که باوجود تصریحات متعدد پیامبر اعظم(ص) بر امامت و خلافت علی(ع)، چرا آن حضرت برای گرفتن حق خود اقدام نکرد؟ حقی که فقط جنبه شخصی نداشت، زیرا قرار گرفتن آن حضرت در منصب خلافت می‌توانست زمینه‌ساز ارتقای جامعه اسلامی درراه رسیدن به اهدافی که خدا و پیامبرش ترسیم کرده بودند و همچنین جلوگیری از بروز انحرافات باشد. بدین ترتیب ممکن است این تصور به ذهن برسد که اقدام آن حضرت برای به دست گرفتن قدرت، نه‌تنها موجب احقاق حقوق شخصی آن امام معصوم می‌شد، بلکه باعث احقاق حقوق جامعه اسلامی نیز می‌گردید و درنتیجه این پرسش مطرح می‌شود که آیا واقعاً خودداری امیرالمؤمنین(ع) از اقدام برای تصدی خلافت، موجب تضییع حقوق شخصی حضرتش و همچنین حقوق جامعه اسلامی نگردید؟ آنچه موجب اهمیت بیشتر این پرسش می‌شود جایگاه برتر امیرالمؤمنین(ع) در میان اصحاب پیامبر اعظم(ص) است که یکی از معتقداتِ مسلّم شیعه به شمار می‌رود و دلایل متعددی بر اثبات آن دلالت می‌کند،(1) چنان‌که امیرالمؤمنین (ع) نیز به این نکته تصریح کرده و فرموده است: «لا یقاس بآل محمّد من هذه الامّة احد». (نهج‌البلاغه، خطبه 2)
در پاسخ این پرسش مهم به چند نکته باید توجه کرد:

الف) تبعیت از دستور پیامبر اکرم(ص)
 امیرالمؤمنین(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) دقیقاً بر طبق دستور آن حضرت عمل کرد. توضیح اینکه: اگرچه پیامبر اسلام(ص) امیرالمؤمنین(ع) را در قامت امام امت و تنها جانشین حقانی خود به مردم معرفی کرده بود، اما درعین‌حال برای تصدی خلافت و اعمال ولایت توسط امیرالمؤمنین(ع) شرطی قرار داده بود که آن شرط، رضایت عمومی مسلمانان بود. این مطلب در روایتی که از علی(ع) نقل‌ شده، به‌صراحت آمده است. آن حضرت می‌فرماید که پیامبر اکرم(ص) به من فرمود: «يابن ابی‌طالب لك ولاء أمتي فان ولوك في عافية واجمعوا عليك بالرضا فقم بامر هم وان اختلفوا عليك فدعهم و ماهم فيه فان الله سيجعل لك مخرجاً»؛ اي پسر ابوطالب، ولایت و سرپرستي امت (پس از من) متعلق به توست؛ پس اگر [مسلمانان] با مسالمت تو را به‌عنوان والی و رهبر خود برگزیدند و همگی به [ولایت و حکومت] تو رضایت دادند، آن‌گاه اداره امور آن‌ها را به دست بگير و اگر در مورد [رهبری] تو اختلاف كردند، آن‌ها را به حال خود واگذار، چراکه به‌زودی خداوند براي تو گشايش ايجاد خواهد كرد. (طبری، 1415، 474)
سیره و سخن امیرالمؤمنین(ع) نیز کاملاً با این روایت، موافق بود، زیرا نه‌تنها آن حضرت پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) از اعمال قوه قهریه برای تصدی منصب خلافت (در زمانی که هنوز مقبولیت عمومی برای حضرتش، فراهم نشده بود)، خودداری کرد (و فقط زمانی این منصب را پذیرفت که رضایت اکثریت قاطع مسلمانان را نسبت به زعامت خود احراز نمود)، بلکه در گفتار نیز بارها بر شرط دانستن مقبولیت عامه برای تصدی زعامت مسلمین تصریح فرمود؛ مانند این جمله: «إِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ فَفِي الْمَسْجِدِ إِنَّ بَيْعَتِي‏ لَا تَكُونُ خَفِيّاً وَ لَا تَكُونُ إِلَّا عَنْ رِضَا الْمُسْلِمِينَ وَ فِي مَلَإٍ وَ جَمَاعَة». (مجلسی، 1403، ‏32 ، 24)

ب) تقدیم مصلحت اسلام و مسلمین بر مصلحت شخصی
بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) جامعه نوپای اسلامی، دچار تنش‌های سهمگینی گردید؛ از یک‌سو فقدان پیامبر(ص)، اندوه بزرگی را بر جان‌ودل مسلمانان سرازیر کرده بود. از دیگر سو خطر دشمنان خارجی، دولت جدیدالتأسیس اسلامی را تهدید می‌کرد و افزون بر این‌ها خطر منافقان مطرح بود؛ یعنی همان دشمنان داخلی که ظاهری دوستانه به خود می‌گرفتند و از این طریق دیگران را فریب می‌دادند؛ به‌گونه‌ای که برای اکثریت مردم شناخت آن‌ها بسیار دشوار بود و بدین ترتیب منافقان، خطرناک‌ترین تهدید جامعه و نظام اسلامی محسوب می‌شدند.
بی‌تردید هرگونه اقدام نسنجیده‌ در این شرایط حساس می‌توانست آثار به‌شدت زیان‌بار و یا حتی جبران‌ناپذیری را بر جا بگذارد؛ آثاری همچون ایجاد تفرقه و شکاف عمیق بین مسلمانان، پیدایش اختلافات و درگیری‌های داخلی و صف کشیدن مسلمانان در برابرِ هم و ریختن خون یکدیگر و چه‌بسا تضعیف اعتقاد گروهی از مسلمین و احیاناً ارتداد برخی از آن‌ها.
قوی بودنِ احتمال پیدایش این آثار و تحقق پاره‌ای از آن‌ها کاملاً موردتوجه امیرالمؤمنین(ع) بود؛ به‌گونه‌ای که آن حضرت صراحتاً در نامه 62 نهج‌البلاغه به این مطلب پرداخته و چنین فرموده است:
پس (از بیعت مردم با ابوبکر) دست نگه داشتم تا آنکه دیدم برخی مردمان از اسلام بازگشتند و به نابودی دین محمد(ص) فراخواندند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن ببینم و یا ویرانی و انهدامی که مصیبت آن برای من بزرگ‌تر از مصیبت دست نیافتن به حکومت باشد حکومتی که تنها، کالایی چندروزه است و همچون سراب از میان می‌رود و مانند ابر پراکنده می‌گردد پس در میان این حوادث برخاستم (و از مطالبه حق خود صرف‌نظر کردم) تا آنکه باطل نابود گشت و دین، آرام و قرار یافت.(2)
تعلیل بالا به‌صراحت در کلام برخی دیگر از ائمه(علیهم‌السلام) نیز دیده می‌شود. امام باقر(ع) در این مورد فرموده است:
 وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، هیچ‌چیز از فراخوانی امیر مؤمنان(ع) مردم را به‌سوی خود مانع نشد، مگر توجه آن حضرت به مردم و بیم آنکه از اسلام بازگردند و به پرستش بت‌ها روی‌آورند و به یگانگی خداوند و رسالت محمد(ص) گواهی ندهند ... (پس) از سر ناچاری و بی‌یاوری بیعت کرد. (کلینی، 1363، 8، 295)
اهمیت این موضوع به‌اندازه‌ای بود که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) لازم دانست آن را به اطلاع مردم برساند. البته این اطلاع‌رسانی باید هنگامی انجام می‌شد که دولت اسلامی استقرار نسبی یافته باشد و طرح مجدد موضوع مزبور، خطرآفرین نباشد به همین دلیل علی(ع) هنگامی‌که برای مقابله با فتنه طلحه و زبیر قصد حرکت به‌سوی بصره داشت به پا خاست و برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد خداوند و درود بر پیامبر اسلام، چنین فرمود:
به‌راستی‌که چون خداوند، پیامبرش را قبض روح کرد، قریش حکومت را از ما به یغما بردند و ما را از حقی که از همه مردم به آن شایسته‌تر بودیم کنار زدند (در این هنگام) چنین (مصلحت) دیدم که صبر بر این امر بهتر است از تفرقه و پراکندگی مسلمانان و ریخته شدن خون آنان (چراکه در آن زمان) مردم، تازه‌مسلمان بودند و دین مانند مَشکِ (شیر و کره) در تلاطم بود به‌گونه‌ای که کوچک‌ترین سستی آن را تباه می‌کرد و کمترین اختلافی آن را وارونه می‌ساخت.(3) (ابن ابی الحدید، 1385، 1، 308؛ مجلسی، 1403، 32، 62)
در نقل تاریخی دیگری آمده است که روزی اشعث بن قیس به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «شنیده‌ام می‌گویید من همواره مظلوم بوده‌ام (اکنون سؤال من این است که) چرا برای رفع ظلم از خود و مطالبه حقتان قیام نکردید و شمشیر نکشیدید؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: مانع من از انجام این کار همان چیزی بود که مانع هارون(ع) گشت زمانی که به برادرش موسی(ع) گفت: «إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي»؛ من ترسیدم بگویی تو میان بنی‌اسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی. (طه، آیه94) [این سخن هارون(ع) در حالی بود که] موسی (ع) هنگامی‌که می‌خواست به میقات برود [در ضمن سفارشی] به او فرموده بود: هرگاه دیدی قوم من گمراه شده‌اند و از غیر من اطلاعت کرده‌اند، با آنان مخالفت کن؛ پس اگر یارانی پیدا نکردی، جان خود را حفظ کن و از مخالفت با آنان دست‌بردار؛ برادرم پیامبر اسلام نیز به من چنین دستوری داد [همانند دستوری که موسی(ع) به برادرش داده بود]؛ من نیز از دستور آن حضرت سرپیچی نمی‌کنم. (كاشف الغطاء، 1370، 54؛ طبری، 1415،370)

ج) نداشتن یاور به تعداد کافی
چنان‌که در روایت بالا ملاحظه می‌شود، یکی از دلایل امیرالمؤمنین(ع) برای خودداری از مطالبه حق خود، نداشتن یاور بود. این دلیل در روایات دیگری نیز مطرح‌شده است، چنان‌که امام حسن(ع) هنگامی‌که ناچار به صلح با معاویه گردید در ضمن خطبه‌ای فرمود:
وَ قَدْ كَفَّ أَبِي يَدَهُ وَ نَاشَدَهُمْ وَ اسْتَغَاثَ أَصْحَابَهُ‏ فَلَمْ يُغَثْ وَ لَمْ يُنْصَرْ، وَ لَوْ وَجَدَ عَلَيْهِمْ أَعْوَاناً مَا أَجَابَهُم؛
پدرم [امیرالمؤمنین(ع)] اصحاب خود را سوگند داد و از آنان مطالبه یاری نمود اما [دعوت حضرتش] اجابت نشد و یاری نگردید [درحالی‌که] اگر بر ضد آنان که خلافت را غصب کرده بودند یاورانی می‌یافت، [هیچ‌گاه] تقاضای بیعت با آن‌ها را نمی‌پذیرفت.. (شیخ طوسی، 1388، 566) (4)
 باید توجه داشت که اگرچه این دلیل در برخی روایات به‌صورت مستقل ذکرشده، ولی دقیقاً در راستای حفظ مصالح اسلام و مسلمین و جلوگیری از بروز خطرات پیش‌گفته است و درواقع دلیل جداگانه‌ای محسوب نمی‌شود. به‌عبارت‌دیگر اگر امیرالمؤمنین(ع) پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) یاورانی برای مطالبه حق خود می‌یافت، آن‌گاه بی‌تردید فقط در صورتی اقدام به این کار می‌کرد که موجب تفرقه در بین مسلمانان و تضعیف اعتقاد پاره‌ای از آنان و تفویت مصلحت اهم نگردد، چراکه لزوم مقدم داشتن مصلحت اهم بر مهم ازنظر عقلی و نقلی مسلّم است، و تردیدی نیست که حفظ کیان اسلام و اعتقادات مسلمانان، مصلحت اهمی است که هیچ مصلحت دیگری توان مقابله با آن را ندارد.

پاورقی ها

(1)برای دیدن این دلایل به کتب کلامی همچون الغدیر تألیف علامه امینی و المراجعات تألیف علامه شرف‌الدین و دلائل الصدق تألیف مرحوم شیخ محمد حسن مظفّر مراجعه کنید.
(2)«فَأَمسَكتُ يَدي حَتّى رَأَيتُ راجِعَةَ النّاسِ‏ قَد رَجَعَت عَن الإِسلامِ؛ يَدعونَ إلى مَحقِ دِينِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله... ».
(3)«إنَّ اللّهَ لَمّا قَبَضَ نَبِيَّهُ استَأثَرَت عَلَينا قُرَيشٌ بِالأَمرِ، ودَفَعَتنا عَن حَقٍّ نَحنُ أحَقُّ بِهِ مِنَ النّاسِ كافَّةً، فَرَأَيتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى ذلِكَ أفضَلُ مِن تَفريِقِ‏ كَلِمَةِ المُسلِمينَ وسَفكِ دِمائِهِم. وَالنّاسُ حَديثو عَهدٍ بِالإِسلامِ،... ».
(4)حفظ کیان اسلام به اندازه‌ای اهمیت دارد که امام معصوم(ع) برای تأمین آن جان خود و اصحابش را فدا کرده و خانواده‌اش را به اسارت می‌فرستند، چنان‌که امام حسین(ع) در موارد متعددی به این نکته اشاره فرمود و در عمل نیز بر همین اساس رفتار کرد. (ر.ک: محمدی ری شهری، 1394، 1، 308- 319)

این یادداشت برگرفته از «مقاله نحوه مواجهۀ امیرالمؤمنین(ع) با صاحبان قدرت» است که در شماره چهارم نشریه فقه حکومتی به چاپ رسیده است.

آدرس اصل مقاله

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید