حكومت ديني، پرسش ها و پاسخ ها بخش اول

  • دوشنبه, 20 آبان 1392 14:06
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3470 بار

مؤلف: محمدکاظم تقوی - عبدالله جوادی آملی

چکیده:

اشاره:

آشنايان به درس هاي حوزوي، نيك مي دانند تدريس در حوزه، چه در زمينه فقه و اصول و چه در زمينه فلسفه، كلام، تفسير و عرفان و ديگر علوم حوزوي، در سطوح عالي، امري كاملاً تخصصي است و تنها از عهده صاحب نظران و مجتهدان در علوم اسلامي ساخته است. حجم گسترده درس ها و مواد و فصول درسي داير در حوزه ها به ويژه حوزه بزرگ و پربركت قم، به گونه اي است كه تنها گزارش فهرست وار از درس ها و مباحث ارائه شده نيازمند فرصتي زياد است. انديشه سياسي اسلام، يكي از محورهاي مورد توجه، در درس هاي تخصصي و آموزش هاي عمومي حوزه مي باشد كه عمدتا در ابواب مختلف فقه سياسي به شيوه رايج در حوزه ها به بحث گذاشته مي شود. روش ارائه مباحث توسط استاد و آزادي كاملي كه شاگردان در طرح ابهامات و پرسش هاي مورد نظر دارند، فضاي تدريس و آموزش را به ويژه در سطوح عالي، زنده مي كند و رشد مباحث و تعميق ديدگاه ها را دوچندان مي سازد. ويژگي اجتهادي بودن بحث نيز خود زمينه زنده بودن و استقبال از پرسش ها و ديدگاه هاي مختلف را به خوبي فراهم مي سازد. آنچه در قوت و رشد مباحث ارائه شده، نقش به سزايي دارد، توان علمي و مهارت آموزشي استاد از يك سو و آمادگي و ذهن پرسش گر شاگردان، از سوي ديگر است.

فصلنامه حكومت اسلامي در حد وسع خود علاقه مند است برخي از مباحث مطرح شده در سطوح عالي تدريس را كه با فضاي مجله همخواني دارد با تقريري مناسب براي علاقه مندان بازگو كند. اين خود افزون بر تبيين مسائل انديشه سياسي اسلام و ارائه ديدگاه هاي موجود، مي تواند اجمالاً خوانندگان را با بخشي از فضاي آموزشي حوزه آشنا سازد. پيش تر، موضوع ارتداد را بر اساس تقريري از مباحث حضرت آيت اللّه موسوي اردبيلي طي سه شماره تقديم علاقه مندان كرديم. آنچه اينك نخستين بخش آن را پيش روي داريد تقريري است از بخشي از درس هاي حضرت آية اللّه جوادي آملي، كه در سال تحصيلي گذشته براي جمع زيادي از طلاب و فضلاي حوزه درس خويش گفته اند و در سال جاري نيز پاره اي از آنها را پي گرفته اند. استاد محترم در ادامه درس خارج مكاسب محرمه و پيش از ورود به مباحث فقهي ولايت از سوي جائر و همكاري با حكومت جور، طي چند ماه به مباحث عمده اي در حوزه حكومت ديني، به عنوان پيش نيازهاي ورود به بحث پرداخته و موضوعات چندي را به عنوان «مبادي حكومت ديني» به بحث گذاشته اند. طبعا طرح اين موضوعات، پرسش هاي بسياري را از سوي شاگردان پيش آورده است كه به شفاها در جلسه درس و پس از آن خدمت استاد بيان شده و يا به صورت كتبي به اطلاع ايشان رسانده شده است.

به هر حال آنچه به عنوان «حكومت ديني، پرسش ها و پاسخ ها» در چند قسمت ارائه مي شود، همه برخاسته از سؤالات بسياري است كه شاگرادان درس، مطرح ساخته اند و طبعا پرسش هاي تكراري چندي نيز وجود داشته كه حذف شده است. سير طبيعي بحث اقتضا مي كرد نخست مباحث اصلي را بازگو كنيم و سپس به طرح پرسش هاي شاگردان و پاسخ هاي استاد بپردازيم؛ اما به عللي پرسش ها و پاسخ ها را پيش انداختيم. تقرير و تنظيم مباحث و تلفيق برخي پاسخ ها با توجه به تكراري بودن برخي سؤالات و برگزاري آن در جلسات مختلف، علي رغم بيان روان و منظم استاد، كاري آسان نبود. اگر برخي ضعف ها در تنظيم به چشم آمد نيز ناشي از همين دشواري است. به درخواست مجله زحمت تقرير و تنظيم اين مباحث را حجت الاسلام آقاي محمد كاظم تقوي كشيده اند كه لازم مي داند از حسن تلاش ايشان تشكر كنيم. لازم به ذكر است كه استاد معظم نيز، متن بحث را پس از تنظيم نهايي، كاملاً ملاحظه فرموده اند. اميدواريم در ادامه بتوانيم برخي از مباحث اصلي و مستقل را نيز تقديم خوانندگان گرامي كنيم. مجله آمادگي دارد پرسش هاي خوانندگان محترم را به اطلاع ايشان برساند.

اختلاف قرائت و پويايي و شكوفايي دين

عليهم السلام دين از سياست جدا نيست؛ لكن اگر دين وارد سياست شود به سود دين نخواهد بود، چرا كه دين اگر بخواهد سياست مدار باشد و حكومت كند، قهرا يك قرائت از قرائت هاي دين حكومت مي كند و به ناچار در برابر قرائت هاي ديگر موضع مي گيرد و با آنها از راه نامدارايي رفتار مي كند و در نتيجه قرائت هاي مختلف پديد نمي آيند و دين شكوفا و پويا نمي شود.

دين يك سلسله تئوري هاي محض و احكام ذهني و تجريدي و انتزاعي صِرف نيست، بلكه دين به وسيله چهارده معصوم(ع) در بخش هاي حكومت، احكام فردي، مسائل تجارت، زراعت و روابط بين الملل عينيت پيدا كرد.

چهارده معصوم(ع) بيش از دو قرن به دين عمل كردند و عملاً به مردم نشان دادند كه دين اين است. پيامبر اكرم(ص) تشكيل حكومت داد و هشتاد جنگ در زمان آن حضرت واقع شد. ايشان با امپراطوري ايران و روم روابطي برقرار كرد. اگر يك مكتبي در مدت 23 سال توسط آورنده آن عينيت يابد و بعد هم در حدود 200 سال توسط سيزده معصومِ ديگر در عينيت جامعه حضور پيدا كند و تفسير شود و منتشر گردد، خطوط كلي چنين ديني مشخص است و اگر اختلاف قرائتي هست، در خطوط جزئي است. و اين خطوط كلي دين است كه مي خواهد حكومت كند.

وقتي چنين باشد، ديگر درگيري با قرائت هاي ديگر پيش نخواهد آمد. و اگر هم كسي قائل به قرائت و فتواي يك مجتهدِ روشمند در چارچوب شناخته شده علمي باشد، ايرادي بر او وارد نيست و مشكلي به وجود نمي آيد.

لكن اگر يك فتوايي بخواهد در مقابل فتواي حاكم براندازي و مقابله كند؛ اين ديگر با مشكل مواجه خواهد شد. پس مادامي كه بحث هاي علمي به شكل روشمند مطرح شود نه تنها با آن مخالفتي نمي شود، بلكه ترغيب هم مي شود. پس از انقلاب اسلامي وقتي به عرصه فكر و انديشه نگاه مي كنيم مواجه با انواع مسائل فكري و مكتب هاي متنوع هستيم كه همه به بركت حضور دين در عرصه سياست است.

از حيث عمل و اجرا هم اگر فتواي رايج فقهي وجود داشت، به آن عمل مي شود و الا طبق قانون اساسي از مراجع و صاحبان فتوا پرسش مي شود و طبق فتواي آنان عمل خواهد شد. اين روند خود موجب پويايي دين خواهد شد.

نكته ديگري كه بايد توجه داشت اين است كه اين همه سيل شبهات در سالهاي اخير بدين جهت است كه دين در عرصه ايستاده است، نه افتاده ـ كس نيايد به جنگ افتاده ـ و البته بايد از شبهات استقبال كرد زيرا كار علمي باعث پيشرفت است و نبايد شمشير را به جاي قلم به كار برد. تا وقتي كه مشكل با گفت وگو حل مي شود نوبت به مراحل ديگر نمي رسد.

با اين ساز و كار اگر اختلاف قرائت موجّه پيش آيد، مشكل ايجاد نخواهد شد. در باب اجتهاد و تقليد گفته اند كه در اختلاف فتوا هر كسي به فتواي خويش عمل مي كند و مقلدين او هم به فتواي او عمل خواهند كرد. اما مقام تصدي و اجرا كه واجب كفايي است وقتي فقيهي جامع الشرايط قيام به آن كرد از ديگران ساقط است. پس اولاً نبايد بين مقام اجتهادِ روشمند و و برداشت غير متخصصانه و غير روشمند خلط نمود و ثانيا بين اجراي متعهدانه فتواي منقول شرعي و مقبول مردمي و دخالت غير مسؤولانه خلط و امتزاج شود.

اختلاف قرائت و تنازع و تنش

عليهم السلام از آنجا كه اختلاف قرائت ها و گوناگوني برداشت ها از دين به تنازع و تنش و چالش منتهي مي شود؛ مناسب با قداست دين، عدم دخالت در مسائل حكومت است.

عليهم السلام اين مشكل در تمام انواع تفكرات اداره كننده حكومت ها پيش خواهد آمد؛ خواه تفكر سكولاريزم، خواه تفكر ديني. زيرا همه افراد كه يكسان فكر نمي كنند و در برابر قدرت هم يك عده اي موضع مي گيرند، حالا يا بحق يا نابحق. به هر حال، اين يك امر طبيعي است. اگر آن حاكم پيغمبر باشد، موضع گيري عليه او از راه نفاق شروع مي شود، نه اختلاف قرائت؛ زيرا او مصداق بارز «ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي» است و با حضرت امير مؤمنان(ع) هم كه مسلّم بود قرآن ناطق است، گاهي با سقيفه و گاهي با شورا و مانند آن مقابله مي كردند.

غرض آنكه 1: خطوط كلي و اصول حاكم دين واحد و معيّن است؛ 2: اختلاف نظر در برداشت هاي روشمندانه زيانبار نيست؛ 3: نكول منافقانه در برابر قبول مؤمنانه هماره بود و هست.

جامعه ديني و تفسير رسمي از دين

عليهم السلام ما در جامعه ديني تفسير غالب داريم، اما تفسير رسمي از دين نداريم؛ اگر يك حكومت ديني با عقل سيّال جمعي هماهنگ نباشد، بلكه بر اساس يك ايدئولوژي خاص، حركت كند، ناگزير براي خود مرجع ايدئولوژي رسمي فراهم مي كند و آن را توسعه مي دهد و مرجع و عامل بسيج و وحدت مردم مي شود. بنابراين لازمه حكومت بر اساس ايدئولوژي، شكل گرفتن يك طبقه رسمي ايدئولوگ وابسته به حكومت است كه مفسران رسمي حكومت ديني محسوب مي شوند.

عليهم السلام آنچه كه در ايران ـ در جريان انقلاب اسلامي ـ رُخ داده است، برگرفته از صدر اسلام است. در صدر اسلام، انقلابِ از جاهليت به اسلام، يك انقلاب مكتبي بوده است و هر انقلاب مكتبي يك سلسله مكتب شناس دارد.

مكتب شناسان اسلامي در سرّاء و ضرّاء يكسان سخن گفتند. يعني آنان در اثر نزاهت روح در وقتي كه تبيين و تبليغ و دفاع از دين جز شكنجه و زندان و تبعيد نداشت، و در زماني كه به منصب رسيدند، يكسان سخن گفتند. در جريان انقلاب اسلامي و طي اين چهل سال، امام و روحانيت بر اساس دين شناسيِ معروف بين فقها و علماي اسلام سخن گفتند، امام كه رأي شاذ و نادري نداشت. و اگر يك مطلب عميق ديني در متون مقدّس نهفته بود و رهبر انقلاب آن را اشاره و شكوفا كرده باشد، بايد به همان عمل كرد و اين مسأله مقبول عندالكل است. توضيح اينكه: قائلين به ولايت فقيه و قائلين به حسبه، همگي قبول دارند كه فقيه حاكم به رأي خود عمل مي كند. يعني هر فقيه جامع الشرايطي كه تصدي كاري را به عنوان واجب كفايي و امور حسبي به عهده گرفت، بايد به رأي خويش عمل كند؛ اين رأي، اتفاقي همه فقها است.

البته ما تا كنون در كارهاي كلان كشور به رأي نادري كه با اصول حاكم و خطوط كلي دين هماهنگ نباشد بر نخورديم. ما وقتي در شوراي عالي قضايي بوديم، براي پيشنهاد لوايح به مجلس، فقهِ سه دوره و سه عصر را مي ديديم، عصر شيخ مفيد و شيخ طوسي، عصر محقق و علامه حلي، عصر صاحب جواهر و شيخ انصاري و بعد هم با حجت بالفعل كه رأي امام بود، مسائل قضائي را مورد بررسي قرار مي داديم.

در مسائل سياسي اسلامي كه امور كلان است، ندرت، كمتر است؛ حدود، ديات و قضا و شهادات اين طور است. غالب اختلافات در احوال شخصيّه است. مضافا به اينكه ـ برخي از امور كشورداري بر اساس فتوا نيست، بلكه در منطقة الفراغ، امور مباحه، اضلاع واجب تخييري و امثال ذلك مي باشد. ـ به همين خاطر، مردم سالاري ديني شكل مي گيرد و مردم، در امر حكومت و اداره جامعه و امور عمومي خود، سهم تعيين كننده اي دارند و خداوند هم در قرآن فرموده «و امرهم شوري بينهم»؛ مردم در امور خودشان بر اساس مشورت جمعي عمل كنند. اما «امراللّه » به دست مردم نيست، بلكه با حكم خدا معيّن مي شود.

همچنان كه امرالناس «شوري بينهم» است و اگر كسي بخواهد در آنها حكم اللّه را جاري كند ـ يعني ادعاي حكم اللّه خاص بكند ـ مردم نمي پذيرند و حق هم با آنان است، اگر مردم بخواهند در امراللّه يعني حكم خدا دخالت كنند، علما و متدينان و حوزه هاي نمي پذيرند و بلكه هيچ مسلماني آن را قبول ندارد. در حكم اللّه خداوند به پيامبرش مي فرمايد «لاتحرّك لسانك لتعجل به» يعني پيامبر خدا هم بايد با اجازه الهي سخن بگويد. پس امراللّه ، بيد اللّه است و لاغير و امر الناس هم «شوري بينهم» خواهد بود.

تفكر سكولاريزم ناشي از ناآگاهي به مباني ديني

عليهم السلام تفكر سكولاريزم، يك وقت مي گويد: دين درباره جهان و انسان پيامي ندارد، پس از حكومت جدا مي باشد؛ اما يك وقت مي گويد: دين درباره جهان و انسان پيام دارد ولي پيامش محدود به وظايف شخصي، تهذيب نفس و رابطه خلق و خالق است و براي تنظيم روابط سياسي ـ اجتماعي، هيچ برنامه اي ندارد.

مهم ترين منشأ اين شبهات اين است كه آنها در انسان شناسي قاصرند و خيال مي كنند انسان در بخشي از كارها نيازي به راهنمايي وحي ندارد. در دليل شناسي هم قاصرند و خيال مي كنند دليلِ دين فقط نقل است و برهان عقلي هرگز دليل دين نيست. غافل از اينكه دليل معتبر ـ اعم از عقلي و نقلي ـ دليل دين است و برهان عقلي در برابر برهان نقلي است، نه در برابر شرع.

اين سخن كه مطلب عقلي است يا شرعي، عقلي است يا ديني، سخني ناصواب است و بايد گفت: اين مطلب عقلي است يا نقلي، عقلي است يا سمعي. عقل با مبادي خاص خودش اراده خدا را كشف مي كند و لذا بسياري از مسائل اصول و فقه به عقل تكيه مي كنند. البته منظور از اين عقل همان عقل برهاني است كه شرايطش را در كتاب هاي منطق بيان كرده اند. قياس، دليل عقلي معتبر نيست، زيرا قياس را قبل از آنكه فقه بگويد حجت نيست، اصول گفته حجت نيست و قبل از آنكه اصول فقه عهده دار بي اعتباريش باشد علم منطق آن را مسلوب الحجيّه دانست و حداقل سه هزار سال است كه اين فكر پيش صاحب نظران منطقي روشن شده است كه قياس (تمثيل منطقي) معتبر نيست و معلوم مي شود كه از زمان انبياي پيشين هم اين گونه بود كه هر چيزي كه يقين آور نباشد، حجت نخواهد بود.

لذا منطق مي گويد تمثيل ـ قياس فقهي ـ بي اعتبار است. پس عقل با همان مبادي خاص كه مبدأ، معاد، وحي، نبوت، عصمت و اعجاز را ادراك مي كند، اگر مطلبي را اثبات كند، حجت ديني و از ادله شرع خواهد بود.

اگر كسي اين عقل را از حوزه دليلِ دين بودن خارج كرد، وقتي سخن از دين به ميان مي آورد تمام همّش دليل نقلي ـ قرآن و روايات ـ است و به آنها مراجعه مي كند و مي بيند از متون نقلي سيستم سلطنتي يا دموكراتيك و جمهوري مصطلح فهميده نمي شود و يا پارلمان را نمي يابد، وقتي هيچ كدام از اينها را در منابع نقلي نيافت، مي گويد دين سيستم حكومتي ندارد. چنين فردي درباره علومي چون جامعه شناسي، روان شناسي، اقتصاد و... هم داوري اين چنيني دارد كه نا صواب است.

عرفي شدن دين

عليهم السلام بعضي مي گويند: دين را بايد عرفي كرد، براي اينكه دين در بخشي از نيازهاي كشور از انديشه بشري كمك گرفت و از خود برنامه اي نداشت و در بخشي ديگر نتوانست يا نخواست و يا نشد نظر خود را پياده كند و باز از انديشه بشري سود جست؛ در نتيجه، ناچار به تبعيت تفكر سكولاريزم هستيم و يا اينكه روند، سكولاريزمي است و همين حق است.

عليهم السلام اين نگرش يكي از پيامدهاي تحريف عقل برهاني است. عقل مبرهن چراغي است كه خالق حكيم در نهاد بشر گذاشت و همانند صحيحه زراره، حجت خداوند است. پس هر چيزي كه به دور از هوا و هوس بود و نورانيت داشت، الهي خواهد بود؛ لذا هر چه كه عقل بشر با رعايت نصاب لازم در برهان به آن برسد و راه نشان دهد، هدايت الهي خواهد بود.

توضيح اينكه: نظريه شرع و دين از سه راه حاصل مي شود، يك بخش از راه عقل و بخشي از راه قرآن و بخش سوم از راه سنت معصومين، اعم از گفتار و رفتار آنان. مجتهد بايد از محصولات اين سه منبع، ناظر به هم؛ نتيجه گيري كند؛ آن گاه چيزي را به دين نسبت دهد. وقتي روند اين گونه باشد، عرف مردم مسلمان ديني خواهد شد نه آنكه دين عرفي گردد.

به اين نكته هم بايد توجه داشت كه در بحث هاي علمي ملاك برهان است اما در مسائل اجرايي كه تزاحم راه پيدا مي كند، چون صبغه حقوق اجتماعي دارد و جزء امرالناس است ملاك آن آراي صاحبان حقوق است و طبق برهان عقلي اگر اتفاق همگان حاصل نشد، رأي اكثر متبوع است.

نسبت دين با فقه

عليهم السلام دين خلاصه شده است در فقه و فقه رشد ناهماهنگي كرده است، در حالي كه جامعه به غير از فقه هم نياز دارد. و نكته ديگر اينكه: براي اداره جامعه همان بناي عقلا و انديشه هاي بشري كافي است و اين مطلب را ابن خلدون و ديگران هم گفتند كه براي اداره جامعه يك عقل متعارف كافي است.

اما راجع به مطلب اول قبل از انقلاب حوزه ها به همان فقه و اصول مي پرداختند كه به لطف الهي هم فقه و هم اصول خيلي رشد كردند. اما علوم ديگر در جنب فقه و اصول رشد چنداني نداشتند. ولي به بركت انقلاب اسلامي بسياري از حوزويان گذشته از اشتغال به فقه و اصول به علوم ديگر اقبال زيادي كردند و آن علوم هم رشد و شكوفايي خودشان را يافتند و در حال رشد و شكوفايي بيشتر مي باشند و البته بايد هم چنين باشد، زيرا وضع حاكم قبل از انقلاب، يك برنامه تحميلي بود كه فرصت نمي دادند حوزه درباره مسائل ديگرِ اسلام ـ غير از فقه و اصول ـ بينديشد.

و اما راجع به مطلب دوم، مرحوم خواجه نصير طوسي در تقرير كلام بوعلي سينا(ره) در باب نبوت مي گويد: ما اگر نبوت را براي تأمين دنياي مردم بخواهيم، اين برهان براي ضرورت وحي و نبوت كافي نيست. براي اينكه كم نيستند مردمي كه در اطرافِ عالم زندگي مي كنند و هيچ دين و مكتبِ الهي ندارند، ولي زندگي شان تأمين است.

بنابراين، ما نبوت را بر اساس انسان شناسي خاص خود مي خواهيم. انسان يك موجودي است مسافر و مهاجر، از راه دور آمده و به راه دور مي رود و تمام عقايد و اعمال او هم در اين نشأه اثر دارد و هم در نشئه معاد اثر دارد.

لذا مرحوم بوعلي مسأله ضرورت نبوت و نياز جامعه به وحي و دين را در نمط نهم اشارات و تنبيهات طرح كرده؛ يعني آنجا كه عبادت، زهد و عرفان و فرق بين آنها را معنا كرده است. ـ يعني مي خواهد با اين چينش بحث بگويد: براي اينكه جامعه انساني به اين بارگاه هاي عظيم كه هم شؤون دنيايي او با تمدن و دين عادلانه اداره شود و شؤون اخروي او با لقاء اللّه تأمين گردد، به پيغمبر نيازمند است. تا پيامبر به او چگونه زيستن، چگونه مردن و چگونه مبعوث شدنِ بعد از مرگ را ارائه كند. سرّ اينكه مرحوم بوعلي اين مباحث را در سياست مطرح نكرده بلكه در عبادت و عرفان آورده، همين است.

مرحوم خواجه در شرحِ متن مزبور مي گويد: ما پيغمبر را نمي خواهيم كه فقط زندگي دنيايي مان تأمين شود. اگر حيات بشر با مردن تمام مي شد، ديگر نياز به وحي نبود. ولي مرگ آغاز زندگي جديد است و انسان مهاجر الي اللّه است لذا بايد در اينجا مراحلي را به كمال برساند تا آنجا بهره برداري كند.

پس قبل از جناب غزالي و ابن خلدون، حكماي اماميه، اين شبهه و جواب آن را در آثار خود آوردند كه نمط نهم اشارات و تنبيهات و شرح آن يك نمونه از آنها است.

بناي عقلا و اداره جامعه

عده اي مي گويند خود حوزويان بناي عقلا را حجت مي دانند و بنابراين جامعه را مي توان با آن اداره نمود، يعني همان كاري كه ديگران براي اداره جامعه خود انجام مي دهند. پس بهتر اين است كه ما برابر بناي عقلاي جهان، حكومت كنيم، نه برابر احكام دين.

عليهم السلام جواب اين شبهه را با دو مطلب مي توان داد:

1. محصول عقل وقتي در خدمت كتاب و سنّت در آيد و نتايج هر سه دليل جمع بندي مجتهدانه شود، اين مي شود نظر و رأي دين كه كمبودي هم ندارد.

2. بناي عقلا از سنخ كار است در مقابل دليل عقل كه از سنخ انديشه است. مرز بين بناي عقلا و عقل همان مرز بين علم و كار است. بناي عقلا «بما انّه بناء عقلا» به هيچ وجه حجت نيست. ولي عقل حجيت خود را به همراه خود دارد و ذاتا حجت است؛ زيرا منطق او يا بديهي و بيّن است يا نظري و مبيّن.

البته بناي عقلا كه يك تفاوت جوهري با عقل دارد، و از سنخ كار است اگر از معصوم بود، مي شود سنتِ معصوم و حجت. اما اگر كار معصوم نباشد ولو «اجماع الكل» باشد، حجت نيست؛ مگر كسي كار همگاني را مدلَّل كند و منطبق با انديشه علمي نمايد كه در اين صورت چون برهاني است حجت است.

پس اگر بناي عقلا در مشهَد و مرآي معصوم قرار گرفت و آن حضرت مي توانست رد كند و ردع نمايد، اما ساكت شد، از تقرير او استفاده مي شود كه آن را درست مي داند و همين مي شود حجت ديني.

اما اگر بناي عقلا بر پايه «قد افلح اليوم مَن استعلي» بود و بر بانكداري ربوي و مسالمت هاي تحميلي قرار گرفت، اين حكومتِ غير عقل است. ـ از اين رو ـ وقتي عقل «نكرايي اموي» در قرن بيستم رشد كرد، آن قدر جنايت به وجود آمد كه طرز تفكر خيلي ها در انسان شناسي عوض شد. جنگ جهاني اول و دوم و جنگ هاي موضعي و موسمي ـ و منطقه اي ـ ديگر موجب شد بعضي بگويند انسان، موحد بالفطره نيست، بلكه انسان جاني بالفطره است الاّ ما خرج بالدليل. زيرا در اين 80 ـ 70 ساله هر چه ديدند اين بود كه از يك طرف اسلحه هاي كشتار جمعي حمل مي كنند و از طرف ديگر گورهاي دسته جمعي را كشف مي كنند. اينها كه معارف قرآن و عترت را نمي دانند ـ لذا به آن نتيجه منتهي شدند كه انسان جنايت پيشه فطري است. ـ

الآن در جاهليت جديد، تفكر جاهليت قديم «انصر اخاك ظالما او مظلوما» احيا و عمل مي شود در حالي كه تعاليم انبيا «انصر المظلوم» است. پس بناي عقلا، بدون امضاي معصوم مردود است.

بنابراين، حجيت مطلق بناي عقلا و عرفي كردن دين، مطرح نيست. بله، در روش ها و امور مربوط به منطقة الفراغ، مباحات و اضلاع واجب تخييري روش و تجربه عقلا را مي شود اخذ كرد و دليل خاصي هم بر نفي آنها وارد نشده است.

و بدين جهت، جايگاه دليل عقل و قطع با جايگاه بناي عقلا و سيره، در علم اصول از هم جدا و مشخص مي باشد.

نكته ديگر اينكه: اگر عقل حد خودش را نشناسد و به وحي تعظيم نكند، و خود را مستقل بپندارد، تدريجا به اسارت حس گرايي در مي آيد چه اينكه امروزه در غرب مي بينيم با عقل گرايي غربي، و بي اعتنايي به وحي پشتوانه خود را از دست داد و هنگامي كه علوم تجربي پيشرفت كرد و اختيار از دست عقل درآمد و به علم ـ علم تجربي ـ سپرده شد حس مقتدر مي گويد: از زير دريا تا اوج آسمان ها را من دارم اداره مي كنم، پس بايد اخلاق، حقوق، سياست و... را هم من اداره كنم. ـ در نتيجه ـ اصول اخلاق نسبي شد مثل رنگ لباس و ترس از جهنم را هم مثل ترس از سوسك دانستند و ايمان را هم دليل بردار و علمي نمي دانند.

اين همان تفكر بني اسرائيلي است كه درباره خداوند مي گفتند: «ارنا اللّه جهرةً» اينها هم مي گويند اگر خداوند موجود بود، در آزمايشگاه او را مي ديديم. پس اگر عقل از پيشگاه وحي فاصله گرفت به كمند حس در مي آيد.

غرض آنكه 1: برهان عقلي در عين آنكه لازم است، كافي نيست؛ 2: وحي الهي مهم ترين دلمايه معرفت و جانمايه جهانداري است؛ 3: با اكتفاي به عقل پشتوانه وحي از دست گرفته مي شود؛ 4: با پيشرفت علوم تجربي در اثر اقتدار حسّ سرمايه عقل ذوب مي گردد؛ 5: با اقتدار حسّ تمام مسائل انساني از قبيل اخلاق، حقوق، سياست، حكومت... نسبي و حسّي خواهد شد؛ 6: آثار مشؤوم حس گرايي، جنگ جهاني اول و دوم و گسترش روز افزون فساد است.

تقسيم اولي حكومت

دموكراتيك بودن و نبودن، تقسيم اولي حكومت است و ديني و غيرديني بودن، تقسيم ثانوي آن مي باشد.

 اين سخن نا تمام است، براي اينكه حكومت جزء علوم انساني است اولاً؛ و علوم انساني بدون انسان شناسي ميّسر نيست ثانيا؛ و انسان شناسي بدون جهان شناسي ميسر نيست ثالثا. پس اول بايد جهان بيني را به ديني و غيرديني تقسيم كرد و بعد انسان شناسي را به ديني و غيرديني تقسيم كرد و در مرحله آخر حكومت را به ديني و غيرديني تقسيم نمود كه البته حكومت ديني حمتامردمي هم خواهد بود.

سرّ اين ترتيب آن است كه هرگز علوم انساني بدون شناختن انسان ميسر نيست و انسان شناسي هم سه عنصر محوري خواهد داشت: 1ـ ساختار دروني انسان، 2ـ شناخت علل آفرينش، 3ـ هدف انسان. تا انسان را نشناسيم كيست، سخن گفتن از حكومت، سياست، آزادي، اخلاق، حرمت و كرامت او هيچ جايگاهي ندارد.

آنكه مي گويد انسان بين ميلاد و مرگ خلاصه مي شود «إن هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيي». او براي انسان يك نوع حرمت و كرامت و يك اخلاق و آزادي قائل است. و آن كس كه مي گويد «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» و بعد كه راه افتاد «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه»، كه دو سرش ناپيدا است؛ او براي انسان سياست، حكومت، اخلاق و آزادي ديگري قائل است.

پس ما در بحث حكومت، سياست و مانند آن هميشه با يك سري پيش فرض ها و اصول موضوعه روبه رو هستيم. تا حكومت را در درجه اول به ديني و غيرديني تقسيم نكنيم، مردمي بودن و مردم سالاري بودن آن مشخص نمي شود و مردم سالاري ديني بودنش هم معلوم نمي شود. هرگز ممكن نيست كسي در بين راه ـ وسط اين رشته ـ وارد شود و فتوا دهد.

اگر گفته شود حكومت يا دموكراتيك است يا غيردموكراتيك، بحث به پايان نمي رسد. هيچ ممكن نيست ما در مسأله سياست، حكومت و آزادي بدون تحليل اصول اساسي آن بتوانيم به مقصد برسيم، مگر اينكه بفهميم كه «الانسان ما هو و مَن هو؟» لذا انبيا(ع) در درجه اول آمدند انسان را به خودش معرفي كردند و به او گفتند: كه تو از راه دور آمدي و به راه دور مي روي و تمام عقايد و اخلاق و كردار تو «حيّ» است «لايموت»، و اگر احيانا جسد تو بميرد و سرد شود، عقيده و اخلاق و اعمال تو هميشه زنده و گرم است.

پس اگر بحث از اساس و مبنا شروع شود، تكليف مباحث ديگر كه رو بنا هستند هم روشن مي شود، مردم سالاري معناي خودش را مي يابد كه مردم سالاري يعني مردم نسبت به يكديگر رئيس و مرؤوس، امير و وزير و وكيل و سالارند، اما همگان نسبت به خداوند بنده هستند، كه اين خود شرف است كه ـ تا بنده شدم «تابنده» شدم ـ اين بندگي شرف است نه كلفت و تشريف است نه تكليف.

در خلال اين مبحث، مسأله تكليف و حق هم حل مي شود كه مسأله يك نزاع لفظي است، زيرا به مانند اين است كه گفته شود: آيا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعايت كند يا مكلِّف است؟ اگر از عقل بپرسي مي گويد اين حقي آميخته با تكليف است. انسان بايد خود را از خطر حفظ بكند. و البته بهترين راه حفظ از خطر «شريعت» است. محتواي حكومت عقيده و اخلاق و اعمال است، حكومت قانون مي خواهد و اجرا و قضا از عقيده توحيدي اخلاق و اوصاف و اعمال توحيدي نشأت مي گيرد.

در چنين قانوني افراد هيچ فضيلتي نسبت به هم ندارند و اگر فضيلت باشد به لحاظ تقوا مي باشد و همه در برابر قانون مساوي هستند، اگرچه قانونِ همه مساوي نيست. قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امين و خائن مساوي نيست، ولي همه در برابر قانون مساوي هستند. اصلاً عدل اين است كه قانون ها با هم تفاوت داشته باشند: «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون» و البته در چارچوبه حكومت ديني مردم آزاد هستند و آزادي غير از رهايي و و بي بند و باري است.

اسلام پاسخگوي همه عصرها

عليهم السلام آيا اسلامي كه فقط در حجازِ صدر اسلام حكومت كرد مي تواند جامعه متمدن امروزي را اداره كند؟

اسلام ـ در همان صدر اول ـ گذشته از حجاز دو امپراطوري اصيل و متمدن ـ ايران و روم ـ را فتح كرد. حضرت امير مؤمنان(ع) از خاور ميانه تا آسياي ميانه و تا قلب فرانسه را توسط كارگزاران حكومتش اداره مي كرد و ائمه معصومين(ع) هم اين بخش متمدن نشينِ آن روزِ دنيا را ـ به لحاظ علمي، فرهنگي و فكري ـ پاسخگو بودند. پس با تكيه بر اصول اسلامي مي شود جوابگوي همه اعصار و امصار بود.

حكومت اسلامي و حقوق بشر

حكومتي كه بر اساس فقه اداره مي شود قادر بر اداره جامعه نيست و فضاي حقوق بشر را تنگ مي كند.

حكومت تنها بر اساس فقه نيست، بله، آنچه كه مورد نياز روزانه مردم در مرحله قانون شناسي، اجرا و قضا مي باشد را، فقه جوابگو است. اما پايگاه و پشتيبان آن، فلسفه، كلام، تفسير و اخلاق است يعني بحث هاي خداشناسي، جهان شناسي و انسان شناسي ـ كه فقه درباره روابط بين آنها فتوا مي دهد ـ را بايد در حكمت به معناي اعم و كلام هموار كرد.

در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هم آمده كه نظام جمهوري اسلامي بر پايه «لا اله الا اللّه » استوار است. بر پايه اين بينش دانسته مي شود كه انسان «حيّ متأله» است و در فقه براي افعالِ او فتوا صادر مي شود و معلوم است كه فقه اسلامي با آن خاستگاه وسيع، جوابگوي نيازهاي حيات فردي و اجتماعي انسان خواهد بود.

بر پايه اين تفكر، اسلامي كردن دانشگاه ها صرفا به چند نماز جماعت و برپايي مراسم مذهبي نيست، اين برنامه ها جاهاي ديگر هم هست. عمده آن است كه متون درسي آموزش هاي عالي، اسلامي شود. به اينكه مثلاً در زمين شناسي گفته شود اين زمين را كي ايجاد كرده و چگونه؟ چنين زمين شناسي اي مي شود تفسير بسياري از آيات و روايات و همچنين هواشناسي و.... پس بايد اول نگاه «هو الاول و الاخر» داشت و آن گاه به سراغ مباحث بعدي رفت.

آنچه هم اكنون در متون درسي مشهود است همان يك سير افقي است كه در علوم وجود دارد و جاري است؛ در اسرار خلقت و حيات وحش هم همين است. اين، مقدار به تنهايي مايه اسلامي شدن علوم نمي شود. قرآن هنگام طرح مسائل علمي «از كجا» و «از كي» را بيان مي كند و همه چيز را به حق تعالي ربط مي دهد. اگر اين نگاه در متون درسي دانشگاه ها وارد شود آن گاه مي توان دانشگاه ها را اسلامي كرد.

مفاسد آزادي يا سيستم ارزش ها

عليهم السلام تفاوتي كه بين جوامع اسلامي ايده آل با جوامع غربي وجود دارد، در مسأله آزادي نيست. بلكه در مسأله ارزش هاي اخلاقي است، يعني بي بند و باري جزء مفاسد آزادي نيست، بلكه به حساب سيستم ارزشي آنجاها است.

عليهم السلام اشكالي كه بر اين ديدگاه وارد است اين است كه آزادي را كي بايد معنا كند؟ جواب مي دهند عدالت آزادي را تعريف و تحديد مي كند. اما خودشان متوجه شدند كه اخلاق هم علاوه بر عدالت، آزادي را محدود مي كند. ما مي پرسيم، عدالت را كي بايد تعريف كند؟ عدالت عدم تعدي از حق خود است اما تعريف و تحديد حقوق بر عهده كيست، حق كدام است و حد آن كجا است؟

بله، آزادي به عدل مرتبط است، ولي عدل حدش چيست؟ اينها ظاهرشان «في غاية الوضوح» است، اما كُنهشان «في غاية الخفا» است. حقوق افراد، جوامع و رهبران چقدر است؟ اگر اخلاق، آزادي را تحديد مي كند، خود خُلق چيست؟

اخلاق و اوصاف نفس چگونه است؟ و خلق بد و خوب مرزشان كجاست؟

اما در حكومت ديني با توجه به مباني ديني در جهان بيني و انسان شناسي اين مفاهيم معنا مي شوند و اگر اختلافاتي باشد، در مسائل شخصي است، نه در امور كلان و خطوط كلي. غرض آنكه 1: اخلاق و حقوق مانند فقه خاستگاهي دارند كه كه وحي معصوم و عقل برهاني همسويِ با آن است نه صرف انديشه بشري كه برخاسته از خواسته هاي نفساني است؛ 2: هر چند آزادي محدود به عدالت است ولي عدالت و شريعت تحديد مي نمايد و شريعت همان حكم خداست كه توسط دليل معتبر عقلي يا نقلي كشف مي شود نه آنكه ايجاد شود و ابداع گردد.

دين و ابزار روشمند براي حكومت

عليهم السلام دين فاقد ابزار روشمند براي حكومت است، لذا اگر كسي بخواهد چنين طرحي و روشي را از درون دين استخراج كند، اين در را به عبث مي كوبد. در دين، از حكومت، سياست، اقتصاد، جامعه شناسي، روان شناسي و امثال ذلك خبري نيست. پس بايد روش جديد حكومت كردن را از علوم اجتماعي جديد مانند اقتصاد، جامعه شناسي و مديريت استخراج كرد، نه از دين.

عليهم السلام معماري الهي، همانا كنار هم قرار دادن برهان عقلي و نقلي است. وقتي عقل از حوزه دين بيرون بيايد، مي ماند يك سلسله ظواهر الفاظ فقه. عقل جزء پايه هاي خيمه دين است و ادله نقليه را به نطق در مي آورد و خودش كارشناس دين و كاشف اراده خدا است. چه اينكه اصوليون و فقها گفتند: چيزي را كه عقل به عنوان مصلحت و ضرورت تشخيص داد، اگر كسي آن را انجام نداد، جهنم مي رود؛ يعني عقل به منزله روايت معتبر است.

وقتي عقل برهان شرعي شد، هم در بررسي موضوعات مي تواند اراده ذات اقدس إله را كشف كند و هم در تطبيق آن عناوين كلي بر موضوعات جزئي مي تواند راهنماي خوبي باشد و فتواي درست را ارائه كند.

در اسلام از علوم انساني مانند اقتصاد، جامعه شناسي، مديريت و... فراوان سخن گفته شده است. اما درباره علوم تجربي بايد بحث كرد. ذات اقدس إله، آن شاخه هايي از علوم كه سهل التناول بود و انسان با چند سال درس خواندن به آنها مي رسيد و با چراغ عقل كه در نهان انسان عاقل، روشن است، ممكن الوصول بود، به وحي واگذار نكرد. اما آن چيزهايي را كه انسان با درس خواندن به آنها نمي رسد، از طريق وحي بيان كرده است.

در قرآن فرموده است محور اصلي حرف ما چيزي است كه شما به آن دسترسي نداريد، نه بالفعل و نه بالقوه «يعلمكم الكتاب و الحكمة و يزكيكم و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» يعني ايهاالناس: ما به واسطه پيغمبر يك چيزهايي را يادتان مي دهيم كه نمي توانيد ياد بگيريد، نه، نمي دانيد: «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون». بنابراين در ديد عميق، خواجه نصيرها و بوعلي ها هم، در قبال پيامبر(ص) امّي هستند. پيغمبر چيزي مي آورد كه اگر همه اين شش ميليارد بشر در حدّ فارابي و بوعلي مي بودند، باز عقلشان به آن نمي رسيد. تعاليم اين پيامبر(ص) در علومي همچون اقتصاد و مديريت هم آمده كه با ملاحظه خطوط كلي آنها، گفته مي شود اقتصاد اسلامي يا مديريت اسلامي اين را مي گويد.

يعني برهان عقلي هماهنگ با دليل معتبر نقلي مي تواند مديريت و ساير رشته را كشف كند كه امتثال آنها با قصد قربت عامل ورد به بهشت و ترك عمدي آنها سبب ورود به دوزخ مي شود پس همه اين علوم مي توانند صبغه اسلامي داشته باشند و معناي اسلامي بودن آنها فقط در جنبه ارزش نيست بلكه به لحاظ دانش هم خواهد بود، زيرا عقل برهاني مانند نقل معتبر حجت الهي است.

سنت و تجدد

عليهم السلام دست آوردهاي فرهنگي ما مطلقا به درد امروز ما نمي خورد، براي اينكه پشتوانه سنتي هزار ساله ما كهنه و فرسوده شد و رشته هاي عميق مدرن كنوني هرگز بر فلسفه فارابي و صدرائي استوار نيست بلكه بر پايه هاي فلسفه نو تكيه مي كند.

عليهم السلام يك وقت به يك سفال فرسوده و خاك خورده مي گويند كهنه شد و جزء ميراث فرهنگي گرديد. و يك وقت به مطلبي كه هزار سال بر روي آن كارِ علمي شده باشد، گفته مي شود: ميراث فرهنگي اين ديگر كهنه نيست، بلكه كهن و عتيق است نه فرسوده. لذا رأي شيخ مفيد(ره) مثلاً در صورتي كه ابطال نشده باشد عتيق است نه كهنه، زيرا هزار سال رويش كار شده، قرآن و سنت و عقل مُبرهَن، حق است و عتيق و كهن. و به همين جهت خطوط كلي و اصلي مكتب اسلام ثابت و غيرقابل تغيير است. مثلاً در اين چهارصد سال اخير خيلي ها خواستند با تفكر صدرايي در مسائل جهان بيني مبارزه كنند، ولي نشد. امام راحل قيام نمود و با تفكر صدرايي در معقول و تفكر صاحب جواهري در فقه انقلاب كرده و همه ناملايمات را تحمل كرد و بعد هم تشكيل حكومت داد و مشكلات را پشت سر گذاشت و موفق هم شد. پس تفكرات كهن و ريشه دار، ثمرات شيرين هم مي دهند «و مثل كلمة طيبه كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حينٍ باذن ربها».

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مدارا با مردم
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :إِنَّ الانبياءَ إِنَّما فَضَّلَهُمُ اللّه  عَلى خَلقِهِ بِشِدَّةِ مُداراتِهِم لأَعداءِ دينِ اللّه  و َحُسنِ تَقيَّتِهِم لأَجلِ إِخوانِهِم فِى اللّه ؛خداوند از اين رو پيامبران را بر ديگر مردمان برترى داد كه با دشمنان دين خدا بسيار با مدارا رفتار مى كردند و براى حفظ برادران همكيش خود نيكو تقيه مى كردند.بحارالأنوار(ط-بیروت) ج72، ص401، ح42

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید