نظرّيه جدايی دين از سياست در محافل علمی و ادبيات امروز معمولا با عنوان «سكولاريزم» يا «سكولاريسم» طرح میشود. البته درباره مفاد و معنای كلمه «سكولاريزم» بحثهايی وجود دارد و معانی متعدّدی برای آن گفته شده است ولی به هر حال بايد روشن باشد كه ما واژه سكولاريزم را در اين كتاب به همين معنا (جدايی دين از سياست) بكار میبريم.
جدايی دين از سياست (سكولاريزم) بدين معناست كه حوزه و قلمرو هريك از دين و سياست با يكديگر متفاوت است و «هيچ كدام از آنها نبايد در امور مربوط به قلمرو ديگری دخالت كند» و يا به تعبير ديگر «هيچيك از دين و سياست در قلمرو ديگری دخالت نمیكند». برای آشنايان به تعابير علمی و فنّی روشن است كه تعبير اوّل از مقوله مفاهيم ارزشی (بايدها و نبايدها) و تعبير دوّم از مقوله مفاهيم معرفتشناسی (هستها و نيستها) است.
مطابق اين نظريه (سكولاريزم) اصولا دين و سياست همچون دو خطّ موازیاند كه هيچ نقطه تلاقی با يكديگر ندارند و مسير آنها جدای از يكديگر ا ست و هريك، به نهايت و پايانی غير از آنچه كه مقصد ديگری است ختم میگردد. مطالعه مباحثی كه در ادامه همين گفتار میآيد تبيين روشنتر و تصوير واضحتری از نظريّه سكولاريزم ارائه خواهد كرد.
ظهور سكولاريزم
داستان سكولاريزم درواقع از اروپای قرون وسطی شروع میشود و بايد ريشههای آن را در اين عصر و در دوران تسلّط كليسا بر همه شئون اروپا و مردم اين قارّه جستوجو كرد. كليسا در اين دوران به دو كليسای روم غربی و روم شرقی تقسيم میشد. كليسای روم شرقی عمدتا در تركيه فعلی (قسطنطنيه) مركزيت داشت امّا مركز كليسای كاتوليك روم غربی در كشور فعلی ايتاليا قرار داشت و پاپها در آنجا حكومت میكردند و قدرت عجيبی بههم زده بودند و سلاطين كشورهای مختلف تا اسپانيا هم از آنها فرمانبرداری میكردند و حرفشنوی داشتند.
پاپها و كليسا با در اختيار داشتن تجارتها و صنايع بزرگ و همچنين برخورداری از موقوفات و زمينهای كشاورزی وسيع و فراوان، از قدرت اقتصادی و نظامی عظيمی بهره میبردند و عملا به گونهای شده بود كه حاكميت و نفوذ خود را بر سراسر قارّه اروپا تحميل میكردند و براحتی در مقابل حكّام و سلاطين سرزمينهای ديگر صفآرايی میكردند و با آنها درگير میشدند. البته اين قدرت نوسان داشت و احيانا با طغيان يك پادشاه و حاكم تضعيف میشد ولی به هر حال پاپ عملا بر كلّ كشورهای مسيحی رياست داشت و سلاطين بايد تابع او میبودند و از او اطاعت میكردند. اين، ادّعای كليسا بود و تا آنجا كه میتوانست با تمام توان آن را اعمال میكرد. اين حاكميت و تسلّط، همه زمينهها از جنبههای فردی و احكام و مراسم دينی و مذهبی گرفته تا جنبههای اجتماعی و سياسی و حتّی علوم مختلف را شامل میشد. آموزشوپرورش و تدريس و تعليم علوم از جمله رياضيات و ادبيات و نجوم، همه و همه در اختيار كشيشها بود. دادگاههای تفتيش عقايد (انگيزاسيون) اين دوره و از جمله محاكمه گاليله به جرم نظريهاش در باب چرخش زمين به دور خورشيد، معروف و زبانزد خاصّ و عام است.
اين در حالی بود كه كليسا و مسيحيت آن زمان مايه علمی و دينی قويّی نداشت و مطالب خود را عمدتا از دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه به عاريت گرفته بود و خود از درون مايه اصيل و محكمی برخوردار نبود.
طبعا در اين دستگاه عريض و طويل با آن وسعتی كه پيدا كرده بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنيان علمی و مبانی تئوريك؛ به تدريج فسادهايی پيدا شد و موجب حركتهايی عليه دستگاه پاپ و كليسای كاتوليك گرديد. افرادی نظير مارتين لوتر (بنيانگذار فرقه پروتستان در مسيحيت) از درون تشكيلات خود كليسا در پی ايجاد اصلاحاتی در تعاليم مسيحيت برآمدند و در كنار حركتهای سياسی و فرهنگی اصلاحطلب ديگر شروع به فعاليت كردند. مجموع اين حركتها منجر به شكلگيری نهضت بزرگی بر عليه پاپ گرديد و سرانجام به رنسانس منتهی شد. يكی از نتايج مهمّ رنسانس، كه توسّط برخی از رجال دينی و روحانی مسيحيت هم مورد تأكيد قرار گرفته بود، تقبيح رفتار كليسای كاتوليك و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله امور سياسی بود. گفته شد آنچه كليسای كاتوليك تا آن زمان ترويج و عمل كرده انحراف از تعاليم مسيحيت بوده و مسيحيت اصيل، دينی است كه در آن حكومت نباشد و به كار سياست نپردازد و به تقويت و تحكيم رابطه انسان با خدای خودش در داخل كليسا محدود شود. نتيجه گرفته شد تمام مصيبتها و محروميتها و عقب افتادگیهای اروپا در طّی اين چند صد سال ريشه در كليسا و تعاليم آن دارد؛ پس بايد آنها را از صحنه بيرون كرد. محورهای عمده تعاليم كليسا عبارت از خدا و آسمان و ملكوت بودند. تصميم گرفتند بجای اين تعاليم كه عوامل مصيبتزا و ترمزدهنده جامعه بودند تعاليم و شعارهای ديگری را مطرح كنند؛ بدين ترتيب كه بجای خدا میگوييم انسان؛ بجای آسمان میگوييم زمين و بجای ملكوت هم زندگی را قرار میدهيم.
به اين صورت بود كه شعار «خدا، آسمان، ملكوت» جای خود را به سه محور ديگر يعنی «انسان، زمين، زندگی» داد و حساب دين را از مسايل جدّی زندگی جدا كردند و گفتند مسائل زندگی را بايد دنيايی و در زمين حلّ كرد نه آن به سراغ خدا در ملكوت آسمان برويم. اين گرايش بنام سكولاريسم، يعنی اين جهانی و دنيايی، معروف شد و براساس چنين تفكّری بود كه گفته شد اگر خدايی و دينی هست و كسی به آن معتقد است خودش میداند و خدای خود؛ به كارهای اجتماع نبايد ربطی پيدا كند. جای دين در كليسا و معبد است؛ آنجا هرچه میخواهيد گريه و نيايش و توبه كنيد امّا وقتی از در كليسا بيرون آمديد و قدم به صحنه اجتماع و مسائل جدّی زندگی گذاشتيد ديگر جای دين نيست. دين يك حوزه خاص دارد و سياست حوزه ديگری؛ سياست تدبير امور جامعه است و دين يك رابطه شخصی بين انسان و خداست. بدين ترتيب بود كه در اروپا و مسيحيت رابطه بين دين و سياست از هم بريده شد و ميان آنها مرزی ايجاد كردند و در يك طرف مسائل شخصی و در طرف ديگر مسائل اجتماعی را قرار دادند. البتّه به تدريج پا را از اين هم فراتر گذاشتند و گفتند اصولا دين يك مسأله ذوقی و سليقهای است و نظير مسائل ادبی و شعر و شاعری است. همانگونه كه يك شاعری میگويد ای ماه من؛ ای خورشيد من؛ ای باد صبا اين پيغام را به محبوب من برسان؛ و اينها يك چيزهای شخصی و ذوقی است و در عالم واقع نه باد صبا پيامی برای كسی میبرد و نه ماه و خورشيد صدای او را میشنوند بلكه اين سخنان صرفا هيجانات و تلاطمهای روحی و عاطفی او را بازگو میكند، وقتی هم كسی به گوشهای میرود و با اشكوآه میگويد ای خدای من؛ ای معبود من؛ .... همين طور است و معلوم نيست خدايی باشد يا نباشد. شاعر میگويد ای ماه شب چهارده تو زيبايی؛ ولی علم نجوم و كيهانشناسی امروز میگويد ماه، يك جسم سرد و بیروح و يك بيابان بیآب و علفی است كه هيچ حسنی ندارد. اين فردی هم كه میگويد ای خدای من تو چقدر خوبی و ... اين تنها يك تخليه روانی است كه روح او را آرام میكند. خلاصه اينكه، آنچه واقعيت دارد اين است كه انسان بايد كار كند و پول دربياورد و زندگی و تفريح كند و حكومت تشكيل بدهد و قانون وضع كند و مجرمين و تبهكاران را مجازات و زندانی كند و جنگ و صلح داشته باشد و اينها ربطی به دين ندارد. اين مطالب در حقيقت همسو با فلسفه پوزيتيويسم (اثباتگرايی، عينیگرايی) است كه پس از رنسانس در غرب پيدا شده و معتقد است آنچه را كه لمس میكنيم و میبينيم واقعيت دارد و بايد درباره آن فكر كنيم و برنامهريزی نماييم امّا خدا و ملكوت را كسی نديده و به تجربه درنيامدهاند پس نبايد آنها را جدّی گرفت.
به مرور زمان و بواسطه اختلاط فرهنگها، كه با ظهور فنآوریهای جديد و پيشرفته روزبروز بيشتر حاصل میشد، گرايش سكولاريستی در كشورهای اسلامی و در ميان متفكّران مسلمان هم رواج پيدا كرد و اين سؤال برای روشنفكران مسلمان هم مطرح شد كه چرا اسلام مثل مسيحيت نباشد؟ اسلام هم يك دين است و دين هم كه رابطه انسان با خداست پس نبايد كاری با زندگی اجتماعی مردم داشته باشد.
در انقلاب اسلامی هم كه با نام دين و اسلام انجام گرفت و پيروز شد نظير همين سخنان گفته میشود. برخی به گمان خود از سر دلسوزی و برای سربلندی اسلام (و البته برخی هم رياكارانه) میگويند اينكه شما دين را با سياست مخلوط كرديد و اساس حكومت خود را دين قرار دادهايد، نظير كار كليسای كاتوليك شكست خواهد خورد و آزموده را آزمودن خطاست. برای اينكه دين نجات پيدا كند و مشكلات و نابسامانیها و ندانمكاریها و خرابیها بنام دين تمام نشود بايد حساب دين را از برخی رفتارهای نادرست صاحبمنصبان و متصدّيان حكومتی روحانی و دينی جدا كرد؛ و اين كار با جدايی دين از سياست ميسّر است.
اگر میخواهيد دينتان محفوظ بماند و احترام قرآن و اسلام همچنان باقی بماند تنها راه آن است كه دين را از صحنه سياست بركنار بداريد و سياست را برای سياستمداران بگذاريد تا روحانيون و عالمان دينی، هم قداست و آبرويشان محفوظ باشد و مخدوش نشوند و هم اينكه با دخالتهای ناشيانه خود در امور سياسی، كارها را خراب نكنند. اين قرائت و تفسيری كه از دين كردهايد و آن را در سياست دخيل دانستهايد غلط است و بايد تفسير و قرائت جديدی را مطرح كرد و يك پروتستانتيسم اسلامی و مارتين لوتر مسلمان لازم است؛ در غير اين صورت دين و اسلامتان بكلّی نابود خواهد شد.
به هر حال گرايشهای سكولاريستی در برخی كشورهای اسلامی نظير تركيه تا بدانجا پيش رفته كه قانون اساسی آنها نظام لائيك را پذيرفته ويك كارمند مسلمان در ادارات دولتی تركيه حق ندارد اسمی از دين و اسلام ببرد و شعار و علامتی از دين را به همراه داشته باشد. حتّی پوشيدن لباس روحانی در تركيه جرم است و اگر كسی را ببينند كه لباس روحانی پوشيده يا دستمال و شالی شبيه عمامه بر سر دارد پليس او را دستگير میكند. اين وضع امروز كشوری است كه در گذشتهای نه چندان دور مركز خلافت بزرگ اسلامی و دولت عثمانی بود و بخش عظيمی از آسيا و تقريبا نيمی از اروپا را در اختيار داشت.
سكولاريزم از نگاه برون دينی
برخی از نويسندگان و روشنفكران داخلی برای اثبات نظريه جدايی دين از سياست اينگونه بحث كردهاند كه قبل از ورود به دين و با يك نگاه برون دينی، ما بايد اين سؤال را مطرح كنيم كه اصولا بشر چه احتياجی به دين دارد و در چه مسائلی نياز دارد كه دين او را راهنمايی كند؟ در پاسخ به اين سؤال، دو شق را متصوّر دانستهاند: يكی اينكه بگوييم انسان در همهچيز و در همه امور زندگی خود نياز به دين دارد و بايد منتظر دستور دين باشد؛ اينكه چگونه غذا بخورد، چگونه لباس بدوزد، چگونه لباس بپوشد، چگونه مسكن بسازد، چگونه ازدواج كند، چگونه جامعه تشكيل بدهد و ... خلاصه اينكه يك پاسخ اين است كه بگوييم دين بايد همه مسائل را برای انسان حل كند. اگر چنين پاسخی را بپذيريم و اين را مبنا قرار دهيم كه انسان اگر میخواهد لباس بدوزد بايد ببيند كه دين چه میگويد؛ اگر غذا خواست بايد ببيند دين چه میگويد، اگر طبيب خواست بايد ببيند دين چه میگويد، در اين صورت طبيعی است كه اگر احتياج به تشكيل حكومت هم پيدا كرديم بايد ببينيم دين چه میگويد.
ولی همه میدانند و بديهی است كه اينگونه نيست و هيچ دينی همچنين ادّعايی ندارد كه من تمام نيازهای بشر را دفع میكنم و مثلا به شما ياد میدهم كه اين ساختمان يا اين سقف را چگونه بسازيد. اگر اين طور بود بنابراين ديگر لازم نبود كسی دنبال تحقيقات علمی برود و همه مسائل را از دين میگرفت. ولی میدانيم كه وجود دين و احكام دينی، بشر را از آموختن علوم و انجام تحقيقات بینياز نكرده است و دين نمیتواند فنآوریهای فانتوم، رايانه، ماهواره و فيزيك هستهای را به بشر عرضه كند. بنابراين چنين پاسخی كه بگوييم دين بايد همه مسائل را برای انسان حل كند قطعا صحيح نيست و باصطلاح، ما نبايد «حداكثر» انتظار را از دين داشته باشيم و هرچيزی را كه میخواهيم پاسخش را از دين مطالبه نماييم.
پس از اينكه نتوانستيم پاسخ اول را قبول كنيم تنها راه و پاسخ ممكن در مورد انتظار ما از دين اين است كه بگوييم دين اساسا يك امر آخرتی است و برای ساختن و آباد كردن آخرت بشر آمده و كاری به زندگانی دنيا و امور دنيوی و اجتماعی او ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبير خود او واگذار كرده است. براساس اصطلاحی كه در اين مورد بكار بردهاند ما بايد فقط يك «حدّاقلّی» را از دين انتظار داشته باشيم. بنابراين قلمرو دين فقط امور آخرتی را شامل میشود؛ مسائلی از اين قبيل كه چگونه نماز بخوانيم، چگونه روزه بگيريم، چگونه به حج برويم و در يك كلمه اينكه چه كنيم كه در آخرت به جهنّم نرويم و از اهل بهشت باشيم. در مورد هر آنچه كه دنيوی است بايد به سراغ علم و عقل رفت و هر آنچه را كه مربوط به آخرت میشود بايد از دين گرفت. و سياست مربوط به امور دنيوی است و اساسا از قلمرو و مسائل دينی خارج است. سياست در منطقه حاكميت علم و عقل واقع میشود و دست دين خودبخود از دامان آن كوتاه است. بنابراين، عالمان علوم اجتماعی و سياستمداران هستند كه بايد در امور سياسی و اداره امور جامعه نظر بدهند و فقيهان و عالمان دين هم بايد به آخرت مردم بپردازند و آنان را نمیرسد كه بر مسند حكومت و سياست بنشينند و اگر چنين كنند، اين كار آنان بر هيچ مبنای تئوريك و منطق صحيحی استوار نيست و به بيانی كه گفته شد ضدّ علم و منطق است.
روشن است كه اين بيان، سكولاريزم و جدايی دين از سياست را بسيار برهنهتر و تندتر از آنچه كه در مغرب زمين و پس از رنسانس پيدا شده مطرح مینمايد.
ارزيابی رابطه دين و سياست
قبل از هرچيز لازم است متذكّر گرديم كه منظور ما از «دين» در اينجا، «اسلام» است و ناظر به ساير اديان نيستيم. بنابراين سؤال اصلی ما از «رابطه اسلام با سياست» است. پس از تذكّر اين نكته كه ضروری مینمود، به نظر میرسد برای ارزيابی رابطه دين و سياست ابتدا بايد توافقی بر سر خود اين دو مفهوم صورت گيرد و مشخّص كنيم منظور ما از دين و سياست چيست.
«سياست» در اصطلاح عرفی، امری مذموم قلمداد میشود و دارای بارمنفی است و توأم با حيلهگری و حقّهبازی و نيرنگ و فريب است. امّا بايد توجه داشته باشيم كه مراد ما از سياست در اينجا چنين سياستی نيست بلكه به تعبيری ساده منظور ما از سياست، «آيين كشورداری» است. و به تعبير دقيقتر، سياست در اين بحث به معنای «روش اداره امور جامعه بصورتی است كه مصالح جامعه- اعم از مادّی و معنوی- را در نظر داشته باشد.» بنابراين، سياست به تنظيم و اداره امور اجتماعی مربوط میشود.
امّا منظور ما از دين (اسلام) مجموعه احكام، عقايد و ارزشهايی است كه توسّط خداوند برای هدايت بشر و تأمين سعادت دنيا و آخرت بشر تعيين گرديده و بوسيله پيامبر اسلام صلّی اللّه عليه و اله و ائمه اطهار عليهما السّلام به مردم ابلاغ و برای آنان تبيين گرديده و يا به حكم قطعی عقل كشف شده است.
با روشن شدن مفهوم «دين» و مفهوم «سياست» اگر ما بخواهيم بدانيم كه آيا اسلام شامل امور سياسی نيز هست يا اينكه متعرّض مسائل سياسی و اجتماعی نشده است بهترين راه، مراجعه به خود اسلام است و همانگونه كه ما حتّی اگر مسيحی هم نباشيم امّا بخواهيم نظر مسيحيت را راجع به موضوعی بدانيم روش منطقی و صحيح آن مراجعه به انجيل است، در اينجا هم برای مشخّص شدن جايگاه سياست در اسلام بايد به متن قرآن و معارف و احكام دين مراجعه كنيم تا ببينيم آيا اسلام راجع به سياست و تنظيم امور اجتماعی هم سخنی دارد يا فقط مشتمل بر مسائل فردی است. اگر كسی بگويد اسلام آن نيست كه قرآن میگويد؛ كه پيامبر اسلام صلّی اللّه عليه و اله فرموده؛ آن نيست كه ائمه معصومين عليهما السّلام گفتهاند بلكه اسلام آن چيزی است كه من میگويم، روشن است كه اين حرف منطقی و قابلقبول نيست و اگر كسی بخواهد از اسلامی كه مسلمانها میگويند تحقيق كند، اسلام آن چيزی است كه در قرآن و سنّت بيان شده نه آن چيزی كه فلان مستشرق اروپايی يا امريكايی گفته يا من به دلخواه خودم و بريده از قرآن و سنّت تعريف كردهام. اگر من بگويم اسلام را قبول دارم امّا اسلام آن طوری كه قرآن گفته نيست، آن طور كه پيامبر فرموده نيست، بديهی است كه اين سخن درواقع به معنای انكار اسلام و نفی آن است. بنابراين برای روشن شدن رابطه اسلام با سياست بايد به متن قرآن و سنّت مراجعه كنيم.
برای روشن شدن نظر قرآن در مورد آنچه كه ما در اينجا در پی آن هستيم كافی است اندكی با الفاظ عربی آشنا باشيم و لازم نيست كه متخصّص در ادبيات عرب يا متخصّص تفسير قرآن باشيم و حتّی لازم نيست تفسيری كوتاه از قرآن را مطالعه كرده باشيم بلكه تنها آشنايی اجمالی و مختصر با لغت عربی كافی است. با مراجعه به قرآن میبينيم همانگونه كه اسلام مطالبی راجع به عبادات و اخلاق فردی دارد، برای زندگی و روابط خانوادگی، برای ازدواج، برای طلاق، برای معاملات و تجارت، برای تربيت فرزند، پيروی و اطاعت از «اولو الامر»، قرض، رهن، جنگ و صلح، حقوق مدنی، حقوق جزايی، حقوق بين الملل، و مسائلی نظير آنها نيز دستور العمل دارد و درباره آنها سخن گفته است. آيات فراوان و متعدّدی در قرآن راجع به اين امور است و چندين برابر آنها در احاديث و روايات منقول از پيامبر اسلام و ائمه اطهار عليهم السّلام وارد شده است. با چنين وصفی آيا میتوان پذيرفت كه اسلام خود را از سياست و مسائل مربوط به تنظيم روابط اجتماعی بر كنار داشته و تنها به مسائل عبادی و اخلاق فردی بشر پرداخته و به تنظيم رابطه انسان با خدا بسنده نموده است؟! در اينجا به نمونههايی از اين موارد اشاره میكنيم:
بزرگترين آيه قرآن مربوط به قرض دادن است كه تأكيد میكند اگر پولی را به كسی قرض میدهيد از او نوشته و رسيد بگيريد و پول را در حضور دو شاهد به او بدهيد و اگر اتفاق در جايی هستيد كه قلم و كاغذی نيست تا رسيد بگيريد، كسی هم نيست تا شاهد باشد در چنين جايی رهن بگيريد يعنی در مقابل اين پولی كه به او قرض میدهيد يك شيی قيمتی از او بگيريد و هر وقت پولتان را پس داد آن را به او برگردانيد. «1» آيا چنين دينی راجع به اداره امور جامعه و تنظيم روابط اجتماعی سخنی ندارد؟
ازدواج و طلاق نيز از زمره مسائل اجتماعیاند. آيات متعدّدی در قرآن راجع به كيفيت ازدواج و احكام آن «2»، كيفيت طلاق و احكام آن «3»، پرداخت و دريافت مهريّه «4»، افرادی كه ازدواج با آنها مجاز يا ممنوع است «5»، روابط زناشوئی «6»، حلّ اختلافات خانوادگی و ... وارد شده است. مثلا در مورد حلّ اختلافات خانوادگی میفرمايد:
چنانچه بيم آن داريد كه نزاع و خلاف سخت بين آنها (زن و شوهر) پديد آيد داوری از طرف خويشان مرد و داوری از طرف خويشان زن برگزينيد، اگر قصد اصلاح داشته باشند خداوند ميان ايشان سازگاری پديد میاورد بدرستی كه خداوند دانا و آگاه است «7» مسأله ارث از ديگر مسائل اجتماعی است كه قرآن كريم در آيات متعدّدی به آن پرداخته است:
خداوند شما را در مورد فرزندانتان شفارس میكند: بهره پسر (در ميراث) بهره دو دختر است. پس اگر (وارثان) دختر و بيشتر از دو باشند دو سوّم ميراث از آنهاست، و اگر يك دختر باشد نيمی از ميراث از آن اوست. «8»
از ديگر مسائل اجتماعی كه امكان رخ دادن آن وجود دارد و درگيری و جنگ داخلی است. قرآن دراينباره میفرمايد:
و اگر دو گروه از مؤمنان باهم كارزار كنند ميان آنها آشتی دهيد. پس اگر يكی از آن دو بر ديگری ستم و تجاوز روا دارد با آن گروهی كه ستم و تجاوز میكند، بجنگيد تا به فرمان خدای بازگردد؛ پس اگر بازگشت پس بين آنان با عدلوداد آشتی برقرار كنيد. بدرستی كه خداوند دادگران را دوست دارد. «9»
معاملات و تجارت نيز از جمله روابط اجتماعی هستند. اسلام و قرآن دراينباره نيز سكوت نكرده و مسأله را به عقل و علم و عرف خود جامعه واگذار نكرده و درباره آنها دستوراتی صادر كرده است:
خداوند، بيع (خريدوفروش) را حلال و ربا را حرام كرده است. «10»
ای كسانی كه ايمان آوردهايد چون برای نماز جمعه ندا داده شود پس بسوی ذكر خدا بشتابيد و خريدوفروش را رها كنيد. «11»
ای كسانی كه ايمان آوردهايد به پيمانها و قراردادها وفا كنيد. «12»
در مورد جرايم اجتماعی نيز احكام متعدّدی در قرآن كريم آورده شده است. از جمله درباره سرقت كه يكی از جرايم مهم و پر تعداد اجتماعی است میفرمايد:
دست مردوزن دزد قطع كنيد. «13»
و يا در مورد ارتكاب فحشا و عمل منافی عفت و لو هيچ شاكی خصوصی هم نداشته باشد امّا اگر حاكم شرع و قاضی دادگاه اسلامی برايش ثابت شد كه چنين عملی اتّفاق افتاده، از نظر اسلام و قرآن جرم محسوب گشته و برای ايجاد مصونيت اجتماعی و ايجاد امنيت جنسی در جامعه مجازات سنگينی برای آن در نظر گرفته شده است. قرآن كريم با صراحت و قاطعيت تمام دراينباره میفرمايد:
الزّانية و الزّانی فاجلدوا كلّ واحد منهما مأة جلدة و لا تأخذكم بهما رأفة فی دين اللّه ان كنتم تؤمنون باللّه و اليوم الاخر وليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين. «14»
زن زناكار و مرد زناكار را پس به هريك از آنان صد تازيانه بزنيد و در مورد دين خدا عطوفت و مهربانی شما را نگيرد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، و بايد گروهی از مؤمنان شاهد مجازات آن دو باشند.
اينها نمونههای اندكی است از دهها آيهای كه در قران كريم راجع به روابط اجتماعی و اداره امور مربوط به جامعه آمده است و چند برابر آنها در روايات پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السّلام بيان شده است. اكنون سئوال اين است كه آيا اين آيات و روايات درباره مسائل فردی و رابطه فرد انسان با خداست يا ناظر به رابطه انسانها با يكديگر و تنظيم روابط اجتماعی است؟
اگر محتوای اينهاست كه در اين آيات و روايات آمده آيا میتوان ادّعا كرد اسلام با سياست و اداره امور جامعه كاری ندارد و مسائل دنيايی مردم را تماما به خود آنها واگذار كرده و تنها درباره آخرت و بهشت و جهنّم چيزهايی گفته است؟ برای انسانهای منصف و اهل منطق جای هيچ شكّی باقی نمیماند كه اينگونه نيست. البته كسانی ممكن است از روی عناد خيلی چيزها را انكار كنند ولی با اين آيات صريح و روشنی كه در قرآن آمده انكار مداخله اسلام در امور سياسی و مربوط به اداره جامعه مانند انكار خورشيدی است كه هر روزه در آسمان ظاهر میشود و تمامی كره زمين را گرما و روشنی میبخشد.
به طريق ديگری نيز میتوان وجود آيات مربوط به سياست را در قرآن تحقيق كرد؛ بدين ترتيب كه براساس نظريه تركيب حكومت در نظام سياسی از سه قّوه به بررسی آيات قرآن بپردازيم. توضيح آنكه: معروف است از زمان منتسكيو به بعد هيأت حاكمه مركّب از سه قوّه دانسته شده است كه عبارتند از: قوّه مقنّنه، قوّه قضائيه و قوّه مجريه. اكنون میتوانيم با اين ديد وارد قرآن بشويم و ببينيم آيا قرآن كريم به مواردی كه مربوط به يكی از اين سه قوّه است اشاره كرد يا نه؟ بديهی است در صورت وجود آياتی كه از وظايف و كارهای اين قوا محسوب میشود دخالت اسلام در سياست و در نتيجه، سياسی بودن دين اسلام آشكار خواهد شد.
كار قوّه مقننّه وضع قوانين و احكامی برای اداره امور جامعه است؛ اين كه در چه شرايط خاصّی مردم بايد چگونه رفتارهايی داشته باشند كه عدالت و امنيت و نظم در جامعه حاكم باشد، حقوق افراد تضييع نشود و جامعه رو به صلاح و پيشرفت برود.
در كنار قوّه مقنّه، قوّه مجريه قرار دارد كه كار آن اجرای قوانين وضع شده از سوی قوّه مقنّنه است كه در شكل هيئت دولت و نخست وزير يا رئيس جمهور و وزرا تبلور میيابد.
و سرانجام در كنار اين دو قوّه، قوّه ديگری بنام قوّه قضائيه قرار دارد كه خودش قانونگذار نيست، خودش مجری هم نيست ولی تطبيق قوانين كلّی به موارد خاص و بررسی اختلافاتی كه بين مردم با خودشان و يا بين مردم و دولت بوجود میآيد و قضاوت در مورد آنها بر عهده آن گذارده شده است. اكنون ببينيم آيا در قرآن راجع به اين مطالب صحبت شده و از اين وظايف سخنی به ميان آمده و تكليفی برای مسلمانها معيّن گرديده با اينكه قرآن در اين موارد سكوت كامل اختيار كرده و امر آنها را به خود مسلمانان واگذاشته تا بنا به صلاحديد و تشخيص خودشان عمل كنند.
در مورد وظيفه قانونگذاری (منظور قوانين اجتماعی است) همان گونه كه گفتيم و نمونههايی از آن را نيز ذكر كرديم قرآن و اسلام به اين امر اهتمام ورزيده و قوانين مدنی، حقوقی، جزايی، قوانين تجارت و معاملات و ... متعدّدی را وضع كرده است. بنابراين در اين بخش از مسايل كشورداری كه عبارت است از ارائه و وضع قوانين برای اداره امور جامعه، دخالت كرده است. علاوه بر اينها قرآن يك حقّی هم برای پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله قائل شده كه براساس آن در موارد خاص كه تابع شرايط زمانی و مكانی است و بر طبق تغييرات شرايط زمان و مكان كه احتياج به قوانين متغيّر هست، خود پيامبر چنين قوانينی را وضع میكند و مردم نيز مؤظّف به رعايت اين قوانين هستند، دراينباره در قرآن چنين میخوانيم:
وما كان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم «15» نه هيچ مرد مؤمنی و نه هيچ زن مؤمنی حق ندارد در جايیكه خدا و پيامبرش تصميمی میگيرند در برابر آن مخالفت نمايد.
براساس اين آيه اگر خدا و پيامبر تصميمی را برای مردم گرفتند و چيزی را مقرّر داشتند هيچكس حق ندارد آن را نقض كند و در مقابل تصميم و دستور خدا و پيامبر، مسلمانان هيچ اختياری درباره كارشان ندارند. يعنی قانون پيغمبر بعد از دستورات خداوند و قوانين ثابت الهی، نسبت به همه كسانی كه در جامعه اسلامی و تحت لوای حكومت اسلامی زندگی میكنند الزامآور است و هيچكس حق ندارد در مقابل آنچه كه پيامبر وضع نموده و آنچه را در حقّ مردم مقرّر داشته اختيار و حقّ مخالفتی برای خود محفوظ بدارد. اين آيه و آيه «النبّی اولی بالمؤمنين من انفسهم» «16»: پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها به خودشان مقدّمتر است.» بالاترين مرتبه حقوقی و اجرايی است كه میتوان برای كسی قائل شد؛ كه در اسلام برای شخص پيامبر اكرم لحاظ شده است. البته اينكه اين شأن بعد از پيامبر برای ديگران ثابت است يا نه بحثی است كه در ادامه مباحث همين كتاب به آن خواهيم پرداخت. پس تا اينجا ملاحظه كرديم قرآن و اسلام در وظيفه قوّه مقنّنه دخالت كرده و علاوه بر وضع قوانين اجتماعی ثابت، نسبت به شرايط متغير نيز برای پيامبر حق قانونگذاری قائل شده و ديگران را ملزم به رعايت اين قوانين دانسته است. همچنين با توجّه به مفاد دو آيه اخير (6 و 36 احزاب) در مورد وظيفه قوّه مجريه و اجرای اين قوانين نيز اظهار نظر نموده است.
اما نسبت به قوّه قضائيه و مسأله حلّ اختلافات و نزاعها كه بعد ديگری از حكومت و سياست را تشكيل میدهد قرآن كريم سكوت نكرده و دراينباره نيز سخن گفته است:
فلا و ربّك لا يؤمنون حتّی يحكموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا فی انفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما. «17»
پس قسم به پروردگارت كه ايمان نمیآورند مگر اينكه در اختلافاتی كه بين آنان پديد میآيد تو را قاضی قرار دهند و بعد از آن هيچ احساس ناراحتی در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسليم محض باشند.
نه تنها اصل مسأله قضاوت و و ظيفه قوّه قضائيه در اسلام تثبيت شده بلكه میبينيم آن را شرط ايمان قرار دادهاند و با تأكيد خاصّی (كه مفاد قسمهای منفی در قرآن است) قسم ياد میكند كه مردم ايمان نمیآورند تا اينگونه بشوند كه در موارد اختلافشان تو را قاضی قرار دهند و برای داوری به نزد تو آيند (نه آنكه به ديگران مراجعه كنند) و پس از قضاوت تو نه تنها عملا اعتراضی نداشته باشند بلكه قلبا نيز از قضاوت تو، حتّی اگر بر عليه آنان حكم كرده باشی، هيچگونه احساس كدورت و ناراحتی نداشته باشند و با كمال رضا و رغبت حكم تو را بپذيرند. و مسأله وقتی جالبتر میشود كه بدانيم پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله براساس علم غيب و باطن قضاوت نمیكرده بلكه مانند هر قاضی ديگری كه در اسلام علم غيب و باطن قضاوت مدارك و اسناد و شواهد، بين دو طرف اختلاف، حكم میفرموده و به همين دليل نيز ممكن بوده در اثر قصور و ضعف مدارك و اسناد، حقّ كسی درست داده نشود و گرچه درواقع حق با اوست اما به سبب اقامه نكردن دليل معتبر، بر ضرر او حكم شود. پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله میفرمايد:
انّما اقضی بينكم بالبيّنات و الأيمان «18». هرآينه من در بين شما براساس شاهد و قسم حكم میكنم.
يعنی من برای قضاوت، براساس همين موازين دادرسی موجود كه شاهد و اقرار و قسم و امثال اينهاست عمل میكنم و بنابراين مثلا ممكن است گاهی شاهد عادلی آمده و شهادت میدهد امّا مطلب برای او مشتبه بوده و ندانسته اشتباه كرده است؛ يا اينكه اتّفاقا در اين يك مورد دروغ گفته امّا چون فسقش برای قاضی (در اينجا پيامبر) براساس موازين ظاهری اثبات نشده بلكه برعكس، عدالت او ثابت شده است بنابراين شهادت او پذيرفته شده و براساس آن حكم صادر شده است. اين آيه میفرمايد اگرچه اينگونه شده باشد و حكم خلاف واقع هم باشد اما چون براساس موازين دادرسی و توسّط پيامبر صادر شده وظيفه مؤمن است كه بپذيرد و تسليم آن باشد وگرنه مؤمن نخواهد بود.
اكنون سؤال اين است كه چه در حيطه وضع و اجرای قانون (قوه مقنّنه و مجريه) و چه در حيطه قضاوت و دادرسی (قوّه قضائيه) آيا بالاتر از آن چه در اين آيات آمده، میشود در امور كشورداری و مسايل مربوط به جامعه دخالت كرد؟ و آيا با توجّه به اين آيات هنوز هم جايی برای اين ادّعا كه اسلام ربطی به سياست ندارد و در امور اجتماعی دخالت نكرده باقی میماند؟!
اقلّی يا اكثری بودن دين
همانگونه كه اشاره كرديم درباره رابطه دين و سياست برخی گفتهاند ما بايد اين مسأله را از نگاه برون دينی بررسی كنيم و قبل از اينكه به سراغ دين و محتوای آن برويم بايد ببينيم اصولا ما چه انتظاری از دين بايد داشته باشيم و پاسخ دادهاند كه ما بايد حداقّل مطالب را از دين انتظار داشته باشيم؛ اينكه چه كنيم كه به بهشت برويم و دچار جهنّم و عذاب اخروی نشويم و در يك كلمه اينكه انتظار ما از دين بايد تبيين مسائل مربوط به آخرت باشد و امور مربوط به دنيا را دين نه وظيفه دارد برای ما بيان كند و نه اينكه بيان كرده است. در اينگونه مسائل بشر بايد به عقل وعلم خودش مراجعه كند.
در رابطه با اين نظريه بايد بگوييم حقيقت اين است كه ما گرچه زندگيمان در دو وجه حيات دنيوی و حيات اخروی متبلور میشود؛ يعنی ما يك دورانی داريم كه متولّد میشويم و در اين عالم، زندگی دنيايی ما شروع میشود و با مرگ خاتمه میيابد و دوران ديگری كه وارد عالم برزخ میشويم تا آنگاه كه قيامت كبری برپا گردد (البته ممكن است ما عالم جنين و يا حتّی قبل از آن را هم از مراحل وجود انسان به حساب آوريم ولی به هر حال اين مقدار واضح و مسلّم است كه دو بخش از حيات ما يكی مشتمل بر زندگی در اين دنيای مادّی تا هنگام مرگ و ديگری پس از مرگ و عالم آخرت است.) امّا بايد توجه داشته باشيم كه معنای اين سخن آن نيست كه امور زندگی و رفتارهای ما هم در دنيا دو بخش دارد كه يك قسمت از آن مربوط به زندگی دنياست و قسمت ديگرش مربوط به آخرت است. اصولا آنچه انسان میتواند از اعمال انجام دهد و رفتارهايی كه چگونگی زندگی آخرتی او را رقم میزنند فقط مربوط به همين دنياست:
اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل. «19» امروز هنگام عمل است و حسابی در كار نيست و فردا هنگام حساب است و عملی در كار نيست.
بنابراين اساسا دين به اين منظور آمده كه برای رفتارهای ما در همين دنيا دستوری بدهد نه اينكه دين برای اين است كه ما پس از آنكه از اين دنيا رفتيم آن وقت دستوری خواهد داد! اكنون سؤال اين است كه اين مدّتی را كه ما در اين دنيا (مثلا 06 سال) زندگی میكنيم آيا اين مدت دو بخش دارد كه يك بخش آن مربوط به دنيا و بخش ديگرش مربوط به آخرت است؛ مثلا سی سال اوّلش مربوط به دنيا و سی سال دوّمش مربوط به آخرت است؟! يا اينكه هر شبانهروز كه 24 ساعت است دو بخش دارد و مثلا روزش مربوط به دنيا و شب نيز مال آخرت است؛ يا در هر شبانهروز بصورت متناوب يك ساعتش مال دنيا و يك ساعتش مال آخرت است؟! يا اينكه ما اصولا در دنيا چيزی كه مربوط به آخرت نباشد نداريم و همه رفتارها و لحظههای ما در دنيا میتواند شكل آخرتی داشته باشد؛ يعنی به گونهای باشد كه برای آخرت مفيد است و میتواند به گونهای باشد كه برای آخرت مضّر است و به هر حال در آخرت ما تأثير دارد؟
بينش اسلامی اين است كه زندگی آخرت را بايد در همينجا و با رفتارها و اعمالی كه در همين دنيا انجام میدهيم بسازيم:
الدّنيا مزرعة الاخرة. اين دنيا كشتزار آخرت است.
در اينجا بايد بكاريم و در آنجا درو كنيم و چنين نيست كه ما زندگی دنيايی جدای از آخرت داشته باشيم. همه كارهايی كه ما در اين عالم انجام میدهيم مثل نفس كشيدن، چشم برهم زدن، قدم برداشتن، نشستن، خوابيدن، برخاستن، نگاه كردن، معاشرت كردن، سخن گفتن و سخن شنيدن، غذا خوردن، روابط زناشويی و خانوادگی، روابط بين افراد جامعه، رابطه بين حكومت و مردم، همه و همه میتواند به گونهای باشد كه برای آخرت ما سودمند و مفيد است و میتواند هم به گونهای باشد كه در آخرت ما تأثير منفی و سوء داشته باشد.
پس زندگی ما در اين دنيا دو بخش مستقل و دو قلمرو جداگانه ندارد كه يكی برای دنيا و ديگری برای آخرت باشد.
مثلا غذا خوردن درست است كه مربوط به زندگی دنياست امّا میتواند به گونهای باشد كه آتش جهنّم را در پی داشته باشد و میتواند اينگونه نباشد:
انّ الّذين يأكلون اموال اليتامی ظلما انّما يأكلون فی بطونهم نارا و سيصلون سعيرا «20» همانا كسانی كه با ناحق اموال يتيمان را میخورند قطعا آتش در شكم هايشان تناول میكنند و زود است كه به آتش جهنّم واصل شوند.
ظاهر امر اين است كه دارند غذا میخورند و شكمشان سير میشود اما واقع اين است كه همين چيزی را كه میخورند درواقع آتشی است كه در قيامت ظاهر خواهد شد و با آن خواهند سوخت و همين غذايی را كه میخورند عذاب جهنّم آنها خواهد شد. و اگر كسی همين غذايی را كه میخورد برای اين باشد كه بدنش نيرو و قوّت بگيرد تا بتواند خدا را عبادت و اطاعت كند، خود اين غذا خوردن عبادت میشود و شخص به سبب آن مستوجب ثواب میگردد و برايش بهشت میسازد. ما هيچ فعلی كه از هيچ اندامی سر بزند نداريم مگر اينكه میتواند اثری در سعادت آخرت ما داشته باشد (اگر برای خدا باشد) و میتواند اثری در شقاوت ما داشته باشد (اگر برخلاف دستور و رضايت خدا باشد) و احيانا میتواند بیتفاوت باشد (اگر از مباحات و كارهای حلالی باشد كه هيچ جهت رجحانی در فعل و ترك آن لحاظ نشود). به هر حال چنين نيست كه زندگی ما دو بخش مستقل داشته باشد؛ يك بخش آن در مسجد و معبد و حسينيه انجام بگيرد كه آن مربوط به آخرت است و بقيهاش مربوط به خودمان است و كاری به آخرت ندارد، ربطی به خدا ندارد. اين همان تفكّر غلطی است كه در مغرب زمين چند قرن است رواج پيدا كرده و ذهنهايی را به خود مشغول داشته است و كمكم در كشور ما و بين مسلمانان هم رواج پيدا كرده و چنين القا میشود كه اصلا جای دين در عبادتگاه است و اثرش هم در آخرت است و ساير مسائل از حوزه دين خارج است. اما حقيقت اين است كه در اسلام چنين چيزی نيست (البته در ساير اديان هم نبوده است و بعد از تحريفها يا تفسيرهای غلط است كه چنين چيزی پيدا شده) و آنچه كه از اسلام فهميده میشود اين است كه انسان در اين عالم آفريده شده تا سعادت و يا شقاوت را برای خودش بسازد و سعادت و شقاوتش در سايه رفتارهای همين جهانی او حاصل میشود. اگر رفتارهايش طبق دستور خداوند باشد سعادت ابدی، و اگر خلاف دستورهای خداوند باشد شقاوت ابدی برايش در پی خواهد داشت.
مغالطه نظريه دين اقّلی يا اكثری اين است كه میگويد در پاسخ به اين سؤال كه «انتظار ما از دين چه بايد باشد؟» دو گزينه بيشتر وجود ندارد؛ يك گزينه اينكه حداكثر مطالب را، غذا پختن و غذا خوردن را، خانه ساختن را، هواپيما و كشتی ساختن را، و ... از دين بخواهيم، كه روشن است اين گزينه باطل و غلط است، و گزينه ديگر اينكه آنچه مربوط به دين است يك حداقلّی است كه همان نماز و روزه و خلاصه رابطه فرد با خدا و مسأله آخرت است، امّا يك حداكثری هم وجود دارد كه مربوط به دنيا میشود و از جمله آنها مسأله اداره حكومت و سياست است و اينها ربطی به دين ندارد. و چون گزينه اوّل قطعا قابلقبول نيست، خودبخود گزينه دوّم اثبات میشود. مغالطه در اين است كه اين مسأله فقط دو راه حل و دو گزينه ندارد بلكه گزينه سوّمی نيز میتوان در نظر گرفت، كه گزينه دوّم اثبات میشود. مغالطه در اين است كه اين مسأله فقط دو راه حل و دو گزينه ندارد بلكه گزينه سوّمی نيز میتوان در نظر گرفت، كه گزينه صحيح هم همين گزينه است، و آن اين است كه نه چنين است كه ما بايد همهچيز را از دين ياد بگيريم حتی نوع و طريق غذا پختن و لباس پوشيدن و خانه ساختن را و نه چنان است كه دين تنها منحصر به رابطه انسان با خدا و حالات و شرايط خاص باشد بلكه حق اين است كه همه امور آن آگاه كه رنگ ارزشی پيدا كند، آنگاه كه تأثير و رابطهاش با آخرت سنجيده شود، آنگاه كه اثر آنها در كمال نهايی انسان و قرب و بعد به خداوند لحاظ گردد، اينجاست كه دين قضاوت میكند و به زبان ساده، حلال و حرام افعال ما را بيان مینمايد ولی به كيفيت آنها كاری ندارد. مثلا در مورد غذا خوردن، به اينكه در ظرف چينی باشد يا غير آن، كاری ندارد امّا میگويد اگر بعضی غذاها را بخوريد حرام است و گناه كردهايد.
خوردن گوشت خوك حرام است، خوردن گوشت سگ حرام است، آشاميدن مشروبات الكلی حرام است و درست كردن مشروبات الكلی يا پرورش خوك كار دين نيست اما خوردن گوشت خوك و مشروبات الكلی در تكامل انسان اثر منفی دارد لذا بار ارزشی منفی پيدا میكند و اين نوع از خوردنی و آشاميدنیها حرام و ممنوع میشود. پس خوردن و آشاميدن گرچه يك امر دنيايی است امّا از آن جهتی كه بار ارزشی پيدا میكند و به كمال نهايی انسان مربوط میشود دين به آن پرداخته و درباره آن دستور صادر كرده است. يا مثلا در مورد خانه ساختن، اسلام به اينكه درب و پنجره خانه شما آلومينيم باشد يا آهن، نماكاری با سنگچينی باشد يا با آجرنما و نظاير آنها كاری ندارد اما میگويد خانه را در زمين غصبی نسازيد، خانه را طوری نسازيد كه مشرف به خانه ديگران باشد و اشراف بر ناموس ديگران پيدا كنيد، با پول ربوی و حرام خانه نسازيد. برای لباس پوشيدن و زينت كردن، اسلام كاری به مدل دوخت و رنگ پارچه شما ندارد امّا میگويد اگر مرد هستيد پوشيدن لباس ابريشم يا طلای خالص برای شما حرام است؛ چه زن و چه مرد بايد طوری لباس بپوشند كه ساتر عورت باشد؛ اگر مرد هستيد انگشتری و ساير زينتهای طلا برای شما حرام است. در مورد تفريح و سرگرمی، اينكه به پارك برويد يا به نقاط خوش آبوهوای اطراف شهر و يا به كنار دريا برويد ربطی به اسلام ندارد امّا اسلام میگويد سرگرمی شما نبايد قمار باشد قمار حرام است؛ نبايد لهو باشد، لهو حرام است. پس اسلام در هر فعلی از وجهه ارزشی آن نظر میكند و سخن میگويد. ارزش مثبت و منفی آن را، و اين را كه موجب كمال يا سقوط انسان است بيان میكند. البته اين جهت ارزشی و تأثير مثبت و منفی يك فعل در كمال انسان گاهی آن قدر روشن است كه عقل انسان هم بخوبی آن را درك میكند؛ در اينگونه موارد بيان تعبّدی از ناحيه دين لازم نيست و حكم خدا را از راه عقل هم میتوان فهميد. و اين همان بحثی است كه تحت عنوان «مستقلات عقليه» در ميان فقها مشهور است كه فرمودهاند عقل در برخی مسائل مستقلا میتواند قضاوت كند و حسن و قبح آن را درك كند و كشف نمايد كه اراده خداوند بر چه چيز تعلّق گرفته است. مثلا عقل هر كسی تشخيص میدهد كه گرفتن يك لقمه نان از دست يك كودك خردسال يتيم و خوردن آن كاری زشت و ناپسند است، اينجا لازم نيست حتما يك آيهای، يك روايتی داشته باشيم بلكه همان درك عقل میتواند كاشف از اراده خداوند باشد. ولی در اكثر موارد، عقل اين توانايی را ندارد كه وجوه ارزشی افعال و مقدار تأثيری را كه در سعادت و شقاوت ما دارد درك كند تا ما بفهيم كه اين كار (بسته به منفی و مثبت بودن و درجه ارزش آن) واجب است يا حرام، مستحب است يا مكروه؛ و يا از مباحات است. اينجاست كه دين بايد دخالت كند میگويند تنها به آخرت نپرداخته بلكه در كسب و تجارت، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، خوردنی و آشاميدنی، مسكن و لباس، تفريح و سرگرمی، و ... هم وارد شده و دستورات متعدّدی بيان كرده است. بلكه بالاتر، حتّی در تعيين سال و ماه هم تكليف ما را روشن كرده و ما را به خودمان وانگذاشته است. فرض كنيد كسی قراری گذاشته كه يك سال خانهای را اجاره كند. سؤال میشود يك سال چند ماه است، چند روز است؟ آيا كسی میتواند بگويد كه سال نوزده ماه است و هر ماهی هم نوزده روز (مجموعا 361 روز) يا اينكه قرآن و اسلام در اين زمينه نظری دارد؟
پاسخ اين است:
انّ عدّة الشّهور عند اللّه اثنا عشر شهرا فی كتاب اللّه يوم خلق السّموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدّين القيّم «21» همانا تعداد ماهها در نزد خداوند دوازده ماه در كتاب خداوند در روزی كه آسمانها و زمين را خلق كرد تعيين شده كه چهار ماه آن از ماههای حرام است.
دين استوار و درست اين است.
قرآن و اسلام راجع به هلال ماه در آسمان و فايده آن برای مسلمانان هم پيام دارد:
يسئلونك عن الأهلّة قل هی مواقيت للنّاس و الحجّ. «22» از تو در مورد هلالهای ماه سؤال میكنند بگو با آن اوقات مردم و زمان حج تعيين میشود.
اين ماهی كه به اشكال (هلالهای) مختلف در آسمان ديده میشود برای روشن شدن مسائل عبادی و حقوقی مردم مفيد است كه هم در مورد نماز و روزه و حجّشان آن را ملاك قرار دهند و هم در مورد كارهای برای روشن شدن مسائل عبايد و حقوقی مردم مفيد است كه هم در مورد نماز و روزه و حجّشان آن را ملاك قرار دهند و هم در مورد كارهای حقوقیاشان كه مثلا گفتهاند اين مبلغ را دو ماهه به تو قرض میدهم يا اين مغازه را نه ماهه اجاره میكنم.
اكنون انسانهای عاقل و منصف قضاوت كنند كه آيا دينی كه از نماز و روزه و حجّ و طهارت و نجاست گرفته تا خريدوفروش، رهنواجاره، ازدواج و طلاق، روابط زنوشوهر، روابط فرزند با پدر و مادر، جنگ و صلح، روابط با ساير ملل و تا خوردن و آشاميدن، لباس پوشيدن و زينت كردن، خانه ساختن و تفريح كردن و حتّی تعيين ماههای سال سخن گفته و دخالت كرده، دين اقلّی است يا دين اكثری؟ چنين دينی سياسی است يا غير سياسی؟ در امور اجتماعی و مربوط به اداره جامعه دخالت كرده يا تنها به امور فردی و عبادی پرداخته است؟ آيا هيچ انسان عاقلی میتواند بپذيرد كه خوردن گوشت خوك و يا مشروبات الكلی در سعادت و شقاوت انسان اثر دارد و بنابراين دين بايد به آن بپردازد امّا نوع حكومت و اداره امور جامعه هيچ تأثيری در اين زمينه ندارد و اسلام درباره آن و ابعاد ارزشی آن نظری مثبت يا منفی ندارد؟ مثلا حكومت يزيد با حكومت امير المؤمنين عليه السّلام هيچ تفاوتی ندارد و اسلام هيچ نظری درباره آنها ندارد و میگويد اينها صرفا دو روش هستند؛ او آنگونه میپسنديد و رفتار میكرد و ديگری هم گونهای ديگر را میپسنديد و رفتار میكرد و اين ربطی به دين ندارد. نحوه حكومت علی و نحوه حكومت يزيد نه در سعادت و شقاوت خودشان و نه در سعادت و شقاوت جامعهای كه بر آن حكومت میكردند، نه در كمال و انحطاط خودشان و نه در كمال و انحطاط اجتماعشان هيچ تأثيری ندارد و اين مسأله در حيطه امور مربوط به دنياست و من كه دين هستم كارم فقط آخرت و بيان بهشت و جهنّم آدميان است؟! و يا در همين زمان كنونی آيا دين میگويد آن حكومتهايی كه بچّههای بیگناه را كه در هيچ مكتب و مرامی گناهی ندارند سر میبرند يا زنده زير خاك میكنند و با بر سر آنها بمب میريزند و آنان را نابود میكنند با آن حكومتهايی كه با تمام وجودشان در خدمت محرومين و مستضعفان و ستمديدگان هستند، در نظر من مساویاند و اين دو شكل حكومت هيچ تأثيری در بهشت و جهنّم آنها ندارد؟! پاسخ دشوار نيست؛ اندكی خردورزی كافی است:
انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم الّذين لا يعقلون. «23» همانا بدترين جنبندگان در نزد خداوند كرها و لالها هستند؛ كسانی كه عقل خود را به كار نمیگيرند.
__________________________________________________
(1)- بقره/ 3- 282.
(2)- بقره/ 240.
(3)- بقره/ 230، احزاب/ 49.
(4)- نساء/ 20.
(5)- نساء/ 23.
(6)- بقره/ 3- 222.
(7)- نساء/ 35.
(8)- نساء/ 11.
(9)- حجرات/ 9.
(10)- بقره/ 275.
(11)- جمعه/ 10.
(12)- مائده/ 1.
(13)- مائده/ 38.
(14)- نور/ 2.
(15)- احزاب/ 36.
(16)- احزاب/ 6.
(17)- نساء/ 65.
(18)- وسائل الشيعه، ج 27، ص 232.
(19)- بحار الانوار، ج 77، ص 419.
(20)- نساء/ 10.
(21)- توبه/ 36.
(22)- بقره/ 189.
(23)- انفال/ 22.