افراد اين اجتماع به جهت آنكه همگی عزمشان بر تحصيل خيرات است، در «آرا» و «افعال» اشتراك دارند؛ در آرا و عقايد به جهت آنكه اعتقادشان به مبدأ و معاد و اعمال و افعالشان، همه مطابق با حق است؛ يعنی هم در اعتقاد به مبدأ هستی كه خداوند است و هم به معاد كه بازگشت همه موجودات به سوی او است و حركت كمالی انسان به آنجا منتهی میشود، همچنين در افعال و اعمالی كه در اين مسير «اناللَّه وانا اليه راجعونی» از نوع نظر و اعتقاد خود منشأ شده، اتفاق دارند. به عبارت ديگر، چون افكار و عقايد آنها مطابق با حق واحد است؛ پس همه در اين اعتقادات موافق يكديگرند و هيچگونه نظرهای كفرآميز و شرك آلود نداشته و هر آنچه دارند كمال است و در جهت رسيدن به كمالات بيشتر میباشد.
آنان معارف را آنگونه كسب كرده اند كه مطابق با حق است و با استفاده از منبع معرفتی عقل، حق را از باطل و صحيح را از ناصحيح تشخيص میدهند؛ از اين رو، معارف توهمی و تخيلی در افكار و عقايد آنها جای نمیگيرد و چون افعال و رفتارشان براساس بينش و اعتقاداتشان است، نه تنها از آلودگیهای معارف توهمی و تخيلی پاكيزه اند، بلكه مقوم به تهذيب(1) و تسديد(2) عقلی میباشند(3) و افعال و رفتارشان بر ميزان و معيار قوانين عدالت كه حكمت عملی بر پايه آن است، تنظيم و محقق میشود و شرايط سياست و تدبير افعال آنان را به تنظيم و جهت دهی هدايت میكند:
«اما اتفاق آرای ايشان چنان بُوَد كه معتقد ايشان به مبدأ و معادِ خلق و افعالی كه ميان مبدأ و معاد افتد، مطابق حق بود و موافق يكديگر و اما اتفاق ايشان در افعال چنان بود كه اكتساب كمال همه بر يك وجه شناسند و افعالی كه از ايشان صادر شود مفروغ بُوَد در قالب حكمت و مقوّم به تهذيب و تسديد عقلی و مقدّر به قوانين عدالت و شرايط سياست».(4)
وجود چنين مبانی اعتقادی و معرفتی كه مستلزم اتفاق آرا و افعال است و اختلاف اشخاص اجتماع در هر منصب و مقامی، همچنين تباين احوالی كه بسته به نوع گرايشها و بينشهای متأثر از عوامل بيرونی پيش می آيد، موجب تعدد غايت افعال آنها نمیشود، بلكه غايت آها رسيدن به كمال حقيقی است و راه های رسيدن به آن، در راستای يكديگر و رفتارشان در موافقت با يكديگر است.
1) گروه های اجتماعی به حسب مراتب معرفتی
اختلاف مراتب معرفتی مردم
گفته شد كه اعتقاد مردم مدينه فاضله به مبدأ و معاد و كيفيت صدور خلق از مبدأ اول تا انتها مطابق حق است، اما در عين حال به جهت آنكه مردم اين مدينه از حيث ميزان درجه و برخورداری از معارف و معقولات، در قوه تمييز و نطق يكسان نيستند، بلكه آنان كه عقول كامل و فطرتهای سالمی دارند؛ يعنی ادراكاتشان از طريق عقل بوده و هيچگونه توهم و تخيلی در آن راه ندارد و فطرت آنها نيز بر اثر عدم تماس با رذايل و معارف جاهله و كاذبه حاصل از متوهمات و متخيلات، سالم مانده است و صدور افعال پسنديده و نيكو عادت آنان شده و مجموع امور فوق، او را مورد تأييد الهی و ارشاد ربانی قرار داده است،(5) اينان با كسانی كه مراتب معرفتی كمتری دارند، بسيار متفاوتاند. وجود مراتب مختلف معرفتی موجب تقسيم مدينه به چند طايفه میشود كه عبارتاند از:
1 - 1) طايفه افاضل حكما: افاضل حكما كسانی هستند كه وقتی به معرفت مبدأ و معاد و آنچه به آن دو تعلق دارد، مشغول شوند قوای ادراكیشان در امور جسمانی و روحانی، مانند وهم، فكر، خيال و حس، مسخّر نفس چنين اشخاصی شده و به تصور صورتهای مناسب آن حال میپردازند؛ يعنی صورت خيالی يا توهمی، نزد آنان به عنوان معرفت حقيقی جلوه نمیكند و آنان به مراتب معرفتی و موارد آنها آگاهند:
«در آن حالت كه ذات پاك آن جماعتِ مذكور به مشاهده مبدأ و معاد و آنچه بدان متعلق باشد، مشغول بود، لامحاله اين قوتها كه مسخر نفسند، به تصور صورتهای مناسب آن حال موسوم باشند».(6)
البته حكيم در ارشاد مردم گاهی به قياسات برهانی و گاهی بر اقناعات، نظير خطابه و زمانی بر متخيلات تمسك میجويد تا هركسی را به اندازه بصيرتش ارشاد كرده باشد؛ يعنی هر فردی را به ميزان استعداد فكری و برخورداری از قدرت تعقل، تخيل، توهم و احساس آموزش و تعليم میدهند.
1 - 2) طايفه اهل ايمان (مؤمنين): اينان از ادراك معارف عقلی صِرْف عاجزند و معارف آنها با قوه واهمه ادراك میشود. اگرچه در اوهام حكما چنين معارفی جای میگيرد، آنان تنزيه از آن را بر خود واجب میدانند و چون اينها در دستيابی به حقيقت معرفت راهی ندارند، به اجرای احكام آن در مبدأ و معاد میپردازند و در اين احكام از احكامی كه صور خياليه(7) در قوه خيال میآورد، خود را منزه میكنند. غايت ادراك اينان تصوراتی است كه با قوه واهمه به دست میآورند و كمترين معارفشان بين آن چيزی است كه فروتر از صورت وهمی و به جسمانيات نزديكتر است. آنها توان رسيدن به معارف عقلی حكما را ندارند، اما معترف و مقرب آن معارف هستند.
1 - 3) طايفه اهل تسليم: اين طايفه در درجه معرفت از طبقات فوق (حكما و اهل ايمان) پايينترند و منبع معرفتشان صُوَر خيالی است كه قوه خياليه میسازد و در معرفتشان به مبدأ و معاد و تخيّل آن دو، از مثالهای جسمانی كمك میگيرند مگر اينكه قواعد و قوانين و لواحق جسمانی را از آن سلب كنند. اينان نظير اهل ايمان به معرفت دسته اول (حكما) و دسته دوم (اهل ايمان) اعتراف دارند.
1 - 4) مستضعفان: گروهی كه در معرفت، از طبقات فوق خود پايينترند و در معرفت مبدأ و معاد بر مثالهای نزديكتر به جسمانيت (نسبت به اهل تسليم) و بعضی از احكام آنها تمسك میجويند.
1 - 5) نمودگرايان: اينان آخرين مرتبه از درجه معرفتی را دارند، به طوریكه ميزان و مرتبه معرفتی آنان از مستضعفان نيز پايينتر و درحد جسمانيات است و به اين جهت است كه به معرفت بيش از صورتِ اشيا دست نمیيابند.
وجه اشتراك اين طوايف آن است كه همگی به كمال توجه داشته و در مقام معرفت خداوند هستند و چون در فطرت به آنان توانايی و قدرت داده شده و يا به عادت، كسب كرده اند و آنان به بروز و تكميل آن میپردازند، گاهی سخن آنان محكم و دارای استحكام عقلی است و گاهی سخنان متشابه دارند و گاهی در مسئله توحيد و معاد آنچه گويند تنزيهِ صِرف است و گاهی تشبيه محض،(8) و چون در توجه به كمال در صورت و وضع مختلفند مادامیكه به فاضل اول كه رئيس مدينه فاضله است، تمسك جسته و به او اقتدا كنند، تعاند و تعصبی بين آنان پيش نمی آيد، اگرچه در دين و مذهب مختلف و در غايت يكی باشند.(9)
2) رئيس مدينه فاضله
رئيس مدينه كه در رأس نظام مدينه فاضله بوده و از حكما است، قوه تمييز و ادراكش از مفاهيم و معقولات سياسی و غير سياسی در حكمت نظری و عملی از همه مردمان قویتر است؛ بنابراين، وی مقتدای اهل مدينه و بلكه رئيسالرؤسا میشود و رؤسای ديگر درجه معرفتی كمتری از وی دارند.
از ويژگی رهبران و مدبران مدينه فاضله آن است كه ممكن است رهبران آن در يك زمان يا زمانهای مختلف، زياد باشند، اما در وحدت با هم اشتراك دارند، زيرا نظر آنها بر يك غايت است و آن رسيدن به «سعادت قصوی» و توجه به «معاد حقيقی» است:
«اگر چند اين قوم؛ يعنی ملوك و مدبّران مدينه فاضله به عدد بسيار باشند، چه در يك زمان و چه در ازمنه مختلف، حكم ايشان حكم يك شخص بود، چه نظر ايشان بر يك غايت باشد و آن سعادت قصوی است و توجه ايشان به يك مطلوب بود و آن معاد حقيقی است».(10)
رئيس مدينه براساس تنظيم امور جامعه و رعايت عدالت نسبت به طوايف مختلف، هر طايفه ای را در محل و موضع خود جای میدهد، به طوریكه در ميان آنها مراتب رياستها و خدمت برقرار شده و شأن و جايگاه هر طايفه هم برای خود و هم برای طوايف ديگر روشن شود. همچنين طايفه ای كه نسبت به طايفه ديگر مرئوس و نسبت به طايفه ای ديگر رئيس است، مشخص شده تا به قوم و طايفه ای كه فقط اهليت مرئوسيت و خدمت مطلق را دارد، برسد؛ نظير آنچه در عالم موجودات از حيث ترتُّب و تأخر مرتبه وجودی است كه هرچه موجودی به علت اولی نزديكتر باشد، مرتبه وجودی بيشتری دارد و هرچه دورتر باشد، مرتبه پايينتری دارد تا میرسد به معلول آخر كه دارای آخرين مرتبه وجودی است و اين اقتدا به سنت الهی كه حكمت مطلق است، میباشد:
«رئيس مدينه كه مقتدای ايشان بُوَد و ملك اعظم و رئيس الرؤسای به حق او باشد، هر طايفه ای را به محل و موضع خود فرو آرد و رياست و خدمت ميان ايشان مرتّب گرداند، چنانكه هر قومی به اضافت با قومی ديگر مرؤوسان باشند و به اضافت با قومی ديگر رؤسا تا به قومی رسد كه ايشان را اهليت هيچ رياست نبود و خَدَم مطلق باشند و اهل اين مدينه، مانند موجودات عالم شوند در ترتب و هر يك به منزلت مرتبهای باشند از مراتب موجودات كه ميان علت اولی و معلول اخير افتاده باشند و اين اقتدا بود به سنت الهی كه حكمت مطلق است».(11)
قرار گرفتن هر طايفه در جای خود، نشانه اطاعت و اقتدا از رهبری مدينه فاضله است و اين براساس تدبّر و تعقلی است كه رئيس مدينه نسبت به طوايف مختلف و جايگاه آنها انجام داده است، اما اگر اين اقتدا صورت نگيرد، در پيروی از رهبریِ رئيس مدينه انحرافی حاصل میشود و انحراف از اقتدای به او، انحراف از مسير حق و حكمت و انحراف از اعتدالِ در قوای ايشان میشود و در اين صورت، به جای اينكه افراد و طوايف در آنچه قوه ناطقه ادراك میكند حركت كنند، قوه غضبيه بر آنها غلبه يافته و آنان را به سوی تعصبات و دشمنیهای قومی و طايفه ای و اختلاف در مذاهبِ يكديگر میكشاند. چنين فرد يا قومی اگر رئيس خود را مفقود بيابد، دعوی رياست كرده و با اقوام و طوايف ديگر ستيزه میكند تا ديگران را كنار زده و خود حكومت كند و آنان را به متابعت خود درآورد و چون اقوام و طوايف ديگر نمیخواهند كه تحت رياست اينها باشند، در درونشان تنازع و دشمنی پديد می آيد:
«اما اگر از اقتدا به مدبِّر مدينه انحراف كنند، قوّت غصبی در ايشان بر قوّت ناطقه تفوق طلبد تا تعصب و عناد و مخالفت مذهب در ميان ايشان حادث شود و چون رئيس را مفقود يافته باشند، هر يك به دعوی رياست برخيزند».(12)
صورت موهومی و تخيلی كه اينان نسبت به مبدأ و معاد و ديگر حقايق دارند، در اين صورت، به بتی تبديل میشود كه آنان دور آن میگردند و توان كسب معرفت بالاتر از آن را ندارند و چون حق، واحد است آنها توان درك حقايق را ندارند و موهومات و متخيلات آنها به خاطر كثرتها است؛ از اين رو منشأ اكثر مذاهب اهل باطل دوری از حق بوده است، زيرا باطل در نفس خودش حقيقت و بنيادی ندارد.
3) ويژگیهای مردم مدينه فاضله
مردم مدينه فاضله ويژگیهايی دارند كه آنها را از مردم مدينه های غير فاضله متمايز میكند، اين ويژگیها عبارتاند از:
3 - 1) اقتدا از رئيس مدينه كه شخصی حكيم است و به تدبّر و تعقل خود به بهترين وجه به تدبير مدينه میپردازد.
3 - 2) مردم در قالب طوايف مختلف بوده و هر يك در موضع و محل خود در اقتدا از رئيس مدينه به سرمیبردند. البته در مدينه فاضله اشخاصی هستند كه از فضيلتْ زياد فاصله گرفته اند و وجودشان به منزله ادوات و آلات است و تدبير افاضل، ممكن است آنها را به كمالی برساند و الاّ مانند حيوانات، رام، مطيع، منقاد و فرمانبردار محض میشوند.(13)
3 - 3) عدم وجود تعصب و تعاند بين مردم آن حتی اگر در ملت و مذهب مختلف باشند، زيرا اينان به فاضل اول (رئيس مدينه) كه مدبّر مدينه فاضله است، اقتدا كرده و اين رئيس، مردم را به سوی وحدت و اتفاق سوق میدهد:
«مادام كه به فاضل اول كه مدبّر مدينه فضلا باشد، اقتدا كنند، ميان ايشان تعصّب و تعاند نبود و اگرچه در ملت و مذهب مختلف نمايند».(14)
3 - 4) اتفاق مردم مدينه: اينان به حسب مراتب معرفتی به طوايف مختلف تقسيم میشوند، اما از آنجا كه دلهايشان به يكديگر نزديك است و به يكديگر اعتقاد و اعتماد دارند و در دلهايشان محبت متحلی شده است، اينان در حقيقت متفق اند:
«اهل مدينه فاضله اگرچه مختلف باشند در اقاصی عالم به حقيقت متفق باشند، چه دلهای ايشان با يكديگر راست بُوَد و به محبت يكديگر متحلّی باشند و مانند يك شخص باشند در تألف و تودّد».(15)
پيامبر اسلام(ص) فرمود: «المسلمون يد واحده علی من سواهم».
4) نهادهای اساسی نظام سياسی مدينه فاضله (مطلوب)
خواجه طوسی برای استواری نظام سياسی موردنظر خود، نهادهايی را به عنوان اركان نظام سياسی مدينه فاضله بر میشمارد. وی اين نهادها را ترسيم كننده سياستهای كلی و جزئی، اجرايی و غيراجرايی و جاری و غير جاری نظام سياسی میداند كه جهات تدبيری و اجرايی نظام را تدبير میكند:
الف - نهاد رهبری
اين نهاد متكفل تدبير مدينه است و افراد آن را فضلا و حكما تشكيل میدهند. اينان قوت تعقل و رأی و نظر قوی در امور و سياستهای كلان دارند و در آن از ديگران ممتازند و با شناخت حقايق موجودات و پديده ها به قانونمندی آنها پرداخته و براساس آنها به تدبير امور میپردازند:
«جماعتی كه به تدبير مدينه موسوم باشند و ايشان اهل فضايل و حكمای كامل باشند كه به قوت تعقل و آرای صائبه در امور عظام از ابنای نوع ممتاز باشند و معرفت حقايق موجودات، صناعت ايشان بُوَد و ايشان را افاضل خوانند».(16)
مراتب رهبری
رهبری مدينه فاضله به دو صورت رياست عظمی و غيرعظمی است.
رياست عظمی: رياستی است كه میتواند مجموعه امور مدينه را تدبير كند و مراتبی دارد كه عبارتاند از:
1) رياست ملك علی الاطلاق: علامت آن وجود چهار خصلت است كه بايد در فرد جمع شود:
1 - 1) حكمت كه غايت همه غايات است؛ يعنی معرفت به حقايق اشيا، خواه معارفی كه كمال در آنها، علم و معرفت به آنها است و خواه آنهايی كه كمال در آنها عمل به آنها است. كسب چنين معارفی غايت همه افعال، اعمال و افكار است.
1 - 2) تعقل تام كه رساننده به غايت است. چنين شخصی عاری از معارف توهمی و تخيلی است و با تعقل خود كه مرتبهای بالاتر از تدبر است، توانايی سياستگذاریهايی را كه براساس حكمت قابل ترسيماند، دارد.
1 - 3) جودت اقناع و تخييل: فرد قادر میشود تا از طريق اقناعيات، مانند خطابه، و تخييلات، مانند شعر به اقناع و تخييل مردم بپردازد و استعدادهای آنان را در راهی كه لازم است حركت كرده و هدايت شوند، جهت دهد.
1 - 4) قدرت دفع دشمنان خارجی، تجاوزگران و ظالمان.(17)
2) رياست شورايی: اين نوع رياست وقتی به كار میرود كه خصلتهايی كه در حالت اول برشمرده شده، در يك نفر جمع نشود، بلكه در چهار نفر باشد. مشاركت اينان در اين امر، مثل نفس واحده اند كه به تدبير مدينه میپردازند و همواره در يك توافق، همآهنگی و وحدت به سر میبرند:
«ايشان به مشاركت يكديگر كنفس واحد به تدبير مدينه قيام نمايند و آن را رياست افاضل خوانند».(18)
3) رياست سنت: اين نوع رياست، در نبودِ دو رياست فوق كاربرد دارد، اما در عين حال رئيس به سنن رؤسای گذشته كه به اوصاف خاصی متحلّی بودند، آشنا است و چون قدرت و توانايی تمييز امور و مسائل را دارد تا احكامشان جدا شوند، هر سنتی را به جای خود به كار میبرد و توانايی استنباط هر آنچه را از سنن گذشتگان روشن نيست از آنچه تصريح به آنها شده است، دارد و نيز دارای قدرت اقناع مردم از طريق خطابه و قدرت جهاد در دفع دشمنان است:
«رئيسی حاضر بُوَد كه به سنن رؤسای گذشته كه به اوصاف مذكور متحلّی بوده باشند، عارف بود و به جودت تمييز، هر سنتی به جای خود استعمال تواند كرد و بر استنباط آنچه مصرّح نيابد در سنن گذشتگان از آنچه مصرّح بود، قادر بود و جودت خطاب واقناع و قدرت جهاد را مستجمع و رياست او را رياست سنت خوانند».(19)
4) رياست اصحاب سنت: اين رياست در زمانی به كار میرود كه اوصاف فوق در يك نفر جمع نشود، بلكه در اشخاصِ متعدد باشد و ايشان به طور جمعی به مشاركت يكديگر به تدبير مدينه بپردازند:
«آنكه اين اوصاف در يك تن جمع نبود، اما در اشخاص متفرّق حاصل بود و ايشان به مشاركت به تدبير مدينه قيام كنند و آن را رياست اصحاب سنت خوانند».(20)
رياست غير عظمی: چنين رياستهايی شامل تمامی صناعات و افعال، نهادها، ارگانها و سازمانهايی میشود كه تحت رياست عظمی در می آيند. هر سازمان و نهادی موظف است كه از سياستها، تدابير، طرحها، برنامه ريزیها و سازماندهی اساسیتر نهاد، ارگان و سازمان مافوق خود اطاعت كند. انتهای همه رياستهای رؤسا در سياستهای خود به رئيس اعظم بر میگردد.
يكی از اسباب مشروعيت چنين رياستهايی اين است كه وقتی فعل فردی (حقيقی يا حقوقی) غايت فعل شخص ديگری (حقيقی يا حقوقی) شود، شخص اول رئيس شخص دوم میشود، زيرا شخص دوم بايد برای تأمين هدف شخص اول، برنامه ريزی، سياستگذاری و سازماندهی كند، و اين در حقيقت، رياست شخص اول است. سبب ديگر اين است كه هرگاه هر دو فعلِ شخص يا اشخاص (حقيقی يا حقوقی) اعم از افراد، نهادها و سازمانها يك غايت داشته باشند، اما يكی، قدرت بر تخيّلِ غايت را، در اينكه غايت چيست و چگونه و با چه ابزار و طرح و برنامهای میتوان به آن رسيد، در نفس خود دارد و توانايی تعقّل استنباط قوانين حاكم بر افعال و اعمال را دارد و اندازه و مقدار امور را میداند و ديگری، از اين توانايی بی بهره است و زمانیكه قوانين صناعت را از شخص اول آموخت، بر آن صناعت قادر میشود؛ نظير مهندس و بنّا كه هر دو در پیِ ساختن يك ساختمان اند با اين تفاوت كه مهندس به قوانين و اندازه های مواد و سازه های يك ساختمان آگاه است، اما بنّا چنين نيست؛ بنابراين، شخص اول برای شخص دوم رئيس میشود.
سبب سوم آنكه ممكن است دو فعل، غايت واحد داشته باشند و آن غايتْ خود، فعل سومی باشد، اما در ميان آن دو فعل، يكی شريفتر از ديگری است و در آن غايتْ منفعت بيشتری دارد؛ بنابراين، فاعل فعل اول، رئيس فاعل فعل دوم میشود.(21)
ب - نهاد ذوی الالسنه (فرهنگيان و مبلغان)
اينان جماعتی هستند كه با تأسيس نهادهای فرهنگی و علمی متكفل رشد فرهنگی و دينی مردماند و بدين منظور با طرح و برنامه ريزی در سياستهای فرهنگی، به معرفی كمالاتی كه مردم از آن محروماند، پرداخته و آنان را به چنين كمالاتی به اندازه استعدادشان میرسانند، همچنين اهل مدينه را به آنچه طايفه اول مدينه (حكما و افاضل) آنرا دارند، دعوت كرده تا هركس كه استعداد به كمال رسيدن را دارد خود را به آنها نزديك ساخته و يا جزء آنها شود. محقق طوسی در بيان وظيفه اينان چنين میگويد:
«جماعتی كه عوام و فروتران را به مراتب كمال اضافی میرسانند و عموم اهل مدينه را به آنچه معتقد طايفه اول بود، دعوت میكنند تا هر كه مستعد بود، به مواعظ و نصايح ايشان از درجه خود ترقی میكند».(22)
علومی كه صناعت اينها است و به آن توانمندی خاصی دارند، علم كلام، فقه، خطابه، بلاغت، شعر و كتابت است كه هر يك از آن علوم خود، برای دسته ای از مردم مفيد است تا طبق گرايشهای روحی و فكری، با علمی خاص به تحصيل كمالات بپردازند.
ج - نهاد مقدران (ديوان محاسبات)
مقدران، حافظ قوانين عدالت در ميان اهل مدينه هستند و از آنجا كه بنابر مصالح نظام بايد از مردم وجوهی به عنوان ماليات و غيره ... اخذ و يا چيزی به آنها اعطا شود، اين جماعت، اندازه واجب را رعايت میكنند و ديگران را نيز بر رعايت تساوی حقوق افراد برمیانگيزانند. صناعت اينها علومحساب، استيفا، هندسه، طب و نجوم است:
«جماعتی كه قوانينِ عدالت در ميان اهل مدينه نگاه میدارند و در اخذ و اعطا، تقدير واجب رعايت میكنند و بر تساوی و تكافی تحريص میدهند ... ايشان را مقدران خوانند».(23)
د - مجاهدان (نظاميان)
مجاهدان متكفل حفظ حريم و حمايت از اصل و اساس اهل مدينه اند؛ بنابراين، هر آنچه اين دو امر (حفاظت از مرز و بومِ اهل مدينه و حمايت از آن) لازم دارند، تهيه و تدارك میبينند؛ از جمله سازمانهايی كه در آن به تدبير امور میپردازند و به طرح، برنامه ريزی و سياستگذاری مشغولند و مؤسسات، سازمانها و ارگانهايی كه به سازماندهی نيروها مشغولند و وزارتخانه ها، نهادها و ... كه سازنده ابزارهای لازم هستند مانع اجرای مقاصد و اعمال و افعال كسانی میشوند كه قصد نفوذ و حكمرانی و اشاعه اغراض و اهداف خود را دارند:
«جماعتی كه به حفظ حريم و حمايت بيضه اهل مدينه موسوم باشند و ارباب مُدُن غير فاضله را از ايشان منع میكنند و در مقابلت و محافظت شرايط، شجاعت و حميّت مرعی میدارند و ايشان را مجاهدان خوانند».(24)
ه'. - ماليان (اقتصاديون)
اينان متكفل تأمين نيازهای مالی و غذايیِ ديگر اصناف اند؛ از اين رو، سازمانها و نهادهايی را تأسيس میكنند كه به وضع ماليات و اخذ عوارض از مردم و صناعاتی كه مردم دارند و به وسيله آنها مراكز صنعتی و توليدی تأسيس میكنند، میپردازد، و نيز وجوهی را كه از طريق جنگجويان با زور شمشير در زمان امام معصوم بهدست آمده و درآمد آن متعلق به عموم مسلمين است، اخذ میكنند:
«جماعتی كه اقوات و ارزاق اين اصناف ترتيب میسازند، چه از وجوه معاملات و صناعات و چه از وجوه جبايات خراج و غير آن و ايشان را ماليان خوانند».(25)
5) نظام و سازمان مشاغل
معياری كه موجب قوام و استحكام نظام میشود عدالتی است كه بايد سايه بر تمامی تصميمات، سياستها و اقدامات افكنده و هر شخص حقيقی و حقوقی را در مرتبه خود جای دهد و بهگونهای به تنظيم مقررات و قوانين پرداخته و پشتوانه اجرايی برای آنها ترسيم نمايد كه كسی نتواند از مرتبه خود تجاوز كند. چنين امری موجب میشود كه اختلالی در نظام به وجود نيايد و شأنها و مسؤوليتها هر يك در جای خود باشند و معيار مشاغل براساس استعدادها و توانمندیها باشد، نه براساس روابط خويشاوندی و آنچه در مُدُن غير فاضله صورت میگيرد. لازمه چنين امری آن است كه يك شخص را به صناعات مختلف مشغول نگردانند، زيرا اولاً: طبع افراد دارای خواص خاص خود است كه به بعضی از افعال و اعمال گرايش دارد و شخص را به آن سمت میكشاند و به بعضی امور گرايش ندارد و ثانياً: زمانیكه كسی صاحبِ صناعتی میشود، به مرور زمان هم به احكام و مسائل آن صناعت آشنا شده و هم بر اثر دقت نظر و همتی كه در آن صناعت به مرور زمان به كار میگيرد، آنچه را از احكام و مسائل آن به دست آورده، بهره برداری میكند، اما اگر نظرها و همتها بر صناعت مختلف تقسيم شود؛ يعنی فردی به صناعات مختلف بپردازد، نظام صناعات مختل میشود و چون به اندازه كافی نمیتواند در آن صناعات تدقيق نظر و تجارب و فنون لازم را كسب كند، چنين صناعاتی رشد كاملی نمیيابند. ثالثاً: بهكارگيری بعضی از صناعات زمان خاصی دارد كه اگر در آن وقت بهكار نرود، وقت آن صناعت فوت میشود. حال اگر كسی به صناعاتی متعدد مشغول شود، چه بسا به كارگيری دو صناعت در وقت واحدی رخ دهد كه در اين صورت، فرد به ناچار به يكی پرداخته و از ديگری باز میماند. پس اگر كسی علم به چند صناعت داشت بايد او را به صناعتی مشغول كرد كه در ميان آن چند صناعت، شرافت و اهميت بيشتری دارد و از پرداختن به صناعات ديگر منع شود تا به عنوان يك اصل از اصول تقسيم كار، هركس به كاری كه با او در ارتباط و مناسبت بيشتری است، مشغول شود تا بدين وسيله تعاون حاصل شود و پیآمد چنين تعاونی آن است كه كارهای خير زياد شده و در مدينه رواج میيابند و شرور از بين میرود:
«عدالت اقتضای آن كند كه هر يك در مرتبه خود باشند و از آن مرتبه تجاوز ننمايند و بايد كه يك شخص را به صناعات مختلف مشغول نگردانند، از جهت سه چيز: يكی آنكه طبايع را خواص بود و نه هر طبيعتی به هر عملی مشغول تواند بود، و دوم آنكه صاحب يك صناعت را در احكام آن صناعت به تدقيق نظر و ترقّی همّت حظّی حاصل آيد به روزگار دراز و چون آن نظر و همّت متوزّع و منقسم گردد بر صناعات مختلف، همه مختل ماند و از كمال، قاصر، و سيّم آنكه بعضی صناعات را وقتی بود كه با فوات آن وقت فايت شود و باشد كه دو صناعت را اشتراك افتد در يك وقت، پس به يكی از ديگر باز ماند و چون يك شخص دو سه صناعت داند، او را به اشرف و اهمّ مشغول گردانيدن و از ديگران منع كردن اولی، تا چون هر يكی به كاری كه مناسبت او با آن زيادت بُوَد مشغول باشد تعاون حاصل آيد و خيرات در تزايد و شرور در تناقص».(26)
6) گروه ها و طوايف غير مدنی نظام سياسی مدينه فاضله
در مدينه فاضله گروه هايی وجود دارد كه از فضيلت دور شده و اغراض ديگری را دنبال میكنند. بهتبع نوع اغراضی كه آنها دنبال میكنند، تبديل به گروه های انحرافی شده و مانند خارهايی كه در كشتزار پيدا میشود، در مدينه فاضله آشكار شده و عنوان نوابت به خود میگيرند. اينان اجتماعات مدنی غير فاضلهای به وجود میآورند كه ماهيت غيرفاضلهای دارند، اما غرضشان معرفتِ مدينه فاضله است تا ديگر مُدُن را با كوشش خود به آن مرتبه برسانند. نوابت با توجه به اسباب پيدايیشان به پنج دسته تقسيم میشوند كه عبارتاند از:
6 - 1) مرائيان: اينان دستهای از مدينه فاضله اند كه افعال خود را نظير افعال فضلا ساخته اند، و از حيث عمل نمیتوان تفكيكی بين ايندو قائل شد، اما آنچه اينان را از فضلا جدا میكند، اغراضی است كه از افعال خود دنبال میكنند و آن، اينكه فضلا افعال خود را در رسيدن به سعادت انجام میدهند، اما مرائيان هر آنچه را غير سعادت حقيقی است، نظير لذتطلبی يا تحصيل كرامت، هدف قرار میدهند.
«ايشان جماعتی باشند كه افعال فضلا ازيشان صادر شود، اما به جهت اغراضی ديگر جز سعادت مانند لذتی و كرامتی».(27)
بنابراين، مرائيان از حيث اغراضی كه در افعال خود تعقيب میكنند از مدينه فاضله دور میشوند زيرا در مدينه فاضله تمامی افعال از اشخاص (حقيقی و حقوقی) برای تحصيل سعادت است هرچند كه افراد در ميزان تحصيل آن مختلفاند.
6 - 2) محرّفان: اينها گروهی هستند كه ممكن است غرض از افعالشان خير و سعادت باشد، اما در غايات، به غاياتی متمايل میشوند كه نظامهای جاهلی به آن سو میروند و چون قوانين مدينه فاضله مانع رفتنِ آنها به آن سو است، آن را به نوعی با خواست اميال خود تفسير میكنند كه به مطلوب برسند؛ يعنی غايت افعال خود را در جهت مُدُن جاهله قرار میدهند:
«ايشان جماعتی باشند كه به غايات مُدُن جاهله مايل باشند و چون قوانين اهل مدينه فاضله مانع آن بود آن را به نوعی از تفسير با هوای خود موافقت دهند تا به مطلوب برسند».(28)
اين گروه برخلاف دسته اول، ممكن است اغراضشان همان اغراض اهل مدينه فاضله باشد، اما غاياتی كه برای افكار و افعال خود دارند، به اهل مدينه جاهله گرايش دارد كه معارف حقيقی را نمیدانند و بسته به اغراض خود در تعاون با يكديگر، سعادت را در موهوماتی، نظير ثروت، غلبه و كرامت میبينند.
6 - 3) باغيان: اينها گروهی هستند كه رياست مدينه فاضله را نپذيرفته و تمايل دارند كه رياست مدينه را به نحو تغلّبی برعهده گيرند. باغيان بدين جهت گرايش به مُلك تغلبی دارند كه میخواهند روابطشان با ديگران به صورت غلبه بر آنها و به استبعاد گرفتن آنها باشد، زيرا خود را از ديگران برتر و ديگران را فروتر میدانند. اينان بدان علت كه وجودِ رياست فضلا مانع وصول آنها به اغراض خود میشود، رئيسی میخواهند كه افكار و افعالش موافقِ عوام مردم باشد وگرنه درصدد بر می آيند كه عوام را از تحت اطاعت وی بيرون آورند:
«ايشان جماعتی باشند كه به مُلك فضلا راضی نشوند و ميل به مُلك تغلّبی كنند، پس به فعلی از افعال رئيس كه موافق طبع عوام نباشد، ايشان را از طاعت او بيرون آرند».(29)
محقق طوسی اين گروه را «باغيان» نام مینهد، زيرا اينان به جهت داشتن روحيه سلطهجويی عليه سياست حاكم و رياست آن به توطئه چينی پرداخته و مردم را از اطاعت آن باز میدارند.
6 - 4) مارقين: مارقين دچار سوء فهم از اغراض فضلا در مدينه فاضله هستند و با سوء فهم خود و حمل معانی بر غير آنچه مقصود فضلا است، از حق منحرف میشوند. اينان بر چنين امری عنادی ندارند، بلكه به دنبال ارشاد خود هستند و بايد به ارشاد آنها اميدوار بود:
«ايشان جماعتی باشند كه قصد تحريف قوانين نكنند، اما از سبب سوء فهمْ بر اغراض فضلا واقف نباشند، آن را بر معانی ديگر حمل كنند و از حق انحراف نمايند و باشد كه اين انحراف مقارن استرشاد بُوَد و از تعنّت و عناد خالی بود».(30)
غرض مارقين همانند فضلا است، اما به علت عدم وقوف بر اغراض فضلا، ادراكشان از آن اغراض متفاوت میباشد و همين امر آنها را از حق منحرف میكند.
6 - 5) مغالطان: اين گروه، معارف كامل ندارند و در تصور معلوم، دارای تصوری تام نيستند تا تصورشان به شناخت از حقايق منجر شود. اينان دنبال تحصيل كرامتاند؛ از اين رو، به جهل خود اعتراف نكرده و سخنان مشابه به حق را در قالب استدلالهای حقنما به مردم عرضه میكنند تا آنها را به طرف خود جلب كرده و از رياست فضلا دور كنند، در حالیكه خود در سرگردانی به سر میبرند:
«ايشان جماعتی باشند كه تصور ايشان تام نبُوَد و چون بر حقايق واقف نباشد و از جهت طلب كرامت به جهل معترف نتوانند شد به دروغ سخنهايی كه به حق مانَدْ، میگويند و آن را در صورت ادلّه به عوام مینمايند و خود متحيّر باشند».(31)
محقق طوسی اشاره دارند كه اين قبيل گروه های انحرافی تعدادشان بيش از آن است كه ذكر شد، اما چون مقام تطويل نيست به آنها اقتصار میشود.
پی نوشت ها
________________________________________
1 . پاكيزه گردانيدن و پيراستن.
2 . توفيق دادن و راست گردانيدن.
3 . خواجه نصيرالدين طوسی، اخلاق ناصری، ص 281.
4 . همان.
5 . همان.
6 . همان، ص 282.
7 . منظور معارفی است كه طايفه ديگری از مدينه فاضله از نوع صُوَر خياليه در قوه خيال خود تحصيل میكنند.
8 . خواجه نصيرالدين طوسی، اخلاق ناصری، ص 282 - 283.
9 . همان، ص 283 - 284.
10 . همان، ص 285.
11 . همان، ص 284.
12 . همان.
13 . همان، ص 289.
14 . همان، ص 283 - 284.
15 . همان، ص 285.
16 . همان، ص 286.
17 . همان، ص 286 - 287.
18 . همان، ص 287.
19 . همان.
20 . همان.
21 . همان، ص 287 - 288.
22 . همان، ص 286.
23 . همان.
24 . همان.
25 . همان.
26 . همان، ص 288.
27 . همان، ص 299.
28 . همان، ص 299.
29 . همان، ص 299 - 300.
30 . همان، ص 300.
31 . همان.