فصل پنجم؛ پشتوانه نظام در حكومت اسلامى
جايگاه مشورت
يكى از اساسىترين پايههاى استوارى نظام حكومت در اسلام، گسترش دامنه مشورت در تمامى ابعاد زندگى از جمله شؤون سياسى- اجتماعى است. قرآن در اينباره در توصيف مؤمنان مىفرمايد:
«و أمرهم شورى بينهم» «1».
واژه «امرهم» از نظر ادبى اسم جنس است كه به ضمير جمع اضافه شده، بنابراين شامل تمامى شؤون مربوط به زندگى بويژه در رابطه با زندگى گروهى كه در رأس آن شؤون سياسى اجتماعى است، خواهد بود.
خداوند در اين آيه مؤمنان را مورد ستايش قرار داده كه در تمامى ابعاد حيات فردى و اجتماعى، شيوه مشورت را رهنمود خود قرار مىدهند و در ضمن رابطه تنگاتنگ ميان ايمان و ضرورت مشورت را گوشزد مىكند و در حقيقت، اين يك دستور شرعى محسوب مىشود.
كارها بويژه امور مربوط به مسائل جامعه، اگر با مشورت انجام گيرد، احتمال خطاى آن كمتر است.
«من شاور الرّجال شاركها فى عقولها» «2».
هركه با رجال كارآزموده به كنكاش بنشيند، از خرد و كاردانى آنان بهره كامل برده است.
«من شاور ذوى الألباب دلّ على الرشاد» «3».
هركه با صاحبان خرد به شور بنشيند، به راه راست هدايت گرديده است.
مشورت در نظام اسلامى يك اصل و پايه است. بويژه مسؤولان امر، صريحا دستور مشاورت دارند. خداوند، پيامبر اسلام را مخاطب قرار داده مىفرمايد:
«و شاورهم فى الأمر فإذا عزمت فتوكّل على اللّه» «4» در اينجا سه مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد:
اول: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله داراى سه شخصيّت بوده است:
1- محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب، يك از افراد برجسته قبيله قريش كه در جزيرة العرب مانند ديگر مردم زندگى روزمره خود را داشت و به عنوان يك فرد ممتاز از آحاد مردم بوده و اين جهت، شخصيّت حقيقى و فردى و جنبه شخصى او را تشكيل مىدهد.
2- پيامبر خدا و حامل رسالت الهى بود كه شريعت اسلام را به عنوان يك پيام آسمانى به مردم تبليغ و تبيين مىنمود.
«و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون» «5».
3- علاوه بر دو مورد گذشته ولىّ امر مسلمين و زعيم سياسى امّت بود كه با ايجاد وحدت ملّى (براساس برادرى اسلامى) و تشكيل دولت (براساس عدالت اجتماعى) رهبرى سياسى امّت را بر عهده گرفته بود و اين حق را به اقتضاى مقام نبوّت خويش دريافت كرده بود، زيرا خود صاحب شريعت بود و خود را موظّف مىدانست كه مسؤوليّت اجرايى آن را نيز بر عهده گيرد. چنانكه خداوند مىفرمايد:
«إنا أنزلنا إليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك اللّه» «6».
و آيه «النبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم» «7» نيز اشاره به همين حقيقت است.
اكنون، مورد خطاب در دستور «و شاورهم فى الأمر» كدامين شخصيّت پيامبر اكرم است، شخصيّت فردى او يا شخصيّت رسالى يا شخصيّت سياسى و مقام رهبرى او؟
بدون شك، شخصيّت سياسى او در اين آيه مورد خطاب قرار گرفته است، زيرا مقصود از «امر» امور شخصى وى نيست و نيز در امر رسالت و شريعت با كسى مشورت نمىكند، بلكه تنها امر زعامت است كه زمينه مشورت دارد و از همينرو تمامى مسؤولين سياسى و رهبران امّت مورد خطاب قرار گرفتهاند و اين دستور به پيامبر اكرم اختصاص ندارد.
دوم: ضمير «هم» اشاره به كيست؟
بدون ترديد مرجع اين ضمير امّتاند، به دليل صدر آيه:
«فيما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لا تفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الأمر ...»
كه مدارا كردن با مردم و در همين راستا طرف مشورت قرار دادن آنان را دستور مىدهد.
البته چگونگى مشاورت با مردم در برنامههاى سياسى به موضوع مورد مشورت بستگى دارد و به اقتضاى هر موضوع يا به رأى عمومى گذاشته مىشود، يا با نخبگان و نمايندگان مردم در ميان نهاده مىشود، كه شرح آن خواهد آمد.
سوم: همانگونه كه روشن شد، مقصود از «امر» شؤون سياسى و ادارى كشور و امّت است، زيرا در امور شخصى، مشاورت با عامّه مردم مفهومى ندارد و در امر نبوّت نيز پيامبر تنها با وحى در ارتباط است و جائى براى مشورت در امور مربوط به پيامبرى نيست.
در نتيجه تمامى مسؤولين امر و دستاندركاران سياسى و ادارى در نظام اسلامى شرعا موظّفند تا در تمامى شؤون سياسى- ادارى، در كنار مردم باشند و آنان را كاملا در جريان بگذارند و همواره رأى اعتماد مردم را پشتوانه اقدامات خود قرار دهند. و اين خود، مجال دادن به مردم است تا پيوسته در صحنه سياست حضور فعّال داشته باشند.
علاوه كه اين كار، بها دادن به جايگاه مردم و حركت در راستاى خواستههاى مشروع امّت خواهد بود. و بدينسان مردم همواره خود را در حكومت سهيم مىدانند و حكومت مردمى به معناى درست كلمه نيز همين است و بس.
در اينجا اين نكته قابل يادآورى است كه عبارت ذيل آيه: «فاذا عزمت فتوكّل على اللّه إن اللّه يحبّ المتوكّلين» را برخى چنان تفسير مىكنند كه دستور مشاورت تنها براى دلجويى از مردم، يا آگاه شدن ولىّ امر است، ولى تصميمگيرى با خود او است و هرگونه صلاح بداند رفتار مىكند، همانگونه كه امروزه مرسوم است و بيشتر رؤساى جمهور، مشاوريتى دارند و تنها براى روشن شدن با آنان مشورت مىكنند، ولى رأى نهايى با خود آنها است و مسأله تنفيذ رأى اكثريّت مطرح نيست.
ولى خواهيم گفت كه اين تفسير، مخالف آيه «و امرهم شورى بينهم» مىباشد و در مواردى مايه بىاعتبار نمودن آراى عمومى و وقع ننهادن به نظرات صاحبنظران مربوطه خواهد بود. درصورتىكه آيه فوق به مردم بها مىدهد و آراى آنان را ارج مىنهد. و أساسا تفسير ياد شده مخالف مفهوم «شور» در متعارف و عرف عقلا است كه معمولا پس از مشورت، رأى اكثريّت را مورد تنفيذ قرار مىدهند. و شرع نيز تشخيص اينگونه مفاهيم را به عرف واگذار كرده است.
بنابراين تفسير آيه چنين خواهد بود:
در موقع تنفيذ رأى اكثريّت- طبق معمول- هيچگونه نگرانى به خود راه نده و اگر در واردى احتمال صواب را در خلاف رأى اكثريّت مىبينى، نگران نباش، زيرا اين دغدغه بر اثر سنگينى بار مسؤوليّت بر تو رخ داده، پس آسودهخاطر باش و بر خدا توكّل نما كه خداوند كارساز تو خواهد بود، زيرا طبق روال معمول رفتار كردهاى و به وظيفه محوّله درست عمل كردهاى و خداوند مددكار درستكاران است.
روايات در اين زمينه همين معنى را مىرساند.
مشورت با مردم در روايات
1- امام جعفر بن محمد صادق از پدرش امام محمد بن على باقر عليهم السّلام روايت مىكند كه فرمود:
«قيل لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: ما الحزم؟ قال: مشاورة ذوى الرأى و اتّباعهم» «8».
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله پرسيده شد: حزم (استوارى در تصميم) چيست؟
پيامبر فرمود: مشورت با صاحبنظران و پيروى كردن از نظرات ايشان است.
در اين گفت وشنود، دو نكته جالب وجود دارد:
نخست آنكه سه واژه از لحاظ مفهوم نزديك به يكديگر و قريب الأفق هستند:
عزم، جزم، حزم.
- عزم، مطلق قصد و تصميم است.
- جزم، قاطعيت در قصد و تصميمگيرى است.
- حزم، قاطعيت در تصميم گرفته شده براساس حكمت و انديشه درست است.
و در اينروايت از «حزم» سؤال شده كه تصميمگيرى حكمتآميز چگونه است؟
نكته دوم آنكه پيامبر در اينروايت علاوه بر آنكه راه كنكاش با انديشمندان مربوطه را پيشنهاد كرده، متابعت و پذيرفتن آراء صواب آنها را نيز توصيه فرموده است يعنى، حكمت عملى اقتضا مىكند كه تصميمگيرنده از رأى صاحبنظران پيروى كند، نه آنكه پس از مشورت، آنچه به نظر خودش رسيد، عمل كند و اين همانگونه كه خواهيم گفت، متابعت از رأى اكثريّت قاطع صاحبنظران است.
به همين جهت است كه حضرت امير عليه السّلام مىفرمايد:
«الخلاف يهدى الرأى» «9».
مخالفت با رأى اكثريّت، مايه تباهى رأى تصميمگيرنده است.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«من استبد يرأيه هلك» «10».
هر كه رأى خود را بپسندد و به آراى ديگران بها ندهد، راه نابودى را در پيش گرفته است.
2- پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
«الحزم، أن تستشير ذا الرأى و تطيع أمره، و قال: إذا أشار عليك العاقل الناصح فاقبل، و إياك و الخلاف عليهم، فإنّ فيه الهلاك» «11».
تدبير حكمتآميز آن است كه كار را با صاحبنظران در ميانگذارده و از صلاحديد آنان پيروى كنى و هرگاه خردمند صاحبنظرى دلسوزانه و از روى پند و اندرز پيشنهادى داد، آن را بپذير و مبادا با چنين كسانى مخالفت ورزى كه راه نابودى خود را هموار ساخته اى!
نكته قابل توجه اين است كه «عاقل ناصح» در اينجا عنوان كلى دارد و فرد مراد نيست، به دليل ضمير جمع «و إياك و الخلاف عليهم» كه براساس آن در صورت مشاورت با انديشمندان بايد به آراى آنان ارج نهاده شود و مورد عمل قرار گيرد و لازمه آن پيروى از رأى اكثريّت قاطع است.
و لذا امام صادق عليه السّلام مىفرمايد:
«المستبد برأيه، موقوف على مداحض الزّلل» «12».
هركه بر رأى خود پافشارى كند و به آراى ديگران بها ندهد، بر لبه پرتگاه لغزشگاهها قرار گرفته است. جالب آنكه «مداحض الزلل- لغزشگاهها» به صورت جمع آمده، يعنى: چنين كسى لغزشهاى فراوانى در پيشرو خواهد داشت.
و مولا امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:
«لا رأى لمن انفرد برأيه» «13» هركه خود رأى باشد، رأى او نادرست آيد.
3- رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
«استرشدوا العاقل و لا تعصوه فتتدموا» «14» با خردمندان به كنكاش بنشينيد و با آنان به مخالفت نورزيد كه پشيمانى در پى دارد.
و در حديث ديگر فرمود:
«مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن، و توفيق من اللّه، فإذا أشار عليك الناصح العاقل، فإيّاك و الخلاف، فإنّ فى ذلك العطب» «15».
مشورت با فرهيختگان فرزانه مايه پيشرفت و بركت و موفّقيّت است و همواره عنايت الهى را همراه دارد. پس هرگاه خردمندان خيرانديش، پيشنهادى ارائه دادند، زنهار كه سرپيچى نكنى كه دچار رنج و دشوارى خواهى گرديد.
4- امير مؤمنان عليه السّلام فرمود:
«لا ظهير كالمشاورة» و نيز «لا مظاهرة أوثق من مشاورة» «16».
هيچ پشتوانه اى همچون مشاورت نيست. و پشتوانه اى مستحكمتر از مشاورت نيست.
5- و نيز فرمود:
«من شاور الرجال شاركها فى عقولها».
هركه با مردان كارآزموده به كنكاش بنشيند، از انديشه و خرد آنان سهمى براى خود فراهم ساخته است.
6- همچنين فرمود:
«من استقبل وجوه الآراء، عرف مواقع الأخطاء».
هركه آراى گوناگون را دريافت كند و مورد بررسى و سنجش قرار دهد، نقاط ضعف و قوّت آنها بر او روشن مىگردد.
آنچه امام فرموده است در رابطه با مسائل علمى است كه با مراجعه به آراء مختلف، راه انتخاب درست، بهتر آشكار مىشود.
7- و در جاى ديگر فرمود:
«الإستشارة عين الهداية».
مشورت كردن، عين هدايت است. يعنى: راه بردن به سوى هدايت، از طريق مشورت ميسّر است.
لزوم مشورت دولتمردان
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه اين همه سفارشها كه از پيامبر اكرم و اوصياى اطهار وى درباره مشورت آمده يا آيه مباركه كه مؤمنان را در مشورت نمودن مورد ستايش قرار داده و ترغيب نموده، آيا مخصوص عامّه مردم است، يا آنكه به اولويّت قطعى شامل اولياى امور و مسؤولان كشور نيز مىگردد؟ پاسخ، قطعا مثبت است.
به همين دليل است كه امام جعفر بن محمد صادق عليه السّلام مىفرمايد:
«لا يطمعنّ القليل التجربة المعجب برأيه فى رئاسة» «17».
هرگز كسى كه پيشينه آزمودگى ندارد و شيفته رأى خويشتن است، در پى عهدهدارى رياست و رهبرى نباشد.
البته كسانى را بايد طرف مشورت خويش قرار داد كه علاوه بر آزمودگى، همواره خدا را در نظر داشته باشند.
امام صادق عليه السّلام به سفيان ثورى مىفرمايد:
«و شاور فى أمرك الذين يخشون اللّه عزّوجل» «18».
و مولا امير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد:
«شاور فى حديك الذين يخافون اللّه» «19».
امام صادق عليه السّلام نيز مىفرمايد:
«استشر العاقل من الرجال الورع، فانّه لا يأمر إلّا بخير، و إيّاك و الخلاف، فإنّ خلاف الورع العاقل، مفسدة فى الدين و الدنيا» «20».
با مردان فرزانه پارسا به كنكاش بنشين، زيرا آنان جز به نيكى دستور نمىدهند و زنهار كه با آنان مخالفت ورزى، كه دين و دنياى خود را تباه ساخته اى.
نكته مهم ديگرى كه در اينجا هست اين است كه مشاورت هرگز پشيمانى ندارد:
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله هنگامى كه على عليه السّلام را به سوى يمن روانه ساخت، به او سفارش فرمود:
«يا علىّ، ما حار من استخار، و لا ندم من استشار» «21».
هرگز سرگردان نخواهد ماند كسى كه از خداوند درخواست رهنمود كند و هرگز پشيمان نمىگردد كسى كه مشورت نمايد.
مولا امير مؤمنان عليه السّلام خود مىفرمايد:
«من لم يستشر يندم» «22».
هركه مشورت نكند پشيمان خواهد گرديد.
امام موسى بن جعفر عليهم السّلام مىفرمايد:
«من استشار لم يعدم عند الصواب مادحا، و عند الخطاء عاذرا» «23».
هركه با مشورت كارها را انجام دهد، اگر درست درآيد. كار او ستوده خواهد بود و اگر نادرست آيد، مورد نكوهش قرار نخواهد گرفت و معذور خواهد بود.
در همين رابطه مولا امير مؤمنان عليه السّلام درباره مواردى كه نص شرعى درباره آن نرسيده باشد، از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مىپرسد:
«يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله أرأيت اذا نزل بنا أمر ليس فيه كتاب و لا سنّة منك، ما نعمل به؟
پيامبر در جواب مىفرمايد:
«اجعلوه شورى بين المؤمنين. و لا تقصرونه بأمر خاصّة» «24».
آن را با مشورت انجام دهيد. سپس اضافه مىفرمايد: مشورت را در همه موارد بكار بريد. يعنى: همه كارهاى مسلمين بايد با شور انجام گيرد.
خلاصه آنكه روايات درباره دستور مشورت فراوان است و در درجه اول، مسؤولان امّت را شامل مىگردد كه در تمامى كارها با فرزانگان خبرانديش و كارشناسان كارآزموده همواره به شور بنشينند و هرگز مسؤولان دولت در حكومت اسلامى، ازاين قاعده مستثنى نيستند.
روش مشورت
شارع مقدس، تنها دستور مشورت داده تا جامعه اسلامى در تمامى ابعاد زندگى و از همه مهمتر در شؤون سياسى با شور و كنكاش به تصميمگيرى بپردازند، ولى اينكه طريقه شورى چگونه است، به خود مردم واگذار شده، تا آن را مطابق شيوه خردمندان و معمول و متعارف جهانيان كه اصطلاحا «سيره عقلائيّه» گفته مىشود، انجام دهند.
اصولا اسلام، در موضوعات خارج از محدوده عبادات دخالتى ندارد، مگر آنكه شرط با قيدى اضافه كند يا اعتبارى را لغو نمايد. بنابراين اگر از جانب شرع در رابطه با يك موضوع عرفى، دستورى صادر شود و راجع به آن موضوع نظرى ندهد، تعيين چارچوبهاى آن موضوع كاملا به خود عرف واگذار شده است.
اكنون چگونگى مشورت و مواردى كه به مشورت نياز دارد و صلاحيّتهايى كه در افراد طرف مشورت شرط است و چگونگى عمل به آراى مشاوران و هرگونه مسائلى ازاين دست به مرسوم عقلا ومعمول عرف بستگى دارد.
و از جمله اينكه چه مسائلى به آراى عمومى گذارده مىشود و چه مسائلى با خبرگان منتخب مردم يا با كارشناسان مربوطه است و در پستهاى مختلف دولتى، مشورت در چه محدودهاى انجام گيرد و سرانجام موارد مختلف كه براساس مقتضى، نحوه مشورت در آن تفاوت مىكند، همهوهمه به نظر عقلا و نظام داخلى هر كشور بستگى دارد.
آنچه مهم است اين است كه رأى اكثريّت بويژه مسائلى كه به آراى عمومى گذارده مىشود همواره لازم الإتّباع است.
و در مجلس شوراى قانونگذارى، هيأت وزيران، مجلس خبرگان، شوراى نگهبان، مجمع تشخيص مصلحت و همه هيأتهاى مشورتى كه در نظام جمهورى اسلامى بازوى تواناى مقام رهبرى محسوب مىشوند، بايد به رأى اكثريّت عمل شود و اساسا همانگونه كه اشارت رفت، بها دادن به آراى طرف مشورت، متابعت از رأى اكثريّت است كه در روايات بر آن تأكيد شده و با عرف متداول خردمندان نيز موافق است.
در آيه و رواياتى كه دستور مشاورت داده، دو نكته مورد توجه است:
اولا: همين دستور مشاورت با مردم و افراد داراى صلاحيّت، ضرورت بها دادن به آراى آنان را مىرساند و لازمه بها دادن، پيروى از آراى آنان مىباشد. اما اينكه با آنها مشورت شود، سپس مشورتكننده آنچه خود صلاح ديد عمل كند، اگرچه بر خلاف اراى انبوه مشورتشوندگان باشد، نوعى بىاعتنايى به موقعيّت آنان مىباشد و شايد هتك حرمت آنان نيز محسوب گردد. علاوه آنكه سبب خواهد شد تا در آينده حسّاسيّت چندانى نشان ندهند و در نتيجه نقض غرض خواهد بود و نتيجه معكوس خواهد داد.
زيرا مسأله مشورت از آن جهت مطرح است كه مردم در اداره كشور سهيم بوده و در صحنه سياست حضور فعّال داشته باشند، نه آنكه تنها از آنان به عنوان ابزار استفاده شود و فرمايش امام امير المؤمنين عليه السّلام:
«و الزموا السواد الأعظم، فإنّ يداللّه على الجماعة» «25».
با انبوه مردم همگام باشيد، زيرا دست عنايت الهى بر سر انبوه امّت است. يا
«الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة» «26».
آنچه بافت جماعت بر آن است، به آن چنگ زنيد.
اشاره به همين حقيقت است و مقصود ازاين عبارات ارج نهادن به آراى عمومى است و پيشتر گذشت كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله دستور مىدهد با افراد شايسته مشورت كنيد، و از ايشان پيروى نماييد و مخالفت نورزيد.
ثانيا: متابعت از مشورتشوندگان به يكى از سه شكل زير است:
1- متابعت آراى تمامى مشورتشوندگان، كه البته امكان ندارد، زيرا بهطور معمول اختلاف نظر ميان آنان پديد خواهد آمد و كمتر اتفاق مىافتد كه اتفاق نظر پيدا شود.
2- متابعت از رأى اقليّت، و اين از نظر عقلا ترجيح مرجوح است.
3- باقى مىماند، متابعت از رأى اكثريّت قاطع كه شيوه عقلا و روش مورد پسند عقل و شرع است و آيه كريمه و دستورات شرعى نيز ناظر به همين حقيقت هستند.
مصونيّت جماعت
احترام گذاردن به آراى عمومى، بها دادن به رأى اكثريّت است و اين خود همبستگى ايجاد مىكند و ميان مردم و دولت مردان علقه و رابطه مستقيم فراهم مىسازد و اساسا اعتماد به رأى اكثريّت قاطع مردمى، مصونيّت ايجاد مىكند كه از آن با نام «حبل اللّه المتين» (ريسمان ناگسستنى الهى) ياد شده و همبستگى با انبوه امّت (جماعت مسلمين) خود، نيرويى قدرتمند و گزندناپذير است.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
«و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا» «27».
به ريسمان ناگسستنى الهى چنگ بزنيد، و از هم پراكنده نگرديد.
جمله «و لا تفرقوا» مقصود از «حبل اللّه» را روشن مىسازد كه جماعت مسلمانان است چنانچه در كلام مولا امير مؤمنان عليه السّلام آمده است:
«و الزموا السواد الأعظم، فإنّ يد اللّه على الجماعة. و إياكم و الفرقة، فإنّ الشاذ للشيطان، كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب» «28».
با انبوه مردمى همراه باشيد، زيرا دست عنايت الهى بر سر جماعت است. زنهار كه از پراكنده شدن بپرهيزيد. كه نصيب شيطان خواهيد شد، همانگونه كه گوسفند جدا از گله نصيب گرگ مىشود.
در جاى ديگر، «حبل اللّه» را همان «حبل الجماعة» دانسته و مىفرمايد:
«الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة، و بنيت عليه أركان الطاعة» «29».
در بافت جماعت مسلمين بپيونديد، كه پايه طاعت و ديندارى بر آن استوار است.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مىفرمايد:
«إنّ اللّه وعدنى فى امّتى، و أجارهم من ثلاث: لا يعمّهم بسنة، و لا يستأصلهم بعدوّ، و لا يجمعهم على ضلالة» «30».
خداوند نويد داده كه امّت اسلامى از سه آفت مصون باشند:
1- هيچگاه قحطى و خشكسالى آنان را فرانگيرد.
2- هيچگاه دشمن بر گستره قلمرو اسلامى چيره نگردد.
3- هيچگاه بر امر باطلى اتفاق نظر ننمايند.
و مسأله «لا تجتمع امّتى على ضلال» واقعيتى است انكارناپذير كه با در نظر گرفتن مسأله حكمت الهى و قاعده لطف كاملا قابل توجيه است و اگر برخى ازاين عبارت سوء استفاده كردهاند، اين حاكى از سوء فهم آنان مىباشد، زيرا در مصاديق عبارت فوق و نيز در تفسير محتوايى آن به اشتباه رفتهاند.
توضيحا بايد گفت مورد نظر روايات ياد شده، ذاتا بها دادن به آراى عمومى و راجع شمردن نظرات گروهى كه آزادانه بيانديشند و از روى ايمان و اخلاص و تعهّد اخلاقى و انسانى نظر دهند و هيچگونه تحميل يا اجبار و اكراه در كار نباشد، يا تحت تأثير تبليغات سوء قرار نگرفته باشد، و حتّى مسائلى از قبيل مليّتگرايى يا نژادپرستى يا صنفى يا گروهى و هرگونه گرايشهاى بيرون از حوزه نظر خواهى، تأثيرگذار نباشد.
از پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله در همين رابطه سؤال شد، فرمودند:
افرادى حقگو و حقيقتگرا باشند.
ابو جعفر برقى از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند، فرمود:
«نسئل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله من جماعة أمّته. فقال: جماعة أمّتى أهل الحق و إن قلّوا» «31».
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله درباره «جماعت امّت» كه راه ضلالت نپويند، و جز حقيقت نگويند، سؤال شد؟
فرمودند: جماعت امّت من، كسانىاند كه اهل حقّ باشند، و حقيقت را يافته باشند، گرچه اندك باشند.
لذا در روايت ديگر، كه همين سؤال مطرح شده:
«ما جماعة امّتك؟»، فرمود: «من كان على الحق، و ان كانوا عشرة» «32».
هركه بر حق باشد، گرچه ده نفر باشند.
امام ابو جعفر باقر عليه السّلام از پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله روايت مىكند فرمود:
«إنّ القليل من المؤمنين كثير» «33».
مؤمنان گرچه اندك باشند، بسيارند.
و اساسا، دينباوران، و حقگرايان، امّت پيامبر را تشكيل مىدهند. زيرا امّت به كسانى گفته مىشود، كه پيروان راستين پيامبر باشند، سياهىّلشكر نيايد بكار. و اينانند كه مورد عنايت حق قرار مىگيرند، و هرگز بيراهه نمىروند.
اجماع در خلافت
در اينجا بد نيست به نكته اى اشاره شود:
اجماعى كه درباره خلافت مطرح شده، هيچگونه تناسبى با مسأله «جماعت أمّت» و حديث «لا تجتمع أمّتى على ضلال» ندارد.
زيرا فرضا اگر اجماعى بوده، ولى در مقابل نصّ صريح فاقد ارزش است. و ثانيا اجماع امّت نبوده، بلكه صرفا رؤساى قبايل چندى از انصار، و چند نفر از شخصيات مهاجرين، بدور از مردم و ديگر بزرگان صحابه، باهم ساختند، و سپس نظر خود را بر ديگران تحميل كردند. ثالثا اگر بر اين باورند، پس چرا درباره ديگر خلفا بكار گرفته نشد؟! جز درباره مولا امير مؤمنان عليه السّلام كه فرمود:
«الآن اذ رجع الحق إلى أهله ...» «34».
اجماع در فقه
و امّا اجماعى كه در فقه مطرح مىكنند، اگر براى اثبات حكم كلى شرعى باشد، خارج از دائره موضوع رواياتى است كه درباره امور سياسى و تدبير امور وارد شده است. زيرا هرگز نمىتوان با اتفاق آراى امّت، حكم الهى را بدست آورد. آرى اگر براى فهم موضوعات عرفيه باشد، داخل در حوزه روايات است و فقه اماميه اجماع را در همين زمينه بكار مىبرد.
اكثريّت در قرآن
در اينجا اين پرسش تداعى مىكند كه در برخى آيات قرآنى بيشتر مردم زمانه را گمراه شمرده، و پيروى از آنان را ضلالت دانسته:
«و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل اللّه» «35».
«و ما أكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين» «36».
و نيز آيه هائى از قبيل:
«و لكن أكثر الناس لا يعلمون».
«أكثرهم لا يعقلون».
«و أكثرهم للحق كارهون».
«أكثرهم كاذبون».
«بل أكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون» ... و غيره.
و اين مىرساند كه بيشتر مردم زمانه، شناخت ندارند، حقيقت را خوشايند نداشته، از حقّ روى گردانند. و چگونه ممكن است به آراى چنين مردمى، بها داده شود، يا از آن پيروى گردد؟!
به گفته برخى نويسندگان، امروزه پارهاى از آزادىستيزان، جفاكارانه (و گاه مزوّرانه) بدين آيات توسل مىجويند، تا حقوق اكثريّت را پايمال كنند، و مشاركت سياسى مردم در سرنوشتشان را بىمنطق و ناروا جلوه دهند. بدين بهانه كه اكثريّت نه عقل دارند و نه شعور. و لذا چوپانى را بايد بر آنان گماشت، تا آنان را گله بانى كند!
حقيقتا چنين تفيرى، جز جفا كردن در حق اين آيات نيست. بايد به همه آياتى كه چنين تعابيرى دارند، مراجعه شود تا معلوم گردد كه همه آنها به موارد ويژهاى نظر دارند، و از گروه يا نكته خاصى سخن مىگويند. و به هيچوجه تعميم نداشته و به كلّ جامعه عربى، و از آن بالاتر به كلّ جامعه بشريّت، و براى هميشه، تعلق نمىيابند.
و به اصطلاح، از قضاياى خارجيّه كه جنبه خاصّ دارند شمرده مىشوند، و نبايستى آن را از قضاياى حقيقيّه كه جنبه عام و شمولى دارند- بهشمار آورد.
در قرآن، بسيارى از تعابير، گرچه بهصورت كلّى آمده، ولى به موارد خاصّ نظر دارد، و نبايستى از آن، كليّت فهميد «37» و اينگونه قضايا، همانند قضاياى شخصيّه است، كه به شخص خاص تعلّق داشته «38»، و هيچگونه تعميم در آن، راه ندارد.
مثلا به اين آيه توجه كنيد:
«و لكنّ الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب و أكثرهم لا يعقلون» «39».
كافران كه به خدا دروغ بندند، و بيشترشان خرد نمىورزند.
اشاره به كافرانى است كه در آن عهد، بر خدا دروغ مىبستند، از قبيل گفتارشان درباره عبادت بتان:
«ما نعبدهم إلّا ليقرّبونا إلى اللّه زلفى» «40».
بتان را نمىپرستيم مگر به جهت آنكه ما را به خدا نزديك كنند.
لذا خداوند، اينان را با عنوان «كاذب كفّار» ياد مىكند.
يا اينكه گويد:
ما تعبدون من دونه إلّا اسماء سمّيتموها أنتم و اباؤكم ما أنزل اللّه بها من سلطان» «41».
آنچه را مىپرستيد، خود چنين نام هايى روى آنها گذارده ايد، و هرگز خداوند دليلى بر آن نازل نكرده.
و نيز آيه:
«أ رأيت من اتّخذ إلهه هواه أفأنت تكون عليه وكيلا. أم تحسب أنّ أكثرهم يسمعون أو يعقلون إن هم ألّا كالأنعام بل هم أضلّ سبيلا» «42».
آنكه هوسش خداى خود قرار داده، آيا تو مىتوانى عهدهدار او باشى، يا گماندارى كه بيشترشان مىشنوند يا خرد مىورزند. اينان در بىخردى همچون چارپايانند، بلكه گمراه ترند.
پر روشن است كه آيات ياد شده، به گروه و افراد خاصّى نظر دارد، كه راه بىخردى را پيش گرفته بودند.
البته اين نكته پوشيده نباشد، كه همين آيات ناظر به موارد خاصّ- حامل پيام است، كه بطن قرآن را تشكيل مىدهد. و با توجه به علل و اسباب گمراهى افراد مورد نظر، و جهت نكوهش قرآن از آنان، پيام آيه روشن مىشود. و گر نه حكايتى بيش نبود.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرموده: «ما من آيه فى القرآن إلّا و لها ظهر و بطن».
تمامى آيات قرآنى، داراى ظاهر و باطنى هستند.
كه مقصود از «بطن» همان پيامهاى نهفته در ريزه كاريها و نكته هاى ظريف آيات است.
نظارت همگانى مردم
يكى ديگر از اصول نظام اسلامى كه عامل بازدارنده نيرومندى در برابر لغزش مسؤولين أمر محسوب مىشود و جلو هرگونه خطا و اشتباه را در اجراى سياسيتهاى اتخاذ شده مىگيرد، مسأله «نظارت همگانى» است. يكايك آحاد امّت مسؤوليّت نظارت را بر عهده دارند و مسأله «نصح الأئمة» يكى از فرائض اسلامى است.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در اين زمينه مىفرمايد:
«من أصبح و لم يهتمّ بأمور المسلمين فليس منهم» «43».
هركه روزانه درباره شؤون مسلمين اهتمام نورزد، از آنان شمرده نمىشود.
عبارت «من اصبح»، مفاد «روزانه» را مىرساند يعنى هرروز كه از خواب برمىخيزد، اوّلين چيزى كه بايد درباره آن بيانديشد، همانا امور جارى در رابطه با شؤون عامّه مسلمانان است.
و اينگونه اهميّت دادن به شؤون مسلمين، بايد عملكرد پيوسته و هميشگى هر فرد مسلمان باشد و عبارت «أمور المسلمين» تمامى شؤون مسلمانان را در رابطه با مصالح عامّه شامل مىشود كه از مهمترين آنها جريانات سياسى، فرهنگى، اقتصادى هستند و هرچه ازاين قبيل بوده و از شؤون عامّه محسوب مىگردد، زيرا «شؤون» عام است و به- مسلمين كه كلمه جمع است- اضافه شده است. بنابراين مصالح همگانى مورد نظر است. پس هر مسلمانى بايد همواره در صحنه حاضر باشد و خود را در اداره شؤون امّت سهيم بداند و با چشمى باز و بينشى عميق، ناظر بر جريانات باشد.
در روايت ديگرى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مىگويد:
«ثلاث لا يغلّ عليها قلب أمرء مسلم: إخلاص العمل للّه. و النّصيحة لأئمة المسلمين. و اللزوم لجماعتهم» «44».
سه چيز است كه وجدان پاك يك فرد مسلمان، از آن فروگذارى نمىكند و بر خود روا نمىدارد كه درباره آن كوتاهى نمايد:
- خلوص نيّت در رفتار و كردار خويش و پيوسته خدا را در نظر داشتن.
- ادرز پاك و درو از آلايش، نسبت به مؤولان امر روا داشتن.
- پيوستن به بافت جماعت مسلمان و از ايشان كناره نگرفتن.
و اين يك وظيفه شرعى است كه آحاد مسلمينن، بايستى همواره در جريان امور باشند و نسبت به جريانات كشور بىتفاوت نباشند و كشور و دولت را از خود بدانند و خود را صاحبان حقيقى كشور و مصالح امّت بدانند و دولت مردان را خدمتگذاران مخلص ملّت دانسته، علاوه بر همكارى و وفادارى نسبت به آنان، بر رفتار و كردار آنان نظارت كامل از خود نشان دهند، تا دولتمردان پيوسته احساس كنند كه صاحبان حقيقى كشور شاهد و ناظر رفتار آنان مىباشند.
در مقابل، وظيفه دولتمردان است كه همواره مردم را در جريانات كارها در تمامى ابعاد سياستگذارى قرار دهند و هرگز از آنان فاصله نگيرند و آنان را بيگانه ندانند.
و اين همكارى و وفادارى توأم با نظارت و حسن مراقبت، بهترين و مستحكمترين پشتوانهاى است، كه يك دولت مردمى مىتواند بدان اعتماد كند و پايههاى حكومت و دولت را براساس آن هرچه استوارتر سازد، لذا بايد اين اعتماد و حسّ همگارى دو طرفه باشد.
مولا امير مؤمنان عليه السّلام مىفرمايد:
«فإذا عملت الخاصة بالمنكر جهارا، فلم تغيّر العامّة ذلك، استوجب الفريقان العقوبة من اللّه» «45» هرگاه خواصّ مرتكب خلاف شوند و عامّه مردم بر آنان خرده نگيرند، هر دو گروه دچار سوء عاقبت خواهند گرديد.
مسؤوليّت رهبر در پيشگاه خدا و مردم
مسأله مسؤوليّت مقام رهبرى در پيشگاه خدا و مردم از همين وظيفه متقابل رهبر و مردم نشأت گرفته، زيرا مقام رهبرى در پيشگاه الهى مسؤوليّت دارد تا مجرى عدالت باشد و احكام اسلامى را بدون كموكاست اجرا نمايد و بدين جهت است كه افزون بر علم و اقتدار، عدالت و تقوا نيز در مقام رهبرى شرط است.
او همچنين در مقابل ملّت نيز مسؤوليّت دارد و بايد جوابگوى نيازهاى عمومى باشد و در تأمين مصالح همگانى در همه زمينه ها بكوشد و اگر كوتاهى كند يا كوتاه آيد و نتواند از عهده آن برآيد، از جانب مردم به وسيله خبرگان منتخب آنان بركنار مىشود كه در اصل يكصدويازدهم قانون اساسى شرح آن آمده است.
امام امير مؤمنان عليه السّلام در رابطه با حقّ متقابل رهبر و مردم و مسؤليّتى كه در مقابل يكديگر دارند، مىفرمايد:
«أيها النّاس إنّ لي عليكم حقّا، و لكم علىّ حقّ. فأمّا حقّكم عليّ فانصيحة لكم، و توفير فيئكم عليكم، و تعليمكم كى لا تجهلوا. و تأديبكم كيما تعملوا. و أمّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة، و النصيحة فى المشهد و المغيب. و الإجابة حين أدعوكم. و الطاعة حين آمركم» «46».
اى مردم، همانگونه كه من بر شما حقى دارم، شما نيز بر من حقى داريد.
حق شما بر من آن است كه هيچگاه از رهنمودهاى خالصانه دريغ نورزم و در تأمين رفاه زندگى شما بكوشم و در تربيت و تعليم همگانى كوتاهى نكنم.
امام عليه السّلام در اين سخن، سه موضوع مهم را مطرح مىكند:
1- رهنمودهاى خالصانه، پدرانه و حكيمانه، بدون جهتگيرى. كه همه آحاد ملّت مدّنظر باشند.
2- تأمين رفاه در زندگى در سطح عموم و ايجاد اشتغال و رونق دادن به كشت و كار و صنعت و تجارت و بالا بردن سطح درآمدها.
3- تعليم و تربيت به صورت فراگير و فراهم نمودن امكانات پيشرفت بسوى مداجر عاليه دانش و ايجاد پژوهشگاههاى علمى در تمامى زمينهها. البته اين با قطع نظر از ديگر وظايف نظام حكومت اسلامى از قبيل حراست از سرزمين اسلامى و ثروت ملّى و ارزشهاى دينى و فرهنگى و نيز بالا بردن توان سياسى و نظامى و اقتصادى كشور است كه در ديگر كلمات مولا امير مؤمنان عليه السّلام آمده است.
و اما حق رهبر بر ملّت، يعنى مسؤوليّت امّت در مقابل دولت حاكم، اين است كه به پيمان خود وفادار باشند و اگر كاستيهايى مىبينند، در حضور مسؤولان يادآور شوند و در غياب آنان درصدد افشاى عيوب و اشكالات نباشند و دستورات را به طور كامل انجام دهند.
پی نوشت ها
(1) سوره شورى 42: 38.
(2). نهج البلاغة. قصار الحكم: 161.
(3). بحار الانوار ج 72 (مؤسسه الوفاء- بيروت) ص 105 رقم 39 از كنز الفوائد كراجكى.
(4). آل عمران 3: 159.
(5). سوره نحل 16: 44.
(6). سوره نساء 4: 105.
(7). سوره احزاب 33: 6.
(8). بحار النوار (مؤسسه الوفاء بيروت) ج 72 ص 100 محاسن برقى.
(9). بحار الانوار ج 72 ص 105 از نهج البلاغة.
(10). همان ص 104.
(11). بحار الانوار ص 105 رقم 41.
(12). بحار النوار ج 72 ص 105.
(13) همان ص 105 رقم 39.
(14). بحار الانوار ج 72 ص 105.
(15). همان ص 105 رقم 39
(16). همان ص رقم 37 از نهج البلاغة.
(17). بحار الانوار ج 72 ص 98 رقم 2 از خصال صدوق.
(18). همان ص 98 رقم 5 از خصال صدوق.
(19). همان ص 98 رقم 3 از خصال صدوق.
(20). همان ص 101- 102 رقم 26 از محاسن برقى.
(21). همان ص 100 رقم 13 امالى شيخ طوسى.
(22) بحار الانوار ج 72 ص 104 رقم 35 از تفسير عياشى.
(23). همان رقم 37 از الدرة الباهرة.
(24). تفسير فرات بن ابراهيم كوفى ص 615.
(25). نهج البلاغة خطبه: 127- ابن ابى الحديد ج 8 ص 112.
(26). همان: 151 و شرح محمد عبده ص 243.
(27). سوره آل عمران 3: 102.
(28). نهج البلاغة خطبه: 127.
(29). نهج البلاغة خطبه: 151.
(30). سنن دارمى ج 1 ص 25 باب 8 از مقدمه.
(31). كتاب المحاسن- برقى ج 1 ص 346 رقم 720/ 122.
(32). همان رقم 721/ 123.
(33). همان رقم 722/ 124.
(34). نهج البلاغة خ 2.
(35). انعام 6: 116.
(36). يوسف 12: 103.
(37). مانند «الأعراب أشدّ كفرا و نفاقا و أجدر أن لا يعلموا حدود ما أنزل اللّه على رسوله» (توبه 9: 97). اشاره به گروه خاصى است، به دليل «و ممّن حولكم من الأعراب منافقون و من أهل المدينة مردوا على النفاق له تعلمهم نحن نعلمهم سنعذّبهم مرّتين ثم يردّون الى عذاب عظيم» (توبه: 101) و دليل بر عدم تعميم آيه ديگر است: «و من الأعراب من يؤمن باللّه و اليوم الآخر و يتخذ ما ينفق قربات عند اللّه و صلوات الرسول. ألا إنها قربة لهم سيد خلهم اللّه فى رحمته إنّ اللّه غفور رحيم» (توبه: 99).
علّامه طباطبائى در ذيل آيه 6 سوره بقره، و نيز در تفسير سوره كافرون، به اين مطلب تصريح دارند. (ج 1 ص 50 و ج 20 ص 526).
(38). مانند «تبّت يدا ابى لهب»
(39). مائده 5: 103.
(40) زمر 39: 3.
(41) يوسف 12: 40.
(42). فرقان 25: 44.
(43). كافى شريف ج 2 ص 163.
(44). بحار الانوار ج 75 ص 66 رقم 5.
(45). وسائل الشيعة باب 4 (امر به معروف) ج 16 ص 136 رقم 1.
(47). نهج البلاغة: خطبه 34 (صبحى صالح) ص 79.