جلسه اول
مهمترين سؤالات مطروحه در حوزه سياست اسلامی
1ـ مقدمه
بی شك يكی از دستاوردها و ثمرات نظام و انقلاب ما نمازجمعه است كه بركات بی شماری را برای امّت اسلامی داشته است و از فوايد جنبی آن ارائه آموزشها و اطلاعات لازم است كه در خطبههای نمازجمعه و سخنرانیهای قبل از خطبه و يا بين دو نماز، در شهرهای گوناگون، در اختيار مردم قرار میگيرد.
در طی ساليانی كه از انقلاب میگذرد، در زمينه اعتقادات، مسائل تربيتی، اقتصادی و ساير عرصههای فكری بحثهای ارزندهای توسط اساتيد، دانشمندان و گويندگان در اختيار نمازگزاران جمعه و از طريق رسانهها در اختيار ساير مردم قرار گرفته است و بنده نيز در سالهای اخير افتخار عرضه مباحثی تحت عنوان «توحيد در نظام عقيدتی و ارزشی اسلام» را داشتهام كه پس از پياده شدن از نوار، چاپ شده و در اختيار خوانندگان عزيز قرار گرفته است.
بنابر پيشنهاد و اصرار دوستان بنا داريم كه طی جلساتی، مباحثی تحت عنوان «نظريه سياسی اسلام» عرضه كنيم. اميد آن داريم كه خداوند متعال در اين مهم ما را ياری دهد و آنچه مرضیّ او و مفيد برای امّت اسلامی است، به ما الهام كند و در نظر و زبانمان آورد تا در اختيار امّت شهيد پرور و محترم قرار دهيم.
عنوان بحث ما از جامعيّت و شمولی برخوردار است كه بحثهای زيادی را كه در سطوح متفاوت و در قالبهای مختلف ـ از روان و ساده گرفته تا عميق و آكادميك ـ قابل طرح است، در بر میگيرد. البته از آغاز نهضت حضرت امام(قدس سره)؛ يعنی، سال 41 تا كنون به صورتهای مختلف اين مباحث عرضه شده است.
مقالات و كتابهايی نوشته شده، سخنرانیهايی ارائه گشته است؛ اما كمتر بحثهای منظمی كه برای سطوح متوسط مردم قابل استفاده باشد، مطرح شده است. با توجه به اين نكته بود كه دوستان اصرار كردند كه سلسله مباحث منظمی كه برای عموم مردم قابل استفاده باشد و پاسخگوی نيازهای جوانان و اقشار گوناگون مردم باشد، ارائه گردد.
بحمدالله، ملّت ما از نظر فرهنگی در سطح خوبی هستند و بخصوص در سالهای اخير از لحاظ فرهنگی ارتقاء و رشد شايسته و قابل توجهی يافتهاند و بسياری از مباحث عميق و پيچيده را بخوبی درك میكنند، ولی به هر حال زبان علمی و فنی به مراكز علمی، دانشگاهی و حوزوی اختصاص دارد و زبان محاوره و گفتگوی با عموم حتی المقدور بايد خالی از اصطلاحات علمی و پيچيده باشد، تا اكثريّت مردم ـ كه مطالعات تخصصی ندارند ـ بتوانند از اين مباحث استفاده كنند.
البته بايد توجه داشت كه مباحثی كه تحت عنوان «فلسفه سياسی اسلام» قابل طرح است، به قدری گسترده است كه فكر نمیكنم در صد جلسه نيز بتوان به همه آنها پرداخت. از اين رو، با توجه به محدوديّت وقت ما و جلساتی كه در نظر گرفته شده است، ناچاريم كه در طرح مباحث خود دست به گزينش بزنيم و مباحثی را برای طرح در نظر گيريم كه بيشتر مورد نياز جامعه است و در ارتباط با آنها سؤالات و شبهاتی مطرح شده است.
با عنايت به اينكه عنوان «فلسفه سياسی اسلام» از سه واژه تركيب شده كه هر يك قابل بررسی و مطالعه است و «فلسفه سياسی» اصطلاحات متعددی دارد ـ مثل فلسفه علم سياست و فلسفه سياسی در برابر علم سياست ـ اما اجمالا منظور ما از «فلسفه سياسی» در اين مباحث تبيين نظريه اسلام در باب حكومت و سياست است كه بر اصول خاصی استوار است و انديشه سياسی حكومت اسلامی تنها بر اساس آن اصول، قابل تبيين و توجيه است.
2ـ اسلام و نظريه پردازی سياسی
وقتی ما مطرح میكنيم كه اسلام درباب سياست و حكومت ديدگاه خاصی دارد كه بر اصول مورد پذيرش اسلام مبتنی است، ابتدا اين سؤال مطرح میشود كه مگر دين بايد در سياست و حكومت ديدگاه خاصی داشته باشد كه اسلام در صدد است نظريه سياسی ارائه بدهد؟
اين همان سؤال جدّی و معروفی است كه قرنها در كشورها و جوامع گوناگون مطرح گشته، در كشور ما نيز، بخصوص از زمان مشروطيت به اين سو، مطرح شده و در اطراف آن بحثهای گوناگونی انجام گرفته است.
البته با توجه به بيانات امام راحل(قدس سره) و شعار معروفی كه توسط مرحوم شهيد مدرس بر تارك انديشه سياسی ما نقش بست كه «ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ماست» اين مسأله برای مردم ما حل شده است و آنها پاسخ روشنی برای آن دارند. اما تبيين نظريه سياسی دين و نحوه دخالت دين در سياست نياز به بررسی و بحث دارد.
در فرهنگ غربی، دين از جامعيّت برخوردار نيست و به گونهای تعريف میشود كه عرصههای مسائل اجتماعی و سياسی را در بر نمیگيرد و دين تنها بيانگر رابطه انسان با خدا و ترسيم كننده رابطه شخصی و فردی با خداوند است.
از اين منظر، مسائل اجتماعی و سياسی و بين المللی و روابط بين دولت و مردم و دولتها با يكديگر از حوزه رابطه انسان با خداوند خارج است و در نتيجه بيگانه با دين است. اما از نگاه مسلمانان، دين از جامعيّت برخوردار است و همه مسائل فردی و اجتماعی انسان را در بر میگيرد و شامل روابط انسان با خدا و انسان با انسانهای ديگر و تمام عرصههای مسائل اجتماعی، سياسی و بين المللی میشود؛ چون از منظر اسلام خداوند حاكم بر جهان و انسان است.
بنابراين، عرصه سياست، اقتصاد، تعليم و تربيت و مديريّت و ساير مسائلی كه به زندگی انسان ارتباط دارد، زير مجموعه احكام و ارزشهای دين است.
3ـ تأسيسی بودن نظريه سياسی اسلام
پس از آنكه پذيرفتيم اسلام در مورد حكومت و سياست نظر دارد و میتوان در باب حكومت و سياست نظريه و ديدگاه خاصی را به اسلام نسبت داد، سؤالاتی در مورد ماهيّت اين نظريه مطرح میشود كه «آيا نظريه اسلام در باب سياست يك نظريه ابتكاری و به اصطلاح تأسيسی است، يا يك نظريه امضايی و تقليدی است؟»
يعنی، آيا اسلام خود نظريهای را ابتكار كرده است و به عنوان نظريهای كه از طرف خدا نازل شده است و مثل ساير احكام تعبدی «نازل من عندالله» است، ارائه میدهد، يا اينكه اسلام در اين زمينه يك نظريه امضايی دارد؟
در توضيح پرسش فوق بايد عرض كنيم كه در بسياری از مسائل عقلاء سيره و رفتاری دارند كه آن رفتار به امضاء اسلام رسيده است، اصطلاحاً به پذيرش رفتار عقلاء از سوی اسلام «امضاء روش عقلاء» گفته میشود.
مثلا نوعاً معاملاتی كه مردم انجام میدهند ـ اعم از خريد و فروش ، اجاره، مسائل بيمه و غيره ـ به عنوان مسائل و رفتار عقلايی شناخته میشوند كه مردم آنها را اختراع كردهاند و شارع نيز آنها را امضاء كرده است.
اكنون اين سؤال مطرح میشود كه نظريه اسلام در باب حكومت و سياست از اين قبيل است؛ يعنی، عقلاء مجموعه آرايی را در باب حكومت و سياست تنظيم كردهاند و پذيرفتهاند و اسلام همانها را تصويب و تأييد كرده است؟ يا اينكه اسلام خود نظريه خاصی را ارائه كرده است و در برابر ساير تئوریها و نظريهها، نظريه ابتكاری حكومت الهی و اسلامی را پيشنهاد میكند؟
بواقع اسلام در باب سياست و حكومت و مجموعه اصول و شيوههای كاربردی سياسی و اجتماعی نقش ابتكاری و تأسيسی دارد، نه اينكه صرفا به امضاء و قبول نظرات و آراء عقلاء دست زده است.
كسانی كه با اَشكال گوناگون حكومت و با مباحث فلسفه سياست آشنايی دارند میدانند كه در اين باب نظريات مختلفی وجود دارد. يكی از آنها به عنوان «تئوكراسی» ناميده میشود؛ يعنی، حكومت خدايی. اين نظريه در قرون وسطی و در اروپا از سوی كليسا ابراز میشد و كليسا و بخصوص كليسای كاتوليك مدعی بود كه از طرف خدا بر مردم حكومت میكند.
در مقابل، برخی از فرقههای مسيحی معتقدند كه اصلا دين حضرت مسيح با مسائل سياسی ارتباطی ندارد و به اصطلاح طرفدار تفكيك دين از سياست اند. امّا فرقههايی از مسيحيّت و بخصوص دستگاه كاتوليك، در قرون وسطی، طرفدار دخالت دين در سياست و حكومت بودند و حكومت را حق دستگاه پاپ میدانستند.
آنها معتقد بودند كه كليسا از طرف خداوند از چنان اقتداری برخوردار است كه میتواند بر مردم حكومت خدايی داشته باشد و مردم موظفاند كه به فرمان خداوند از دستورات پاپ اطاعت كنند؛ اين شكل از حكومت به «حكومت تئوكراسی» نام گرفت.
آيا وقتی گفته میشود كه غير از حكومتهايی كه مردم اختراع كرده اند، اسلام نظريه و ديدگاه خاصی دارد و حكومت الهی را پيشنهاد میكند، منظور از اين حكومت همان «حكومت تئوكراسی» است كه در غرب مطرح است و در فرهنگ آنها حكومت خدايی به همان معنا شناخته میشود؟ آيا همان طور كه در «حكومت تئوكراسی» خداوند اختيارات گستردهای به حاكم داده است و او به هر شيوه و هرگونه كه خواست میتواند بر مردم حكمرانی كند و فرمان دهد و مردم موظّفاند كه به ميل و خواست او عمل كنند؟
آيا بر اساس حكومت الهی و ولايی مورد ادّعای ما و بر اساس انديشه سياسی اسلام و طبق نظريه ولايت فقيه، ولیّ فقيه میتواند به هر شيوه كه مورد دلخواه او بود بر مردم حكومت كند و حق دارد كه هر قانون و حكم متناسب با بينش خود را ارائه و اعمال كند و مردم موظفاند كه به دستور او عمل كنند؟ اين سؤال بسيار جدّی است و ضرورت دارد كه در اطراف آن بررسی و تحليل مناسبی ارائه گردد تا سوء برداشتها و سوء تفاهمها مرتفع شود.
اجمالا پاسخ سؤال فوق اين است كه حكومت الهی كه ما بدان معتقديم با تئوكراسی غربی از زمين تا آسمان فرق دارد. نبايد اين سوء تفاهم پيش بيايد كه حكومت الهی از منظر اسلام، همان حكومتی است كه مسيحيّت، بخصوص دستگاه كاتوليك، برای خدا و ارباب كليسا قائل بود.
عموم نظريه پردازان سياسی، در نگرش كلان به حكومتها، آنها را به دو دسته تقسيم میكنند:
1ـ حكومتهای ديكتاتوری، 2ـ حكومتهای دموكراتيك. البته هر يك از اين دو قسمْ انواع و گونههای مختلفی دارد، ولی به طور كلی و در يك تقسيم بندی كلی حكومتها دو قسم اند: قسم اول حكومتی كه در آن شخص حاكم به دلخواه و ميل خود در همه امور دخالت میكند و خودسرانه فرمان میدهد و به شيوههای گوناگون توسل میجويد و عمدتاً از شيوههای متّكی بر ارعاب و زور و قدرت نظامی برای وادار ساختن مردم به اطاعت بهره میگيرد.
در برابر اين نوع حكومت، حكومت دموكراتيك قرار دارد كه بر اساس خواست و اراده مردم شكل میگيرد و مردم با رأی و خواست خود حاكمان را بر میگزينند و آنها مكلّفاند كه به اراده و خواست مردم جامه عمل پوشند و مشروعيّت آنها از اراده و خواست مردم ناشی میشود.
4ـ ماهيّت و اركان حكومت اسلامی
كسانی كه تقسيم رايج در غرب را پذيرفتهاند و معتقدند كه حكومتها از دو قسم خارج نيستند، يا ديكتاتوری هستند و يادموكراتيك و مردمی، سؤال میكنند كه حكومت اسلامی حكومت ديكتاتوری است؛
يعنی، كسی كه به حكومت میرسد، مثلا در زمان ما ولیّ فقيه به زور اسلحه قدرت خود را بر مردم تحميل میكند و به ميل و خواست خود حكومت میكند؟ يا شكل ديگری از حكومت است؟ در اين صورت، آيا همان حكومت دموكراسی است كه در غرب در مقابل ديكتاتوری قرار دارد؟ يا شكل سومی از حكومت است؟ با توجه به تقسيم دو گانهای كه مورد پذيرش قرار گرفته است حكومت اسلامی نمیتواند خارج از دو قسم مذكور باشد: يا حكومت ديكتاتوری و يا مردمی است.
در صورتی كه اين حكومت مردمی باشد، بايد در آن همان شيوههايی كه در كشورهای غربی و حكومتهای دمكراتيك وجود دارد و اِعمال میشود، به كار گرفته شود؛ در غير اين صورت حكومت اسلامی مردمی نخواهد بود و حكومت ديكتاتوری و متّكی بر خواست و اراده فرد است و ما گزينه سومی پيش رو نداريم. ضرورت دارد كه ما به اين سؤال مهم نيز پاسخ دهيم و بيان كنيم كه حكومت اسلامی ديكتاتوری است و يا به سبك دموكراسی غربی است و يا شقّ سومی است.
از جمله سؤالاتی كه مطرح میشود اين است كه مقدّمات و اركان اساسی حكومت اسلامی چيست؟ اركانی كه در حكمرانی و تدبير جامعه بايد حفظ و رعايت شوند تا حكومت اسلامی تحقق عينی يابد كداماند؟ كسانی كه با فرهنگ و فقه ما آشنايی دارند، میدانند كه مثلا برای نماز اركانی ذكر شده كه اگر آنها چه از روی عمد و چه سهواً ترك شوند، نماز باطل است و در واقع بدون آنها ماهيّت و هويّت نماز تحقق نمیيابد.
حكومت اسلامی نيز بناچار اركانی خواهد داشت كه اگر آن اركان و مقوّمات وجود داشته باشند، آن حكومت را اسلامی میناميم و الا اگر كاستی و خللی در آن اركان و مقوّمات پديد آيد، حكومت اسلامی تحقق نخواهد يافت.
حال با توجه به اهميّت و نقش حياتی اركان و مقوّمات حكومت اسلامی در شكل گيری آن، ضرورت دارد كه ما به آنها آگاه شويم؛ چون در اين صورت معيار و ملاك اسلامی بودن حكومت را شناختهايم و قادر خواهيم بود كه شاكله و ماهيّت حكومت اسلامی را از حكومت غير اسلامی باز شناسيم. از اين روست كه ارائه پاسخ به اين سؤال جدّی نيز ضروری خواهد بود.
5ـ شكل حكومت اسلامی و گستره اختيارات و وظايف
سؤال ديگری كه پيش روی ماست، اين است كه آيا اسلام شكل خاصی را برای حكومت تعيين كرده است؟ چنانكه اطلاع داريد امروزه، در جهان، اَشكالی از حكومت وجود دارد و قبلا نيز اَشكالی وجود داشته است كه امروزه منقرض شده است. برخی از اشكال حكومتها عبارتاند از: حكومت سلطنتی مشروطه و مطلقه، جمهوری رياستی و پارلمانی و حكومت تئوكراسی.
آيا اسلام يكی از اين اشكال را پذيرفته، يا شكل خاصی را برای حكومت تعيين كرده است كه با اشكال فوق فرق دارد و يا شكل خاصی را برای حكومت تعيين نكرده است و تنها يك سلسله ارزشها و معيارهايی را برای حكومت تعيين كرده است كه در هر زمان و در هر شكلی از حكومت آن معيارها و ارزشها بايد رعايت شوند؟
مثلا اسلام فرموده است كه حكومت بايد عدالت را رعايت كند، اما اينكه رعايت عدالت به چه صورتی انجام بگيرد، تابع شرايط زمان و مكان است و در هر منطقهای از دنيا و در هر زمان خاصی اجرای عدالت به شكل خاصی میتواند تحقق يابد و اسلام بر گزينش شكل خاصی اصرار و تأكيد ندارد و شكل مناسب حكومت از نظر اسلام بستگی به رعايت معيارها دارد.
بر فرض كه اسلام شكل خاصی را برای حكومت انتخاب كرده است، آيا شاكله حكومت از نظر اسلام ثابت و انعطاف ناپذير است و يا شكلی است كه كم و بيش انعطاف پذير است؟ اين گونه سؤالات در ارتباط با شاكله حكومت اسلامی مطرح میشود كه بايد به آنها پاسخ داد.
سؤال ديگری كه در مورد فلسفه حكومت مطرح میشود اين است كه در حكومت اسلامی حاكم و فرمانروا، خواه فرد يا گروه و شورا باشد يا يك هيأت خاصی، و به ديگر سخن دستگاه حكومتی چه اختياراتی دارد و متقابلا چه وظايفی بر عهده حكومت است؟
چون در طول تاريخ و در زمان حاضر حكومتهای گوناگون، از لحاظ پذيرش مسؤوليتها، نسبت به مردم متفاوت بوده اند: در بعضی از حكومتها اختيارات و به تبع آن وظايف حكومت بسيار محدود است. حكومت تنها موظف به تصدّی امور خاصی است و اشراف كلّی بر حفظ نظام به عهده حكومت گذاشته میشود و ساير امور به خود مردم واگذار میشود.
ولی در بعضی از اشكال، حكومت اختيارات وسيع و در نتيجه وظايف سنگينی دارد و مسؤوليّتهای مهمّی را میپذيرد كه بايد به همه آنها پاسخ بدهد و نمیتواند آنها را به مردم واگذارد و از انجام وظايف خود شانه خالی كند؛ چون اين حق برای مردم محفوظ است كه انجام آن مسؤوليّتها و وظايف را از حكومت مطالبه كنند.
بايد روشن شود كه در فلسفه سياسی اسلام، چه اختيارات و وظايفی را اسلام برای حكومت تعيين كرده است و بی ترديد وظايف و اختيارات بايد متناسب و متعادل باشند: صحيح نيست كه وظيفهای را بر عهده كسی بگذارند، اما مقدّمات و اختيارات لازم در جهت اِعمال آن وظيفه را در اختيار او ننهند.
پس به اين سؤال هم بايد پرداخته شود كه حكومت اسلامی چه وظايف و متقابلا چه اختياراتی دارد؟
6ـ نقش مردم در حكومت اسلامی و چند سؤال ديگر
از جمله سؤالهای بسيار جدّی كه امروزه در سطح جامعه و مطبوعات مطرح میشود، اين است كه مردم در حكومت اسلامی چه نقشی دارند و وظايف و اختيارات آنها چيست؟ و بالاخره از جمله پرسشها اين است كه حكومتهايی كه در صدر اسلام؛
يعنی، در زمان رسول اكرم(صلی الله عليه وآله) و زمان اميرالمومنين(عليه السلام) و بخشی از زمان امام حسن مجتبی(عليه السلام) بر سر كار آمدند، از چه شكل و ساختاری برخوردار بودند؟ همچنين ساير حكومتهايی كه از طرف خاندان بنی اميه و بنی عباس و ساير سلسلهها، در سرزمينهای اسلامی، حكومت میكردند، تا چه ميزان اسلامی بودند و وقتی صحبت از حكومت اسلامی میشود، كدام يك از حكومتهای فوق را ما میتوانيم به عنوان حكومت اسلامی معرفی كنيم؟
اساساً سير تشكيل حكومتهای اسلامی در طول تاريخ چگونه بوده است كه در نهايت به اين شكل از حكومت اسلامی كه به بركت انقلاب اسلامی در ايران تحقق يافت، انجاميد؟
البته در كنار سؤالات فوق، سؤالات فرعی ديگری نيز مطرح است؛ از جمله اين سؤال كه آيا حكومت ما صددرصد اسلامی است و همه معيارهای اسلامی و مقوّمات حكومت اسلامی را دارد؟ در صورت برخوردار بودن اين حكومت از مقوّمات حكومت اسلامی، آيا به رسالتها و وظايف خود پرداخته است و ارزشها را دقيقاً رعايت كرده است؟ همچنين اين حكومت چه كمبودها و كاستیهايی دارد؟
7ـ روششناسی بحث نظريه سياسی اسلام
قبل از پاسخ به سؤالات و شبهات و ارائه بحث فلسفه سياسی اسلام، ضرورت دارد كه بيان كنيم چه شيوه و روشی را بايد در تحقيق و بررسی مباحث فوق اتخاذ كنيم و به اصطلاح متدلوژی اين بحث چيست؟
در واقع اين بحث جنبه مقدماتی دارد و در ابتدا بايد به آن رسيدگی شود. آيا روش بحث ما تعقّلی است و ما بايد نظريه اسلام را بر اساس مبانی و ادله عقلی تبيين كنيم؟ يا روش بحث تعبّدی و نقلی محض است؟ يعنی ارائه ساختار و اصول و سياستهای حكومت بر يك دسته از گزارههای دينی و آيات و روايات مبتنی میگردد.
يا اينكه اساساً سياست اسلامی نيز يك پديده تجربه پذير و آزمون پذير است كه درستی و نادرستی آن را بايد در تجربه عملی بررسی كرد؟ بر اين اساس، روش بحث ما روش تجربی خواهد بود و ملاك قضاوت و نظر بايد تجربه حكومت اسلامی باشد.
نظر به اينكه بحث ما جنبه عقلانی و تعقّلی دارد، ذكر اين نكته لازم است كه متد و شيوه بحث تعقّلی دست كم به دو شيوه قابل تقسيم است: 1ـ شيوه جدلی، 2ـ شيوه برهانی. وقتی ما با كسی وارد بحث و گفتگو میشويم و میخواهيم موضوعی را از لحاظ عقلی بررسی كنيم، يك وقت ما و رقيبان بر يك سلسله اصول و مقدّماتی اتفاق داريم و بر اساس مقبولات و اصول و مبانی مشترك و مورد پذيرشمان بحث میكنيم تا به مطلب مجهولی دست يابيم.
در مقابل، در شيوه برهانی بر همه مقدّمات استدلال میشود تا اينكه نهايتاً بحث به قضايای اوليه و يقينيّات و بديهيات میانجامد كه بر اساس و مدار آنها استدلال و برهان يقينی و قطعی انجام میپذيرد. بی شك گزينش اين شيوه موجب طولانی گشتن بحث میشود: مثلا اگر ما بخواهيم با اتخاذ شيوه برهانی لزوم رعايت عدالت در حكومت اسلامی را اثبات كنيم، ابتدا بايد ماهيّت عدالت را تبيين كنيم، سپس به اين سؤال پاسخ دهيم كه عدالت چگونه قابل اجرا میگردد؟
همچنين سؤال میشود كه عدالت با آزادی قابل جمع است و يا خير؟ معيار عدل را چه كسی بايد تعيين كند؟ آيا معيار عدل را خداوند تعيين میكند و يا عقل مردم؟ پس از رسيدگی به سؤالات فوق، سؤال میشود كه در اين گونه مسائل عقل تا چه ميزانی حق قضاوت دارد؟ آيا قضاوتهای عقل نسبی و يا مطلق است.
همين طور دامنه بحث ادامه میيابد و سرانجام اصول اوليه و مسائل معرفتشناسی مورد سؤال قرار میگيرند كه بايد آنها نيز حل شوند. اينكه اصلا عقل چيست؟ و رهيافت و دلالت آن چگونه است؟ عقل به چه شيوهای استدلال میكند و ميزان اعتبار عقل و حكم آن تا چه ميزان است؟ طبيعی است كه اگر بخواهيم به همه اين مسائل و همچنين مسائل اوليه رسيدگی كنيم، بايد مجموعهای از علوم گوناگون را مورد بحث و بررسی قرار دهيم.
گرچه شيوه بحث برهانی مقدّس، متقن و محترم است، اما چنانكه متذكر شديم برای ارائه آن بايد از مسائل بسياری از علوم مدد جست و گذشته از اينكه كمتر كسی بر مجموعه علوم اشراف دارد و متخصصان در هر علمی تنها به مجموعه محدودی از مسائل میتوانند برسند، كاری است طاقت فرسا و برای بررسی تك تك مسائل با اين شيوه ساليانی متمادی بايد وقت صرف كرد.
ما نيز در بررسی و تبيين مباحثمان اگر بخواهيم شيوه برهانی را در همه موارد پيش گيريم و تك تك مسائل را تا رسيدن به مبانی و اصول بديهی پيگيری كنيم، در فرصت محدودی كه داريم قادر نخواهيم بود به بررسی مجموعه مباحثی كه مدّ نظرمان هست برسيم؛ از اين جهت تنها در مواردی كه امكان ارائه براهين ساده و غير پيچيده و كم دامنه وجود دارد، به شيوه برهانی تمسّك میجوييم و در ساير موارد به شيوه جدلی بحث میكنيم. چه اينكه شيوه جدلی مناسب ترين روش و در واقع راه ميانبری است برای رسيدن به هدف و نتيجه و شيوهای است فراگير و عمومی برای اقناع ديگران كه خداوند متعال در جای جای قرآن از آن در جهت اقناع خصم و ارائه حجّتهای محكم و استوار خويش بهره گرفته است و ما را نيز دعوت كرده است كه با همين شيوه با ديگران بحث و گفتگو كنيم:
«أُدْعُ إِلی سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَؤْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ...»1
با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنها به روشی كه نيكوتر است، به بحث و جدل بپرداز.
پی نوشت ها:
1ـ نحل/ 125.
﴿ صفحه 27﴾