مطلب به اينجا رسيد كه : متوكّل ميگويد : يحيی آن صحيفه را بمن سپرد و گفت : اين أمانتی است در نزد تو ؛ و آن را به دو پسر عموی من محمّد و إبراهيم پسران عبدالله بن حسن بن حسن بن علیّ عليهما السّلام برسان ؛ زيرا آندو جانشينان من در اين أمرند .
متوكّل ميگويد : من آن صحيفه را گرفتم ، و پس از آنكه يحيی كشته شد بسوی مدينه حركت كردم و با حضرت صادق عليه السّلام ملاقات نمودم و تمام جريان گفتار و مذاكره خود با يحيی را خدمت حضرت عرض كردم .
حضرت گريه كردند و بر أثر اطّلاع بر قتل يحيی به شدّت محزون شدند و گفتند :
رَحِمَ اللَهُ ابْنَ عَمّی وَ أَلْحَقَهُ بَِآبَآئِهِ وَ أَجْدَادِهِ ! وَ اللَهِ يَا مُتَوَكّلُ ، مَا مَنَعَنِی مِنْ دَفْعِ الدّعَآء إلَيْهِ إلّا الّذِی خَافَهُ عَلَی صَحِيفَةِ أَبِيهِ ؛ وَ أَيْنَ الصّحِيفَةُ ؟!
«خداوند پسر عمويم را بيامرزد و به پدران و أجدادش ملحق نمايد ؛ سوگند بخدا ای متوكّل ، مرا باز نداشت از اينكه دعائی را كه او از من تقاضا نمود به او بدهم ، مگر همان سببی كه او بواسطه آن بر صحيفه پدرش ترسيد . (سبب همان بود كه اين صحيفه بدست كفّار و بنی أميّه خواهد رسيد.) حال آن صحيفه كجاست؟» گفتم : اين ، آن صحيفه است . حضرت آن را باز كردند و گفتند :
هَذَا وَ اللَهِ خَطّ عَمّی زَيْدٍ وَ دُعَآءُ جَدّی عَلِیّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السّلاَمُ !
«قسم بخدا اين خطّ عمويم زيد است و دعائی است كه جدّم علیّ ابن الحسين عليهما السّلام به او إملاء كرده و او نوشته است!» سپس حضرت صادق به فرزندشان فرمودند : ای إسمعيل ، بياور آن دعائی را كه به تو سفارش نمودم آنرا حفظ و نگهداری كنی ! إسمعيل برخاست و صحيفهای را آورد مانند همين صحيفه ای كه يحيی بن زيد به من داده بود .
حضرت صادق عليه السّلام آن صحيفه را بوسيدند و بر روی چشم گذاردند و فرمودند : اين خطّ پدر من و إملاء جدّ من عليهما السّلام است ، در وقتی كه من حضور داشتم .
عرض كردم : يابن رسول الله ، آيا إجازه دارم كه اين صحيفه را با صحيفه زيد و يحيی مقابله كنم ؟! حضرت فرمودند : بلی ، إجازه داری و أهليّت برای اين كار را هم داری . من نظر كردم در اين دو صحيفه و ديدم كه بهيچ وجه اختلافی در آن دو نيست ؛ حتّی يك حرف هم در يكی از آن دو ، مخالف با آن صحيفه ديگر نيست .
سپس از حضرت صادق عليه السّلام إذن خواستم تا اينكه آن صحيفه را بردارم و بسوی دو پسر عبدالله بن حسن ببرم . حضرت فرمودند : إِنّ اللَه يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدّوا الْأَمَنَتِ إِلَی أَهْلِهَا (1) ؛ نَعَمْ ، فَادْفَعْهَا إلَيْهِمَا ! «خدا أمر ميكند كه بايد أمانات را به أهلش برگردانيد ؛ بلی ، برخيز و اين صحيفه را به آن دو نفر برسان!»
همينكه برخاستم كه بروم محمّد و إبراهيم را ملاقات كنم ، حضرت فرمودند : بنشين ! سپس حضرت شخصی را بسوی محمّد و إبراهيم فرستادند . چون آن دو آمدند ، حضرت فرمودند : اين است ميراث پسر عموی شما يحيی كه از پدرش به او رسيده ، و وصيّت كرده است كه به شما سپرده شود ؛ و به برادران خود نداده است . ولی ما برای تسليم اين صحيفه شرطی را قرار ميدهيم . فرزندان عبدالله گفتند : رَحِمَكَ اللَهُ ! قُلْ ، فَقَوْلُكَ الْمَقْبُولُ . « هر چه میخواهيد بگوئيد ، قول شما مقبول است.»
حضرت فرمودند : شرط اينست كه اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد . گفتند : به چه دليل ؟! حضرت فرمودند : بجهت اينكه پسر عموی شما بر اين صحيفه نگران بود ؛ و من نيز بواسطه همان جهت بر حفظ آن نزد شما نگرانم .
آن دو نفر گفتند : ترس او بر اين صحيفه در وقتی بود كه ميدانست كشته خواهد شد .
حضرت فرمودند : وَ أَنْتُمَا فَلاَ تَأْمَنَا ! فَوَ اللَهِ ، إنّی لَأَعْلَمُ أَنّكُمَا سَتَخْرُجَانِ كَمَا خَرَجَ وَ سَتُقْتَلاَنِ كَمَا قُتِلَ ! «شما هم مأمون بر حيات خود نباشيد ! قسم به خدا ،من ميدانم شما هم خروج خواهيد نمود مانند او ، و كشته ميشويد مانند او.» آن دو نفر برخاستند و با خود ميگفتند : لَا حَوْلَ وَ لَا قَوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِیّ الْعَظِيمِ .
همينكه خارج شدند حضرت به من فرمود : ای متوكّل ! چگونه يحيی به تو گفت كه عموی من محمّد بن علیّ و پسرش جعفر بن محمّد عليهم السّلام مردم را به زندگی وحيات میخوانند و ما آنها را به مرگ ميخوانيم ؟!
گفتم : آری ، أَصْلَحَكَ اللَه ، چنين جملهای را يحيی به من گفت .
حضرت فرمودند : خداوند يحيی را رحمت كند ؛ پدر من حديث كرد برای من از پدرش از جدّش از علیّ عليهم السّلام كه روزی رسول خدا صلّی الله عليه و آله بالای منبر بود ، در اين وقت پيغمبر را حالت خَلسه و چرتی گرفت ؛ در آن حال رؤيا و مَنام مردانی را ديد كه بر روی منبرش میجهند ، مانند جهيدن بوزينگان و قِرَدَه ، و مردم را به عقب بر میگردانند ؛ يعنی مردم همه رو به منبر نشستهاند و اين بوزينگان آنها را پشت به منبر میكنند .
در اينحال رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم به حال آمد و درست روی منبر نشست و حالتی از حزن و اندوه در چهره مباركش ظاهر شد ؛ جبرئيل عليه السّلام اين آيه را آورد :
وَ مَا جَعَلْنَا الرّءْيَا الّتِی أَرَيْنَكَ إِلّا فِتْنَةً لّلنّاسِ وَ الشّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ وَ نُخَوّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلّا طُغْيَنًا كَبِيرًا . (2)
«و ما قرار نداديم رؤيائی را كه اكنون به تو نشان داديم مگر فتنه و امتحانی برای مردم ؛ و ما قرار نداديم شجره ملعونه در قرآن را مگر فتنه و امتحانی برای مردم (وَ الشّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ عطف است بر الرّءْيَا . يعنی : وَ ما جَعَلْنا الشّجَرَةَ الْمَلْعونَةَ فی الْقُرْءَانِ إلّا فِتْنَةً لِلنّاسِ ؛ هم اين رؤيا و هم شجره ملعونهای را كه در قرآن قرار داديم فتنهای است برای مردم) . و ما مردم را میترسانيم و بيم ميدهيم ؛ أمّا اين توعيد و تخويف ما موجب زيادی طغيان آنها خواهد شد.»
جبرائيل به رسول خدا گفت : مراد از شجره ملعونه در قرآن بنی اُميّه هستند . رسول خدا گفت : ای جبرئيل ، آيا اينها در عهد و زمان من پيدا ميشوند و بر روی منبر جستن میكنند و مردم را كه رو به قبله نشستهاند ، به عقب و قهقری بر ميگردانند ؟!
قَالَ : لَا ! وَلَكِنْ تَدُورُ رَحَی الْإسْلاَمِ مِنْ مُهَاجَرِكَ فَتَلْبَثُ بِذَلِكَ عَشْرًا ، ثُمّ تَدُورُ رَحَی الْإسْلاَمِ عَلَی رَأْسِ خَمْسَةٍ وَ ثَلاَثِينَ مِنْ مُهَاجَرِكَ فَتَلْبَثُ بِذَلِكَ خَمْسًا ، ثُمّ لَابُدّ مِنْ رَحَی ضَلاَلَةٍ هِیَ قَآئِمَةٌ عَلَی قُطْبِهَا ، ثُمّ مُلْكُ الْفَرَاعِنَة .
«جبرئيل گفت : نه ! در زمان حيات تو پيدا نمیشوند . چرخ آسيای إسلام از زمان هجرت تو تا ده سال میگردد (يعنی تو ده سال بيشتر زنده نمیمانی) همينكه از دنيا رحلت كنی ، چرخ إسلام از حركت میايستد تا 35 سال از هجرت تو بگذرد ؛ آنگاه چرخ إسلام بكار میافتد و آسيای إسلام به گردش در میآيد و پنج سال گردش ميكند ؛ و پس از آن چارهای نيست از آسيای ضلالت كه قائم است بر قطبش ، و اين آسيا روی قطب ضلالت خود گردش ميكند ؛ و سپس ملك و سلطنت برای فراعنه در عالم پيدا ميشود.»
قَالَ : وَ أَنْزَلَ اللَهُ تَعَالَی فِی ذَلِكَ : «إِنّآ أَنزَلْنَهُ فِی لَيْلَةِ الْقَدْرِ ش وَ مَآ أَدْرَبكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ش لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (3) تَمْلِكُهَا بَنُو أُمَيّةَ لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ .
اين آيه دلالت میكند براينكه ليلة القدر بهتر است از هزار ماهی كه بنی اُميّه در آن حكومت ميكنند (و بنی اُميّه ، هزار ماه يعنی هشتاد و سه سال و چهار ماه حكومت كردند) . و خداوند پيغمبرش را آگاه كرد كه سلطنت بنی اُميّه در اين اُمّت هزار ماه طول خواهد كشيد . و بقدری آنها قدرت پيدا ميكنند كه اگر بخواهند به كوهها بالا روند و برتری پيدا كنند لَطَالُوا عَلَيْهَا ، خواهند توانست ؛ گرچه كوهها دارای ارتفاع زياد و قلّههای مرتفعی باشند . آنها بر كوهها مسلّط ميشوند و كوههای طويل هم در مقابل آنها نميتوانند بايستند . تا اينكه خداوند تعالی إجازه ميدهد به زوال ملك آنها ؛ و در تمام اين مدّت ، آنها عداوت و بغض و كينه ما أهل بيت را در دل خود میپرورانند . خداوند خبر داد به پيغمبرش آنچه را كه به أهل بيت و أهل مودّت او و شيعيان آنها در زمان بنی اُميّه خواهد رسيد .
خدا درباره آنها ميفرمايد : أَلَمْ تَرَ إِلَی الّذِينَ بَدّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ ش جَهَنّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ . (4)
«آيا نديدی كسانی كه نعمت خدا را تبديل به كفر كردند ، و قوم خود را در جهنّم و دارالبوار داخل نمودند ؟! دارالبوار كجاست ؟ جهنّم است كه مردم در آن رفته و در آتش ميسوزند ، و آنجا بد مقرّ و مكانی است.»
مراد از نِعْمَتَ اللَهِ در اين آيه مباركه ، محمّد و أهل بيت اوست كه حبّ آنها إيمان است و إنسان را داخل بهشت میكند ؛ و بغض آنها كفر و نفاق است و إنسان را داخل در آتش ميكند .
فَأَسَرّ رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ذَلِكَ إلَی عَلِیّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ . «پس رسول خدا اين معنی را ، يعنی كيفيّت نزول جبرئيل و مُلك بنی اُميّه و داستان رؤيت و خلسهای كه رسول خدا بر روی منبر به اين كيفيّت ديد ، سِرّاً به علیّ و أهل بيتش فرمود.»
آنگاه حضرت صادق عليه السّلام به متوكّل میفرمايد :
مَاخَرَجَ وَ لَايَخْرُجُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ إلَی قِيَامِ قَآئِمِنَا أَحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْمًا أَوْ يَنْعَشَ حَقّا إلّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِی مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا . «خارج نشده است و خارج نميشود از ما أهل البيت تا قيام قائم ما أحدی ، تا كه ظلمی را براندازد يا حقّی را برافرازد ، مگر اينكه بليّه و شدّت و مصائب او را میكوبد و از پا در میآورد و قيام او موجب زيادی در گرفتاری و ناراحتيهای ما و شيعيان ما خواهد شد.»
اين بود داستانی كه در مقدّمه «صحيفه سجّاديّه» تا اينجا بيان مینمايد ؛ و بعد شروع ميكند در أبواب صحيفه و سپس به ذكر أدعيه میپردازد .
شاهد ما در همين عبارت حضرت بود كه فرمود : مَاخَرَجَ وَ لَايَخْرُجُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ ... و اين عبارت دلالت میكند بر اينكه اگر كسی از ما أهل بيت به عنوان إمامت قصد خروج داشته باشد با شكست مواجه خواهد شد ؛ و تا قيام قائم آل محمّد كه ظهور خواهد نمود اين حكم إدامه دارد . و ظهور اختصاص به حضرت قائم دارد و تا آن زمان هر كس از ما أهل بيت خروج كند ، اين خروج در برابر خروج قائم ما خواهد بود و موجب زيادی مصائب و مصيبت ما خواهد شد . و در اين روايت ، دلالتی بر عدم جواز تشكيل حكومت إسلامی در زمان غيبت و بيعت با حاكم شرعی آن نيست .
و خلاصه نميتوان بواسطه اين روايت ، از أدلّه حكومت ولیّ فقيه كه از خود آن بزرگواران بدست ما رسيده است دست برداشت و مردم را بدون سرپرست و زعيم شرعیّ همچون هَمَجٌ رَعاع ، در دست يهود و نصاری و حكّام جور رها نمود . و از آنجا كه جامعه بدون رئيس و سرپرست نمیتواند باشد ، رياست آن انحصار پيدا ميكند در بهترين أفراد از جهت علم و درايت و عقل و قدرت بر حكومت و أورعيّت و از هوی گذشتن و به خدا پيوستن .
مصبّ دلالت اين حديث أبداً جلوی ظلم را باز نمیگذارد ، و أمر بمعروف و نهی از منكر را بر نمیدارد ؛ و تمام وظائفی را كه مسلمانها در زمان حضور دارند ، در زمان غيبت هم دارند . حدود و أحكام إلهی بايد جاری شوند ؛ منتهی در زمان حضور إمام بالأصاله ، و در اين زمان به نظر إمام و بالنّيابه بايد انجام گيرد . اين از نقطه نظر دلالت اين حديث .
و أمّا از نظر سند : «صحيفه سجّاديّه» مانند «نهج البلاغة» از كتب معتبره است و آن را زبور آل محمّد شمردهاند . و از سابق الأيّام إلی الآن ، از بهترين كتابهائی است كه در ميان شيعه موجود است و سندش هم احتياج به بحث و دقّت چندانی ندارد و مسلّماً از حضرت سجّاد است . منتهی كلام در اينست كه مراد از كسی كه ميگويد : حَدّثَنا ، كيست ؟ چون در أوّل صحيفه آمده است :
حَدّثَنا السّيّدُ الْأجَلّ ، نَجْمُ الدّينِ بَهآءُ الشّرَفِ أبوالْحَسَنِ مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلیّ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَحْيَی الْعَلَویّ الْحُسَيْنِیّ ، رَحِمَهُ اللَهُ ؛ قالَ فُلانٌ ... تا ميرسد به عمير بن متوكّل از پدرش متوكّل بن هرون . بهاء الشّرف أبوالحسن ، و بقيّه أفرادی كه در اينجا بيان شدهاند ، تمام آنها أفرادی هستند كه در رجال ، مشخّص و هيچ شكّ و شبههای در آنها نيست و أفراد شناخته شدهای هستند ؛ أمّا آن كسی كه از اينها روايت میكند مجهول است .
مسلّماً صاحب «حَدّثَنا» بايد از كسانی باشد كه همزمان با بهاء الشّرف بوده تا بتواند از بهاء الشّرف محمّد بن حسن بن أحمد بن علیّ بن محمّد بن عمر ابن يحيی العلویّ روايت كند .
أفرادی كه در آن زمان بودهاند و از اين سيّد بزرگوار (علویّ حسينیّ) روايت كردهاند تعدادشان زياد است . از ميان بزرگان از علماء شيعه ، هفت نفر صحيفه را از بهاء الشّرف روايت كردهاند كه از أجلّاء علماء و رجال شيعه هستند و آنها را مرحوم صاحب «معالم» در يكی از إجازات خود ذكر كرده است .
اينك مطلبی را كه در اينجا نقل ميكنم گفتاری است كه در نوزده رجب يك هزار و سيصد و هفتاد و پنج (يعنی در سی و پنج سال پيش) در نجف از مرحوم علّامه نحرير ، اُستادمان در فنّ درايه و إجازات ، مرحوم آقای حاج آقا بزرگ طهرانی رحمة الله عليه أخذ نمودم ؛ و اين مطلب را ايشان به خطّ مباركشان در پشت صفحه أوّل يك صحيفه خطّی كه مقروّ خود ايشان بود نوشته بودند و آن صحيفه را به من دادند ؛ و من آن مطلب را از روی خطّ ايشان برای خود نسخه برداشتم و به صحيفه خود ملصق نمودم . عبارتی كه ايشان در آن صحيفه بيان داشته اند بنحو إجمال چنين است :
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ ؛ الْحَمْدُ لِوَليّهِ وَالصّلاةُ عَلَی نَبيّهِ وَ وَصيّهِ ؛ وَ بَعْدُ : فَاعْلَمْ أنّهُ رَوَی الصّحيفَةَ عَنْ بَهآء الشّرَفِ الْمُصَدّرِ بِهَا اسْمُهُ الشّريفُ ، جَماعَةٌ مِنْهُمْ مَنْ ذَكَرَهُمْ الشّيْخُ نَجْمُ الدّينِ جَعْفَرُ بْنُ نَجيبِ الدّينِ ...
میفرمايد : بدان ، آن أفرادی كه صحيفه را از بهاء الشّرف نجم الدّين روايت كردهاند ـ طبق گفتار نجم الدّين جعفر بن نجيب الدّين محمّد بن جعفر بن هبة الله بن نماء (ابن نماء حلّی) در إجازهای كه مسطور است در إجازه صاحب «معالم» و تاريخ بعضی از آن إجازات ششصد و سی و هفت هجریّ است ؛ و در كتاب إجازات «بحار الأنوار» صفحه 108 آمده است ـ هفت نفرند ، كه اين هفت نفر از بهاء الشّرف نقل كردهاند . يكی از آنها جعفر بن علیّ المشهدی است ؛ دوّم : أبوالبقاء هبة الله بن نماء ؛ سوّم : الشّيخ المقرّیّ جعفر بن أبی الفضل بن شعرة ؛ چهارم : الشّريف أبی القاسم بن الزّكیّ العلویّ ؛ پنجم : الشّريف أبوالفتح ابن الجعفريّة ؛ ششم : الشّيخ سالم بن قَبَارَوَيْه ؛ و هفتم : الشّيخ عربیّ بن مسافر .
ايشان میفرمايند : تمام اينها از أجلّاء و مشاهيرند و أبوالفتح كه از آن هفت نفر بود و معروف است به ابن جعفريّه ، سيّد شريف ضياء الدّين أبوالفتح محمّد بن محمّد العلویّ الحسينیّ الحائریّ است ؛ كه سيّد عزّالدّين أبوالحرث محمّد بن الحسن بن علیّ العلویّ الحسينیّ البغدادیّ ، كتاب «معدن الجواهر» كراجكی را در جمادی الاُولی سنه پانصد و هفتاد و سه در حِلّه سيفيّه (كه مراد همان شهر حلّه میباشد) بر او قرائت كرده است .
ايشان میفرمايد : و اين طائفه سنه پانصد و هفتاد و سه را ذكر كردهاند ، تا اينكه عصر او و أفرادی كه صحيفه را از بهاءالشّرف روايت كردهاند دانسته شود . بنابراين ، كسی كه ميگويد : حَدّثَنا ... طبعاً يكی از اين هفت نفر خواهد بود ؛ و راوی هر كدام از اين هفت نفر باشد ، اين صحيفه در كمال إتقان است . به علّت آنكه هر كدام از آنها ، أفراد شيعه دوازده إمامیّ فقيه و صاحب روايت و از مشاهير علماء تشيّع هستند .
اين مطلب را صاحب «معالم» در يكی از إجازات خود آورده است ؛ و در آنجا سه إجازه به خطّ شهيد أوّل ذكر كرده است كه يكی از آنها همين مطلب (يعنی إجازه نجم الدّين جعفر بن نما) است . و آن إجازه صاحب «معالم» هم در مجلّد إجازات كتاب شريف «بحار الأنوار» مجلسی ذكر شده است ؛ و أفرادی كه بخواهند ميتوانند به مجلّد إجازات «بحار» مراجعه و إجازه صاحب «معالم» را ببينند .
بنابر آنچه ذكر شد ، اين روايت از جهت دلالت روشن ، و سند آن هم صحيح بوده و در آن جای شكّ و ترديدی نيست ؛ وليكن نمیتوان به اين روايت بر عدم جواز تشكيل حكومت إسلامی تمسّك نمود ، چنانچه بعضی آنرا در زمره أدلّه بر عدم جواز ذكر نمودهاند . همچنانكه نمیتوان به روايت مجلسی از «مناقب» از إمام باقر عليه السّلام تمسّك نمود كه به زيد فرمودند :
يَا زَيْدُ ، إنّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَوِیَ جَنَاحَاهُ ... و عرض شد كه دلالتی بر اين معنی ندارد . و أمّا از جهت سند ، روايت موثّق است .
ابن شهر آشوب گرچه مطالب كتابش را با سند ذكر نكرده است ، وليكن رواياتی را كه نقل ميكند ، از بسياری كتابها كه با سند ذكر میكنند معتبرتر است . «مناقب» ابن شهر آشوب كتابی است بسيار نفيس ، بسيار معتبر ، و از نفائس و ذخائر كتب شيعه است . ابن شهر آشوب مرد علم ، مرد درايت ، مرد فهم بوده است ؛ و بنده بسياری از «مناقب» را كه مطالعه نمودم و بعد با تواريخ أهل تسنّن و رواياتی كه از طريق آنها وارد شده است تطبيق كردم ، ديدم لُبّ و حقيقت آن معانی را كه آنها تصديق دارند ، اين مرد بزرگ در اين كتاب جمع كرده است . و خلاصه ، بسياری از مطالبی كه مُجمعٌ عليه بين شيعه است و أهل سنّت هم نمیتوانند آنرا إنكار كنند در اين كتاب موجود است ؛ و عين آن روايت يا مشابهش را ابن شهرآشوب در مناقب دوازده إمام آورده است . الحقّ كتاب نفيسی است و سزاوار است با بهترين طبع و تعليقههای مفيد در دسترس علماء قرار گيرد . اين كتاب از جهت اعتبار از بسياری از ديگر كتبی كه مسندند قویتر و استوارتر است ؛ زيرا بعضی از كتابهای مسند كه روايت را با سلسله سند نقل میكند ، يا در سندش ضعف مشاهده میشود و يا بواسطه جهالت راوی از درجه اعتبار ساقط ميشود . و أمّا اين شخص از نظر إتقان و ثبت و ضبط بدرجهای است كه نقل نمیكند مگر چيزی را كه به آن اطمينان داشته باشد ، و از جهت درايت موجب اطمينان و سكون خاطر شود . ابن شهر آشوب چنين مردی بود ! و عليهذا چون وی اين مطلب را در كتاب خود آورده است موجب وثاقت خواهد شد .
أمّا منظور از رايت در روايتی كه مرحوم مجلسی در «بحار الأنوار» نقل كرده است و در «روضه كافی» هم آمده است (كه حضرت صادق عليه السّلام به أبی بصير فرمودند : كُلّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزّوَجَلّ) نميتواند هر رايتی باشد كه در راه و ممشای حضرت قائم عليه السّلام حركت كند ؛ بلكه مقصود رايتی است كه در مقابل رايت قائم است .
اين روايت را مرحوم مجلسی رضوان الله تعالی عليه در «مرآت العقول» نقل كرده و آنرا موثّقه دانسته است . بعد ميفرمايد : جوهری گفته است : الطّاغوتُ : الْكاهِنُ وَ الشّيْطانُ وَ كُلّ رَأْسٍ فی الضّلال ؛ گاهی أوقات واحد استعمال ميشود ، كقوله تعالی : يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَی الطّغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ (5) . «اينها ميخواهند تحاكم كنند و بسوی طاغوت بروند در حالتی كه أمر شدهاند كه به طاغوت كفر ورزند.» ضمير يَكْفُرُوا بِهِ مفرد است و به طاغوت برميگردد ؛ پس طاغوت در اينجا مفرد آمده است ؛ يعنی يك شخص متعدّی و متجاوز كه در اين اُمور مورد تحاكم و رجوع مردم قرار میگيرد .
و گاهی أوقات جمع است ، مثل قول خداوند كه ميفرمايد : أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم (6) . «أولياء آنها طاغوت هستند و خارج ميكنند پيروان خود را ...» ضمير يُخْرِجُونَهُمْ (واو جمع) به طاغوت برمیگردد ؛ پس در اينجا طاغوت جمع بوده و منظور جماعتی هستند كه خارج میكنند پيروان خود را از نور به سوی ظلمات .
آنگاه جوهری میگويد : وَ طاغوتٌ إنْ جآءَ عَلَی وَزْنِ لاهوتٍ فَهُوَ مَقْلوبٌ لِأنّهُ مِنْ طَغَی ؛ وَ لاهوتٌ غَيْرُ مَقْلوبٍ لِأَنّهُ مِن لَاه بِمَنْزِلَةِ الرّغَبوتِ وَ الرّهَبوتِ [مِنَ الرّغْبَةِ وَ الرّهْبَةِ] وَ الْجَمْعُ الطّواغيتُ .
ميفرمايد : «اگر طاغوت بر وزن لاهوت باشد حتماً بايد مقلوب باشد ؛ چون طاغوت از طَغَی و لاهوت از لَاه است نه از لَهَی . لَهَی ، يعنی انصراف پيدا كرد ، ميل به اعوجاج پيدا كرد ؛ أمّا لَاه يعنی متألّه شد ، خداشناس شد . در اينصورت اگر لَاه به اين صيغه در آورده شود ، ميشود لاهوت ؛ مثل رَغَبوت و رَهَبوت از رَغْبَت و رَهْبَت . أمّا طاغوت اگر بخواهد بر اين صيغه باشد بايد مقلوب شود ؛ چون طاغوت أصلش طَغَی است . پس أوّل بايد طَغَی را طاغَ نمود ، از طَوَغَ كه میشود طاغوت بر وزن لاهوت ، و جمع آن طواغيت است .»
اين بود محصّل كلام ايشان . و علی كلّ تقدير ، دلالت اين روايت روشن و سندش هم بسيار خوب است ، ولی برای جلوگيری از حكومت شرع و ولايت فقيه ناهض حكم نخواهد بود ؛ و أدلّهای كه دلالت ميكند بر اينكه : در هر زمان بايد فقيه جامع الشّرائط زمام اُمور را در دست بگيرد و مؤمنين و مسلمانها را أمر به متابعت از او میكند به إطلاق خود باقی خواهد بود . و اگر كسی به اندازه سر سوزنی در دلش حبّ اين مقام باشد ، همان أدلّه جلوی أمرش را خواهد گرفت (كه البتّه قبلاً مفصّلاً در اين باره بحث شده و إعاده لزومی ندارد) .
أميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبه صد و بيست و نه میفرمايد : اللَهُمّ إنّكَ تَعْلَمُ أَنّهُ لَمْ يَكُنِ الّذِی كَانَ مِنّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ ، وَلَكِنْ لِنَرُدّ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإصْلاَحَ فِی بِلاَدِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ . (7)
أميرالمؤمنين عليه السّلام كه إمام و مقتدای ماست اينچنين میفرمايد : «پروردگارا ، حقّاً تو ميدانی كه تصدّی ما مقام خلافت و حكومت را ، نه بجهت سبقت بر ديگران و انحصار قدرت و سلطنت در خود و كنار گذاشتن ديگران بوده است ، وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ ، و نه بخاطر دستيابی به حُطام دنيا و زراندوزی و بهره گيری از زخارف دنيوی كه فانی و از بين رفتنی هستند میباشد ! (أبداً چنين نبوده است) بلكه فقط و فقط نيّت ما از أمارت و حكومت اينست كه : معالم از دست رفته دين را به جای خود برگردانيم و عَلَمها و نشانه های واژگون شده دين را بر پا نمائيم . (رايات دين به زمين افتاده است ، و نشانه هائی را كه برای وصول به مقصد قرار ميدهند از بين رفته است ؛ اگر كسی بخواهد با نشانه هائی كه اينها قرار دادهاند به سمت ديانت حركت كند به بیدينی خواهد گرائيد) .
و ديگر اينكه إصلاح را در ميان بلاد تو ظاهر كنيم كه مردم در ظلّ صلاح و آرامش و سكونت زندگی كنند و با فراغ بال و خاطر ، عبادت تو را بنحو أتمّ و أكمل و با اطمينان نفس انجام دهند . و تا اينكه أفراد مظلوم از بندگان تو در أمنيّت باشند (اينطور نباشد كه مظلومين گرفتار و مطرود و مخذول ، و منهوبٌ أموالُهم و أنفسُهم و عشيرتُهم باشند ، و ظالمين بر سر كار باشند و تمام قدرت در دست آنها باشد و دنيا را ببلعند) . و ديگر اينكه حدود معطّله تو را بر سر پای آوريم و حدّ را جاری كنيم ، و قواعد و قوانين و حدود شرع را در ميان مردم إجرا نمائيم.»
رياست و أمارت برای اين است ؛ و اين مسأله مهمّ و مشكلی است ؛ و حقّاً كسانی كه وارد در مسائل رياست میشوند ، اگر بوئی از ديانت و خداشناسی به مشام آنها رسيده باشد میفهمند كه چقدر رياست مشكل است ؛ و هر روز مرگ خود را از خدا طلب میكنند كه راحت شوند ! چون مصائب و مشكلات زياد است . راحتی و عيش و نوش دنيوی نيست ؛ و عيش و نوش اُخروی هم توأم با صبر در اين مشكلات است . پس رياست و أمارت و حكومت ، جز مشكلات و مصائب و ناراحتیها و مسؤوليّتهای متراكم برای آنها ثمری ندارد . اين حقيقت أمارت آنهاست و اين مسأله بسيار مهمّی است !
بعد میفرمايد : اللَهُمّ إنّی أَوّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ ؛ لَمْ يَسْبِقْنِی إلّا رَسُولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ بِالصّلَوةِ . «خدايا تو ميدانی كه أوّلين كسی كه اين دعوت را شنيده و إجابت كرده و بازگشت به سوی تو كرده است من بودم ! (من دعوت و أمر تو را پذيرفتم و إجابت كردم و بسوی تو آمدم) قبل از من هيچكس جز رسول خدا بسوی تو نيامده بود ؛ و فقط او بود كه در نماز بر من سبقت گرفت . أوّل رسول خدا ، و بدنبال او من بسوی تو آمدم و إنابه كردم و دعوت تو را برای تحمّل مشكلات پذيرفتم.» اين مسؤوليّتها كه عبارت است از تحمّل اين مقام و رساندن حقّ مظلومان و سركوبی ظالمان و ردّ معالم إلی حدودها و سائر أحكامی كه در شرع مقدّس وارد شده است (مسأله إمامت و ولايت) همانطور كه ذكر شد بسيار مسأله مهمّ و خطير و عميقی است و إنسان نمیتواند از آن حقائق دست بردارد و خود را به مراتب پائينتر سرگرم كند .
در نامهای كه حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام برای أهل كوفه نوشتهاند اين جمله آمده است :
فَلَعَمْرِی ، مَا الْإمَامُ إلّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ ، الْقَآئِمُ بِالْقِسْطِ ، الدّآئِنُ بِدِينِ الْحَقّ ، الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللَهِ ، وَ السّلاَم (8) . «قسم به نفس خودم ، إمام نمیتواند باشد مگر كسی كه حكم به كتاب نمايد ، و قيام به قسط كند ، و ملتزم به دين حقّ باشد . (شاهد ما در اين جمله است) الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللَهِ ، در سويدای قلب و نيّت و فكرش غير از پروردگار هيچ نباشد ؛ نفسش از ذات خدای تعالی جدا نباشد ، دور نباشد ، و فكر و انديشهاش به اين طرف و آن طرف ، ولو به نحو جزئی نبايد حركت كند.»
نفسش را بايد بر ذات الله تعالی حبس كند ، و هيچ خاطره و انديشهای غير از پروردگار و أمر و نهی و إطاعت و تسليم و فناء در بارگاه او ، و فرود آمدن در مقام و حرم أمن او نبايد در نظر بگيرد . حضرت قسم ميخورد : فَلَعَمْرِی مَا الْإمَامُ ! در اينجا مقصود إمامِ معصوم نيست ؛ إمام يعنی پيشوا . يعنی در عالم نمیتواند كسی پيشوائی كند مگر آنكه دارای اين خصوصيّات (حابسِ نفس بر ذات خداوند تبارك و تعالی) باشد . يعنی غير از پروردگار هيچ كلامی در او أثر نكند ؛ هيچ خاطره خوديّت و منيّت و شخصيّت كه چرا چنين شد ، چرا چنان نشد ؟ چرا فلان كس به من بیاحترامی كرد ؟ چرا فلان كس چنين كرد ، چنان كرد ؟ اين حرفها بالكلّيّه بايد دور ريخته شود . مثل أميرالمؤمنين عليه السّلام كه ميگويد : يك ضربت به من زد ، شما هم يك ضربت به او بزنيد ؛ مبادا ديگران را بكشيد يا او را مُثله كنيد !
بعد از اينكه عُمر را كشتند ، قاتل عمر كه تنها أبولؤلؤ بود و خود را زير فرشهای مسجد پنهان كرده بود ، در همان روز و با همان دشنه بر شكم خود زد و خود را كشت . پسر عمر (عُبَيدالله) يك نفر از ايرانيها به نام هرمزان را گرفت و او را به اتّهام اينكه با أبولؤلؤ دست داشته است كشت . أميرالمؤمنين عليه السّلام خيلی پافشاری كرد كه اين مرد بايد كشته شود . عبيدالله بن عمر بدون جهت قتل نفس يك ايرانی بنام هرمزان كرده است ؛ و آنكه عمر را كشت أبولؤلؤ بود و كس ديگر را نمیتوان كشت ، حتّی اگر إثبات شود كه با أبولؤلؤ دست داشته است ؛ و اين باعث قتل او نمیشود . اينك كه عبيدالله آمده است و هرمزان را كشته است ، او قاتل است و بايد به قصاص قتل عمدیِ بدون جهت كشته شود .
آنقدر كه أميرالمؤمنين عليه السّلام روی اين أمر پافشاری كرد ، بر حكومت خودش پافشاری نكرد . اين برای چيست ؟ اينرا ميگويند إمام ، كه وقتی بر فرق او ضربت میزنند و فرقش در محراب شكافته ميشود ، ميگويد يك ضربه به من زده است يك ضربت بر او بزنيد ؛ كس ديگری را نگيريد ؛ دست به شمشير نبريد و در ميان قبائل نگوئيد : قُتِلَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ ! و مردم را از دم تيغ نگذرانيد . حتّی أفرادی كه با ابن ملجم دست داشتهاند مثل أشعث بن قيس و وَرْدان و شَبيب ، اينها را نكشت و دستور كشتن هم نداد . آنها مجازاتشان مجازات ديگری است ؛ مجازات قتل نيست ؛ مجازات معاونين قاتل است و آن حكم ديگری است .
كيست كه بتواند اين حكم را إجرا كند ؟! اگر يكنفر را بكشند ، ده نفر ديگر را هم با قاتل میكشند كه اينها همه در قتل دست داشتهاند ! ولی حكم إسلام اينست كه خدا فرمود : أَنّ النّفْسَ بِالنّفْسِ (9) . «يك نفس در مقابل يك نفس.» دو نفس در مقابل يك نفس غلط است . و آن كسی كه زمام اُمور را در دست میگيرد ، بايد طبق سنّت إلهی باشد و أهواء و آراء و أفكار در او أثر نكند ، او را نلغزاند ، تكان ندهد ، طبق قانون خدا عمل كند ؛ او ميشود أميرالمؤمنين و ديگران ميشوند معاويه .
والی ولايت و حكومت كه أعلم و أبصر و أفقه أفراد اُمّت است بايد با عالم غيب رابطه داشته باشد ؛ غافل نبايد بشود ، ريسمانش از بالا نبايد بريده گردد ، و مراجعات و هياهوی عالم كثرت و غوغای أفكار و أهواء و أنظار ، وی را به هيچ سو نكشاند . شبها با قدم راستين در محراب عبادت از حقائق آن عالم دريابد و در خود ذخيره كند ؛ و روزها در عالم كثرت از آن ذخيره بهره مند گردد .
إِنّ نَاشِئَةَ الّيْلِ هِیَ أَشَدّ وَطًْا وَ أَقْوَمُ قِيلاً ش إِنّ لَكَ فِی النّهَارِ سَبْحًا طَوِيلاً . (10)
«آن سياهی شب كه پيدا ميشود و در عالم ظهور و بروز ميكند ، برای ايستادن در محراب عبادت و گفتار راستين خيلی بهتر است ؛ آن سياهی ، قدم را برای جلب منافع و فيوضات ربّانی استوارتر قرار ميدهد و پا را محكمتر میگذارد . أمّا همينكه روز بر آمد ، ای پيغمبر ، برو و در اين دريای كثرت شنا كن ، يك شنای طويلی ، شب بگير و روز مصرف كن.»
در «عدّة الدّاعی» ابن فهد حلّی از حضرت سيّد الأوصياء ، از حضرت سيّدة النّساء فاطمه زهراء سلام الله عليها روايت كرده است كه فرمود :
مَنْ أَصْعَدَ إلَی اللَهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللَهُ أَفْضَلَ مَصْلِحَتِهِ .
«كسی كه خالص عبادت ، يعنی عبادت خالص و پاك ، دعای خالص و پاك ، عبادت بدون رنگ و شبهه را به سوی خدا بالا ببرد ، خداوند بهترين مصلحت او را از بالا به سوی او نازل میكند .» حاكم شرع بايد بهترين عبادت و بهترين خواست و بهترين نياز قلبی خود را به سوی خدا بالا ببرد تا اينكه خدا هم بهترين مصلحت را بر او نازل كند .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) صدر آيه 58 ، از سوره 4 : النّسآء
2) قسمتی از آيه 60 ، از سوره 17 : الإسرآء ؛ و ابتداء آيه اينطور است : وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنّ رَبّكَ أَحَاطَ بِالنّاسِ .
3) آيات 1 تا 3 ، از سوره 97 : القدر
4) آيه 28 و 29 ، از سوره 14 : إبراهيم
5) قسمتی از آيه 60 ، از سوره 4 : النّسآء
6) قسمتی از آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة
7) نهج البلاغة» خطبه 129 ؛ و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده ، ج 1 ، ص 248
8) إرشاد» مفيد ، طبع آخوندی ، ص 186
9) قسمتی از آيه 45 ، از سوره 5 : المآئدة
10) آيه 6 و 7 ، از سوره 73 : المزّمّل