عرض شد : حاكم و مرجع تقليد و قاضی ، أحكامشان أماره برای واقع است و موضوعيّت ندارد ؛ و بر اين أساس میتوانند از حكمی كه كردهاند و از نظريّهای كه قبلاً دادهاند عدول كنند . اگر برای حاكم و قاضی ثابت شد كه حكم آنها منطبق با واقع نبوده است ، بلكه بواسطه اقتضای بعضی از ظواهر و قرائن انجام پذيرفته و اشتباهی رخ داده است ، بايد فوراً از آن بر گردند و به واقع رجوع نمايند . و همچنين اگر مرجعی فتوائی داده ، سپس روشن شد كه آن فتوی مخدوش است ، بايد از نظر و رأی خود عدول نمايد ، زيرا آن موضوعيّت ندارد بلكه طريقيّت دارد . و معنی طريقيّت هم همين است .
در قاضی نيز مسأله همينطور است ؛ قاضی هم اگر حكمی نمود و سپس روشن شد كه آن حكم اشتباه بوده است بايد برگردد .
امروزه در ميان محاكم و دادگاهها سه محكمه دارند : يك محكمه ابتدائی ، كه متداعِيَين به آنجا رجوع نموده ، و قاضی لَهِ يكی و عليه ديگری حكم مینمايد . سپس محكمه استيناف است مترتّباً بر محكمه أوّل . بدين نحو كه اگر مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْم اعتراضی داشته باشد به محكمه استيناف مراجعه میكند . و محكمه استيناف عبارت است از تجديد نظر همان قاضی در حكم سابق خود . بنابراين ، يا حكم سابق را إمضاء میكند و يا ردّ نموده تصحيح مینمايد . و اگر باز حكم در محكمه استيناف قابل تأمّل بود ـ گرچه قاضی حكم أوّل خود را تثبيت نموده است ـ در اينجا محكمه ديگری بالاتر از همه اينها وجود دارد كه آنرا محكمه تمييز ، و يا ديوانعالی كشور مینامند . در محكمه تمييز و ديوانعالی كشور أفرادی هستند كه بر قضاوت دادگاهها تفوّق دارند و بر أحكام آنها نظارت میكنند . و أفرادی كه هنوز نسبت به أحكام محكمه سابق اعتراضی دارند ، به آنجا مراجعه نموده ، متصدّيان آنجا در أحكام صادره تجديد نظر مینمايند ؛ آنگاه يا حكم سابق را تثبيت و يا تأسيس حكم جديدی مینمايند .
اين سه ديوان هر سه متّخذ است از فرمايش أميرالمؤمنين عليه السّلام در نامهای كه به مالك أشتر مینويسند ، كه عرض شد أصل اين نامه در أندلُس بعد از برانداخته شدن حكومت اُموی بدست اروپائيان افتاد و آنها قبل از اينكه مفاد آن بما برسد آنرا به زبانهای مختلف ترجمه كردند ، و محاكم و إدارات خود را بر اين أساس تشكيل دادند . و اين محاكمی كه هم اكنون در دنيا موجود میباشد (أعمّ از محكمه ابتدائی ، استيناف ، و تمييز) كه دادگاههای ما هم بر أساس همان تشكيلات اروپائيها و غربيهاست ، در واقع متّخذ از همين نامه أميرالمؤمنين عليه السّلام است .
و اين دلالت میكند كه قاضی میتواند از حكم خود عدول نمايد و اگر اشتباهی كرده ، بايد رجوع كند ؛ و حكم قاضی موضوعيّت ندارد ، بلكه طريق محض است برای واقع .
إجمال اين نامه سابقاً عرض شد ؛ و منظور ما در اينجا فقط اين فقره است كه میفرمايد :
ثُمّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النّاسِ أَفْضَلَ رَعِيّتِكَ فِی نَفْسِكَ مِمّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ ، وَ لَا تُمْحِكُهُ الْخُصُومُ ، وَ لَا يَتَمَادَی فِی الزّلّةِ ، وَ لَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَیْء إلَی الْحَقّ إذَا عَرَفَهُ .
«برای قضاوت در ميان مردم ، آن فردی را اختيار كن كه از تمام رعيّت تو أفضل باشد ... از آن أفرادی كه در لغزش خود استقرار و دوام نداشته باشند ، و هرگاه فهميدند خطائی را مرتكب شدهاند فوراً برگردند.» چون ممكن است إنسان زَلّت داشته باشد (زَلّتْ با «زاء» به معنی لغزش است) تمادی بر زلّت صحيح نيست . پس اگر قاضی فهميد زلّتی پيدا كرده است بايد كه لا يَتَمادَی فيها ، وَ لا بُدّ وَ أنْ يَرْجِعَ .
وَ لَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَیْء إلَی الْحَقّ إذَا عَرَفَهُ . حَصْر بمعنی ضيق صدر و تنگی است . قاضی بايد از رجوع به حقّ ، از برگشتن به حقّ زمانی كه عَرَفَهُ (آن را فهميد) سينهاش تنگ نشود ؛ خُلقش تنگ نشود . نگويد : من حكم كردم و ديگر از حكم خود بر نمیگردم ! اينطور نبايد باشد . قاضی وقتی فهميد زلّتی برای او پيدا شده است ، بايد فَیء به سوی حقّ كند ؛ يعنی زود مراجعه بسوی حقّ كند . و زمانی كه بر خلاف حكم أوّل إشارهای و دليلی يافت ، و يا مَنْ عَلَيْهِ الْحَقّ بنفع خود شواهد زندهای إثبات كرد ، او بايستی از حكم قبلی برگردد . و اين ، همان محكمه استيناف است كه امروز بر أساس فرمايش حضرت تشكيل شده است .
سپس حضرت إدامه میدهد تا میرسد به اينجا كه میفرمايد :
ثُمّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَآئِهِ . «از اينها گذشته در رسيدگی و جستجو و تفحّص از حكم و قضاء قاضيان خود زياد كوشش كن ؛ و از قضاوت و حكم آنان تفحّص نما و ببين قضاء آنها چگونه بوده است ؟! آيا درست بوده است يا غلط؟»
ما میدانيم : مسلّماً صرف تعاهد قضاء و سركشی و تفحّص موضوعيّت ندارد ، بلكه برای اين است كه اگر در قضاوت قضات اشتباهی رخ داده باشد ، تو برو آن اشتباه را بر طرف كن ! ببين خدای نكرده قاضی رشوهای نگرفته باشد ؛ يا اينكه در هنگام قضاوت عصبانی نبوده است و حالش معتدل بوده ، و قضاوت در حال اعتدال صورت پذيرفته است ؛ و اگر اينطور نبود و اشتباهی رخ داده بود ، او را ردّ كن ؛ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَآئِهِ ، برای اين است كه اگر اشتباهی برای قضات اتّفاق افتاده است و قابل برگشت است ، در محكمه عالیتر و فوق آنها در ولايت أمر و حكومت تو إصلاح گردد ؛ و آن قضاتی كه از طرف تو در اين محكمه تمييز منصوبند (كه مقامشان فوق بقيّه قضات است ، و قضات ديگر در دست آنها هستند) بر قضاوت آن قضات رسيدگی كنند ، و اگر اشتباهی بود برگردانند .
بنابراين ، از مطالبی كه بدست آمد ، استفاده میشود كه : حكم قاضی قابل برگشت است ، زيرا كه طريق است و طريق گاهی اشتباه و گاهی إصابه میكند ، و تمادی بر اشتباه غلط است . و هر جائی كه خود قاضی يا محكمه مافوق بر اشتباه خود اطّلاع پيدا كرد ، بايد برگردد .
اين مطلب كه بيان كرديم راجع به تتمّه بحث رجوع حاكم يا فقيه از حكم خود بود .
أمّا راجع به آن مسألهای كه مطرح شد ، بحث به اين جا رسيد كه يك روايت از «الغدير» از طريق عامّه بيان كرديم كه : حكم حاكم محترم است ولو اينكه جانیِ جائر باشد ؛ مال مردم را بگيرد و آنها را شلّاق بزند ؛ در نواميس مردم تصرّف كند ؛ به أنواع فحشاء و منكرات مشغول باشد . بر تمام اُمّت است كه أمر او را إطاعت كنند و گوش كنند و كسی حقّ قيام عليه او را ندارد ؛ و همه أفراد بايد مطيع صرف باشند .
روايت دوّم : از عَوف بن مالك أشجعی است كه میگويد : از رسول خدا صلّی الله عليه و آله شنيدم كه میفرمود :
خيارُ أئِمّتِكُمُ : الّذينَ تُحِبّونَهُمْ وَ يُحِبّونَكُمْ ، وَ تُصَلّونَ عَلَيْهِمْ وَ يُصَلّونَ عَلَيْكُمْ ؛ وَ شِرارُ أئِمّتِكُمُ : الّذينَ تُبْغِضونَهُمْ وَ يُبْغِضونَكُمْ ، وَ تَلْعَنونَهُمْ وَ يَلْعَنونَكُمْ .
«بهترين إمامان و حاكمان شما آن كسانی هستند كه : شما آنها را دوست داريد و آنها شما را دوست دارند ، شما بر آنها رحمت میفرستيد و آنها بر شما رحمت میفرستند ؛ و بدترين حاكمان و إمامان شما آن كسانی هستند كه : شما آنها را مبغوض داريد و آنها هم شما را مبغوض دارند ، شما به آنها لعنت میفرستيد و آنها به شما لعنت میفرستند.»
قالَ : قُلْنا : يا رَسولَ اللَهِ ! أفَلا نُنابِذُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ ؟ قالَ : لا ! ما أقَامُوا فيكُمُ الصّلَوةَ . ألا وَ مَنْ وَلِیَ عَلَيْهِ والٍ فَرَءَاهُ يَأْتی شَيْئًا مِنْ مَعصيَةِ اللَهِ فَلْيَكْرَهْ ما يَأْتی مِنْ مَعْصيَةِ اللَهِ وَ لا تَنْزِعَنّ يَدًا مِنْ طاعَةٍ . (1)
«میگويد : عرض كرديم : ای پيغمبر خدا ! آيا در اينصورت كه چنين فاصله عجيب و غريبی بين ما و واليان پيدا میشود كه ما آنها را لعن میكنيم و آنها هم ما را لعن میكنند ، آيا ما عليه آنها إقدامی نكنيم ، و با كلام تند آنها را نَبذ نكنيم ، يعنی از خود نرانيم ؟! فرمود : خير ! مادامی كه آنها در ميان شما إقامه نماز میكنند ، حقّ نداريد اين كار را بكنيد . آگاه باشيد ، كسی كه يك نفر والی بر او ولايت كند ، و اين شخص ببيند كه والی معصيتی از معاصی خدا را انجام میدهد ، بايد در قلبش آن معصيت را مكروه بشمارد ، ولی حقّ ندارد كه از بيعت با او دست بردارد و از تحت إطاعت او خارج شود.»
روايت سوّم : سَلِمة بن يزيد جُعفی از پيغمبر صلّی الله عليه و آله و سلّم سؤال كرد : ای رسول خدا ! إنْ قامَتْ عَلَيْنا اُمَرآءُ يَسْأَلونَنا حَقّهُمْ وَ يَمْنَعونَنا حَقّنا فَما تَأْمُرُنا ؟! قالَ فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسولُ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلّمَ ؛ ثُمّ سَأَلَهُ ، فَقالَ : اسْمَعوا وَ أطيعوا ! فَإنّما عَلَيْهِمْ ماحُمّلوا وَ عَلَيْكُمْ ما حُمّلْتُمْ . (2)
«اگر حكّام و اُمرائی كه بر ما حكومت میكنند حقّ ما را ندهند ولی حقّ خودشان را تامّ و تمام بستانند ، در اينصورت وظيفه ما چيست ؟! رسول خدا از او إعراض كردند و جواب او را ندادند . دو مرتبه سؤال كرد ؛ رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم فرمود : بشنويد و إطاعت كنيد ! آنها عهده دار تكليف خود هستند و شما هم عهدهدار تكليف خودتان هستيد .»
روايت چهارم : از مقدام است كه رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم فرمود : أطيعوا اُمَرَآءَكُمْ ما كانَ ؛ فَإنْ أمَروكُمْ بِما حَدّثْتُكُمْ بِهِ فَإنّهُمْ يُؤْجَرونَ عَلَيْهِ وَ تُؤْجَرونَ بِطاعَتِكُمْ . وَ إنْ أمَروكُمْ بِشَیْءٍ مِمّا لَمْ ءَامُرْكُمْ بِهِ فَهُوَ عَلَيْهِمْ ، وَ أنْتُمْ مِنْهُ بُرَءَآءُ .
«إطاعت كنيد از اُمراء خود به هر نحوی كه بوده باشند (هر أمری كه به شما بكنند إطاعت آنها لازم است) . اگر شما را أمر كردند طبق آن چيزی كه من برای شما بيان كردم ، آنها ثواب میبرند بواسطه اينكه درست بيان كردند و طبق سنّت من عمل كردند ؛ و شما هم ثواب میبريد چون از آنها إطاعت كرديد . أمّا اگر آنها شما را أمر كنند به چيزی كه شما را به آن أمر نكردم ، اين گناه به عهده خود آنهاست و شما از عهده مسؤوليّت پاك ، و از مؤاخذه بری هستيد.»
ذَلِكَ بِأَنّكُمْ إذا لَقِيتُمُ اللَه قُلْتُمْ : رَبّنا ! لا ظُلْمَ . فَيَقولُ : لا ظُلْمَ . فَيَقولونَ : رَبّنا أرْسَلْتَ إلَيْنا رُسُلاً فَأَطَعْنَاهُمْ بِإذْنِكَ ؛ وَاسْتَخْلَفْتَ (3) عَلَيْنا خُلَفآءَ فَأَطَعْناهُمْ بِإذْنِكَ ؛ وَ أمّرْتَ عَلَيْنا أُمَرآءَ فَأَطَعْناهُمْ . قالَ : فَيَقولُ : صَدَقْتُمْ ، هُوَ عَلَيْهِمْ وَ أنْتُمْ مِنْهُ بُرَءآءُ ! (4)
«علّت اينكه شما از أعمال آنان بری هستيد و گناهی بر عهده شما نيست اين است : زمانيكه خدا را ملاقات كنيد میگوئيد : پروردگارا ظلمی نيست ! خدا میگويد : بله ظلمی نيست ! اينجا جای ظلم نيست . اين دسته از مردم میگويند : پروردگارا پيامبری را بسوی ما فرستادی و ما آن پيغمبر را به إذن تو إطاعت كرديم ؛ و خلفائی بر ما گماشتی ، آنها را هم به إذن تو إطاعت كرديم ؛ و أمير قرار دادی بر ما حاكمان و اُمرائی را كه ما از آنها نيز پيروی و إطاعت كرديم .
رسول خدا فرمود : خدا میگويد : آنچه كه میگوئيد صحيح و درست است . گناه اُمراء بر عهده خودشان است ، و شما همه از آنان بری و بدون مسؤوليّت هستيد.»
ملاحظه كنيد اين روايت چقدر ساختگی است ! وَاسْتَخْلَفْتَ عَلَيْنَا خُلَفَآءَ . كجا خداوند اينچنين خلفائی را بر اينها استخلاف كرده ، و أمر كرده است كه مردم از اينها إطاعت كنند ؟! آن خلفاء معصوم را كنار گذاشتند و اينها را روی كار آوردند و واجب الطّاعه دانستند ، و نتيجه اش اين است كه اين بهره را بايد بدهند .
پنجم : روايتی است از سُوَيد بن غَفَلَه كه میگويد : عمربن خطّاب به من گفت :
يا أبا اُمَيّةَ ، لَعَلّكَ أنْ تَخْلِفَ بَعْدی ؛ فَأَطِعِ الاْمَامَ وَ إنْ كانَ عَبْدًا حَبَشِيّا ! إنْ ضَرَبَكَ فَاصْبِرْ ، وَ إنْ أمَرَكَ بِأَمْرٍ فَاصْبِرْ ، وَ إنْ حَرَمَكَ فَاصْبِرْ ، وَ إنْ ظَلَمَكَ فَاصْبِرْ ؛ و إنْ أمَرَكَ بِأَمْرٍ يُنْقِصُ دينَكَ فَقُلْ : سَمْعٌ وَ طاعَةٌ ، دَمی دونَ دينی . (5)
«ای أبا اُميّه ! شايد تو بعد از من زنده باشی ؛ اگر زنده بودی هر حاكمی كه روی كار آيد او را إطاعت كن ، اگر چه يك غلام حبشی باشد . اگر ترا بزند صبر كن ؛ ترا به هر أمری كه أمر كند صبر كن ؛ اگر ترا محروم كند صبر كن ؛ و اگر به تو أمری كرد كه ديدی دين تو نقصان میپذيرد ، در اينصورت بگو : سمعاً و طاعةً ! گوش میكنم و إطاعت میكنم ؛ دَمی دونَ دينی.» حاضر نشو كه خونت ريخته شود و دينت محفوظ بماند . اگر ديدی كه ترا أمر میكند به أمری كه آن أمر موجب نقصان دين توست ، بگو سمعاً و طاعةً ! يعنی هميشه بايد اين دو كلمه را آويزه گوش خود كنی ولو آنكه به دينت نقصان وارد شود .
اين پنج روايتی بود كه علّامه أمينی رحمة الله عليه نقل میكند (6) ؛ و بنده هم روايت ديگری كه خيلی شبيه به همين روايات است در اينجا میآورم .
ماوردی در «أحكام السّلطانيّة و الولايات الدّينيّة» ص 5 از هِشام بن عُروه ، از أبوصالح ، از أبوهريره ، از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه فرمود :
سَيَليكُمْ بَعْدی وُلاةٌ فَيَليكُمُ الْبَرّ بِبِرّهِ وَيَليكُمُ الْفاجِرُ بِفجُورِهِ ؛ فَاسْمَعوا لَهُمْ وَ أطيعوا فی كُلّ ما وافَقَ الْحَقّ . فَإنْ أحْسَنوا فَلَكُمْ وَ لَهُمْ ؛ وَ إنْ أَسآءُوا فَلَكُمْ وَ عَلَيْهِمْ .
«بعد از من حكّامی بر شما ولايت خواهند كرد . آن كسی كه خوب باشد به خوبی خود بر شما ولايت میكند ، و آن كسی كه فاجر باشد به فجور خود بر شما ولايت میكند . شما بايد به همه آنها گوش فرا دهيد و إطاعت كنيد در هر چيزی كه موافق با حقّ است . اگر آنها خوب بودند و إحسان كردند و درست رفتار نمودند ، هم برای شما فائده دارد هم برای آنها ؛ و اگر بد كردند برای شما فائده دارد ولی برای خودشان ضرر دارد.» (7)
باری آن پنج روايت را كه مرحوم أمينی از باقلانی نقل كردند ، در ذيل آن از باقلانی شرحی در تفسير و بيان آنها نقل ميكنند كه وی در تتمّه كلام خود میگويد : جائز نيست إمام را بواسطه فسق عزل كرد ؛ هر كسی كه حاكم است ولو اينكه دچار فسق شود جائز نيست او را عزل نمود .
آنگاه باقلانی كلام نَوَویّ را در «شرح مسلم» كه در هامش «إرشاد السّاری فی شرح صحيح البخاری» جلد هشتم ، صفحه سی و ششم ، در ذيل اين أحاديث ، از طريق مسلم روايت كرده است ذكر ميكند ، كه او معنی حديث را اينطور بيان میكند :
لاتَنازَعوا وُلاةَ الْاُمورِ فی وِلايَتِهِمْ ، وَ لاتَعْتَرِضوا عَلَيْهِمْ إلّا أنْ تَرَوْا مِنْهُمْ مُنْكَرًا مُحَقّقًا تَعْلَمونَهُ مِنْ قَواعِدِ الْإسْلام . فَإذا رَأَيْتُمْ ذَلِكَ فَأَنْكِروهُ عَلَيْهِمْ ؛ وَ قولوا بِالْحَقّ حَيْثُما كُنْتُمْ . وَ أمّا الْخُروجُ عَلَيْهِمْ وَ قِتالُهُمْ فَحَرامٌ بِإجْماعِ الْمُسْلِمينَ وَ إنْ كانوا فَسَقَةً ظالِمينَ .
طبق اين روايات إنسان حقّ اعتراضی نسبت به واليان اُمور ندارد ، مگر آنكه منكَر محقّقی كه از اُصول ثابت شده إسلام باشد از آنها ديده شود . و زمانی كه شما اين منكر محقّق را كه مخالف قواعد إسلام است در آنها ديديد ، بايد إنكار كنيد ؛ و زبان به حقّ بگشائيد هركجا هستيد ! أمّا حقّ خروج بر آنها و حقّ كشتن و قتال آنها را نداريد ! إجماع مسلمين بر اين است كه خروج بر آنها و قتال با آنها حرام است ، اگر چه فسقه و ستمكار باشند .
و در إدامه كلام میگويد : وَ قَدْ تَظاهَرَتِ الْأحاديثُ بِمَعْنَی ما ذَكَرْتُهُ ؛ وَأجْمَعَ أهْلُ السّنّةِ أنّهُ لايَنْعَزِلُ السّلْطانُ بِالْفِسْقِ . إلَی أنْ قالَ : فَلَوْ طَرَأَ عَلَی الْخَليفَةِ فِسْقٌ ، قالَ بَعْضُهُمْ : يَجِبُ خَلْعُهُ إلّا أنْ تَتَرَتّبَ عَلَيْهِ فِتْنَةٌ وَ حَرْبٌ . وَ قالَ جَماهيرُ أهْلِ السّنّةِ مِنَ الْفُقَهآء وَ الْمُحَدّثينَ وَ الْمُتَكَلّمينَ : لايَنْعَزِلُ بِالْفِسْقِ وَ الظّلْمِ وَ تَعْطيلِ الْحُقوقِ ، وَ لايُخْلَعُ ، وَ لايَجوزُ الْخُروجُ عَلَيْهِ بِذَلِكَ ؛ بَلْ يَجِبُ وَعْظُهُ وَ تَخْويفُهُ .
أحاديث أهل سنّت ظهور بر اين معنی دارند ؛ و عامّه آنها أعمّ از فقهاء و محدّثين و متكلّمينشان إجماع دارند بر اينكه : سلطان به فسق و گناه و ظلم منعزل نمیشود ، و نبايد او را از ولايت و حكومت خلع نمود ؛ و جائز نيست إنسان بر او خروج كند . بلكه بر إنسان واجب است فقط او را وعظ كند و تخويف دهد و از عقاب پروردگار بترساند . انتهی كلام باقلانی .
سپس علّامه أمينی از تفتازانی در «شرح مقاصد» ص 272 نقل نموده است كه : زمانيكه إمام و حاكمی از دنيا برود و كسی كه مستجمع شرائط إمامت است تصدّی حكومت را بنمايد ، ولو اينكه هيچكس با او بيعت نكرده ، و خليفه سابق هم او را استخلاف نكرده باشد ، بلكه به شوكت بيايد و مردم را مقهور كند و إمارت مسلمين را در دست بگيرد ، در اينصورت انْعَقَدَتْ لَهُ الْخِلافَةُ ، و إمام واجب الطّاعه خواهد شد . وَ كَذا إذا كانَ فاسِقًا أوْ جاهلاً عَلَی الْأظْهَر .
أوّل گفت : تَصَدّی لِلْإمامَةِ مَنْ يَسْتَجْمِعُ شَرآئِطَها ؛ كسی كه مستجمع شرائط إمامت است متصدّی حكومت شود ولو از روی قهر و شوكت ؛ بعد میگويد : اگر هم مستجمع شرائط إمامت نبود (عادل نبود ، عالم نبود) اگر به قهر و شمشير بيايد و حكومت را در دست بگيرد ، علی الأظهر حكومت و إمامت او مُمضی است ؛ إلّا أنّهُ يَعْصی فيما فَعَلَ ، گرچه در عمل خود گناهكار است . وَ يَجِبُ طاعَةُ الْإمامِ ما لَمْيُخالِفْ حُكْمَ الشّرْعِ سَوآءٌ كانَ عادِلًا أوْ جآئِرًا .
و نيز فرموده است : نظير اين مطلب را قاضی إيجی در «مواقف» و أبوالثّناء در «مطالع الأنظار» ، و از شارحان «مواقف» : سيّد شريف جرجانی و مولی حسن چَلَبی و شيخ مسعود شيروانی ، و همچنين ماوردی در «أحكام السّلطانيّة» و جوينی در «إشارد» و قُرطُبی در تفسيرش ، آوردهاند .
مرحوم أمينی میفرمايد : بر أساس همين روايات است كه چه مسائل و مشكلات و مصيبتهائی بر إسلام وارد شد ! آنوقت شرح مشبعی از توالی فاسد اين أمر را بيان میكند .
و اين روايات كه میگويد : حاكم اگر جائر بود منعزل نمیشود و مردم هم حقّ گفتگو ندارند ؛ و اگر چه پشت شما را با شلّاق بزند و أموال شما را ببرد ، و به نواميس شما تعدّی كند ، شما حقّ خروج بر او نداريد ، بلكه بايد سمعاً و طاعةً در تحت اختيار او باشيد ، نتيجه اش اينست كه اين خلفاء يك يك روی كار بيايند و هر جناياتی را كه بخواهند انجام بدهند .
در اينجا مرحوم أمينی مرتّباً میفرمايد : علی هذا الأساس چنين ، علی هذا الأساس چنان .
وَ عَلَی هَذا الْأساسِ تَمَكّنَ مُعاوِيَةُ بنُ أبی سُفْيانَ مِنْ أنْ يَجْلِسَ بِالْكوفَةِ لِلْبَيْعَةِ وَ يُبايِعَهُ النّاسُ عَلَی الْبَرآءَةِ مِنْ عَلیّ بْنِ أبی طالِبٍ . (8)
«بر اين أساس بود كه معاويه آمد در مسجد كوفه نشست و مردم را به بيعت دعوت كرد ؛ و مردم با او بيعت كردند با اين شرط كه برائت بجويند از علیّ بن أبیطالب.» اين شرط بيعت با معاويه است ! معاويه آمد و با قهر بر مردم مسلّط شد ، و اين بيعت هم بر أساس آن روايات ، بيعت شرعی و مُمضی بود ؛ و مردم هم بايستی كه بشنوند و إطاعت كنند ؛ و چون حكم حاكم است حقّ خروج و قتال با او را ندارند ؛ بايد سمعاً و طاعةً بگويند ، گرچه در بيعتش بگنجاند كه از شرائط بيعت با من اين است كه علیّ بن أبیطالب را سَبّ كنيد !
و بر همين أساس بود كه عبدالله بن عمر بيعت يزيد خمّار را إقرار و إثبات كرد . و وقتی أهل مدينه خواستند بيعت با يزيد را نقض كنند ، تمام خدم و حشم و أولاد و آشنايان خود را جمع كرد و گفت : از رسول خدا شنيدم كه میفرمود : كسی كه دست از بيعت إمام بردارد به جهنّم خواهد افتاد ؛ و من حاضر نيستم كه يك نفر از شما دست از بيعت با يزيد بردارد ؛ و اگر أحياناً كسی اين كار را بكند ديگر از من نيست .
و بر همين أساس حميد بن عبدالرّحمن میگويد : داخل شدم بر يُسَيْر أنصاریّ (يكی از صحابه رسول خدا صلّی الله عليه و آله) در وقتی كه يزيد بن معاويه را خليفه كرده بودند ، فَقالَ : إنّهُمْ يَقولونَ : إنّ يَزيدَ لَيْسَ بِخَيْرِ اُمّةِ مُحَمّدٍ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ سَلّمَ ، وَ أنَا أقولُ ذَلِكَ ؛ وَ لَكِنْ لَإنْ يَجْمَعِ اللَهُ أمْرَ اُمّةِ مُحَمّدٍ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلّمَ ، أحَبّ إلَیّ مِنْ أنْ يَفْتَرِقَ . قالَ النّبیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلّمَ : لَا يَأْتِيكَ فِی الْجَمَاعَةِ إلّا خَيْرٌ . (9)
«يسير گفت : میگويند يزيد بهترين اُمّت پيغمبر نيست ، و عقيده من هم همين است ؛ وليكن قضيّه اين است كه ما الآن در وضعيّتی گرفتار شدهايم كه اگر خداوند أمر اُمّت محمّد را ولو بواسطه يزيد فاسق إصلاح كند و جمع نمايد بهتر از آنست كه افتراق پيدا كند . پيغمبر فرمود : هيچ چيز از جماعت به تو نميرسد مگر اينكه خير است . حالا جماعت اجتماع بر يزيد كردهاند و نقض اين اجتماع دلالت بر خير نمیكند ؛ پس ما نمیتوانيم دست از بيعت يزيد برداريم ، بلكه برای حفظ كيان إسلام بايد اين بيعت را إقامه و تثبيت كنيم.»
و سپس مرحوم أمينی چند قضيّه ديگر را به همين كيفيّت نقل میكند تا میرسد به اينجا كه میگويد :
وَ عَلَی هَذا الْأساسِ يَتِمّ اعْتِذارُ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ قاتِلِ الْإمامِ السّبْطِ فيما رَواهُ أبو إسْحَقَ .
شمر هم وقتی إمام حسين را كشت اين عذر را آورد و گفت : أمر والی بود ! واليان را بر ما گماشتند و آنها بما چنين أمری كردند و أمر والی واجب الإطاعه است . بنابراين ، ما در كشتن إمام حسين نه تنها گناهكار نيستيم ، بلكه بر أساس إطاعت أمر والی ثواب خواهيم برد .
أبو إسحق روايت میكند كه : كانَ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ يُصَلّی مَعَنا ثُمّ يَقولُ : اللَهُمّ إنّكَ شَريفٌ تُحِبّ الشّرَفَ ، وَ إنّكَ تَعْلَمُ أنّی شَريفٌ فَاغْفِرْلی ! قُلْتُ : كَيْفَ يَغْفِرُ اللَهُ لَكَ وَ قَدْ أعَنْتَ عَلَی قَتْلِ ابْنِ رَسولِ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلّمَ ؟!
«شمر با ما نماز میخواند ، بعد از نماز میگفت : خدايا تو شريف هستی و شريف را هم دوست داری ؛ و تو میدانی من مرد شريفی هستم ، بنابراين گناه مرا بيامرز ! من به او گفتم : چگونه خداوند ترا بيامرزد و مورد غفران خود قرار دهد در حالتی كه تو كمك كردی در كشتن پسر رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سَلّم ؟!»
قَالَ : وَيْحَكَ ! كَيْفَ نَصْنَعَ ؟ إنّ اُمَرآءَنا هَؤُلآء أمَرونا بِأمْرٍ فَلَمْ نُخالِفْهُمْ ؛ وَ لَوْ خالَفْناهُمْ كُنّا شَرّا مِنْ هَذِهِ الْحُمُرِ الشّقاةِ . (10)
«شمر در جواب أبو إسحق میگويد : وای بر تو ! اگر من حسين را نكشم ، پس چكار كنم ؟ اين أمراء ، ما را أمر كردند به أمری و ما مخالفت آنها را نكرديم ؛ و اگر مخالفت میكرديم ما از اين الاغهای مسكين و بدبخت بدتر بوديم.»
و در يك لفظ ديگر شمر میگويد : اللَهُمّ اغْفِرْلی فَإنّی كَريمٌ ، لَمْ تَلِدْنی اللِئَامُ ! فَقُلْتُ لَهُ : إنّكَ لَسَيّیءُ الرّأْیِ وَالْفِكْرِ ! تُسارِعُ إلَی قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ رَسولِ اللَهِ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَءَالِهِ] وَ سَلّمَ وَ تَدْعُو بِهَذا الدّعآء ؟! فَقالَ: إلَيْكَ عَنّی ! فَلَوْ كُنّا كَما تَقولُ أنْتَ وَأصْحابُكَ لَكُنّا شَرّا مِنَ الْحُمُرِ فی الشّعاب .
«خدايا گناه مرا بيامرز چون من كريمم ! مرد بزرگوار و شريفی هستم ، و مرا مردمان لئيم نزائيدهاند ! من به او گفتم : تو مرد سيّئ الرّأی و سيّئ الفكری هستی ؛ مرد بد انديشهای هستی كه شتاب كردی در كشتن پسر دختر رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم ، و در عين حال دعا میكنی خدا ترا بيامرزد ؟! شمر گفت : برو ، از من دور شو ! اگر ما فكرمان و عقيدهمان و رأيمان همين رأی و فكری بود كه تو و أصحاب تو داری ، ما از اين الاغهائی كه در درّهها و بيابانها متواری هستند و میچرند بدتر بوديم ! پس ما وظيفه خود را انجام داديم و مخالفت أمر والی نكرديم ؛ و هر كه مخالفت أمر والی كند كانَ شَرّا مِنَ الْحُمُرِ فی الشّعاب.» (11)
اين مجموع رواياتی است كه از أهل سنّت نقل شده است . حال ببينيم با اين طرز فكر ،مآل و عاقبت اُمّت إسلام به كجا منتهی خواهد شد ؟ و چه بر سر إسلام و مسلمين خواهد آمد ؟ و چگونه واليان أمر حكومت إسلام را إداره مینمايند ؟ و درست بر ضدّ ممشای رسول خدا صلّی الله عليه و آله كه إطاعت را منحصراً در تبعيّت از حقّ قرار داده است عمل مینمايند .
كلام معصوم بر أساس انطباق بر حقّ است نه موضوعيّت ؛ و ما كه كلام معصوم را قبول میكنيم ، چون معصوم است و عين حقّ است ! و إلّا كلام شخص ـ هر كه باشد ـ در مقابل حقّ موضوعيّت ندارد ، اينها همه أماره و طريقند .
حال با وجود حديث غدير و حديث ثقلين و حديث منزلت و أمثال اينها ، آيا اسْتَخْلَفْتَ عَلَيْنا اُمَرآءَ معنی میدهد ؟!
خداوند به اينها میگويد : دروغگوها آيا من به شما گفتم اين اُمراء را إمام و خليفه شما قرار دادم و هر ظلم و ستمی كه كردند باكی بر شما نيست ؟! و شما هم جوابگوی آن در روز قيامت خواهيد بود كه : خدايا اينها بر ما ظلم كردند ، و ما بواسطه تبعيّت از اينها از دين تو خارج شديم ، و تو ما را أمر نمودی كه از آنان إطاعت كنيم ؛ پس تمام اين ظلمها بر عهده خود توست ؟!
در اينجاست كه روشن میشود سرّ آنكه اين دُوَل خارجی چقدر از خصوص تشيّع نگرانند و از أهل تسنّن باكی ندارند ! چرا كه اُصولاً حكومت در أهل تسنّن حكومت ساخته و پرداخته و مورد إمضای خود آنهاست . چون واليان آنها همان أفرادی هستند كه مورد نظر آنهاست و به هر چيزی كه خواست ايشان باشد مردم را أمر میكنند ، و مردم آنها را اُولوا الأمر میدانند .
وليكن آن مكتبی كه با حقّ سر و كار دارد و اگر به اندازه ذرّهای از حقّ تجاوز شود نگران است ، مكتب شيعه است كه میگويد : بايد در اُمور ، حقّ را ميزان قرار داد ؛ هر كجا حقّ است بپذيريد و هر كجا انحرافی هست رها كنيد ! اگر حاكم حكمی كرد و اشتباه بود بايد برگردد و إلّا مسؤول است . قاضی بايد از حكم خود برگردد . مرجع تقليد اگر فتوائی داد و اشتباه بود بمجرّد اينكه فهميد بايد برگردد و إلّا در جهنّم خواهد بود .
و عبارتی از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل شده است كه فرمودند : به من ثنا نكنيد ! قسم بخدا تمام زحمتهای من برای اين است كه از عهده مسؤوليّتی كه در پيشگاه پروردگار نسبت بشما دارم خود را خارج سازم . هنوز من نتوانستهام حقوق شما را أدا كنم و از عهده فرائض بيرون بيايم ؛ پس شما چگونه مرا ثناء میكنيد ؟!
علی كلّ تقدير ، برای ما روشن و واضح است : لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ ، وَ لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَی اللَه ، و أمثال اين عبارات كه از پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله آمده است ، إنسان را دلالت میكند كه بايد أوامر و نواهی حاكم (به هر صورت و كيفيّتی بنام حكومت إسلام) مخالف با شرع نباشد ، كه در غير اينصورت لازم الإجراء نيست ، بلكه خود از درجه اعتبار ساقط میشود .
حقّ دوّمی كه والی بر رعيّت ، و حاكم و دولت إسلام بر اُمّت دارد ، و تمام أفراد اُمّت بايد اين حقّ را محترم بشمارند و نسبت به دستگاه حاكمه ، أعمّ از خود حاكم يا متصدّيان يا كارمندان او محترم بشمرند حقّ نُصح است .
نصح يعنی نصيحت كردن ، خيرخواه بودن . مردم بايد خير خواه حكومت بوده و از روی صدق و صفا و واقعيّت دوست و يار و ياور دولت و حكومت إسلام باشند . در قرآن مجيد و أحاديث از كلمه نُصح كراراً ياد شده است . و اين كلمه بمراتب بهتر است از دو كلمه لُوياليسم (12) و نياليسم كه بمعنی دولتخواهی و طرفداری از دولت است در وقت شورش ، و از كلمه آليجَنس (13) در اصطلاح انگليسی كه بمعنی وفاداری و بيعت میباشد .
إسلام نصح را استعمال كرده و چقدر زيبا و لطيف و ظريف اين حقيقت را نشان میدهد ! و میگويد : اُمّت بايد نسبت به كارفرمايان خود در حكومت إسلام خيرخواه و دلسوز باشند ، مانند پدری كه نسبت به فرزند خود دلسوز و خيرخواه است . اين حقّ ، از همان خطبه 214 (حقّ والی بر رعيّت) استفاده میشود .
أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود : وَلَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَهِ عَلَی الْعِبَادِ ، النّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ . از حقوق واجبی كه خداوند بر بندگان دارد ، اين است كه نسبت به حاكم و حكومت تا آنجائی كه در توان دارند بايد تلاش كنند . نمیفرمايد تنها نصيحت كنند ؛ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ يعنی تا نهايت درجه از توان و كوشش در خدمت صلاح اُمّت قدم بردارند .
يكوقت فرزند إنسان مريض میشود ؛ گاهی ممكن است بگويد او را پيش طبيب ببريد ؛ و يكوقت إنسان خودش او را پيش طبيب میبرد ؛ و گاهی ممكن است بيماری خطرناكی گريبانگير او بشود كه إنسان برای نجات طفل به هر راهی میرود و هر دری را میزند ؛ از خواب نصف شب ميگذرد و با ناملايمات رو به رو ميگردد تا سلامتی طفل باز گردد . اين را میگويند : مَبلَغ جُهْد ؛ يعنی تا آنجائی كه جان در بدن دارد و توان دارد يك قدم هم فرو گذاری نمیكند .
فَأَعْرِضْ عَن مّن تَوَلّی عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلّا الْحَيَوةَ الدّنْيَا ش ذَ لِكَ مَبْلَغُهُم مّنَ الْعِلْمِ (14) هم به همين معنی آمده است . يعنی اُمّت تا جائی كه توان و قدرت دارد ، زباناً قلماً ، قدماً بايد نصيحت كند ؛ و ننشيند و بدگوئی كند كه چنين شد ، چنان شد ، حاكم اين كار را كرد ، چرا در حكومت إسلام اين معايب هست ؟! و أمثال ذلك . اگر به فرزند إنسان معايبی را نسبت دهند ، آيا إنسان آنها را إشاعه میدهد و اينطرف و آنطرف انتشار میدهد ؟ يا اينكه خير ، عيبهای او را میپوشاند و دوست دارد محاسن او را ظاهر كند و میكوشد علاوه بر زبان با عمل فرزند خود را إصلاح كند . اُمّت بايد در إصلاح حكومت بكوشند ؛ و اين معنی مبلغ جهد است .
حقّ سوّم والی بر رعيّت تعاون است . ملّت و اُمّت إسلامی بايد حاكم را در إجرای مقاصد و أهداف إسلامی او (آن مقاصدی كه از فكر او تراوش میكند) تعاون كند . اُمّت برای به منصّه ظهور رساندن آن تلاش كند ، زحمت بكشد ، اين حقّی است كه والی بر رعيّت دارد .
اين حقّ ، هم در خطبه 214 آمده است ، و هم در خطبه . 34 أمّا در خطبه 214 أميرالمؤمنين عليه السّلام فرموده است : وَ التّعَاوُنُ عَلَی إقَامَةِ الْحَقّ بَيْنَهُمْ ؛ و أمّا در خطبه 34 به عنوان : وَ الْوَفَآءُ بِالْبَيْعَةِ ياد كرده است . و با اينكه إطاعت و سمع را شمرده ، و بعبارت : وَ الْإجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ بيان فرموده است ، وليكن عنوان تعاون را با اين تعبير ذكر نفرمود ، بلكه فرمود : بايد اُمّت به حاكم كه من هستم وفای به بيعت داشته باشد .
عنوان وفای به بيعت با تعاون فرق میكند ؛ گرچه حقيقتش يكی است . بيعت با حاكم يعنی فروختن جان . يعنی من جان خودم را به او فروختم (باعَ ، يَبيعُ از باع يَبيعُ بَيْعًا) يعنی من نفس خودم ، جان خودم را به تو فروختم ؛ إراده و شخصيّت و اختيار خودم را به تو فروختم ؛ و إراده و اختيار تو را جايگزين إراده و اختيار خود كردم ؛ و در أعمال و كردار از إراده خود صرف نظر نموده ، أوامر و نواهی تو را بر خواست و مشيّت خود حاكم گردانيدم . اين معنی بيعت است ؛ كه اگر اين نباشد بيعت متحقّق نمیشود . وفاء بيعت به اين معنی است كه : هرجا حاكم نظری ، اختياری و إرادهای دارد ، إنسان آن را از جان و دل بپذيرد و قبول كند ؛ و اين است معنی تعاون در اُمور حكومتی أعمّ از جزئی و كلّی كه برای حفظ كيان إسلام و برای حفظ شخصيّت حاكم و برای إجراء برنامههائی كه در نظر دارد بر عهده تمام اُمّت است .
اين سه حقّی است كه والی بر رعيّت دارد ، أمّا سه حقّ هم رعيّت بر والی دارد كه إن شآءالله خواهد آمد .
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) الغدير» ج 7 ، ص 138 ؛ از «صحيح مسلم» ج 2 ، ص 122 ، و «سنن بيهقی» ج 8 ، ص 159
2) الغدير» ج 7 ، ص 138 ؛ از «صحيح مسلم» ج 2 ، ص 119 ، و «سنن بيهقی» ج 8 ، ص . 158 اين حديث را سيّد عبدالحسين شرف الدّين در رساله «فلسفة الميثاق و الولاية» طبع مكتبه نينوی ، ص 27 آورده است .
3) علّامه أمينی (ره) در تعليقه گويد : هَذا افْتِرآءٌ عَلَی اللَهِ ! إنّ اللَه قَطّ لَمْ يَسْتَخْلِفْ وَ لَمْ يَأْمُرْ عَلَی الْاُمّةِ اُولَئِكَ الْخُلَفآءُ وَالْاُمَرآءُ . وَ إنّما هُمْ خِيَرَةُ اُمّتِهِمْ ؛ وَ الْشّكْرُ وَ الْعَتْبُ عَلَيْها مَهْما صَلَحوا أَوجاروا .
4) الغدير» ج 7 ، ص 138 ؛ از «سنن بيهقی» ج 8 ، ص 159
5) الغدير» ج 7 ، ص 138 ؛ از «سنن بيهقی» ج 8 ، ص 159
6) غزّالی در «إحيآء العلوم» ج 2 ، ص 124 گويد : قَدْ وَرَدَ الْأمْرُ بِطاعَةِ الْاُمَرآء وَ الْمَنْعِ مِنْ سَلّ الْيَدِ عَنْ مُساعَدَتِهِمْ . و در تعليقه آن ، معلّق آورده است :
حَديْثُ الْأمْرِ بِطاعَةِ الْاُمَرآء [أخْرَجَهُ] الْبُخاریّ مِنْ حَديثِ أنَسٍ : اسْمَعوا وَ أطيعوا وَ إنِ اسْتَعْمِلَ عَلَيْكُمْ عَبْدٌ حَبَشیّ كَأَنّ رَأْسَهُ زَبيبَةٌ ؛ وَ لِمُسْلِمٍ مِنْ حَديثِ أبی هُرَيْرَةَ : عَلَيْكَ بِالطّاعَةِ فی مُنْشِطِكَ وَ مُكْرِهِكَ ؛ الْحَديْثَ . وَ لَهُ مِنْ حَديثِ أبیذَرّ : أَوْصانِیَ النّبیّ صَلّی اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلّمَ : أنْ أسْمَعَ وَ اُطيعَ وَلَوْ لِعَبْدٍ مُجَدّعِ الْأطْرافِ .
حَديْثُ الْمَنْعِ مِنْ سَلّ الْيَدِ عَنْ مُساعَدَتِهِمْ ، [أخْرَجَهُ] الشّيْخانُ مِنْ حَديثِ ابْنِ عَبّاسٍ : لَيْسَ لِأَحَدٍ يُفارِقُ الْجَماعَةَ شِبْرًا فَيَمُوتَ إلّاماتَ ميتَةً جاهِليّةً : وَ لِمُسْلِمٍ مِنْ حَديْثِ أبی هُرَيْرَةَ : مَنْ خَرَجَ مِنَ الطّاعَةِ وَ فارَقَ الْجَماعَةَ فَماتَ ، ماتَ ميتَةً جاهِليّةً . وَ لَهُ مِنْ حَديثِ ابْنِ عُمَرَ : مَنْ خَلَعَ يَدًا مِنْ طاعَةٍ لَقیَ اللَه يَوْمَ الْقيَمَةِ وَ لا حُجّةَ لَهُ .
7) در كتاب «لِأكونَ مع الصّادقين» دكتر سيّد محمّد تيجانی ، ص 30 ، از «صحيح مسلم» ج 6 ، ص 24 ، باب خيار الأئمّةِ و شِرارهم ، از رسول الله صلّی الله عليه و آله آورده است كه فرمود : خِيَارُ أَئِمّتِكُمُ الّذِينَ تُحِبّونَهُمْ وَ يُحِبّونَكُمْ ، وَ تُصَلّونَ عَلَيْهِمْ وَ يُصَلّونَ عَلَيْكُمْ ؛ وَ شِرَارُ أَئِمّتِكُمُ الّذِينَ تُبْغِضُونَهُمْ وَ يُبْغِضُونَكُمْ ، وَ تَلْعَنُونَهُمْ وَ يَلْعَنُونَكُمْ ! قَالُوا : يَا رَسُولَ اللَهِ ، أَفَلَا نُنَابِذُهُمْ بِالسّيْفِ ؟! فَقَالَ لَا ! مَا أَقَامُوا فِيكُمُ الصّلَوةَ !
8) اين مطلب از «البيان و التّبيين» جاحظ ، ج 2 ، ص 85 نقل شده است .
9) بنقل از «استيعاب» ج 2 ، ص 635 ؛ و «اُسد الغابة» ج 5 ، ص 126
10) بنقل از «تاريخ ابن عساكر» ج 6 ، ص 338 ؛ و «ميزان الاعتدال» ذهبی ، ج 1 ، ص 449
11) الغدير» ج 7 ، ص 137 تا 148
12)«~ Loyalism ~»
13)«~ Alligiance ~»
14) آيه 29 و صدر آيه 30 ، از سوره 53 : النّجم