اگر انگيزه و مطالبة حاكميت اسلام را از اسلام كسر كنيم، اين همه معارضه و مزاحمت نسبت به اسلام و مسلمين از سوی قدرتمندان باقی نخواهد ماند. قضية اصلی حاكميت اسلام است. اگر عمل مسلمين به احكام اسلامی يعنی همين احكام فردی و عبادات؛ به گاو و گوسفند قدرتمندان جهانی ضرری نزند و سياست استعماری و سلطه طلب آنها را تهديد نكند آن قدرها با اسلام داعيه بر مبارزه نخواهد داشت. شعار جدايی دين از سياست كه در دوران اخير يعنی در صد سال، صد و پنجاه سال اخير بوسيلة استعمارگران در ميان مسلمين رايج شد ناشی از همين قضيه بود. آنها با نماز و روزه و بقية عبادات اگر انگيزه و تمايل به حاكميت اسلام و حاكميت سياست اسلامی نباشد نمیجنگد لذا شما میبينيد در كشورهای اسلامی گاهی در مواردی كسانی هستند كه ظواهر اسلامی را هم رعايت میكنند اما سياست آنها، حركت آنها، جهتگيری كلی كشور آنها درست بر طبق خواست سياستهای استعماری و استكباری است. در رژيم منحط گذشته هم همين جور بود با ظواهر اسلامی و با عبادات تا آنجايی كه صحبت از سياست نباشد تهديد حاكميت طاغوت نباشد هيچگونه معارضهای نبود. پس توجه میفرمایيد كه مسئلة حاكميت در اسلام چقدر مهم است.
اگر علمای اسلام قبول میكنند كه قرآن فرمودهاست: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه»، پيامبر نيامد كه نصيحتی بكند، حرفی بزند، مردم هم كار خودشان را بكنند و به او هم احترامی بگذارند؛ آمد تا مورد اطاعت قرار بگيرد، جامعه و زندگی را هدايت كند، نظام را تشكيل بدهد و انسانها را به سمت اهداف زندگی درست پيش ببرد. اگر علمای اسلام قبول دارند كه قرآن كريم میفرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، اقامة قسط و عدل و رفع ظلم و ايجاد زندگی صحيح برای بشر، هدف اديان است، پس بايد حركت به سمت حاكميت اسلام باشد و حاكميت اسلام در كشورها و جوامع اسلامی، امری ممكن است.
• پس از رحلت رسول اكرم (صلیالله علیه و آله)، هيچ يك از مسلمانان در اين معنا كه حكومت لازم است، ترديد نداشت. هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم. چنين حرفی از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در كسی بود كه عهدهدار اين امر شود و رئيس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله)، در زمان متصديان خلافت و زمان حضرت امير (علیهالسلام)، هم حكومت تشكيل شد. سازمان دولتی وجود داشت و اداره و اجرا صورت میگرفت.
در انقلاب اسلامی ايران، چند خصوصيت مهم وجود داشت كه همه منطبق بر حركت اسلامی صدر اول بود:
نخست، هدفگيری سياسی؛ يعنی ارادة قاطع بر حاكميت دين خدا و اينكه قدرت از دست شيطانهای ظالم و فاسد گرفته شود و حاكميت و قدرت سياسی جامعه بر اساس ارزشهای اسلامی شكلگيرد.
1. زیرساختهای نظری بحث
1-1. تفاوت مفهوم سیاست در اسلام و غرب
• سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزي كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و اين مختص به انبياست. ديگران اين سياست را نميتوانند اداره كنند، اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماي بيدار اسلام.
تلاشهايی كه انسانها میكنند، بعضی مربوط به مسائل شخصی آنهاست كه بخش كوچكتری از فعاليتهای انسانی را شامل میشود ـ مثل معيشت و معنويت و عواطف و ارتباطات شخصی آنها با اين و آن ـ اما بخش بزرگتر فعاليتهای انسانی، فعاليتهايی است كه در صحنة جامعه با تلاش جمعی صورت میگيرد، كه به آن «سياست» میگويند.
سياست به معنای پشت هم اندازی و فريب و دروغ گفتن به افكار عمومی مردم، مطلوب اسلام نيست. سياست يعنی ادارة درست جامعه؛ اين جزو دين است.
• آن مردك وقتی كه آمد (در زندان) پيش من، من بودم و آقای قمی سلمهاللَّه، كه اكنون هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتی، دروغگويی و... خلاصه پدرسوختگی است. و اين را بگذاريد برای ما! راست هم میگفت. اگر سياست عبارت از اينها است، مخصوص آنها میباشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه دارای سياست میباشند، ائمه هدی (عليهمالسلام) كه «ساسةالعباد» هستند، غير اين معنايی است كه او میگفت. او میخواست ما را اغفالكند.
ما امروز اگر جمهوری اسلامی هستيم، اگر حكومت علوی هستيم، بايد اينها را رعايت كنيم. شما مردم هم اينها را بايد از ما بخواهيد. اقامة دين خدا را بايد بخواهيد. اينكه ما نگاه كنيم ببينيم شرق و غرب در مفاهيم حكومتی و مفاهيم سياسی حرفشان چيست، آنها چه میگويند، ما هم سعی كنيم خودمان را آن طور تطبيق دهيم، اين مثل همان خلافت عثمانيهاست... اينها همان مفاهيمی است كه در زير نام دمكراسی، در زير نام ليبراليزم، در زير نام حقوق بشر و در زير نام آزادی، در حال جريان است. ما بياييم دنبالهرو آنها شويم، همان مفاهيم را بگيريم، آن وقت چه كار كنيم؟! مثل خود آنها به ظلم عمل كنيم و آن وقت اسم عدالت را بياوريم؟! اين غير از نفاق چيز ديگری است؟! امروز بشريت در رنج است؛ امروز بشريت از يك تبعيض بزرگ رنج میبرد؛ بشريت از يك ظلم بزرگ به جان میآيد. اين ظلم بزرگ را همين قدرتمندان میكنند؛ دستشان هم پرچم حقوق بشر است! يعنی نفاق محض. از اينها بايد تقليد كرد؟! در مقابل اينها بايد رودربايستی داشت؟! مفاهيم اينها را بايد گرفت و به جای مفاهيم علوی و اسلامی گذاشت؟! نه؛ اين غلط است. راه درست برای كسی كه پيرو اميرالمؤمنين است، اين است كه شاخصههای حكومت علوی را در نظر داشته باشد؛ همان اندازهای كه میتواند و قدرت دارد، طبق آنچه كه ساز و كارهای جهانی اقتضاء میكند ـ دوران صنعت و صنعتهای پيچيده و روشهای فوق مدرن صنعتی و اينها اقتضائاتی دارد ـ اينها را رعايت كند تا آن جهتگيری يك سر سوزن منحرف نشود. اين میشود يك انسان والا؛ میشود يك حاكم علوی. چنين جامعهای قدرتمند میشود؛ چنين جامعهای پولادين میشود؛ جامعهای كه مردمش راست بگويند و از مسئولانشان راست بشنوند؛ آنچه را كه وعده میدهند، آنچه را كه میگويند، آنچه را كه به عنوان پرچم بلند میكنند، همان را عمل میكنند و «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» نباشند. اين، آن روش درست است و اين به بركت اميرالمؤمنين ممكن است.
• ديانت همان سياستي است كه مردم را از اينجا حركت ميدهد و تمام چيزهايي كه به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه ميبرد كه صلاح مردم است كه همان صراط مستقيم است.
1-2. سیاسی بودن دین
يكی از چيزهايی كه برای ما [روحانیون] خيلی مهم است، مسئلة «ارتباط با سياست» است. اولاً سالهای متمادی سعی كردند كه مقولة دين را از مقولة سياست جدا كنند. با اينكه انقلاب اسلامی پيروز شده و سياست دينی در كشور، محور همة فعاليتهاست و مسئله الهامگيری و سرچشمه پيدا كردن سياست از دين ـ نه دين از سياست، بلكه سياست از دين ـ جزو عرفهای رايج ملتهای مسلمان شده، هنوز دارند تلاش میكنند، بلكه بتوانند اين عرف را بشكنند. اگر با لايههای عميقتر تبليغات سياسی جهانی ـ غير از اين لفاظيهای سياسی كه راديوهای بيگانه میكنند ـ آشنا باشيد، میبينيد همين حالا دارند تلاش میكنند كه دين را از سياست جدا كنند. آنها دنبال اين هستند كه سياستمدارها بدون ارتباط با دين و بدون اعتنای به دين، كار خودشان را بكنند و آخوند و مبلغ دين هم فقط احكام فردی و شخصی و طهارت، نجاست و دماء ثلاثه و حداكثر مسئلة ازدواج و طلاق را برای مردم بيان كند. اولين حادثهای كه در اسلام، در دورانی كه پيغمبر از فشار مخالفان در مكه خلاص شد، اتفاق افتاد، چه بود؟ تشكيل حكومت. پيغمبر به مدينه آمد و حكومت تشكيل داد. پيغمبر نيامد مدينه كه بگويد من عقايد شما را اصلاح میكنم، احكام دينی را برايتان بيان میكنم، شما هم يك نفر را به عنوان حاكم برای خودتان انتخاب كنيد؛ چنين چيزی نبود، بلكه پيغمبر آمد و ازمة سياست را به دست گرفت. ايشان از اول كه وارد شد، خط مشی نظامی، سياسی، اقتصادی و تعامل اجتماعی را طراحی كرد. چطور اين دين به خط مشیهای سياسی و نظامی و اقتصادی و اجتماعی كاری نداشته باشد و در عين حال، دين همان پيغمبر هم باشد؟! در مطلب به اين روشنی، خدشه میكنند! اين در باب ارتباط با سياست، كه پايهایترين مسئله است.
سالها غفلت مسلمين و مهجور ماندن قرآن سبب شد كه دستهای تحريف بتوانند به نام دين، هر سخن باطلی را در اذهان جای داده و بديهيترين اصل دين خدا را منكر شوند و شرك را جامة توحيد پوشانده و مضمون آيات قرآن را بیدغدغه انكار كنند، و در حالی كه قرآن اقامة قسط را هدف از ارسال رسل میداند؛ «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»، و در حالی كه با خطاب «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»، همة مؤمنين را موظف به تلاش برای اقامة قسط میكند، و در حالی كه آيات كريمة قرآن، اعتماد به ستمگران را ممنوع میسازد و به پيروان خود میفرمايد: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»، و گردن نهادن به ظلم طاغوت را منافی با ايمان میشمرد و میگويد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»، و كفر به طاغوت را در كنار ايمان به خدا قرار میدهد؛ «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی»، و در حالی كه نخستين شعار اسلام، توحيد، يعنی نفی همة قدرتهای مادی و سياسی و همة بتهای بیجان و باجان بود، و در حالی كه اولين اقدام پيامبر(صلی الله علیه و آله) پس از هجرت، تشكيل حكومت و ادارة سياسی جامعه بود، و يا دلايل و شواهد فراوان ديگری كه بر پيوند دين و سياست حكم میكند، باز كسانی پيدا میشوند كه بگويند دين از سياست جداست، و كسانی هم پيدا شدند كه اين سخن ضداسلامی را از آنها بپذيرند.
• اسلام همه چيز است ـ اسلام را ـ يكي از بدترين چيزي كه اجانب در بين مردم و در بين خود ما القا كردند اين است كه اسلام براي اين است كه ما همان عبادت بكنيم، چنان كه مذهب مسيح را هم مسخ كردند. مذهب مسيح مسخ شد. مسيح هرگز نميشود كه دعوتش اين باشد كه فقط عبادت بكنيد، ظلمه را بگذاريد به كار خودشان، اين نميشود، نبي نميتواند اينطور باشد، مسخ شده است اينها. اينها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلين مسخ كردند. اسلام را بصورت ديگر نشان دادند و اين از كيدهایي بود كه با نقشههاي پياده شده است و ما خودمان هم باور كرديم آخوند را به سياست چه؟! اين حرف، حرف استعمار است. آخوند را به سياست چه؟ «ساسة العباد» در دعاي جامع، زيارت جامعه است؛ «ساسة العباد»؛ چطور امام را به سياست آره، اما آخوند را به سياست نه؟!
حضرت امير يك مملكت را اداره ميكرد، سياستمدار يك مملكت بود، آنوقت آخوند را به سياست چه! اين مطلبي بود كه مستعمر براي اينكه آخوند را جدا كند از دولت و ملت، القا كردند به او، آخوند هم باورش آمد. خود آخوند با ما مبارزه ميكند كه شما چكار داريد به سياست! اين آخوند سياسي است. اين چيزي بوده است كه ما را عقب كرد، به عقب راند. آخوند، نمونة اسلام است.
• يكی از ابعادِ انسانْ بُعدی است كه در اين دنيای مادی میخواهد معاشرت بكند، در اين دنيای مادی میخواهد تأسيس دولت بكند، در اين دنيای مادی میخواهد تأسيسِ مثلاً ساير چيزهايی كه مربوط به ماديتش هست بكند. اسلام اين را هم دارد. آن قدر آيه و روايت كه در سياست وارد شده است، در عبادات وارد نشده است. شما پنجاه و چند كتاب فقه را ملاحظه میكنيد، هفت ـ هشت تا كتابی است كه مربوط به عبادات است، باقیاش مربوط به سياسات و اجتماعيات و معاشرات و اين طور چيزهاست. ما همه آنها را گذاشتيم كنار و يك بُعد را، يك بعد ضعيفش را گرفتيم. اسلام را همچو بد معرفی كردهاند به ما كه ما هم باورمان آمده است كه اسلام [را] به سياست چه! سياست مال قيصر و محراب مال آخوند! ـ محراب هم نمیگذارند برای ما باشد ـ اسلام دين سياست است؛ حكومت دارد. شما بخشنامه حضرت امير و كتاب حضرت امير به مالك اشتر را بخوانيد، ببينيد چيست؟ دستورهای پيغمبر و دستورهای امام (عليهالسلام) در جنگها و در سياسات ببينيد چه دارد. اين ذخاير را ما داريم، عُرضة استفادهاش را نداريم.
با قطع نظر از شخص اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) و موضوع منصوب بودن آن حضرت ـ كه شيعه متمسّك و پايبند به اين معناست ـ ديگران به اين بخشِ قضيه، توجّه چندانی نكردند و نصب اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) را مورد ملاحظه قرار ندادند. در اين قضيه، اصل مسألة نصب حاكم، مسألة مهمی است كه پيام غدير است. چرا بايد اين پيام روشن را كه پيغمبر اكرم ـ مؤسّس اسلام ـ به همة مسلمين دادهاست، العياذُ باللَّه ناديده گرفت؟ آنجا كه میگويد: «مسلمانان! دين را از اساس زندگی و از امر حكومت كه پاية زندگی فردی و اجتماعی است، جدا نكنيد. دين را به گوشة خلوتِ خانهها و ذهن و مسائل روحی منحصر نكنيد. دين را به انزوا نيندازيد.» اساس زندگی بشر، كه بر پاية حكومت است، امری است متوجه دين؛ مسئوليتی است بر دوش دين و دين بايد اين كار را انجام دهد... بزرگترين مظهر دخالت مردم در امور حكومت، غدير است. خودِ غدير اين را به ما آموخت و لذاست كه عيد غدير، عيد ولايت است، عيد سياست است، عيد دخالت مردم در امر حكومت است، عيد آحاد ملت و امّت اسلامی است. اين عيد، مخصوص شيعه هم نيست.
• البته در اذهان بسياري بلكه اكثري، بيشتر از مردم، بيشتري از اهل علم، بيشتري از مقدسين اين است كه اسلام به سياست چه كار دارد، اسلام و سياست جداست از هم. همين چيزي كه حكومتها نميگذارند، همين كه از اول القا كردند اين اجانب در اذهان ما و حكومتها در اذهان ما كه اسلام [چه کار دارد] به سياست، آخوند چه كار دارد به سياست؟ فلان آخوند را وقتي عيبش را ميگيرند ميگويند: آخوند سياسي است، اسلام ميگويند از سياست كنار است، دين علي حده است، سياست علي حده، اينها اسلام را نشناخته اند. اسلامي كه حكومتش تشكيل شد در زمان رسول الله و باقي ماند اين حكومت به عدل يا به غير عدل و در زمان حضرت امير بود باز حكومت عادله اسلامي بود، يك حكومتي بود با سياست، با همه جهاتي كه بود. مگر سياست چي است روابط مابين حاكم و ملت، روابط ما بين حاكم با ساير حكومتها ـ عرض ميكنم كه ـ جلوگيري از مفاسدي كه هست، همه اينها سياست است احكام سياسي اسلام بيشتراز احكام عبادي آن هست.كتابهایي كه اسلام در سياست دارد بيشتر از كتابهایي است كه در عبادت دارد. اين غلط را در ذهن ما جاي گير كردنده اند و حتي حال باورشان آمده است آقايان به اينكه اسلام با سياست جداست، يك احكام عبادي است مابين خود و خدا، برويد توي مسجدتان و هر چي ميخواهيد دعا كنيد، هر چه ميخواهيد قرآن بخوانيد ما هم با شما كار نداريم اما اين اسلام نيست اسلام در مقابل ظلمه ايستاده است، حكم به قتال داده، حكم به كشتن داده، در مقابل كفار و در مقابل متجاسرين و كساني كه چيز هستند، احكام دارد. اين همه احكام در اسلام نسبت به اينها هست، اين همه احكام حكم به قتال و حكم به جهاد و حكم به اينها هست، اسلام از سياست دور است! اسلام فقط اين مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است، اين نيست، اين احكام را دارد و بايد اين احكام هم اجرا بشود.
خوب میشود فهميد حرف كسانی كه سعی میكنند تا دين و بخصوص دين اسلام را جدای از حكومت معرفی كنند، غلط است. البته همة اديان در اين جهت مثل هم هستند؛ ليكن اين ادعا در مورد اسلام، خيلی عجيب است كه كسی بخواهد دين اسلام را از زندگی، سياست، ادارة كشور و از حكومت جدا كند؛ كنار بگذارد و بين اينها تفكيك ايجاد نمايد. اسلام از روز اولی كه به وجود آمد، با يك مبارزة دشوار، به سمت تشكيل يك نظام و يك جامعه حركت كرد. بعد از سيزده سال مبارزه هم، پيغمبر اكرم توانست ـ اگرچه نه در شهر خود و در نقطة ولادت اين بعثت، اما در نقطة ديگری از دنيای آن روز ـ اين نظام را سر پا كند و به وجود آورد.
يك عدّه هستند كه تصوّر میكنند میشود ملتی مسلمان بود؛ امّا به احكام اسلامی عمل نكرد! اين تصوّر، معنايش جدايی دين از سياست است. معنايش اين است كه اسمتان مسلمان باشد، امّا به احكام اسلامی عمل نكنيد و سيستم بانكداری، اقتصاد، آموزش و پرورش، شكل و محتوای حكومت و ارتباطات فرد و جامعهتان، به خلاف اسلام و طبق قوانين غير اسلامی و حتّی ضد اسلامی باشد. البته، اين، در مورد كشورهايی است كه قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست يك انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضی كشورهای اسلامی، حتّی قانون هم نيست؛ حتّی قانون غير اسلامی هم وجود ندارد و ارادة اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت يك نفر نشسته است و دستور میدهد: اينطوری شود، آنطوری شود. نمیشود كه ما فرض كنيم عدّهای مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال اين چيزها را دارند. در جوامعی كه میخواهند مسلمان باشند، اسلام بايد حاكم باشد. غدير، اين پيام را داشت. امروز بسياری از جوامع، چوب عدم اعتقاد به اين معنا را میخورند. ببينيد ماجرای غدير، اينجا چقدر میتواند الهامبخش باشد!
• اسلام علاوه بر اينكه بشر را در روحيات غني ميكند، در ماديات غني ميكند. اسلام دين سياست است قبل از اينكه دين معنويات باشد. اسلام همانطوري كه به معنويات نظر دارد و همانطوري كه به روحيات نظر دارد و تربيت ديني ميكند و تربيت نفساني ميكند و تهذيب نفس ميكند، همانطور به ماديات نظر دارد و مردم را تربيت ميكند در عالم كه چطور از ماديات استفاده كنند و چه نظر داشته باشند در ماديات. اسلام ماديات را همچو تعديل ميكند كه به الهيات منجر ميشود. اسلام در ماديات به نظر الهيات نظر ميكند و در الهيات به نظر ماديات نظر ميكند. اسلام جامع مابين همه جهات است.
2. دلایل لزوم تشکیل حکومت اسلامی در قرآن
• «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الی أَهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيءٍ فَرُدُّوه الیَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلًا»؛ خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهيد. و هرگاه بين مردم داوری كرديد، به عدالت داوری كنيد. خدا چه خوب به آن اندرزتان میدهد و يادآوریتان میكند. بیشك خدا شنوای بيناست. ای ايمانآوردگان! خدا را اطاعت كنيد؛ و پيامبران را اطاعت كنيد؛ و اوليای امرتان (متصديان رهبری و حكومتتان) را. بنابراين، اگر در مورد چيزی با يكديگر كشمكش پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اگر به خدای يگانه و دوره آخرت ايمان داريد. آن روش بهتر است و عاقبتتر.
خداوند امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنيد» عدهای بر اين عقيدهاند كه منظور از «امانت» مطلق امانت خلقی (يعنی مال مردم) و خالقی (يعنی احكام شرعيه) میباشد.
و مقصود از «ردّ امانت الهی» اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند. گروه ديگری معتقدند كه مراد از «امانت»، امامت است در روايت هم آمده كه مقصود از اين آيه، ما (يعنی ائمه عليهمالسلام) هستيم كه خداوند تعالی به وُلات امر (رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهمالسلام) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند؛ يعنی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) ولايت را به اميرالمؤمنين (علیهالسلام)، و آن حضرت هم به ولیّ بعد از خود واگذار كند، و همين طور ادامه يابد. در ذيل آيه میفرمايد: «وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدلِ»؛ وقتی كه حاكم شديد بر پايه عدل حكومت كنيد. خطاب به كسانی است كه زمام امور را در دست داشته حكومت میكنند، نه قضات. قاضی قضاوت میكند، نه حكومت به تمام معنای كلمه.قاضی فقط از جهتی حاكم است و حكم میكند، چون فقط حكم قضايی صادر میكند، نه حكم اجرايی. چنانكه قضات در طرز حكومتهای قرون اخير يكی از سه دسته حكومتكننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان و دو دسته ديگر، هيأت وزيران (مجريان)، و مجلس (برنامهريزان و قانونگذاران) هستند. اساساً قضاوت يكی از رشتههای حكومت و يكی از كارهای حكومتی است. پس بايد قايل شويم كه آية شريفة «و اذا حكمتم» در مسائل حكومت ظهور دارد؛ و قاضی و همه حكومت كنندگان را شامل میشود. وقتی بنا شد تمام امور دينی عبارت از «امانت» الهی باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود، يكی از آنها هم حكومت است.
• قرآن میفرمايد: «فَإنْ تنازعتم» در هر امری از امور بين شما نزاع واقع شد، مرجع در احكام، خدا؛ و در اجرا، رسول است. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بايد احكام را از خدا بگيرد و اجرا نمايد. اگر موضوع اختلافی بود، حضرت رسول به عنوان قاضی دخالت میكند و قضاوت (دادرسی) مینمايد. و اگر منازعات ديگری، از قبيل زورگويی و حقكشی بود، نيز مرجعرسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است. او چون رئيس دولت اسلام است، ملزم میباشد دادخواهی كند؛ مأمور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد. بايد دانست در هر امری كه مرجع رسول اكرم باشد، ائمه(علیهمالسلام) هم میباشند. و اطاعت از ائمه(علیهمالسلام) نيز اطاعت از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) میباشد.
2-1. بررسی تکالیف سیاسیای که خدا بر عهده «پیامبران» گذاشته است
انبياء كارشان مسئلهگویی فقط نبود. اگر انبياء فقط به اين اكتفا ميكردند كه حلال و حرامی را برای مردم بيان كنند، اين كه مشكلی وجود نداشت؛ كسی با اينها در نمیافتاد. در اين آيات شريفهای كه اين قاری محترم با صوت خوش و با تجويد خوب در اينجا تلاوت كردند: «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ»، اين چه تبليغی است كه خشيت از مردم در او مندرج است كه انسان بايد از مردم نترسد در حال اين تبليغ. اگر فقط بيان چند حكم شرعی بود كه ترس موردی نداشت كه خدای متعال تمجيد كند كه از مردم نميترسند؛ از غير خدا نميترسند. اين تجربههای دشواری كه انبياء الهی در طول عمر مبارك خودشان متحمل شدند، برای كی بود؟ چه كار ميكردند؟ «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا». چی بود اين رسالتی كه بايد برايش جنگيد؟ بايد جنود الله را برای او بسيج كرد، پيش برد؛ فقط گفتن چند جملة حلال و حرام و گفتن چند مسئله است؟ انبياء برای اقامة حق، برای اقامة عدل، برای مبارزة با ظلم، برای مبارزة با فساد قيام كردند، برای شكستن طاغوتها قيام كردند. طاغوت آن بتی نيست كه به فلان ديوار يا در آن زمان به كعبه آويزان ميكردند؛ او كه چيزی نيست كه طغيان بخواهد بكند. طاغوت آن انسان طغيانگری است كه به پشتوانة آن بت، بت وجود خود را بر مردم تحميل ميكند. طاغوت، فرعون است؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ». اين، طاغوت است. با اينها جنگيدند، با اينها مبارزه كردند، جان خودشان را كف دست گذاشتند، در مقابل ظلم ساكت ننشستند، در مقابل زورگویی ساكت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سكوت نكردند. انبياء، اينند.
معلوم است كه پيامبران هم برای چه آمدند: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». اقامة قسط و حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامی.
آن انسان یا انسانهایی که قرار است بر بشر و جامعه بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند اینها چه کسانی میتوانند باشند؟
... پاسخ دین و مکتب به این سئوال این است که «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ آن کسی که عملاً درجامعه، زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست میگیرد، «رسول» اوست. لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد، معنی ندارد که با بودن پیغمبر، حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند؛ پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد.
• سازش با ظالم، ظلم بر مظلومين است، سازش با ابرقدرتها، ظلم بر بشر است. آنهايي كه به ما ميگويند سازش كنيد، آنها يا جاهل هستند يا مزدور. سازش با ظالم، يعني، اين كه دست ظالم را باز كن تا ظلم كند. اين خلاف راي تمام انبياست. انبياي عظام، تا آن جا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر ظالم بزدايند، به موعظه، به نصيحت، به امر به معروف، به نهي از منكر، به «أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديد»، «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ»؛ بعد از آنكه موعظه نشد، نصيحت نشد، آخرْ دوا، اين است كه داغش كنند؛ شمشير، آخرْ دواست.
تمام جنگهای پيغمبر در حقيقت جنگهای دفاعی بود نه اينكه در همة عمليات پيغمبر مینشست تا بيايند بهش حمله كنند. نه! دفاعی به اين معنا درست نيست؛ اما اگر پيغمبر مسلّح نمیشد اگر آماده نمیشد، اگر «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» نمیبود، يقيناً اسلام را و قرآن را و پيغمبر را و جامعة اسلامی را همان روزهای اول تكه پاره كرده بودند، لذا پيغمبر مجبور بود بجنگد.
قرآن در جای ديگر به پيامبر میگويد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ»؛ با كفار و منافقان با خشونت رفتار كن! همان مادة غلظ كه در آية قبلی بود، در اينجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنين است، در معاشرت است، در رفتار فردی است؛ اما اينجا در اجرای قانون و ادارة جامعه و ايجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اينجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اينجا خشونت خوب است.
مهمترين كار انبيای عظام الهی مقابله با طواغيت و كسانی است كه نعمتهای خدا را ضايع كردند: «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْل». آية قرآن، از اين حكومتهای فاسد، با اين تعبيرات تكاندهنده ياد میكند؛ سعی كردند تا فساد را جهانگير كنند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ* جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَار»؛ نعمتهای الهی و انسانی و طبيعی را به كفران تبديل كردند و انسانها را كه بايد از اين نعم برخوردار میشدند، در جهنم سوزانی كه از كفران خود به وجود آوردند، سوزاندند و كباب كردند. انبياء در مقابل اينها صفآرايی كردند. اگر انبياء با طواغيت عالم و طغيانگران تاريخ برخورد نداشتند، احتياج به جنگ و جدل نبود. اينكه قرآن میگويد: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ»، چه بسيار پيامبرانی كه همراه با مؤمنان خداپرست، به قتال و جنگ دست زدند؛ اين جنگ با چه كسانی بود؟ طرف جنگ انبياء، همين حكومتهای فاسد، قدرتهای ويرانگر و طغيانگر تاريخ بودند كه بشريت را بدبخت و نابود كردند.
انبياء نجاتدهندگان انسانند؛ لذا در قرآن، يك هدف بزرگ نبوتها و رسالتها، اقامة عدل معرفی شدهاست: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». اصلاً انزال كتابهای الهی و ارسال رسل برای اين بودهاست كه قسط و عدل در ميان جوامع حاكم شود؛ يعنی نمادهای ظلم و زورگويی و فساد از ميان برخيزد. حركت امام حسين (عليهالسلام) چنين حركتی بود. فرمود: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي» . همچنين فرمود: «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ، نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ، كَانَ حَقِيقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛ يعنی اگر كسی كانون فساد و ظلم را ببيند و بیتفاوت بنشيند، در نزد خدای متعال با او همسرنوشت است. فرمود: من برای گردنكشی و تفرعن حركت نكردم. دعوت مردم عراق از امام حسين (عليهالسلام) برای اين بود كه برود و حكومت كند؛ امام هم به همين دعوت پاسخ دادند. يعنی چنين نيست كه امام حسين (عليهالسلام) به فكر حكومت نبود، امام حسين (عليهالسلام) به فكر سركوب كردن قدرتهای طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حكومت و چه با شهادت و دادن خون.
2-2. بررسی تکالیف سیاسیای که خدا بر عهده «مسلمانان» گذاشته است
قرآن فرموده است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»، پيامبر نيامد كه نصيحتی بكند، حرفی بزند، مردم هم كار خودشان را بكنند و به او هم احترامی بگذارند؛ آمد تا مورد اطاعت قرار بگيرد، جامعه و زندگی را هدايت كند، نظام را تشكيل بدهد و انسانها را به سمت اهداف زندگی درست پيش ببرد.
قرآن میگويد: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ»؛ مسلمانان بايستی نسبت به كفار سختگير باشند. اين كفار كجا هستند؟ هر غير معتقد به اسلام كسی نيست كه بايد نسبت به او سختگير بود و شدت گرفت. قرآن میگويد: «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»؛ كسانی كه با شما سر ستيزه ندارند و عليه شما توطئه نمیكنند و كمر به نابودی نسل و ملت شما نبستهاند، ولو از دين ديگری باشند، با آنها نيكی كنيد و رفتار خوب داشته باشيد؛ كافری كه با او بايد شديد بود، اين نيست. «إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ». بايد با كسانی شديد بود كه با هويت، اسلام، مليت، كشور، تماميت ارضی، استقلال، شرف، عزت، ناموس، سنتها، فرهنگ و ارزشهای شما مبارزه میكنند. اين فرهنگی است كه بايد بر جامعة ما حاكم باشد. تساهل و تسامح بايد بين خود مسلمانان برقرار باشد.
2-3. شرح فعالیتهای سیاسی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) درقرآن
آخرين جنگی كه آنها سراغ پيغمبر آمدند، جنگ خندق ـ يكی از آن جنگهای بسيار مهم ـ بود... كفّار، مقابل خندق آمدند، اما ديدند نمیتوانند؛ لذا شكسته و مفتضح و مأيوس و ناكام مجبور شدند برگردند. پيغمبر فرمود تمام شد؛ اين آخرين حملة قريش مكه به ماست. از حالا ديگر نوبت ماست؛ ما به طرف مكه و به سراغ آنها میرويم. سال بعد از آن، پيغمبر گفت ما میخواهيم به زيارت عمره بياييم.
ماجرای حديبيه ـ كه يكی از ماجراهای بسيار پرمغز و پرمعناست ـ در اين زمان اتفاق افتاد. پيغمبر به قصد عمره به طرف مكه حركت كرد. آنها ديدند در ماه حرام ـ كه ماه جنگ نيست و آنها هم به ماه حرام احترام میگذاشتند ـ پيغمبر به طرف مكه میآيد. چه كار كنند؟ راه را باز بگذارند بيايد؟ با اين موفقيت، چه كار خواهند كرد و چطور میتوانند در مقابل او بايستند؟ آيا در ماه حرام بروند با او جنگ كنند؟ چگونه جنگ كنند؟ بالاخره تصميم گرفتند و گفتند میرويم و نمیگذاريم او به مكه بيايد؛ و اگر بهانهای پيدا كرديم، قتلعامشان میكنيم. پيغمبر با عالیترين تدبير، كاری كرد كه آنها نشستند و با او قرارداد امضاء كردند تا برگردد؛ اما سال بعد بيايد و عمره بجا آورد و در سرتاسر منطقه هم برای تبليغات پيغمبر فضا باز باشد. اسمش صلح است؛ اما خدای متعال در قرآن میفرمايد: «انا فتحنا لك فتحا مبينا»؛ ما برای تو فتح مبينی ايجاد كرديم. اگر كسانی به مراجع صحيح و محكم تاريخ، مراجعه كنند، خواهند ديد كه ماجرای حديبيه چقدر عجيب است. سال بعد پيغمبر به عمره رفت و علیرغم آنها، شوكت آن بزرگوار روزبهروز زياد شد. سال بعدش ـ يعنی سال هشتم ـ كه كفار نقض عهد كرده بودند، پيغمبر رفت و مكه را فتح كرد، كه فتحی عظيم و حاكی از تسلط و اقتدار آن حضرت بود. بنابراين پيغمبر با اين دشمن هم مدبرانه، قدرتمندانه، با صبر و حوصله، بدون دستپاچگی و بدون حتی يك قدم عقبنشينی برخورد كرد و روزبهروز و لحظهبهلحظه به طرف جلو پيش رفت.
ولايت، يعنی پيوند و ارتباط تنگاتنگ و مستحكم و غيرقابل انفصال و انفكاك. جامعة اسلامی كه دارای ولايت است، يعنی همة اجزای آن به يكديگر و به آن محور و مركز اين جامعه ـ يعنی ولی ـ متصل است. لازمة همين ارتباط و اتصال است كه جامعة اسلامی در درون خود يكی است و متحد و مؤتلف و متصل به هم است و در بيرون نيز اجزای مساعد با خود را جذب میكند و اجزايی را كه با آن دشمن باشند، به شدت دفع میكند و با آن معارضه مینمايد. يعنی «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» لازمة ولايت و توحيد جامعة اسلامی است.
پيامبر گرامی اسلام(ص) به فرمان الهی «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر»؛ در مهمات حكومتی اسلام مشورت میفرمودند و حتی در صورت غلبه رأی جمع بر نظر مبارك ايشان، در مواردی به نظر اصحاب عمل میكردند. شايد بتوان گفت كه اين امر يكی از رموز پيشرفت سريع و بیسابقه مسلمين در آغاز تاريخ اسلام بوده است.
قرآن میگويد: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ»؛ مسلمانان بايستی نسبت به كفار سختگير باشند. اين كفار كجا هستند؟ هر غير معتقد به اسلام كسی نيست كه بايد نسبت به او سختگير بود و شدت گرفت. قرآن میگويد: «لايَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»؛ كسانی كه با شما سر ستيزه ندارند و عليه شما توطئه نمیكنند و كمر به نابودی نسل و ملت شما نبستهاند، ولو از دين ديگری باشند، با آنها نيكی كنيد و رفتار خوب داشته باشيد؛ كافری كه با او بايد شديد بود، اين نيست. «إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ». بايد با كسانی شديد بود كه با هويت، اسلام، مليت، كشور، تماميت ارضی، استقلال، شرف، عزت، ناموس، سنتها، فرهنگ و ارزشهای شما مبارزه میكنند. اين فرهنگی است كه بايد بر جامعة ما حاكم باشد. تساهل و تسامح بايد بين خود مسلمانان برقرار باشد.
دشمن سوم پيامبر، يهوديها بودند؛ يعنی بيگانگانِ نامطمئنی كه علیالعجاله حاضر شدند با پيغمبر در مدينه زندگی كنند؛ اما دست از موذيگری و اخلالگری و تخريب برنمیداشتند. اگر نگاه كنيد، بخش مهمی از سورة بقره و بعضی از سورههای ديگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزة فرهنگی پيغمبر با يهود است. چون گفتيم اينها فرهنگی بودند؛ آگاهيهايی داشتند؛ روی ذهنهای مردم ضعيفالايمان اثرِ زياد میگذاشتند؛ توطئه میكردند؛ مردم را نااميد میكردند و به جان هم میانداختند. اينها دشمن سازمانيافتهای بودند. پيغمبر تا آنجايی كه میتوانست، با اينها مدارا كرد؛ اما بعد كه ديد اينها مدارابردار نيستند، مجازاتشان كرد. پيغمبر، بيخود و بدون مقدّمه هم سراغ اينها نرفت؛ هر كدام از اين سه قبيله عملی انجام دادند و پيغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات كرد. اوّل، بنیقينقاع بودند كه به پيغمبر خيانت كردند؛ پيغمبر سراغشان رفت و فرمود بايد از آنجا برويد؛ اينها را كوچ داد و از آن منطقه بيرون كرد و تمام امكاناتشان برای مسلمانها ماند. دستة دوم، بنینضير بودند. اينها هم خيانت كردند ـ كه داستان خيانتهايشان مهم است ـ لذا پيغمبر فرمود مقداری از وسايلتان را برداريد و برويد؛ اينها هم مجبور شدند و رفتند. دستة سوم بنیقريظه بودند كه پيغمبر امان و اجازهشان داد تا بمانند؛ اينها را بيرون نكرد؛ با اينها پيمان بست تا در جنگ خندق نگذارند دشمن از طرف محلاتشان وارد مدينه شود؛ اما اينها ناجوانمردی كردند و با دشمن پيمان بستند تا در كنار آنها به پيغمبر حمله كنند! يعنی نه فقط به پيمانشان با پيغمبر پايدار نماندند، بلكه در آن حالی كه پيغمبر يك قسمت مدينه را ـ كه قابل نفوذ بود ـ خندق حفر كرده بود و محلات اينها در طرف ديگری بود كه بايد مانع از اين میشدند كه دشمن از آنجا بيايد، اينها رفتند با دشمن مذاكره و گفتگو كردند تا دشمن و آنها ـ مشتركاً ـ از آنجا وارد مدينه شوند و از پشت به پيغمبر خنجر بزنند! پيغمبر در اثنای توطئة اينها، ماجرا را فهميد. محاصرة مدينه، قريب يك ماه طول كشيده بود؛ در اواسط اين يك ماه بود كه اينها اين خيانت را كردند. پيغمبر مطّلع شد كه اينها چنين تصميمی گرفتهاند. با يك تدبير بسيار هوشيارانه، كاری كرد كه بين اينها و قريش به هم خورد ـ كه ماجرايش را در تاريخ نوشتهاند ـ كاری كرد كه اطمينان اينها و قريش از همديگر سلب شد. يكی از آن حيلههای جنگیِ سياسیِ بسيار زيبای پيغمبر همينجا بود؛ يعنی اينها را علیالعجاله متوقف كرد تا نتوانند لطمه بزنند. بعد كه قريش و همپيمانانشان شكست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مكه رفتند، پيغمبر به مدينه برگشت. همان روزی كه برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوی قلعههای بنیقريظه میخوانيم؛ راه بيفتيم به آنجا برويم؛ يعنی حتّی يك شب هم معطل نكرد؛ رفت و آنها را محاصره كرد. بيستوپنج روز بين اينها محاصره و درگيری بود؛ بعد پيغمبر همة مردان جنگی اينها را به قتل رساند؛ چون خيانتشان بزرگتر بود و قابل اصلاح نبودند. پيغمبر با اينها اينگونه برخورد كرد؛ يعنی دشمنیِ يهود را ـ عمدتاً در قضية بنیقريظه، قبلش در قضية بنینضير، بعدش در قضية يهوديان خيبر ـ اينگونه با تدبير و قدرت و پيگيری و همراه با اخلاق والای انسانی از سر مسلمانها رفع كرد. در هيچكدام از اين قضايا، پيغمبر نقض عهد نكرد؛ حتّی دشمنان اسلام هم اين را قبول دارند كه پيغمبر در اين قضايا هيچ نقض عهدی نكرد؛ آنها بودند كه نقض عهد كردند.
دشمن چهارم، منافقين بودند. منافقين در داخل مردم بودند؛ كسانی كه به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگنظر و آمادة همكاری با دشمن، منتها سازماننيافته. فرق اينها با يهود اين بود. پيغمبر با دشمن سازمانيافتهای كه آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با يهود رفتار میكند و به آنها امان نمیدهد؛ اما دشمنی را كه سازمانيافته نيست و لجاجتها و دشمنيها و خباثتهای فردی دارد و بیايمان است، تحمّل میكند. عبداللَّهبنابیّ، يكی از دشمنترين دشمنان پيغمبر بود. تقريباً تا سال آخر زندگی پيغمبر، اين شخص زنده بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدی نكرد. درعينحال كه همه میدانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات كرد؛ مثل بقية مسلمانها با او رفتار كرد؛ سهمش را از بيتالمال داد، امنيتش را حفظ كرد، حرمتش را رعايت كرد. با اينكه آنها اين همه بدجنسی و خباثت میكردند؛ كه باز در سورة بقره، فصلی مربوط به همين منافقين است.
وقتی كه جمعی از اين منافقين كارهای سازمانيافته كردند، پيغمبر به سراغشان رفت. در قضية مسجد ضرار، اينها رفتند مركزی درست كردند؛ با خارج از نظام اسلامی ـ يعنی با كسی كه در منطقة روم بود؛ مثل ابوعامر راهب ـ ارتباط برقرار كردند و مقدّمهسازی كردند تا از روم عليه پيغمبر لشكر بكشند. در اينجا پيغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را كه ساخته بودند، ويران كرد و سوزاند. فرمود اين مسجد، مسجد نيست؛ اينجا محلّ توطئه عليه مسجد و عليه نام خدا و عليه مردم است. يا آنجايی كه يك دسته از همين منافقين، كفر خودشان را ظاهر كردند و از مدينه رفتند و در جايی لشكری درست كردند؛ پيغمبر با اينها مبارزه كرد و فرمود اگر نزديك بيايند، به سراغشان میرويم و با آنها میجنگيم.
2-4. لزوم طرد ولایت طاغوت
قرآن کریم، هر ولایتی غیر از ولایت خدا را به عنوان ولایت طاغوت معرفی میکند و میگوید: هر کسی که تحت ولایت خدا نباشد،تحت ولایت طاغوت است. طاغوت یعنی چه؟ طاغوت از ماده طغیان است. طغیان یعنی سر کشی کردن و از محدوده دایره طبیعی وفطری زندگی انسان فراتر رفتن. مثلاً فرض بفرمایید انسان برای کامل شدن پدید آمدهاست آن کسی که انسان را از کامل شدن بیندازد، طاغوت است.
قرآن میفرماید: «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ»؛ آن کسانی که ایمان آوردهاند، مقاتله و ستیزشان در راه خداست. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوتِ»؛ آن کسانیکه به دین، کفر و انکار ورزیدهاند مقاتله و ستیزشان در راه طاغوت است. و بعد میفرماید: «فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ»؛ با اولیاء و پیوستگان شیطان ستیز و مقابله و مقاتله بکنید... آن کسی که تحت فرمان ولی حقیقی زندگی نمیکند باید بداند که تحت فرمان طاغوت و شیطان زندگی میکند. ممکن است بپرسید مگر تحت فرمان شیطان وطاغوت زندگی کردن وتن به فرمان او دادن چه مفسدهای دارد؟ این هم یکی از نکات آیات امروز است، قرآن در این زمینه به ما چند جواب میدهد: جواب اول این است که اگر تن به ولایت شیطان دادی شیطان برتمام انرژیهای سازنده و خلاق و آفریننده و ثمربخش وجود تو مسلط خواهد شد، اگر چنانچه گردنت را به طرف شیطان و طاغوت بردی که ریسمان ولایتش را بر گردن تو بیندازد،دیگر ازدست او خلاصی پیدا نخواهی کرد، هر چه در وجود تو از نیرو و ابتکار و از فعالیتهای سازنده و از جلوههای درخشنده وجود دارد، تحت قبضه طاغوت و شیطان در خواهد آمد و وقتیکه تمام وجودت در قبضه او در آمد به آسانی میتواند تو را در همان راهی که میخواهد و با هر وسیلهای که میخواهد بکشاند و ببرد، و پیداست که شیطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسایش و رفاه و معنویت رهنمون نمیشود، برای او این چیزها هدف نیست؛ بلکه برای شیطان و طاغوت مصالح شخصی هدف اولی است و میخواهد آنها را تامین کند. پس تو را در راه مصالح شخصی خود به کار میاندازد اگر به این جملات حساب شدهای که عرض شد دقت کنید، خواهید دید که تحت هر جملهای معنایی است که با واقعیتهای تاریخی تطبیق میکند اگرتن به ولایت طاغوت دادی تمام نیروها و انرژیها وابتکارها و استعدادهای تو در قبضه طاغوت واقع میشود و وقتی در قبضه طاغوت واقع شد دیگر به سود تو نخواهد بود، برای شیطان، خود او و مصالح خودش مطرح است، اگر چنانچه در راه او افتادی در جهت مصالح و منافع خودش تو را قربانی خواهد کرد و به گمراهی خواهد کشاند. قدرت در اختیار اوست و تو هم که خودت را به دست او دادی، میکشد هر جا که خاطر خواه اوست؛
حلقهای در گردنم افکنده «دوست» میکشد هر جا که خاطر خواه اوست
این آیهای که از سوره نساء میخواهم بسیار آیه قابل توجه و قابل تدبیر است: «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدی»؛ هر کس که پس از روشن شدن راه حق بر او بارسول خدا به مخاصمت و ستیزه برخیزد و ار پیغمبران جدا بشود و راهش را از راه نبوت (همان راهی که قبلاً برایتان ترسیم کردم) منشعبت کند، «وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ»؛ و راهی غیر از راه مؤمنان و جامعه اسلامیو هدفهای ایمانی را پیروی بکند، خودش را از جمع مسلمانان کنار بکشند «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی»؛ همان چیزی را که خود او بر گردن افکندهاست، بر گردنش استوار میکنیم. همان ولایتی را که خود او به دست خود پذیرفته و با پای خودش در آن منطقه رفته و سکنی گزیده، او را در همان جا پا شکسته میکنیم؛ زیرا طبق آیه «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» تو زمامت رابه شیطان دادی پس بگذار این زمام در دست شیطان بماند، این سنت خداست، این قانون آفرینش است تا اینجا مربوط به این دنیاست، برای آن دنیا در ادامة آیه میفرماید: «وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً» از اینجا هم یکسره راهی دوزخ قهر پروردگار و عذاب جاودانه الهی خواهد شد.
اولیالامر و صاحب فرمان، آن صاحب فرمانی است که با معیارهای الهی تطبیق میکند. در حالی که آنها یک چنین شرطی را عملا شرط ندانسته و بر طبق آن عمل نکردند. «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ» پس اگر در چیزی منازعه و اختلافی داشتید، «فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»؛ آن را به خدا و رسول برگردانید، «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»؛ اگر شما مؤمن به خدا و روز واپسین هستید، «ذلِكَ خَيْرٌ»؛ این نیکوتر است، «وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً»؛ دارای عاقبت بهتری است. ببینید مردم را متوجه میکند به عواقب نیک و فرمانروایی نیکان و عواقب سوء فرمانروایی بدان، آیه بعدی طعن به کسانی است که از این فرمان کلی سر میپیچند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»؛ آیا نمینگری به آن کسانی که میپندارند که ایمان آوردهاند به آنچه بر تو نازل شدهاست، «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»؛ و میپندارند که به آیین پیشینیان تو ایمان دارند، خودشان را مؤمن فرض میکنند، در حالیکه کاری از آنها سر میزند که منافی با ایمان به خداست، «يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ»؛ میخواهند تحاکم به طاغوت کنند؛ یعنی حل و فصل کار خود را به طاغوت مراجعه کنند، از طاغوت نظر بخواهند و فرمان بگیرند و بر طبق نظر او زندگی خود را به راه ببرند، این منافی با ایمان است. «وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»؛ میخواهند نزد طاغوت تحاکم کنند، در حالی که «وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»؛ در حالی که به آنها فرمان داده شده است که به طاغوت کفر بورزد، «وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً»؛ و شیطان میخواهد که آنان را گمراه کند، گمراهی و سرگشتگی بسی دور. که من احتمال میدهم این شیطان همان خود طاغوت است و چیز دیگری نیست، اینها میخواهند سراغ طاغوت بروند، غافل از اینکه این شیطانی که به عنوان طاغوت در قرآن شناخته میشود، آنها را از راه راست دور میکند و آنها از وادیهای سرگردانی سر در خواهند آورد. شیطان آنها را آنچنان از جاده دور میاندازد که برگشتنش کار یک ذرّه و دو ذرّه نیست. خیلی به دشواری میتوانند به راه راست و هدایت برگردند.
• شرع و عقل حكم میكند كه نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضد اسلامی يا غير اسلامی ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است:
چون برقراری نظام سياسی غير اسلامی به معنای بیاجرا ماندن نظام سياسی اسلام است.
همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسی غير اسلامی نظامی شركآميز است، چون حاكمش «طاغوت» است؛ و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.
و باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعی مساعدی برای تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم. و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت «طاغوت» و قدرتهای نارواست. شرايط اجتماعیای كه ناشی از حاكميت «طاغوت» و نظام شركآميز است، لازمهاش همين فسادی است كه میبينيد. اين همان «فَسادٍ فِي الْأَرْض» است كه بايد از بين برود؛ و مسببين آن به سزای اعمال خود برسند. اين همان فسادی است كه فرعون با سياست خود در كشور مصر به وجود آورد، و «إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ».
در اين شرايط اجتماعی و سياسی، انسان مؤمن و متقی و عادل نمیتواند زندگی كند و بر ايمان و رفتار صالحش باقی بماند. و دو راه در برابر خود دارد: يا اجباراً اعمالی مرتكب شود كه شركآميز و ناصالح است. يا برای اينكه چنين اعمالی مرتكب نشود و تسليم اوامر و قوانين «طواغيت» نشود با آنها مخالفت و مبارزه كند تا آن شرايط فاسد را از بين ببرد.
ما چاره نداريم جز اينكه دستگاههای حكومتی فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأتهای حاكمة خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفهای است كه همه مسلمانان در يكايك كشورهای اسلامی بايد انجام بدهند، و انقلاب سياسی اسلامی را به پيروزی برسانند.
اگر يك عده در خلوت، خود را به عبادت مشغول كنند، در حالیكه عرصة جامعه، ادارة جامعه، مديريت كشور و سررشتهداری امور، دست افكار و اهواء و مكتبهای گوناگون باشد، آنها از اين اسلام ابايی ندارند و به آن اهميتی نمیدهند؛ اما اگر اسلام آنچنان كه خدا خواسته و قرآن تشريع كرده، به معنای برنامة زندگی تلقی شد و مورد پذيرش قرار گرفت، از آن میترسند. چرا؟ چون اين اسلام، در وهلة اول دو عنصر بزرگ در درون خود دارد كه يكی عبارت است از احترام به شخصيت و اهتمام به رشد انسان، و دوم جلوگيری از نفوذ غارتگران و طاغوتها و قدرتمندان نابحق و ظالم و ستمگر جهانی. در كلمة توحيد، اينها وجود دارد؛ «لاالهالاالله». يكی از مصرعهای برجسته و مهم قصيدة «لاالهالاالله» اين است كه با طاغوتها، طغيانگرهای جهانی، قدرتهای ظالم بينالمللی و ستمگرانی كه امروز شما میبينيد در دنيا چگونه تاخت و تاز میكنند و با ملتها چه میكنند، نمیشود كنار آمد.
اگر تشكيل حكومت اسلامی از خاصيتهای اسلام بيگانه باشد ـ يعنی اگر با ظلم و بدی و شرارت به مقابله نپردازد ـ شايد دشمن مهمی هم پيدا نكند؛ اما اسلام فقط اكتفا نمیكند كه شعار طرفداری از انسانيت سر دهد، بلكه اسلام برای تحقق اين شعار، مبارزه و مقابله با شرارت و شيطانيت را هم سر میدهد. در واقع برای اينكه اسلام بتواند سعادت را برای انسانها محقق كند، بايد با عوامل و عناصری كه ضد انسانيت و ضد سعادت انسان حركت میكنند و حياتشان وابسته به آن است، مبارزه كند. لذا در اسلام، جهاد و مبارزه وجود دارد. در سرتاسر قرآن، نام شيطان و مفهوم شيطنت، از بسياری از مفاهيم، بيشتر تكرار شدهاست؛ برای اينكه مردم، شيطان و حضور شيطان را فراموش نكنند. اگر فراموش كرديد كه دشمن در كمين شماست، غفلت، شما را فرا خواهد گرفت، حركت را كند خواهد كرد و از بين خواهد برد ـ يعنی بزرگترين فرصت برای دشمن است ـ لذا شما ببينيد در طول اين سالهای متمادی، هر وقت، هر كسی و هرجا، از دشمنی دشمنان و توطئة مستكبران و دشمنی امريكا و اسرائيل و بقية مخالفان آزادی و سعادت بشر سخن گفتهاست، از سوی تبليغاتچيهای جهانی مورد تخطئه قرار گرفتهاست! آنها میخواهند ملت ايران فراموش كند كه دشمنی دارد.
3. سنّت پرچمداران و صاحبان رسالت الهی در پیگیری و تحقق حکومت
از دوران حضرت آدم كه رشتة نبوتها و رسالتها شروع شد و بارها و بارها حكومتهای نبوی در طول تاريخ تشكيل گرديد ـ مثل سليمان و داوود و كسان ديگری از بنیاسرائيل تا زمان پيغمبر ما ـ آن جايی كه تركيبِ بديع و شيوای دين و سياست در اوج خود به صورت يك سنّت ماندگار درآيد و هدايت جامعه را تضمين كند، در قضية غدير اتّفاق افتاد.
• آنچه ميزان حكومت و مربوط به اجتماع و سياست است ارزشهاي معنوي است. در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حكومت اصيل اسلام محقق شد، يك زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ديگر وقتي كه در كوفه علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) حكومت ميكرد. در اين دو مورد بود كه ارزشهاي معنوي حكومت ميكرد. يعني يك حكومت عدل برقرار و حاكم ذرهاي از قانون تخلف نميكرد. حكومت در اين دو زمان حكومت قانون بوده است و شايد ديگر هيچ وقت حاكميت قانون را بدانگونه سراغ نداشته باشد حكومت كه ـ كم ـ ولي امرش (كه حالا به سلطان يا رئيس جمهور تعبيرش ميكنند) در مقابل قانون با پایينترين فردي كه در آنجا زندگي ميكنند عليالسواء باشد، در حكومت صدر اسلام اين معني بوده است. حتي قضيه اي از حضرت امير در تاريخ است: در وقتي كه حضرت امير (سلام الله عليه) حاكم وقت و حكومتش از حجاز تا مصر و تا ايران و جاهاي بسياري ديگر بسط داشت، قضات هم از طرف خودش تعيين ميشد، در يك قضيهاي كه ادعایي بود بين حضرت امير و يك نفر يمني كه آن هم از اتباع همان مملكت بود، قاضي حضرت امير را خواست، در صورتي كه قاضي دست نشانده خود او بود، و حضرت امير بر قاضي وارد شد و قاضي خواست به او احترام بگذارد، امام فرمود كه در قضا به يك فرد احترام نكنيد، بايد من و او عليالسواء باشيم، و بعد هم كه قاضي برضد حضرت امير حكم كرد، با روي گشاده قبول كرد.
• خودِخدمتگزاران به قرآن هم اين مطلب را نمیشود حاليشان كرد ـ بعضی از آنها را ـ كه اسلام دين سياست است. اين را شايد عيب میدانند برای اسلام! اسلام سلطنت دارد، نه سلطنت اين طوری؛ حكومت دارد؛ اسلام امامت دارد، خلافت دارد؛ پيغمبر اسلام حكومت تشكيل كرده بود، حضرت امير (سلام اللَّه عليه) حكومت داشت، استاندار داشت، فرماندار داشت ـ همه اينها را داشت. اينها ارتش داشتند، قواعد ارتش داشتند؛ همه چيز داشتند.
اين روند، در ده سالی كه نبیاكرم(صلی الله علیه و آله) حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(عليهالصلاهوالسلام) و خلافت آن بزرگوار ـ كه تقريبا شش ماه طول كشيد ـ ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعی را هم داشت؛ يعنی حكومت و ارتش و كار سياسی و كار فرهنگی و كار قضايی و تنظيم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش میرفت، تمام روی زمين را هم میگرفت؛ يعنی اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.
اين را من عرض بكنم كه تشكيل حكومت اسلامی، يكی از معجزهگونترين كارهاست... نبی مكرم اسلام انسانها را اول ساخت؛ اول اين پايهها را تراشيد، تا توانست اين بنا را بر روی دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال ـ كه بيش از صد سال كار در اين ده سال متراكم شدهاست ـ پيغمبر در همه جا؛ در بحبوحة جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت كردن، در هنگام گفتگو كردن با مردم، بنای هويت انسانهای مخاطب خودش را فراموش نكرد؛ پيغمبر در غوغای جنگهای خطرناك مثل احزاب، بدر و احد هم انسانسازی میكرد. آيات قرآن را ملاحظه كنيد!
3-1. سنّت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
• در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند؛ بلكه آن را اجرا میكردند. رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) مجری قانون بود. مثلاً قوانين جزايی را اجرا میكرد:
دست سارق را میبريد؛ حد میزد؛ رجم میكرد. خليفه هم برای اين امور است. خليفه قانونگذار نيست. خليفه برای اين است كه احكام خدا را كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) آورده اجرا كند. اينجاست كه تشكيل حكومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره لازم میآيد.
... اسلام بر قلب مقدس پيغمبر اكرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زكات، انفاقات، حج، احكام خانواده، ارتباطات شخصی، جهاد فی سبيل الله، تشكيل حكومت، اقتصاد اسلامی، روابط حاكم و مردم و وظايف مردم در مقابل حكومت را آورد. اسلام، همة اين مجموعه را بر بشريت عرضه كرد؛ همه را هم پيغمبر اكرم بيان فرمود.
«مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ»؛ پيغمبر اكرم صلیاللهعليهوآله، همة آن چيزهايی را كه میتواند انسان و يك جامعة انسانی را به سعادت برساند، بيان فرمود. نه فقط بيان، بلكه آنها را عمل و پياده كرد. خب! در زمان پيغمبر، حكومت اسلامی و جامعة اسلامی تشكيل شد، اقتصاد اسلامی پياده شد، جهاد اسلامی برپا و زكات اسلامی گرفته شد؛ يك كشور و يك نظام اسلامی شد. مهندس اين نظام و راهبر اين قطار در اين خط، نبی اكرم و آن كسی است كه به جای او مینشيند.
... شروع اين راه در سيزده سال اول زندگی پيغمبر است؛ تا اينكه منتهی به تشكيل حكومت میشود. پس قدم بعدی، تشكيل نظام مبتنی به اين تفكر و بر ماية بعثت است. لذا توجه میكنيد از اين ترتيب، خوب میشود فهميد حرف كسانی كه سعی میكنند تا دين و بخصوص دين اسلام را جدای از حكومت معرفی كنند، غلط است. البته همة اديان در اين جهت مثل هم هستند؛ ليكن اين ادعا در مورد اسلام، خيلی عجيب است كه كسی بخواهد دين اسلام را از زندگی، سياست، ادارة كشور و از حكومت جدا كند؛ كنار بگذارد و بين اينها تفكيك ايجاد نمايد. اسلام از روز اولی كه به وجود آمد، با يك مبارزة دشوار، به سمت تشكيل يك نظام و يك جامعه حركت كرد. بعد از سيزده سال مبارزه هم، پيغمبر اكرم توانست ـ اگرچه نه در شهر خود و در نقطة ولادت اين بعثت، اما در نقطة ديگری از دنيای آن روز ـ اين نظام را سر پا كند و به وجود آورد.
... بنابراين پيغمبران هم دنبال تشكيل حكومت بودند. واضحترينش هم، پيغمبر بزرگوار ماست كه از روز اول، مبارزه و تلاش كرد و ايجاد نظام اسلامی را وجهة همت قرار داد. بعد هم در يثرب، به آن دست پيدا كرد. بعد هم از آن دفاع كرد؛ دامنه را وسعت بخشيد و اين حركت تا سالهای متمادی ادامه پيدا كرد.
• سنت و رويه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است. زيرا:
اولًا؛ خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهی میدهد كه تشكيل حكومت داده، و به اجرای قوانين و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاستهاست: والی به اطراف میفرستاده؛ به قضاوت مینشسته، و قاضی نصب میفرموده؛ سفرايی به خارج و نزد رؤسای قبايل و پادشاهان روانه میكرده؛ معاهده و پيمان میبسته؛ جنگ را فرماندهی میكرده. و خلاصه، احكام حكومتی را به جريان میانداختهاست.
ثانياً؛ برای پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» كردهاست. وقتی خداوند متعال برای جامعه پس از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تعيين حاكم میكند، به اين معناست كه حكومتْ پس از رحلت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز لازم است. و چون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) با وصيت خويش فرمان الهی را ابلاغ مینمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز میرساند.
بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايی كه داد، با سازماندهیای كه كرد، با فداكاریای كه شد، با مجموع عواملی كه وجود داشت، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسی و نظام زندگی يك امت تبديل گرديد و آن هنگامی بود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مدينه تشريف آوردند و آنجا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامی را در آنجا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين، دورة دوم بود.
اين روند، در ده سالی كه نبیّاكرم(صلی الله علیه و آله) حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(عليهالصلاهوالسلام) و خلافت آن بزرگوار ـ كه تقريباً شش ماه طول كشيد ـ ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعی را هم داشت؛ يعنی حكومت و ارتش و كار سياسی و كار فرهنگی و كار قضايی و تنظيم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش پيدا كند و اگر به همان شكل پيش میرفت، تمام روی زمين را هم میگرفت؛ يعنی اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.
مسألة غدير و تعيين اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) به عنوان ولیامر امت اسلامی از سوی پيامبر مكرم اسلام (صلّیاللَّهعليهوالهوسلّم) يك حادثة بسيار بزرگ و پُرمعناست؛ در حقيقت دخالت نبی مكرم در امر مديريت جامعه است. معنای اين حركت كه در روز هجدهم ذیالحجه سال دهم هجرت اتفاق افتاد، اين است كه اسلام به مسألة مديريت جامعه به چشم اهميت نگاه میكند. اينطور نيست كه امر مديريت در نظام اسلامی و جامعة اسلامی، رها و بیاعتنا باشد. علت هم اين است كه مديريت يك جامعه، جزو اثرگذارترين مسائل جامعه است. تعيين اميرالمؤمنين هم ـ كه مظهر تقوا و علم و شجاعت و فداكاری و عدل در ميان صحابة پيغمبر است ـ ابعاد اين مديريت را روشن میكند. معلوم میشود آنچه از نظر اسلام در باب مديريت جامعه اهميت دارد، اينهاست. كسانی كه اميرالمؤمنين را به جانشينیِ بلافصل هم قبول ندارند، در علم و زهد و تقوا و شجاعت آن بزرگوار و در فداكاری او برای حق و عدل، ترديد ندارند؛ اين موردِ اتفاق همة مسلمين و همة كسانی است كه اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) را میشناسند. اين نشان میدهد كه جامعة اسلامی از نظر اسلام و پيغمبر، چه نوع مديريت و زمامداری و حكومتی را بايد به عنوان هدفِ مطلوب دنبال كند.
در نگاه تاريخی به اسلام و در تحليل تاريخیِ حوادث صدر اسلام، موضوع غدير ـ يعنی نصب جانشين ـ يك ضرورتی بود كه اگر آنچنان كه تدبير شده بود ـ تدبير رحمانی و الهی، و تدبير نبوی ـ عمل میشد، بدون ترديد مسير تاريخ بشر عوض میشد و امروز ما در جايگاه بسيار جلوتری از تاريخ طولانی بشريت قرار داشتيم. اينكه يك مكتب و نظام فراگيرِ نيازهای زندگی بشر، به وسيلة پيامبر خاتم در جامعه فرصت پياده شدن پيدا كند، كه اين خود يك معجزة بزرگ بود، كه پيغمبر توانست اين نظام فكری و عملی را واقعيت ببخشد و بر روی زمين واقعيت، آن را بنا كند؛ آن هم در دشوارترين جاها. خودِ اينكه در دشوارترين جاها توانسته اين بنا پياده شود و قرار بگيرد، نشاندهندة اين بود كه در همة نقاط زندگی بشر و جغرافيای انسانیِ آن روز دنيا و بعد از آن، اين بنا قابل تحقق است. اين شكل علمی را در مقام عمل، در دشوارترين صورت، پيغمبر توانست تحقق ببخشد. اگر اين حادثه اتفاق میافتاد كه حفظ و گسترش كمّی و گسترش كيفی در اين موجود خلق شدة الهی ـ يعنی جامعة اسلامی نبوی ـ میتوانست به قدر ده، دوازده نسل، پیدرپی حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلّم بود كه اين حركت در طول تاريخ بشر، شكستناپذير میماند.
اهميتی كه به اين روز [عید غدیر] دادهاند، چه خود نبیاكرم (صلیاللهعليهوآلهوسلم) كه بنا به وحی الهی، يك موقعيت استثنايی و روز گرم و جايگاه سختی را انتخاب كرد، تا اهميت قضيه را نشان بدهد، و چه روايات ما و ائمة اطهار(عليهمالسلام) كه به اين روز، اينقدر اهميت دادند، به خاطر اين است كه مسألة ولايت و حكومت در اسلام، مسألة اساسی و مهم است.
دنيای اسلام در زمان پيامبر اكرم كه بالنسبه وسعتی پيدا كرده بود، شاهد يك امر بسيار مهمی بودند و آن اعلام جانشينی اميرالمؤمنين بود. قضية حادثة غدير را فقط شيعه نقل نكردند، محدثين اهل سنت و بزرگان اهل سنت هم بسياری اين حادثه را نقل كردند، ولی فهم آنها از مسئله گاهی متفاوت است؛ اما اصل اين حادثه در بين مسلمين جزو مسلمات محسوب ميشود. اين حادثه كه تعيين جانشين برای پيغمبر در ماههای آخر زندگی ايشان ـ تقريبا هفتاد روز به پايان زندگی پيغمبر ـ بود، رخ دادهاست و در حقيقت خود نشاندهندة اهميت مسئلة حكومت و سياست و ولايت امر امت اسلامی از نظر اسلام است. اينكه امام بزرگوار ما و پيش از ايشان بسياری از بزرگان فقها بر روی مسئلة وحدت دين و سياست و اهميت مسئلة حكومت در دين تكيه ميكردند، ريشهاش در تعاليم اسلام و از جمله در درس بزرگ غدير است. اين اهميت موضوع را ميرساند. همة مردمانی كه از واقعة غدير خم اين معنا را ميفهمند ـ يعنی ما شيعيان و حتی بسياری از غير شيعه كه همين معنا را احساس كردند يا درك كردند از قضية غدير ـ بايستی در همة دورانهای تاريخ اسلام توجه كنند به اينكه مسئلة حكومت، يك مسئلة اساسی و مهم و درجة اول در اسلام است؛ نميشود نسبت به مسئلة حكومت و حاكميت بیاعتناء و بیتفاوت بود. نقش حكومتها هم در هدايت مردم يا در گمراه كردن مردم امری است كه تجربة بشر به آن حكم ميكند. اينكه در نظام جمهوری اسلامی ـ چه در قانون اساسی، چه در بقية معارف جمهوری اسلامی ـ اين همه بر روی مسئلة مديريت كشور اسلامی تكيه ميشود، به خاطر همين ريشة بسيار عميق و عريقی است كه در اسلام نسبت به اين قضيه هست. اين يك نكته است كه نبايد از نظر دور باشد... پيام غدير به دنيا، پيام الگوی حكومت اسلامی است.
امام ما برای حيات دوبارة اسلام، درست همان راهی را پيمود كه رسول معظم(صلیاللهعليهوالهوسلم) پيموده بود؛ يعنی راه انقلاب را. در انقلاب، اصل بر حركت است؛ حركتی هدفدار، سنجيده، پيوسته، خستگیناپذير و سرشار از ايمان و اخلاص. در انقلاب، به گفتن و نوشتن و تبيين اكتفا نمیشود؛ بلكه پيمودن و سنگربهسنگر پيش رفتن و خود را به هدف رساندن، اصل و محور قرار میگيرد. گفتن و نوشتن هم در خدمت همين حركت در میآيد و تا رسيدن به هدف ـ يعنی حاكميت بخشيدن به دين خدا و متلاشی ساختن قدرت شيطانی طاغوت ـ ادامه میيابد: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ».
3-2. سنّت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
بُعدی از زندگی اميرالمؤمنين(علیهالسلام)، در ميدان حكومت است. آن وقتی كه اين انسان بزرگانديش و بزرگ، بالاخره بر مسند قدرت و حكومت دست پيدا كرد، در آن دوران كوتاه، كاری كرد كه اگر سالهای سال، مورخان و نويسندگان و هنرمندان، بنويسند و تصوير كنند، كم گفتهاند و كم تصوير كردهاند. وضع زندگی اميرالمؤمنين در دوران حكومت، قيامتی است. اصلاً علی(علیهالسلام) معنای حكومت را عوض كرد.او تجسم حكومت الهی، تجسم آيات قرآن در ميان مسلمين، تجسم «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهم» و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزديك میكرد.
جوامع، هدايت كننده لازم دارند. اين هدايت كننده را اسلام پيشبينی كردهاست: معصومين در نسلهای متعدّد پشت سر هم بيايند، زمام امور را به دست گيرند، جامعه را با تعليمات قرآنیِ ناب و خالص در طول چند نسل و چند قرن هدايت كنند و در واقع همة افكار و خصوصيات و رفتارها و خُلقيّات اسلامی را در جامعة اسلامی نهادينه كنند. البته بعد از آن، باز حجّت خدا در ميان مردم زنده میماند؛ چون دنيا و بشريت بدون قيام حجّت امكان ندارد؛ اما بشريّت راه خود را پيدا میكرد، كه اين البته اتّفاق نيفتاد. نقشه و طرح كلّیِ اسلام اين است و اين معنای غدير است.امامت، يعنی همان اوج معنای مطلوب ادارة جامعه در مقابل انواع و اقسام مديريّتهای جامعه كه از ضعفها و شهوات و نخوت و فزونطلبیِ انسانی سرچشمه میگيرد. اسلام شيوه و نسخة امامت را به بشريّت ارائه میكند؛ يعنی اينكه يك انسان، هم دلش از فيض هدايت الهی سرشار و لبريز باشد، هم معارف دين را بشناسد و بفهمد ـ يعنی راه را درست تشخيص دهد ـ هم دارای قدرت عملكرد باشد ـ كه «يا يَحْيی خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» ـ هم جان و خواست و زندگی شخصی برايش حائز اهميت نباشد؛ اما جان و زندگی و سعادت انسانها برای او همه چيز باشد؛ كه اميرالمؤمنين در كمتر از پنج سال حكومت خود، اين را در عمل نشان داد. شما میبينيد كه مدّت كوتاهِ كمتر از پنج سال حكومت اميرالمؤمنين، به عنوان يك نمونه و الگو و چيزی كه بشريّت آن را هرگز فراموش نخواهد كرد، در طول قرنها همچنان میدرخشد و باقی ماندهاست. اين نتيجة درس و معنا و تفسير واقعة غدير است.
نزديك پنج سال اميرالمؤمنين در آن كشور بزرگ اسلامی حكومت كرد. اين پنج سال، هر روزش حاوی يك درس است. يكی از كارهای مستمر اميرالمؤمنين پرداختن به تربيت اخلاقی آن مردم است.
• اميرالمؤمنين در زمان حكومتش كه بسيار كوتاه و بسيار با ناگواریها مقابل بود، ميبينيد كه وقتي كه آن نامه را به مالك اشتر مينويسد چه مسائل مهمي را، مسائل سياسي را، مسائل اجتماعي را، همه چيز را در آنجا ذكر ميفرمايد با اينكه يك بخشنامهاي براي يك نفر بوده است، يك نامهاي براي يك نفر بوده است.
3-3. سنّت دیگر امامان معصوم(علیهمالسلام)
تمام اين نزاعی كه شما در طول دوران زندگی ائمه (عليهمالسلام) بين آنها و دستگاههای ظلم و جور مشاهده میكنيد بر سر همين قضيه است. آنهايی كه با ائمة ما مخالفت میكردند، آنها را مسموم میكردند، مقتول میكردند، زندان میانداختند، محاصره میكردند، دعوايشان بر سر داعية حكومت ائمه (عليهمالسلام) بود. اگر ائمه داعية حكومت نداشتند ـ ولو علوم اولين و آخرين را هم به خودشان نسبت میدادند ـ اگر بحث قدرت سياسی نبود، داعية قدرت سياسی نبود، هيچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمیگرفت؛ لااقل به اين شدت انجام نمیگرفت؛ اصلاً مسئله اين است! لذا شما میبينيد در بين دعوتها و تبليغات ائمه (عليهمالسلام)، روی كلمة امامت و مسئلة امامت حساسيتِ بسيار بالايی است؛ يعنی وقتی كه امام صادق هم میخواهد ادعای حاكميت اسلامی و قدرت سياسی بكند، میگويد: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ الْإِمَامَ»؛ در اجتماع مردم در عرفات، میايستد در ميان مردم میگويد «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ الْإِمَامَ»؛ امام جامعه، پيشوای جامعه، رهبر جامعه، حاكم بر جامعه رسول خدا بود، «ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع ثُمَّ هَهْ فَيُنَادِي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَيْنَ يَدَيْه.» تا میرسد به خودش. يعنی تمام بحث ائمه با مخالفينشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان همين مسئلة حكومت و حاكميت و ولايت مطلقه و عامة بر مسلمين و قدرت سياسی بود، بر سر مقامات معنوی آنها با ائمه دعوايی نداشتند.
خيلی از اوقات اتفاق میافتاد كه كسانی در جامعه ـ در جامعة زمان خلفا ـ اهل زهد بودند و اهل علم بودند و معروف به تفسير و به علم و به اين چيزها. خلفا هم با آنها نه فقط معارضهای نمیكردند، بلكه حتی مخلص آنها بودند؛ اظهار ارادت نسبت به آنها میكردند؛ پيش آنها میرفتند؛ از آنها نصيحت میخواستند. چرا؟ چون آنها در مقابل خلفا داعية سياسی نداشتند؛ امثال حسن بصری و ابن شبرمه و يا عمر بن عبيد، اين بزرگان از علمايی كه مورد توجه و قبول خلفا بودند، اينها كسانی بودند كه ادعای علم و ادعای زهد و ادعای معنويت و ادعای تفسير و ادعای علوم پيغمبر و همة اين ادعاها را داشتند، اما نسبت به آنها هيچ گونه از طرف خلفا تعرضی نبود. چرا؟ چون داعيه قدرت سياسی وجود نداشت.
من از مجموعة روايات و زندگی ائمه(عليهمالسّلام) اينطور استنباط كردهام كه اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(عليهالصلاهوالسلام) تا اواخر، دايماً درصدد بودهاند كه اين نهضت را مجدداً به شكل حكومت علوی و اسلامی در بياورند و سر پا كنند. در اين زمينه، رواياتی هم داريم... ائمه میخواستند كه نهضت، مجدداً به حكومت و جريان اصيل اسلامی تبديل بشود و آن جريان اسلامی كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهای هواهای نفسانی دور است، روی كار بيايد؛ ولی اين كار، كار مشكلی است.
مسئلة اصلی و اختلاف اصلی بين سردمداران قدرت ـ يعنی بنیعباس و بنیاميه ـ و ميان اهل بيت رسول خدا، مسئلة امامت بود و مبارزه و درگيری و معارضه و سركوب، ناشی از فكر ائمه (عليهمالسلام) در باب امامت مسلمين بود. در دوران اخير و بخصوص در دو قرن گذشته هم در دنيای اسلام ماية اصلی نزاع ميان مسلمين و قدرتهای استعمارگر، مسئلة حكومت اسلامی است.
آنچه كه از روايات مربوط به زندگی ائمه(عليهمالسلام) بهدست میآيد و شواهد زيادی بر آن وجود دارد، اين است كه ائمه(عليهمالسلام) جداً میخواستند نظام اسلامی به وجود آورند. اين كار ـ آن طور كه تصور میشود ـ با علم و معرفت امام منافات ندارد. آنها واقعاً میخواستند نظام الهی برقرار كنند. اگر برقرار میكردند، تقدير الهی همان بود. تقدير الهی و اندازهگيريها در علم پروردگار، با شرايط گوناگون اختلاف پيدا میكند كه حالا اين موضوع را بحث نمیكنيم. اجمالا، در اينكه حركت آنها برای اين مقصود بوده است، شكی نيست. ما امروز، به بركت آن نهضت و حفظ فرهنگ و روحية آن نهضت، در جامعة خودمان اين نظام را بهوجود آوردهايم.
تمام آثار و گفتار آن بزرگوار [امام حسین(علیهالسلام)] و نيز گفتاری كه دربارة آن بزرگوار از معصومين رسيدهاست، اين مطلب را روشن میكند كه غرض، اقامة حق و عدل و دين خدا و ايجاد حاكميت شريعت و برهم زدن بنيان ظلم و جور و طغيان بوده است. غرض، ادامة راه پيامبر اكرم (صلیالله علیه و آله) و ديگر پيامبران بودهاست كه: «يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ...» و معلوم است كه پيامبران هم برای چه آمدند: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ اقامة قسط و حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامی.
حضرت[امام حسین علیهالسلام] در مكه، دو نامه نوشتهاست كه: يكی به رؤسای بصره و يكی به رؤسای كوفه است. در نامة حضرت به رؤسای بصره، اينطور آمدهاست: «و قد بعث رسولی اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الی كتاب الله و سنة نبيه فان سنة قد اميتت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولی اهديكم الی سبيل الرشاد»؛ من میخواهم بدعت را از بين ببرم و سنت را احيا كنم؛ زيرا سنت را ميراندهاند و بدعت را زنده كردهاند! اگر دنبال من آمديد، راه راست با من است؛ يعنی میخواهم همان تكليف بزرگ را انجام دهم كه احيای اسلام و احيای سنت پيغمبر و نظام اسلامی است.
... امام حسين قيام كرد تا آن واجب بزرگی را كه عبارت از تجديد بنای نظام و جامعة اسلامی، يا قيام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعة اسلامی است، انجام دهد. اين از طريق قيام و از طريق امر به معروف و نهی از منكر است؛ بلكه خودش يك مصداق بزرگ امر به معروف و نهی از منكر است. البته اين كار، گاهی به نتيجة حكومت میرسد؛ امام حسين برای اين آماده بود. گاهی هم به نتيجة شهادت میرسد؛ برای اين هم آماده بود.
[امام حسين(علیهالسلام)] فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»؛ ديگر بايد با اسلام، خداحافظی كرد و بدرود گفت؛ آن وقتی كه حاكمی مثل يزيد بر سر كار بيايد و اسلام به حاكمی مثل يزيد، مبتلا گردد! قضية شخص يزيد نيست؛ هركس مثل يزيد باشد. حضرت میخواهد بفرمايد كه تا به حال هرچه بود، قابل تحمل بود؛ اما الان پای اصل دين و نظام اسلامی در ميان است و با حكومت كسی مثل يزيد، نابود خواهد شد. به اينكه خطر انحراف، خطر جدی است، اشاره میكند. مسأله، عبارت از خطر برای اصل اسلام است.
... اينها و صدها حادثة توجه برانگيز و پرمعنی و درعينحال ظاهراً بیارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگی موسیبنجعفر(عليهمالسلام) هنگامی معنی میشود و ربط میيابد كه ما آن رشتة مستمری را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظة شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم. اين رشته، همان خط جهاد و مبارزة ائمه(عليهمالسلام) است كه در تمام دوران دويستوپنجاه ساله و در شكلهای گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و اراية تصويری روشن از معرفت اسلامی است و ثانياً، تبيين مسألة امامت و حاكميت سياسی در جامعة اسلامی و ثالثاً، تلاش و كوشش برای تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظم اسلام(صلیاللهعليهواله) و همة پيامبران؛ يعنی اقامة قسط و عدل و زدودن اندادالله از صحنة حكومت و سپردن زمام ادارة زندگی به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.
عدل و داد، استقرار عدالت در جامعه، از بين بردن ظلم از سطح زمين، خصوصيت مهدي موعود است. اسلامي كه در آن، تلاش براي عدالت و مبارزه با ظلم نباشد، چه طور ميتواند اسلام باشد و بشريت به سمت آن حركت كند بشر به سمت آن چيزي حركت ميكند كه مظهر آن، وجود مقدس مهدي(عليهالصلاهوالسلام و عجلاللهتعالي فرجهالشريف) باشد و او كسي است كه در احاديث متواتر وارد شده كه دنيا را از عدل و داد پر ميكند و ظلم را ريشه كن ميسازد.
4. ماهیت حکومتیِ قوانین اسلام
• اسلام را شما مطالعه داريد در آن، اسلام يك ديني است كه احكام عباديش هم سياسي است. اين جمعه، اين خطبههاي جمعه، آن عيد، آن خطبههاي عيد، اين جماعت، اجتماع، اين مكه، اين مشعر، اين مني، اين عرفات، همه اش يك مسائل سياسي است، با اينكه عبادتند، در عبادتش هم سياست است، سياستش هم عبادت است، اينها جدا ميكردند اسلام را و دين را از سياست ميگفتند كه امپراطور سرجاي امپراطوري است، آخوند هم برود در مسجد.
دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين میرساند كه برای تكوين يك دولت و برای اداره سياسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشريع گشتهاست:
اولًا؛ احكام شرع حاوی قوانين و مقررات متنوعی است كه يك نظام كلی اجتماعی را میسازد. در اين نظام حقوقی هر چه بشر نياز دارد فراهم آمدهاست: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشويی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايی تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزی. برای قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور میدهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد، و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگی چه وظايفی بر عهده پدر و مادر است، و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد.
برای همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند ـ انسان كامل و فاضل ـ انسانی كه قانون متحرك و مجسم است و مجری داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسی و اقتصادی جامعه اهتمام میورزد تا همة شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت درآيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامی است كه بشر برای سعادت و كمال خود احتياج دارد. در كافی فصلی است به عنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شدهاست» و «كتاب» يعنی قرآن، «تِبيانُ كُلِّ شَيْءٍ» است. روشنگر همه چيز و همه امور است. امام سوگند ياد میكند (طبق روايات) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست. و در اين شكی نيست.
ثانياً، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمیيابيم كه اجرای آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است؛ و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمیتوان به وظيفه اجرای احكام الهی عمل كرد.
حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگی كنند، و در حدود احكام الهی قدم بردارند. اين حكمت، هميشگی و از سنتهای خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنابراين، امروز و هميشه وجود «ولیّ امر»، يعنی حاكمی كه قيّم و برپا نگهدارندة نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ وجود حاكمی كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدی به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايی كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات میگذارند جلوگيری كند. مگر خلافت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) به خاطر همين معانی نبود؟
آن علل و ضرورتهايی كه آن حضرت را امام كرده است، الآن هم هست؛ با اين تفاوت كه شخص معينی نيست؛ بلكه موضوع را «عنوانی» قرار دادهاند تا هميشه محفوظ باشد.
پس، اگر احكام اسلام بايد باقی بماند و از تجاوز هيأتهای حاكمة ستمگر به حقوق مردم ضعيف جلوگيری شود و اقليتهای حاكمه نتوانند برای تأمين لذت و نفع مادی خويش، مردم را غارت و فاسد كنند، اگر بايد نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طريقه عادلانه اسلام رفتار كنند، و از آن تخطی ننمايند، اگر بايد جلوی بدعتگذاری و تصويب قوانين ضدّ اسلامی توسط مجلسهای قلابی گرفته شود، اگر بايد نفوذ بيگانگان در كشورهای اسلامی از بين برود، حكومت لازم است. اين كارها بدون حكومت و تشكيلات دولت انجام نمیشود. البته حكومت صالح لازم است: حاكمی كه قيّم امين صالح باشد. وگرنه حكومتكنندگان موجود به درد نمیخورند، چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند.
همچنانكه جمع عدّه و عُده برای تحريف يا تشكيك در اصل ولايت فقيه، كه پاية اصلی اين بنای شامخ و به معنای حاكميت دين و تقوا بر زندگی اجتماعی يك ملت است، از همين انگيزة شيطانی و سلطهجويانه منشأ ميگيرد. در دنيايی كه حكومتها مظهر استكبار و زورگويی و بیعدالتی و ماديگرايی و بیتقوايیاند، نظام اسلامی مفتخر است كه شعار حاكميت تقوا و معنويت ميدهد و حكومت را نه سلطة خودسرانه يا رياست مبتنی بر نيرنگ و ظاهرسازی، كه ولايت و محبت و پيوند قلبی و ايمانی میداند، و به جای همة معيارهای رایج از قبيل زور و پول و تبليغ دروغ، فقاهت و عدالت را معيار حاكم ميشناسد.
• آن روز كه در غرب هيچ خبری نبود و ساكنانش در توحش به سر میبردند و امريكا سرزمين سرخپوستان نيمه وحشی بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثری از حكومت مردم و قانون در آنها نبود؛ خدای تبارك و تعالی به وسيله رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) قوانينی فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت میآيد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنكه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنكه به گور میرود، قانون وضع كرده است.
همانطور كه برای وظايف عبادی قانون دارد، برای امور اجتماعی و حكومتی قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقی و متكامل و جامع است. كتابهای قطوری كه از ديرزمان در زمينههای مختلف حقوقی تدوين شده، از احكام «قضا» و «معاملات» و «حدود» و «قصاص» گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومی و خصوصی، شمهای از احكام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتی نيست كه اسلام تكليفی برای آن مقرر نداشته و حكمی درباره آن نداده باشد.
• اگر شما بتوانيد مفهوم مذهب را در فرهنگ اسلامي ما درك و دريافت كنيد، به روشني خواهيد ديد كه هيچ گونه تناقضي بين رهبري مذهبي و سياسي نيست، بلكه همچنان كه مبارزه سياسي بخشي از وظايف و واجبات ديني و مذهبي است، رهبري و هدايت كردن مبارزات سياسي گوشه اي از وظايف و مسئووليتهاي يك رهبر ديني است. كافي است شما به زندگي پيامبر بزرگ اسلام (صلیالله علیهوآله) و نيز زندگي امام علي (عليهالسلام) نگاه كنيد كه هم يك رهبر مذهبي ماست و هم يك رهبر سياسي، و اين مسئله در فرهنگ شيعه از مسائل بسيار روشن است و هر مسلمان شيعي وظيفه يك رهبر مذهبي و ديني ميداند كه در سرنوشت سياسي و اجتماعي جامعه مستقيما دخالت كند و هدايت و نقش تعيين كننده خود را انجام دهد. مفهوم مذهب و رهبر مذهبي در فرهنگ اسلامي بسيار تفاوت دارد از مفهوم آن در فرهنگ شما كه مذهب صرفا يك رابطه شخصي و معنوي است بين انسان و خدا. از اين رو مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظامهاي حاكم در جامعه بوده است و خودداراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شئون زندگي فردي و اجتماعي قوانين خاصي وضع دارد و جز آن را براي سعادت جامعه نميپذيرد. مذهب اسلام همزمان با اينكه به انسان ميگويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن، به او ميگويد چگونه زندگي كن و روابط خود را با ساير انسانها بايد چگونه تنظيم كني و حتي جامعه اسلامي با ساير جوامع بايد چگونه روابطي را برقرار نمايد. هيچ حركتي و عملي از فرد و يا جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براي آن حكمي مقرر داشته است. بنابراين طبيعي است كه مفهوم رهبر ديني و مذهبي بودن، رهبري علما مذهبي است در همه شئون جامعه، چون اسلام هدايت جامعه را در همه شئون و ابعاد آن به عهده گرفته است... امام علي (علیهالسلام) ميگويد: خداوند از دانشمندان پيمان گرفته است كه بر سيري ستمگر و گرسنگي مظلوم سكوت نكنند... و نيز اگر بدعتها در دين ظاهر شود، بر علماست كه دانش خود را آشكار كنند و نگذارند فريبها و نيرنگها و دروغ بدعت گذاران در دين و در مردم اثر كند و باعث انحراف شود.
• اسلام برنامه زندگی دارد؛ اسلام برنامه حكومت دارد؛ اسلام قريب پانصد سال ـ تقريباً يا بيشتر ـ حكومت كرده است؛ سلطنت كرده است؛ با اينكه احكام اسلام در آن وقت باز آن طور اجرا نشده است كه بايد اجرا بشود؛ لكن همان نيمه اجراشدهاش ممالك بزرگی را، وسيعی را، اداره كرده است با عزت و شوكت از همه جهات، از همه كيفيات.
1- احكام مالی
• مالياتهايی كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجهای كه ريخته، نشان میدهد تنها برای سد رمق فقرا و سادات فقير نيست؛ بلكه برای تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضروری يك دولت بزرگ است:
مثلاً «خمس» يكی از درآمدهای هنگفتی است كه به بيتالمال میريزد و يكی از اقلام بودجه را تشكيل میدهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع كشاورزی، تجارت، منابع زيرزمينی و روی زمينی، و به طور كلی از كليه منافع و عوايد، به طرز عادلانهای [خمس] گرفته میشود. به طوری كه از سبزی فروش درب اين مسجد تا كسی كه به كشتيرانی اشتغال دارد، يا معدن استخراج میكند، همه را شامل میشود. اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند تا به بيتالمال وارد شود. بديهی است درآمد به اين عظمت برای اداره كشور اسلامی و رفع همه احتياجات مالی آن است. هرگاه خمسِ درآمد كشورهای اسلام، يا تمام دنيا را ـ اگر تحت نظام اسلام درآيد ـ حساب كنيم، معلوم میشود منظور از وضع چنين مالياتی فقط رفع احتياج سيد و روحانی نيست؛ بلكه قضيه مهمتر از اينهاست. منظور رفع نياز مالی تشكيلات بزرگ حكومتی است. اگر حكومت اسلامی تحقق پيدا كند، بايد با همين مالياتهايی كه داريم، يعنی خمس و زكات ـ كه البته ماليات اخير زياد نيست ـ جزيه و «خراجات» (يا ماليات بر اراضی ملی كشاورزی) اداره شود.
... از طرفی، «جزيه»، كه بر «اهل ذمّه» مقرر شده، و «خراج» كه از اراضی كشاورزی وسيعی گرفته میشود، درآمد فوق العادهای را به وجود میآورد. مقرر شدن چنين مالياتهايی دلالت دارد بر اينكه حاكمی و حكومتی لازم است. وظيفه حاكم و والی است كه بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالی و درآمدشان ماليات سرانه ببندد؛ يا از مزارع و مواشی آنها ماليات متناسب بگيرد. همچنين، خراج يعنی ماليات بر اراضی وسيعی را كه «مال اللَّه» و در تصرف دولت اسلامی است، جمعآوری كند. اين كار مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحتانديشی است؛ و با هرج و مرج انجام شدنی نيست. اين به عهده متصديان حكومت اسلامی است كه چنين مالياتهايی را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت تعيين كرده؛ سپس جمعآوری كنند، و به مصرف مصالح مسلمين برسانند.
ملاحظه میكنيد كه احكام مالی اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد؛ و اجرای آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامی ميسر نيست.
2- احكام دفاع ملی
• از طرف ديگر، احكامی كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضی و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد. مثلاً اين حكم: «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ» كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروی مسلح و دفاعی به طور كلی است؛ و امر بهآمادهباش و مراقبت هميشگی در دوره صلح و آرامش... آيه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...» دستور میدهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند. ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و میشويم و ظلم میبينيم.
3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايی
• بسياری از احكام، از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود و قصاصی كه بايد با نظر حاكم اسلامی اجرا شود، بدون برقراری يك تشكيلات حكومتی تحقق نمیيابد. همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حكومتی از عهده انجام اين امور مهم برنمیآيد.