اين خصوصيت، فارق بين جامعة اسلامی و همة جوامع ديگری است كه به شكلهای ديگر اداره میشوند. جهالتها، شهوات نفسانی، هوی و هوس و سلايق شخصی متكی به نفع و سود شخصی يا گروهی، اين حق را ندارند كه زندگی و مسير امور مردم را دستخوش خود قرار بدهند. لذا در جامعه و نظام اسلامی، عدالت و علم و دين و رحمت بايد حاكم باشد؛ خودخواهی نبايد حاكم بشود، هوی و هوس ـ از هر كس و در رفتار و گفتار هر شخص و شخصيتی ـ نبايد حكومت كند.
سرّ عصمت امام در شكل غايی و اصلی و مطلوب در اسلام هم همين است كه هيچگونه امكان تخطی و تخلفی وجود نداشته باشد. آنجايی هم كه عصمت وجود ندارد و ميسّر نيست، دين و تقوا و عدالت بايد بر مردم حكومت كند كه نمونهای از ولايت الهی محسوب میشود.
• آن خاصيت حكومتی را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (علیهالسلام) موجود بود، برای بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد، در عدة بيشماری از فقهای عصر ما موجود است؛ اگر با هم اجتماع كنند، میتوانند حكومت عدل عمومی در عالم تشكيل دهند.
حضرت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدفهای حكومت به خصال لازم حاكم اشاره میفرمايد: «... وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنّهُ لا يَنْبَغی انْ يَكُونَ الْوالي عَلَی الْفُروُجِ وَ الدّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الأَحْكامِ وَ إِمامَةِ الْمُسلِمينَ الْبَخيلُ. فَتَكُونَ فی أَموالِهِمْ نَهمَتُهُ...»؛ و شما مردم خوب میدانيد كه شايسته نيست كسی كه بر نواميس و خونها و درآمدها و احكام و قوانين و پيشوايی مسلمانان ولايت و حكومت پيدا میكند بخيل باشد تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد.
«و لَا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ»؛ و بايد كه جاهل (و ناآگاه از قوانين) نباشد تا از روی نادانی مردم را به گمراهی بكشاند «وَ لَا الْجافِی فيقطعَهم بِجَفائِهِ، وَ لَا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فيَتَّخِذ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ»؛و بايد كه جفاكار و خشن نباشد تا به علت جفای او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنند. و نيز بايد كه از دولتها نترسد تا با يكی دوستی و با ديگری دشمنی كند.
«وَ لَا الْمُرْتَشی فِی الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بها دُونَ الْمَقاطِعِ، وَ لَا الْمُعَطَّلَ لِلسُّنَةُ فَيُهْلِكَ الامَّةَ»؛ و بايد كه در كار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پايمال كند و نگذارد حق به حقدار برسد. و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهی و نابودی نرود.
درست توجه كنيد كه مطالب اين روايت حول دو موضوع دور میزند: يكی «علم»، و ديگری «عدالت». و اين دو را خصلت ضروری «والی» قرار داده است. در عبارت «و لا الجاهل فيضلّهم بجهله» روی خصلت «علم» تكيه میكند. و در ساير عبارات روی «عدالت»، به معنای واقعی، تأكيد مینمايد. عدالت به معنای واقعی اين است كه در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسی و قضا و تقسيم درآمد عمومی، مانند حضرت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) رفتار كند؛ و طبق برنامهای كه برای مالك اشتر، و در حقيقت برای همه واليان و حكام، تعيين فرموده است؛ چون بخشنامهای است عمومی كه فقها هم اگر والی شدند بايستی دستور العمل خويش بدانند.
• امام میفرمايد: از حكم كردن بپرهيزيد! زيرا حكومت فقط برای امامی است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسی و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، برای پيغمبر است يا وصی پيغمبر. ملاحظه میكنيد كسی كه میخواهد حكومت كند،
اولًا؛ بايد امام باشد. در اينجا معنای لغوی «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد مقصود است، نه معنای اصطلاحی. به همين جهت، نبی را هم امام دانسته است. اگر معنای اصطلاحی «امام» مراد بود، قيد «عالم» و «عادل» زايد مینمود.
دوم؛ اينكه عالم به قضا باشد. اگر امام بود لكن علم به قضا نداشت، يعنی قوانين و آيين دادرسی اسلام را نمیدانست، حق قضاوت ندارد.
سوم، اينكه بايد عادل باشد.
پس، قضا (دادرسی) برای كسی است كه اين سه شرط (يعنی رئيس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد میفرمايد كه اين شروط بر كسی جز نبی يا وصی نبی منطبق نيست.
قبلاً عرض كردم كه منصب قضا برای فقيه عادل است. و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافی نيست. اكنون بايد ديد شرايط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهی است منظور فقيه «عادل» است، نه هر فقيهی. فقيه طبعاً عالم به قضاست، چون فقيه به كسی اطلاق میشود كه نه فقط عالم به قوانين و آيين دادرسی اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد، يعنی دينشناس به تمام معنای كلمه باشد. فقيه وقتی عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام يعنی رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل مقام امامت و رياست را برای قضاوت ـ به حسب تعيين امام (علیهالسلام) ـ داراست. آن گاه امام (علیهالسلام) حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبی يا وصی نبی بر ديگری منطبق نيست. فقها چون نبی نيستند پس وصی نبی يعنی جانشين او هستند. بنابراين، آن مجهول از اين معلوم به دست میآيد كه «فقيه» وصی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس المله میباشد، و او بايد قاضی باشد، و جز او كسی حق قضاوت و دادرسی ندارد.
• شرايطی كه برای زمامدار ضروری است، مستقيماً ناشی از طبيعت طرز حكومت اسلامی است. پس از شرايط عامه، مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسی وجود دارد كه عبارتند از:
1- علم به قانون 2- عدالت.
چنانكه پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) وقتی در آن كس كه بايد عهدهدار خلافت شود اختلاف پيدا شد، باز در اينكه مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچ گونه اختلاف نظری ميان مسلمانان بروز نكرد. اختلاف فقط در موضوع بود.
چون حكومت اسلام، حكومت قانون است، برای زمامدار علم به قوانين لازم میباشد. چنانكه در روايت آمده است. نه فقط برای زمامدار، بلكه برای همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامی داشته باشند، چنين علمی ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمی داشته باشد. ائمه ما برای امامت خودشان به همين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد...
«قانوندانی» و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسی است. چيزهای ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد. مثلاً علم به چگونگی ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالی دارای چه اوصافی است هيچ يك در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانكه اگر كسی همه علوم طبيعی را بداند و تمام قوای طبيعت را كشف كند، يا موسيقی را خوب بلد باشد، شايستگی خلافت را پيدا نمیكند. و نه به اين وسيله بر كسانی كه قانون اسلام را میدانند و عادلاند نسبت به تصدی حكومت اولويت پيدا میكند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمة ما(علیهمالسلام) درباره آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلّم بوده، اين است كه حاكم و خليفه اولًا بايد احكام اسلام را بداند، يعنی قانوندان باشد؛ و ثانياً عدالت داشته از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد.
عقل همين اقتضا را دارد؛ زيرا حكومت اسلامی حكومت قانون است، نه خودسری و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانونی را نداند، لايق حكومت نيست. چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته میشود و اگر نكند، نمیتواند حاكم و مجری قانون اسلام باشد. و اين مسلّم است كه «الفقهاءُ حكّام علی السلاطين»؛ سلاطين اگر تابع اسلام باشند، بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. در اين صورت حكام حقيقی همان فقها هستند؛ پس بايستی حاكميت رسماً به فقها تعلق بگيرد؛ نه به كسانی كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت كنند. البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان اداری، همة قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند؛ بلكه كافی است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند. چنانكه در زمان پيغمبر (صلی الله علیه و آله) و اميرالمؤمنين (علیهالسلام) اين طور بودهاست. مصدر امور بايد دارای اين دو امتياز باشد؛ لكن معاونين و صاحب منصبان و مأمورانی كه به شهرستانها فرستاده میشوند بايد قوانين مربوط به كار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند.
زمامدار بايستی از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصی آلوده نباشد. كسی كه میخواهد «حدود» جاری كند، يعنی قانون جزای اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدی بيتالمال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد، بايد معصيتكار نباشد: «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ». خداوند تبارك و تعالی به جائر چنين اختياری نمیدهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد؛ و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد، و بيتالمال مسلمين را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خويش كند.
بنابراين نظريه شيعه در مورد طرز حكومت و اينكه چه كسانی بايد عهدهدار آن شوند، در دوره رحلت پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تا زمان غيبت واضح است. به موجب آن، امام بايد فاضل و عالم به احكام و قوانين و در اجرای آن عادل باشد.
آن انسان یا انسانهایی که قرار است بر بشر و جامعة بشری عملاً فرمانروایی بکنند، عملاً ولیّ جامعه باشند، عملاً ولایت جامعه را به عهده بگیرند اینها چه کسانی میتوانند باشند؟
... پاسخ دین و مکتب به این سئوال این است که «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ آن کسی که عملاً درجامعه زمام فرمان را، امر و نهی را از سوی پروردگار عالم به دست میگیرد«رسول» اوست. لذا در جامعه وقتی که پیغمبری آمد معنی ندارد که با بودن پیغمبر حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند. پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد، حاکم باشد اما وقتی که پیغمبر از دنیا رفت تکلیف چیست؟ و وقتی که پیغمبر خدا مثل همة انسانهای دیگر از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد آنجا چه کنیم؟ آیه قرآن پاسخ میدهد «وَ الَّذينَ آمَنُوا»، مؤمنان ولی شما هستند. کدام مؤمنان؟ هر که به مکتب و دین ایمان آورد، او ولی و حاکم جامعة اسلامی است؟! این که لازم است که به عدد همة نفوس مؤمن حاکم داشته باشیم. آیة قرآن میخواهد ضمن آنکه روی یک انسان معلوم مشخصی انگشت میگذارد و کسی را که در نظر شارع و قانون گذار اسلام مشخص است بر مردم حکومت میدهد، میخواهد علت انتخاب یا انتصاب او را هم بگوید و به این وسیله معیار به دست بدهد. لذا میگوید: «وَ الَّذينَ آمَنُوا» آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمان درست آوردند که لازمة اطلاق آمنوا این است که ایمان آوردند، آن کسانی که با عمل خود ایمانشان را امضاء کردند، پس «وَ الَّذينَ آمَنُوا» شرط اول است که واقعاً مؤمن باشد. شرایط دیگری هم دارد «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ»؛ آن مؤمنینی که نماز را اقامه میکنند... «وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ» تقسیم عادلانة ثروت بکنند، و زکات بدهند اهل انفاق در راه خدا باشند ودنبالش میگوید: «وَ هُمْ راكِعُونَ» یعنی درحالی که راکع هستند (زکات را بدهند) و این اشاره به یک مورد و یک داستان خاص است. بعضی از مفسرین دیگر گفتهاند که: «وَ هُمْ راكِعُونَ» معنایش این است که اینها همیشه در حال رکوع باشند این جا اشاره به قضیه خاصی نیست. اما عربی دانی این احتمال را رد میکند «وَ هُمْ راكِعُونَ» یعنی در حال رکوع زکات میدهند به احتمالی که به ذهن من میآید گمان میکنم زکات، مطلق انفاقات است، چون انگشتری که امیرالمؤمنین در حال رکوع داد زکات اصطلاحی نبوده بلکه انفاقی بود که در راه خدا کرد، و در اینجا به آن اطلاق زکات شده است: «ويؤتون الزکوة و هم راکعون» یعنی یک انسان آنقدر دلبسته به مساوات باشد، به قدری علاقه مند به انفاق باشد، به قدری برایش دیدن فقر و فقیر درد آور باشد، که صبر نکند که نمازش تمام شود، به قدری در این انسان جاذبة انفاق شدید است و به قدری این آدم محو در راه انجام این تکلیف است که امان ندارد که صبر کند، مجال ندارد که تحمل کند... بنابراین در اسلام ولیّ امر آن کسی است که فرستاده خداست، آن کسی است که خود خدا معین میکند چون فرض این است که به حسب طبیعت خلقت و آفرینش هیچ انسانی حق تحکم بر انسانهای دیگر را ندارد. تنها کسی که حق تحکم دارد خداست و چون خدا حق تحکم دارد، خدا میتواند طبق مصلحت انسانها این حق را به هرکسی که میخواهد بدهد و میدانیم که کار خدا بیرون از مصلحت نیست، دیکتاتوری نیست، قلدری نیست، زورگویی نیست، کار خدا طبق مصلحت انسانها است. و چون طبق مصلحت انسانهاست، پس بنابراین او معین میکند و ما هم تسلیم میشویم. او پیغمبر و امام را معین میکند و برای بعد از امام نیز صفاتی را معین میکند که اینها بعد از ائمة هداه معصومین حاکم بر جامعه اسلامی هستند. پس ولی را خدا معین میکند، خودش ولیّ است، پیغمبرش ولیّ است. امامها ولی هستند، امامهای خاندان پیغمبر تعیین شدهاند که 12 نفرند و در رتبه بعد کسانی که با یک معیارها و ملاکهای خاصی تطبیق بکنند و جور بیایند. آنها از برای حکومت و خلافت معین شدهاند. البته این یک آیه بود که برای شما ذکر کردم. آیاتی دیگر هم در قرآن هست که بعضی از آنها را در این گفتارها آوردیم و بعضی از آن را هم باید خودتان در قرآن جستجو کنید و پیدا کنید. آیات فراوانی در این باره داریم.
آنچه که در اسلام روی آن تکیه شده این است که زمام امر مردم دست آن کسانی نیفتد که انسانها را به دوزخ میکشانند. و مگر تاریخ این مطلب را بما نشان نداد؟ مگر ندیدیم که با جامعه اسلامی اندکی بعد ازصدر مشعشع اسلام چه کردند و چه شد؟ و چه بر سر این جامعه آمد؟ آن جامعه ای که در آن مردم قدر مردان نیک را ندانند، جامعهای که مردم معیارهای نیکی را عوضی بگیرند و مردم نتوانند ناصح و مشفق و مصلح خود را بشناسند، چقدر باید روی آن کار کرده باشند که به اینجا رسیده باشد؟! تبلیغات زهرآگینی که از طرف دستگاههای قدرت ظالمانه و جابرانه در میان جامعه اسلامی انجام گرفت به قدری افق معلومات و بینش مردم را عوض کرد و آنها را به وضعی رساند که گویی سیاهی را سفیدی و سفیدی را سیاهی میدیدند... این دستهای تبلیغی و دستگاههای تبلیغی در اقطار جامعه اسلامی و کشور اسلامی سالیانی دراز روی مغز مردم، روی روح مردم، روی روحیه مردم کار کرده بودند تا به اینجا رسیده بود، پس شما میبینید چقدر مهم است که حاکم جامعه اسلامی چه کسی باشد و باید آن کسی باشد که خدا معین میکند.
آیه دیگر قرآن میگوید: «أَطيعُوا اللَّهَ»؛ اطاعت کنید خدا را «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»؛ از رسول اطاعت کنید. «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ صاحبان فرمان از میان خودتان را هم فرمان ببرید.
اما صاحبان فرمان یعنی چه؟ آن مسلمان جاهل و نادان خیال میکند که صاحب فرمان یعنی هرکسی که میتواند فرمان بدهد و هر کس که زورش برای فرمان دادن میچربد، او «اولیالامر»است. ما میگوییم: نه! او اولیالامر نیست. اگر بنا باشد هرکسی که میتواند فرمان بدهد اولیالامر باشد و از طرف قرآن به رسمیت شناخته شده باشد، پس در فلان کوهستان، فلان دزد، قداره بند هم فرمان میدهد، آنهم در آنجا همه کاره است، پس در آنجا او اولیالامر است و اطاعت فرمان او واجب است؟! اولیالامری که شیعه به آن معتقد است آن اولیالامر است که خدا منشور فرمان را بنام او کرده باشد، شیعه این را میخواهد. آن انسانی است که اگرچه «منکم» است و جزو انسانها، اما ولایت را از خدا گرفته باشد که صاحب ولایت کبری خداست.
حالا هارون الرشید با آن وضعش با آن بخششهای بی حساب و اسرافش، با آن آدم کشی اش (که همین جعفر برمکی و بسیاری از خاندانش را در یک روز تارومار کرد و کشت، قلع و قمع نمود و بسیاری از مؤمنین مسلمین را از بین برد الی ماشاءالله کارهای دیگر کرد) آیا چنین کسی را میتوان اولیالامر دانست؟! مفتی زمان میگفت که این اولیالامر است و جنگ و نزاع با امام جعفر صادق (علیهالسلام) به خاطر همین مسئله بود که به امام میگفتند: شما چرا با اولیالامر زمانت در میافتی و اولیالامر زمان یعنی همین هارون کذایی.
پس منطق شیعه در این مسئله بسیار منطق ظریف و دقیقی است. ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن احساس و استنباط میکند معیارها و ملاکها را هم به دست مردم میدهد که مردم فریب نخورند. و نگویند علیّ بن ابی طالب روی سرِما، روی چشم ما و جانشین او هارون الرشید هم همینطور. منصور عباسی میگفت که امام حسن را به عنوان خلیفه قبول داریم اما ایشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است پس حق خلافت ندارد و ما هم از آنهایی که خلافت را به آنها فروخته بود خلافت را به زور گرفتیم. این مال ماست. حرف آنها این بود که علی بن ابی طالب را برحسب ظاهر قبول میکردند و بعد منصور عباسی را هم به نام جانشین علی بن ابیطالب میپذیرفتند و هیچ منافاتی بین این دو نمیدیدند.
اما شیعه میگوید: این حرف درست نیست و اگر تو حکومت علی را قبول داری باید معیارهای خلافت و ولایت را هم قبول داشته باشی، باید قبول داشته باشی که علیّ بن ابی طالب بخاطر جمع بودن این معیارها به عنوان ولی انتخاب شده پس اگر کسی در او این معیارها نبود یا ضد این معیارها در او بود این آدم حق ندارد که جانشین علیّ بن ابی طالب، خودش را معرفی کند، حق ندارد ولایت شیعه را و ولی امر بودن را، ادعا کند و کسی حق ندارد از او بپذیرد
... در آیه بعد یعنی آیه 59 سوره نساء میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای کسانیکه ایمان آوردهاید «أَطيعُوا اللَّهَ»؛ اطاعت کنید از خدا «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»؛ و اطاعت کنید از پیامبر خدا «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ و اطاعت کنید از صاحبان فرمان از میان خودتان یعنی آن کسانی که در میان شما صاحبان فرمان هستند.
خدای متعال، اين ولايت و حاكميت را از مجاری خاصی اعمال میكند. يعنی آن وقتی هم كه حاكم اسلامی و ولی امور مسلمين، چه بر اساس تعيين شخص ـ آنچنانكه طبق عقيدة ما، در مورد اميرالمؤمنين و ائمه(عليهمالسلام) تحقق پيدا كرد ـ و چه بر اساس معيارها و ضوابط انتخاب شد، وقتی اين اختيار به او داده میشود كه امور مردم را اداره بكند، باز اين ولايت، ولايت خداست؛ اين حق، حق خداست و اين قدرت و سلطان الهی است كه بر مردم اعمال میشود. آن انسان ـ هركه و هرچه باشد ـ منهای ولايت الهی و قدرت پروردگار، هيچگونه حقی نسبت به انسانها و مردم ديگر ندارد. خود اين، يك نكتة بسيار مهم و تعيينكننده در سرنوشت جامعة اسلامی است.
1. شرایط ولیّ منصوب به نصّ (پیامبران و ائمة اطهار علیهمالسلام)
• زمامدار بايستی از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصی آلوده نباشد. كسی كه میخواهد «حدود» جاری كند، يعنی قانون جزای اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدی بيتالمال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد، بايد معصيتكار نباشد: «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ». خداوند تبارك و تعالی به جائر چنين اختياری نمیدهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد؛ و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد، و بيتالمال مسلمين را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خويش كند.
بنابراين، نظريه شيعه در مورد طرز حكومت و اينكه چه كسانی بايد عهدهدار آن شوند در دوره رحلت پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تا زمان غيبت واضح است. به موجب آن امام بايد فاضل و عالم به احكام و قوانين و در اجرای آن عادل باشد.
... لذا میگوید: «وَ الَّذينَ آمَنُوا» آن کسانی که ایمان آوردهاند، ایمان درست آوردند که لازمه اطلاق «آمنوا» این است که ایمان آوردند، آن کسانی که با عمل خود ایمانشان را امضاء کردند، پس «الذین آمنوا»؛ شرط اول است که واقعاً مؤمن باشد. شرایط دیگری هم دارد: «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ»؛ آن مؤمنینی که نماز را اقامه میکنند؛ نه اینکه نماز میخوانند! نماز خواندن یک چیز است و نماز را به پاداشتن یک چیزی دیگر. اگر نماز خواندن منظور بود میتوانست بگوید: «یصلّون» که تعبیری است هم کوتاهتر و هم موجزتر. «اقامة صلاه» دریک جامعه معنایش این است که روح نماز در جامعه زنده بشود؛ جامعه، نمازخوان بشود و میدانید که جامعة نمازخوان یعنی آن جامعهای که در تمام گوشه و کنارهایش ذکر خدا و یاد خدا به طور کامل موج میزند. و میدانید که جامعهای که ذکر خدا و یاد خدا درآن موج بزند در این جامعه هیچ فاجعهای، هیچ جنایتی، هیچ خیانتی صورت نمیگیرد. هیچ لگدی به ارزشهای انسان در این جامعه زده نمیشود. آن جامعهای که درآن ذکر خدا موج میزند و مردم متذکر خدا هستند، جهت گیری، جهت گیری خدایی است. و همه کار مردم برای خدا انجام میگیرد.
علت زبونیها، علت ظلمها، علت تن به ظلم دادنها، علت تعدّیهایی که انجام میگیرد، همچنین علت تن به تعدی دادنهایی که انجام میگیرد، تماماً دوری از یاد خدا و ذکر خداست. آن جامعهای که ذکر خدا را دارد، حاکمش مثل علّی بن ابیطالب(علیهالسلام) است که ظلم نمیکند و ظلم را میکوبد. محکومش مثل ابوذر غفاری است که با اینکه کتک میخورد، با اینکه تبعید میشود، با اینکه تهدید میشود، با اینکه غریب و بیکس میماند اما زیر بار ظلم نمیرود؛ از راه خدا با نمیگردد؛ این جامعهای است که در آن ذکر خدا هست؛ این جامعهای است که درآن اقامة صلاه است. مؤمنی که درجامعه، اقامة صلاه میکند، یعنی جهت جامعه را به سوی خدا قرار میدهد و ذکر الهی را در جامعه رایج و مستقر میکند؛ «الّذين يقيمون الصّلاة». به اینجا هم خاتمه پیدا نمیکند؛ «وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ»؛ تقسیم عادلانه ثروت بکنند، و زکات بدهند اهل انفاق در راه خدا باشند. و دنبالش میگوید: «وهم راکعون»؛ یعنی درحالی که راکع هستند، زکات را بدهند. و این اشاره به یک مورد و یک داستان خاص است. بعضی از مفسرین دیگر گفتهاند که: «و هم راکعون» معنایش این است که اینها همیشه در حال رکوع باشند؛ این جا اشاره به قضیه خاصی نیست. اما عربیدانی این احتمال را رد میکند. «هم راکعون» یعنی در حال رکوع زکات میدهند.
به احتمالی که به ذهن من میآید، زکات، مطلق انفاقات است؛ چون انگشتری که امیرالمؤمنین در حال رکوع داد، زکات اصطلاحی نبوده؛ بلکه انفاقی بود که در راه خدا کرد و در اینجا بآن اطلاق زکات شده است: «ويؤتون الزکوة و هم راکعون»؛ یعنی یک انسان آنقدر دلبسته به مساوات باشد، به قدری علاقهمند به انفاق باشد، به قدری برایش دیدن فقر و فقیر دردآور باشد که صبر نکند که نمازش تمام شود؛ به قدری در این انسان، جاذبة انفاق شدید است که صبر نکند که نمازش تمام شود و به قدری این آدم محو در راه انجام این تکلیف است که امان ندارد که صبر کند؛ مجال ندارد که تحمل کند.
فقیری دیده، جلوهای دیده که خدا آن جلوه را دوست نمیدارد، او هم دوست نمیدارد، اما چیزی هم ندارد جز انگشتر؛ ولی در همان حال نماز، انگشتر را در میآورد و به سائل میدهد. لذا این اشاره به یک ماجرای مخصوص و مشخصی در تاریخ است که آن را امیر المؤمنین (علیهالسلام) بوجود آورده است؛ یعنی این بزرگوار در حال نماز بوده که فقیری آمد و این بزرگوار انفاق کرده و آیه نازل شده است.
پس همان طوری که ملاحظه میکنید، آیه دارد به طور اشارهای علیّ بن ابیطالب را به عنوان ولیّ امر معین میکند. ولی نه به صورت معینکردن زورگویان تاریخ که مثلاً وقتی معاویه میخواست برای خودش جانشین معین بکند، میگوید جانشین من پسر من است و او باید بعد از من به این مقام برسد. خدای متعال این طوری برای پیغمبر جانشین معین نمیکند؛ اما چون ملاکهای حکومت ـ که ایمان کامل به خدا، اقامة صلاه در جامعه و دلبستگی به انفاق و ایتاء زکات تا حد از خود بیخود شدن ـ در علیّ بن ابیطالب(علیهالسلام) وجود دارد، ضمن اینکه خلیفه را معین و نصب میکند که علیّ بن ابیطالب است، ملاک و فلسفه خلافت او را هم روشن میکند.
با مطرح كردن اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) و با نصب آن بزرگوار برای حكومت، معيارها و ارزشهای حاكميت، معلوم شد. پيغمبر، در قضية غدير، كسی را در مقابل چشم مسلمانان و ديدگان تاريخ قرار دادند كه از ارزشهای اسلامی، به طور كامل برخوردار بودند. يك انسان مؤمن؛ دارای حد اعلای تقوا و پرهيزكاری؛ فداكار در راه دين؛ بیرغبت نسبت به مطامع دنيوی؛ تجربه شده و امتحان داده در همة ميدانهای اسلامی: ميدانهای خطر؛ ميدانهای علم و دانش؛ ميدان قضاوت و امثال اينها. يعنی با مطرح شدن اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) به عنوان حاكم و امام و ولی اسلامی، همة مسلمانان در طول تاريخ بايد بدانند كه حاكم اسلامی، بايد فردی در اين جهت، با اين قوارهها و نزديك به اين الگو و نمونه باشد. پس، در جوامع اسلامی، انسانهايی كه از آن ارزشها نصيبی ندارند؛ از فهم اسلامی، از عمل اسلامی، از جهاد اسلامی، از انفاق و گذشت، از تواضع و فروتنی در مقابل بندگان خدا و آن خصوصياتی كه اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه و السّلام) داشتند، بهرهای نداشته باشند، شايستة حكومت كردن نيستند. پيغمبر، اين معيار را در اختيار مسلمانان گذاشتند. و اين، يك درس فراموش نشدنی است.
آنچه كه در ماجرای غدير از ديدگاه مطالعه كنندگانی از قبيل ما میشود فهميد، مضمون اين نصب الهی در باب كيفيّت ادارة كشور و گزينش انسانهای صالح برای مسئوليتهای بزرگ است. البته كسانی كه اهل بينش عالیِ عرفانیِ حقشناسانه هستند و دلشان با منابع نور و معرفت متّصل است، ای بسا حقايق ديگری را هم در اين ماجرا میفهمند. آنچه ما در اين ماجرا احساس میكنيم، اين است كه با نصب اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) در روز غدير، پيغمبر اكرم صلّیاللَّهعليهوآلهوسلّم به دستور پروردگار، اين حقيقت را از اسلام آشكار كرد كه مسئوليت بزرگِ ادارة جامعه در نظام اسلامی، چيزی نيست كه نسبت به معيارهای اسلامی بشود دربارة آن از موردی صرف نظر كرد. در اين كار بزرگ، صددرصد بايد معيارها و ارزشهای اسلامی در نظر گرفته شود.
بالاتر از اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) كيست؟ همة خصوصياتی كه از نظر اسلام، ارزش است و البته از نظر عقل سالمِ توأم با انصاف هم، همانها ارزش محسوب میشود، در اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) جمع بود. ايمان او، اخلاص او، فداكاری و ايثار او، تقوای او، جهاد او، سبقت او به اسلام، بیاعتنايی او به هر چه غيرِ خدا و هر چه غيرِ از هدف خدايی، بیاعتنايی او به زخارف مادّی، بیارزش بودن دنيا درنظر او، علم او، معرفت او و اوج انسانيّت در او از همة ابعاد، خصوصيّاتی است كه در زندگی اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) واضح است. ادّعای اين حرفها، مخصوص شيعه هم نيست. همة مسلمين و مورّخين و محدّثينی كه دربارة اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) خواستهاند به انصاف حرف بزنند، همين خصوصيّات و بيش از اينها را بيان كردهاند.
پيغمبر اكرم (صلّیاللَّهعليهوآلهوسلّم)، در آن روز در مقابل چشم كسانی كه اين خصوصيّات را در اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) میشناختند، او را به منصب ولايت نصب كرد. معنای اين نصب، اهميت دادن به آن معيارهاست. اين همان نكتهای است كه بايد در نظام و جامعة اسلامی، تا قيام قائم مورد نظرِ همه باشد. اگر مسلمين در طول تاريخ نتوانستهاند از مواهب اسلامی به طور كامل بهره ببرند، به دليل نقيصة بزرگِ ناشی از نشناختن معيارها بودهاست. مطلب به اينجا هم تمام نمیشود. نكتهای كه برای ما، مسئولين و كارگزاران نظام اسلامی در ايران، اهميت دارد، اين است كه وقتی در رأس نظام اسلامیِ نبوی ـ يعنی نظام اسلامیِ ساختة دست مقدّس پيغمبر در صدر اوّل ـ انسانی مثل اميرالمؤمنين (عليهالصّلاه والسّلام) گذاشته میشود، معنايش اين است كه در همة تاريخ، در همة مسئوليتهای اساسی در نظام اسلامی، بايد معيارها رعايت شود. رعايت معيارها هم، مخصوص رياست جامعة اسلامی نيست؛ بلكه اهميت دادن به ارزشها، معيارها و ملاكهای اسلامی، يك امرِ ساری و جاری در كلِّ جامعة اسلامی است، و اين است كه بركات را متوجّه مسلمين میكند. همين اندازه كه ما مردم ايران توانستهايم اين اصل والای اسلامی را در محيط زندگیِ خودمان تحقّق ببخشيم، بركاتش را هم امروز مشاهده میكنيم.
در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهيم اين نكتة بسيار مهم آمدهاست كه خداوند بعد از امتحانهای فراوانی كه از ابراهيم كرد و ايشان از كورة آزمايشهای گوناگون بيرون آمد و خالص و خالصتر شد، گفت: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ من تو را پيشوای مردم قرار دادم. امام فقط به معنای پيشوای دينی و مسألة طهارت و غسل و وضو و نماز نيست؛ امام يعنی پيشوای دين و دنيا؛ راهبر مردم به سوی صلاح. اين معنای امام در منطق شرايع دينی از اول تا امروز است. بعد ابراهيم عرض كرد: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتي»؛ اولاد و ذرية من هم در اين امامت نصيبی دارند؟ خداوند نفرمود دارند يا ندارند؛ بحث ذريه نيست؛ ضابطه داد. «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»؛ فرمان و دستور و حكم امامت از سوی من به ستمگران و ظالمان نمیرسد؛ بايد عادل باشد.
امامِ معصوم، انسان والايی است كه از لحاظ دينی، قلب او آيينة تابناك انوار هدايت الهی است؛ روح او به سرچشمة وحی متّصل است؛ هدايت او، هدايت خالص است؛ از لحاظ اخلاق انسانی، رفتار و اخلاق او صددرصد همراه با فضيلت است؛ هوای نفس در او راهی ندارد؛ گناه بر او چيره نمیشود؛ شهوت و تمايلات انسانی، او را مغلوب خود نمیكند؛ خشم و غضب، او را از راه خدا دور نمیكند؛ از لحاظ سياسی، بينش وسيع او آنچنان است كه آرامترين حركات و ريزترين حوادث را در صحنة زندگی جامعه، با چشم تيزبين خود میبيند ـ كه اميرالمؤمنين (عليهالصلاهوالسلام) فرمود: «واللَّه لا اكون كالضبع تنام علی طول اللدم»؛ يعنی من كسی نيستم كه بشود با لالايی او را خواب كرد. در مواجهة با حوادث زندگی و وقايع كمرشكن، از خود شجاعت و اقتدار روحی و معنوی نشان میدهد؛ جانش برای او ارزشی ندارد، اما برای جان انسانها، حتّی مردم دور دست، حتّی زنانی كه جزو پيروان دين او نيستند، ارزش قائل است و میگويد اگر كسی از غصّه دق كند، حق دارد...
امامت، يعنی همان اوج معنای مطلوب ادارة جامعه در مقابل انواع و اقسام مديريّتهای جامعه كه از ضعفها و شهوات و نخوت و فزونطلبیِ انسانی سرچشمه میگيرد. اسلام شيوه و نسخة امامت را به بشريّت ارائه میكند؛ يعنی اينكه يك انسان، هم دلش از فيض هدايت الهی سرشار و لبريز باشد، هم معارف دين را بشناسد و بفهمد ـ يعنی راه را درست تشخيص دهد ـ هم دارای قدرت عملكرد باشد ـ كه «يا يحيی خذ الكتاب بقوّة» ـ هم جان و خواست و زندگی شخصی برايش حائز اهميت نباشد؛ اما جان و زندگی و سعادت انسانها برای او همه چيز باشد؛ كه اميرالمؤمنين در كمتر از پنج سال حكومت خود، اين را در عمل نشان داد.
... البته علاوة بر «تهذيب و علم» يا «علم و عدالت»، احتياج به «توانايی» هم دارد؛ بايستی قدرت اداره داشته باشد و اين يك شرط عقلی است. علاوه بر اين كه در قرآن هم اشاره شده در داستان طالوت: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً»، بعد كه آنها اعتراض میكنند كه: «أَنَّی يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ»، آنجا جوابی كه پيغمبر به آنها میدهد اين است: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛ يعنی توانايی جسمی هم در كنار توانايی علمی هست؛ يعنی بايد توانايی داشته باشد. البته طبيعی است كه توانايی جسمی، فقط به معنای اين نيست كه جسم سالمی داشته باشد، فكر سالمی، ذهن سالمی، و قدرت كار و قدرت اداره، شايد يكی از مصاديق توانايی جسمی باشد؛ اگر هم مصداق آن نباشد، قطعاً آن هم مورد نظر هست و شرط هست به طريق اولی.
اسلام شيوه و نسخة امامت را به بشريّت ارائه میكند؛ يعنی اينكه يك انسان، هم دلش از فيض هدايت الهی سرشار و لبريز باشد، هم معارف دين را بشناسد و بفهمد ـ يعنی راه را درست تشخيص دهد ـ هم دارای قدرت عملكرد باشد ـ كه «يا يَحْيی خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ ».
2. شرایط ولی منصوب به شرایط (ولی فقیه)
حكومت و ولايت بنا به نظر اسلام مخصوص خدای متعال است و خدای متعال حاكميت الهی را در بندگان برگزيده و پيامبران خود منسجم فرموده و انبياء الهی هم به حاكميت الهی ادامه دادند تا دوران ختم نبوت. بعد از وجود مقدس پيغمبر، ائمة معصومين و اولياء خدا ولی الهی بودند و همان ولايت الهی در ولايت ائمه (عليهمالسلام) مجسم شد و در دوران غيبت كبری هم به حسب حكم قطعی و صريح عقل و هم بر حسب ادلة اسلامی و شرعی اين ولايت و اين حاكميت مخصوص است به انسان دين شناس، عادل، بصير به اوضاع و احوال زمان؛ يعنی فقيه، و عرض كرديم كه اين سلسله مراتب حكومت الهی و ولايت الهی است و در اين كه امروز شايستهترين افراد برای حكومت، فقيه جامع الشرايط است علی الاصول بين فِرَق اسلامی هيچ گونه اختلافی نيست و همه قبول دارند كه در هر شرايطی وقتی كه ولی منصوب از قبل خدا نيست، وجود ندارد ـ يعنی منصوب به شخص ـ آن كسی از همه شايستهتر است كه به معيارهای اسلامی نزديكتر باشد يعنی فقيه، جامع الشرايط، عادل، عالم و مخالف با هوای نفس و بصير به اوضاع زمان و دارای قدرت تدبير يعنی همان چيزی كه ما در قانون اساسی جمهوری اسلامی و در نظام اين جمهوری به عنوان ولايت فقيه شناختيم.
آنجايی كه جانشينانِ پيغمبرِ منصوب نيست، آنها (فقها) هستند، و آن وقتی كه حاكم منصوبِ مِن قِبَلِ الرَّسُول وجود ندارد، مثل زمان ما كه امام منصوبی وجود ندارد ـ كه اختلاف بين كسانی كه قائل به نصب خليفه بعد از پيغمبر هستند و كسانی كه قائل به عدم نصب هستند، امروز ديگر آن اختلاف در پيداكردن حاكم اسلامی معنی ندارد؛ چون علیایحال چه قائل به نصب باشيم، چه نباشيم، امروز آن حاكم منصوب و امام با آن معيارها وجود ندارد ـ بايد برويم سراغ معيار؛ كدام معيارها هست كه میتواند حاكم با داشتن بر مردم حكومت كند «من قبلاًللَّه»، و حكّام اسلامی آن شأن را بايد داشته باشند؟ بايد خودش تهذيب شده باشد؛ اعتبار علم و عدالت در حاكم اسلامی از اينجاست.
حكومت يك امر بیملاك و بیمناط نيست ـ مثل اينكه بر حسب شانس و اقبال، يك نفر بيايد زمام امور مردم را در هر ردهای از ردهها بر عهده گيرد ـ بلكه تابع معيارهاست و مهمترين كار اين است كه اين معيارها رعايت شود. البته امكان خطا و اشتباه، هم در تشخيص و هم در عملكرد كسانیكه تشخيص درستی نسبت به آنها داده شده، هميشه متصور است؛ بنابراين ما از كسی انتظار عصمت نداريم؛ ليكن اسلام در باب گزينش حاكمان در هر ردهای از ردهها، چه ردههای بالا ـ كه سياستهای كلان، كارهای بزرگ و ادارة امور كلی كشور در دست آنهاست ـ چه ردههای متوسط و پايين، معيارها و شرايطی گذاردهاست و آنچه بر عهدة ماست، اين است كه اين معيارها بهطور كامل رعايت شود.
اصل تز ولايت فقيه كه اين را ما از روايات، از قرآن استنباط میكنيم، استناد به كلمات فقها میكنيم، اين معنايش اين است كه اين موضوع در شرع تثبيت شده، بيان شده، يك حكم شرعی است. شارع مقدس معيارها را بيان كرده... اين مرحلة تعيين معيارها برای حاكم است؛ بايد عالم باشد، بايد فقيه باشد، بايد عادل باشد و... اينها را از شرع ما میگيريم.
آنچه به صورت اصلی به عنوان شرايط اصلی برای مجری امور جامعه، اداره كنندة امور جامعه بر مبنای تفكر اسلام لازم است، همين دو صفت است، يعنی فقاهت و عدالت. فقيه باشد، دين را بشناسد و عادل باشد، اشتباه نكند. البته فقيه عادل اگر بخواهد جامعه را درست اداره كند بايد قدرت تدبير و ادارة امور را هم داشته باشد. اگر بخواهد جامعه را از لغزش در پرتگاهها نجات بدهد بايد عالَم شناس و جريانشناس و مردمشناس هم باشد، دارای حكمت سياسی هم بايد باشد؛ مبنا آن دو صفت است، اين صفات هم در كنار آن دو صفت جزو لوازم است.
ضابطههای رهبری و ولايتفقيه، طبق مكتب سياسی امام بزرگوار ما، ضابطههای دينی است؛ مثل ضابطة كشورهای سرمايهداری، وابستگی به فلان جناح قدرتمند و ثروتمند نيست. آنها هم ضابطه دارند و در چارچوب ضوابطشان انتخاب میكنند، اما ضوابط آنها اين است؛ جزو فلان باند قدرتمند و ثروتمند بودن، كه اگر خارج از آن باند باشند، ضابطه را ندارند. در مكتب سياسی اسلام، ضابطه، اينها نيست؛ ضابطه، ضابطة معنوی است. ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درايت.
علم، آگاهی میآورد؛ تقوا، شجاعت میآورد؛ درايت، مصالح كشور و ملت را تأمين میكند؛ اينها ضابطههای اصلی است برطبق مكتب سياسی اسلام.
كسی كه در آن مسند حساس قرار گرفتهاست، اگر يكی از اين ضابطهها از او سلب شود و فاقد يكی از اين ضابطهها شود، چنانچه همة مردم كشور هم طرفدارش باشند، از اهليت ساقط خواهد شد.
2-1. علم و فقاهت
در زمان حاضر كه قرار است همان ولايت منتقل بشود به يك انسانی، چه كسی مقدم است؟ چه كسی شايستهتر است؟ چه كسی اطمينان و اعتمادبرانگيزتر است؟ آيا آن كسی كه اصلاً اسلام را نمیشناسد؛ دين را نمیشناسد؛ با قرآن آشنا نيست؟! احياناً اعتقادی به قرآن يا به خدای قرآن و آورندة قرآن ندارد؟ آيا او بيايد و زمام امور مسلمين را بر عهده بگيرد يا انسانی كه واقف به قرآن است، عالم به قرآن است؛ مسلط به دين است؛ آگاه از احكام ماست و میتواند احكام اسلامی را بدون اينكه از ديگری تقليد كند و سئوال كند، خودش از منابع اسلامی به دست بياورد و استنباط كند؟ خب! طبيعی است كه اين دومی مقدم است.
به عنوان اجرا كنندة اين احكام در جامعه آن كسی از همه مناسبتر و شايستهتر است كه دارای دو صفت بارز و اصلی باشد، اول اينكه اين احكام را، شريعت اسلام را، فقه اسلام را از همه بهتر بداند، تسلط و احاطة كامل به احكام الهی و قوانين الهی داشته باشد.
... مطلبی كه به صورت اصولی بايد مورد توجه باشد اين است كه ولايت فقيه يعنی حكومت آن آگاه به دين. حكومت و تسلط آن كسی كه دين را میشناسد و دارای عدالت نيز هست.
آن كسانی در رأس حكومت قرار بگيرند كه خلفاءلله باشند. چه كسی میتواند خليفهاللَّه باشد؟ سادهترين شرط خلافت الهی دو چيز است ـ اين كمترينش است كه ديگر از اين كمتر نمیشود ـ اول علم به احكام الهی، دوم تقوا در حدی كه او را از گناه بر كنار بداند، كه ما تعبير میكنيم از او به عدالت. پس علم و عدالت شرط اول اين است كه يك حاكمی بخواهد نيابت از طرف پروردگار بكند و خلافت از طرف پروردگار بكند. اين همان معنای ولايت فقيهی است كه ما میگوييم. در معنای ولايت فقيه... بين هيچ فقيهی كه با اسلام آشناست در معنای ولايت فقيه اختلافی نبايد باشد، حالا اسمش را ممكن است ما بگذاريم ولايت فقيه، در كدام فقه يا كدام مذهب ديگر اسم ديگری برايش میگذارند؟ بحث سر اسماء ما نداريم؛ ولايت فقيه يعنی حاكميت كسی كه دين را میشناسد؛ عالم به دين است. میتواند احكام الهی را از كتاب و سنّت درك كند؛ اين فقيه است. ما میگوييم اينها بايد حاكم باشند؛ ما میگوييم فَسَقه و فَجَره و جَهَلة به دين نمیتوانند حاكم باشند؛ اين معنای ولايت فقيه است. اين ايدة ولايت فقيه است كه امروز در بين فقهای شيعه رايج است و قبول دارند و بنای نظام جمهوری اسلامی ما هم بر همين است.
اولاً در باب شرايط اين رهبری كه فرمودند: «أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيه»، اين اعلم، اعلميّت به فروعِ كم اهميتِ فقهی نيست؛ مسألة دماء ثلاثه و لباس مشكوك و فروع علم اجمالی و از اين قبيل نيست كه اگر چه از لحاظ علمی و فنی و صناعتی ممكن است كه وقت زيادی را ببرد و فنّانين را بهخود مشغول كند و احياناً وسيلة امتحان قرار بگيرد كه آيا كسی فنون فقاهت را وارد است يا نه، اما اهميت صد مسئله و صدها مسئله از آن قبيل، به قدر اهميت مباحثی در فقه اسلام كه مربوط به رهبری است، نمیشود. رهبری ناظر به مسائل كلی عالم اسلام است؛ راجع به ادارة كلی جامعه اسلامی است. و اگر چنانچه بخواهيم اين را درست مشخص بكنيم، ناظر است به جهات صحيحی كه يك جامعه و يك دولت بايستی به آن جهات متوجه بشوند و آن را بپيمايند.
2-2. عدالت و تقوی
ضابطههای رهبری و ولايتفقيه... در مكتب سياسی اسلام، ضابطة معنوی است. ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درايت.
علم، آگاهی میآورد؛ تقوا، شجاعت میآورد؛ درايت، مصالح كشور و ملت را تأمين میكند؛ اينها ضابطههای اصلی است برطبق مكتب سياسی اسلام.
در دَوَران امر بين «انسان فاسق، فاجر، لاابالی، تابع هوای نفس، وابستة به قدرتهای غافلِ از سعادت و صلاح و فلاحِ انسان»، يك چنين انسانی يا يك انسانِ «عادل، پرهيزگار، پارسای مسلّط بر هوای نفس، تسليم امر خدا و مطيع فرمان الهی است و دلسوز برای احكام اسلامی» است؛ كدام مقدّماند؟ طبيعی است كه اين دومی مقدم است.
امام و پيشوا كه تعبير دقيق و كاملی از حاكم اسلامی است، بايد حتماً عالم به كتاب اللَّه باشد يعنی فقيه در دين باشد، و حتماً بايد عادل باشد و تابع هوای نفس نباشد. زيرا خدای متعال، هم به پيغمبرش حضرت داود و هم به همة پيغمبرانش فرمود و تأكيد كرد كه: «ولاتتبع الهوی فيضلك عن سبيلاللَّه»؛ زيرا اگر پيروی از هوسها و هواها بشود، گمراهی و انحراف از راه خدا حتمی است و اين ماية اصلی انحراف جوامع بشری است. پس بايستی حاكم اسلامی تحت تأثير هوای نفس قرار نگيرد؛ و اين نمیشود مگر اینکه با عدالت، نفسش از اينكه به دنيا رو كند و تحتتأثير مطامع دنيوی قرار بگيرد، مصون باشد. همة اين شرايط در مدارك اسلامی و كتاب و سنّت به صورت تفصيلی بيان شده. اين همان حكومت فقيه و ولايت فقيهی است كه ما به عنوان محور و مبنا و قاعدة نظام خودمان انتخاب كرديم و اعلام كرديم. حكومت فقيه، يعنی حكومت عالِمِ به كتاب؛ عالم به علم كتاب؛ عالم به دين. هر فقيهی هم نه؛ آن عالمی كه تحت تأثير هوای نفس باشد، او نمیتواند اداره كند.
ولايت در اسلام، ناشی از ارزشهاست؛ ارزشهايی كه وجود آنها، هم آن سمت و هم مردم را مصونيت میبخشد. مثلاً عدالت به معنای خاص ـ يعنی آن ملكة نفسانی ـ از جملة شرايط ولايت است. اگر اين شرط تأمين شد، ولايت يك چيز آسيبناپذير است؛ زيرا به مجرد اينكه كمترين عمل خلافی كه خارج از محدوده و خارج از اوامر و نواهی اسلامی است، از طرف آن ولی يا والی تحقق پيدا كرد، شرط عدالت سلب میشود. كوچكترين ظلم و كوچكترين كجرفتاری كه خلاف شرع باشد، عدالت را سلب میكند. هر تبعيضی، هر عمل خلاف و گناه و ترك وظيفهای، عدالت را از والی سلب میكند. وقتی هم كه عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل میشود.
... در سطح رهبری از اينها هم بالاتر است؛ برای خاطر اينكه رهبری معنوی، تعهد معنوی دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند كه حتی يك گناه نكند؛ اگر يك گناه كرد، بدون اينكه لازم باشد ساقطش كنند، ساقط شدهاست؛ حرفش نه دربارة خودش حجت است، نه دربارة مردم.
به عنوان اجرا كنندة اين احكام در جامعه آن كسی از همه مناسبتر و شايستهتر است كه دارای دو صفت بارز و اصلی باشد:
... خصوصيت دوم اينكه اين انسان آگاه به معارف الهی و فقه الهی دارای قدرتی باشد كه بتواند خود را از گناه، از خطای عمدی، از انحراف عمدی مصون بدارد، يعنی همان چيزی كه در عرف فرهنگ اسلامی به آن عدالت گفته میشود. عدالت آن ملكهای است كه آن حالت نفسانی و روحی است كه در هر انسانی باشد او را از گناه، از خطا و انحراف باز میدارد. البته اشتباه برای همه متصور است؛ اما عمدتاً گناه كردن برای كسی كه داری ملكة عدالت است هرگز متصور نيست.
ما مسلمين بايد ولايت را تجربه كنيم. در طول قرنهای متمادی نگذاشتند. چه كسانی نگذاشتند؟ همان كسانی كه حكومت به سبك ولايت، آنها را از مسند قدرت و حكومت كنار میزند؛ و اِلاّ به نفع مردم است. كدام كشورها هستند كه اگر در رأس حاكميتشان يك انسان پرهيزگار پارسای مؤمن مراعاتكنندة اوامر و نواهی الهی و عامل به صالحات و حسنات باشد، برای آنها بهتر نباشد، از اينكه فرد ميگسار شهوتران پولپرست دنياپرستی بر سر كار باشد؟ هر ملت و هر مذهبی كه میخواهند، داشته باشند.
اگر دستگاه مديريت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهای متن جامعه، قابل اغماض است و در مسير جامعه، مشكلی بهوجود نخواهد آورد. اما اگر مديريت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در ميان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنة مردم، نمیتواند اين جامعه را به سرمنزل مطلوب هدايت كند. يعنی تأثير رأس قله و هرم و مجموعة مديريت و دستگاه اداره كننده در يك جامعه، اينقدر فوقالعاده است. اين است كه ما روی مسألة غدير، اينقدر تكيه میكنيم.
2-3. درایت، تدبیر و کارآمدی
... برای زمامداری بر امور مسلمين؛ شرط ديگر يعنی دارای كفايت و كارايی لازم برای اداره؛ اين هم يك شرط قهری و عقلی است. كسی كه كفايت اداره ندارد، اين را نمیشود زمامدار امور هيچ كاری كرد ـ حتی كار كوچك ـ مگر آنکه كفايت آن كار را داشته باشد؛ چه برسد به ادارة امور مسلمين؛ اين هم يك شرط قهری است.
... آفت ديگرِ سياست اين است كه انسانهای كوتهبين، كودكمنش و ضعيف، سياست را در دست گيرند و زمام سياست از دستهای پُرقدرت خارج شود و به دست انسانهای بیكفايت بيفتد.
راهِ كار چيست؟ بهترين شكل و راهِ كار اين است كه در رأس سياست و ادارة امور جوامع، كسانی قرار گيرند كه دينداری و سياستگذاری آنها اين دو آفت را نداشته باشد؛ يعنی كسانی ادارة امور جوامع را بر عهده گيرند كه ديندار و دارای معنويّت باشند؛ فكر دينی آنها بلند باشد؛ از انحراف و خطا و التقاط و كجبينی در دين مصون باشند؛ از تحجّر و جمود و متوقّف ماندن در فهم دين بركنار باشند؛ دين را ملعبة دست زندگی خود نكنند؛ از لحاظ سياست، انسانهای باكفايت و باتدبير و شجاعی باشند و سياست را از معنويّت و اخلاق و فضيلت جدا نكنند. چنين كسانی اگر زمام امور يك جامعه را به دست گرفتند، آنگاه جامعه از بيشترين خطراتی كه ممكن است برای آن پيش آيد، محفوظ خواهد ماند. اوج چنين وضعيّتی كجاست؟ آنجاست كه يك انسان معصوم از خطا و اشتباه در رأس قدرت سياسی و دينی قرار گيرد. امام يعنی اين.
مشروعيت همة ما بسته به انجام وظيفه و كارآيی در انجام وظيفه است. بنده روی اين اصرار و تكيه دارم كه بر روی كارآيیها و كارآمدی مسئولان طبق همان ضوابطی كه قوانين ما متخذ از شرع و قانون اساسی است، بايست تكيه شود. هرجا كارآمدی نباشد، مشروعيت از بين خواهد رفت. اينكه ما در قانون اساسی برای رهبر، رئيس جمهور، نمايندة مجلس و برای وزير شرايطی قائل شدهايم و با اين شرايط گفتهايم اين وظيفه را میتواند انجام بدهد، اين شرايط، ملاك مشروعيت برعهده گرفتن اين وظايف و اختيارات و قدرتی است كه قانون و ملت به ما عطا میكند؛ يعنی اين حكم ولايت، با همة شعب و شاخههايی كه از آن متشعب است، رفته روی اين عناوين، نه روی اشخاص. تا وقتی كه اين عناوين، محفوظ و موجودند، اين مشروعيت وجود دارد. وقتی اين عناوين زايل شدند، چه از شخص رهبری و چه از بقية مسئولان در بخشهای مختلف، آن مشروعيت هم زايل خواهد شد. ما بايد به دنبال كارآمدی باشيم. بايد هر يك از كسانی كه متصدی اين مسئوليتها، از صدر تا ساقه، هستند، بتوانند آنچه را كه برعهدة آنهاست، بهقدر معقول انجام دهند. انتظار معجزه و كار خارقالعاده نداريم و نبايد داشته باشيم؛ اما بايست انتظار تلاش موفق را، كه در آن نشانههای توفيق هم مشاهده شود، داشتهباشيم.
آن دست ملكوتی و الهی كه اصل ولايت فقيه را در قانون اساسی گذاشت، فهميد چهكار میكند. آن كسی كه در اين مسند هست، اگر همين دفاع از مصالح انقلاب و مصالح كشور و مصالح عالية اسلام و مصالح مردم و اين روحيه و اين عمل را نداشته باشد، شرايط از او سلب شده است؛ آنوقت صلاحيت نخواهد داشت؛ لذاست كه شما میبينيد با همين اصل مخالفند؛ چون میدانند كه مسأله، مسألة اشخاص نيست. زيدی با اين نام، اين مسئوليت را بهعهده گرفتهاست؛ البته با او دشمنند، اما میدانند كه مسئله با او تمام نمیشود؛ او هم نباشد، يكی ديگر باشد، باز هم قضيه همين است؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتی كه اين اصل نورانی در قانون اساسی هست و اين ملت از بن دندان به اسلام عقيده دارند، توطئههای اينها ممكن است برای مردم دردسر درست كند؛ اما نخواهد توانست اين بنای مستحكم را متزلزل سازد.