دين و سياست
جوهره سياسی و بعد حكومتی دين اسلام، آنچنان واضح و گوياست، كه جز از جاهلان يا مغرضان برنمیآيد كه آن را انكار و تكذيب كنند. حكومتی كه پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت، در مدينه تشكيل داد، و «ولايت»ی كه برای تداوم خط رسالت، پيشبينی شده بود و حضرت امير(ع) در زمان مقتضی عهده دار آن شد و «حكومت» را به دوش گرفت تا دين خدا را با تكيه بر قدرت اجرايی در جامعه پياده كند، گوياترين سند و شاهد اين ادعاست.
امام، در موارد فراوانی در پاسخ به شبههآفرينی كوتهنظران نسبت به تشكيل حكومت يا ورود به مسايل سياسی، به سيره حضرت علی(ع) استناد میفرمود. به اين چند نمونه توجهكنيد:
«خاصيتی كه در علی بنابیطالب(ع) بود كه يك رجل سياسی بود، از خطش معلوم است كه مرد سياست بوده و از كاغذی كه به مالك اشتر نوشته و دستورهايی كه داده، همه اش دستورهای سياسی است.»[1] «آن هم حكومت حضرت امير است كه همهتان میدانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگهايش. نگفت كه ما بنشينيم در خانمان دعا بخوانيم و زيارت بكنيم. چكار داريم به اين حرفها، به ما چه.»[2] «حضرت امير، حكومت اسلامی داشت و حكومتهای اسلامی میفرستاد آن طرف، اينها سياست نبودند؟»[3]«حضرت امير، يك مملكت را اداره میكرد، سياستمدار يك مملكت بود.»[4]
حكومت حضرت علی(ع) از ديدگاه امام راحل، خط بطلانی است بر انديشه بيمار و استعماریِ «جدايی دين از سياست» كه از ديرباز دشمنان آن را تبليغ میكردند و امروز نيز به شكلی ديگر تكرار میشود.
حضرت امام به سيره اميرالمؤمنين استناد میكند تا اين تفكر انحرافی را نفی كند، در بحث ولايت فقيه، میفرمايد:
«اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سياسی دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كردهاند. اين را بیدينها میگويند. مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ ... مگر زمان خلفای حق يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير(ع)، سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسی آنها درست كردهاند تا دين را از تصرف در امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنارسازند.»[5]
آبروبخشی به حكومت
روش حكومتی امام علی(ع) و قرار گرفتن وی در رأس حكومت، نه تنها برای او آبرو و موقعيت جديد پديد نياورد و مقام او را نيافزود، بلكه پيشوايی او به زمامداری و حكومت، آبرو و اعتبار بخشيد.
اين سخن را شخصی خطاب به آن حضرت چنين بيان كرده كه: «ما تَزَيّنتَ بالخلافةِ بل زانَتْ بك»، با حكومت و خلافت، آراسته نشدی، بلكه اين خلافت بود كه با وجود تو زينت و آراستگی يافت.
شهرت عدل، از قضاوت توست جاودان جلوه عدالت توست
وجود باعظمت حضرت علی(ع) چنان ارزشآفرين است كه به غدير و امامت و حكومت معنی میبخشد. حضرت امام در اين زمينه میفرمايد:
«مسأله غدير، مسألهای نيست كه بنفسه برای حضرت امير يك مسألهای پيش بياورد، حضرت امير مسأله غدير را ايجاد كرده است. آن وجود شريف كه منبع همه جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير برای ايشان ارزش ندارد، آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است ... نصب حضرت امير به خلافت، اين طور نيست كه از مقامات معنوی حضرت باشد، مقامات معنوی حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود.»[6]
از ديد حضرت امام، شخصيت حضرت علی است كه به چيزی به نام رهبری و حكومت، معنی و قيمت میبخشد و آن را ارزشمند میسازد، و گرنه اصل حكومت و زمامداری به خودیخود چيز تحفهای نيست، مگر آنكه توسط افراد لايق و ارزشی، وسيلهای برای احقاقحق و ترويج خوبيها گردد. اميرالمؤمنين(ع) در سخنی كه به ابنعباس فرمود، حكومترا بیارزشتر از پارهكفشی میداند، مگر آنكه وسيلهای برای اقامه حق و باطل زدايی باشد:
«و اللَّه لهی احبُّ الیّ مِن اِمرَتكم، اِلّا اَن اُقيمَ حقّاً اَو اَدْفَعَ باطلاً».[7]
حكومت در راستای احيای حق
فلسفه تشكيل حكومت در اسلام، اجرای احكام اللَّه با تكيه بر قدرت اجرايی است. پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) اگر برای تصدی قدرت اجرايی تلاش و برنامهريزی داشتند، در مسير اين هدف بوده است، نه آنكه نفس رياست و حكومت برايشان موضوعيت داشته باشد.
امام امت میفرمايد:
«عهده دار شدن حكومت فی حدّ ذاته، شأن و مقامی نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجرای احكام و برقراری نظام عادلانه اسلام است ... نفس حاكم شدن و فرمانروايی وسيلهای بيش نيست و برای مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهای عالی نيايد هيچ ارزش ندارد ... تصدی حكومت، به دست آوردن يك وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوی باشد، زيرا اگر يك مقام معنوی بود، كسی نمیتوانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهی وسيله اجرای احكام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا میكند و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنويتِ بيشتر میشود.»[8]
و در باره ديدگاه علی(ع) نسبت به حكومت میفرمايد:
«او تمام مقصدش خدا بود، اصلش اين دنيا و اين رياست و اينها در نظر او چيزی نبود مگر اينكه بتواند يك عدلی را در يك دنيا برقرار كند، والا پيش آنها مطرح نبود كه يك رياستی داشته باشند يا خلافتی داشته باشند، مگر اينكه بتوانند يك عدلی را اقامه كنند و يك حدی را جاری كنند.»[9]
اين سخنان، اشاره به كلام مولاست كه حضرت، در بيان عامل و انگيزه حكومتطلبی و اوصاف پيشوای حق، میفرمايد:
«... اللّهم انّك تَعلَمُ انّه لم يكنِ الذّی كانَ مِنّا منافسةً فی سلطانٍ و لا التماسَ شيیءٍ مِن فضول الحُطام، و لكن لِنَرُدَّ المعالِمَ مِن دينك و نُظْهِرَ الأصلاحَ فی بلادِك، فيأمَن المظلومونَ مِن عبادك و تُقامَ المُعطَّلةُ مِن حُدودك؛[10] خدايا! تو خوب میدانی كه آنچه از سوی ما بود و از ما سر زد، برای رقابت و كشمكش در قدرت و رياست يا برای دستيابی به اموال ناچيز دنيا نبود، بلكه برای آن بود كه اصول روشن دين تو را برگردانيم و در سرزمين تو اصلاح پديد آوريم، تا در نتيجه آن، بندگان ستمديدهات امنيت يابند و حدود تعطيل شده تو اجرا گردد.»
امام امت در دعوت مسؤولان به خدمت به خلق خدا و گرهگشايی از مشكلات آنان و دلبستهنشدن به رياست و پست و مقام، سيره آن حضرت و سخن او را به يادها می آورد ومیفرمايد:
«شماها شيعه همان هستيد كه میگويد كه من به اندازه اين كفش كهنهای كه هيچ نمیارزد، امارت شما را به اندازه اين برايش ارزش قايل نيستم، مگر اينكه حقی را ايجاد كند.»[11]
اميرالمؤمنين، در پذيرفتن حكومت و خلافت، انكار و ممانعت داشت. آن قدر گفتند و اصرار كردند و با تجمع و بيعت خويش، حجت را بر او تمام كردند كه مسؤوليت زمامداری را پذيرفت، آن هم با هدفِ مقابله با ستم و رفع ظلم و فقر و گرسنگی از جامعه و اعاده حقوق تلف شده و غارت شده از مردم و بيت المال و مبارزه با ثروتاندوزان و شكمبارگان، كه اينها همه از فلسفههای حكومت در اسلام است و حضرت در خطبه شقشقيّه (خطبه سوم نهجالبلاغه) به اين شرايط و زمينههای پذيرش مسؤوليت زمامداری اشاره فرموده است (اَما و الذّی فَلَقَ الحبّة و بَرَءَ النَسَمَة، لو لا حضور الحاضر ...).
عدالت اجتماعی
از شاخصه های مهم «حكومت علوی» كه آبروبخش نظام امامت است، «عدالت اجتماعی» است. نمونههای فراوانی در سيره آن حضرت، نشان دهنده اهميت اين مسأله برای او به عنوان ضامن اجرای احكام اسلام در جامعه است. روشی كه او در استفاده از بيت المال و تقسيم برابرانه آن ميان صاحبان حق، پرهيز از تبعيض در داوری، برخورد با متخلّف هر كس كه باشد، هرچند برادر يا دختر خودش باشد پديد آوردن عرصه ای برای شكايت از ظالم و رسيدگی به مظلومان و احقاق حق آنان، يكسان ديدن عرب و عجم در عطاها از بيتالمال، پرهيز از كمترين ستمی در حقِ ضعيفترين افراد و طبقات، اجرای حدود الهی بدون اغماض در باره زورمندان و اشراف و معاريف، برابر ساختن زندگی و سطح معيشت خويش با محرومان و فقيران و مستضعفان و ... داشت، حكومت او را به عنوان «نمونه» برای هميشه تاريخ، ماندگار ساخت و ديگران را در حسرت آن گونه «عدالتهای علوی» گذاشت.
امام امت، از دوران پنج ساله حكومت آن حضرت، به عنوان نمونهای ياد میكند كه سزاواراست پيوسته برای آن جشن گرفت و برای اين «مدل جهانداری» مباهات و افتخار كرد.میفرمايد:
«اين پنج سال حكومت ... با همه گرفتاريهايی كه بوده است و با همه زحمتهايی كه از برای حضرت امير فراهم شد، سلبش عزای بزرگ است و همين پنج ساله و شش ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن برای عدالت، جشن برای بسط عدالت، جشن برای حكومتی كه اگر چنانچه در يك طرف از مملكتش، در جايی از مملكتش، برای يك معاهد، يك زن معاهد، يك زحمتكش بيايد يك خلخال از او، از پای او درآورد، حضرت اين حاكم، اين رييس ملت آرزوی مرگ میكند كه مرگ برای من مثلاً بالاتر از اين است كه در مملكت من يك نفر زنی كه معاهد است، خلخال را از پايش درآورند. اين حكومت، حكومتی است كه در رفتنش مردم بايد به عزا و سوگواری بنشينند و برای همين پنج سال و پنج روز حكومتش بايد جشن بگيرند. جشن برای عدالت، جشن برای خدا، جشن برای اينكه اين حاكم حاكمی است كه با ملت يكرنگ است، بلكه سطحش پايينتر است در زندگی و سطح روحیاش بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگيش پايينتر از همه ملت.»[12]
مساوات همگان در برابر دستگاه قضايی و قاضی، يكی از جلوههای عدالت اجتماعی است. امام امت از اين جلوه، كه حضور حضرت امير در دادگاه، در كنار يك يهودی در مورد مرافعهای كه نسبت به زره داشتند، يادآور آن است، میفرمايد:
«رفت در محضر قاضیای كه خودش او را نصب كرده است. قاضی حضرت امير را احضار كرد. رفت. نشستند جلوی او. حتی تعليم داده به قاضی كه نه، به من زيادتر از اين نبايد احترام كنی، قضاوت بايد همچو، هر دو علیالسّوا باشيم. يكی يهودی بود و يكی هم رييس، از ايران گرفته تا حجاز، تا مصر، تا عراق. قاضی رسيدگی كرد و حكم بر ضد حضرت امير داد.»[13]
خطبه ای كه حضرت امير در آغاز خلافت خويش خواند (خطبه 16 نهج البلاغه) منشور حكومتی او بر پايه رعايت حق و عدل و مساوات و عدالت اجتماعی بود و خبر از آن میداد كه در سيستم حكومتی آن حضرت، با شهرت يافتگان و مال اندوختگان و جلوافتادگان به ناحق و حرام، برخورد خواهد شد و محرومان و صاحبان حق و مستضعفانِ پايمال و حقباخته، به حق خويش خواهند رسيد (حتّی يَعودَ اسفلكُم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبِقَنَّ سابقون كانوا قَصّروا و لَيُقصّرنَّ سبّاقون كانوا سَبَقُوا). و برخوردی كه با «عقيل» كرد و افزونخواهی اوراپاسخ مساعد نداد و وی را با آهن گداخته، از عذاب خدا بيم داد، نمونه ديگری از عدلعلوی است.[14]
قانونمداری
شعار قانون دادن، وقتی ارزنده است كه در عمل هم به آن پايبندی باشد، حتی در آنجا كه به زيان انسان باشد. اگر قانون حاكم باشد، هيچ صاحب حقی از تباه شدن حقش نخواهد ترسيد و هيچ زورمندی هم در سايه زر و زور خويش نخواهد توانست تا از چنگ قانون بگريزد. احساس امنيت در جامعه، از نشانههای حاكميت قانون است. حكومت علوی و اسلامی، برای افراد جامعه، تأمين جانی و مالی فراهم میسازد.
امام راحل میفرمايد:
«حكومت اسلامی در صدر اسلام بود و هيچ وحشتی هم در زمان حكومت علی بنابیطالب سلاماللَّهعليه نبود و مردم در امان بودند.»[15]«حكومت رسولاللَّه و حكومت اميرالمؤمنين حكومت قانون است، يعنی قانون خدا آنها را تعيين كرده است، آنها به حكم قانون واجب الأطاعه هستند، پس حكم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حكومت میكند.»[16]
حاكميت قانون، هم مانع ديكتاتوری است، هم جلوی هرج و مرج را میگيرد، هم سلامت اخلاقی و امنيت اجتماعی را تأمين و تضمين میكند و اطاعت مردم از حاكم اسلامی و مسؤولان هم در چنين شرايطی، فرمانبرداری از اشخاص نيست، بلكه اطاعت از قانون خدا و شرع است و مسؤولان، مجريان آنند و ناظر بر حجّت اجرا.
امام امت در باره اين بعد از قانونمداری در جامعه و حكومت علوی میفرمايد:
«حكومت اسلامی مثل حكومت علی بنابیطالب، ديكتاتوری تويش نيست. حكومتی است كه به عدل است، حكومتی است كه زندگی خودش از زندگی ساير رعيّتها بدتر است، ... اين حكومت اصلاً میتواند ديكتاتوری؟ ديكتاتوری برای چه بكند؟ عيش و عشرتی نيست تا اينكه بخواهد ديكتاتوری بكند برای او.»[17]«در حكومت علی بنابیطالب هم اينجور نبوده كه هرج و مرج باشد، هر كس هر كاری دلش بخواهد بكند. اگر يك كار خلاف میكرد، حضرت امير میآورد و حدّش میزد. اين طور استمسأله.»[18]
و در جای ديگر میفرمايد:
«زمان اميرالمؤمنين هم قانون حكم میكرد، اميرالمؤمنين مجری بود. همه جا بايد اين طور باشد كه قانون حكم كند، يعنی خدا حكم بكند، حكم خدا.»[19]
خود حضرت امير، در برابر اصرار آنان كه از او میخواستند خلافت را بپذيرد، روی اين مسأله تأكيد میكرد كه حكومت او حكومتِ قانون است و به هيچ توصيهای، درخواستی، افزونخواهی و امتيازطلبی گوش نخواهد داد و آنچه را كه «مرّ حق و قانون خدا»ست عمل خواهد كرد، هرچند برخی را خوش نيايد و رنجيده شوند. حضرت میفرمايد:
«و اعلموا اَنّی اِنْ اَجَبْتُكُم، رَكِبْتُ بِكمُ ما اَعْلَمُ وَ لَمْ اُصْغِ اِلی قولِ القائِلِ وَ عَتْبِ العاتِبِ ...»؛[20]بدانيد كه اگر دعوت شما را (برای قبول خلافت) بپذيرم، بر شما به مقتضای علم خودم حكومت خواهم كرد و به سخن هيچ گويندهای و گِله هيچ گِلهگزاری اعتنا نخواهم كرد.
در حكومت قانونمدار، حكّام هرگز مجاز نيستند كه از اختيارات و قدرت خويش سوء استفاده كنند و به مردم اجحاف نمايند. امام امت نسبت به اين بعد حكومت علوی میفرمايد:
«دولت حقّه حضرت امير سلاماللَّه عليه، كه ولی امر بر همه چيز بود، در خدمت مردم بود. اين طور نبود كه حكومت بخواهد حكومت بكند و مردم همين طور بیخود اطاعت كنند. اين طور نبود كه حكومت بخواهد به وسيله قدرتی كه دارد اجحاف كند به مردم و ظلم كند كه مردم بهواسطه آن ظلم از او متنفر باشند.»[21]
تكليفگرايی
يك حكومت مكتبی يا مسلمان مكتبی آن است كه همه حرفها، عملها، برنامهها، موضعگيريها، جنگها و صلحها، رابطهها و قطع رابطههايش بر مبنای رهنمود مكتب و الهام گرفته از دين باشد. اين، فرق ميانِ «سياستِ دينی» و «دين سياسی» است. برای حضرت امير، جز رضای الهی و عمل به وظيفه، چيز ديگری تعيينكننده نبود و سكوت و فريادش، جنگ و خانهنشينیاش همه بر اساس انجام وظيفه بوده است، هرچند در اين راه، خون دلها خورده و لطمات بسيار ديده است.
به تعبير حضرت امام:
«اگر آن شهيد دلباخته اسلام و اسلامشناس حقيقی مثل اينان فكر میكرد و به گوشه عزلت بهعبادت خدا مشغول میشد و راهی جز بين مسجد و منزل نمیپيمود، نه جنگ صفيّن ونهروان پيش میآمد و نه جنگ جمل، و نه مسلمانان فوج فوج به قتل میرسيدند و شهيدمیشدند.»[22]
نيز به فرموده وی:
«حضرت امير، تابع اسلام است. اسلام بگويد با مسلمين جنگ كن، جنگ میكند، بگويد با كفّار جنگ كن، جنگ میكند. وقتی بنا باشد يك طايفهای از مسلمين، اينها توطئه كردند برای اينكه اسلامی كه میخواهد متولد بشود اين را از بين ببرند و يك دسته ديگر هم اغفال كردند دنبال اين معنی، تكليف حضرت امير سلاماللَّه عليه است كه شمشير را بكشد و در سه جنگ با مسلمين، كسانی كه اظهار اسلام میكردند و فرياد اسلام میكشيدند و همهشان هم از صدام مسلمانتر بودند، شمشير بكشد و در سه جنگ با مسلمانان جنگ بكند، برای اطاعت امر خدا و برای حفظ اساس اسلام.»[23]
امام امت، در باره سازشناپذيری اميرالمؤمنين با معاويه و عدم رضايت به بر سر كار ماندن او و بیاعتنايی به توصيه هايی كه از او میخواستند سياست به خرج دهد و فعلاً كاری به معاويه نداشته باشد، و تعهد حضرت امير به تكليف دينی خود در اين مسأله، میفرمايد:
«آنهايی كه حضرت امير را به خيال خودشان نصيحت میكردند كه شما يك مدتی معاويه را بگذاريد در حكومت شما باشد و بعد كه پايه حكومت شما قوی شد، آن وقت او را ردّ میكنيد، به هيچ يك از آن حرفها اعتنا نكردند و حجّتشان هم اين بود كه يك نفر آدمی كه بر خلاف موازين الهی رفتار میكند و ظلم را در بلاد راه میاندازد، من حتی يك آن هم نمیتوانم كه او را حاكمش قرار دهم، بلكه اگر حاكمش قرار میدادند، اين حجّت میشد بر اينكه میشود يك فاسقی هم از طرف ولیّ امر حاكم باشد ...»[24]
خود اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به حرفهای خيرخواهانه كسانی كه میخواستند با دادن بيتالمال، بيش از حدّ استحقاق، به كسانی جهت جذب آنان (سياستی كه معاويه پيش گرفته بود)، فتنهگران را خاموش سازد و با پول افراد را بخرد، میفرمود:
«اَتأمرونّی اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالجور فيمنْ وُلّيتُ عَليه؟ وَ اللَّهِ لا اَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سميرٌ وَ ما امّ نَجمٌ فی السماءِ نَجْماً ...؛[25]آيا مرا میخوانيد كه پيروزی را با ستم در مورد آنچه بر آن ولايت يافتهام به دست آورم، به خدا سوگند، پيوسته روزگار و تا وقتی ستارهای به سوی ستاره ديگر میرود، گِرد اين مسأله نخواهم گشت. اگر مال، مال خودم بود، ميان آنان يكسان و برابر تقسيم میكردم، تا چه رسد كه مال، مال خداست.»
در مورد برخورد با سپاهيان جمل و با خوارج نهروان كه با پيشانيهای پينهبسته و سجدههای طولانی، با علی(ع) میجنگيدند، جز فرهنگ «عمل به تكليف»، علی را به جنگ با آنان وادار نساخت. كاری كه بر خيلیها گران میآمد و از تحليل آن ناتوان بودند و مسأله برخورد قاطع با فتنهگران بر ضد حكومت الهی علوی را ناروا میدانستند، يا شهامت آن را نداشتند. حضرت امير در باره خشكاندن ريشه خوارج نهروان میفرمايد:
«ايّها الناسُ! فانّی فَقَأتُ عينَ الفتنةِ و لم يكُنْ لِيَجْتَرِیءَ عليها احدٌ غيری ...؛[26] ای مردم، من بودم كه چشم فتنه را در آوردم و جز من كسی جرأت بر آن كار نداشت.»
ورود در اين ميدان پرمخاطره و نداشتن هيچ گونه تسامح و تساهل و ملاحظهكاری در برخورد با توطئهگران و فتنهانگيزان، از ويژگيهای «حكومت علوی» است.
امام خمينی(قدس سره) میفرمايد:
«اميرالمؤمنين سلام اللَّه عليه با آن همه عطوفت، با آن همه رحمت، وقتی ملاحظه فرمود خوارج مردمی هستند كه فاسد و مفسد هستند، شمشير كشيد و تمام آنها را الّا بعضی كه فرار كردند، از دم شمشير گذراند.»[27] «يوم خوارج، روزی كه اميرالمؤمنين شمشير كشيد و اين فاسدها را، اين غدّههای سرطانی را درو كرد. اين هم يوماللَّه بود.»[28]
وقتی كسی بخواهد به «تكليف شرعی» عمل كند، قهراً كسانی كه با اين عمل به وظيفه، متضرر میشوند يا موقعيتی را از دست میدهند، جبههگيری خواهند كرد. حضرت با اينكه پيامدهای رفتار مكتبی خود را میدانست، در عين حال به وظيفه الهی عمل میكرد، هر چند موجب رنجش كسانی شود.
امام امت در مورد اينكه برخی «خودی»ها تحمل حكومت عادلانه و الهی حضرت امير را نداشتند، میفرمايد:
«حضرت امير هم نتوانست. تكليف را عمل كرد، ولی در مقابلش ايستادند، اصحاب خودش ايستادند در مقابلش.»[29]
خوارج، با شعار «لا حكم الاّ للَّه»، سر از اطاعت وی برتافتند و رو در روی حضرت ايستادند. امام تا آنجا كه میتوانست آنان را تحمل كرد و بر اهانتها و زخم زبانها و تعريضهايشان صبر كرد. آنان بر خصومت خويش افزودند. جبهه نهروان كه پيش آمد، در برابر او صفآرايی كردند. درنگ و شكيبايی حضرت فراوان بود. تا آنجا كه مردی از ياران حضرت را به قتل رساندند. حضرت با ديدن پيكر آغشته به خون او، فرمود: اكنون ديگر نبرد با آنان حلال گشت، پس بر آنان حمله آوريد: «اَلآنَ حَلَّ قتالُهم، اِحملوا عَلی القوم».[30]
اين درنگ و تأمل تا آن مرحله، نشانه تكليفگرايی در حكومت علوی است، و گرنه پيش از آن هم دستور حمله میداد، ولی تا آن هنگام، حجت تمام نگشته و تكليف، مسلم نشده بود.
تكليف الهی در مقابله مفسدهجويان فريبخورده و توطئهگر، حفظ جامعه و امت اسلامی از شرّ آنان است. حضرت امام در اين زمينه میفرمايد:
«وقتی مسلمانی هم بازی خورد و به جنگ با مسلمانهای هدايتشده برخاست، او هم جوابش حديد است، اگر بيّنات و ميزان نتوانست كار خودش را بكند، جوابش حديداست.»[31]
در جای ديگر میفرمايد:
«اميرالمؤمنين اگر بنا بود كه خير، هی مسامحه كند، شمشير نمیكشيد هفتصد نفر را يكدفعه بكشد. تا آخر آن اشخاصی كه قيام كرده بودند به ضدش، تا آخر، ضد اسلام بود ديگر، تا آخرشان را كشت و چند نفر ديگر فرار كردند.»[32]
گرفتاريهای حكومتی
امام علی(ع) وقتی به حكومت و خلافت رسيد، چون در طريق احيای احكام اسلام و مبارزه با كژيها و بدعتها و فسادها گام برمیداشت و در اين راه، كمترين سازشی نداشت (هم چنان كه لازمه يك حكومت مكتبی و ارزشی همين است) با معارضهها و مخالفتهايی روبهرو شد. مخالفان يا طمع مادی داشتند، يا خواستار سهمی در حكومت و رياست بودند، يا در پی برخورداری از امتيازاتی بودند و چون با روش عادلانه حضرت مواجه شدند، برخی پيمان شكستند، بعضی به براندازی پرداختند، گروهی هم جاهلانه سر از اطاعتش برتافتند و به جبهه دشمنان پيوستند. اين بود كه حضرت، هم گرفتار جهل دوستان بود، هم نيرنگ و توطئه دشمنان. پيدايش سه جنگ جمل، صفين و نهروان ريشه در همين مسأله داشت و حكومت حضرت را درگير با بحرانهای داخلی و فرو نشاندن فتنهها و آشوبها ساخت و در نتيجه عمدهتوان حكومت علوی را در بسطِ دين و ارتقا بخشيدن به بينش مسلمانان و آموزشمعارف به تضعيف كشاند و مجالی برای حضرتش نماند تا به اهداف متعالی خويش دريك حكومت اسلامی برسد.
امام امت در اين زمينه میفرمايد:
«آن چيزی كه موجب تأسف است، اين است كه مجال پيدا نكرد حضرت امير سلام اللَّه عليه، نگذاشتند مجال پيدا بكند. چون حكومتی كه حكومت اللَّه است در دنيا به آن نحوی كه میخواست خود حضرت امير، میخواست پياده كند تا دنيا بفهمد كه اسلام چی آورده است وچه شخصيتهايی دارد، در آن وقت كه حكومت دست ايشان نبود كه مجال نبود. آن وقت هم كه حكومت دست ايشان آمد، باز مجال ندادند. سه تا جنگ بزرگ در زمان ايشان افروختند ومجال اين كه يك حكومتی كه دلخواه او هست برقرار كند، نشد.»[33]
در جای ديگر میفرمايد:
«زمان حضرت امير كه مواجه بود با آن جنگهای داخلی و آن منافقهايی كه از كفار بدتر هستند و نگذاشتند حكومت شكل بگيرد به طوری كه دلخواه باشد. اگر گذاشته بودند، مهلت داده بودند، ولو در يك دوره كوتاهی حكومت تحقق پيدا كرده بود، آن الگويی كه آنها به عالم نشان میدادند، برای بشر تا آخر يك درس بزرگی بود و ما بايد متأسف باشيم برای اين امر كه محروم شديم از يك همچو بركت بزرگی.»[34]
خود حضرت امير هم گلايهمندانه از اين گونه مخالفتها و مخالفان كه در قالب ناكثين و قاسطين و مارقين در برابر حكومتش به مشكلآفرينی پرداختند ياد میكند و میفرمايد:
«فَلَّما نَهَضْتُ بالأمرِ نَكَثَتْ طائفةٌ و مَرَقَتْ اُخری و قَسَطَ آخرون ...؛[35]
چون حكومت را به دست گرفتم، عدهای پيمان شكستند، عدهای از دين و اطاعت بيرون رفتند، عدهای نيز راه ستم و تجاوز پيش گرفتند.»
اين صفآرايی نيروهای مسلمان عليه يكديگر كه ريشه در جهل و خودخواهی و تعصب و دنياطلبی و رياستخواهی داشت، برای حضرت امير بسيار ناراحتكننده بود و همه آنها هم برمیگشت به صلابت دينی و رفتار و سياست اصولی و عمل بر طبق معيارها و موازين كه حضرت، حاضر نبود از آنها عدول كند و هزينه آن را هم میپرداخت.
امام امت از اين فصل تلخ دوران حكومت علی عليه السلام چنين ياد میكند:
«مشكلات اميرالمؤمنين سلام اللَّه عليه از مشكلات ما بيشتر بوده، گرفتاری آنها از گرفتاری ما بيشتر بوده، آنها از دوستانشان مخالفت میديدند. اين دستهای كه قيام كردند در صفين درمقابل حضرت امير و ايستادند و شمشير كشيدند به روی حضرت، اينها از دوستان حضرتبودند. مخلصين حضرت بودند، گرفتاری حضرت از مخلصينش شايد بيشتر بود ازسايرين.»[36]
طلحه و زبير، با آن همه سوابق، مدعی شدند كه با اين شرط ما بيعت كرديم كه ما را در خلافت شريك كنی. و چون حضرت به تأمين منافع و خواستههای نامشروعشان نپرداخت، عليه او جبهه ناكثين را گشودند و جنگ جمل را بر او تحميل كردند. خوارج نهروان از سپاهيان خود او بودند. با اصرار و فشار آنان، حضرت حكميت را در جنگ صفين پذيرفت. بعد از سوی خود آنان مورد تكفير قرار گرفت و اعتراض، كه چرا تن به حكميت دادی؟ پس كافر شدی و جنگ با تو واجب است. شگفتا از اينهمه اعوجاج و لجاجت و كج فهمی!
حضرت امام در اين مورد میفرمايد:
«به حضرت امير تحميل كردند. مقدسين تحميل كردند. آنهايی كه جبههشان داغ است و اضرّ مردماند بر مسلمين. آنها تحميل كردند بر حضرت امير حكميت را ... بعد كه حضرت امير با فشار اينها نتوانست، میخواستند بكشندش اگر نكند ... اين ابتلا را حضرت امير داشت.»[37]
مشكل حكومت علوی، مواجهه با خشكمقدسان كجفكری بود كه جنگ با علی را هم با قصد قربت انجام میدادند و مدعی اسلاميت بودند. امام خمينی میفرمايد:
«آنهايی هم كه حضرت اميرالمؤمنين علی(ع) را در محراب عبادت كشتند، مدعی اسلام بودند. آنهايی كه لشكركشی كردند و هجوم آوردند به لشكر اسلام در صدر اسلام و هجومآوردند به لشكر علی بنابیطالب آنها هم ادعای اسلام داشتند و با اسم اسلام با اسلامجنگيدند.»[38]
حضرت گرفتار سادهلوحی دوستان خود و نيرنگبازی دشمنانی چون معاويه و عمروعاص بود. از اينكه میديد اهل باطل در باطل خودشان همدل و متحدند ولی پيروان حق، ناهماهنگ و پراكنده، دلش خون میشد و دردمندانه میفرمود:
«واللَّه يميتُ القلبَ و يَجْلبُ الهمَّ مِن اجتماعِ هؤلاءِ القوم عَلی باطِلِهم و تفرّقكم عَنْ حَقّكم؛[39]به خدا قسم اين مسأله دل را میميراند و اندوه و غصه میآورد كه اين گروه بر باطل خويش متحدند و شما از حق خويش پراكنده ايد.»
و بعد آرزو میكند كه كاش آنان را نمیديد و آنان وی را نمیديدند، چرا كه دل حضرتش را خون كردند، جرعه جرعه غصه و اندوه بر او نوشاندند و رأی و فرمانش را با تخلف و سرپيچی تباه ساختند و او را به ناآشنايی به فنون جنگ متهم ساختند و در پايان دردمندانه تر میافزايد كه: «و لكن لا رأیَ لِمَنْ لا يُطاع».
امام راحل در باره اين مظلوميت شگفت حضرت امير، چنين میفرمايد:
«اميرالمؤمنين سلام اللَّه عليه در صدر اسلام مظلومتر از هر حاكمی در هر وقت بود. آن قدر اذيتش میكردند. همان مقدسها ايستادند مقابل. گفتند بايد قرآن را بالای نيزه كرد. اگر چنانچه قبول نكنی چه خواهيم كرد. مجبورش كردند به اينكه قبول كند. بعد هم تكفيرش كردند، گفتند توبه كن، تو كافر شده ای!»[40]
اهتمام به حفظ نظام
وقتی ثمره ايمانها، جهادها، دعوتها و شهادتها به برپايی «نظام اسلامی» میانجامد و رسول خدا(ص) يا «امام» در رأس حكومت دينی قرار میگيرد، يكی از اهداف بلند اسلام و بعثت تحقق يافته است. از اينرو حفظ آن نظام از زوال و ضعف و مقابله با توطئهگران و براندازان يك ضرورت است.
يكی از انواع جهادها در اسلام «جهاد بر ضد اهل بغی» است، يعنی سركوبی آنان كه به قصد براندازی شورش و توطئه میكنند. فرقی هم ميان «اهل بغی» نيست كه از چه طايفه و گروه و با چه سوابق و نشانها و ويژگيها باشند. قيام مسلحانه بر ضد حكومت مشروع و قانونی و الهی كه كاری رجعتطلبانه و در راستای احيای جاهليت است، حرام است و سركوبی آن لازم و كشتههای اين درگيری از سوی حق همه شهيدند و از سوی تجاوزگران همه دوزخی.
وقتی مردم با اميرالمؤمنين بيعت كردند و «حكومت علوی» تحقق يافت، آنان كه مسلحانه به ميدان مبارزه با حكومت او آمدند، همه «اهل بغی» بودند. حضرت امير نيز با اين جمله كه: «و اَحُثّكم علی جهادِ اَهلِ البَغی»[41] (شما را به پيكار با اهل بغی و تجاوز برمیانگيزم و فرا میخوانم) بر اين نكته تأكيد میفرمايد.
امام امت(قدس سره) میفرمايد:
«قيام بر ضد حكومت اسلامی در حكم كفر است، بالاتر از همه معاصی است، همان بود كه معاويه قيام میكرد. حضرت امير قتلش را واجب میدانست. قيام بر ضدّ حكومتِ اسلامی يك چيز آسانی نيست.»[42]
حضرت امير(ع) تلاش میكرد كه زمين را از لوث وجود آلوده دامن و تيرهانديش و وارونهفكری چون معاويه پاك كند، آنجا كه میفرمايد:
«وَ سَأجْهَدُ اَن اُطَّهِّر الأرضَ مِنْ هذا الشخصِ المعكوسِ و الجِسمِ المركوسِ».[43]
كسانی در يك مرحله با حضرت امير «بيعت» كردند، و بزودی بيعتشان تبديل به «عصيان» شد و عصيان سر از «فتنه» در آورد و حكومت مركزی مورد تهديد قرار گرفت. اينجا بود كه حضرت بدون كمترين ترديد، با پيمانشكنان بصره در جنگ جمل و با فتنه انگيزان و متجاوزان شام در صفين و با ياغيان لجوج خوارج در نهروان به جهاد پرداخت تا حكومت اسلامی و آيين حق را از خطر حفظ كند و منافقان را در دستيابی به اهدافشان (اعاده جاهليت) ناكام بگذارد.
اين بينش و بصيرت در ياران حضرت امير هم بود و فريب چهره به ظاهر مسلمان متجاوزان و شورشيان را نمیخوردند. عمار ياسر كه به پيشبينی پيامبر خدا در جهاد با اهل بغی در صفين به شهادت رسيد، شاميان را خوب میشناخت. حرفهای زيبا و عميقی در باره دشمنان دارد. از جمله در خطاب به عمروعاص میگويد:
«جنگ ما با شما كه پيمانشكن و ستمگريد، به دستور پيامبر است كه فرمود: با ظالمان و رویگردانان از حق بستيزيد و شما همانهاييد.»[44]
و در باره معاويه، در سومين روز آغاز نبرد صفين، خطاب به همراهان میگويد:
«ای مسلمانان! آيا میخواهيد به دشمن خدا و رسول بنگريد؟ آيا میخواهيد ستمكننده به مسلمين و ياور مشركين را ببينيد؟ ... فردی كه تا رحلت رسول خدا ما او را به عنوان دشمن مسلمين و دوست گنهكاران میشناختيم؟ آگاه باشيد اين شخص همان معاويه است. او پيوسته تلاش دارد كه نور خدا را خاموش سازد و با دشمنان خدا هماهنگ است.»[45]
شناخت «نفاق» از ورای نقاب «اسلام» بصيرتی میخواهد كه در جبهه اميرالمؤمنين و ياوران بصيرش بود و حفظ «حكومت علوی» را در سايه جهاد با منافقان نقابدار و كافرانِ تسليمشده (نه مسلمان) میديدند.
حضرت امام، كه خود گرفتار اين گونه دشمنان نقابزده بود كه چه به صورتِ منافقين، با نظام اسلامی میجنگيدند، چه به صورت متجاوزان بعثی قصد سرنگونی جمهوری اسلامی را داشتند، در باره تداوم اين خط از صدر اسلام تا كنون، اين گونه تحليل میكند:
«حلّ مسأله منافقين از اعظم مشكلاتی است كه برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است. بامعاويه بايد چه كرد كه امام جماعت است و برای خدا و (به قول خودش) برای اسلام، برایخودش میخواهد هم جنگ بكند برای اسلام و هم چه بكند و اينها. منافق است، به مردم شام حالی كرده است كه من يك آدم مسلمانی هستم و مخالف اميرالمؤمنين هم كه اصلاً مسلمان نيست.»[46]
جهاد حضرت علی(ع) با معاويه برای حفظ نظام اسلامی و رفع تجاوز و ستم از مسلمانان بود. به تعبير حضرت امام(رحمة اللَّه عليه):
«حضرت امير، نه اينكه اين چون نماز میخوانده، چون كافر بود، قيام كرد بر ضد او. نخير، كافر نبود و مسلمان هم بود و اظهار اسلام هم میكرد، و لكن بر خلاف موازين اين مسند را گرفته بود. يك حكومت جائر بود كه بر خلاف موازين الهی مسندی را گرفته بود و در آن مسند هم به طور ظالمانه عمل میكرد. از اين جهت حضرت امير قيام كرد. ولو نرسيد به نتيجه، ليكن تكليف را ادا كرد. تكليف اين بود كه با چنين آدمی معارضه و مبارزه بكند.»[47]
به هر حال، «حكومت علوی» از ديدگاه امام امت، حكومت حق، احكام خدا، عدالت و فضيلت، قاطعيت در برابر دشمن، جهاد با توطئهگران بر ضد نظام، قانونمداری و خدمت به مردم است. حكومتی نمونه و الگو برای همه جهان و هميشه تاريخ.
اگر غدير در اسلام به عنوان يك عيد بزرگ معرفی شده است، به خاطر الگودهی به پيشوايی و رهبری و حكومت است، چرا كه در عرصه غدير، تجسم ارزشها و معيار حق معرفی شد و حكومتی علیگونه و حاكميتی بر اساس قرآن و دين، موجب رضای خدا، اكمال دين و اتمام نعمت به شمار آمد.
پايان اين نوشته را نيز كلامی از حضرت امام خمينی(قدسسره) میآوريم كه «غدير» را به مثابه الگوی رهبری و حكومت مطرح فرموده است:
«روز عيد غدير، روزی است كه پيغمبر اكرم صلی اللَّه عليه و آله وظيفه حكومت را معين فرمود و الگوی حكومت اسلامی را تا آخر تعيين فرمود و حكومت اسلام نمونهاش عبارت است از يك همچو شخصيتی كه در همه جهات مهذّب، بر همه جهات معجزه است و البته پيغمبر اكرم اين را میدانستند كه به تمام معنی كسی مثل حضرت امير سلام اللَّه عليه نمیتواند باشد، لكن نمونه را كه بايد نزديك به يك همچو وضعی باشد از حكومتها تا آخر تعيين فرمودند.»[48]
سلام بر امام علی(ع)، الگوی كامل حكومت و رهبری در اسلام.
و درود بر خمينی(قدسسره) احياگر مشی و مرام علوی در عصر حاضر.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. صحيفه نور، ج7، ص128.
[2]. همان، ج2، ص28.
[3]. همان، ج15، ص56.
[4]. همان، ج5، ص167.
[5]. ولايت فقيه (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام)، ص16.
[6]. صحيفه نور، ج20، ص27.
[7]. نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه 33.
[8]. ولايت فقيه، ص44.
[9]. صحيفه نور، ج13، ص71.
[10]. نهجالبلاغه، خطبه 131.
[11]. صحيفه نور، ج18، ص270.
[12]. صحيفه نور، ج1، ص166.
[13]. همان، ج3، ص10.
[14]. نهجالبلاغه، خطبه 224
[15]. صحيفه نور، ج4، ص139.
[16]. همان، ج7، ص201.
[17]. همان، ج11، ص37.
[18]. همان، ج10، ص137.
[19]. همان، ج11، ص171.
[20]. نهجالبلاغه، خطبه 92.
[21]. صحيفه نور، ج13، ص183.
[22]. همان، ج18، ص41.
[23]. همان، ج19، ص136.
[24]. همان، ج3، ص198.
[25]. نهجالبلاغه، خطبه 126.
[26]. همان، خطبه 93.
[27]. صحيفه نور، ج9، ص6.
[28]. همان، ص63.
[29]. همان، ج7، ص37.
[30]. مروج الذهب، ج2، ص415.
[31]. همان، ج15، ص149.
[32]. همان، ج19، ص95.
[33]. صحيفه نور، ج18، ص126.
[34]. همان، ج19، ص26.
[35]. نهجالبلاغه، خطبه 3.
[36]. صحيفه نور، ج8، ص89.
[37]. همان، ج20، ص32.
[38]. همان، ج14، ص91.
[39]. نهجالبلاغه، خطبه 27
[40]. صحيفه نور، ج16، ص93.
[41]. نهجالبلاغه، خطبه 97.
[42]. صحيفه نور، ج10، ص15.
[43]. نهجالبلاغه، نامه 45.
[44]. كامل ابناثير، ج2، ص381.
[45]. اعيان الشيعه، ج8، ص374.
[46]. صحيفه نور، ج10، ص284.
[47]. همان، ج3، ص183.
[48]. همان، ج3، ص197.