دموكراسى در نظام ولايت فقيه

دموكراسی در نظام ولايت فقيه

محمدهادی معرفت 

( به معنای ) به معنای مردم و از ريشه يونانی ( دمـوكـراسـی ( حـكـومـت گـرفـتـه شـده است , يعنی : (حكومت مردمی ).(1)امروزه اين واژه به سيستمی از حكومت اطلاق می شود كه به وسيله مردم و ازطريق نمايندگان برگزيده آنان اداره می شود .

نيز بـه آن گونه تفكرات , كه به آزادی انديشه , گفتار, دين و ديدگاههای سياسی معتقد است و اصل مـسـاوات و بـرابری درمقابل قانون را شاخصه عدالت اجتماعی می داند و هرگونه فشار و اعمال قـدرت جـزاز طـريـق قـانون را محكوم می شمرد, دموكراسی گفته می شود.(2)

اما با در نظر گرفتن اصول و پايه های نظام دموكراسی و سير تاريخی و تفاوت دريافتها و برداشتها در دوره های گـونـاگـون ـ كه بخش قابل ملاحظه ای از آن محصول تاءثير محيطهای اجتماعی و ويژگيهای شـخـصيتی و تفكرات سياسی آفلسفی صاحبان ديدگاههاست ـ نظرات فراوانی وجود دارد و در يـك نـگـاه كـلـی مـی تـوان ايـن گـونـه گـفت : دموكراسی از ديدگاه افلاطون گراها, بر اصل مـسـاوات ,بـرابری و آزادی استوار است ـ گرچه از ديدگاه ديگران و برخی تفسيرها وتحليلهای انـجـام شـده در سده های اخير, برداشتی متفاوت و گاه ناسازگار ارائه شده است ـ ولی آنچه به عنوان يك جامع مشترك در همه آنها وجود دارد, آن است كه اين سيستم بر اراده و خواست مردم اسـتـوار اسـت و از ديـدگـاه نظری بر محور مصالح و منافع آنان حركت می كند .

منشاء حكومت , قـدرت و وضـع قـوانـيـن نيز مردم هستند و مفاد آن , ثبوت حق همه مردم ـ كه در اكثريت شكل مـی گـيرد ـ است , تا در زندگی عمومی و گذاردن قوانين اساسی و اجرای آن مشاركت داشته , نـقـش اول را ايـفـامـی كـنـند .

امروزه به دليل گستردگی جمعيت و توسعه شهرها و دشواری دخـالـت مستقيم همه مردم در امر حكومت , به حكومتهای پارلمانی و نمايندگی روی آورده اند و نـوع حـكـومـت را حـكـومـت جـمـهـوری ـ كـه بـر آرای عـمـومـی مـتـكـی اسـت آانـتـخاب كرده اند.(3)افلاطون در تبيين ويژگيهای دموكراسی می گويد: (خاصيت دموكراسی اين است كه در زير لوای آن , همه مردم آزادند.. .

و اگر كسی درجست وجوی هر نوعی از حكومت برآيد, مطلوب خود را بسانی می تواند در آن بيابد.)(4)نتيجه گفتار وی آن اسـت كـه وقـتی همه مردم يا بخش اعظم آنان در انتخاب نوعی از حكومت كه مطلوب آنان است مـتـحـد شدند و آن را به شخص يا اشخاص ويژه ای سپردند, همانان حاكم هستند و حكومتشان از سوی مردم و مردمی خواهدبود.

منتسكيو در تعريف حكومت دموكراسی می نويسد: (هـنـگـامـی كـه در جـمهوری , مجموع امت زمام امور را در دست می گيرند, اين طرزحكومت دموكراسی است ..) او سپس در باب ويژگيهای آن می گويد: (ايـن خـود يكی از اصول اساسی اين حكومت است كه ملت خودش , عمال يعنی زمامداران خود را معين می كند.)(5)آنچه روسو و ديگران نيز در تعريف دموكراسی گفته اند, به نوعی با تعاريف ديگران در اين جهت مشترك است .

وی می گويد: (وقتی همه شهروندان تصميم به چيزی می گيرند كه به طوركلی به نفع كشوراست و مطابق آن راءی بـدهـنـد, اكـثـريـت مـطـلـق هـمـيـشـه بـه نـفـع چـيـزی كـه واقـعابهترين است راءی مـی دهـند.)(6)البته حاكميت راءی اكثريت كه لازمه احترام گذاردن به آرای عمومی و توده مـردمی است , گاه مورد نقد قرار گرفته و از سوی برخی انديشمندان نكوهش شده كه بايدمورد بررسی قرار گيرد.

سـقـراط كـه از نخستين بنيانگذاران فلسفه سياسی است , بشدت به حكومت اكثريت و توده مردم حمله می كند و در شكل پرسش می گويد: (آيا موهوم پرستی نيست كه صرف عدد يا اكثريت سبب خرد خواهد شد؟ آيانمی بينيم كه در سراسر جـهـان , توده مردم ابله تر, خشن تر و ظالم تر از مردمان پراكنده و تنها هستند [كه تربيت و دانش , آنان را از ديگر مردمان جدا ساخته است ].) وی حـكومت اكثريت موردنظر دموكراسی خواهان مطلق را حكومت بی فضيلت هاو فاقد صلاحيت دانـسـتـه , آشكارا آن را نادرست می شمرد.(7)

ويل دورانت (1981-1885) در ذيل موضوعی با عنوان (آيا دموكراسی شكست خورده است ) در ناشايستگی اكثريت می نويسد: (درسـت اسـت كه فشار و زور اكثريت (عددی ) بر اقليت , بهتر است از عكس آن ,يعنی فشار و زور اقـلـيـت بر اكثريت .ولی چنين امری , روح غرور عوام را بالا برده وبه همان اندازه هم روح افراد فـوق الـعـاده را درهـم شـكـسـتـه و نبوغشان را عقيم نموده است .

و هر چه بيشتر دموكراسی را مـی آزمـايـيـم از نـاشـايـستگی و دورويی آن بيشترناراحت می شويم )(8)او مطرح كردن نظام دمـوكـراسـی را ـ بـا نظر بدبينانه ـ يك شعار فريبنده می داند, كه طبقه متوسط برای آن كه جای اشراف را بگيرند, سر دادند و عوام فريبانه ,سيل خروشان توده مردم را به عنوان ابزار فاقد اراده , در جـهـت تـحـقق بخشيدن به آرمانهای خويش گسيل داشتند و در نتيجه خود به جای اشراف , بر گـرده مردم سوار شدند و اين شعار فريبنده در همه جا و هميشه وسيله ای بوده برای رسيدن يك عده سودجو به اهداف خاص خويشتن , و گرنه مردم همواره بايد اين بارسنگين را بر دوش بكشند.

مـردم فريب خورده پيوسته در گردونه ای قرار گرفته اندكه آنان آن را می چرخانند و هنوز ادامه دارد, لذا دموكراسی واقعی با اين وصف تحقق نيافته و نخواهد يافت .

عـلامه طباطبائی با همين ديد, به نظام دموكراسی ـ به مفهوم عصری آن ـ تاخته ,آن را يك شعار تهی و فريبكارانه وصف می كند كه نتيجه آن جز تباهی جامعه وواژگون شدن نشانه های انسانيت و پـايـمـال شـدن حق , چيز ديگری نخواهد بود.ايشان در ذيل آيه 200 سوره آل عمران بحثی را به عنوان (كلام عن المرابطة فی المجتمع الاسلامی ) آغاز می كند و در ضمن به اين مساءله می پردازد كـه اسـلام هـرگـز بـا دمـوكراسی سازگاری ندارد, زيرا اسلام در پی ساختن جامعه ای است كه بـرپـايه های حق استوار است , و با دموكراسی كه براساس هوی وهوس و خواسته های باطل اكثريت سازماندهی می شود, تناسبی ندارد, بلكه در جهت مقابل آن قرارگرفته است.

وی در پـاسـخ كـسانی كه می پندارند نظام دموكراسی حاكم در جهان غرب برتر ازنظام حكومت اسـلامـی اسـت كه ناپايدار بود, و دموكراسی غربی كه براساس راءی اكثريت مردم شكل می گيرد نـظـامـی پايدار و مطابق با سنت اجتماع و واقع طبيعت است , برخلاف نظام دينی كه از محدوده تخيل و فرض تجاوز نمی كند و قابل دوام نيست , می گويد: (نـبـايـد ناديده گرفت كه شعار نظام اسلامی تنها پيروی از حق است , ولی شعار نظام دموكراسی پـيـروی از خـواسـته های اكثريت و اين دو شعار با هم كنار نمی آيند, زيراهدف از جامعه اسلامی , سـعـادت حـقيقی است كه از اعتدال در خواسته ها به دست می آيد و آدمی را از طريق معرفة اللّه و عـبوديت مطلق به كمال می رساند.

و اين امربا طبايع عامه و خواسته های گوناگون مردم كه در گـرداب هـوی و هـوس غوطه ورندسازگار نيست و جامعه مدنی روز جز بهره مند شدن از لذايذ حيات مادی وخواسته های پست حيوانی , هدفی ندارد, خواه مطابق عقل و فطرت باشد يا نباشد.از ايـن روست كه در تدوين قوانين مربوط به نظام اجتماعی از خواسته های اكثريت پيروی می كند و تـنـها ضامن اجرای همان قوانين است و در رابطه با اخلاق ومعارف و كمالات هيچ گونه ضمانت اجـرايـی برعهده ندارد .

چنين نظامی هر چه بيشتر به مفاسد اخلاقی رومی آورد و از مكارم اخلاق دوری مـی گـزيـند .
از اين روست كه اين گونه نظامهای فاقد معيار عقلی , با مذاق بيشتر جوامع بـشـری وفـق مـی دهـد و آن را پـسـند می كنند و بر نظام دينی كه جنبه جلوگيری از مفاسد را دارد,روی خـوش نـشـان نـمـی دهند و لذاست كه خداوند می فرمايد: (لقد جئناكم بالحق ولكن اكـثـركـم لـلـحـق كـارهـون ) (زخـرف /78) (بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون .

و لو اتبع الـحـق اءهـواءهـم لـفـسـدت السماوات و الارض و من فيهن بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون ) (مؤمنون /71-70) وی اضافه می كند: (آراء و نظرات و باورهای اكثريت نمی تواند دائما در مقابل اقليت , حق باشد .

آری اگر مطابق واقع بـود حـق اسـت و گاه مطابق واقع نيست.
لذا نبايستی يك نظام , به طور مطلق از اكثريت پيروی كـنـد, بـويـژه اگـر واقعيت را برخلاف راءی اكثريت يافت ,زيرا اكثريت چه بسا تحت تاءثير عوامل گـونـاگونی راهی انتخاب می كند كه برخلاف مصلحت باشد و اگر همواره انتخاب اكثريت حق بود, خداوند نمی فرمود: (واكثرهم للحق كارهون ).
در نـتـيـجـه , پـيـروی اكـثريت روا نباشد و سنت طبيعی بر وفق خواسته اكثريت بنانهاده نشده اسـت (9)گـفـتـه هـا در رد و قـبـول نـظـام دمـوكـراسـی بسيار است , ولی آنچه از گفتار مـنتقدان برمی آيد, بيشتر به جنبه شعار تهی بودن داعيه دموكراسی نظر دارند, يعنی اصل فرضيه دمـوكـراسـی را كـه بر پايه برابری و مساوات و عدل اجتماعی و حضور فعال مردم در صحنه های سياسی استوار باشد, انكار نمی كنند, بلكه جنبه تحقق آن را آكه بزرگترين مانع را طبقه متوسط سـودجـو می دانند ـ باور ندارند, لذا نبايد تاهنگامی كه اين گونه موانع نيرومند از سر راه برداشته نشدند, تنها به سر دادن شعاردل خوش داشت .

ايـنـك بـه بـررسـی شـاخصه های اين نظام و اندازه سازگاری يا ناسازگاری آن با نظام حكومت اسلامی می پردازيم :

شاخصه های نظام دموكراسی اولـيـن و مـهـمـترين شاخصه نظام دموكراسی ـ طبق گفته مدعيان آن ـ حضور فعال مردم در صـحنه های سياست است .

بدين معنی كه در تمامی ابعاد سياستگذاری كشور, مردم حضور بالفعل داشـتـه بـاشند و با صلاحديد آنان و بر دست نمايندگان برگزيده مردم , چرخ سياست به حركت درآيد و نيروی محرك همان اراده مردمی باشد.

خـلاصه سخن آن كه , منشاءقدرت سياسی خود مردم باشند و اين در صورتی است كه دولت را از آن خـود بدانند و دولت از درون توده مردمی جوشيده باشد در اين راستا,اكثريت مطلق مردم معيار می باشد.

دومين شاخصه , آزادی همه جانبه (قلم , بيان , عقيده , دين , ديدگاههای سياسی وغيره ) بر جامعه حـاكـم بـاشـد و هـمه اقشار و طبقات مختلف مردم در اظهارنظر وعقيده و ديد سياسی و حتی انتخاب دين و آيين و رفتار و كردار, در حمايت قانون آزاد باشند.

سـومـيـن شـاخصه , برابری و مساوات همه افراد ملت در برابر قانون است و سايه عدالت همه آحاد ملت را يكسان زير پوشش خود قرار داده باشد.

چهارمين شاخصه , تاءمين مصالح و منافع همگانی است .

سياستگذاری دولت بايدبه گونه ای باشد كه در جهت حفظ منافع ملی حركت كند و افراد, هر يك طبق استعداد و امكانات خود, بتوانند در سايه اين سياستگذاری از رفاه و آسايش درزندگی به طور شايسته بهره مند گردند.

پـنـجمين شاخصه , كارگزاران دولت در هر سه بعد: قانونگذاری , قضايی , اجرايی ودر راءس آنان , مقام رهبری , مستقيم يا غيرمستقيم , از سوی مردم انتخاب شوند.اين حق انتخاب , برای همه افراد ملت به طور مساوی ثابت است , تا هر كه رابخواهند و شايسته بدانند, بدون تحميل انتخاب كنند.

اين پنج شاخصه در اين خلاصه می شود كه اين نظام بر اراده و خواست مردم استوار است و بر محور منافع مردم حركت می كند .

منشاء حكومت , قدرت و وضع قوانين نيز مردم هستند و اين حق مردم اسـت تـا در زنـدگی عمومی و وضع قوانين اساسی و اجرای آن مشاركت داشته , نقش اول را ايفا كـنـند. حق انتخاب و آزادی همه جانبه , جوهره اصلی اين نظام را تشكيل می دهد.

و معيار در همه ايـن شـاخـصـه هـا, اكـثريت قاطع مردمی است و هر چه اكثريت تصميم بگيرند, حق همان است و لازم الاجراست . (10) نقد و بررسی شاخصه های ياد شده كه محور اساسی نظام دموكراسی را تشكيل می دهد, بظاهرفريباست و كم و بـيـش قابل قبول است و جای انكار نيست , ولی با دقت در محتوای آن , جای درنگ و تاءمل است و نـقـطه های ابهام و تاريكی در آن يافت می شود وهمانها است كه برخی را واداشته تا با ديد ترديد و شـك بـدان بنگرند و از آن واهمه داشته باشند, يا آن را شعاری تهی و عوام فريبانه وصف كنند, كه ذيلا به برخی ازآن نقاط تاريك اشاره می كنيم :

1 ـ اعتبار راءی اكثريت ايـن مـهـمترين محور مناقشه منتقدان است , زيرا روشن نيست كه آيا اكثريت مطلق مراد است , تا همه آحاد ملت (خرد و كلان , بی سواد و باسواد, تحصيل كرده وفاقد هرگونه دانش , بی تفاوت ها و افراد متعهد, حاميان وفادار به نظام و معارضان سرسخت ) و همه شهروندان را اعم از دانا و نادان , و مـوافـق و مخالف را شامل گردد؟ اشكال در اين است كه در بيشتر جوامع , غلبه با افراد عوام است كـه از بـيـنـش سـيـاسـی و هـرگـونـه آگـاهی درباره حكومت و سياستگذاری ها عاری اند و با كـمترين تبليغات سوء تحت تاءثير قرار گرفته , در جهت تاءمين مصالح سودجويان صاحب قدرت و دارای نـفوذ راءی می دهند .

غالبا آرای دانايان صاحبنظر و دارندگان انديشه پاك در توفان غوغای عوام ناديده گرفته می شود و نابود می گردد, و همين است كه ويل دورانت گفته است : (روح غـرور عوام را بالا برده و به همان اندازه هم روح افراد فوق العاده را درهم شكسته و نبوغشان را عقيم می سازد.) و علامه طباطبائی فرموده است : (جـامـعـه مـدنی روز, جز بهره مند شدن از لذايذ حيات مادی و خواسته های پست حيوانی هدفی نـدارد, خـواه بـا عـقـل و فطرت مطابقت داشته باشد يا نداشته باشد .

ولذا است كه تدوين قوانين مـربـوطه به نظام اجتماعی اگر از خواسته های اكثريت پيروی كند, در رابطه با اخلاق و معارف و كمالات هيچ گونه ضمانت و تعهدی ندارد.) الـبـتـه بـايد توجه داشت اين گونه بدبينی ها ناشی از وضع نابسامان مدعيان دموكراسی در قرون اخـيـر است .

در كشورهای به اصطلاح توسعه يافته يا در حال توسعه , از اين گونه شعارها فراوان به گـوش می رسد و بيشتر از حلقوم كسانی بيرون می آيد كه خود از طبقه متوسط و در پی استثمار تـوده هـای ملت هستند و باسر دادن چنين شعارهايی درصددند از بی خبری و بی تجربگی قسمت اعـظـم عوام الناس , سوء استفاده كنند .

در نتيجه , آن كه زيان برده مردمند و آن كه سودبرده تنها همان شعاردهندگانند.
ديدی كه چه كرد اشرف خر ـــــ او مظلمه برد و ديگری زر آری اگـر مـردم آزاد و دارای رشـد سـياسی والايی باشند و متعهدانه بينديشند, يعنی تحت فشار تبليغات سوء قرار نگيرند و گرايشهای قومی , نژادی , صنفی , مسلكی ونيز خطوط سياسی تحميلی بر آنان تاءثير نگذارده باشد, بلكه خودانديش و آزاده باشند, هر آينه راه صواب را پيش می گيرند و بالفطره طريقه اصلح را برمی گزينندو حداقل , اكثريت مطلق مردم چنين اند.

خـداونـد, مـردم را بـالفطره پاك آفريده و پاك انديشی ذات اوليه انسانهاست و هرگونه انحراف و كـجـی در انـديـشـه و رفتار, عرضی و جنبه ثانوی دارد .

انسان , بالفطره خواهان زيباييهاست , و از زشتيها رويگردان است , مگر آن كه عامل خارجی او رااز جاده مستقيم منحرف سازد: (كل مولود يولد علی الفطرة حتی يكون اءبواه هما يهودانه و ينصرانه .) (11) هر كه ولادت يابد, بر فطرت پاك ولادت يافته , مگر آن كه تحت تاءثير خانواده ,آلوده گردد.

در قرآن درباره فطرت پاك توحيدی می فرمايد: (فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التی فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اءكثر الناس لايعلمون )روم /30 در ايـن آيه به سرشت پاك آدمی اشارت دارد و می گويد: به دين پاك روی آور, كه خداوند فطرت آدمـی را بـر آن نـهاده است و هرگز در آفرينش خداوندی تحولی رخ ‌نخواهد داد, [يعنی خداوند سرشت همه مردم را براساس پاكی نهاده است و همه افراد در رويكرد به توحيد پاك يكسان آفريده شده اند].

در پـايـان گـويـد: دين پاك و استوار خدا چنين است , ولی بيشتر مردم از اين حقيقت بی خبرند , [يعنی گمان می برند در سرشت آفرينش گوناگونند.] در بسياری از روايات آمده است : (فطرهم علی المعرفة ), (12) )) سرشت آنان را بر پايه شناخت حق نه است .

امام باقر(ع ) اضافه می فرمايد: اگر چنين نبود هرگز شناختی برايشان ميسورنبود.

در حديث حضرت رضا(ع ) آمده است : (و بالفطرة نثبت حجته . (13) تنها از راه فطرت است كه حجت الهی ثابت می گردد.
آری اگر انسان بر فطرت پاك و ناآلوده خويش حركت كند, جز حق وحقيقت نجويدو جز راستی و درستی نگويد, تا آن گاه كه عوامل تاءثيرگذار او را از راه به در كنند.
پس انسانها بالفطره پاك انديشند و پاك جو, حق پسندند و حق گو .

آلودگی و تباهی حالت انحرافی و عـارضی دارد و هرگز اصالت ندارد, لذا (اصل سلامت ) حاكميت دارد مگر آن كه خلاف آن ثابت شـود و بـر هـمـيـن اسـاس , سـلامت فطرت , فراشمولی است و از همين ديد بايد به انبوه مردمی نگريست , همچون (اصل طهارت ) كه برخاسته از طهارت آفرينش اشياء است.

از ايـن رو, اعـتـبـار دادن بـه راءی اكثريت امری فطری و برابر طبيعت اوليه انسانهاست و اصل بر هـمـيـن است كه انبوه مردم بر وفق فطرت پاك خود حركت می كنند, مگرآن كه خلاف آن ثابت شود.
آيات و روايات (نصوص دينی ) نيز بر همين اصل دلالت دارند: مولا اميرمؤمنان (ع ) می فرمايد: (والزموا السواد الاعظم فان يداللّه علی الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاذللشيطان , كما اءن الشاذ من الغنم للذئب .
) (14) با انبوه مردم همگام باشيد زيرا دست عنايت الهی بر سر انبوه مردم است .

زنـهـار! ازكـنـاره گـيـری و پراكندگی بپرهيزيد, كه آن كه كناره گرفت طعمه شيطان خواهد بود,همان گونه كه گوسفند جدا از گله , طعمه گرگ است .

در ايـن سـخـن درربـار بر آن تاءكيد شده كه از انبوه مردمی جدا نشوند, زيرا حق وعنايت حق در همان جاست و جدايی از انبوه مردم , مساوی است با گرفتار شدن درچنگال اهريمن ضلالت .

در تعبير (يداللّه علی الجماعه ) كنايه لطيفی است , كه سايه عنايت حق بر سر جمع ام ت برافراشته است و اين اشاره به همان اصل فطرت پاك انسانهاست .

ايـن هـمـان (حـبـل اللّه متين ) (ريسمان ناگسستنی الهی ) است كه در آيه (واعتصموابحبل اللّه جميعا ولاتفرقوا) (آل عمران /102) بر آن تاءكيد شده تا بدان چنگ زنندو خود را استوار سازند, و از تفرقه و پراكندگی بپرهيزند.

از عبارت (ولاتفرقوا) بروشنی استفاده می شود كه مقصود از (حبل اللّه ) جمع امت است .

از اين روست كه مولا اميرمؤمنان (ع ) در سخنی ديگر فرموده است : (الـزموا ما عقد عليه حبل الجماعة و بنيت عليه اءركان الطاعة .) (15) بر آنچه بافت جماعت امت است بپيونديد, كه پايه های طاعت حق بر آن نهاده شده است .

در ايـن سخن گوهرآگين , به جای (حبل اللّه ) در آيه كريمه , (حبل الجماعة ) به كاررفته و شاهد بر آن است كه ريسمان ناگسستنی الهی , همان بافت انبوه امت (اكثريت مردم ) است .

پيامبر گرامی (ص ) فرموده است : (ان اللّه وعـدنـی فـی اءمتی , و اءجارهم من ثلاث : لايعمهم بسنة , ولايستاءصلهم بعدو,ولايجمعهم علی ضلالة . (16) خداوند نويد داده كه امت اسلامی از سه آفت مصون باشند:
1 ـ هيچ گاه قحطی و خشكسالی آنان را فرانگيرد.
2 ـ هيچ گاه , دشمن بر گستره قلمرو اسلامی چيره نشود.
3 ـ هيچ گاه بر امر باطلی توافق نكنند.

مـسـاءله (لاتجتمع اءمتی علی ضلال ) (هيچ گاه امت اسلامی بر گمراهی توافق نكنند) يك اصل حـاكـم و واقـعـيـتـی اسـت انـكارناپذير, كه با در نظر گرفتن حكمت الهی و قاعده لطف , كاملا قابل توجيه است .

آری بـرخـی از ايـن اصل , سوءاستفاده كرده , آن را به گونه دلخواه تفسير و تاءويل نموده اند كه در جـای خـود, شـرح آن رفته است . (17) در اين جا, اين نكته شايان ذكر است كه حق گرايی انبوه مـردم در صـورتی است كه اصالت خويش را نگهداری كرده و گرايشهای ناهمگون , آنان را جذب نـكرده باشد,و از جاده مستقيم فطرت منحرف نساخته باشد .

(البته تذكر داديم كه اصالت وظاهر اولی جامعه بر پاكی و سلامت است و بايد بر همان رفتار نمود تا خلاف آن آشكار شود.) از پيامبر اكرم (ص ) درباره جماعت امت كه همواره بر صراط حق اند پرسيده شد,فرمود: (جماعة اءمتی اءهل الحق و ان قلوا.) (18) جماعت امت كسانی اند كه بر حق (اصل فطرت ) استوار باشند, هر چند اندك باشند .

(يعنی سلامت ذاتی خود را از دست نداده باشند.) اميرمؤمنان (ع ) می فرمايد: (ان الـقـليل من المؤمنين كثير.) (19) مؤمنان (حق باوران ) گرچه اندك باشند, بسيارند .

(يعنی هم آنان اند كه انبوه امت واكثريت مورد قبول را تشكيل می دهند.) از ايـن رو, روشن می شود كه اكثريت مورد نكوهش كه در قرآن از آن ياد شده ,گروههايی هستند كـه از سـير فطرت منحرف گشته و سلامت ذاتی خود را از دست داده اند و بيشتر كسانی هستند كه حق را شناخته , ولی به جهت برخی گرايشها وخواسته های ناروا در برابر آن مقاومت می ورزند.

در اصـل , ايـن گونه آيات در قرآن , اكثريت مطلق را مورد نكوهش قرار نداده اند, تاچنين برداشت شود كه بيشتر مردم , برای هميشه و در همه جا و تحت هرشرايطی , كژانديش و فرومايه اند.

چنين برداشتی كاملا خطا و جفاكارانه است , زيرا اين گونه آيات , به اصطلاح از(قضايای خارجيه ) شـمـرده مـی شوند, كه به گروههای ويژه و افرادی بخصوص ومعاصر نزول آيات , نظر دارد, زيرا بـيـشـتـريـن مـردم دوران جاهليت عرب كه پيامبراكرم (ص ) با آنان درگير بوده است , مقاومت شديدی از خود نشان می دادند, و با آن كه حق را شناخته بودند, ولی بر خود روانمی داشتند كه آن را بپذيرند: (وجحدوا بها واستيقنتها اءنفسهم ظلما وعلوا) نمل /14 حق را انكار نموده , نپذيرفتند, گرچه دلهايشان آن را پذيرفته و باور داشت.

ايـن از روی حس خودخواهی و خودپسندی و گمان برتری خويشتن بوده كه جفاكارانه , ستم روا داشته اند.
بـر هـمـيـن اسـاس , شيوه اين گونه گروهها نكوهش شده است .
در سوره مائده پس ازبرشماری برخی از عادات و رسوم غلط جاهلی , كه اكثريت عرب معاصر بر آن پافشاری داشتند, آمده است : (ولكن الذين كفروا يفترون علی اللّه الكذب واءكثرهم لايعقلون )مائده /103 كـسـانـی كـه كـفر ورزيدند, به خدا نسبت ناروا می دهند [كه عادات نكوهيده خود را به او نسبت می دهند] و بيشترين آنان درست نمی انديشند.

پـيـدا اسـت كـه ضـمـيـر جمع (هم ) به همين كسانی بازمی گردد كه بدروغ به خدا نسبت ناروا مـی بستند و به اكثريت مردم جهان ـ بويژه برای هميشه ـ كاری ندارد.همچنين است تمامی آياتی كه با اين سبك آمده است , مانند: (واكثرهم للحق كارهون ), يعنی : بيشتر اين مردم حق ستيز, حق را ناخوشايند دارند .

(بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون ), بيشتر اين مردم باطل گرا و مقاوم در مـقـابـل دعـوت اسـلامـی , حـق را نـمی يابند و نمی شناسند [يعنی : در جست وجو و شناسايی حق نيستند], از اين رو, از آن رويگردانند.

بنابراين , از اين گونه آيات كه جنبه خصوصی دارند, نمی توان يك گونه ملازمه كلی به دست آورد, كـه بـه طـور كـلی در همه جا و برای هميشه , عنوان اكثريت , ملازم كجی و بدانديشی است , و به اصـطـلاح , نـبايد اين گونه تعابير را از قبيل (قضايای حقيقيه ) بدانيم .

هرگز چنين نيست و خود عـلامه طباطبائی در جای جای تفسيرخود به اين حقيقت تصريح دارد. (20) نتيجه آن كه، اولين شـاخـصـه دموكراسی كه حضور بالفعل مردم در صحنه سياست است و با اعتبار بخشيدن به آرای اكثريت قاطع مردم صورت می گيرد, يك اصل مورد پذيرش می باشد و در نظام حكومت اسلامی بر آن تاكيد شده است.

البته به شرط آگاهی لازم و پايبند بودن به مبانی اسلام .
پـيـامبر اكرم (ص ) درباره حضور فعال همه مسلمانان در صحنه های سياسی و سعی در آگاهی از جريانات سياسی حاكم بر كشور می فرمايد: (مـن اءصـبـح و لـم يهتم باءمور المسلمين فليس منهم . ) (21) هر كه روزانه , پيش از هر چيز به شؤون مسلمانان نينديشد, مسلمان نيست . (امـور) جـمـع (امـر) به معنای شاءن , اشاره به شؤون عامه و مسائل مربوط به جامعه است , كه در راءس آنـهـا, مـسـائل سياسی جاری در كشور است .

هر مسلمان به دليل آن كه مسلمان است , بايد انديشيدن درباره سياستهای جاری را, روزانه در اولويت قرار دهد و حضور عملی خود را در صحنه سياست نشان دهد و اين , يعنی دخالت مستقيم مردمی در ابعاد مختلف حكومت و سياستمداری .

پيامبر اكرم (ص ) با اين دستور می خواهد, رشد انديشه سياسی تك تك مسلمانان رو به افزايش نهد و هرگز مردم از صحنه سياست كناره نگيرند, و متقابلادولتمردان بايد همواره مردم را در جريان بـگـذارنـد, و در تـمـامـی سياستگذاری ها بامردم يا نمايندگان برگزيده آنان به شور بنشينند و هـرگـونـه آنـان صلاح ديدند عمل كنند, البته طبق موازين شرع و عقل كه قوانين مربوط, آن را مشخص می سازد.

از طرف ديگر, بها دادن به آرای عمومی و ارج نهادن به راءی اكثريت قاطع مردمی نيز از دستورات اسلامی است, كه در فرمان ضرورت (شور) (واءمرهم شوری بينهم )(شوری /38) تبلور يافته است .

در جای خود شرح داديم كه دستور مشورت , به معنای ارج نهادن به راءی اكثريت قاطع است , زيرا دسـتـور انجام دادن كارها با مشورت , بدين گونه است كه برنامه موردنظر را با حضور كارشناسان مربوط مطرح می سازند, آن گاه آنچه را كه با نظراكثريت مطابق باشد, به كار می گيرند .

اين يك شـيوه عقلايی است كه خردمندان جهان آن را پذيرفته اند, و شريعت اسلامی برابر طريقه عقلانی , آن را پـذيـرفته است , زيرا اتفاق نظر همگان غالبا ميسور نيست .

در اين صورت يا بايد رای اقليت را پذيرفت يا اكثريت , كه عقل , رای اكثريت را ترجيح می دهد, و همواره درصداحتمال خطا در رقم آرای بالاتر, كمتر است .

از پـيـامـبـر اكـرم (ص ) پـرسـيـده شد: تدبير حكمت آميز چگونه است ؟ فرمود: مشورت نمودن با انـديـشـمـندان صاحبنظر, و پيروی نمودن از آرای آنان . (22) در بسياری از روايات تاءكيد شده است : زنهار كه با صاحبنظری مشورت كنی ,سپس با آن مخالفت ورزی .

در بـرخـی از ايـن روايـات آمـده اسـت كه مخالفت با كارشناسان خردمند, مايه هلاكت و نابودی است . (23) درباره پيامبر اسلام (ص ) با عنوان رهبر امت چنين دستور آمده است : (وشاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی اللّه )آل عمران /159 با مردم در امر رهبری [سياستگذاری در شؤون مختلف اداری ] به مشورت بنشين ,ولی هنگام تنفيذ [تدبير برخاسته از راءی اكثريت ] خدا را پناه خويش بدان .

در اين آيه دستور مشورت داده شده است كه بايد طبق متعارف انجام شود و ضمير(هم ) به مردم (يـا نـمـايندگان برگزيده آنان ) بازمی گردد .

آن گاه در موقع تنفيذ راءی اكثريت , اگر دغدغه خـاطـری برای مسؤولان اجرايی وجود داشته باشد, بايد اين نگرانی را از خود دور كنند, زيرا طبق دستور و روال متعارف عمل كرده اند و خداپشتيبان آنان می باشد.(24)

نقطه جدايی در اين جا اين نكته شايان ذكر است كه اسلام ـ همان گونه كه يادآور شديم ـ به مردم بها می دهد و بـه راءی اكثريت ارج می نهد ونيز مردم را مستقيما در حكومت سهيم می داند و بدين سان حكومت در اسـلام , حكومت مردمی به شمار می رود,ولی نه بدان معنی كه در تفسير غربی آمده و مردم را بـه طور مطلق در حكومت سهيم گرفته اند .

رای اكثريت در تفسير غربی از آن جهت بها دارد كه تـنـهـا برخاسته از خواست مردم است , بدون آن كه از جايی فراتر (شريعت ) يا از فطرت اصيل الهام گرفته باشد.

خـواسـتـه های مردمی ممكن است گاه از روی هوی و هوس بوده , يا بر اثر غرقه درشهوات پست نـفسانی , يا خودباختگی در مقابل تبليغات سوء شكل گرفته باشد.آن گاه كسانی را برای رهبری برمی گزينند كه در همين راستا رو به زوال هدايت كنند, و با آهنگی كه ساز كرده اند همنوا باشند.

(ان الطيور علی اءشكالها تقع ), كبوتر با كبوتر باز با باز ـــــ كند هم جنس با هم جنس پرواز چـنـيـن خـواسته های بی ضابطه و گاه بی ارزش , از ديدگاه اسلام , هرگز نمی تواندمنشاء اثری مثبت بوده باشد .

اسلام , خواسته هايی را ارج می نهد كه ازفطرت سليم برخاسته و مطابق با رهنمود شرع باشد.
لذا حاكميت در اسلام را ميانه بين انتصاب و انتخاب دانستيم , نه انتصاب مطلق است كه مردم در تـعـيـيـن آن سـهمی نداشته باشند, و نه انتخاب مطلق است كه شرع را در آن نقشی نباشد, بلكه انتخابی است مردمی , در سايه رهنمود شرع ومورد پذيرش شارع.

اكثريت مطلق يا نسبی ؟ نـكـتـه ديـگـری كه درخور ذكر است , درباره ترفند سياسی است كه گاه سياست بازان حرفه ای , اكـثـريـت نسبی را به جای اكثريت مطلق , منشاء مشروعيت خط سياسی خود می گيرند و آن در هـنـگـامـی است كه به دست آوردن راءی اكثريت قاطع مردمی برايشان مقدور نباشد و با اعراض هـمـگانی روبرو شوند, لذاست كه به اكثريت نسبی روی می آورند .

نمونه هايی از آن در شيوه عمل سـياست بازان صدر اسلام ديده می شود (25) )) و در عملكرد سياسی جهان امروز نيز رواج كامل دارد.((و يك نوع تحميل بر مردم محسوب می شود, در صورتی كه اكثريت مورد قبول شرع و عقل و مطابق با فطرت سليم همان اكثريت مطلق است كه مشروعيت بخش می باشد.

به ـفرض اگر در منطقه ای كه يك صدهزار راءی دهنده ذی صلاح وجود دارد و همگی برای حضور در انتخابات آمادگی دارند, ولی به جهت احراز عدم صلاحيت كانديداهای معرفی شده (تحميلی ) يـا بـرخـی ناروايی هايی كه صورت گرفته , از راءی دادن امتناع ورزند يا راءی ممتنع دهند, و تنها درصـد پايينی كه از هواداران سياست جاری هستند راءی بدهند و نفراتی با دارا شدن حداكثر 10% آراء برنده شوند, آيا می توان اين نفرات را نماينده حقيقی كل مردم منطقه به حساب آورد؟در زمان طـاغـوت , شـاهـد بـوديـم كه نمايندگان تشريفاتی مجلس با كمتر از 5% آراء,به دليل برندگان اكـثـريت نسبی روانه مجلس می شدند و طبق فرمايش و با عنوان نمايندگان مردم به رتق و فتق امور كشور می پرداختند!

آری در مـواردی كـه مـسائل به آرای عمومی گذارده می شود بايد جو, به گونه ای سالم باشد كه مردم , آزادانه و با كمال رغبت پای صندوقهای راءی حضور يابند و اگر به عللی نتوانند حضور پيدا كـنـنـد, ولی حضور بقيه و آرای آنان را قبول داشته باشند, دراين صورت است كه می توان همين راءی اكـثـريـت نـسـبی را در حساب اكثريت مطلق به شمار آورد .

در عمل نيز حضور همه كسان ذی صـلاح غيرممكن است وعادتا به سبب مشاغل يا گرفتاريها از حضور معذورند .

لذا چنانچه اين عـدم حـضورحاكی از اعراض و اعتراض نباشد, خللی در صحت انتخابات ايجاد نمی كند و باعنوان قـبـولی همگان تلقی می گردد .

بيعتهای آزاد كه در صدر اسلام (بيعت عقبه اولی و ثانيه و بيعت غـديـر خـم و بيعت در دوران خلافت ظاهری اميرمؤمنان ) انجام می گرفت , از همين قبيل بوده است كه ديگر مسلمانان , عمل بيعت كنندگان راقبول داشتند.

امـا مسائلی كه به آرای جمع كارشناسان گذارده می شود ـ در هر بعدی كه بوده باشدـ حتما بايد حـايـز راءی اكـثريت قاطع باشد تا حجيت يابد .

اخذ رای در مجلس شورای اسلامی و خبرگان و ديـگـر نـهادهای شورايی بر همين منوال است .
لذا نبايداخذ راءی در اين نهادها را با آرای عمومی سنجيد.

جو سالم سومين نكته , فراهم بودن جو سالم است , تا مردم با آزادی كامل و خاطری آسوده وجدا از هرگونه گرايشهای انحرافی , در صحنه های سياسی حضور فعال داشته باشند.

اكنون اين پرسش پيش می آيد كه چگونه اين جو سالم و فضای ناآلوده به وجودمی آيد و چه كسی يا كسانی مسؤول فراهم شدن محيطی پاك , برای حضور سالم و واقعی مردم هستند؟ در درجه اول , دولت (مجموع هياءت حاكمه ) اين مسؤوليت را به عهده دارد, كه بايدخود, نخست از گـرايـشهای انحرافی مبرا باشد, و تنها در مسير منافع ملی حركت كند, و در سياست بازی های نـاسالم , نقشی نداشته باشد و در جهت گيری های سياسی اگر مصلحتی را به سود امت تشخيص دهد, در حد نصح و ارشاد و با شيوه پدرانه مخلص , نه با تحميل و فشار, بلكه با روشنگری بی شائبه , با مردم در ميان بگذارد .

البته مردم عاقل و هوشمند ـ كه اكثريت مردم چنين اند ـ با احراز اخلاص ومهرورزی دولتمردان صالح , اندرز آنان را پذيرا هستند و هرگز سربرنمی تابند.

گروهها و احزاب كه در سياستگذاری جناحی دستشان باز است , بايد بكوشند تا ازچارچوب قانون خـارج نـشوند, و هر چند جناحی عمل می كنند, ولی هدف اصلی راكه پيشرفت كشور و بالارفتن سـقـف منافع ملت است نبايد از مدنظر دور بدارند واختلاف نظرها هر چند لازمه جناح بندی های سياسی متعدد است , اما اين جناح بندی ها مانند مراكز متعدد تحقيقات علمی , همگی در يك راستا بايدحركت كنند و آن رسيدن به حقيقت است.

پس وظيفه همه گروهها, روشنگری ملت است , نه آن كـه آنـان را دچـار حيرت و سرگردانی كنند و همان گونه كه در مقاله (جامعه مدنی ) متذكر شـديـم , احـزاب و گـروهـهای سياسی , لايه وسط ميان امت ودولت را تشكيل می دهند, لذا بايد هـمگی تنها در راستای منافع ملت و نصح دولت كوشش نمايند و هر گروه با عنوان صاحبنظران مشفق , نظرات بی شائبه خود را تقديم ملت بدارند.

در ايـن مـيـان , انـديـشـمندان بی طرف و مخلص نيز از رهنمودهای لازم كه درراستای منافع و سـعـادت مـردم است دريغ نورزند .

باشد كه با همدستی دولتمردان صالح و صاحبنظران مشفق و انـديـشـمـنـدان مـخلص , اين فضای پاك و ناآلوده كه ضروری حيات اجتماعی سالم است , فراهم گردد. (ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اءقدامكم )محمد/7 ياری كردن مردم ياری نمودن خداست و هر كه مردم را برای خدا ياری كند, هرآينه مورد تاءييد و نـصـرت الهی قرار می گيرد و علم او مؤثر می افتد, در نتيجه مايه ثبات و پايداری امت و استواری اسلام می گردد.

مولا اميرمؤمنان (ع ) درباره حقی كه مردم بر ولی امر (دولتمردان صالح ) دارند,می فرمايد: (فـاءمـا حقكم علی فالنصيحة لكم , و توفير فيئكم عليكم , و تعليمكم كی لاتجهلواو تاءديبكم كيما تعلموا.) (27) حق شما مردم بر من [كه مسؤوليت رهبری شما را در پيشگاه حق بر عهده دارم ]آن است كه هيچ گاه از رهنمودهای لازم دريغ نورزم و در تاءمين رفاه زندگی شما[بالا بردن سطح زنـدگـی عـمـومـی ] بكوشم و در تربيت و تعليم همگان [برابر مبانی اسلام و طبق مقتضای روز] كوتاهی نكنم .

آزادی (در انديشه و بيان ) آزادی را دوگونه می توان وصف كرد: آزادی مطلق و آزادی در محدوده قانون . آزادی مطلق , به معنای رهايی از هرگونه قيدوبند است , تا افراد خودسرانه هر چه بخواهند و پسند كـنـنـد, بـدون هـيـچ مـانعی به دست آورند و راهی كه خود انتخاب می كنند بروند, و تنها معيار تشخيص مصلحت , نظرشخصی هر فرد است , هرچند برخلاف مصالح ديگران باشد .

در اين صورت , هـرگونه مرجعی برای تشخيص مصلحت , حتی در شؤون اجتماعی فاقدصلاحيت است ,زيرا موجب سلب آزادی مطلق می گردد و آن را مقيد می سازد.

ايـن گـونـه آزادی هـرگـز در مـنـطق عقلای جهان پذيرفته نيست , زيرا به سلب آزاديهامنتهی مـی گـردد و نـتـيـجـه معكوس می دهد .

صاحبان زر و زور با سردادن شعارآزادی , خودسرانه به خواسته های خود جامه عمل می پوشانند و از نقطه نيازمندی و بينوايی قشر مستضعف سوء استفاده كـرده , با كمال قساوت آنان را به استثمارمی كشانند و همان گونه كه ويل دورانت متذكر شد, يك نـوع بردگی مدرن در جامعه پديد می آيد, كه زشت ترين نوع آن امروزه , در كشورهای به اصطلاح پـيشرفته اعم از سرمايه داری طبقاتی يا اشتراكی (سوسياليستی ) حاكم است .

آنچه محسوس است تـسليم محض قشر مستضعف ـ كه اكثريت قاطع ملت را تشكيل می دهند آدر برابر اقليت مستكبر خودخواه است.

آزادی معقول و مطابق فطرت اصيل انسانی , همان آزادی در محدوده قانون است ,البته نه قانونی كـه مـسـتـكـبران (صاحبان زر و زور) وضع كرده باشند, بلكه قانونی كه براساس فطرت و مبانی حـكـمت و بر دست برگزيدگان مردم وضع شده باشد,قانونی كه تاءمين كننده مصالح عمومی و مـنافع همگانی , برابر اصل عدالت (عدالت اجتماعی ) بوده باشد .

همه اقشار و آحاد امت يكسان مد نظر قرار گرفته باشند و هريك از افراد, طبق ضابطه ـ نه براساس رابطه ـ بتواند از حقوق طبيعی و شـرعـی كـه آفـريـنـش و فـطـرت بـرای او روا داشـتـه , بهره مند گردد, بدين معنی كه نظام حاكم به گونه ای تنظيم شده باشد كه هر كس بسانی و در سايه حمايت قانون بتواند ازحقوق حقه خود, چه مادی و چه معنوی , به بهترين شكل بهره مند شود.

ازاين رو گفته اند: (الـحـرية , ان فسرت بالانطلاق عن القيود, فهذه هی عين الهمجية والفوضوية العارية .
و ان فسرت بـامكان التمتع بالحقوق , فهذه هی التی تحقق كرامة الانسان و تحفظ له شرفه التليد .

والتی يحكم بها العقل الرشيد و يبتغيها الشرع الحنيف ) آزادی اگر به رهايی از هر قيد و بند تفسير شود, اين همان سوء تدبير و درهم ريختگی آشكار است .و اگر به فراهم بودن امكانات برای بهره مند شدن افراد ازحقوق طبيعی و شرعی خود تفسير شود, اين همان است كه كرامت و حرمت انسانی را تحقق می بخشد, و شرافت اصيل او را ضمانت می كند. كه خرد توانا آن را می گويد, و شريعت پاك آن را می جويد.

در اسلام بر آزاد بودن و آزاد زيستن انسان , تاءكيد فراوان شده است . (28) اباحه و جواز انتفاع عمومی از مظاهر طبيعت و بهره مند شدن از لذتهای زندگی برای همگان , يكی از پايه های استوار شريعت را تشكيل می دهد .

قاعده (الناس مسلطون علی اءنفسهم و اءموالهم ), (هر كس بر خويشتن و دارايـی خويش سلطه كامل دارد) يك قاعده زيربنايی شرع به شمار می رود, كه بر پايه آن , دست انسان باز است تا هرگونه كه بخواهد از مظاهر حيات بهره مند شود, ولی نه به بهای محروم ساختن ديـگـران كـه قـاعـده (لاضـرر و لاضرار فی الاسلام ) جلو آن رامی گيرد .

هيچ كس حق ندارد به گونه ای رفتار كند كه موجب زيان ديگران باشد.
خلاصه , آزادی بايد معقول و تعهدگونه باشد, نه با بی بندوباری و بی تفاوتی .
اينك نظری به شاخصه های آزادی كه در تفسير دموكراسی غربی آمده است ,می افكنيم .
1 ـ آزادی انديشه و بيان هـر كس در انديشه آزاد است , و در اصل انديشه , تحميلی نيست .

هر انديشمندی انديشه خود را از مـقـدماتی دريافت می دارد كه برايش فراهم آمده , كه به درستی ونادرستی و تشكيل منطقی آنها بـسـتگی دارد .

اگر مقدمات فراهم شده بر پايه های متين استوار باشد, و نظم منطقی به آن داده شده باشد, نتيجه درست به دست می آيد, و اگر در تنظيم يا انتخاب مقدمات خللی رخ داده باشد, نتيجه نادرست ازآب درمی آيد, لذا گفته اند: نتيجه , تابع اءخس مقد متين است .

از ايـن رو, كـوشـش انديشمندان بزرگ و تاءكيد رهنمودهای شرع , بر آن است تاانديشه ها را از راه تـبـيـين مقدمات بديهی و تمهيد طرق استدلال متين , پاك واستوار سازند و هرگونه آلودگی و نادرستی در انديشه ها را, معلول خلل وسهل انگاری در مقدمات می دانند.

لـذا هـيـچ كـس را بـه سبب انديشه نادرست مورد نكوهش قرار نمی دهند, جز آن كه در مقدمات فراهم شده وی به بحث و مناقشه می پردازند .

بحث و گفت وگو, جنبه ارشادی دارد نه اعتراض و چـون خـالـصانه و مشفقانه انجام می گيرد, غالبا موفق گرديده , كجيها راست و انحرافات استوار می گردد و در شرع از آن با عنوان (جدال اءحسن ) ياد شده است .

خداوند در همين باره می فرمايد: (ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتی هی اءحسن )عنكبوت /46 با اهل كتاب (علمای يهود كه در آن روزگار صاحبان انديشه بودند, ولی آلوده ) بابهترين شيوه به بحث و گفت وگو بپردازيد.

همچنين می فرمايد: (ادفع بالتی هی اءحسن فاذا الذی بينك و بينه عداوة كاءنه ولی حميم )فصلت /34 با نيكويی و خوبی به مقابله با آنان برخيز, چه اين كه اين شيوه موجب می گردد تاآن كس كه با تو از در خصومت درآمده , دگرگون شود و دوستی , گرم و صميمانه گردد.

بدين سان اگر آزادی بيان در چنين محيطی صميمانه و گرم ـ كه روح تفاهم بر آن حاكم است ـ مـطرح باشد, بی شك با روح اسلام تطابق دارد و آن همان چيزی است كه شرع و عقل به دنبال آن هـسـتـنـد, بـويـژه در مـسـائل سـيـاسـی ـ عـقيدتی كه هرگونه نقد و اظهارنظر ـ تحت عنوان (نصح الائمه ) (29) )) ـ مورد ترغيب و تاءشارع قرار گرفته است .

ولـی اگر غرض افشای سر و سست جلوه دادن پايه های نظام باشد, حكايت ازبيماری درونی دارد كـه بـايد بشدت از گسترش و پيشرفت آن جلوگيری شود, و گاه ممكن است به عمل جراحی يا قطع عضو فاسد شده منتهی گردد.

خداوند درباره اين گونه افراد بيمار (فی قلوبهم مرض ) می فرمايد: (واذا قـيـل لـهـم لاتـفـسـدوا فـی الارض قالوا انما نحن مصلحون .

اءلا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون )بقره /12-11 هـر گـاه بـه آنـان گـفـتـه شود انديشه های پاك و سالم را آلوده و تباه نسازيد, گويند:همانا ما اصـلاح طـلـبـان هـستيم , در حالی كه آنان در راه فسادگری می كوشند و شعورآن را ندارند كه موضع نادرست خود را درك كنند.

در جای ديگر می فرمايد: (و اذا جـاءهم اءمر من الامن اءو الخوف اءذاعو به ولو ردوه الی الرسول و الی اءولی الامرمنهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ولولا فضل اللّه عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا)نساء/83 هـر گاه خبری خوش يا ناخوش ـ در رابطه با روند نظام ـ بشنوند بی درنگ آن راپخش می سازند.

در صورتی كه اگر آن خبر را در دل نگاه دارند و با مسؤولان امر درميان بگذارند, هر آينه صحت و سقم آن ـ با امكاناتی كه در اختيار دارند ـ روشن می گردد و اگر عنايت حق بر سر اين امت نبود, هـر آيـنـه بـيـشـتـريـن افراد سياه دل به دنبال شيطان رهسپار می شدند و روزگار مسلمانان را سياه می ساختند.

خـلاصـه سـخـن ايـن كه , اگر اظهارنظر, تواءم با روح تفاهم باشد, اسلام با شرح صدركامل از آن استقبال می كند و اگر حاكی از توطئه پنهانی باشد, بشدت با آن مقابله می كند .

اين , شيوه ای است پسنديده و تمامی نظامهايی كه بر پايه حكمت استوارند آن را می ستايند و جز آن عمل نمی كنند.
2 ـ آزادی عقيده و دين در نظام دموكراسی ـ برابر تفسير غربی آن ـ مردم در انتخاب دين و مسلك (مذهب ) كاملا آزادند, تا هر آيين عقيدتی را كه پسنديدند اختيار كنند و اگرنپسنديدند رها كنند, يا تبديل دين نمايند يا بكلی از پيروی هر دينی سرباز زنند.پايبند بودن به دين در نظام دموكراسی مطرح نيست و با ديد جنبی و عرفی (كه ازعادات و رسوم محلی برخاسته ) به آن می نگرد, لذا در چنين نظامی هرگونه تبديل دين يا خروج از مذهب , جرم شناخته نمی شود و تعقيب كيفری ندارد.
آزادی دين , با اين گستردگی در هيچ آيين وحيانی پذيرفته نيست .

در همه اديان الهی , شريعت , واقعيتی است كه مردم به پذيرفتن آن ملزم می باشند و سرپيچی ازآن تمرد شناخته می شود و گاه تعقيب كيفری دارد.

آزادی دينی در اسلام , به معنای تحمل پيروان ديگر اديان است كه آزادانه می توانند به شعاير دينی خـود پـايـبـند باشند و مراسم مذهبی را طبق آيين خودانجام دهند و به احكام و آداب دينی خود عـمـل كـنـنـد, و حتی در احكام ازدواج وطلاق و غيره , چنانچه برابر آيين خود عمل كنند, مورد پذيرش اسلام است وترتيب اثر داده می شود: (لـكـل قوم نكاح ) (30) )), هر ملتی , مراسم ازدواج خود را دارند, يعنی اگر بر مذهب خود رفتار كنند, پذيرفته است . (اءلـزمـوهـم بما اءلزموا به اءنفسهم ) (31) )), آنان را به آنچه پايبندند, پايبند بدان يعنی پذيرفته و ترتيب اثر دهيد.

اسـلام حـتـی مـشركان را اجازه می دهد تا به خانه خدا (مسجد) پناه بياورند, باشد تاسخن حق را بـشنوند و نرمشی در آنان به وجود آيد .

آن گاه وظيفه دولت است ازآنان حمايت كرده , تا به محل امـن خـود بـرسند. (32) معنای (لا اكراه فی الدين ) (بقره /256) همين است , زيرا دين كه بر پايه بـاوراسـتوار است , تحميل پذير نيست , جز آن كه بايد با دلايل متين , راه هدايت را ازضلالت روشن ساخت و در ادامه آيه آمده است : (قد تبين الرشد من الغی ).

الـبـتـه ايـن بدان معنی نيست كه اسلام , ديگر اديان معاصر را پذيرفته و همه را برصراط مستقيم بداند.

 (ان الدين عنداللّه الاسلام ) آل عمران /19 يگانه دين حق نزد خدا اسلام است و بس .
 (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فی الاخرة من الخاسرين )آل عمران /85 هر كه جز اسلام دينی بجويد, از او پذيرفته نيست , و در نهايت زيان برده است .
آری , اسلام پيروان ديگر اديان معاصر را پذيراست , ولی به حقانيت فعلی آنهاقائل نيست و هر كه جز اين پندارد, يا اسلام را درك نكرده , يا برای اديان , ريشه وحيانی قائل نيست و آن را تنها برخاسته از عرفها (عادات و رسوم ) محلی می داند.

تفاسير غربی از دين آن را جز پديده عرفی چيز ديگر نمی دانند, و می پندارند دين يكی از نمودهای رسـوم مـتداول محلی است كه به عادات و پندارهای هر قومی بستگی دارد و عقيده به غيب كه از اصـول ديـن بـاوری اسـت , ريشه در خرافات باستانی كهن دارد كه بشر اوليه بر آن گمان بوده , و هـنـوز هـم در قـبـايل دور از مراكزتمدن اين گونه خرافات و باورها حكومت می كند .

می گويند انـسـانـهـا پـس از روآوردن به تمدن و زندگی مدرن , برخی باورهای قديم خود را همراه با خود آوردنـد وكـم و بـيـش بـر آن بـاورهـا از جـمـلـه ديـن و ايـمـان به غيب هنوز پابرجا هستند, از ايـن رو,نـمـی تـوان يـكی را حق و ديگری را باطل شمرد, همان گونه كه عادات و رسوم محلی هر قومی را نمی توان صواب و خطا دانست .

(كل يضرب علی وتره ), هر كه نقش خويشتن بيند در آب ! ايـن اسـت جايگاه دين در زندگی از ديدگاه اهل فرنگ , كه اصالت آن را زير سؤال برده , يا اساسا پايه ای برای آن قائل نيستند .

اينك آيا فرنگ رفتگان خودباخته آكه خود را مسلمان می دانند ـ بايد بـر همان ساز بگردند, يا آن كه به خود آيند, و ازدريچه واقع بينانه به دين و ايمان به غيب بنگرند؟ خود دانند! لـذا مـا نـبـايد پابپای فرنگيان و خودباختگان آنان بچرخيم و ساز بزنيم .

دين در اين رقعه از زمين جايگاهی اصيل و ريشه ای وحيانی دارد و در متن حيات بشری است و نمی توان آن را با ديد جنبی و كناره زندگی نگريست , چنان كه بيگانگان نگريسته اند! از ايـن رو, مـا بـر ايـن بـاوريم كه دين حق يكی بيش نيست , و همان يگانه صراطمستقيم به سوی سـعادت دنيا و عقبی است . (33) دين يك امر اعتباری نيست تا برحسب اعتبارات گوناگون , دگـرگـونی يابد, بلكه يك حقيقت عينی واقعی است كه راز سعادت در آن نهفته است و همه در جست وجوی آن می باشند .

خداوندبه پيامبرش (ص ) می گويد: (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعون يحببكم اللّه )آل عمران /31 در اين گونه آيات تاءكيد شده كه تنها راه سعادت در پيروی از شخص پيامبراكرم (ص ) و گزينش شريعت اسلام است . (واتبعون هذا صراط مستقيم ) زخرف /61 از من متابعت كنيد, همين است يگانه صراط مستقيم .  (و اءن هذا صراطی مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون )انعام /153 و ايـن يـگـانـه راه اسـتـوار اسـت , همان را دنبال كنيد و به راههای ديگر نرويد, كه از راه حق جدا گشته , پراكنده می گرديد .

اين سفارشی است كه خداوند فرموده تا افرادی متعهد و با پروا باشيد.

پـيـامـبر(ص ) كسانی را كه به گمان خود نسخه هايی از تورات آورده , بر حضرتش عرضه داشتند, بشدت نكوهش نمود و فرمود: (شما را چه می شود, چرا نسنجيده رفتار می كنيد .
اين چيست ؟!) آن گاه اضافه نمود: (اگر اكنون , موسی (ع ) حضور يابد, بايد از من پيروی كند.) در مسند احمد ـ با سندی صحيح ـ روايت می كند, در چنين پيشامدی , حضرت رسول (ص ) عمر را مورد خطاب قرار داده , در حال غضب , فرمود: (اءمـتهوكون فيها يا ابن الخطاب ؟! والذی نفسی بيده لقد جئتكم بها بيضاء نقية .

..لو اءن موسی (ع ) كان حی ا ما وسعه الا اءن يتبعنی ) (34) هر آينه دينی را كه آورده ام تابناك و پاك و ناآلوده است , حتی اگر موسی امروزمی زيست چاره ای جز متابعت از من نداشت .

ايـن فرمايش , كنايه از آن است كه ديگر اديان معاصر ـ گرچه ريشه وحيانی دارند آولی آلوده اند و نمی توانند سعادت انسان را تضمين نمايند.

ولی همين پيامبر ـ رؤوف و رحيم ـ كه با چنين شدتی با اين حادثه برخورد می كند,با پيروان ديگر اديـان از در مـسالمت آميز درآمده , با آنان مدارا می كند و هرگونه فشاری را بر آنان روا نمی دارد, چنان كه در مقاله (جامعه مدنی ) يادآور شديم وگوشه ای از عهدنامه يا اساسنامه تشكيل حكومت اسـلامی در مدينه راآورديم . (35)

و در مقاله ای جدا روشن ساختيم كه (جزيه ) (36) و (عدم تـساوی ديه ) مربوط به پيروان ديگر اديان است كه در جوار كشور اسلامی و تحت الحمايه آن قرار گـرفـتـه اند, ولی شهروندانی كه در پوشش دولت اسلامی قرار دارند, با ديگرشهروندان مسلمان تـفـاوتـی نـدارنـد. (38) گـزيده سخن آن كه , مدارا كردن و تحمل گرم و صميمانه نسبت به شـهـرونـدان پـيـروديـگـر اديـان , سياستی است كه اسلام آن را پايه گذاری كرده و بر آن استوار است ,ولی اين بدان معنی نيست كه پيروی از شريعت ساير اديان معاصر را تجويز كرده باشد و همه آنـها را راه سعادت بخش بداند و گرنه نمی فرمود: (و من يبتغ ‌غيرالاسلام دنيا فلن يقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرين ).

لـذا تـنها ايمان خودسرانه به خدا سعادت بخش نيست , تا آن گاه كه از شخص پيامبر اسلام پيروی كـنـند و دستورات شرع مبين را كاملا اجرا كنند زيرا ايمان حقيقی و جويا شدن راه حق و رضايت الهی , در همين است و بس .

هر كه جز از راه اسلام جويای حق باشد, حتما بيراهه رفته است .

3 ـ مساوات و برابری از ايـن ويـژگـی نـظام دموكراسی , تنها شعار آن در گوشه و كنار جهان به گوش می رسد, ولی حـقـيقت آن در متن اسلام قرار دارد, و از روز نخست با همين شعاربرخاسته از شعور, كار خود را آغـاز كرد و پيوسته ادامه دارد .

اسلام از اين هم فراتررفته و برابری را براساس برادری پايه نهاده و اين اساس بنيادين را هر چه بيشترمستحكم نموده است .

پـيـامـبـر اسـلام در پـيـامـهـای سـازنـده خـود بـر دو امـر تـاءكـيـد مـی فـرمـود: بنيانگذاری يـك جامعه كاملاتوحيدی , كه همگی در زيرلوای توحيد به يك سو حركت كنند وپايه ريزی وحدت مـلـی براساس اخوت اسلامی .

آن حضرت در (منی ) پس از فتح مكه و پيروزی كامل اسلام , تمامی قبايل عرب را فراخواند و در (خطبه ) بلندی فرمود: (هـر آيـنه خدای شما يكی است و همگی از يك پدر هستيد . امروزه خداوند به بركت اسلام , ننگ و عـار جاهليت را كه به نياكان افتخار می جستيد, از شما زدود وهمه مردم همانند دندانه های شانه برابرند و كسی را بر كسی برتری نيست , مگر به مقدار تعهدی كه در راستای انسانيت در وی يافت شود.)

آن گاه آيه : (يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عـنـداللّه اتـقـاكـم ) (39) )) (حجرات /13) را ت فرمود. (40) 4 ـ تاءمين مصالح عامه و تضمين منافع همگانی اين يكی از اساسيترين دستورالعمل های نظام حكومت اسلامی است كه بايدبيشترين همت خود را در اين راه مبذول دارد, كه در شرح وظايف دولت در سايه عدالت اجتماعی حاكم , بدان اشاره شد.

5 ـ مردم , منشاء قدرت و مشروعيت نظام بـر اين اساس , مردم , منشاء قدرت و مشروعيت در تمامی زمينه ها هستند .

همه كارگزاران دولت در سـه بعد: قانونگذاری , اجرايی و قضايی و حتی مقام رهبری ,قدرت و مشروعيت خود را از سوی مردم دريافت می دارند و آرای عمومی يااكثريت قاطع , معيار می باشد.

در بـخش نقش مردم در حكومت و حضور بالفعل آنان در صحنه های سياسی ,بتفصيل از آن سخن گفتيم و يادآور شديم كه مردم در همه زمينه های سياستگذاری دولت ـ مستقيم يا غيرمستقيم ـ نـقـش اول را ايـفـا مـی كنند, ولی بااين قيد كه بايد با رهنمود شرع باشد, يعنی معيارهای كلی و اسـاسـی نـقش مردم رادر ابعاد سياست , در نظام حكومت اسلامی , كتاب و سنت تعيين می كند و هرگونه تخطی از مرز شريعت , نامشروع شناخته می شود.

از ايـن رو مـنشاء قدرت و مشروعيت در نظام حكومت اسلامی , جنبه مردمی آوحيانی دارد و تنها مـردمـی مـحـض نيست و همين نقطه جدايی ميان حكومت مردمی (دموكراسی ) از دو ديدگاه اسلام و تفسير غربی است .

بـرخـی صاحبنظران كه از علوم حوزوی و دانشگاهی تا حدودی برخوردارند, درجهت مشروعيت دادن بـه نـظـام دمـوكراسی مطلق و عدم منافات آن با جامعه اسلامی , مساءله عدم رابطه دين با سياست يا كوتاه بودن انديشه دينی از دخالت درسياست را مطرح ساخته و افزوده اند كه جامعه ای كـه اسـلام بـر آن حـاكم است ومردم پايبند تعاليم دينی هستند, طبيعتا حكومتی را خواهانند كه احـكـام اسـلامـی را پـيـاده كـنـد, لـذا نـظـام دمـوكـراسی , خودبخود در چنين جامعه ای شكل خواهد گرفت .

آقای محمد مجتهد شبستری در گفت وگو با هفته نامه راه نو می گويد: (دين اسلام آن طور كه در بسط تاريخی , خودش را نشان داده است , نظامهايی كه در همه عصرها بـتـوان بـا آن زندگی كرد نداشته است و هيچ دينی نمی تواند چنان نظامهايی داشته باشد و اصلا چـنين دعوايی معقول نيست و فقدان چنين نظامهايی برای هيچ دينی و از جمله دين اسلام نقص نيست.

چون اين دعوی باواقعيات زندگی مسلمانان انطباق ندارد و در عين حال صاحبان قرائت رسمی برآن پای می فشارند, اين پافشاری موجب بحران شده است . ) (چـگـونگی برنامه ريزی و قانونمند كردن توسعه و پيشرفت و اداره آن , كه امروزه ازوظايف اصلی حـكومت است , يك مساءله علمی و فنی است و با احكام فقهی قابل معين شدن نيست.

امروزه علم فـقـه و تعيين حلال و حرام فقهی نمی تواند برنامه حكومت را معين كند, در حالی كه در گذشته اين كار ممكن بوده است . ) وی در پـاسـخ ايـن سـؤال كـه شيوه جديد زندگی چگونه سامان يافته كه با تعيين حلال و حرام نمی توان آن را مديريت كرد, می گويد: (چند مشخصه اصلی برای اين شيوه جديد زندگی ذكر می كنم :

1 ـ اين زندگی از اراده توانمند شدن و بهتر زندگی كردن انسان نشاءت می گيرد.
2 ـ سراپای آن به رشد علوم جديد طبيعی و اجتماعی بستگی دارد.
3 ـ صددرصد صنعتی است .
4 ـ با شيوه برنامه ريزی تحقق پيدا می كند.
5 ـ قبول كثرت عقايد, آرا و احترام متقابل آنها, مشاركت سياسی همگان با تعقل جمعی و حكومت دموكراتيك , شرط لازم آن است .
6 ـ قانون , برای روند توسعه و پيشرفت ملی باشد نه تنها برای ايجاد نظم .
7 ـ مديريت علمی در تمامی زمينه ها.
8 ـ ديـنـداری نـمی تواند پيشرفت و توسعه را در خود هضم كند و آن را به رنگ خوددرآورد, ولی توسعه منافاتی با دينداری ندارد.) (41) آقای عبدالكريم سروش در همين زمينه می گويد: (اگـر مـقـصـود از ديـنـی بودن سياست آن است كه جميع تدابير لازم در امر سياست وحكومت مستقيما در متن كتاب و سنت آمده است و ما آنها را از همان نصوص استخراج كرده ايم , اگر غرض از سـيـاست دينی اين باشد, سياست را نمی توان دينی دانست و معنای محصل و معقولی ندارد .

اما در نـهـايت دينی بودن يا نبودن سياست ناشی از وضعيت جامعه است , جامعه رنگ خود را به همه شؤون خود ازجمله سياست می زند.

جامعه دينی،  دينی بودن خود را در حاكمان خود نيزمنعكس مـی كـند, يعنی از حاكمان خود می خواهد كه به ارزشهای دينی احترام بگذارد, و اگر حاكمان از ايـن كـار سـربـاز زنـند, رابطه مردم با ايشان برهم می خورد.

حكومت ميوه طبيعی ای است كه بر شاخسار جامعه ظاهر می شود.) (42) ))در جا چند نكته درخور يادآوری است : اولا نـبـايـد انتظار داشت كه دين , مستقيما در سامان بخشيدن به زندگی انسانهادخالت داشته بـاشد و نظامی ارائه دهد كه برای يك عصر يا همه عصرها بتوان باآن زندگی كرد .

دين , اصولا در خـارج از مـحدوده عبادات , در هيچ بعدی از ابعادزندگی (سياسی , نظامی , فرهنگی , اقتصادی و غـيـره ) سـيستم خاصی ارائه نمی دهد, جز ارائه معيارهای كلی تا انسانها خود, بر پايه همان اصول زنـدگی خودرا طبق روند روز و همگام با پيشرفت تمدن و شكوفايی علم و صنعت , سامان دهند, مـثلا در بعد نظامی , در جهت سامان بخشيدن و مدرن شدن آن دستوری ندارد, جز فرمان تقويت بنيه نظامی مطابق با مقتضای زمانه .

اسلام از روز نخست همين شيوه را داشته و تنها فرمان داده است : (واءعـدوا لـهـم مـا اسـتـطـعـتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوكم وآخرين دونهم )انفال /60 آمـادگـی كـامل فراهم سازيد, و تا آن جا كه می توانيد ايجاد نيرو نماييد و همبستگی مستحكم به وجود آوريد, به گونه ای كه مايه هراس دشمن باشد, و نيز ديگران كه ممكن است در سر خيال خام بپرورانند.

در تـقويت بنيه نظامی , از روز نخست اسلام بيش از اين نگفته و امروز نيز همين رامی گويد .
اين كـارشـنـاسان متعهدند كه بايد متناسب با وضع زمان به نيروی نظامی سامان دهند و اگر امروزه مـدرنـتـريـن سلاحها را فراهم سازند و در آرايش جنگی مؤثرترين نقشه ها را طرح كنند, دقيقا به دستور شرع عمل كرده اند.

پيامبر اسلام (ص ) كه خود تشكيل حكومت داد, با فرمان الهی بود, ولی درسياستگذاری ها در ابعاد مـختلف كشورداری , طبق شيوه همان دوران باكارشناسان مربوط همواره در مشورت بود و بارها عبارت (اءشيروا علی ) (43) (آخود را بيان داريد) را فرموده و تاريخ آن ضبط كرده است .

و گاه جـمـلـه (اءنـتم اءعرف بدنياكم ) (شما در سامان بخشيدن به شؤون دنيوی خود آشناتريد) بر زبان جاری می ساخت .
بـنـابـرايـن , اگـر مقصود از ارائه دادن نظام , ارائه دادن سيستم و ساماندهی خاص است , هر آينه توقعی بيجا و انتظاری نارواست .
و اگـر مـقـصود, ارائه معيارهای كلی و پايه های اساسی است , قطعا اسلام اين كار رابرای هميشه كـرده اسـت وهمواره پابرجاست و هيچ گونه تغيير و تحولی دردستورات اصولی اسلام رخ نداده است .

از ايـن رو, بـايـد گـفـت كـه ارائه يـك نـظام حكومتی مشخص و ثابت از سوی اسلام امری است غيرمنطقی و چنين نظامی هيچ گاه در منابع فقهی عرضه نشده است .

آنچه در منابع فقهی مورد اسـتناد قرار گرفته , تنها معيارهای كلی و اصول ثابت است , اما تنظيم شكل اجرايی و سازماندهی حكومتی و ارائه يك نظام اسلامی ,بر عهده متخصصان و كارشناسان است تا بر پايه مقتضيات زمان سازمان دهند,و بر گرده تاريخ و روند آن واگذار شده است .

با اين بيان روشن گرديد كه فرض وجود شكل حكومتی ثابت و عدم امكان انطباق آن با مقتضيات و پـيـشـرفت زمان , سالبه به انتفاء موضوع است ! زيرا خودفرض كرده اند و خود اشكال نموده اند! و كسی چنين ادعايی نداشته و ندارد! لـذا بسی جفا است كه درباره اسلام چنين قضاوت ناروايی نمود تا چنين وانمودشود كه دستورات اسلامی امروزه كاربردی ندارد! آقای مجتهد شبستری در گفتار ياد شده می گويد: (امـروزه علم فقه و تعيين حلال و حرام فقهی نمی تواند برنامه حكومت را معين كند, در حالی كه در گذشته اين كار ممكن بوده است .

..!) جـای پرسش است كه آيا در تعيين اهداف و ارزشها و نشان دادن معيارها امروزه كاربردی ندارد و ديـروز كاربرد داشته , يا در اصل برنامه ريزی و تعيين مكانيزم آن ؟اگر منظور حالت دوم باشد, نه ديـروز و نـه امروز, علم فقه دخالتی نداشته و ندارد .

اگرمنظور حالت اول باشد, در همه دورانها جايگاه اول را داشته و دارد.

خـود ايشان در گفت وگويی كه در مركز مطالعات و تحقيقات اسلامی دفتر تبليغات اسلامی قم (واحد فقه و حقوق ) انجام داده , می گويد: (فـقـه مـی تـوانـد اهداف و ارزشها را بيان كند, اما شيوه ها و مكانيزمها را بيان نمی كند, بلكه علم شيوه ها و مكانيزمها را تعيين می كند . به عبارت ديگر, جايی كه حكم يا حق قابل تصور باشد, آن جا قلمرو فقه است و آن جا كه حكم و حق قابل تصور نباشد, جايی برای فقه نيست . و از طرفی تعيين اهداف در چارچوب فقه , و كيفيت برنامه ريزی در چارچوب علوم قرار دارند.) وی سـپـس اضافه می كند كه فقه و شريعت كه به اهداف ناظر است , همواره می تواند با نظامهايی سازگار باشد و با نظامهايی سازگار نباشد .

لذا می توان تصورنمود كه نظامهای متعددی با اهداف شـريعت سازگار باشند. (44) لذا اين جنبه ايجابی و شمولی كه در اين گفت وگو آمده با جنبه سـلـبـی كه درگفت وگوی پيش آورديم , سازگار نيست ! و شايد محيط گفت وگو اين تفاوت راايجاب كرده باشد؟! ثانيا, از فقه و فقاهت چه قرائتی دارند؟ آيا فقه و فقاهت را در همان مسائل فرعی كه دستاوردهای فـقـها از منابع فقهی است , و در 52 باب به طور منظم گرد آورده اند,محصور می دانند, در حالی كـه دسـتـورالـعمل هايی است برای عامه مردم تا درعبادات و معاملات روزمره خود چگونه رفتار كنند .

و نبايد انتظار داشت كه مسائلی از قبيل توسعه و پيشرفت تمدن و سياستگذاری های متنوع كشوری و لشكری وغيره در آن به طور تفصيلی درج شده باشد.

هـمـان گـونـه كه متذكر شديم , اسلام دارای يك سری مبانی فقهی است كه برای همه و هميشه كـارساز است , و فقها از روز نخست تاكنون , بر اين شيوه اند تا مسائل مورد نياز روز را ـ كه در متن واقـعيت حيات حاضر فردی و اجتماعی قرار دارد آبررسی كرده , بر قواعد زيربنايی فقاهتی عرضه نـمـايـنـد و درستی و نادرستی وسازگار بودن يا نبودن آن را در پرتو آن ارزيابی كنند, از مسائل خانواده گرفته تابازار و جامعه و دولت و ابعاد سياستگذاری ها.

الـبته اين كار بر عهده فقهای توانايی است كه از مسائل روز و نيازمندی های كنونی زندگی كاملا آگاه باشند و از طرف ديگر, بر قواعد و اصول و مبانی شريعت وقوف واحاطه كامل داشته باشند.
ايـن كـاری اسـت كه فقهای سلف بخوبی از عهده آن برمی آمدند, و در متن واقعيات قرار گرفته , مـسـائل شـرعـی را ارزيـابی می كردند .

فقهای خلف نيز بايد بر همان منوال عمل كنند و در متن واقـعيات قرار گيرند و در پرتو قواعد اصولی شرع مسائل مورد نياز روز را در تمامی ابعاد زندگی از ديـدگـاه شرع بررسی كنند .

البته اگر خواسته باشند, همان دستاوردهای سلف را تكرار كنند, پـاسخگوی نياز روز نخواهد بود واصولا قلمرو فقه و شريعت در تعيين اهداف و ارزشهاست , كه در بـرنـامه ريزی ها وطرح و مكانيزم آن در هر دوره بر روی معيارها و سازگاری آن با مبانی شريعت ياناسازگاری نظر دارد, كه در نقل گفتار اخير آقای شبستری بدان اشاره شد.

بـی گـمـان اين قواعد زيربنايی فقه , هيچ گاه از پاسخگويی به نيازهای روز ـ در هردوره ـ ناتوان نـبـوده و نـيست و نيز هيچ گاه از سير جامعه و پيشرفت بشر در علم وصنعت و غيره جلوگيری نكرده , بلكه همواره حامی و سازگار با آن بوده است .

درواقع , اسلام به آينده سازی بيش از هر چيز عنايت دارد و از جمود و ركود بشدت نفرت دارد.
مولا اميرمؤمنان (ع ) می فرمايد: (اءدبوا اولادكم بغير اءدبكم فانهم خلقوا لغير زمانكم .) فـرزنـدان خـود را بـه گـونـه زنـدگی خويش آموزش ندهيد, زيرا آنان برای دوران ديگرآفريده شده اند.
از امام صادق (ع ) پرسيدند تا لباس (پوشش ) اسلامی را وصف كند .
حضرت فرمود: (خير لباس كل زمان لباس اءهله ) بـهـتـريـن و شايسته ترين پوشش ـ از نظر اسلام ـ در هر زمانه , پوششی است كه مردم همان زمان پسند كرده اند.

نيز درباره اسراف در لباس پرسيدند: آيا چند دست لباس داشتن اسراف است ؟حضرت فرمود: (نه .اسراف آن است كه لباس بيرونی انسان همان لباس درون خانه باشد.)45از اين نمونه ها بسيار اسـت كه روشن می سازد, اسلام در سامان دادن به زندگی روزمره انسانها كاری ندارد .

اين مردم هـسـتـنـد كه بايد طبق وضع زمان و متناسب باعادات و رسوم دوران , به زندگی خويش سامان دهند, تنها بايد اصول و مبانی اسلام را رعايت كنند و در تمامی دورانها شؤون اسلامی حفظ شود و به ابتذال كشانده نشود.

بنابراين , هرگونه قضاوت بدون دريافت ماهيت قضيه , برخلاف اصول تحقيق است .

همين اندازه بدانند, كتابهايی كه با عنوان سياست نامه تنها در دوران صفويه , علماو فقهای بزرگ بـر مـبـانی اسلامی نوشته اند, بيش از 82 كتاب و رساله است كه نسخه های آن موجود و در دست تحقيق و چاپ و نشر است و چند رساله از آن به چاپ رسيده , و نيز امروزه و در عصر حاضر در ابعاد مـخـتـلف سياست و اقتصاد,كتابهايی بر دست توانای دانشمندان اسلامی عرب و غيرعرب عرضه شـده و ايـن مـی رسـاند كه اسلام از لحاظ مبانی در تمامی ابعاد زندگی ديدگاههای خاص خود رادارد و می توان در هر عصر و دوره طبق مقتضيات زمان از آن استنباط نمود.

ثالثا تصور اين كه حكومت دينی به وضعيت جامعه بستگی دارد و حكومت ميوه طبيعی ای است كه بـر شـاخـسـار جامعه ظاهر می شود..تصوری بيش نيست .

كی وكجا چنين امری تحقق يافته كه حاكمان تنها با خواست مردم ـ در معتقدات دينی ـ همسو باشند!؟ ايـن گـونـه مـسائل به جامعه شناسی مرتبط می باشد كه پايه آن براساس تجربه های عملی ملتها و سـياستمدارها در تاريخ گذشته و معاصر است و هرگونه نظر دادن دراين قبيل مسائل سياسی ـ اجتماعی تاريخی , شاهد و زنده می خواهد .

در گذشته وامروز حتی كشورهايی كه مردم مستقيما ـ فـرضـا ـ در انتخاب نوع حكومت و سران دولت نقش داشته باشند, جز در مسائل سياسی جهان , هـرگـز بـا مـردم هـمـسويی ندارند, و چه بسا با معتقدات دينی مردم به ستيز برخيزند, با آن كه بـرحـسـب ظـاهرانتخاب شدگان همان مردم اند .

امروزه در كشورهای به اصطلاح جمهوری كه مـلـت مـسـلـمـان خواهان پياده كردن تعاليم اسلامی هستند, می بينيم كه بشدت با آنان برخورد مـی شـود و هرگز تن به خواسته های دينی مردم نمی دهند. (46) لذا اين گونه گفتار كه ملت مـسـلـمـان طـبعا حاكمانی برمی گزينند كه اسلام را برجامعه حاكم می سازند, و حكومت ميوه طبيعی است كه بر شاخسار جامعه ظاهرمی شود, به گفتار شاعرانه بيشتر شباهت دارد تا يك نظر واقع بينانه .

واقـعيت نشان داده كه مردم تا خود سرنوشت خود را كاملا در دست نگيرند و طبق رهنمود شرع , دقيقا حاكمانی كه واجد اوصاف شرع و عقل پسند باشند, انتخاب نكنند, هرگز نخواهند توانست به آرمانهای مكتبی و عقيدتی خود, جامه عمل بپوشانند.

مـعـنی و مفاد (جمهوری اسلامی ), همان حكومت مردمی است كه بر دست مردم وطبق خواست مردم و در سايه تعاليم والای اسلام تشكيل می گردد .
اما اين كه چون ملت , مسلمانند بناچار رنگ خود را در حاكمان منعكس می سازند و آنان را باخود همسو می كنند, خيالی خام بيش نيست و اين اميد كه حاكمان خواه و ناخواه رنگ مردم را به خود می گيرند, كاملا انتظاری بيجاست .

گزيده سخن

به طور خلاصه می توان تفاوت دو ديدگاه اسلام و تفسير غربی را از حكومت مردمی (دموكراسی ) به شرح زير ارائه داد:
1 ـ بـها دادن به راءی اكثريت از ديدگاه اسلام در صورتی است كه كاملا در فضايی آزاد باشند و از فطرت اصيل منحرف نشده باشند .
به علاوه , به مقومات ملی ومذهبی خود پايبند بوده باشند.

ولـی در تـفـسير غربی , راءی اكثريت به طور مطلق منشاء مشروعيت است و هيچ يك از ملاكهای سه گانه (آزادی انديشه , اصالت فطری و مقومات ملی و مذهبی )محدوديتی ايجاب نمی كند.

2 ـ آزادی در تـفسير اسلامی , به معنای فراهم بودن امكانات لازم برای بهره مندشدن آحاد ملت از حـقـوق حقه خود می باشد, تا هر يك بتواند از حقی كه طبيعت برای او فراهم كرده به نحو احسن بـهره مند گردد .

اين گونه آزادی , طبعا محدوديت در چارچوب قانون را ايجاب می كند تا مانع از تزاحم حقوق باشد.

از اين رو, آزادی انديشه و بيان در اسلام در صورتی است كه در سايه تفاهم و نقدپاك انجام گيرد و از هرگونه غرض و مرض به دور باشد و هتك ناروای حيثيت ,تجاوز محسوب می شود.
ولی آزادی در تفسير غربی مطلق است , گرچه در عمل , شعاری بيش نيست .
نيز آزادی عقيده و دين در اسلام به معنای تحمل پذيری است كه نسبت به پيروان اديان معاصر روا می دارد, گرچه آنان را در اشتباه می بيند.

ولی در تفسير غربی , دين و عقايد مذهبی جايگاهی ندارد, و آن را تنها برخاسته ازعرفها (عادات و رسـوم ) مـحـلـی مـی دانـد كه بسانی قابل تغيير و رها كردن است .
ازاين رو, دين در تفسير غربی هـيـچ گـونـه رابـطه ای با سياست حاكم ندارد و نمی توانددخالتی داشته باشد .

در صورتی كه از ديـدگـاه اسـلام , ايـن دين است كه معيارهای سياست عادل را مشخص می سازد و هرگز دين از سياست جدا نيست , لذا دين درسياست اسلامی جايگاه رفيعی دارد.

3 ـ بـرابری و مساوات در اسلام , يك واقعيت ملموس است كه در برهه هايی اززمان كه اسلام ناب حاكم بوده , در عمل خود را نشان داده است .
هـمـچـنـيـن تاءمين مصالح عامه و منافع همگانی در اسلام , برپايه منطق حق وعدالت اجتماعی استوار است .
ولـی تا آن جا كه تجربه غربی نشان داده , منطق حاكم در همه زمينه های مصالح ومنافع و اجرای عدالت , منطق زر و زور است و بس .

 

4 ـ حـضور مردم در صحنه های سياست , از ديدگاه اسلام يك فريضه است وشركت فعال همگان در حـاكـميت و قدرت بخشيدن به هياءت حاكمه ـ كه برگزيدگان مردم اند ـ يك وظيفه ملی و ديـنی است و اين مردم هستند كه منشاءقدرت در همه زمينه های سياستگذاری كشورند.

 

البته با ايـن قـيد كه بايستی برمعيارهای دينی استوار باشد و در سايه رهنمود شرع ـ در اصول و كليات ـ انجام گيرد و مردم , تعهدگونه و آگاهانه با مسائل برخورد كنند, نه با بی تفاوتی وناآگاهانه .
از ايـن رو, منشاء قدرت و مشروعيت سياسی در نظام حكومت اسلامی , مردمی آوحيانی است .
 (به اين معنی كه مشروعيت حكومت وحيانی است و اقتدار حكومت و كارآمدی آن با پذيرش و انتخاب مردم تحقق پيدا می كند).

ولی در تفسير غربی , منشاء قدرت سياسی مردمی محض است كه اين خودمهمترين نقطه جدايی ميان دو تفسير اسلامی و غربی از حكومت مردمی (دموكراسی ) به شمار می رود.

5 ـ هـدف در نـظام حكومت اسلامی , تشكيل يك جامعه توحيدی و سالم است كه رابطه با خالق و خـلـق هـر دو مستحكم باشد و براساس پايه عدل استوار باشد .

دراين نظام , سعادت همان سلامت روابـط است , و منافع بايد بر همين اساس تاءمين گردد, كه اين خود تضمين كننده سعادت ابدی است .

ولی در ديگر نظامها, سعادت , تنها در تاءمين منافع و لذتهای مقطعی است .
نقطه فارقه در اين جا در اين است كه اسلام به انسان با ديد يك آفريده جاويدمی نگرد, در حالی در ديگر مكتبها تنها همين زندگی دنيوی را مد نظر دارند.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید